جلسه مورخ 5/10/96 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

جلسه در منزل جناب دکتر شهریار نعمتی منعقد بود. جناب کیانی به جهت مسافرت در جلسه حضور نداشتند. جلسه با سخنرانی جناب استاد شاهی در باره پاره ای از موضوعات داخلی انجمن شروع شد و سپس جناب نجفی غزلی از حافظ را قرائت نمودند. در ادامه در خصوص برخی از ابیات و اصطلاحات غزل حافظ بحث و گفتگویی صورت گرفت و سپس جناب استاد شاهی در باب مبحث وجود که چند جلسه از شروع آن می گذرد مطالبی را ارائه نمودند.

در بخش نخست برنامه ابتدا جناب مهندس اوچی از سفر خود به قونیه گزارش دادند و جناب آقای لطفی  شعری از جیحون یزدی را خواندند.

مرا ترکی است مشکین موی و نسرین بوی و سیمین بر
سها لب، مشتری غبغب، هلال ابروی و مه پیکر

چو گردد رام و گیرد جام و بخشد کام و تابد رخ
بُود گلبیز و حالت خیز و سحرانگیز و غارتگر

دهانش تنگ و قلبش سنگ و صلحش جنگ و مهرش کین
به قد تیر و به مو قیر و به رخ شیر و به لب شکّر

چه بر ایوان، چه در میدان، چه با مستان، چه در بستان
نشیند ترش و گوید تلخ و آرد شور و سازد شرّ

چو آید رقص و دزدد ساق و گردد دور، نشناسم
ترنج از شَست و شَست از دست و دست از پا و پا از سر !
 جیحون یزدی  

آقای باقری از حسین جنتی ابیاتی را ارائه دادند.

گفت دوستان! چه می کنید؟

اجرتان مزید

گفتمش که هیچ

گریه بر حسین

زیر پرچم یزید

×

باید گریست در غم شهری که اندر آن

مشتی اسیر گریه به آزاده ای کنند

و جناب آقای چاووش غزلی فارسی خواندند.

بنده نیز یک غزل ترکی و یک غزل فارسی خواندم.

چقدر ساده و گویا دروغ می گویند

قشنگ و خوشگل و زیبا دروغ می گویند

به چای خانه ی این و به قهوه خانه ی آن

بدون هیچ مُحابا دروغ می گویند

برای خویش که هرگز، قسم به حضرت سگ

به خاطر دل ماها دروغ می گویند

چنان ستوده و شایسته اند در این کار

که گاه بهر تماشا دروغ می گویند

دروغ در دل ژن های عالی آنهاست

که خوب و خالص و اعلا دروغ می گویند

مهم که نیست کجا با دروغ سر بکنند

چه مسجد و چه کلیسا دروغ می گویند

چه صادقانه در این روزهای زلزله خیز

برای رفع بلایا دروغ می گویند

به قدر گربه ندارند ای دریغ حیا!

نشسته اند و سراپا دروغ می گویند

چقدر پست و حقیرند این گداصفتان

که در همیشه و هر جا دروغ می گویند

کاظم نظری بقا

آقای جمشید جامعی داستانواره ای در مورد پائولو مالدینی و یک جانباز شیمیایی خواندند.

دور دوم شعرخوانی با دکتر نعمتی آغاز شد و ایشان یک غزل فارسی خواندند.

بین من و تو هیچ کلامی نمانده است

حتی مجال صلح و سلامی نمانده است

در راه من به غیر تو ای واپسین فریب

تا پای مرگ شکر که دامی نمانده است

جز زخم خونفشان دل من عزیز من

مشتاق دشنه ی تو نیامی نمانده است

بیهوده چشم بر افق عشقمان مدوز

این آفتاب بر لب بامی نمانده است

آمد به خانه، خانه برانداز دین من

بر روی رف دریغ که جامی نمانده است

کامم نداده رفتی و اکنون به نام کام

زجرم مده که رغبت کامی نمانده است

شهریار نعمتی

جناب نیکفال غزلی ترکی ارائه نمودند.

آقای نوید آذربایجانی مطلبی در مورد انجمن حافظ ارائه کردند.

آقای سخنور اشاره کردند به مطلب جناب اکبر اکسیر که در باره شعر دکتر وهابزاده در مجله اطلاعات درج گردیده بود.

جناب سخنور یک غزل ترکی و یک غزل فارسی خواندند.

هویک هویک کی بوگون دای دونن لیگیم دئییلم

اوجور کی من منیدیم اؤیله منلیگیم دئییلم

چیخاندا سئیره منی چوخ سئوردی باغ و چمن

داها کئچن او گؤزل چؤل چمن لیگیم دئییلم

اؤلوشکه ییب بوزولوب اولموشام یوماق مثلی

داها او بیگ لیک او خانلیق او شن لیگیم دئییلم

جاوانلار ایچره اولو خان کیمی یئریم واریدی

ائله قیریشمیشام اول جان او تن لیگیم دئییلم

هاماشلاریم گؤیه نردی له من اولارلا اولام

اریدی گئتدی داها اول ارن لیگیم دئییلم

گلن گلن دی دئییردیم او گنج گونلریمی

گئدن گئدن لیگه دوشدوم گلن لیگیم دئییلم

سخنورم سه، سؤنوک باغداشیمدا سیزلاییرام

داها او ائل اوبا اول شاه سئون لیگیم دئییلم

اسکندر نجفی سوها«سخنور»

آقای دلاور قوام حکایتی از گلستان سعدی خواندند.

پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمی‌شد مدت‌ها در آن رنجور بود و شکر خدای عزّ و جل علی الدوام گفتی پرسیدندش که شکر چه می‌گویی گفت شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی

گر مرا زار بکشتن دهد آن یار عزیز

تا نگویی که در آن دم غم جانم باشد

گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد

کو دل آزرده شد از من غم آنم باشد

جناب استاد ائلچی غزلی فارسی خواندند.

کیهان در انحنای زمان جیغ می کشد

خورشید از شکست جهان جیغ می کشد

در چرخشی که نیست نشان توقف اش

مجموعه ی زمان و مکان جیغ می کشد

دریا که راز تلخ زمین را شنیده است

بر صخره می زند دل و جان جیغ می کشد

در پنجه های فقر که کولاک می کند

دل ها چو روح زرد خزان جیغ می کشد

رنجور در تحسر و گنجور در غنا

گنجش به زیر سر، سرمان جیغ می کشد

همسایه ام که کلیه ی چپ را فروخته است

هر شب به نام نامی نان جیغ می کشد

جانم دریده، عشق رمیده، ندیده ای

روح ام بسان رعد چه سان جیغ می کشد

عباسعلی یحیوی«ائلچی»

دکتر وهابزاده در خصوص دکتر علیرضا یلدا  که در شب یلدا فوت کرده اند مطالبی را ارائه نمودند.

جناب بیوک جامعی شعری از رهی معیری خواندند.

آتشین خوی مرا پاس دل من نیست نیست

برق عالم سوز را پروای خرمن نیست نیست

مشت خاشاکی کجا بندد ره سیلاب را؟

پایداری پیش اشکم کار دامن نیست نیست

آنقدر بنشین که برخیزد غبار از خاطرم

پای تا سر ناز من هنگام رفتن نیست نیست

قصه امواج دریا را ز دریا دیده پرس

هر دلی آگه ز طوفان دل من نیست نیست

همچو نرگس تا گشودم چشم پیوستم به خاک

گل دو روزی بیشتر مهمان گلشن نیست نیست

ناگزیر از ناله ام در ماتم دل چون کنم؟

مرهم داغ عزیزان غیر شیون نیست نیست

در پناه می ز عقل مصلحت بین فارغیم

در کنار دوست بیم از طعن دشمن نیست نیست

بر دل پاکان نیفتد سایه آلودگی

داغ ظلمت بر جبینم صبح روشن نیست نیست

نیست در خاطر مرا اندیشه از گردون رهی

رهرو آزاده را پروای رهزن نیست نیست

 

 استاد شاهی برای حسن ختام غزلی فارسی خواندند.

 شد چهل سال علمدار ولای تو دلم

به یکی لحظه ولی کرد ولای تو ولم

گفتمت ترک هوای تو به مولا نکنم

حرف من حرف هوا بود به مولا خجلم

رنجش از دوست نشاید تو اگر اهل دلی

شکوه از دوست نباید من اگر اهل دلم

هر که بویی برد از صبح ازل می داند

حاجتی نیست بگویم به کجا متصلم

گفتم ای مرد بهل کفر و بیا بر در دین

گفت از این حبس به آن حبس مکن متصلم

همه خیل و خدم درگه یک پادشهیم

تو اگر گوهر و لعل و من اگر آب و گلم

شاهیم گرچه به یک گوشه پناهنده شدم

به خدا با تو در این زاویه هم مشتغلم

استاد شاهی

جلسه ساعت 30/11 شب به اتمام رسید. از جناب استاد کیانی به جهت تنظیم و جاگذاری عکس ها سپاسگزارم.

کاظم نظری بقا

گزارش جلسه ی مورخ  1396/2/12 انجمن ادبی حافظ اردبیل

جلسه دیشب در منزل دکتر جواد وهاب زاده برگزار گردید. جناب نوید آذربایجانی غایب جلسه بودند و جناب دکتر لطف اللهیان مهمان ویژه ی انجمن.

جناب استاد شاهی همچون دفعات قبل با یادکردی از درگذشتان دنیای شعر و ادب اردبیل جلسه را آغاز کردند و از جناب سخنور درخواست نمودند تا تفألی به دیوان حافظ بزنند. استاد سخنور این غزل حافظ را قرائت نمودند:

دل سراپرده محبت اوست

دیده آیینه دار طلعت اوست

من که سر درنیاورم به دو کون

گردنم زیر بار منت اوست

تو و طوبی و ما و قامت یار

فکر هر کس به قدر همت اوست

گر من آلوده دامنم چه عجب

همه عالم گواه عصمت اوست

من که باشم در آن حرم که صبا

پرده دار حریم حرمت اوست

بی خیالش مباد منظر چشم

زان که این گوشه جای خلوت اوست

هر گل نو که شد چمن آرای

ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست

دور مجنون گذشت و نوبت ماست

هر کسی پنج روز نوبت اوست

ملکت عاشقی و گنج طرب

هر چه دارم ز یمن همت اوست

من و دل گر فدا شدیم چه باک

غرض اندر میان سلامت اوست

فقر ظاهر مبین که حافظ را

سینه گنجینه محبت اوست

در حاشیه ی تعدادی از اصطلاحات عرفانی جناب استاد شاهی مطالبی را بیان داشتند. سپس نوبت به اجرای ویژه برنامه رسید که بنده قسمت دوم یادداشت هایی تحت عنوان «بازخوانی تذکره ی شعر و شاعران اردبیل» را خواندم.

شروع شعرخوانی با دکتر وهاب زاده بود که ایشان به جهت میزبانی رعایت حال کرده و از خواندن شعر انصراف نمودند و جناب اوچی که اولین روز حضور ایشان در انجمن به صورت رسمی آغاز شده بود ضمن قدردانی از اعضا به جهت انتخاب ایشان برای عضویت در انجمن یک رباعی از شیخ بهایی خواندند.

آن حرف که از دلت غمی بگشاید

در صحبت دل شکستگان می‌باید

هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت

جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید

 

آقای دکتر نعمتی غزلی فارسی خواندند.

در درنگ آباد دنیا تا ابد نتوان نشست

بی خطر در رزمگاه نیک و بد نتوان نشست

بوی مرداب عَفِن می آید از نعش زمین

آسمان کاری بکن با این جسد نتوان نشست!

ناگزیر از رفتنیم آن سان که برگی روی آب

جوی عمر از بس شتابان می رود نتوان نشست

شیخ بر عشاق انگ کفر زد فهمش نشد

با صنم بی ذکر الله الصمد نتوان نشست

در شبستان سکوت آجین این دیر خراب

بی طنین قل هوالله احد نتوان نشست

تا به چند این بی خبر خفتن میان گور تن

صور بیداری بدم زیر لحد نتوان نشست

بعد از این چشم من و دیدار دورادورتان

با تو یک دم فارغ از اهل حسد نتوان نشست

شهریار نعمتی

 

آقای حاج باقری مطلبی بیان نکردند و در ادمه بنده غزلی ترکی خواندم.

 

کیم لر اؤلوب

سوروشما اؤلکه ده کیم لر قالیب دی کیم لر اؤلوب

شَهَرده ایندی ناخوش لار قالیب حکیم لر اؤلوب

اسیب کسیب قارا یئل لر، فیریلدانیب تئل لر

اورک لری یئنی دن توخدادان نسیم لر اؤلوب

جهالت ایندی یامان کؤنده لن چاپیر آتینی

بو قارقیمیش قازامات دا اصیل بیلیم لر اؤلوب

دولوبدی میدانا مینلرجه تولکی، چاققال، قورد

سینیب آغاجلاریمیز الده کی قنیم لر اؤلوب

چالینماییر وطن ایچره کؤنول لرین کامانی

دیار دیار قیریلیب ساز، قوپوزدا سیم لر اؤلوب

توخونماییر او گؤزل خالچالار بیزیم هانادا

او خوش ناخیشلی قدیم گؤز توتان کیلیم لر اؤلوب

اولوبدی هر اوخویان ایندی اللی ملاپناه

ایتیبدی یاخشی یامان، الامان حریم لر اؤلوب

دیلیم دیلیم هله لیک دوغرانیبدی دیللریمیز

قاداخلی دیللر اوجوندا دیلیم دیلیم لر اؤلوب

بوغاز جیران باغیران گون به گون چوخالمادادیر

چالیب قولاق لاری بیر عده نین سلیم لر اؤلوب

دیریم دیریم چالاراق آغزیمیزلا اویناریدیق

نه اویناماق نه آغیز وار، دیریم دیریم لر اؤلوب

شَهَرده یوسف معماری دن دئ وار نئچه سی

بو شهری غم بورویوبدور، هارای زعیم لر اؤلوب

قدیم کی اردبیلین حسرتین چکیر اوره ییم

او باغ باغاتداکی گوللر سولوب شمیم لر اؤلوب

11/2/96

کاظم نظری بقا

 

 

جناب استاد کیانی نیز تازه ترین سروده ی خود را که غزلی ترکی بود ارائه دادند.

هوروك هوروك   ...

قومرال ساچين كي سئوگوولوم ائيلر هوروك هوروك

هر بير هوروك له باغريمي دوغرار بولوك بولوك

سئودالي لار  جمعيتي  زولفينده جمع ايكن

بيربير داراخلايب  يئره اندردي توك به توك 

حدينده ن آشدي ظلمي بو ظالم سلاله نين

قومرال ساچين حكايتي ني بوردا باغلا بوك

ابرولرين  كي زولف  گره گيري  يانلايب

يعني كي قصد قان ائله يب دير سولوك سولوك

از بس چيخيب  دي تير بلا پيشوازينا

يئرتيق سپر كيمي سينه ام اولموش سوكوك سوكوك

كونلوم  پاخير باسيب اؤزه ل عنيقه لر كيمي

آهيم مدد يئتيرمز آغاردارم  كوروك كوروك

من ده ن سوروشماين شبِ هجران  حكايتين

بو قصه چوخ اوزون دي رواياتي  تورتوكوك

باد صبا كيمي   دوشوب آردينجا ايزله ره م

منزل به منزل ، ئولكه  به ئولكه ، دونوك دونوك

اولدوم وطن غريبي ، ياد ائل لر كوچرگي سي

يورقون جانيمدا بير ده ري قالدي بيرآز سوموك

خاك رهين كي ائيله ميسن گوزده توتيا

يعني قاپون دا  بير قورو توپراق دان اسكيكوك

داودكياني  - اردبيل  12/2/96

 

 

آقای استاد چاووش به مناسبت اعیاد شعبانیه شعری ترکی در خصوص حضرت ابوالفضل العباس خواندند و جناب آقای جمشید جامعی در ادامه شعری زیبا از نادر نادرپور قرائت نمودند.

از قصه گوی پیر

در روزگار کودکی خود شنیده ام

آنجا که مار هست، نشانی ز گنج هست

یعنی که مار خفته، نگهبان گنجهاست

گویی تو نیز

در پس این جامه ی حریر

گنجی نهفته ای

زیرا که بر دو قله ی لغزان سینه ات

نقش دو مار خفته ی درهم خزیده را

ترسیم کرده ای

جانا به من بگو

آیا ز دستبرد کسان بیم کرده ای ؟

 

جناب استاد سخنور غزلی ترکی خواندند.

«افسوس»

هاردا، قالدین جوانلیقیم افسوس

نه گوزلمیش نادانلیقیم افسوس

*****

کند کسه ک زینه سولار آرخی

زیغ زئمیر، سارسامانلیقیم افسوس

بولاغ اوستو، باغ آلتی، داش کوهولو

او داغ اورتن دومانلیقیم افسوس

آتلانیب دوشمه گیم سحر آخشام

آسمان ریسمانلیقیم، افسوس

نه دلی نه عاقیللی صاف ساده

دونبه لن دوز زامانلیقیم افسوس

آرامازدیم قارانلیقی ایشیقی

داغ دره چول آرانلیقیم افسوس

نه ماشین، هانسی ائو، نه آت نه یه هر

ائلـــه امـــن و امانلیقیــم افســوس

بیر جهان عشق میش او دورانلار

شانلی روح و روانلیقیم افسوس

دوم دورویدوم بیر آینا مثلینده

گول بدن پاک جانلیقیم افسوس

صوبحوم آخشام اولاردی سرعتیلن

او گئنیش کامرانلیقیم افسوس

پیسه ده یاخشی سئوله یه ردیم من

ائله یاغلی یاوانلیقیم افسوس

گیزدیلیم پاچدا قالدی شن لیکلر

گاه چـوبان گاه خان لیقیم افسوس

دای عمور قاپ سانیب آخر یئرینه

آشکاردیر نهانلیقیم افسوس

چیچاغا دوزمگیم عجب کئف یمیش

او باخار کور کورانلیقیم افسوس

*****

سوزه صون قوی سخنور اول خاموش

هم ایشیق، هم قرانلیقیم افسوس

اسکندر نجفی سوها«سخنور»

 

پایان دور اول با غزلی فارسی از استاد شاهی به اتمام رسید.

ز خط فاصله کم کن گلایه ای بت لولی

گه از صعود سرآید صفای سیر نزولی

ز چشم قله فتادن مکدرت ننماید

که جز ملال ندیدم من از تقرب طولی

تمام طاعت خود را به چاه ریخته بودم

نکرده بود اگر این عقل ناتمام فضولی

تو هم چو بنده خرافات را بخوان خَر ِ آفات

که این بود ثمر علم روز و مدرک پولی

چنان شعورکشی با زمان تنیده که گویند

زهی به عرصه ی دیروز و قتل عام مغولی

قسم خورد به سر من حریف و بشکندم سر

چنین دو تو و دوپهلو نه شمر بود و نه خولی

اگرچه شاهی شهرم ندیده ام ثمر از شهر

بریده نان مرا مالیات شعر ملولی

به خون هر که سرایت نکرد شوق نمازش

ز صد قیام و قعودش یکی نیافت قبولی

 

در آنتراکت آقای دکتر وهاب زاده کتاب شعر خود را که با نام حدیث دل در روزهای اخیر از زیر چاپ درآمده تقدیم اعضای انجمن کردند. این دفتر شعر که به شکل نفیسی منتشر شده شامل اشعار ایشان در طول دوران شاعریشان می باشد. دکتر وهاب زاده در شعر منشی تخلص می کنند. ایشان از بنده نیز که در انتشار این اثر سهمی داشتم قدردانی به عمل آوردند.

 

 

شروع دور دوم پس از یک ربع آنتراکت با جناب دکتر لطف اللهیان بود. ایشان مطالب ارزنده ای در خصوص مطالبات مردمی از شهرداری بیان داشتند. جناب دکتر لطف اللهیان فرد بسیار فرهیخته ای هستند که حضور ایشان در شهرداری اردبیل یاد شهرداران تاریخی شهرمان همچون بابا صفری را در اذهان زنده می کند. ایشان با بیان این که سطح مطالبات مردمی از شهرداری پایین است ابراز داشتند: مطالبه در خصوص ارتقای کیفیت فرهنگی و اجتماعی  به جز از سوی عده ی کمی از خواص در شهر وجود ندارد. در ادمه افزودند شهر توسعه یافته با انسان های توسعه یافته معنا می یابد. در باب عملکرد فرهنگی هم به احداث خانه ی شهروند، فرهنگسراها و... اشاره کردند. بازخوانی تاریخ و هویت فرهنگی کلام آخر ایشان بود که همراه شد با قطعه شعری از معینی کرمانشاهی.

در زدم و گفت کیست، گفتمش ای دوست، دوست

گفت در آن دوست چیست ؟ گفتمش ای دوست، دوست

گفت اگر دوستی! از چه در این پوستی ؟

دوست که در پوست نیست! گفتمش ای دوست، دوست

گفت در آن آب و گِل، دیده ام از دور دل

او به چه امّید زیست؟ گفتمش ای دوست، دوست

گفتمش این هم دمی است، گفت عجب عالمی است

ساقی بزم تو کیست؟ گفتمش ای دوست، دوست

در چو به رویم گشود، جمله ی بود و نبود

دیدم و دیدم یکی است، گفتمش ای دوست، دوست!

                               « معینی کرمانشاهی »

 

جناب توحید دلاور قوام غزلی از ظهیر فاریابی خواندند.

بی تو امشب از دل ما لخته ی خون می رود

از بدخشان پاره های لعل بیرون می رود

 

آقای باغبانی غزلی از فرامرز عرب عامری خواندند.

اینجــا به دل سپردن من گیر داده اند

مشتی اجل به بردن من گیر داده اند

اینجا همیشه آب تکان می خورد از آب

اما بـــه آب خوردن من گیـــــر  داده اند

مانند شمع در غم تو آب می شوم

مردم به فرم مردن من گیر داده اند

چشم انتظار دست تو اصلا نمی شوم

وقتـــی به شال گردن من گیر داده اند

در شهر، حس و حال برادر کشی پُر است

گرگان بـــه جامـــه ی تن من گیـر داده اند

دامن زدم به خون که به دست آورم تو را

این دست ها به دامن من گیـر داده اند

گر پا دهد برای تو سر نیز می دهم

اینجا به دل سپردن من گیر داده اند

 

جناب آقای لطفی غزلی ترکی خواندند.

آچدی سجاده یاشیل سروه کی ریحان لاریمیز

یئل سوسوب عشقه نماز ائیله دی طوفان لاریمیز

یئره پایلاندی گولوش،نغمه، طراوت یاغیشی

یارا یا هو دئدی آزاده یاشار جان لاریمیز

قارقالار کوچدو تیکان لاردا عطیر پایلادیلار

قونچالاندی گول آچان باغ کیمین ایمان لاریمیز

کوکو ساز تار سایاغی ماهنی قوشوب صبح آیازی

دستماز آلدی گونشدن سولان اورمان لاریمیز

گوزگولر سیلدی گوزوندن آجی جهلین توزونو

«قل هو الله احد» سویله دی پیمان لاریمیز

اوددا یانماقدی کی عشقین ابدی بایراغی دیر

اودی غیرت لیدی حاق اوسته آخان قان لاریمیز

بارلانیب سولغون عدالت باغی تاریخده اگر

جان وئریب مالک اشتر کیمن اصلان لاریمیز

ایکی دنیایه یاشیل اولگودو حیدر یاشامی

اونا آزاده لیگی، بوشلودو انسان لاریمیز

علی لطفی(همایون)

 

آقای استاد فریاد نیز غزلی فارسی  با عنوان آب حياطت خواندند.

 

آبِ حیاط‌ت 

آنکه هنگامِ خوشی شاخه نباتت می‌کند

تا شدی نقشِ برآب؛ آهسته کاتت می‌کند

بعدِ رفعِ حاجتش؛ آبشِ حیاطش می‌شوی

آنکه وقتِ تشنه‌گی‌‌‌؛ آبِ حیاتت می‌کند

با زمین کل کل نکن ای شهر گیریم آهنی

با تکانی آهِ این مــــادر فلاتت می‌کند

ای برادر لافِ خوشنامی نزن؛ قانونِ زور

بچه مثبت هم که باشی گنده‌لاتت می‌کند

هی نگو آبم زلالم ؛ گاه یک جرعه عطش

تا ابد بی‌آبـــــروتر از فراتت می‌کند

لحظه ای درکارِ دل؛دل دل نکن عالی‌جناب

تا ببینی دل چطور عالی‌صفاتت می‌کند

ازدماغِ فیل افتادی مگر؛ شاهی که باش

گاه یک سرباز با یک کیش ماتت می‌کند

برگ باش اما به ساز‌ِ این و آن هرگز نرقص

کوه اگر باشی تـــزلزل بی‌ثباتت می‌کند

آدمِ آزادِ خود باش و دمِ فریادِ خود

غیر ازاین باشد"بشین برپا"رباتت می‌کند

اسد نیكفال - فریاد

اردبیل 31/1/96

 

 

جناب استاد بیوک جامعی مطلبی ایراد نکردند.

 

آقای استاد دلداده به مناسبت روز معلم مطلبی خواندند و دو بیت از ظهیر فاریابی ارائه نمودند.

خراج چین همه زلفت ز مشک ناب گرفت

رخ تو آینه از دست آفتاب گرفت

بگو به خواب که امشب میا به دیده ی من

جزیره ای که مکان تو بود آب گرفت

 

آقای استاد ائلچی پنج رباعی فارسی خواندند و استاد شاهی برای حسن ختام  شعر بلندی در بیان وفاداری و ادب حضرت ابوالفضل العباس قرائت نمودند. مثل همیشه از زحمات جناب استاد داودکیانی که در تنظیم و ساماندهی مطالب و جاگذاری عکس ها همراهی می کنند سپاسگزارم.

13/2/96

کاظم نظری بقا

 

 

 

 

 

 

گزارش جلسه ی مورخ 96/1/29  انجمن ادبی حافظ اردبیل

گزارش مورخ 29/1/96 جلسه انجمن حافظ اردبیل

دیشب انجمن در منزل جناب نوید آذربایجانی منعقد بود. جلسه مطابق معمول با سخنان جناب استاد شاهی آغاز شد. قبل از تفأل به دیوان حافظ جناب دکتر فراز جامعی که لحظاتی مهمان انجمن بودند  و کاندیدادی شورای شهر شده اند مطالبی را در خصوص لزوم ورود به شورای شهر و رفع مشکلات آموزشی و فرهنگی موجود ایراد کردند. به دنبال آن جناب استاد دلداده از حمایت انجمن از ایشان سخن راندند و جناب استاد سخنور به دیوان حافظ تفأل زده و غزل ذیل را قرائت نمودند.

کنون که بر کف گل جام باده صاف است

به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است

بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر

چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد

که می حرام ولی به ز مال اوقاف است

به درد و صاف تو را حکم نیست خوش درکش

که هر چه ساقی ما کرد عین الطاف است

ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر

که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است

حدیث مدعیان و خیال همکاران

همان حکایت زردوز و بوریاباف است

خموش حافظ و این نکته‌های چون زر سرخ

نگاه دار که قلاب شهر صراف است

به جهت طولانی شدن مباحث قبل از تفأل و ضیق وقت بنده از ارائه ویژه برنامه صرف نظر کردم و برنامه شعرخوانی شروع شد. آقای نوری زاده که مهمان برنامه بودند مطالب کوتاهی بیان داشته و تقاضای خواندن شعری از صراف را نمودند و جناب استاد کیانی ضمن خوانش بخش هایی از شعر صراف غزلی ناب از شاعری به نام علی درویش با تخلص عاشق که از شاعران مراغه بوده و حدود 90 سال پیش می زیسته خواندند.

کفر زولفون ده ن صنم عشق اهلی ایمان آختاریر
جان متاعین الده دوتموش وصل جانان آختاریر
رندلر مئی ده گوره ر ساقی جمالین دم به دم
زاهد بیچاره گئتمیش حور وغلمان آختاریر
فارس مُلک اینده ن گلیب سلمان اولور واصل به حق
مکه ده بوجهل استدلال و برهان آختاریر
بیر قدم ده کامه چاتدی رندلر زاهد هله
استخاره ائتمه گه مسجدده قرآن آختاریر
طایرطبعیم هماتک قیلدی ترک آشیان
اوج دوتموش عرصه سیمرغه جوولان آختاریر
جعد زولفون ده ن اویس آلدی قره ن ده  رایحه
خضر ظلمات خطون ده ن آب حیوان آختاریر
گورمه دیم آباده لرده استقامت پایه سی
جغد تک ایندی کونول بیر کنج ویران آختاریر
باده گلرنگ دوتموش الده پیر میکده
عاشق شیدا کیمی رند غزلخوان آختاریر

 

 و اما غزل صراف

تؤکرم ز بس اوزه گؤز یاشین گئجه گوندوز آه و فغانیلن
بویارام بو صفحه دن عاقبت آدیمی بو اشک روانیلن
بو طریق عشقده درد دل منیلن همیشه هماش دیر
دؤزه رم قویوب گئچه بیلمه رم وار اونون رفاقتی جانیلن
نه دیزیمده تاب و توان قالیب نه بلایه دؤزمه یه جان قالیب
نه اجل گلیر منی قورتاریر نه گونوم گئچیر گذرانیلن
نه گؤزومده وار یوخو یاتماغا نه دؤزوم نیگاری اویاتماغا
گئجه صبحه تک دئییب آغلارام یانارام بو سوز نهانیلن
هانی جان آلان کسه یانیمی گله رحم ائده آلا جانیمی
یازیغام نئجه نیگران قالیم بئله دیده نگرانیلن
بو کمند عشقه اگر دوشه قوجالار دئیرله جوان اولور
نییه من جوان ایکن اولموشام قوجا بس بو عشق جوانیلن
من اگر بو یولدا اؤلم منی سر کوی یارده دفن ائدین
بیری قبریم اوسته اگر گله تانیسین منی بو نیشانیلن
بو اومیدیلن بوکولوب قدیم کی اولام نیگاریله همنشین
اوخ آتان بو نکته نی تئز بیلیر دوز اوخو آتاللا کمانیلن
باشیمی کسنده او نازنین منی قویمایین ال آیاق چالیم
بو خجالته دؤزه بیلمه رم بویانا اگر الی قانیلن
نه قده ر رضایه دئدیم رضا بو نیگاره باغلاما بئل دئدی
بئله رسمدیر سودیلن گلن گرک عاقبت چیخا جانیلن

صراف تبریزی

جناب لطفی شعر نخواندند و جناب استاد فریاد غزلی ترکی خواندند.

نئجه گؤر کول باش اولوب روحوموز انسان دولوسی

یئل آپارسین بئله انسانلیغی وجدان دولوسی

بیزه دیلدن یارا دَیدی، آغاجا اوز گؤزدن

دنیامیز بیر مئشه دیر ییرتیجی حیوان دولوسی

هئی دولور هئی بوشالیر سؤزلر آغیزدان تؤکولور

بلی انسان بوشالیبدیر بلی قربان دولوسی

خیاوان هر کوچه یه عاشیق اولور چاتمیر الی

اودی حسرتله باخیر قیزلارا اوغلان دولوسی

بو قده ر دردیمیزی چالخالاما نئهره دایان!

سنی کیم قارنیمیزا باغلادی آیران دولوسی

کندیمیزده نه چیراق وار نه اویاق وار نه ده گؤز

دله دوزلار آپاریر بوغدالاری خان دولوسی

اوخ اگر یازدی، کامان یای دی، یارا ناز نوباری

به نیه باتدی قانا داغ دره جیران دولوسی

حارام اوغلی حارامین سیرفاسی چیخماز حالالا

نه قده ر دولدورا بوش بشقابی احسان دولوسی

دلی فریاد، دلی فریاد کی دئییرلر بو گئجه

اؤزون آخیر سیمه ووردو، دلی شیطان دولوسی

اسد نیکفال- فریاد

اردبیل 27/1/96

جناب استاد سخنور یک غزل فارسی و یک غزل ترکی خواندند.

آن قدر با غمت شدم درگیر

وقت بگذشت تا که گشتم پیر

پیر عشق غمت شدم آری

لیکن آن سان که پیر گردد شیر

من جنون کیش جان و دل ریشم

بایدم پای بست با زنجیر

بعد پنجاه سال رنج فراق

مانده ام باز در همین تدبیر

تا هنوزم نفس به جان باقی ست

بایدم ماند دل در این تأثیر

تلخ و شرین مرا یکی ست کنون

مشکل این حال یابدم تغییر

هان «سخنور» به سوز عشق بساز

با تو جز این نیامده تقدیر

اسکندر نجفی سوها«سخنور»

مبتلای درد عشقم من دوا لازم منه

بینوای زار و رنجورم نوا لازم منه

خسته یم خسته بو وارلیقدان بو راه و رسم دن

باشقا وارلیق، باشقا یئر، باشقا هوا لازم منه

بیر یاشاییش کی اونو هئی محنت و غم توشلیا

ایسته مم، چون آزجادا عشق و صفا لازم منه

آخر انصاف دیر مگر هئی دام دوواردان غم یاغا

من دؤزه بیلمم بئله وصفه غنا لازم منه

اینسانین روحون تمیزلیر ساز و آواز و طرب

ماهرولردن بوگون مهر و وفا لازم منه

بزم عیش و نوش لازم مطرب و تنبور و تار

ساقی الده جام می ناز و ادا لازم منه

الف قدّیم داله دؤنموشدور«سخنور» بسدی غم

هاستا هاستا آددیم آتماغه عصا لازم منه

مبتلای درد عشقم من دوا لازم منه

بینوای زار و رنجورم نوا لازم منه

سخنور- 21/1/96

جناب دکتر وهابزاده از اعضای انجمن حافظ که در فوت برادرشان در مراسم شرکت کرده و اظهار همدردی نموده بودند تشکر کرده و بیتی از ماده تاریخی را که در رثای برادر مرحومشان گفته بودند خواندند.

برشکست آخر قفس را بال زد تا راجعون

شد جدا پنج از هزار و چارصد سال وصال

جناب استاد دلداده غزلی از مرحوم مهرداد اوستا خواندند.

من از آن سوی حسرت های باران خورده می آیم
اشارت های پاییزانه ای دارد سراپایم

به دنبالم بیا در رد پای شوکرانی ها
میان دفتر پاییزی امروز و فردایم

چرا تنهایی ام را با کسی قسمت کنم امشب
که در هر خلوتی آیینه شد محو سراپایم

کسی دیگر برای عشق آوازی نمی خواند
پر از تنهایی محض است شبهای غزلهایم

به جز دریا به جز باران کسی دیگر نمی داند
چه رازی خفته در پشت کویری های آوایم

غزل کم کم به پایان می رسد اما برای من
"شراب خانگی" می ماند و یاد "اوستایم"

استاد شاهی یک غزل فارسی و یک غزل ترکی خواندند.

قیلدی خارج پرده دن کشف ائتدی حیرانلیق منی

شکر لله شرّدن حفظ ائتدی عریانلیق منی

ائتمه دی دریای شیرین ائتمه دی دریای شور

ائتدی اما چشمه ی فیاض عطشانلیق منی

قیلماسایدیم دینیمی قربان او ترسا دلبره

یاندیراردی تا دم محشر پشیمانلیق منی

لال ائدردی طبعیمی بی ذوق خلقین صحبتی

قوشماسایدی قوشلارا گاهی غزلخوانلیق منی

وئرمه دین بیر جان دئدیم بیر خاله ای عاقل دئدی

قیلدی سرّ غیب دن محروم نادانلیق منی

سؤزلریم الدن آلاردی نصف شهرین مذهبین

سالدی دیلدن یاخشی اثناده یاریم جانلیق منی

جدّ نیکوکاریم آدم بوغدانی میل ائیله ییب

ترسینه دؤنموش فلک ائتمیش ده ییرمانلیق منی

کلمه سیز سؤزلر کتابیندن خبردار اولمادیم

بسکی مغرور ائیله دی شاهی سخندانلیق منی

جناب استاد چاووش هم غزلی ترکی خواندند.

چیچک لرین باشینا شوقیله دؤنور کپنک لر

قانادلانیر اؤپوشه کؤرپه لر سایاغی چیچک لر...

بنده نیز غزلی فارسی خواندم.

باران نریخت پنجره ها را نفس گرفت

ای وای ذهن چلچله بوی قفس گرفت

توی حیاط، لاله نرویید بعد از این

اطراف حوض و باغچه را خار و خس گرفت

آبی نزد به کوچه ی دل کس در این بهار

این کوچه را به زور تفنگش عسس گرفت

بوی پِهِن دوباره سرازیر شد به شهر

ناگه تمام باغچه ها را مگس گرفت

آلوده گشت دست و دل و دیده و زبان

این چارگانه رنگ پلشت هوس گرفت

گم گشت در غبار قرون خطّ جاده ها

خوابید کاروان و گلوی جرس گرفت

دنیا به دست من همه چیز ابتدا سپرد

آخر به عشوه ای همه را بازپس گرفت

مُشکین نشد بقا! نفس بادهای شرق

حافظ! بیا ببین دل تنگ ارس گرفت

کاظم نظری بقا

10/1/96

 

دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.

تو را به عاطفه سوگند می دهم بانو

مگری من به تو لبخند می دهم بانو

و نذر کردم اگر مرغ عشق من باشی

به طوطیان قفس قند می دهم بانو

و دست زرد دلم را در این بهار بلوغ

به روح سبز تو پیوند می زنم بانو

شکوفه می زنم و شعر می شوم با تو

به جای میوه غزلقند می دهم بانو

من از کرانه ی چشمت هزار جیحون شوق

به شاعران سمرقند می دهم بانو

سفر بخیر ولی بازگرد محبوبم

تو را به جان تو سوگند می دهم بانو

شهریار نعمتی

آقای قوام دو بیت از یک شعر و یک غزل از غلامرضا طریقی خواندند.

آن که می خواست مرا حافظ چشمت بکند

شوری از چشم تو نوشاند و نمک گیرم کرد

 اوّل آموخت به تو شیوه ی چالاکی را

بعد با وسوسه ی یافتنت شیرم کرد

 

و غزل دیگر

 

صوتت - اگر چه حنجره ات ساز بادی است-
یادآور صدای سه تار "عبادی" است!

اندام تو میان كمربند كافرت
چون شِعب، در محاصره ی اقتصادی است!

رنگین كمان به پیروی از ابروان تو
پیوسته در تصور من، نوك مدادی است

هر جمعه شب، به عشق تو تا مسجد آمدن
مثل نماز جمعه سیاسی - عبادی است!

آغوش من برای همیشه از آنِ توست
سلول تنگ سینه ی من، انفرادی است!

با اینكه با تو زندگیِ نوح هم كم است
بی تو همین دو نصف نفس هم زیادی است!

همراه من بمان كه به ناباوران عشق
ثابت كنیم شاكله ی عشق، شادی است

ثابت كنیم گسترش عشق در جهان
واجب تر از مبارزه با بی سوادی است

آقای باغبانی غزلی از سعید بیابانکی خواندند.

شب است و باغچه‌‌های تهی ز ميخک من

و بـــوی خاطــــره‌‌ها در حيــــاط کوچک من

حياط خلوت من از سکوت سرشار است

کجاست نغمه غمگينت ای چکاوک من؟

به سکّه سکّه اشکم تو را خريدارم

تويی بهــای پس‌اندازهای قلّک من

بگير دست مرا ای عـــروس دريايی

بيا به ياری دنيای بی عروسک من

تورا به رشته‌ای از آرزو گـره زده‌اند

به پشت پنجره ی سينه مشبّک من

کسی نيامده - حتّی کلاغ‌‌های سياه –

به قصد غارت جاليــــز بی مترسک من

کبوترانه بيـــا تخـــم آشتـــــی بگذار

ميان گودی انگشت‌‌های کوچک من

شب است و خواب عميقی ربوده شهر مرا

کجــاست شيطنت کودکـــی و سوتک من؟

بترس ازاين همه لولو که پشت پنجره اند

بخواب شعر قشنگم، بخواب کودک من

 آقای حاج باقری مطلبی ارائه نداند و جناب جمشید جامعی غزلی از فاضل نظری خواندند.

نرگس آتش پرستی داشت شبنم می فروخت
با همان چشمی که می زد زخم مرهم می فروخت

زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت

زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر
مرگ را همچون شراب کهنه کم کم می فروخت

در تمام سالهای رفته بر ما روزگار
شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت

من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها
گلفروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت

جناب استاد حاج بیوک جامعی نیز شعری از فاضل نظری خواندند.

خواب دیدیم که رویاست ولی رویا نیست

عمر جز حسرت دیروز و غم فردا نیست

هنر عشق فراموشی عمر است ولی

خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست

ای پریشانی آرام ! کجایی ای مرگ ؟

در پری خانه ی ما حوصله ی غوغا نیست

ما پلنگیم ! مگو لکّه به پیراهن ماست

مشکل از آینه ی توست ! خطا از ما نیست

خلق در چشم تو دل سنگ ولی ما دل تنگ

« لا الهی » هم اگر آمده بی « الّا » نیست

موج شوریده دل آشفته ی ماه است ولی

ماه را طاقت آشفتگی دریا نیست

بر گل فرش ، به جان کندن خود فهمیدیم

مرگ هم چاره ی دل تنگی ماهی ها نیست

حسن ختام را جناب استاد یحیوی اجرا کردند و  یک شعر ترکی و یک شعر فارسی خواندند.

شنبه دیر وار بؤیره ییم ده تینلی داش بایرام گلیر

حالبیم ده باشلانیب برک بیر ساواش بایرام گلیر

سوت گونو انگیم ده کی دیشلر سیزیلدار آغریار

آغری لاردان دیر همین بو آغری باش بایرام گلیر

دوز گونو دوز دولدوروبلار بو ایشیق سیز گؤزلره

کیپریگیم دن داملاییر هئی قانلی یاش بایرام گلیر

گلدی چرشنباخشامی شام سیز اوشاقلار یاتدیلار

یوخ پنیر، قالمیش یاوانلیق سیز لاواش بایرام گلیر

من کی هئچ چرشنبه دن یوخ الده بیر خوش خاطیره م

گونلریم نیسگیل لره اولموش هاماش بایرام گلیر

هانکی گوندور ایندی آدنا آخشامی محنت گونو

رَنده تک روحه وئریر غملر تراش بایرام گلیر

جمعه دی تعطیل اولوب هر یان بازارلار باغلی دیر

فهلیه اولموش بئکارلیق لار شاباش بایرام گلیر

عباسعلی یحیوی«ائلچی»

زمان های جدید

انگار زمان در هیجان های جدید است

هر ثانیه ای در خلجان های جدید است

ذرات کوانتوم که در اندیشه نگنجد

در قبضه ی تند نوسان های جدید است

در یک سفر نوری حیرت زده دیدم

تأویل جهان در فوران های جدید است

رهتوشه بگیریم زحل منتظر ماست

سوغات زمان در چمدان های جدید است

دیوار شکستن جهشی جانب نور است

نوزایی جان در غلیان های جدید است

نت های کهن طاقت فریاد ندارد

آهنگ زمان در ضربان های جدید است

گفتند درآیید و برآیید و سرآیید

اشراق بشر در طیران های جدید است

گر نور در اعماق شود خم، عجبی نیست

اجرام فلک در جریان های جدید است

اهمال بنه، ژاژ مخا، قلعه گشا باش

تشریف روان در دَوَران های جدید است

بالی، سفری، سوی فراچرخه ی طوفان

در پویش هستی سیلان های جدید است

بیمارْخیالان همه از معده نویسند

اشعار جوان از غثیان های جدید است

تسجیل عدالت به قیامی شود اجرا

سودای جنون در شریان های جدید است

ائلچی! تو از این برف. محال است درآیی

رفتار بشر سوی زمان های جدید است

ائلچی

29/1/96

از جناب استاد داود کیانی که مثل همیشه زحمت تنظیم مطالب و جاگذاری عکس ها را می کشند بی نهایت سپاسگزارم.

کاظم نظری بقا

30/1/96

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گزارش جلسه ی مورخ 96/1/15 انجمن ادبی حافظ اردبیل

گزارش مورخ 16/196 انجمن ادبی حافظ اردبیل

اولین جلسه ی انجمن در سال جدید در منزل جناب دکتر شهریار نعمتی برگزار گردید. در این جلسه آقایان دکتر وهابزاده، داود کیانی و رحیم باغبانی از اعضای جلسه در مسافرت بودند و جناب استاد حسن رستم زاد منصور و جناب کیومرث اوچی و آقای نعمتی مهمانان انجمن.

جلسه ساعت 10 شروع شد و در ابتدا جناب استاد شاهی مجری برنامه تحویل سال را تبریک گفته صلواتی نثار ارواح درگذشتگان انجمن و بزرگان شعر و ادب شهر نمودند. جناب استاد سخنور به دیوان حافظ شیرازی تفألی کرده و شعر ذیل از حافظ را قرائت کردند.

جز آستان توام در جهان پناهی نیست

سر مرا به جز این در حواله گاهی نیست

عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم

که تیغ ما به جز از ناله‌ای و آهی نیست

چرا ز کوی خرابات روی برتابم

کز این بهم به جهان هیچ رسم و راهی نیست

زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر

بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست

غلام نرگس جماش آن سهی سروم

که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست

مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن

که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست

عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسن

که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست

چنین که از همه سو دام راه می‌بینم

به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست

خزینه ی دل حافظ به زلف و خال مده

که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست

 

 

 

 

 

 

ویژه برنامه انجمن بر عهده ی بنده بود که نخستین بخشِ مطلبی را با عنوان «شاعران اردبیل و تذکره های شعرا» ارائه دادم. دور اول شعرخوانی با جناب اوچی بود که ایشان در ارتباط با چاپ اخیر «اردبیل در گذرگاه تاریخ» نوشته ی مرحوم بابا صفری مطالبی را بیان داشتند. در نوبت دیگر جناب توحید دلاور قوام قبل از شعرخوانی یادی از 16 فروردین سالروز شهادت حاج باباخان اردبیلی به میان آورده و گریزی نیز به انتخابات شورای شهر زدند. در ادامه شعر طنزی از مرحوم استاد عاصم اردبیلی خواندند.

ملاک کفریلن ایماندی تا اوزلرده قیل قارداش
جناب قیلسیزین میت نمازین باشلا قیل قارداش
سعادت ایسته سون توت ظاهری از باطنین انگین
بیرین اوینات بیرین آللات قزیلدن تاپ قیزیل قارداش
سنه بیر بوغدا مشکل توختاسین بو آژقیراتلاردان
یا آجلاردان ساقین یا سنده آجلیق دان قیریل قارداش
مثلدور آج قاریندان ایمان اوممازلار اؤزون یورما
ایپین قیر گؤرسون آج مخلوقی توخ گؤرسون ییخیل قارداش
خیالین وار اگر جنت مکان، خلد آشیان اولماق
زیپین چک آغزینین یا وور دوداقلاردان قیفیل قارداش
اؤزوندن آلچاقا قان قان دئییب از کله سین قورخما
اؤزوندن شأنی عظمایه آچیلماقدان ییغیل قارداش
سکوتوندن ال اوزمه قوی بازار اود قاپسادا قاپسین
سنون بیر دستمالون یانسا ائله قیشقیر جیریل قارداش
سنی بیگانه لر آلقیشلایار ائل قدرینی بیلمز
ائلین تیخ وار یوخون بیگانه یه آنجاق تیخیل قارداش
عملدن لنگ اولورسان اول آماندیر انگینه توو وئر
کی ملت هر نه دن آرتیق اومور سندن ناغیل قارداش
نه قاپسون عاصما تئز قاپ بو خلقی سویماغا یول تاپ
مرادون حاصل اولجاق مکه یه حتما یازیل قارداش
استاد عاصم اردبیلی، گونش یولو باغلیدیر کیتابیندان

 

 

جناب حاج باقری با این بیت شروع کردند:

ارکان نمازم همه بر طبق رساله ست

جز قبله که سمت رخ تو زاویه دارد

و غزلی از حسین زحمتکش را خواندند.

  گنج من! در طلبت رنج فراوان بردم
بی وضو دست ِ می آلوده به قرآن بردم
به قمار آمدم آن موی به هم ریخته را
دل و دین باختم و حال پریشان بردم
شرم بوده ست و یا شوق؟ نمی دانم شیخ
دکمه ای باز شد و سر به گریبان بردم
پیش ِ تو شهر زبان ریخت و من سر دادم
دیگران زیره و من چشم به کرمان بردم
آتشی بود که بعد از تو در این سینه نشست
گریه ای بود که هر شب به خیابان بردم
ابرم و رحمت ِ من موجب ِ زحمت شده است
سیل افتاده به هر نقطه که باران بردم
از تو چیزی به دلم نیست زلیخا! که خودم
بودم آن کس که به تهمتکده، دامان بردم
دکتر شهریار نعمتی ضمن خیر مقدم گویی و تبریک سال نو شعری فارسی خواندند.

نوروز هم امسال دل شاد ندارد

فانوس طرب جز به ره باد ندارد

از خانه خرابان غمت ای وطن امروز

شش گوشه ی تو یک دل آباد ندارد

وز بخت عروسان تو ای میهن مظلوم

جز خون جگر سفره ی داماد ندارد

فرقی نکند باغ و قفس مرغ حزین را

کز غم نفسی خاطر آزاد ندارد

در گوشه ی بیداد نواهای جگرسوز

کردیم و ثمر اینهمه فریاد ندارد

در پنجه ی غم ماند دلم راه رهایی

ای داد که از پرده ی بیداد ندارد

رحمت به دل سنگ کز او چشمه بجوشد

یک قطره ترحم دل صیاد ندارد

خوردند ز خوان کرمت عالم و آدم

در خاک وطن اینهمه ایراد ندارد

خاکت به سر ای صاحب این ملک که در دست

فرزند همین خاک به جز باد ندارد

شهریار نعمتی

 

آقای نعمتی پدر  و آقای نوید آذربایجانی مطلبی ایراد نکردند. جناب استاد فریاد غزلی ترکی خواندند

داغین دالیندا گونش جان وئریر دومان کام آلیر

سن آللاه آل وئره باخ! یاخشی دان یامان کام آلیر

چیخیر اؤزوندن اوخ، اَیری باخیر نشانلی لارا

اؤپوش وئرنده اورکلر اوخا، کامان کام آلیر

گلنده بو سالامات گلمه میش گلیر ساری لیق

قاچاندا رنگی گولون شئلله نیر خزان کام آلیر

«آپاردی سئل سارانی» خان چوبان سپیر موغانا

آراز قان آغلاییر آنجاق باخاندا خان کام آلیر

اوزی گؤزل چوخ اوجوزدور سؤزی گؤزل چوخ عزیز

فلک ییخلسین ائوین، دوغرودان یالان کام آلیر

گلیر چپوچی کیمین، ائو ییخیر کومه داغیدیر

بئله سئلی سئل آپارسین کی داخمادان کام آلیر

توکان الینده کی نی گؤستریر گلیب گئده نه

وئرنده یوخسول اونا بوش الین نشان کام آلیر

دنیزده اولسا بیری دامجی دامجی باتمالی دیر

زمانه دن کام آلاندا آخیر زامان کام آلیر

سوکوت کی فریادی سیندیردی سیندی حورمت لر

یامان زاماندی یاغی یاندیریر یاوان کام آلیر

اسد نیکفال- فریاد

سیزده بدر 1396 اردبیل

جناب استاد رستم زاده در مورد الهی اردبیلی(قرن دهم) و حکیم الهی اردبیلی(دوره مشروطیت) توضیحاتی داده و در باره ی حکیم الهی افزودند که ایشان جزو شخصیت های ادبی و دینی بوده اند و با عنوان تاجر شهرت داشته اند. خانواده حکیم الهی بعدها شهرت منافی مقدم را انتخاب می کنند. از آثار مهم چاپ شده حکیم الهی دیوان اشعار و کشف المعارف است که در ارتباط با مسائل اسلامی است و در سال 1324 قمری چاپ شده است. ایشان در سال 1345 قمری فوت کرده اند. جناب رستم زاده وصیت نامه ی ایشان را که در همان سال فوت برای فرزندش نوشته در انجمن قرائت کردند و چند بیت شعر هم از حکیم الهی خواندند. در پایان نیز غزلی از محمد سلمانی شاعر اردبیلی ارائه دادند.

 اي داغ ننگ خورده به چين جبين تان
دلگيرم از قرائت معکوس دين تان

آيينه با نگاه شما سازگار نيست
سوگند مي خورم به کتاب مبين تان

خود را اگر به ديده ي تاريخ بنگريد
زشت است پيش آينه زيباترين تان

محدوده اي ميان دو انگشت بيش نيست
جغرافياي عينک نزديک بين تان

فردا به نانوشته ي تاريخ مي چکد
خون امير ديگري از آستين تان

آن گاه شرمسار و سرافکنده مي شود
تاريخ از تداعي حمام فين تان

انگيزه اي براي غزل هاي تازه نيست
وقتي به ناسزا نسزد آفرين تان

حالا که اختلاف هوا با سليقه هاست
بايد مهاجرت کنم از سرزمين تان

محمد سلماني

 دور دوم شعرخوانی با آقای علی لطفی آغاز شد و ایشان ابتدا دو بیت ترکی و بعد هم یک غزل ترکی خواندند.

بیلمیرم کیمسن چکیبسن بنده دیل سیز شیری منده

پاخلاپاخلا پاسلانیبدیر عشقوون زنجیری منده

دوغراییر چیلغین گومانلار کؤنلومو ظالیم قیلیج تک

پارچالانمیش بیستونون دوغرولور تعبیری منده

کؤلگه سن، گون سن؟ گزیرسن هر گئجه مده گوندوزومده

گوزگو تک تکرار ائدیرسن شؤوگه لی تصویری منده

سحرسن، جادوموسان، جوشغون خیالسان یا حقیقت؟

هر بلا چکدیکجه آرتیر گؤزلرین تسخیری منده

بلکه شیمشک سن، سسون داشدان گلیر عطرین یاغیشدان

لحظه لحظه جانلانیر ابراهیمین تقدیری منده

سن بیر آی سان من بیر اولدوز، سئل بوغولموش گؤزلریمده

ظولماتیندان دان بیتن آیدین سحر اکسیری منده

ساحیلین چینین ده یورغون دالغالار تک دینجلیم کاش

داشلیغیندا هر ایپک دن اینجه دیر تأثیری منده

عشق اودون باسدیرمیشیدیم جان کولونده شعله لندی

بیلمز ایدیم باطیل ایمیش عقلیمین تدبیری منده

علی لطفی«همایون»

 بنده نیز غزلی فارسی خواندم.

سالی که رفت

سالی که رفت سال غروب ترانه بود

سالی که کوچ چلچله ها را بهانه بود

سالی که رفت ساده بگویم برایتان

سالی غریب در گذر این زمانه بود

سالی که رفت رحم و مروّت در آن نبود

سالی که رفت سال بدِ باد و لانه بود

سالی که اشک از لبه ی چشم خیس مان

ناخواسته همیشه چو سیلی روانه بود

سالی که غیر فاجعه در چنته اش نداشت

سالی که مرگ، قاصد هر کوی و خانه بود

سالی که درگذشت به دل زخم ها گذاشت

زخم اش زبان نداشت ولی پُر زبانه بود

سالی که رفت چیزکی از من ربود و برد

چیزی که مثل نشئگی یک جوانه بود

سالی که رفت بازنگردد دوباره کاش

سالی که قحط آینه و آب و دانه بود

 کاظم نظری بقا

8/1/96

آقای جمشید جامعی دو بیت شعر فارسی خواندند و در ادامه جناب استاد چاووش شعری فارسی ارائه دادند

قرن ها فریاد کاوه آسمان پژواک شد

پیش بندش زر درفش لشکر دین پاک شد...

جناب استاد حاج بیوک جامعی غزلی از سیمین بهبهانی خواندند.

تشنه می میرم که در این دشت آبی نیست نیست
وین همه موج بلورین جز سرابی نیست نیست
خنده ی این صورتک ها گریه را پنهان گر است
این همه شادی به جز نقش نقابی نیست نیست
هر چه می بینم سیاهی در سیاهی -کوه کوه
در پس این تیرگی ها افتابی نیست نیست
قاریان آیات خوان در حسرت حلوا و نان
مرده خواران را دعای مستجابی نیست نیست
پای سنگین زمان بر سینه من مانده سخت
عقربک ها را به پیمودن شتابی نیست نیست
چشم لعلی رنگ خرگوشان این کهسار را
دیگر از بیم پلنگان تاب خوابی نیست نیست
بس که بر صحرا ز ابر تیره می بارد تگرگ
بر چراغ لاله ها دیگر حبابی نیست نیست
آه *سیمین*! بازگشت ناله پاسخگوی توست
همزبان کوه را جز این جوابی نیست نیست
سیمین بهبهانی

جناب استاد سخنور غزلی ترکی خواندند.

اوزون ايللر سؤوشور چرخ فلكدن گوزه‌ليم
چيخماييب سان هله‌ده غملي اوركدن گوزه‌ليم
من وورولدوم سنه آنجاق خبرين اولمادي هئچ
نه چكير عاشق زارين بو فلكدن گوزه‌ليم
چاتدي اثباته نئجه خالص‌ ايميش بو زر ناب
چوخ جفا چكدي ولي چيخدي محكدن گوزه‌ليم
ايندي اود دورونه فیرلانماغيمي گورمه عبث
اللي ايل درسيني آلديم كپنك دن گوزه‌ليم
چوخلار آتدي اليني تا اتگيندن ياپيشا
ياپيشا بيله‌دي من تك او اتكدن گوزه‌ليم
من خيال عالمي سنله قونوشوب عهد ائتديم
چكينن مم نه ائديم حق نمكدن گوزه‌ليم
ماه وش لردن ائله مهر و وفا آز گورونوب
نه سمادان اوما بيللم نه سمكدن گوزه‌ليم
رسم دوران بئله دير چوخلي آلين‌لار يازيليب
چورك اوندان پيشه‌ر آخر نه كپكدن گوزه‌ليم
منيم البته كي بختيم منيلن اولمادي يار
اليمي اوزميشم ايندي بو امكدن گوزه‌ليم
ايندي سه درد «سخنور» داها سن سيزليك دير
قوتارانمير اوزونو بو چكه چكدن گوزه‌ليم

 

استاد ائلچی دو قطعه غزل ترکی خواندند.

گوموشلو صوبحه اگرچی آچیلدی پنجره میز

سلام اوچون بوغولوب قورقوشوم لا حنجره میز

دبرمه. دینمه، دانیشما، سوکوته بات، خفه لن

قالین حاصارلارین ایچره یاتیبدی بت بره میز

قابارلی فلسفه لر روحومو چکیبدی دارا

باهار سسین ایتیریب دیر یاماقلی چؤل سره میز

دیدرگین ایک حیاتین برزخین ده ایللردیر

ظولوم دی میمنه میز، ابتذال دی میسره میز

زامان سیخینتی سی دای بیزده قویماییب دی رمق

کی بنزر اسکلته سورسوموکلی منظره میز

ائشیتمیشم کی طبیعت گئییب یاشیل کؤینک

خزان الینده اسیر، قاش قاباقلی داغ دره میز

چکون قمه لتی لری، عشقی شاققا شاققا بؤلون

دوغوم گونو، تیکیلیب کور بئشیکده مقبره میز

6/ فروردین/ 96

عباسعلی یحیوی«ائلچی»

حسن ختام برنامه با استاد شاهی بود که ایشان نیز دو غزل ترکی خواندند.

جانا جلال و جلوه ی باغ و بهاره باخ

باخما کتاب و دفتره روی نگاره باخ

سیره چیخان صنم لر آلیر خلقین ایمانین

دین سیزلری مکرم ائدن روزگاره باخ

بیر سفره کل عالمه پهن ائتمیش آفتاب

بیر گؤزده کل خلقی گؤره ن شهریاره باخ

گول ساغرینده باده ی حمرا ایچن قوشا

گؤستر جناب منکری سؤیله حماره باخ

چکمیش هوای سیر ایله صحرایه زاهدی

قوشموش آداملارا اودونو لاله زاره باخ

بولبول لرین جانی ساتیلیر باغلارین گولی

کیم، یوخدور ایش بویورسا، بویور کسب و کاره باخ

بیر چوخ فرشته شعروی شاهی شعار ائدیب

حرف حسوده باخما سماوی شعاره باخ

استاد شاهی اردبیلی

مثل همیشه در پایان از جناب استاد کیانی که زحمت جاگذاری تصاویر و تنظیم متن را عهده دارند سپاسگزاری می کنم.

کاظم نظری بقا

116/1/96

 

 

 

گزارش جلسه ی مورخ 17/12/95 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

 

آخرین جلسه ی انجمن ادبی حافظ در منزل جناب استاد سخنور برگزار شد. در این جلسه آقایان اسد نیکفال و دکتر وهابزاده به جهت مسافرت حضور نداشتند. مهندس اوچی و دکتر ذکراله خدایار(حکیم) مهمانان جلسه ی دیشب بودند. آغاز برنامه با استاد شاهی بود که طبق معمول با اهدای صلوات به روح درگذشتگان انجمن و بزرگان شعر و ادب اردبیل همراه بود. در ابتدا جناب سخنور به دیوان حافظ تفأل کرده و این شعر را خواندند.

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود

سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است

بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه

که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو

راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود

ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز

تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود

چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد

تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود

بخت حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد

زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود

استاد شاهی در مورد شناخت و معلومات علمی و معلومات قربی سخنانی را بیان داشتند.

همچنین آقایان چاووش و نوید آذربایجانی در خصوص همین مطلب اظهار نظر نمودند.

در ویژه برنامه بنده به جمع بندی گزارشات مکتوب وبلاگ انجمن پرداختم که در ذیل مشاهده می فرمایید.

خلاصه ای از جلسات گزارش شده ی انجمن حافظ در سال 1395

تعداد 14 جلسه از جلسات انجمن ادبی حافظ اردبیل در سال 1395 به صورت مکتوب در وبلاگ انجمن غیر از جلسه پایانی مورخ 17/12/9۵ گزارش شده است.

اولین جلسه در تاریخ 17/1/95 در منزل جناب توحید دلاور قوام و آخرین جلسه در منزل جناب فریاد بوده است. جلسه ی دوم منزل استاد شاهی، جلسه سوم منزل جناب کیانی، جلسه ی چهارم منزل جناب لطفی، جلسه ی پنجم منزل جناب سخنور، جلسه ی ششم منزل دکتر نعمتی، جلسه ی هفتم منزل جناب نوید آذربایجانی، جلسه ی هشتم منزل دکتر وهاب زاده، جلسه ی نهم منزل بقا، جلسه ی دهم منزل مهندس اوچی، جلسه ی یازدهم منزل استاد شاهی، جلسه ی دوازدهم منزل جناب کیانی، جلسه ی سیزدهم منزل جناب لطفی، جلسه ی چهاردم منزل جناب فریاد.

مهمانان انجمن در طول این مدت: دکتر شریفی، مهندس اوچی، آقای علی صانع فرش، آقای قوام، آقای ضیایی نیری، آقای علی اصغر صادقی فرد، آقای تقي نامی، آقای داور یوسف پور، آقای بهزاد گرانمایه، آقای بهزاد جماعتی، آقای علی پرویزی، دکتر ولی ندایی، آقای لطفی، آقای نعمتی، استاد حسن رستم زاده، آقای احمد جباری مقدم، دکتر عابدیان، استاد غلامرضا طباطبایی مجد، آقای سعید نوریان، دکتر به آذین، آقای جمال عطایی، دکتر کریم حاجی زاده، استاد ودود مؤذن، آقای خدابخش، آقای پور بابایی.

اهم مطالب مورد بحث در طی این مدت:

مراتب هفتگانه ی محبت(استاد شاهی)

انتشار فصلنامه(نوید)

عشق از منظر عرفانی و اثبات برخی مراتب و مراحل آن از طریق فیزیک نوین و درون تابی و برون تابی عشق از منظر استاد مرتضوی(دکتر شریفی)

زاری از حیث سمبولیسم عرفانی(استاد شاهی)

گزارش سفر امریکا(دکتر وهاب زاده)

لایزال بودن عشق(استاد شاهی)

معرفی کتاب آثار ادبی پزشکان ایرانی(دکتر وهابزاده)

تجدید نظر در خصوص مرامنامه ی انجمن(باقری)

غیرت و غیریت از منظر عرفان(استاد شاهی)

برنامه های اجرا شده توسط بقا:

طبیعت گرایی در شعر انوری ابیوردی(گزارش قصیده ی نخست دیوان انوری)

خوانش مقدمه کتاب انجمن عشق

از شهریار تا عاصم اردبیلی( طی دو جلسه)

 مقاله ی مهاجرت علما و دانشمندان

شعر و سبک طرزی افشار و تزریقی اردبیلی

مقاله ی علمای شفاهی

در باره ی یادداشت نویسی

خوانش مقدمه ی کتاب اشعار دکتر وهاب زاده

نگاهی به اشعار نادر الهی

سفرنامه ی جمهوری آذربایجان(طی چهار جلسه)

تعداد اشعار قرائت شده توسط شاعران انجمن:

دکتر شهریاد نعمتی: 14 شعر

جناب داود کیانی: 7 شعر

جناب چاووش: 14 شعر

استاد شاهی: 20 شعر

جناب لطفی: 10 شعر

جناب فریاد: 18 شعر

بقا: 18 شعر

استاد ائلچی: 17 شعر

دکتر وهاب زاده: 6 شعر

جناب سخنور: 13 شعر

اسامی شاعرانی که اشعار آنان توسط اعضای انجمن به ویژه اعضای ادیب(آقایان باقری، بیوک جامعی، جمشید جامعی، نوید آذربایجانی، توحید دلاور قوام، باغبانی و یا خود شاعران مهمان قرائت شده است.

سیمین بهبهانی ۲ قطعه؛ سجاد سامانی؛ طالب آملی؛ غلامرضا طریقی؛ الهی قمشه ای؛ ظهیر مؤمنی؛ مهدی زارعی؛ حسین منزوی 2 قطعه؛ مالک رهنما؛ عاصم 3 شعر؛ نادر ازهری؛ صادقی فرد 3 شعر؛ ناشناخته؛ عبدالله بهزادی؛ معینی کرمانشاهی؛ سعید بیابانکی 5 شعر؛ خیام؛ مولانا ۲ شعر؛ حافظ ۲ شعر؛ عباس احمدی؛ استاد شهریار؛ بیضا اردبیلی؛ بهزاد جماعتی؛ علی پرویزی ۲ شعر؛ آیه الله علی کاظمی 2 شعر؛ ایرج میرزا؛ شاه اسماعیل خطایی؛ عطار؛ رهی معیری ۲ شعر؛ خلیل جوادی؛ قیصر امین پور؛ شاهی اردبیلی؛ حسین زحمت کش ۲ شعر؛ نادر نادرپور؛ ادیب برومند؛ هوشنگ ابتهاج؛ علیرضا قزوه؛ حسین جنتی ۳ شعر؛ افشین علا؛ فروغی بسطامی؛ ساناز رئوف؛ حسین نعمتی؛ فخرالدین عراقی؛ شایان باجلانی؛ وصال شیرازی.

چاپ آثار اعضای انجمن:

سئودا قانادلاریندا(داود کیانی)

انجمن عشق(بقا)

طبع دریانوش(در مورد استاد شاهی)

در دور اول شعرخوانی ابتدا جناب حاج باقری مطالبی را در باره ی روز ملی شدن صنعت نفت ارائه دادند و سپس جناب استاد سخنور شعر سربستی در وصف روستای سوها زادگاه خودشان با نام (سوها سخنورین گؤزل کندی) خواندند.

جناب نوید آذربایجانی غزلی بکر از مرحوم رحیم منزوی خواندند.

نگارا قویسانام زولفون او مه یوزده نقاب اولسون

رقیبیم ده منیم تک فرقتیندن دل کباب اولسون

جناب استاد کیانی غزلی ترکی خواندند و قبل از آن شعری از سیدعظیم شیروانی ارائه دادند

هر کیم ایستر اؤزونو سرور ایام ائله سین

در میخانه نی دؤسون طلب جام ائله سین...

 و اما غزل ترکی جناب استاد کیانی:

باغلانوب کؤنلوم قوشو طوفانلی دریا روحونا

آقای باغبانی شعری از فرخ تمیمی خواندند

آن زمان، از شاخسار ترد سیب
نوبهار مهر و شادی می دمید .
 از زمین زنده، آوند گیاه
 خون گرم زندگانی می مکید .

شوق پنهانی به دل می آفرید
باد نمنک بیابان های دور ،
 ذره هایش در مشامم می نشست
بوی زن می داد و بوی خون شور .

طعم سوزان سحرگاه سپید
 درد را می کشت و شادی می فزود .
 نور نیروبخش خورشید بلند
 خواب را از پلک چشمان می ربود .

روز بود و روز بود و روز بود
خستگی در دستهایم مرده بود
تیرگی در کوچه ها جان می سپرد
روز، شبها را به یغما برده بود

هر نگاهی خوشه یی از نور بود
هر تنی، سرشار خون زیستن
چون خلیجی پیش می رفت آن زمان!
هر هوس در پهنه ی احساس من

دستها با دوستی پیوند داشت
عشق بود و شادی و مهر و صفا  
هستی ما، گرم کار زندگی
جوش خون در دستها، در گام ها  

این زمان، از راه می آید بهار ،
خسته گام و نیمرنگ و ناشناس
من ندانم باز هم باید گشود
دستها را از پی حمد و سپاس ؟

 بعد نوبت به دکتر ذکراله خدایار رسید که برای بار اول با دعوت جناب سخنور به انجمن آمده بودند. ایشان ابتدا خود را معرفی کردند و شعری دلنشین و اثرگذار به ترکی خواندند. جناب دکتر خدایار بیشتر روی بایاتی کار کرده اند و تا کنون 2 جلد کتاب شعر منتشر کرده اند که کتاب گؤزل لر گؤزلی را دیشب به اعضای انجمن هدیه آورده بودند. جناب خدایار در شعر حکیم تخلص می کنند. ایشان گفتند که بیش از 5000 بایاتی تا کنون نوشته اند.

 

در این جا چند نمونه از بایاتی های ایشان از کتاب گؤزل لر گؤزلی ارائه می شود.

گؤزه لیم آی گؤزه لیم

یوخ سنه تای گؤزه لیم

سئومه یی، سئوینمه یی

وئر منه پای گؤزه لیم

 

باخیشی یاز گؤزه لیم

هامیدان ساز گؤزه لیم

سن دئسن هر نه اولار

یوخسا اولماز گؤزه لیم

 

سن تاری سان بنده من

خلقیدن شرمنده من

سن بؤیوک سن باغیشلا

قویما دوشم بنده من

آقای توحید دلاور قوام ابتدا یک رباعی از شاعر جوان یعقوب زارع خواندند

قدت که میان قاب در پیدا شد

لرزید دلم دچار شد شیدا شد

یک بازی بچه گانه یک عشق بزرگ

من زنگ زدم در بروم در وا شد

بعد شعری طنز از استاد مرحوم عاصم قرائت کردند.

نعمت بی چون چرادور خیار

ملته دولت دن عطادور خیار...

جناب استاد بیوک جامعی غزلی از هما میرافشار ارائه دادند.

عشق اگر روز ازل در دل دیوانه نبود

تا ابد زیر فلک, ناله مستانه نبود

نرگس ساقی اگر مستی صد جام نداشت

سر هر کوی و گذر, این همه میخانه نبود

دوش دور از تو شبی بود که گفتن نتوان

همدمم جز دل افسرده و پیمانه نبود

من و جام می, و دل نقش تو در باده ناب

خلوتی بود که در آن ره بیگانه نبود

کاش آن تب که تو را سوخت مرا سوخته بود

به فدای تو,مگر این دل دیوانه نبود؟

از چه چون شمع سحر سوختی ای هستی من

تا تو را سایه بال و پر پروانه نبود

من تو بودم همه, ای خفته چو گل در بستر

قبله گاه دل من جز تو در این خانه نبود

بی تو دور از تو نبودن, هنر عشق و وفاست

معجزی بود که دیدم من و افسانه نبود

استاد چاووش غزلی ترکی خواندند.

بایرام دی باشلا بلبل شیدا ترانه یه

آه اوسته آه چکمه داها هر بهانه یه...

آقای مهندس اوچی سه بیت از اقبال لاهوری خواندند.

می شود پردهٔ چشمم پر کاهی گاهی

دیده ام هر دو جهان را به نگاهی گاهی

وادی عشق بسی دور و درازست ولی

طی شود جادهٔ صد ساله به آهی گاهی

در طلب کوش و مده دامن امید ز دست

دولتی هست که یابی سر راهی گاهی

جناب آقای لطفی غزلی ترکی خواندند.

غربتینده دالدالانمیش بیر شهردیر بیر منم

غملر ایچره چالخالانمیش بیر شهردیر بیر منم

خالقیمین بوینوندا حسرتلر ایلان تک قیوریلیب

یوللارین افعی دولانمیش بیر شهردیر بیر منم

داغلارین ایللردی چایلار آغلاییر داشلار سوسور

گؤز یاشی چؤل چؤل جالانمیش بیر شهردیر بیر منم

دیندیریرسن سینه سیندن آه الو تک پوسگورور

قان گؤزونده لاختالانمیش بیر شهردیر بیر منم

دورناسیز باغدیر دومان سیز داغ، یاغیش سیز ایلدیریم

آددیم آددیم قارقالانمیش بیر شهردیر بیر منم

بختورلر مین بویاقنان جهل ائوین آباد ائدیب

خول بوداقدان بالتالانمیش بیر شهردیر بیر منم

سرو اوغوللاری زیبیل دن آختاریر گون روزی سین

حاققی حاقسیز پارچالانمیش بیر شهردیر بیر منم

گؤزله سه بایرام گلر، سونبول بیتر، اکمک پیشر

کؤرپه کؤرپه توربالانمیش بیر شهردیر بیر منم

دؤز جانیم! بوش بوش اومود وئرمک کی یورمور زاهدی

حبسی چوخدان امضالانمیش بیر شهردیر بیر منم

ائل یوکو چینیمده داغلاردان آغیردیر سن دئنن

اؤلمه ییم نئیلیم تالانمیش بیر شهردیر بیر منم

در ادامه ی شعرخوانی بنده نیز شعری از مجموعه جدیدالانتشارم یعنی ساعت وخیم خواندم.

من سنگِ تیپاخورده‌ام از من چه می‌خواهی؟

از دستِ خود آزرده‌ام از من چه می‌خواهی؟

من کوله‌بار مرگ را بر دوش تنهایی

بی‌شانه‌هایت برده‌ام از من چه می‌خواهی؟

بگذار تا در پیله‌ی گمنامی‌ام باشم

در گوشه‌ای افسرده‌ام از من چه می‌خواهی؟

دیگر عبوری هم سراغ‌ام را نمی‌گیرد

من کوچه‌ای پژمرده‌ام از من چه می‌خواهی؟

اندوهِ پشت سال‌های دور غربت را

گیرم به یاد آورده‌ام از من چه می‌خواهی؟

ای شعر ِ پیش از آمدن دست از سرم بردار

این بار دیگر مرده‌ام از من چه می‌خواهی؟

هر روز بر دوش‌ام صلیبی تازه می‌روید

زخمی‌ست نو، بر گُرده‌ام از من چه می‌خواهی؟

این روزها تا می‌توانی دور باش از من

من سنگ تیپاخورده‌ام از من چه می‌خواهی؟

دکتر خدایار دوباره شعری ترکی خواندند و در ادامه جناب جمشید جامعی غزلی از مجموعه ی ساعت وخیم قرائت کردند.

دکتر شهریار نعمتی شعری فارسی خواندند.

رفته از یادهامان هدف های دیروز

خان امروزمان ناخلف های دیروز

سروهای ستبر وطن را تبر برد

اینک آقای باغ آن علف های دیروز

دست ساحل تهی تر ز دامان دریا

گوهر این کرانه خزف های دیروز

بدتر از هر عذاب این که امروز دارند

ادعای شرف بی شرف های دیروز

پیش احوال امروز تو شهد و حلواست

ای وطن نوش بادت اسف های دیروز

می نوازند شلاق بر گرده ی موج

باد و کولاک و توفان نه، کف های دیروز

آب آورد مرواری چشم مردم

تا سترون شدند آن صدف های دیروز

آه و صدها هزار آه کاخر نشستند

بر چکاد عقابان کشف های دیروز

خاطرات گذشته مرا می کشاند

تا سر کوچه باغ طرف های دیروز

آب و آیینه و شمعدانی و قرآن

حافظ و مثنوی روی رف های دیروز

باز نوروز و این هم دریغا عذابی ست

رفته از یادهامان هدف های دیروز

استاد ائلچی یک شعر ترکی خواندند

یوم گؤزووی خلقدن باخ فلکین نازینه

دویماز اورک محو اولار گؤیلرین اعجازینه...

 و یک غزل فارسی

خاک آبستن نوزایی نازی دیگر

دشت سجاده ی طناز نمازی دیگر

رعد از شوق کشد عربده ی برق انگیز

در فلک رقص کنان در تک و تازی دیگر

جان بیدار درختان همه در شور و طرب

در رگ و ریشه روان سوز و گدازی دیگر

در دگرگونی نو، روح طبیعت سرمست

در بهارانه ترین راز و نیازی دیگر

هدیه ها بر قدم ناز عروسان بهار

رسد از حجله ی گل برگ و جهازی دیگر

همچو ارژنگ شود دشت و دمن رنگ به رنگ

این حقیقت دمد از نقش مجازی دیگر

در رکاب نفس صبح، شمیم تن گل

لغزد از شیب فراسوی فرازی دیگر

روح را منقلب از جوشش آشوب کند

طرز طنازی یک طره طرازی دیگر

ائلچی! این زمزمه ی نغز خیال انگیزت

جوشد از چشمه ی نوزایی نازی دیگر

17/ اسفند/95

حسن ختام را استاد شاهی غزلی فارسی خواندند.

تخته شد پیش زلف او تدبیر

با شب قدر گشته ام درگیر

نور را سایه می زند طعنه

متن را حشو می کند تحقیر

خوانده صد ره کتاب خون مرا

باز هم تشنه ام به خواندن تیر

با شجاعت بگو که راهی نیست

از شب شعر تا شب شمشیر

کج نگاهی ز دشت آمد و گفت

چشم آهو نبود بی تقصیر

عصر ما هیچ و فصل ما هیچ است

هیچ را هیچ می کند تفسیر

گر گدا شاه شد منال که هست

روبه زنده کم ز مرده ی شیر

هر که شد پیر محترم گردد

پیر شد محترم نشد زنجیر

جان من در میان مشتش بود

مشت وا کرد و گشتم از جان سیر

شب به رویا پر ملک دیدم

روز پایم شکست و شد تعبیر

شیخ را پند می دهد شاهی

مشت بر کشته می زند این پیر

جلسه ساعت 30/11 شب تمام شد.

از جناب استاد کیانی مطابق معمول که زحمت تدوین این نوشته ها و عکس ها را قبول می کنند بی نهایت سپاسگزارم.

کاظم نظری بقا

18/12/95

 

 

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

گزارش جلسه مورخ 3/12/95 انجمن ادبی حافظ


به نام خدا
گزارش جلسه مورخ 3/12/95 انجمن ادبی حافظ
جلسه ی دیشب در منزل جناب اسد نیکفال(فریاد) برگزار گردید. جناب سخنور غایب جلسه بود که به جهت عمل جراحی چشم به تهران سفر کرده بودند. آقای مهندس اوچی و جناب پور بابایی مهمانان انجمن بودند. جناب استاد شاهی همچون همیشه با فرستادن صلوات بر ارواح شعرای درگذشته و اعضای درگذشته ی انجمن برنامه را شروع کردند. بنده به جای استاد سخنور تفألی به دیوان حافظ زده و شعر ذیل را قرائت نمودم.
ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن
خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن
در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر
در زلف بی‌قرار تو پیدا قرار حسن
ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی
سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن
خرم شد از ملاحت تو عهد دلبری
فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن
از دام زلف و دانه خال تو در جهان
یک مرغ دل نماند نگشته شکار حسن
دایم به لطف دایه طبع از میان جان
می‌پرورد به ناز تو را در کنار حسن
گرد لبت بنفشه از آن تازه و تر است
کآب حیات می‌خورد از جویبار حسن
حافظ طمع برید که بیند نظیر تو
دیّار نیست جز رخت اندر دیار حسن
در خصوص این شعر مطرح شد که ظاهرا در برخی از نسخه ها موجود نیست و در کل این غزل خیلی حافظانه به نظر نمی رسد.


در ویژه برنامه اینجانب گزارش روز چهارم سفر به آذربایجان را خواندم.
شروع شعر خوانی با جناب استاد فریاد بود که دو غزل ترکی ارائه دادند که یکی از آن ها در این جا ارائه می شود.


دولان سنسیزلیگی

سوزدو کلمه- کلمه تامسیندیم یامان سنسیزلیگی

شعریمه زهریدی دولدوردو زامان سنسیزلیگی

هر قدمده دیزلریم اسمزدی یارپاقلار کیمی

بیر آغیر یوک تک چکه بیلسه­ یدی جان سنسیزلیگی

لاختا- لاختا یول کسیبدیر قلبیمی دیلدن سالیب

درده دوشمزدیم قانا بیلسه­ یدی قان سنسیزلیگی

هئچ بیلیرسن گون نییه گؤرمور گونو آغلار کئچیر؟

پرده چکمیش داغلارین اوسته دومان سنسیزلیگی

سؤز چیخاردار کؤلگه ­لر سنسیز دولانسام کوچه ­نی

گر اینانمیرسان منیملن بیر دولان سنسیزلیگی

مین واراق سنسیزلیگه یاندیم جاوابین آلمادیم

دوز دئییرسن­سه اؤزون وئر امتحان سنسیزلیگی

انتظارین شؤوقو چوخدور منده، قالدیم اؤلمه­ دیم

گؤی ده عزتدن دوشر چکسه بیر آن سنسیزلیگی

بیر آجی چایدیر بو دونیا نه دادی وار نه دوزو

مین آراز آغلار ایچن بیر ایستکان سنسیزلیگی

بیر یوخودور سانکی، (فریاد)یم چیخیر چیخمیر سسیم

کاش آییلایدیم اولایدی کاش، یالان سنسیزلیگی. اردبیل 1387/02/21

جناب مهندس اوچی متنی با موضوع دعا خواندند و در ادامه دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی قرائت کردند.
از گیسوی او سخن مگویید
با گمشده از وطن مگویید
در گوش ضمیر شعله نوشم
جز قصه ی سوختن مگویید
پیراهن من سرشک من بس
چون شمع ز پیرهن مگویید
با خون جگر کفن کنیدم
با نعش من از کفن مگویید
کارم ز صلاح درگذشته ست
با من دگر این سخن مگویید
با شمع ستاره پاش چشمم
از انجم و انجمن مگویید
انکار شب است ای شغالان
دشنام به ماه من مگویید


آقای حاج باقری از حسین جنتی یک بیت خواندند.
از مسجد و میخانه چه پرسی که در این شهر
یک در نتوان یافت مگر با دو نگهبان
آقای نوید آذربایجانی بیتی از عراقی خواندند و شأن نزول آن را هم ضمن داستانِ شعر روایت کردند.
عاشقان را به لطف بنوازند
دلبران بعد از آن که اندازند


جناب استاد شفیع خلیل زاده(چاووش) یک غزل ترکی خواندند.
مژده مژده دلبرین ذوقی داها گول ائیله دی
بنده چکسین عاشقی ساچلاری سونبول ائیله دی...
آقای توحید دلاورم قوام ابتدا یک رباعی از شایان باجلانی خواندند
یک لحظه بدون وقفه  و آنی مُرد

از جاذبه ی دو چشم کیهانی مُرد

اخبار خبر داد غزل خوانی در

دانشکده ی علوم انسانی مُرد
و در ادامه در باره موضوعی که عده ای از ماه ها پیش، پشت سر او در قهوه خانه ها و بعضی مجالس در خصوص برگزاری محافل شعر و موسیقی حرف می زنند روشنگری کرد و اذعان داشت که این برنامه ها غیر دولتی است هر چند که ممکن است از ظرفیت های دولتی هم برای برگزاری آن استفاده شده باشد. مخاطبین از من برنامه ای پربار و اثربخش می خواهند و من در برنامه ها از خوانندگان و شاعرانی استفاده می کنم که مخاطبین طالب آنند و...


آقای پور بابایی مهمان برنامه مطلبی نگفتند و جناب لطفی شعری هجایی خواندند.
بنده نیز یک غزل فارسی و یک غزل ترکی خواندم.
گلوله مي دمد از لاله هاي پيرهن ام
وَ سرخِ زنجره بر دشت، مي كشد كفن ام
به بوي تند گل سرخ، غوطه مي خوردم
به كَرت سوخته حالا تكيده ياسمن ام
شرابي از خُم آتش رسيده ام بر لب
وَ بوي جنگل تفسيده مي دهد دهن ام
پريده از لب جوي ام غُراب تيره نفس
هم آشيانه ی سيمرغكان بي زغن ام
مرا به خانه ي زردشت مي برد "ساوالان"
اگرچه مرثيه خوان شقايق وطن ام
هزار پنجره رُسته است سبز و باراني
به هر كجا كه رسيده است پاره هاي تن ام
ببين ز كوپه ي هفت ام كسي صدايم كرد
 كه من مسافر تنهاي خواب آن ترن ام 
هزار زخمه به عود دل ام بقا! زده اند
هلا! دميده ي زخم ترانه ي كهن ام
***
یازین آلقیشلی هایی پنجره‌لردن بوی آتیر
گونشین وار نفسی بت‌بره‌لردن بوی آتیر
سسه بیلدیرچین اوزاقدان یئره‌ییر دؤرد اَل‌آیاق
سئوگی‌سی آینا بولاق‌تک دره‌لردن بوی آتیر
دیریلیک باغچایا صوبحون یئلی دَن‌دَن سپه‌لیر
گولدانین آرزوسو کرپیچ هئره‌لردن بوی آتیر
ساری سیم‌لردن آخیر گؤی‌لره شنلیک بولاغی
یاشامین خاطیره‌سی حنجره‌لردن بوی آتیر
گؤیه‌ریر اَل‌لر آغاجدان اوزانیب آلما دَریر
بولود آخدیقجا یاشیللیق تره‌لردن بوی آتیر
آپاریر سئیره‌نی یئل، خاطیره سئیرانگاهینا
یئنی‌لیک گوزگو دوغان منظره‌لردن بوی آتیر
مئشه‌لردن ایراق اولسون پاییزین بوز نفسی
اؤلومون هؤولی اینام‌سیز اَره‌لردن بوی آتیر


آقای باغبانی هم غزلی فارسی از شاعری دیگر خواند.
پایان راه بود که آغاز را نوشت
مثل پرنده پر زد و پرواز را نوشت...
جناب استاد کیانی غزلی ترکی خواندند


آقای جمشید جامعی از وصال شیرازی غزلی خوب خواندند.
داد چشمان تو در كشتن من دست به هم
فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست به هم
هر يك ابروي تو كافي است پي كشتن من
چه كنم با دو كماندار كه پيوست به هم
شیخ پیمانه شکن توبه به ما تلقین کرد
آه از این توبه و پیمانه که بشکست به هم
عقلم از كار جهان رو به پريشاني داشت
زلف او باز شد و كار مرا بست به هم
مرغ دل زيرك و آزادي از اين دام محال
كه خم گيسوي او بافته چون شست به هم
دست بردم كه كشم تير غمش را از دل
تير ديگر زد و بردوخت دل و دست به هم
هر دو ضد را به فسون جمع توان كرد وصال
غير آسودگي و عشق كه ننشست به هم


استاد شاهی قصیده ای فاطمی خواندند
خواجه نیم که بنده وش طاعت گوهر آورم
بنده ز طبع آذری دُرّ دری در آورم...


جناب دکتر وهاب زاده شعری از آیه الله علی کاظمی خواندند
ستایم تو را ای خداوند پاک
خداوند مهر و مه تابناک...


جناب حاج جامعی مطلبی بیان نداشتند
استاد ائلچی یک شعر فارسی و یک شعر ترکی انتقادی خواندند.


برنامه ساعت 30/11 شب به پایان رسید.
از زحمات برادر عزیزم جناب استاد کیانی در خصوص درج تصاویر و تنظیم مطالب و عکس ها سپاس گزاری می کنم.
کاظم نظری بقا
95/12/4 
 
 
 

گزارش جلسه‌ی انجمن ادبی حافظ اردبیل مورخ  95/11/5

 

تذکر: وبلاگ ها، گروه ها و کانال های تلگرامی که از مطالب و اشعار این وبلاگ استفاده می کنند لازم است منبع خود را اعلام نمایند، در غیر این صورت اجازه استفاده از مطالب این وبلاگ داده نمی شود.

جلسه در منزل جناب استاد داود کیانی بود. اعضای جلسه همگی حضور داشتند و جناب استاد ودود مؤذن و جناب آقای خدابخش مجری باسابقه ی صدا و سیمای مرکز اردبیل و آقای نامی مهمانان انجمن بودند. در آغاز برنامه جناب سخنور به دیوان حافظ تفأل کرده و این غزل را خواندند.

رواق منظر چشم من آشیانه توست

کرم نما و فرود آ که خانه، خانه توست

به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل

لطیفه‌های عجب زیر دام و دانه توست

دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد

که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست

علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن

که این مفرح یاقوت در خزانه توست

به تن مقصرم از دولت ملازمتت

ولی خلاصه جان خاک آستانه توست

من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی

در خزانه به مهر تو و نشانه توست

تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار

که توسنی چو فلک رام تازیانه توست

چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز

از این حیل که در انبانه بهانه توست

سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد

که شعر حافظ شیرین سخن ترانه توست

پس از مباحث کوتاه در باره ی برخی از ابیات این شعر، نوبت ویژه برنامه رسید که در این مرحله بخشی دیگر از سفرنامه‌ی جمهوری آذربایجان (بخش سفر به شاماخی توسط اعضای انجمن حافظ) را خواندم.

شعرخوانی نوبت اول با جناب توحید دلاور قوام آغاز شد که ایشان غزلی از مرحوم استاد عاصم اردبیلی را قرائت کردند.

ملت کوله قویلاندی مکرم لیگیمیزدن

بیگانه چاتیب مکنته حاتم لیگیمیزدن

کورلانمادادیر چؤلده آخار گؤزلو بولاقلار

آرخین دوداغی چاتلادی زمزم لیگیمیزدن

محرم لریمیز گئت گئده نامحرمه دؤندی

از بس کی خطا خورتلادی محرم لیگیمیزدن

شیرین دیلیمیز افعی ایلان دان باج آلاندان

مین یاره آچیب آغزینی مرهم لیگیمیزدن

قویلانمادادیر تورپاغا سئل گوجلو ایگیدلر

دیو نسلی دوغولماقدادی رستم لیگیمیزدن

قان قارداشیمیز قالدی قارانلیق دا بوران دا

جانلاندی اؤگی کیمسه لر همدم لیگیمیزدن

بیز جنت الاعلامیزی بیر آرپایا ساتدیق

شیطان دا تحیرده دی آدم لیگیمیزدن

مشکل قانا دونیا بیزی بو دهرده «عاصم»

علمین ده الی باغلی دی مبهم لیگیمیزدن

15/9/84

 

جناب آقای نوید در نوبت خود از استاد ودود مؤذن صحبت کردند و از رنسانسی گفتند که ایشان در حوزه های گوناگون هنری ایجاد نموده اند. جناب نوید معتقد بودند که ودود مؤذن با ساختن قبر و مجسمه ی مرحوم سلیم مؤذن زاده سنت شکنی کرده اند. همچنین از تکریم او در جمهوری آذربایجان از سوی حیدر علیف رئیس جمهور سابق در گالری نقاشی جناب مؤذن در باکو و تجلیل جمعی از  موسیقی دانان برجسته ی آذربایجان در باب آواز ودود مؤذن مطالبی را ایراد کردند.

آقای علی لطفی غزلی فارسی خواندند.

شرح لبخند غزل نوش تو باران

طعم شیرین لبت قند فریمان

ناز آغوش تو ابریشم کشمیر

شانه ات ساحل آرامش طوفان

شال گلدار سکوتت سبلانی

نفس ات داغ تر از شرجی گیلان

مخمل بوم رخت مرمر نیریز

شرم رخسارت اناری لب ایوان

جنس زربافه ی گیسوی تو خورشید

مثل خوش دستی قالیچه ی کاشان

تو غزال غزلی ماه نشانم

شور آغازی و دلواژه ی پایان

پیچک باغ فریبای گلویت

شده زنجیر دل رستم دستان

می کشد سایه ی امواج نگات

جلوه ی گردنه ی ابری حیران

تو تراشیده ی دستان خدایی

پیشکش بر قدمت فرش سلیمان

جناب آقای خدابخش صحبت مختصری نموده و مطلبی در باره ی «چشم»  گفتند و اشاره داشتند که چشم هم محاط است و هم محیط. و این در واقع اشاره بود به شعر حافظ و رواق منظر چشم و بحث های که پیشتر صورت گرفته بود.

جناب باغبانی غزلی فارسی از هوشنگ ابتهاج خواندند.

به این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند

يكي ز شب گرفتگان چراغ بر نمي كند
كسي به كوچه سار شب در سحر نمي زند
نشسته ام در انتظار اين غبار بي سوار 
دريغ كز شبي چنين سپيده سر نمي زند
دل خراب من دگر خراب تر نمي شود
كه خنجر غمت از اين خراب تر نمي زند 
گذرگهي است پر ستم كه اندرو به غير غم 
يكي صلاي آشنا به رهگذر نمي زند
چه چشم پاسخ است از اين دريچه هاي بسته ات 
برو که هيچ کس ندا به گوش کر نمي زند 
نه سايه دارم و نه بر بيفکنندم و سزاست 
اگر نه بر درخت تر کسي تبر نمي زند

آقای سخنور  یک غزل فارسی در باره مرحوم مؤذن زاده و یک غزل ترکی خواندند.

آقای جمشید جامعی شعری از علیرضا قزوه خواندند.

 به جای زاهدان با جانماز و شانه در مسجد

نشستم با شراب و شاهد  و پیمانه در مسجد 

نشستم با همه بدنامی ام نزدیک محرابی

بنا کردم کنار منبری میخانه در مسجد

موذن  گفت حد باید زدن این رند مرتد  را

مکبر  گفت می آید چرا دیوانه در مسجد

دعاخوان گفت کفر است و جزایش نیست کم از قتل

به جای ختم قرآن خواندن افسانه در مسجد

همه در خانه ی تو خانه ی خود را علم کردند

کمک کن ای خدا من هم بسازم  خانه در مسجد

اگر گندم بکارم نان و حلوا می شود فردا

به وقت اشکباری چون بریزم دانه در مسجد

اگر من آمدم یک شب به این مسجد از آن رو بود

که گفتم راه را گم کرده آن جانانه در مسجد

دلم می خواست می شد دور از این هوها، هیاهوها

بسازم  زیر بال یاکریمی لانه در مسجد

 

جناب استاد فریاد غزلی ترکی خواندند.

دومان کیمین گئجه لر دردیمی داغا سپیرم

سحر جنازه می آغ بوغچادا باغا سپیرم

گونش کیمین قاچیرام آلچاغین الیندن، اودور

قیزیل دا اولسا الیمده اوجا داغا سپیرم

یامان یانیر اوره ییم، سیرفانی گؤرنده یاوان

جیارجیار اؤزومی دوغراییب یاغا سپیرم

بولود اولوب دولورام بیلمیرم آغین قاراسین

جانیمی داغ داشین اوسته یاغا یاغا سپیرم

دیدرگین ائل اوبا تک یای دا قیشلاغا قاچیرام

اتک اتک اؤزومی قیشدا یایلاغا سپیرم

هاچان یانیر گؤرورم گوللرین دیلی دوداغی

یاغیشلی وارلیغیمی ایستی تورپاغا سپیرم

یئرین شیرین سالان آلچاق هاچان گؤروبدی دئسین

شکر کیمین اؤزومی من ده قویماغا سپیرم

منیم اولان قالانیم یاز نفسلی فریاد دیر

اونی دا شاختا بوران گلسه یارپاغا سپیرم

اسد نیکفال- فریاد

5/11/95

در پایان نوبت اول جناب استاد ودود مؤذن در خصوص قبر مرحوم سلطان المادحین سلیم مؤذن زاده بیان داشتند. ایشان اشاره کردند یکی از دوستان فرهنگی ما در تبریز به نام مهندس حمایت -که تصاویر آرامگاه سلیم را برایش فرستاده بودم- زنگ زده و می گفتند که این تصاویر را در جلسه ای که بزرگان و اهالی فرهنگ و ادب تبریز در آن حضور داشتند نشان داده و گفتم که در اردبیل این گونه به مفاخر خود ارج می نهند و آن ها را بزرگ می دارند...

جناب مؤذن در این مرحله یک قطعه آواز زیبای ترکی اجرا کردند.

نوبت دوم شعرخوانی با حاج آقا باقری مدیر انجمن شروع شد. ایشان شعری از حسین جنتی خواندند.

بار سنگین، ماه پنهان، اسب لاغر، نابلد

رَه خطا بود و علامت گنگ و رهبر نابلد

ما توکل کرده بودیم، این ولی کافی نبود؛

نیل تَر بود و عصا خشک و پیَمبَر نابلد

از چه می خواهی بدانی..؟! هیچیک از ما نماند

دشمن از هر سو نمایان.. ما و لشکر نابلد

از سرم پرسی..؟! جز این در خاطرم چیزی نماند؛

تیغِ چرخان بود و گردن نازک و سر نابلد

مشتهامان را گره کردیم.. اما ای دریغ

مُشتی از ما سست پیمان.. مشت دیگر نابلد

گاه غافل سر بریدیم از برادرهای خویش،

دید اندک بود و شب تاریک و خنجر نابلد

 نامه ها بستیم بر پاشان! دریغ از یک جواب

باز و شاهین تیزچنگال و کبوتر نابلد

کشتیِ ما واژگون شد، تا نخستین موج دید

ناخدای ما دروغین بود و لنگر نابلد

 

جناب استاد کیانی که میزبان انجمن بودند غزلی ترکی خواندند.

بنده نیز در نوبت شعرخوانی ام چهار رباعی فارسی و یک غزل ترکی خواندم.

چند رباعی

باران که به صبح میهن‌اش می‌ریزد

از یال بلند گردن‌اش می‌ریزد

بر دامنه‌های سبز و سرخ ساوالان

گل‌های سپید دامن‌اش می‌ریزد

***

کولاک شبانه و زمستانی سخت

گاهی خوش و گه بد است دلگویه‌ی بخت

این سو من و شعر و چای و دفتر، آن سو

برف است و حیاط و باد و گنجشک و درخت

***

آن دهکده‌ی لمیده در خواب درخت

لولیده میان قصه‌ی ناب درخت

هی وول خورَد میان خوابش شاید

گنجشک شود، ها! برسد تا به درخت

***

آیینه ز باغ مشرب‌اش می‌ریزد

صدخوشه ستاره از شب‌اش می‌ریزد

وا می‌کند از سپیده تا لب به سخن

باران پرنده از لب‌اش می‌ریزد

19/11/94

آی گؤزل

آردینجا یوللاری یوردوم آی گؤزل!

یئل‌لردن یوردووی سوردوم آی گؤزل!

بیرگئجه اوزاقدان یوخوما گلدین

آغ اؤرپک سالمیشدین گؤردوم آی گؤزل!

آستاجا باشینی دیزیمه قویدون

یوخودا ساچلارین هؤردوم آی گؤزل!

بولودلار اوستونده لَلَکدن یووا

دور گئدک سن‌ایچین قوردوم آی گؤزل!

یادیندا ساعاتلار سنی گؤرمه‌یه

کوچه‌زین باشیندا دوردوم آی گؤزل!

دستانلار سؤیله‌دیم یولا گله‌سن

نه قده‌ر سؤزلری بوردوم آی گؤزل!

آردینجا اوچارکن قانادلاریمی

بوراندا، دوماندا قیردیم آی گؤزل!

حئییف‌کی بیلمه‌دیم سنسیز حیاتدا

عؤمرومو نئجه من سوردوم آی گؤزل!

جناب استاد چاووش چند بیت در بزرگداشت سلیم مؤذن زاده خواندند و یک شعر فارسی هم ارائه دادند.

رثانی قیلان آسمانی سلیم

دوتان صیت حسنی جهانی سلیم

مرصع مدیحه رجز ذکر ائدن

حسینین بؤیوک نوحه خوانی سلیم

بیر عمر آغلیان حضرت زینبه

ملر گؤر نه غم کاروانی سلیم...

 

آقای دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.

بخت سیاه من نه ستاره نه ماه داشت

این طالع از نخست طلوعی سیاه داشت

بخت سفید دل سیهان در عوض ولی

هم خرمن ستاره و هم قرص ماه داشت

نفرین به بی ستارگی بخت خود کنم

یا ماهپاره ای که دو چشم سیاه داشت

آن چشم دل سیاه که عمرش دراز باد

اول نگاه آهوکی بی گناه داشت

اما چه ها گذشت و چه شد کافر آن دو چشم

گفتی هزار کژدم کین در نگاه داشت

اینک دهن به خون دلم سرخ می کند

آن که لبی چو غنچه ی گل بوسه خواه داشت

گریم به حال آن که چو من در مسیر عشق  

تکیه به دوش همسفری نیمه راه داشت

یوسف ز گرگ ها به زلیخا پناه برد

غافل که سرنوشت پس از چاله چاه داشت

مرغ سحر به پای گلی سر نهاد و مرد

هر لحظه زاغ، دل به کف یک گیاه داشت

گم شد صفای آینه ام در غبار آه

یارب چقدر آدم آیینه آه داشت

استاد عباسعلی یحیوی(ائلچی) یک شعر ترکی و یک شعر فارسی خواندند.

حافظ در ساحل رود ارس

واژه هایی دلنشین از یک ضمیر ملتمس

جاری اندر حجم لیز ذهن یک دریانفس

چون درنگ آوای سنگین جرس

واژه هایی عشوه گر، مست از می میخانه گی

می رسد از شهر عشق و رندی و مستانه گی

می پرد از احتوای یک قفس

مویه ها بر لب چه پر شور و هوس

ای صبا چون بگذری بر ساحل رود ارس

بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس

خواجه در معجون شعرش زهر و قند آمیخته

بر نقوش آسمان نقش پرند آویخته

خورده آتش- جرعه هایی از گلوی آسمان

چیده زرین خوشه هایی نغز از دشت مغان

کلمه ها یاقوت براق قبس

در تکاپو چون فرس

رو به سوی آذرستان

سرزمین رادمردان فخیم و دادرس

دل- تمناگر، درون- مشتاق، لب ها ملتمس

منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام

پر صدای ساربانان بینی و بانگ جرس

محمل جانان ببوس، آن گه به زاری عرضه دار

کز فراقت سوختم، ای مهربان فریادرس

18/ آذر/ 95

 

بو بیزوک عؤمروموزون دؤرد دواری جیزما- قارا

بیلمیروک هارداییدیق بیز، گئدیریک ایندی هارا

بیر مثل دیر بو اویون، وور دووارا چیخ قیراغا

چئوریلیب دیر ایشیمیز چیخ قیراغا وور دووارا

کؤلگه میلن دانیشیردیم نه دوشوبسن دالیما

چاتمادیق بیر یئره بیز، من آوارا، سن آوارا

شهریمیزدن پوزولوب دور بؤیوک انسانلار آدی

هنرستان، خیابان تاپشیریلیب شهریارا

هله شاه اسماعیلین یوخدی آدی بیر کوچه ده

نه اولار بیر خیابان حصر اولا استاد غافارا

چؤره یی کت پیشیرردی یئتیرردی شَهَره

ایندی(چین) آلبالی گیلاس گتیریر بولقاوارا

چالینیر گؤر نئجه نقاره خراسان دا بو گون

نه اولار شیخ صفی اوستونده چالینسین ناغارا

سلمان آباد دا میر اشرف ده تاپیلماز دوختور

متخصص لریمیز گؤر نه تپیلمیش طاوارا

چوخلارین چاتماسا یارانه سی آجلیقدان اؤلر

کلبه تهمزله توکذبان ننه، قالمیش بیچارا

کتابین تیراژی اوچ یوز یا دا بئش یوز دنه دی

مگر آیا بو کتابلار یازیلیر مال- داوارا

اللی میلیون تومنه مرج ائله ییر بیر بئچه باز

رشت ده هفته باشی باخ من اؤلوم بو آزارا

هله بهمن دی سویوخ دان قیریلیب دیر ایپی میز

ده ر‌ه رم نرگس و سوسن چیخا بیلسم باهارا

بو دمیر یول کی دئییرلر چکه جک لر نه زامان

گل داداش گیر تونله یایدا چیخارسان قاطارا

سیز بو مئعره من اؤلوم شئعر مبادا دئیه سیز

هئچ گؤروبسوز کی سپهبد دئیه لر استوارا

5/ بهمن/ 95

آقای دکتر جواد وهاب زاده تابلویی را به جناب ودود مؤذن اهدا کردند که در آن ماده تاریخی را که برای پدر مرحوم ودود نوشته بودند خوشنویسی شده بود. بعد شعری در مورد حادثه ی ناگوار پلاسکو از افشین علا خواندند.

با زنان نوحه خوان امشب زبان باید گرفت

با یتیمان، کنج عزلت آشیان باید گرفت

چشم کافی نیست باید چشمه ها جوشد ز خاک

اشک کافی نیست، ابر از آسمان باید گرفت

کوفتن بر چهره کافی نیست رخ باید شکافت

سرخی رخساره ها، از ارغوان باید گرفت

تا کفن دوزیم بر بالای خوبان جامه ای

از پر طاووس در هندوستان باید گرفت

در پی پروانه گشتن کار هر فرزانه نیست

راه دشوار است از آتش، نشان باید گرفت

نیست ابراهیمیان را وحشتی از منجنیق

پس پی آن دوستان در بوستان باید گرفت

جز پر و خاکستر از عاشق چه می ماند به جا؟

از سیاووشان در آتش، امتحان باید گرفت

جناب استا حاج جامعی مطلبی ارائه نکردند و استاد شاهی هم دو شعر خواندند که یکی از آن ها تقدیم می گردد.

عاقبت نعره ای نزد یک شیر

حرف چشمان من نشد تفسیر

همچو شور من و شجاعت تو

روح شادی شکست بی تقصیر

نیست امروز ما کم از دیروز

چه تفاوت کند تبر با تیر

جنس این آب و خاک تک بُعدی ست

فصل اینجا نمی کند تغییر

اندر اینجا حیات دیواری ست

زندگی خواهی ار بشو تصویر

پا نهادی به مرز ما شاهی

سر خود را بدزد از شمشیر

حسن ختام برنامه را جناب استاد شاهی سپردند به استاد مؤذن و ایشان قطعه ای را در ماهور با غزلی از سیدعظیم شیروانی با لحن دلنشین استادان بزرگ آواز گذشته(توضیح جناب مؤذن) اجرا کردند.

کیم کی، ایستر اؤزونو سرور ایام ائله سین
در میخانه نی اؤپسون، طلب جام ائله سین
آب کوثرده منیم هر نه نصیبیم وارسا
دؤندریب ربیم اونو بادۀ گولفام ائله سین
یار گلدی، هامی اؤز دردینه مشغول اولدو
قالمادی کیمسه کی، احوالیما انجام ائله سین
سن نه کوتاه سن، ای شام وصال دلبر
حق منیم عمرومو کسسین، سنه انعام ائله سین
زلفو خطین گتیریر عارضینه جانانین،
کافر ایستر عجبا، کافری اسلام ائله سین؟
اولسا ناکاملیغیم گر او پری نین کامی،
دیل دیوانه می حق دهرده ناکام ائله سین
سیّد اول زلفو روخوندن کی، حکایه سؤیلر،
ایستییر کیم، گونون اول وجه ایله آخشام ائله سین

از جناب استاد کیانی که در تنظیم و جاگذاری مناسب تصاویر زحمت می کشند سپاسگزارم.

6/11/95

کاظم نظری بقا

 

 

 

 

گزارش مورخ 16/6/95 انجمن ادبی حافظ اردبیل

جلسه ی انجمن حافظ در بنده منزل بود. آقای دکتر وهابزاده به جهت مسافرت به آمریکا تشریف نداشتند، اما از طریق تلفن تماس برقرار کرده و جویای احوال و برنامه های انجمن بودند. آقای فرید هم به جهت مسافرت حضور نیافته بودند. استاد شاهی در آغاز برنامه مطالبی را در راستای تألیف قلوب اعضای انجمن ارائه کردند که بسیار مفید بود. آقای توحید دلاور قوام برنامه ی سفر اعضای انجمن به کشور آذربایجان را تشریح نمودند. آقای اسکندر نجفی سوها تفألی به دیوان حافظ زده و غزل ذیل را قرائت کردند.

 

بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی   

خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی

 آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد

 حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی

 گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است

 عیش با آدمی ای چند پری زاده کنی

 تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف

 مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی

 اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان

 گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی

 خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات

 مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی

 کار خود گر به کرم بازگذاری حافظ

 ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی

 ای صبا بندگی خواجه جلال الدین کن

 که جهان پرسمن و سوسن آزاده کنی

 

در ویژه برنامه نقدی را که در مورد اشعار استاد نادر الهی نوشته بودم ارائه کردم که ذیلاً مشاهده می فرمایید.

نگاهی به اشعار نادر الهی

در میان عناصر محتوایی اشعار نادر الهی، صمیمیتِ واژگان جایگاه ویژه‌ای دارد. واژگان صمیمی در بافت و فضایی دل‌انگیز، صمیمیت شاعرانه را به متن اثر انتقال  می‌دهند. شاید صمیمت را در زیر مجموعه‌ی عاطفه بتوان بحث کرد. صمیمیت منتشر شده از عاطفه‌ی شعر، مخاطبِ آشنا به فوت و فن ساختار شعری و نیز مخاطبِ زیسته در لایه‌های بیرونی و درونی زبان را در خود غرق می‌سازد. سنت‌گرایی ملیح آمیخته با نوگرایی میانه‌روانه، پنجره‌ای از تازگی را بر روی اشعار الهی گشوده است. فضای نوستالژیک در بیشینه‌ی شعرها، اندوه را در رگ و ریشه‌ی مخاطب تزریق می‌کند. لحن کلمات و جملات به گونه‌ای است که ناخودآگاه شنونده به درونِ فراموش شده‌ی خود نقبی می‌زند و  سوار بر قایقِ واژگانِ زبان به عمق غارهای ناشناخته پارو می‌زند. با صدای شاعر و شیوه‌ی اجرای دلنشین‌اش حسی لطیف همراه با بغض و گاهی نفرت درون‌‌ات را فرا می‌گیرد، و تصور می‌کنی که در دنیای این همه سبک‌ها و شیوه‌های بیان و فرم‌های منحصر به فرد و کشفیات زبانی جدید، این یکی فارغ از همه‌ی گرایش‌ها طعم و رنگ و بوی دیگری دارد. عطری ویژه که مشام‌ات در روزگاری که شاید نبودی پیچیده و با شنیدن آن از خوابی دیرین بیدار می‌شود. گاهی بلاواسطه با منجنیق شعر الهی به میان دردهای عمیق اجتماعی که ریشه در لایه‌های جامعه دوانیده پرتاب می‌شوی و سینمایی متفاوت از صحنه‌ها و اجراهای نوستالژیک را تجربه می‌کنی. سادگی حقیقی لحن و بیان که امروز کمتر یافت می‌شود و نوعی مبارزه‌ی تراژیک- کمیک با آن به شدت دیده می شود، به شعرهای الهی، چهره ای شاخص بخشیده است. روان شاعر همسو با حقیقت هستی در پی نشان دادن واقعیت جهان است و به تصویر کشیدن حقیقت انسان وظیفه‌ای است که قلم شاعر متعهد بر آن است. مضامین اشعار از دل تجربه‌های ساده، اما دردناک انسان‌های اطرافمان شکار می‌شود تا مخاطب، برخوردی ملموس‌تر با موضوع شاعرانه داشته باشد. شاعر با مردم زندگی می‌کند، با شادی آن‌ها شاد و با غصه‌هایشان غمگین می‌شود. دردهای مردم دردهای او، و دلخوشی‌هایشان دلخوشی‌های اوست. صداقت شاید تنها واژه‌ای است که کلمات الهی می‌خواهد وظیفه‌ی سنگین ِ بر دوش کشیدن آن‌ها را متقبل شود. فرهنگِ روستایی و شهری باهم و در کنار هم، با تلفیقی هنرمندانه در اشعار الهی به زندگی خود ادامه می‌دهند. در این شعرها فرهنگ‌ها بر هم غلبه ندارند. این فرهنگ‌ها به استعلایی می‌اندیشند که تمایزات و تناقضات را در درون اشعار الهی به حداقل برسانند. نگاه شاعر جست و جو گر است. ژرفانگر است. حقیقت یاب است. در پی درمان معضلات نیست، اما می‌خواهد گوشه‌ای از درشتی‌های رفته بر انسان معاصر را به نمایش عام بگذارد. شاعر به واسطه‌ی اشعارش در پی به دست آوردن محبوبیت نیست، اما این محبوبیت است که له‌له‌زنان می‌تازد تا خود را به پای بزرگ‌منشی‌های شاعر برساند. آن چه که برای من تا حدودی به عنوان عناصر جاودانگی در شعر شناخته شده است، در اشعار الهی خود را بدون تقلا و هر نوع جبر تحمیلی بروز می‌دهد. این شعرها می‌خواهند زمزمه شوند، می‌خواهند دهان به دهان بچرخند، می‌خواهند به زندگی مسالمت‌آمیز در سفر زمان ادامه دهند، این است که آزادانه و با گزینش مشتاقانه‌ی مخاطب بر لبان او جاری می‌شوند و در اذهان تکرراً به دَوَران در می‌آیند.

در شعر الهی اسامی مناطقی ویژه از آذربایجان حضور پیدا می‌کنند و عُلقه‌ی شاعر را به وطن به تصویر می‌کشند، ولیکن گزینش این اسامی با معنای نهفته‌ی متن پیوند می‌یابد.

اورمو گؤلو، قورو چای گؤز یاشیندی

یاسا چاغیر اردبیلی، موغانی

خشکیدگی دریاچه‌ی ارومیه با قورو(خشک) چای در اشک چشم که لابد آن هم خشکیده است به زیبایی و در تناسبی هارمونیک نمود پیدا کرده‌اند. یاسا چاغیرماق(به عزا فراخواندن) در کنار اردبیل و موغان هم با اندوه همراه شده است و تصویری فراتر از لایه‌های بیرونی زبان را نشان داده است.

آلات موسیقی هم به روشی دیگر بار آلام اجتماعی و انسانی را بر گرده‌ها می‌نشاند. آلاتی که از یک سو درد را به اعماق انتقال می‌دهند و از سوی دیگر خود، گرفتار درد تاریخی‌اند، خود محزونند و مدفون.

سوسموشام آمما سینه‌م طاقچاسی سازدان دولودور

سوسموشام آمما گیلئی گؤیلوم آوازدان دولودور

سادگی زبان با سادگی و پرباری ضروب امثال زبان ترکی پیوندی ناگسستنی  می‌یابد و گاه زبان این توانش را از خود بروز می‌دهد تا به ضرب‌المثل شدگی ارتقا یابد.

بو قونشونون اویما یالان فیتینه

بویانماسین قوی کورکوموز بیتینه

او توی توتسون پیشیگینه، ایتینه

سن یاسینی اؤزون ساخلا آ قارداش!

از منظری تمام اشعار الهی بار مرثیه‌های سنگین قومی را بر دوش می‌کشد و به عبارتی دیگر شعرهایش هر کدام مرثیه(آغی)ای است دراماتیک. مرثیه‌ای که از دل تاریخ بر می‌خیزد و آهسته‌آهسته پیش می‌آید و آلام انسان‌هایی را به نمایش می‌گذارد که تاریخ و اندیشه و زبان‌اش گاه به شدت مچاله شده است.

کوسولو بنؤوشه‌م، یارالی لالام!

من بایرام هوسلی نه تَهَر قالیم

گل تزه‌سین آللام گل نازلی بالام

کؤهنه باشماغی‌نین قاداسین آلیم.

همواره بیان روایی در شعر پتانسیل‌هایی را به جنبش در می آورد که مخاطب را با خود می‌برد. مخاطب غرق در روایت شعر و شیوه‌ی اجرا و بیان آن می‌شود و با گذر از لایه‌های لذت‌ناک شاعرانه به پایانی که پایان نیست، بلکه در درون‌اش به طرز مرموزی ادامه می‌یابد، می‌اندیشد.

گون گونه قالاندی بیر گون‌ده دوردو

اوغول آناسی‌نین اوزونه دوردو...

الهی با این که به مضمون و محتوای شعری می‌اندشد، تصاویر بکر و گاه تجربه نشده را در قوالب غزل، هجایی و سربست(آزاد) می‌آفریند. تصاویری که از تازگی سرشارند.

یاز دردیمی ساغالتمادی

یاراما بیر قیش باغلایین

گؤیلومه بولود دؤشه‌یین

گؤزومه یاغیش باغلایین

و نیز با این که لایه‌های سنتی اجتماع را می‌کاود و ناگزیر، تصویر و زبان سنت را به استخدام خود در می‌آورد، ولی با تنفس در فضای معاصریت، نوگرایانه عمل می‌کند. او موفق می‌شود هم مضامین را لباسی نو بپوشاند و هم از گنجینه‌ی تصاویر و زبان نو بهره‌های فراوانی می‌برد.

بالتا قارداش! بیر آز ال ساخلا یامان داشلانیرام

آخی سالخیم سؤیودم، یاز هوسیم وار نئیلیم

شعرهای بسیاری از الهی، زبان به زبان در میان مردم می‌چرخد و سینه به سینه نقل می‌شود و این ضمن این که موفقیت اشعار او را تضمین می‌کند، جاوادنگی را نیز برای شعر و شاعر بلاشک به ارمغان خواهد آورد.

یارا گل گل دئییم هارا گلسین

هارا گلسین کی زینهارا گلسین

بیزه کی عشق بیر گون آغلامادی

آی اونون آغ گونو قارا گلسین

*

بولودام آمما آغلاغان دئییلم

اوره‌ییم دولماسا یاغان دئییلم

بیر حلال نطفه‌م اولماسا سؤزدن

بیر غزل کؤرپه‌سین دوغان دئییلم

کاظم نظری‌بقا

30/4/95

 

 

جناب حاج باقری متنی ادبی خواندند و جناب باغبانی شعری از رهی معیری.

در پيش بي دردان چرا، فرياد بي حاصل کنم؟

گر شکوه اي دارم ز دل، با يار صاحبدل کنم

در پرده سوزم همچو گل، در سينه جوشم همچو مل

من شمع رسوا نيستم، تا گريه در محفل کنم

اول کنم انديشه اي، تا برگزينم پيشه اي

آخر به يک پيمانه مي انديشه را باطل کنم

ز آن رو ستانم جام را، آن مايه آرام را

تا خويشتن را لحظه اي از خويشتن غافل کنم

از گل شنيدم بوي او، مستانه رفتم سوي او

تا چون غبار کوي او، در کوي جان منزل کنم

روشنگري افلاکيم، چون آفتاب از پاکيم

خاکي نيم تا خويش را سرگرم آب و گل کنم

غرق تمناي توام، موجي ز درياي توام

من نخل سرکش نيستم، تا خانه در ساحل کنم

دانم که آن سرو سهي، از دل ندارد آگهي

چند از غم دل چون رهي، فرياد بي حاصل کنم

 آقای جمشید جامعی شعری از مرحوم استاد عاصم اردبیلی خواندند.

بر خاطرم چو آن بت عیار بگذرد

کاری کند که کار من از کار بگذرد

ای اشک همتی کن و بنشان غبار راه

شاید که از محله ی ما یار بگذرد

ترسم شبی که فرصت دیدار من کند

کار دل شکسته ز تیمار بگذرد

آه از دمی که بر دل امیدوار من

زخم زبان ز طعنه ی دلدار بگذرد

خرم دمی که آن صنم رفته چون صبا

یک صبحدم ز جانب گلزار بگذرد

نازم صفای عاشق صادق که مهر یار

پروانه وار بر شرر نار بگذرد

ای دل فریب شیخ دغل کار را مخور

کو بهر نفع خویش ز دستار بگذرد

از جود و بذل دم نزند لیک در عمل

باور مکن ز درهم و دینار بگذرد

هر رهروی که جان خود از تن دهد نجات

از گیر و دار حشر سبکبار بگذرد

عاصم تو مرغ جان ز تعلق خلاص کن

تا از خطای تو حق دادار بگذرد

بر روزگار تیره تر از شام خود منال

این روز نیز همچو شب تار بگذرد

 

بنده غزلی فارسی با عنوان خانه سیاه است خواندم.

  خانه سیاه است*

 

ماه نتابیده باز خانه سیاه است

بر لب گنجشک‌ها ترانه سیاه است

یخ زده در کوچه خواب‌های کبوتر

پشت سکوت درخت لانه سیاه است

حنجره سرخ است و چنگ، سرخ و صدا سرخ

شانه سیاه است و تازیانه سیاه است

ساحل ِ زخمی نشسته در کف قایق

پولک امواج این کرانه سیاه است

مزرعه را عطر ناب هلهله خالی ست

آینه‌ی بخت رازیانه سیاه است

سنبله در آفتاب ریشه ندارد

خاک سترون شده‌ست و دانه سیاه است

شاخه‌ی گلدان سبز ماه شکسته

ماهی خشکیده را جوانه سیاه است

تا برهوت حقیقت آمده‌ام من**

هرچه نگه می‌کنم نشانه سیاه است

 4/6/91

*نام فیلمی از فروغ فرخزاد

**به برهوت حقیقت خوش آمدید/نام کتابی از اسلاوی ژیژک

 

        

آقای چاووش شعری ترکی خواندند.

آقای نوید آذربایجانی غزلی از دکتر نوربخش خواندند. این غزل را دکتر نوربخش برای جناب نوید سروده اند.

چو برق نگاهی ز چشمت جهیدم

هراسان به عمری به هر سو دویدم

آقای استاد کیانی غزلی ترکی با عنوان (تنزيل رحمت) خواندند.

 

مسكنيم  كوي محبت ده، بلا  گردابي دير

گوزلريم سيلِِ سرشك محنتين غرقابي دير

كونلومو باد حوادث  سالدي غم  گردابينه

كوكسومو سن سيز دوين دردو بلا خيزابي دير

بيلميره م كونلوم چكنميرعشق دردين چيرپينير

 يوخسا بو چيرپينتي لارسئوداليقين ايجابي دير   

 دگمه ين بوينومدان آسلانميش  جنون زنجيرينه

 هر بيري  بير دلبرين گيسوي  گردن تابي دير

تير مژگانين سوكوبدور سينه  خلوتخانه سين ن

هرسوكوك  بير  ناوكين  تنزيل  رحمت بابي دير

چرخ دون پرورده ن عشق اهلي مروت گورمه يب

 بو سفيل آنجاق  فقط  آلچاق لارين  نوابي دير

من ققالارقي فرض ائده ن  فاني جهانين توپراقي

گونده مين بير اويناشين اوزده ن ايراق احبابي دير

آسلانيب هر شاب اوزون گيسولرونده ن اولدو شيخ

امدي (يالقيز) لب لرين شهدين كي شيخين شابي دير

 

 

آقای لطفی شعری نخواندند و جناب استاد سخنور شعری ترکی ارائه دادند.

جناب استاد فریاد غزلی ترکی خواندند.

اوتورسا بَی کیمی باشدا، حارام حالال گیلده

عزیز قوناق کیمی قورد اَیله شر، مارال گیلده

ایکی یئره بؤلونر، سئوگی سین خیال دا تاپان

اؤزی ائوینده یاشار، آرزی سی خیال گیلده

نه قدری تاپدالانیر، داش کیمین سسی چیخمیر

قاپاز یاغیر باشا آللاه، هاچاندی لال گیلده!؟

بیری اوجا یاشادی، آلسادا جانین آجیلیق

بیری دوشوب آیاغا، تورپاق اولدی بال گیلده

دوداقدا گولسه اورکدن بیری گوله بیلمیر

توی اولسادا هاوا قان آغلاییر قاوال گیلده

ایتَن خزینه نی اینسانلیغا مثل چکدیم

آغیزدا گزمه گه سؤز قالمادی مثال گیلده

بئش اون گون، ائل گؤزونه رستم اولسادا سهراب

باخار، گؤرر، بئلی بیر گون بوکولدی زال گیلده

نه آت قالار نه ده میدان، نه مال قالار نه جامال

اؤلونجه، ثانیه لردن کام آل، کامال گیلده

غزل گیلین نازینی، نظمه چکسه فریاد گیل

نه گؤز قالار نه گؤزللیک قالار غزال گیلده

اسد نیکفال- فریاد

اردبیل 15/6/95

 

آقای رحیم عبداللهی راد که عمری در اردبیل ریاضیات تدریس کرده اند و هنوز هم مشغول تدریس هستند مهمان انجمن بودند. ایشان غزل زیر را ارائه دادند.

عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شاید و اما دارد؟
با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت
سر سربسته چرا این همه رسوا دارد
در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا دارد
بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند
قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده ست
چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخنها که خدا با من تنها دارد

آقای دلاور قوام یک رباعی از خلیل جوادی خواندند.

ماهي تو كه بر بام شكوه آمده است

آيينه ز دستت به ستوه آمده است

خورشيد اگر گرم تماشاي تو نيست

دلگير مشو ز پشت كوه آمده است

و در ادامه غزلی از قیصر امین پور ارائه کردند.

 

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟

شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

 

پر می‌زند دلم به هوای غزل، ولی

گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

 

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را

چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

 

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم

آن برگ‌های سبزِِ سرآغاز سال کو؟

 

رفتیم و پرسش دل ما بی‌جواب ماند

حال سؤال و حوصله‌‌ی قیل و قال کو؟

 

 

دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.

ای دل خوشبخت ما طفل دبستان شما

سایه گاه سبز عشرت سمت ایوان شما

برخی لطف شما گردم تبسم کم کنید

می پراند هوش ما را برق دندان شما

آب مروارید و مرمر می برد دندانتان

طوطی ام خون می مزد از قند خندان شما

خود مگر یک شب برآرم دستی از جیب دعا

تا بگیرم پایکوبان طرف دامان شما

نذر سقاخانه کردم قلب خود را گر شود

کوچه ی بن بست ما وصل خیابان شما

خنده ها می گریم از دیدار دورادورتان

اینک اعجازی که ما را کرد حیران شما

یادی از کیفیت چشم تو با من مانده است

خاکبوس آهوانم در بیابان شما

در خم آن زلف خم در خم دل ما خرم است

خوشتر از آغوش آزادی ست زندان شما

روی گلبرگ شقایق شرح حال خویش را

می فرستم با صبا ای گل به عنوان شما

شادیا احوال غمگینانت ای عشق غیور

می گریزند از مداوا دردمندان شما

تا خراب خون خلقند این خداوندان خاک

تشنگان خون خُم، جان من و جان شما

 

آقای استاد بیوک جامعی غزلی از فاضل نظری خواندند.

در این دریا،چه می جویند ماهی‌های سرگردان

مرا آزاد می‌خواهی؟ به تنگ خویش برگردان

مرا از خود رها کردی و بال پر زدن دادی

اگر این است آزادی مرا بی بال و پر گردان

دعای زنده ماندن چیست وقتی عشق با ما نیست؟

خداوندا دعای دوستان را بی اثر گردان

من از دنیا به جادوی تو دل خوش کرده ام ای عشق

طلسمی را که بر من بسته بودی، بسته تر گردان

به جای اینکه هیزم بر اجاقی تازه بگذاری

همین خاکستر افسرده را زیر و زبر گردان

من از سرمایه عالم همین یک "قلب"را دارم

اگر چیزی دگر مانده است، آن را هم هدر گردان

در این دوزخ به جز تردید راهی تا حقیقت نیست

مرا در آتش تردیدهایم شعله ور گردان

استاد ائچی دو تا شعر طنز خواندند. یکی با مطلع

زندانی ام از بابت مهریه ی یک زن

بیچاره ام از قوه ی قهریه یک زن

و مطلع شعر بعدی

شب شاد عروسی تا شدم همخانه ی یک مرد

شدم بازیچه ی اندیشه ی رندانه ی یک مرد

استاد شاهی حسن ختام برنامه را با شعری عاشورایی اجرا کردند.

20/6/95 

 

گزارش جلسه‌ی مورخ 5/5/95 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 



جلسه در منزل جناب دکتر وهابزاده منعقد بود. آقایان حاج خيراله باقری و علی لطفی به جهت مشکلات کاری و کسالت در جلسه حضور نداشتند. آقایان استاد غلامرضا طباطبایی مجد و دکتر به آذین و جمال عطایی و سعید نوریان مهمانان جلسه بودند.


جلسه ساعت 15/10 آغاز شد. استاد شاهی مطابق روال همیشگی به روح و روان رفتگان انجمن و بزرگان ادب شهر و نیز شاعران عروج کرده ی تبریز صلوات فرستادند.
جناب سخنور به دیوان حافظ تفأل کرده و این شعر را خواندند.
 ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش
دلم از عشوه ی شیرین شکرخای تو خوش
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش
شیوه ی ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح
چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش
هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش
در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار
کرده‌ام خاطر خود را به تمنای تو خوش
شکر چشم تو چه گویم که بدان بیماری
می‌کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش
در بیابان طلب گر چه ز هر سو خطریست
می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش
در باره ی واژه ی طلب استاد شاهی توضیح مختصری دادند.


در ویژه برنامه مقدمه ای را که برای کتاب شعر دکتر وهابزاده نوشته ام،خواندم.
دکتر جواد وهاب‌زاده «منشی» قالب‌های متعدد شعری را طبع‌آزمایی کرده‌اند و در میان اشعار ایشان می‌توان قوالب قصیده، غزل، مثنوی، رباعی، قطعه را مشاهده کرد، اما آنچه که شعرهای ایشان را تشخص بیشتری می‌بخشد بهره‌مندی از ژانرهای خاص شعری است. شعرهای دکتر وهاب‌زاده گونه‌های مختلفی را شامل می‌شود. از میان ژانرهای گوناگون شعری گرایش به تضمین، ترجمه‌ی اشعار و ماده‌تاریخ‌نویسی توجه بیشتری را به خود جلب می‌کند، گونه‌هایی که اغلب مورد تغافلند و اهمیت تاریخی آن‌ها به ویژه در دوران حاضر به فراموشی سپرده شده است.ترجمه‌ی تعدادی از غزل‌ها و رباعیات حافظ، بخشی از وجهه‌ی شاعرانه‌گی جناب دکتر وهاب‌زاده را که در شعر «منشی» تخلص می‌کنند در بر می‌گیرد. بی‌تردید می‌توان گفت که ترجمه‌ی شعر کار سختی است، و سخت‌تر از آن ترجمه‌ی شعر حافظ و باز دشوارتر از آن‌ها هم ترجمه‌ی منظوم است که در تاریخ ادبیات، کمتر شاهد این گونه ترجمه‌ها هستیم. اگر شاعری بتواند از عهده‎ی این‌گونه ترجمه‌ها برآید یقیناً کار او مورد توجه قرار می‌گیرد مثل ترجمه‌هایی از ایرج میرزا و شهریار که سخت مشهورند و در عرصه‌ی ترجمه‌ی منظوم ماندگار. شعر کودک و خزان شهریار را می‌توان در این مورد مثال زد.
کودک و خزان
مادری بود و دختر و پسری / پسرک از می محبت مست / دختر از غصه‌ی پدر مسلول / پدرش تازه رفته بود از دست / یک شب آهسته با کنایه طبیب/ گفت با مادر این نخواهد رَست/ ماه دیگر که از سَموم خزان / برگ‌ها را بود به خاک نشست / صبری ای باغبان که برگ امید / خواهد از شاخه‌ی حیات، گُسست/ پسر این حال را مگر دریافت / بنگر اینجا چه مایه رقّت هست/ صبح فردا دو دست کوچک طفل/ برگ‌ها را به شاخه‌ها می‌بست
البته می‌توان شعر کودک و خزان شهریار را اقتباسی از داستان آخرین برگ او. هنری نویسنده‌ی آمریکایی دانست.
شعر روان پرستار از «منشی» که ترجمه‌ا‌ی منظوم از یک پاراگراف پرده‌ی پنجم تراژدی مکبث اثر شکسپیر است نمونه را آورده می‌شود.
شو پرستار روان بیماری
برکن از سینه غم جانکاهی
بزدای از رخ دل لوحه‌ی رنج
تا شود کوهِ غمی چون کاهی
شهدِ تریاق ِ فراموشی جوی
دل سبک‌تر شود از هرگاهی
به چند مورد از ترجمه ی غزلیات و رباعیات حافظ توسط منشی نظر می افکنیم.
وئردیلر غصه و غم‌دن منه دان واختی نجات
قایناییرمیش بو قارانلیق گئجه‌دن آب حیات
***
حسنوون نوری تجلی‌دن ازل دم ووردو
تاپیلیب عشق اودونو جانینه عالم ووردو
***
صبا سلام یئتیر اول غزال رعنایه
دئنن کی بیزلری عشقین چکیبدی صحرایه
دکتر وهاب‌زاده بالنسبه از منظر شعری توانسته‌اند از عهده‌ی این ترجمه‌ها برآیند.
 وجه دیگر کار ایشان تضمین است که بیشترینه‌ی این تضمین‌ها مربوط به غزل‌های حافظ است. تضمین هم یکی از گونه‌های دشواری است که معمولاً کمتر شاعری گرد آن می‌چرخد. از نمونه‌های خوب تضمین می‌توان به کار ملک‌الشعرا بهار و نیز استاد شهریاراز سعدی و شیخ بهایی از هلالی جغتایی اشاره کرد. و اینک نمونه‌هایی چند:
سعدیا! چون تو کجا نادره‌گفتاری هست؟
یا چو شیرین‌سخنت نخل شکرباری هست؟
یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست؟
 هیچم ار نیست، تمنای توام باری هست
«مشنو ای دوست! که غیر از تو مرا یاری هست
 یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست»
ملک‌الشعرا بهار
***
ای که از کلک هنر نقش دل‌انگیز خدایی 
حیف باشد مه من کاین همه از مهر جدایی
گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی    
«من ندانستم از اول که تو بی‌مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی»
شهریار
***
تـــا کي به تمنــــــاي وصــال تو يگانه / اشکم شود از هر مژه چون سيل روانه / خواهــــد که سرآيد غم هجران تو يا نه/ «اي تــــير غمت را دل عشــــاق نشانه / جمعي به تو مشغول و تو غايب زميانه»
شیخ بهایی
***
تو آن گلی که خراب تو گلعذارانند
اسیر بند کمند تو شهسوارانند
به بند دانه و دامت چو من هزارانند
«غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده‌ی لعل تو هوشیارانند»
شاه اسماعیل خطایی
***
دلم به غیر تو مشغول و پایبند مباد
به منع عشق تو او را صلاح و پند مباد
جز این دعا به لبم حرفِ دلپسند مباد
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده‌ی گزند مباد»
منشی
 موفقیت در تضمین منوط است به این که مترجم در هاله‌ی مغناطیسی شعر کاملاً قرار بگیرد و با درک دنیای لفظ و معنا، مصاریعی را بسازد که به ذهن و زبان شاعر نزدیک شود و یا اندیشه‌ها و ویژگی‌های دنیای معاصر را بتواند با هنرمندی با فضاهای گذشته تلفیق دهد تا کمترین زاویه را با شعر اصلی داشته باشد و این کاری طاقت‌فرساست. دکتر وهاب‌زاده در این راه نیز خطر کرده و دل به دریا زده‌اند و با انتخاب شعرهای جاودانه‌ای از حافظ، طبع خود را در این میدان وسیع به آزمون گذاشته‌اند. سومین ژانری که روی آن کار کرده‌اند ماده‌تاریخ‌نویسی است. ماده‌تاریخ سابقه‌ی طولانی در شعر فارسی دارد. از منظر تاریخی حائز اهمیت است و در گذشته منبع خوبی برای ثبت تاریخ فوت دانشمندان و نویسندگان و شعرا بوده تا از پراکندگی‌هایی که در ثبت تواریخ معمولاً اتفاق می‌افتد جلوگیری به عمل آید. موزون بودن ماده‌تاریخ‌ها هم ماندگاری و حفظ آن‌ها را باعث می‌گردید. از سوی دیگر معمولاً در زمان وقوع حادثه ممکن است کسی توجه چندانی به لحظه‌ی وقوع حادثه نداشته باشد، ولی با گذر زمان و روشن‌تر شدن چهره‌ی واقعی علما زمان تولد و مرگ اهمیت شایانی پیدا می‌کند. از منظری دیگر خود شعر می‌تواند به متوفا تشخص ببخشد. یقیناً ماده‌تاریخی که شعرای بزرگ در فوت انسان‌های نه چندان مشهور گفته‌اند ماندگاری آن‌ها را در صفحات تاریخ رقم زده است. بنابراین ماده‌تاریخ‌نویسی ارزش و اعتبار ویژه ای دارد و در زمان معاصر پرداختن به آن تأثیری دوجانبه دارد. به این معنا که هم شاعر و هم شخص مورد نظر به نسبت می‌توانند در شهرت و ماندگاری همدیگر تأثیر داشته باشند. ماده‌تاریخ‌های دکتر وهابزاده در حوزه‌ی تاریخ اردبیل شاخصند و ظاهراً شخص دیگری این مهم را غیر از ایشان انجام نداده‌اند.
ماده‌تاریخ فوت حاج قدیر جلیل‌زادگان(انور)
دریغا انور آن استاد فن دور از قلم گردید
ز باغ سینه‌سوزان حسین یک شاخه کم گردید
چو پرسیدم ز «منشی» سال فوت جانگدازش را
بگفتا چون دل ما، سال هم «غرق الم» گردید
منشی
غرق الم=1371
قصاید و غزل‌ها و سایر قالب‌های شعری منشی در بستر وقوع جریان‌ها و اتفاقات خاص تاریخی شکل می‌گیرد. می‌توان صراحتاً گفت که تاریخ و شعر در آثار او ممزوج شده‌اند. استان شدن اردبیل، پیروزی قهرمانان ملی، زلزله‌ی اردبیل، افتتاح دانشگاه و دانشجوسرا، بزرگداشت علما و مسائلی از این دست برای منشی اهمیت دارند و از این روست که نگاهی به اشعارشان این نکته را برای خواننده آشکار خواهد ساخت که قلب منشی با قلب تاریخ منطقه می‌تپد و ایشان بخشی از تاریخ معاصر را که خود نیزی جزیی از آن است با کلمات موزونشان به تصویر کشیده‌اند. در این راستا حتا اشاره به ماجراهای خانوادگی هم توانسته است بخشی از تاریخ خانوادگی شاعر را رقم بزند. از نگاه تاریخ، وقایع زندگی شاعر حائز اهمیت است، اگرچه ممکن است از دید تعدادی کم اهمیت باشد. برای پزشک متخصصی که سال‌های خیلی پیش می‌توانست با ترک شهر و دیار خود مثل بسیاری‌ها شاید زندگی مناسب‌تر و دلخواه‌تری را برای خود رقم بزند، ماندن و سرودن از وطن مألوف نشان از آن دارد که عشقی لایزالی در قلب شاعر ریشه دوانیده و این عشق و علاقه به بهره‌مندی‌های دیگر می‌چربد.از موضوعات مرتبط با روحیات منشی و علائق او پرداختن به مبحث پزشکی است. اشعاری مثل روز پزشک و پندنامه‌ی پزشکی و طنز پزشکی بر این مهم دلالت دارد. در مقالات علمی او نیز این گرایش و علاقه انعکاس دارد. شغل و شعر همواره در تاریخِ شعر، ارتباطات نزدیکی داشته‌اند و به ویژه در شعر دوره‌ی صفویه و سبک هندی شاهد این نمودها هستیم. جناب منشی در دوران معاصر تصویرگر این بخش از چهره‌ی مغفول شعری هستند.  
از مضامین مورد علاقه‌ی شاعر که در اشعارش حضور پررنگی دارند می‌توان به وطندوستی، آزادگی، انساندوستی، حقیقت جویی، فضیلت و ادب دوستی، ظلم ستیزی و عشق به طبیعت، اشاره کرد.
زیبد که سر به طاق فلک ساید از شرف
این بارگاه محتشم استان اردبیل
*
بنازم بدین شهر خود اردبیل
چنین قهرمان‌پرور است این دیار
*
در پای رأی ظلم، به هر عذر و هر بها
ای دل منه به مصلحت امضای زندگی
*
خوش است فصل بهاران به عیش، کوشیدن
گهی به دامن صحرا ، گهی به گلزاران
*
آکنده ساز جام دل از نور سرخ عشق
عشق است عشق، جوهر فحوای زندگی
24/4/95
شروع شعرخوانی با دکتر وهابزاده بود ایشان به جهت مناسبت روز استان اردبیل ابتدا ماده تاریخ استان شدن اردبیل را خواندند.


ماده‌تاریخ استان شدن اردبیل
از مغان، خلخال و مشکین وز سراب تا آستارا
شرق آذربایجان افراشت استانی لوا
چیست گفتم ماده‌ی تاریخ این فرخنده سال
گفت «منشی» (اردبیل شد مرکز استان ما)
اردبیل شد مرکز استان ما= 1371
و سپس شعر دیگری در خصوص تأسیس استان اردبیل قرائت کردند.
تأسیس شد به مُلک جم استان اردبیل
نازم کنون به شهر و هم استان اردبیل
شمشیر و شعر و شیخ بود استعاره‌ای
زین افتخار ملک جم استان اردبیل
گر ملک آذری‌ست به ایران‌زمین چو سر
پیشانی است لاجرم استان اردبیل
از لطف حق و همت مردم در این زمان
ناید ز هیچ خطه کم استان اردبیل
سخت و رفیع چون سبلان در گذار دهر
بر خصم سر نکرده خم استان اردبیل
از بهر حفظ وحدت ایران به قرنِ ده
افراشته‌ست خود عَلَم استان اردبیل
زیبد که سر به طاق فلک ساید از شرف
این بارگاه محتشم استان اردبیل
خاک مقدس است و صفا و صفی ِ دین
نام‌آور است و محترم استان اردبیل
کانون علم و معرفت و چشمه‌ی هنر
مهد تمدن و حِکَم استان اردبیل
بوده محیط فضل و ادب، مجمع کمال
همواره صاحب قلم استان اردبیل
پاس وقار دین خدا دارد و وطن
خورده به عشق حق قسم استان اردبیل
از خوان نعمتش همگان را نصیب و سهم
کان سخاوت و کرم استان اردبیل
شهدش شفای جان و هوایش نشاط روح
این رشک مایه‌ی اِرَم استان اردبیل
زان بادِ خوش‌نسیم که وصفش شنیده‌ایم
جنت شود به صبحدم استان اردبیل
خلخال و سبزدشتِ مغان، خال کشورند
مشکین دیار و پُرنِعَم استان اردبیل
یابد اگر حیات دوباره لسانِ غیب
گوید ز شهر خود رَوَم استان اردبیل
«منشی» خدای را ز خدا مسئلت نما
اِحفَظ لَنا مِنَ‌العدم استان اردبیل
22/10/71
آقای توحید دلاور قوام که این روزها به دلیل دبیری روز استان اردبیل ساعات پرکاری را پشت سر می گذرانند اکتفا کردند به سه بیت از شاه اسماعیل خطایی بنیانگذار سلسله ی صفویه.
بیستون ناله ی زارم چو شنید از جا شد
کرد فریاد که فرهاد دگر پیدا شد
خبر از کوتهی بخت ندارم زیراک
سایه افکن به سر آن سرو سهی بالا شد
گر خطایی کنی و خون خطایی ریزی
 من بر آنم که که صواب از تو خطا از ما شد
آقای استاد چاووش غزلی ترکی خواندند.
باغلی دیر جان رشته سی ای جان زر افشان تئللره
ناز یئریشله جان باغیشلا شوخ جیران تئللره
آقای دکتر شهریار نعمتی در ابتدا اشاره کردند که دکتر شفیعی کدکنی در باره ی عرفان شیخ صفی الدین اردبیلی می گفت: هنوز موجی از این دریا به ساحل تحقیقات ادبی و عرفانی نرسیده است. دکتر نعمتی غزل فارسی خواندند.
گر حلق می بُری دل غمدیده ی مرا
آبی بده کبوتر ترسیده ی مرا
نه خواب و نه ملامت مردم که خاک گور
پوشد ز دوست چشم بلادیده ی مرا
وقت وداع بخت سیه بین که سیل اشک
جوشید و بست روزنه ی دیده ی مرا
در گیرودار عشق نیالود هیچ چیز
جز خون خویش دامن برچیده ی مرا
وقت غم شریف تو خوش باد کاین رفیق
خوش داشت پاس خاطر رنجیده ی مرا
شوید به آب شعله مگر باد صبحدم
گل های کاغذین پلاسیده ی مرا
آقای نوید آذربایجانی مطلبی بیان نداشتند.


آقای استاد غلامرضا طباطبایی مجد گفتند که سال 1362 در خدمت انجمن حافظ بوده اند که بنای چاپ صفوه الصفا در این انجمن گذاشته شد. ایشان از مرحوم حاج لطیف نباتی به نیکی یاد کردند. چاپ صفوه الصفا به همت ایشان صورت گرفته بود. داستان گذر مردی به گورستان و دیدن سال های عمر مردگان بر روی قبور را یادآور شدند و سن خود را مثالی از این سنین اندک حک شده بر سنگ قبرها قلمداد کردند. از کارهای شبانه روزی بر روی صفوه الصفا گفتند و از نقدهای نادرستی که بعضی ها بر آن نوشته بودند.
آقای دکتر به آذین از برنامه ی روز اردبیل در مجتمع فرهنگی فدک یاد کردند و از آقای قوام و اجرایش تجلیل به عمل آوردند. همچنین یادی از مرحوم دکتر جابر عناصری کردند. و شعری از جنس مرثیه از شاعری نامعلوم در باره ی مرگ فیروز خان فرزند عظمت خانم خواندند که جناب داود کیانی اشاره کردند که به جهت این که سه تا نام جغرافیایی ذکر شده در متن شعر ؛ متعلق به منطقه مغان است و نیز بر اساس شیوه ی مرثیه سرایی که در شعر به کار گرفته شده این شعر می تواند مربوط باشد به فیروزخان قوجابیگلو نه فیروزخان پولادلو.
آقای استاد جمال عطایی که در حوزه ی عرفان خصوصاً مثنوی مطالعات و تحقیاق زیادی دارند دو قطعه شعر خواندند یکی از دیوان شمس و دیگری از عطار.
... ایاک نعبد است زمستان دعای باغ
در نوبهار گوید ایاک نستعین
ایاک نعبد آنک به دریوزه آمدم
بگشا در طرب مگذارم دگر حزین
ایاک نستعین که ز پری میوه‌ها
اشکسته می‌شوم نگهم دار ای معین
هر لحظه لاله گوید با گل که ای عجب
نرگس چه خیره می‌نگرد سوی یاسمین
سوسن زبان برون کند افسوس می‌کند
گوید سمن فسوس مکن بر کس ای لسین
یکتا مزوری است بنفشه شده دوتا
نیلوفر است واقف تزویرش ای قرین
سر چپ و راست می‌فکند سنبل از خمار
اریاح بر یسارش و ریحانش در یمین
سبزه پیاده می‌دود اندر رکاب سرو
غنچه نهان همی‌کند از چشم بد جبین...
دیوان شمس
نگاری مست لایعقل چو ماهی
درآمد از در مسجد پگاهی
سیه زلف و سیه چشم و سیه دل
سیه گر بود و پوشیده سیاهی
ز هر مویی که اندر زلف او بود
فرو می‌ریخت کفری و گناهی
درآمد پیش پیر ما به زانو
بدو گفت ای اسیر آب و جاهی
فسردی همچو یخ از زهد کردن
بسوز آخر چو آتش گاهگاهی
چو پیر ما بدید او را برآورد
ز جان آتشین چون آتش آهی
ز راه افتاد و روی آورد در کفر
نه رویی ماند در دین و نه راهی
به تاریکی زلف او فرو ریخت
به دست آورد از آب خضر چاهی
دگر هرگز نشان او ندیدم
که شد در بی نشانی پادشاهی
اگر عطار با او هم برفتی
نیرزیدش عالم برگ کاهی
 عطار نیشابوری


آقای سعید نوریان مدیر روابط عمومی اداره ی کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان اردبیل در جلسه از سوی مدیرکل حضور داشتند. ایشان گفتند که آرزو داشتم در انجمن حافظ باشم و از آن بهره مند شوم. سپس در مورد چاپ کتاب «طبع دریانوش» که مجموعه ی مقالات کنگره ی بزرگداشت استاد شاهی است توضیح دادند و برای اعضای حاضر آن را هدیه دادند و با یک رباعی به سخن خود پایان دادند.
من زائر كعبه‌ی نگاهت هستم
از باده‌ی چشم مي فروشت مستم
احرام گرفته ام كه شايد برسد
امشب به ضريح چشم هايت دستم


آقای باغبانی مطلبی بیان نکردند. جناب استاد کیانی غزلی ترکی خواندند که در مجموعه ی انجمن عشق به چاپ رسیده است.
جوشار من‌ده سئودالار عمان كيمی
دنيزلرده شيمشك‌لي طوفان كيمی
يئتر نسبتيم نسبتـاً گؤي‌لره
كئچر گون‌لريم گرچي زندان كيمی
يوغورلانميش اودلان زيغيم، توپراغيم
ايچيم قاينایير اودلو وولكان كيمی
اولوب يئددي آرخام گونش وورغونو
قارانليق‌دا عُولوي اوباش‌دان كيمی
من اردم‌لي عشاق نسلیندنم  
جنون دشتي‌نين شيخي صنعان كيمی  
من عشق‌اوغلو، عشق‌اوغلو، عشق‌اوغلويام 
بودور شهرتيم ، شانلی عنوان كيمی
قدح ، مي ، مزه ، سئوگي ، سؤز، من‌ده‌دير
غزل‌‌نن دولي كهنه‌ديوان كيمي
قويوب قيس آتام عشق بنيادي‌ني
آنام ليلي سئودالي سلطان كيمي  
قورور جانلا يالقيز جنون ثروتين
قالار يئددي نسلينده برهان كيمي
جناب استاد فریاد غزلی ترکی خواندند.
آی سنون اولدوز سنون بیر داغ دومان بسدیر منه
تیر تیکان سیز گول سنون، گول سیز تیکان بسدیر منه
قوی سنون اولسون بو دونیا، چیخ اوزوندن بئش اون ایل
بیر عؤمور حسرت محبت دونیادان بسدیر منه
سنده ده وار منده ده بیر جوت ال، آللاه پای وئریب
سن یاپیش دونیانی، بیر جوت، تار کامان بسدیر منه
بیر قوجاق داش هرنه دیر، یاخچی یامان اولسون سنون
بیر قوجاق قوش، هرنه دیر یاخچی یامان، بسدیر منه
سن آیاق قوی باش لارا، بیر نردیوان تک چیخ گونه
قول قیچی سینمیش، ییخیلمیش نردیوان بسدیر منه
مین ماحالدا سئل سئل ائولر ییخ، قودورموش خان کیمین
بیر مغاندا بیر سارا، بیر خان چوبان بسدیر منه
سن خان اوغلی خان، الونده واردی یئتمیش پارچا کند
بیر آتام وار ، جنسی رستم ، یئددی خان بسدیر منه
بیر قوری فریاد واریم، هرگون دنیز تک داشلانیر
سن سو اوستوندن چای ایچ ، بوش ایستیکان بسدیر منه
اسد نیکفال- فریاد2/5/95

من هم غزلی فارسی خواندم.
بی‌شعوری حد ندارد
زنده بادا رودهایی را که هرگز سد ندارد
مرگ بر سدی که جز اندیشه‌ی باید ندارد
کاش می‌شد غاز وحشی می‌شدم پر می‌گشودم
غاز وحشی سیم و خاری بر لب سرحد ندارد
در کنار ساحلی با گوش‌های خود شنیدم
گفت رودی، مرده دریایی که جذر و مد ندارد
می‌نویسم سنگفرش کوچه‌ها را، ننگ بادا
بر خیابانی که غیر از یک خط ممتد ندارد
خیز و ناگه شورشی در معبد بت‌ها به پا کن
حیف از آن دینی که حتی یک نفر مرتد ندارد
خانقاه و دیر و مسجد را رذیلت بی‌نهایت
راستی در گوشه‌ای حتی یکی معبد ندارد
پس چه کس بی‌کفش و باسر، بر زیارت خواهد آمد
مرده‌هایی را که در روی زمین مرقد ندارد
از بلاهت تا وقاحت، از حسادت تا شرارت
می‌نویسم تا بدانی بی‌شعوری حد ندارد.
28/4/95

آقای استاد سخنور غزلی فارسی خواندند.
از بهر گلی در ره صد خار فتادیم
خوردیم غم یاری و بیمار فتادیم
کاری که نبردیم به پیش و پس صد کار
آن قدر دویدیم که از کار فتادیم
آشفته و درمانده ز اوضاع مه و سال
سردرگم و وامانده به بازار فتادیم
دیدیم جهان را همه دیوار به دیوار
هرچند بجستیم، گرفتار فتادیم
آزرده نکردیم کسی را ز خود ای دل
الا ز کسان در غم بسیار فتادیم
امروز به سامان نه از این هستی خویشیم
کز غفلت خود بیش گرانبار فتادیم
احرار به ابرار رسیدند چه چابک
ما از بدی حادثه افگار فتادیم
افسوس سخنور نرسیدیم به گلزار
بیراهه زدیم و به علفزار فتادیم
1/5/95

استاد شاهی دو غزل خواندند که یکی از آن ها در گزارش های قبلی ارائه شده است و غزل دیگر در این جا تقدیم می شود.
ز خط فاصله کم کن گلایه ای بت لولی
گه از صعود سرآید صفای سیر نزولی
ز چشم قله فتادن مکدرت ننماید
که جز ملال ندیدم من از تقرب طولی
تمام طاعت خود را به چاه ریخته بودم
نکرده بود اگر این عقل ناتمام فضولی
تو هم چو بنده خرافات را بخوان خَر ِ آفات
که این بود ثمر علم روز و مدرک پولی
چنان شعورکشی با زمان تنیده که گویند
زهی به عرصه ی دیروز و قتل عام مغولی
قسم خورد به سر من حریف و بشکندم سر
چنین دو تو و دوپهلو نه شمر بود و نه خولی
اگرچه شاهی شهرم ندیده ام ثمر از شهر
بریده نان مرا مالیات شعر ملولی
به خون هر که سرایت نکرد شوق نمازش
ز صد قیام و قعودش یکی نیافت قبولی
استاد بیوک جامعی به جهت نقاهتی که داشتند و با این وضع به مجلس آمده بودند تشکر کرده و مطلبی بیان نداشتند.


حسن خطام برنامه با جناب استاد یحیوی(ائلچی) بود که غزلی ترکی خواندند.
بویور دوستوم
بویور دوستوم اوره ک حجمین چراغان ائیله دین یا یوخ
کؤنول تالارینی آیینه بندان ائیله دین یا یوخ
چمن فرشینده هئچ گؤی قورشاغیندان بیر واراق بیچدین
طراوت چشمه سینده عقلی عریان ائیله دین یا یوخ
نئچه گوزگو گولون اکدین سینونده شانلی ساهمانلی
او پارلاق غونچالارلان قلبی رضوان ائیله دین یا یوخ
یازیبلار عشق بیر بحرانلی طوفان دیر باتان چیخماز
سن اول توفانلی بحرانلاردا توفان ائیله دین یا یوخ
حیاتین قصرینی مین رنگه بوکموش سئوگی رسسامی
گؤزه للیک مسندینده روحی سلطان ائیله دین یا یوخ
هوس لر اؤلکه سینده سینه آچدین قانلی قلخان تک
مقدس عشقین استقلالین اعلان ائیله دین یا یوخ
فلک لر نظمینی تا پوزماییب پروانه لر آهی
وجودون ساعتین بیر لحظه میزان ائیله دین یا یوخ
گئدنده سجده یه آیا ملک لر سؤیله دی احسن
یاشیل سجاده نی اشکونله گریان ائیله دین یا یوخ
بویان هللاده حق الناس، اویان سیم و زر و الماس
قضاوت مسلخینده حق له دیوان ائیله دین یا یوخ
وَ سن ائلچی بو یئتمیش اوچ ایل عؤمرون کی فنا اولدی
دئنن بیر کؤزله جان مولکون چراغان ائیله دین یا یوخ
29/ اردیبهشت/95
از جناب استاد کیانی که زحمت درج تصاویر و تنظیم متن را می کشند سپاسگزارم.
کاظم نظری بقا- 7/5/95

 

گزارش مورخ 22/4/95 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 
 

انجمن دیشب در منزل جناب جبرائیل نوید آذربایجانی برگزار شد. آقایان داود کیانی و توحید دلاور قوام غائبین جلسه بودند و جناب آقای احمد جباری مقدم و دکتر عابدیان مهمانان انجمن.
جلسه ساعت 15/10 شب با مدیریت جناب استاد شاهی و با فرستان صلوات بر ارواح شهدا و اسرای کربلا و اموات جمع حاضر و اعضای مرحوم انجمن و بزرگان علم و ادب مرحوم شده ی شهر اردبیل: نبانی و دکتر عناصری و مولایی و... و تبریز به ویژه مرحومان شکیب و شبخیز و عابد و حریرچی و شیدا و شهریار و... آغاز شد.


سپس جناب استاد سخنور تفألی به دیوان خواجه شیراز کرده و غزل ذیل را قرائت کردند.
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است
غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار
ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست
زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار
که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست
دردمندی من سوخته ی زار و نزار
ظاهرا حاجت تقریر و بیان این همه نیست
نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست
در مورد برخی از اصطلاحات عرفانی مثل غیرت و موضوعاتی چون غیریت جناب استاد شاهی از منظر عرفانی توضیحاتی دادند و نیز دکتر نعمتی به ایهام موجود در این ابیات و شیخ صنعان و ماجرایش اشاراتی داشتند.
برنامه ی بعدی را نگارنده ی این سطور اجرا کرد و مطلبی را با عنوان «در باره ی یادداشت نویسی» خواند که ذیلاً مشاهده می فرمایید.


در باره‌ی یادداشت‌نویسی
در آموزش‌های مربوط به نویسندگی یکی از تأکیدهای نویسندگان این است که یادداشت‌های روزانه داشته باشید. این یادداشت‌نویسی‌ها می‌تواند قلم ما را روان‌تر ساخته و راه نویسندگی را هموارتر سازد. یکی از راه‌های نویسنده‌ی خوب و تأثیرگذار شدن در واقع همین یادداشت‌نویسی است. از منظر تاریخی یادداشت‌نویسی اهمیت فوق‌العاده‌ای دارد. بخش‌های مختلفی از تاریخ جوامع در متن و بطن همین یادداشت‌ها نهفته است. همچنین از منظر سیاسی و از بُعد اجتماعی هم یادداشت‌نویسی مهم تلقی می‌شود. به یاد دارم در یکی از مجلات ادبی دهه‌ی هفتاد که در حال حاضر نام مجله را به یاد ندارم یادداشت‌های جان اشتاین بک همراه نگارش خوشه‌های خشم چاپ می‌شد. شاید جذابیت این یادداشت ها کمتر از خود رمان خوشه‌های خشم نباشد. مخاطب ضمن این که از چند و چون و مراحل شکل‌گیری داستان اطلاع پیدا می‌کند، سمت و سو گیری‌های ذهنی نویسنده، هنگام نگارش و تفکرات و تأملات او را می‌تواند رصد نماید. به تعبیری دیگر دنیای درونی نویسنده در این یادداشت‌ها چهره می‌نماید و برای خواننده لذت دوچندانی می‌تواند داشته باشد. یادداشت‌هایی که سیاستمداران داشته‌اند شاید از نظر حجم بیشترین یادداشت‌نویسی‌ها را شامل شود. این نوع یادداشت‌ها گوشه‌های پنهان و نامرئی تاریخ یک مملکت را در باطن خویش نهفته دارد. تاریخی که معمولاً به صورت رسمی هیچوقت نوشته نمی‌شود. تاریخ فی‌نفسه خواندنی است و دانستن زوایای تاریک و مخفی آن جذابیت ویژه‌ای دارد، لذا شاید طرفداران این گونه یادداشت‌های تاریخی بیشتر از سایر مخاطبین انواع یادداشت‌نویسی باشد. برای مثال یادداشت‌های اسدالله علم وزیر دربار پهلوی را می‌توان ذکر کرد که از برخی مسائل رازآلود پرده بر می‌دارد.
یکی از محاسنِ نوشتنِ یادداشت‌های روزانه این است که انسان با وضوحی اطمینان‌بخش از تغییراتی که دائماً از سر می‌گذراند آگاه می‌شود؛ تغییراتی که عموماً‌ به‌طورِ طبیعی به آن‌ها اعتقاد دارد، آن‌ها را حدس می‌زند و می‌پذیرد. در یادداشت‌های روزانه شواهدی می یابیم دال بر این‌که در موقعیت‌هایی که امروز به‌نظرمان تحمّل‌ناپذیر می‌رسد زندگی کرده‌ایم، به اطراف نظر انداخته‌ایم و مشاهداتمان را نوشته‌ایم.(فرانتس کافکا، دفترِ یادداشت‌های روزانه، ترجمه‌ی بهرام مقدادی)

در این نوشته مختصراً از تعریف یادداشت، یادداشت اداری، یادداشت‌نویسی و خاطره‌نویسی، یادداشت‌نویسی مقاله‌وار، یادداشت‌برداری، یادداشت‌نویسی در حوزه‌ی داستان و رمان و انواع دیگر سخن به میان خواهد آمد.
یادداشت چیست؟
در لغت‌نامه‌ی دهخدا آمده است: یادداشت مصدر مرکب مرخم و یا اسم مصدر مرکب است و به معنای در حافظه نگاه داشتن و به خاطر آوردن است. همچنین به معنی یاد کردن است. این بنده را یادداشتی به خیر فرمایند(مقدمه‌ی کلیات سعدی). موضوع و نکته‌ی مهمی را در دفتر یا ورقه‌ای برای به یاد آوردن ثبت کردن. نکات مهم و مشخصات موضوعی را به طور زبده و خلاصه نوشتن یا آن ها را برای به یاد آوردن ثبت کردن: یادداشت‌های قزوینی. یادداشت پرداخت؛ رسید پرداخت؛ یادداشتی است که در هنگام پرداخت پولی از طرف بانک برای مشتری فرستاده شود. دفتر که برای ثبت تعلیقه‌هاست. دفتر یا اوراقی به هم بسته نوشتن موضوعات فوری و لازم را. در تداول امور سیاسی نامه‌ی گله‌آمیزی است که وزارت خارجه ی دولتی به عنوان دولت دیگر می‌فرستد و در آن از مسائل مربوط به نقض عهد و مودت نامه یا اقدامات مخالف روابط دوستانه و غیره گفتگو و شکایت می‌کند.
یکی از اصول هشتگانه‌ی فرقه‌ی نقشبندیه و آن عبارت است از دوام آگاهی به حق بر سبیل ذوق و بعضی گفته‌اند حضور بی‌غیبت است و برخی گفته‌اند مشاهده(= استیلاء شهود حق بر دل) به توسط حسب ذاتی عبارت از حصول یاداشت است.(از رشحات عین‌الحیات).
یادداشت‌نویسی و انواع ادبی
نوع ادبی یکی از شعبه‌ها و مباحث نطریه‌ی ادبیات و موضوع اصلی آن طبقه‌بندی آثار ادبی از نظر ماده و صورت در گروه‌های محدود و مشخص است.(انواع ادبی شمیسا، ص25).
در انواع ادبی هدف اصلی طبقه‌بندی کردن بر حسب ساختمان آثار ادبی و مختصات درونی و ساختاری آن‌هاست.(همان، 26). انواع ادبی در اعصار مختلف دستخوش تغییر می‌شوند و یک نوع ادبی ممکن است مختصاتی از انواع دیگر را هم داشته باشد. مفهوم نوع ادبی گاهی به سبک نزدیک می‌شود.(همان، 53).
دکتر سیروس شمیسا در کتاب انواع ادبی در فروع زندگی‌نامه‌نویسی به یادداشت نویسی هم اشاره می‌کند.«از برخی از نویسندگان یادداشت‌هایی به جا مانده که جنبه‌ی هنری و ادبی دارد مثل یادداشت‌های کافکا که هسته‌ی برخی از آثار او را می‌توان در آن‌ها تمییز داد.(شمیسا،1370: 299). شمیسا خاطره‌نویسی، سفرنامه‌نویسی و تذکره‌نویسی را هم زیر مجموعه‌ی زندگی‌نامه‌نویسی محسوب کرده است.
یادداشت اداری
گونه‌ای از نوشتار است که در ادارات معمولا برای سرعت بخشیدن به جریان برخی از کارها رواج دارد. «یادداشت اداری از تمامی ویژگی‌های نامه‌ی اداری برخوردار نمی‌باشد، اما چون در برخی از موارد به عنوان سند و مدرک می‌تواند ملاک عمل قرار گیرد، باید بوسیله‌ی مقام صلاحیت‌دار امضا شود و برای انجام یافتن امور اداری و مالی در دفتر اندیکاتور ثبت گردد. معمولا از یادداشت اداری برای دستور پرداخت‌ها و یا جلوگیری از اجرای کار، و یا تسریع در جریان یک امر فوری و ضروری استفاده به عمل می‌آید.(آیین نگارش مکاتبات اداری، ص 58).
یادداشت‌برداری(نت‌نویسی)
به نوشته‌هایی اطلاق می‌شود که معمولا در حین مطالعه یا هنگام حضور در کلاس درس و یا هرگونه کلاس‌های آموزشی توسط شخص یادگیرنده از نکات مهم و اصلی مطالب گفته برداشته می‌شود. یادداشت‌برداری باعث تثبیت مطلب در ذهن می‌شود. از مراجعه‌ی مکرر به متن اصلی جلوگیری می‌کند. از هدر رفتن وقت ممانعت به عمل می‌آورد. البته می‌توان یادداشت‌برداری را نوعی خلاصه‌نویسی هم قلمداد کرد. یادداشت‌برداری رونویسی کردن و نسخه‌برداری نیست و کاری خلاقانه محسوب می‌شود(سایت کانون قلمچی، غلامحسین ارشادی، مقاله‌ی ملاحظاتی در باره‌ی یادداشت‌برداری).
یادداشت‌نویسی در مطبوعات
یادداشت‌نویسی را یکی از گونه‌ها یا ژانرهای روزنامه‌نگاری دانسته‌اند. طبیعت این ژانر به گونه‌ای است که علاوه بر روزنامه‌نگاران، صاحبان فکر و قلم در حرفه‌های گوناگون نیز ممکن است آن را برای رساندن صدای خود به کار گیرند. با این وجود می‌توان گفت که یادداشت‌نویسی در روزنامه‌نگاری ایرانی با روزنامه‌نگاری غربی و به خصوص آمریکایی تفاوت‌هایی را هم در نحوه‌ی پرداخت و هم در نحوه‌ی انتشار دارد.(https://ijnet.org>blog).
به یادداشت‌نویسی در مطبوعات فیچر هم گفته می‌شود. این گونه یاداشت‌ها بیشتر در روزنامه‌ها صبغه‌ی سیاسی دارد. از انواع آن می‌توان اشاره کرد به: فیچر خبری، فیچر بدون زمان، فیچر یا گزارش خبری به عنوان پیش در آمد، فیچر جذاب، فیچر مشارکت‌جویانه، طرح ساده ، مطالبی بر مبنای نطرات شخصی و مقالات کوتاه روزانه.( سایتwww.madiamanagement.ir)
یادداشت‌نویسی مقاله‌وار
برای مثال می‌توان از یادداشت‌های غلامحسین یوسفی و یا عبدالحسین زرین‌کوب یاد کرد. این نوع یادداشت‌ها معمولاً طولانی‌ترند و شاید بتوان آن را نوعی از روزنامه‌نگاری به حساب آورد. در این یادداشت‌ها از مباحث و مسائل به روز و مرتبط که در رسانه‌ها و مطبوعات نقل و منتشر می‌شود سخن به میان می‌آید. نویسنده نظر انتقادی خود را در باره‌ی مسائل مطروحه توضیح می‌دهد. در این گونه یادداشت‌ها اغلب از ارجاعات و رفرنس‌های معمول در مقالات علمی استفاده نمی‌شود و شرح و تفسیر و توضیح موضوع با استفاده از دانش‌های پیشین که در ذهن نویسنده پیشتر انباشته شده است صورت می‌گیرد.
نوع دیگری از یادداشت‌نویسی هم وجود دارد که بیشتر تحقیقی است و حین مطالعات عالمانه برداشته می‌شود، مثل یادداشت‌های علامه قزوینی. علامه قزوینی حین مطالعه، واژگان و مصطلحات خاصی را یادداشت و در باره‌ی آن توضیحات مختصری ارائه می‌کند و گاه به کتاب یا محل دیگری برای بررسی بیشتر ارجاع می‌دهد. ایرج افشار در باره‌ی این یادداشت‌ها می‌نویسد: «یادداشت‌های قزوینی یکی از نمونه‌های برجسته و ماندگار و سرمایه‌های آغازین برای تحقیقات ایرانشناسی از روزگارانی‌ست که پژوهش‌های مربوط به متن‌شناسی و بازیابی نسخه‌های خطی و موشکافی در جوانب تاریخی و بازشناسی لغوی و دقایق دیگر از این دست برای ما شناخته نبود و بی‌هیچ‌گونه تردید شادروان علامه میرزامحمدخان قزوینی در اروپا آغازگر و پیشگام و آموزگار راستین در این نوشته است.(یادداشت‌های قزوینی، جلد1، ص1).
نوعی یادداشت‌نویسی خاص(هنگام نوشتن رمان)
چنان که اشاره شد برخی از نویسندگان در کنار نوشتن رمان، یادداشت‌هایی هم در ارتباط با نگارش رمان می‌نویسند. از شخصیت‌های داستانی، از رخدادها و عناصر مختلف داستانی، از موقعیت‌هایی که می‌توانستند ایجاد کنند و... برداشت‌های خود را به رشته‌ی تحریر در می آورند. نمونه را می‌توان به یادداشت‌های جان اشتاین بک در هنگام نوشتن رمان خوشه‌های خشم اشاره کرد.
عنوان رمان و داستان
گاهی کلمه‌ی یادداشت بر عناوین برخی از رمان‌ها ظاهر می‌شود مثل یادداشت‌های یک نفر دیوانه، نوشته‌ی نیکلای گوگول و گاهی هم این عنوان در کتاب‌هایی درج می‌گردد که در نوشتن داستان‌ها و رمان‌ها برای نویسندگان پیش‌زمینه‌های ذهنی و فکری را فراهم می‌آورند. مثل یادداشت‌های یک دیوانه نوشته‌ی فرانتس کافکا.
یادداشت‌نویسی و خاطره‌نویسی
از آنجایی که یادداشت‌ها به نوعی در دل خود حامل خاطره‌های نویسندگان آن‌هاست، پس یادداشت‌نویسی و خاطره‌نویسی همسانی‌ها و همانندی‌های نزدیکی با هم می‌توانند داشته باشند. شاید به بیانی دیگر بتوان گفت که یادداشت‌نویسی در زیرمجموعه‌ی خاطره‌نویسی قرار می‌گیرد.
اشاره به چند مورد یادداشت‌نویسی
دکتر جواد وهابزاده از سال 1342 شمسی یادداشت‌های روزانه دارند. اخیراً دفتر یادداشت‌هایشان را مشاهده کرده‌ام و تعدای از یادداشت‌های تاریخی را ایشان برای من قرائت کرده‌اند. نوشتن بیش از پنجاه سال خاطره دقیقاً نیازمند عشق و علاقه‌ی وافری است که هر کسی را توان ادامه‌ی آن نیست. از سوی دیگر نوشتن دراز مدت، اهمیت این نوع ادبی را برای ما روشن می‌سازد. در همین یادداشت‌ها می‌توان گوشه‌های پنهانی از تاریخ معاصر اردبیل و منطقه و ایران را واکاوی کرد. نویسنده‌ی این سطور نیز به جهت فهم ابعاد تاریخی و اجتماعی و هنری و ادبی این نوع ادبی چندی است اتفاقات مربوط به حوزه‌ی شعر و شاعری را که خود بخشی از آن است در دفترچه‌ای یادداشت می‌کند و افسوس می‌خورد که چرا این مهم را پیشتر درک نکرده و دست به کار نشده است. البته شایسته‌ی ذکر است که بخش‌های مهمی از خاطرات شاعرانه‌گی را در بیش از سی سال گذشته که باز مربوط به حوزه‌ی شعر اردبیل و بزرگان آن است به رشته‌ی تحریر درآورده است و انشاءالله در موعد معین به حول و قوه‌ی الهی و با رعایت جوانب مختلف منتشر خواهد کرد. یک نمونه از یادداشت‌های روزانه‌ی خود را در این جا نقل می‌کنم.
جمعه 7/3/95
امروز با دکتر محسن رجایی‌پناه تماس داشتم. انسان بسیار بی‌پیرایه و دوست داشتنی هستند. مقاله‌ی ایشان را باعنوان «آن مرد در باران آمد» امروز خواندم که در باره‌ی محمد بهمن‌بیگی مؤسس مدارس عشایری ایران و نویسنده‌ی کتاب مشهور «بخارای من ایل من» نوشته بودند. جناب رجایی‌پناه گفتند که از سال 1351 برای آموزش عشایر به مغان آمدم و به مدت 4 سال آموزش دادم و بعد به دانشسرا رفتم. از خاطرات خود با بهمن‌بیگی گفتند و از ویراستاری کتاب‌های ایشان و این که بهمن‌بیگی چقدر به او علاقه داشته. بیش از 70 جلد کتاب ویراستاری کرده‌اند، 2 جلد کتاب شعر منتشر کرده‌اند و دیگر آثارشان هنوز چاپ نشده است، اما برای چاپ آماده کرده‌اند. گزارشگری صدا و سیما کرده‌اند و گزارش‌های زیادی را نوشته‌اند. سال 2003 از طرف یونسکو تجلیل شده‌اند. سال 4 ابتدایی بودند که بهمن‌بیگی برای بازدید به کلاس آن‌ها آمده و مقاله‌ی «آن مرد در باران آمد» هم گزارش همین دیدار است.هم اکنون در شیراز کلاس آموزش زبان ترکی دارند و ظاهراً گزارشگر رادیو اهواز هم هستند. معلم بازنشسته هستند. می‌گفتند چندین دانش‌آموز از طایفه‌ی جهانخانملو هنوز هم با من ارتباط دارند. آدرسش در شیراز را گرفتم تا در روزهای آتی چند جلد کتاب برایش پُست کنم.
20/4/95
آقای حاج احمد جباری مقدم سلام و عرض ادبی داشتند به اعضای انجمن و مختصری در باره ی شخصیت علمی و بین المللی دکتر عابدیان برای انجمن توضیحاتی دادند و به دنبال آن جناب دکتر عابدیان که یک حقوقدان برجسته و بین المللی هستند و در دادگاه بین المللی لاهه در هلند داور ایران به ویژه در پرونده های دعاوی بین آمریکا و ایرانند عرض سلام و ادب داشتند و ضمن تشکر از اعضای انجمن ابراز داشتند که من دوستدار و طالب و عاشق ادب و شعرم و در ادامه غزلی مشهور و ترکی از استاد شهریار را خواندند.
اولدوز سایاراق گوزله میشم هر گئجه یاری
گئج گلمه ده دیر یار یئنه اولموش گئجه یاری
گؤزلر آسیلی یوخ نه قارالتی نه ده بیر سس
باتمیش قولاغیم گؤرنه دؤشور مکده دی داری 
بیر قوش آییغام! سویلیه رک گاهدان اییلده ر
گاهدان اونودا یئل دئیه لای-لای هوش آپاری 
یاتمیش هامی بیر آللاه اویاقدیر داها بیر من
مندن آشاغی کیمسه یوخ اوندان دا یوخاری 
قورخوم بودی یار گلمه یه بیردن یاریلا صبح
باغریم یاریلار صوبحوم آچیلما سنی تاری! 
دان اولدوزی ایسته ر چیخا گؤز یالواری چیخما
او چیخماسادا اولدوزومون یوخدی چیخاری 
گلمز تانیرام بختیمی ایندی آغارار صبح
قاش بیله آغاردیقجا داها باش دا آغاری
عشقین کی قراریندا وفا اولمیاجاقمیش
بیلمم کی طبیعت نیه قویموش بو قراری؟ 
سانکی خوروزون سون بانی خنجردی سوخولدی
سینه مده أورک وارسا کسیب قیردی داماری
ریشخندله قیرجاندی سحر سویله دی: دورما
جان قورخوسی وار عشقین اوتوزدون بو قماری 
اولدوم قره گون آیریلالی او ساری تئلدن
بونجا قره گونلردی ائدن رنگیمی ساری
گؤز یاشلاری هر یئردن آخارسا منی توشلار
دریایه باخار بللی دی چایلارین آخاری 
از بس منی یاپراق کیمی هیجرانلا سارالدیب
باخسان اوزونه سانکی قیزیل گولدی قیزاری
محراب شفقده اؤوزومی سجده ده گؤردوم
قان ایچره غمیم یوخ اوزوم اولسون سنه ساری 
عشقی واریدی شهریارین گوللی- چیچکلی
افسوس قارا یل اسدی خزان اولدی بهاری


آقای باغبانی غزلی فارسی از حسین منزوی خواندند.
یک بوسه که از باغ تو چینند به چند است؟
پروانه ی تاراج گلت بند به چند است؟
خالی شدم از خویش و به خالت نرسیدم
آخر مگر این دانه ی اسفند به چند است؟
یک نامه به نامم ننوشتی مگر آخر
کاغذ به سمرقند تو ای قند! به چند است؟
نرخ لب پر آب تو و شعر تر من
در کشور زیبایی تو چند به چند است؟
با دار و ندار آمده ام پیش تو، پرکن!
غم نیست که پیمانه ی سوگند به چند است؟
وقتی که به عمری بدهی لب گزه ای را
در تعرفه ی عشق تو لبخند به چند است؟
یک، ده، صد و بیش است خط ساغر عشاق
تا حوصله ی ذوق تو خرسند به چند است؟
دل مجمر افروخته ام برد و نگفتند
کاین آتشِ با نور همانند به چند است؟
چند ارزدم آغوش تو در هرم کویری؟
چندین بغل از برف دماوند به چند است؟
آقای علی لطفی(همایون) شعری ترکی خواندند.
هر سئله کؤره لن داغ داش دئییلم
هر آیاغا دوشن  من باش دئییلم
صداقت گؤزونده قان یاش دئییلم
یوواسی داغیلان قوشا دولغونام
*
شیرین سؤزومدی بو آجی گؤز یاشیم
 حسرتیم غمیم دی بلالی باشیم
اورکده یاشایان آق یول یولداشیم
یوواسی داغیلان قوشا دولغونام
*
بولوددان دولغونام، سئلدن آغلاغان
دیار دیار کؤچن یئلدن آغلاغان
آرخاسی ییخیلان ائلدن آغلاغان
یوواسی داغیلان قوشا دولغونام
*
روحوما ساریشان یاشیل سارماشیق
عؤمرومه گونومه اینجه یاراشیق
گؤزومه کؤنلومه یاییلان ایشیق
یوواسی داغیلان قوشا دولغونام
*
سئوگیسی اووجوندا چیرپینان منم
یاغیشلار سانجی سین چکن آق چنم
بیلمیرم گوناهکار سن سن یا منم
یوواسی داغیلان قوشا دولغونام
*
قوجاغیمدا ملر سازا گیلئیلی
قانادای سیناندان نازا گیلئیلی
یازیسیندان یورغون یازا گیلئیلی
 یوواسی داغیلان قوشا دولغونام
*
یازا دئنن بیر گون سولور تؤکولور
آغاجلاری ساچین یولور تؤکولور
آرزولاری گؤزون بولور تؤکولور
یوواسی داغیلان قوشا دولغونام


سپس بنده یک غزل فارسی و یک غزل ترکی خواندم.
در این‌جا وعده‌ها و گفته‌ها حرف است و دیگر هیچ
بهاران، ناگهان آبستن ِ برف است و دیگر هیچ
در این شهر گداپرور کسی دنبال شاهی نیست
به دست هر گدایی کو به کو ظرف است و دیگر هیچ
کسی را اشتیاق فهم نحو و فحص معنا نیست
کنون دوران لفظ و سلطه‌ی صرف است و دیگر هیچ
بو یئرده ادعالر چوخ عمل‌لر آز، اورک‌لر قان
در این‌جا بحر دانش، حوض بی‌ژرف است و دیگر هیچ
به کوهستان ِ اینجا لاله‌ای عاشق نمی‌روید
شقایق‌های این گل‌خانه، شنگرف است و دیگر هیچ
تفاخرهایمان را ریشه در حکمت نمی‌بینم
کلاه سروری‌ها صاف و بی‌طرف است و دیگر هیچ
بقا
كؤنول كؤنول سيزه غربت ده ناله دن يازيرام
سينيق سينيق آيا، ايوان دا هاله دن يازيرام
آران دا بولدوزرين قانلي قيناغين گؤروره م
چمن چمن پوزولان غملي لاله دن يازيرام
زامان دوداق لارينا بوش پياله لر چيله نيب
چاخيرچاخير اوره يه قان پياله دن يازيرام
آياق لانيبدي شوخوم لوق دا آرزولار چيچه ييم
نه آرزو بير تيكه روح مچاله دن يازيرام
بولاق بولاق قورويوب بختيمين ايشيق گؤزه سي
قارانليغا بورولان كور شلاله دن يازيرام
حكايه لر پوزولوب، قالماييب دي ني ده نوا
اوتورموشام هله پيس پيس نواله دن يازيرام
بوداق بوداق باهاري داللاييب دي كوز دولوسو
دايانميشام هله من رقص ژاله دن يازيرام
نه دالغادالغا قاليب بوغداليق نه بلدرچين
نه دنسه من هله يئردن، قباله دن يازيرام
بهارلي سؤزلره نئيليم كاغيذ عطيرلنمير
نه دن بقا! سيزه من زركلاله دن يازيرام


در ادامه جناب دکتر شهریار نعمتی غزلی دلنشین به زبان ترکی خواندند.
گئجه یولدان یئتیشرکن باشیما غم تؤکولور
سانکی هر بیر توکومه یئددی جهنم تؤکولور
جناب استاد چاووش شعری فارسی خواندند.
جناب استاد فریاد یک شعر ترکی و یک شعر فارسی خواندند.
دوست دارم شبت سحر باشد
با تو باشد، هنر اگر باشد
دوست دارم که شام غم هایت
مثل صبحانه مختصر باشد
گریه هایت همیشه از سر شوق
خنده هایت پر از شکر باشد
در شب و روز شهر، دف بزنی
گوش شیطان شهر کر باشد
خواب باشی و زنگ در بخورد
یک قدم دوست پشت در باشد
دور مرز تمام دنیا، کاش 

لشکر عشق مستقر باشد 

عین و شینی که قاف دارد کاش
رمز نابودی تبر باشد
ناله ای تیز و شیشه ای دارد
هر دلی که شکسته تر باشد
خط کبریت بی خبر خواناست
کاش فریاد، شعله ور باشد
اسد نیکفال- فریاد – 22/4/95
آقای نوید اذربایجانی و فرزندشان صفا و آقای حاج باقری مطلبی ارائه نکردند. آقای جمشید جامعی داستانی آموزنده و شعری از مولانا خواندند.


جناب استاد سخنور دو غزل ترکی خواندند.
علی کیمین بیر اوغول روزگار گؤرمیه جک
نه روزگار کی لیل و نهار گؤرمیه جک
داها اونون کیمی بیر پهلوان نام آور
نه صبح و شام، یمین و یسار گؤرمیه جک
قراری اهل جهانین او شاهه باغلیدی
جهان محال دیر اونسوز قرار گؤرمیه جک
بویوردی نفسین آتین ای بشر مهار ائیله
وگرنه غیر عذاب و فشار گؤرمیه جک
یئر عالمی دل آچیب گؤیلره ائدر اعلان
فلک علی کیمی بیر شهریار گؤرمیه جک
گونش او هیبت ایلن تکجه بیر علی گؤردی
کی بیر داها ائله بیر شهسوار گؤرمیه جک
محال دیر دوغا بیرده علی بو دهر آناسی
حیات اوزو ائله بیر نامدار گؤرمیه جک
 بو کهنه کار فلک بی شمار دور ائده جک
ولی او شه کیمی بیر شاهکار گؤرمیه جک
عدالتیندن اونون آلنی پارچالاندی درین
داها عدالت اوزون روزگار گؤرمیه جک
سخنورا سؤزه سون قوی علی سؤزه سیغماز
بشر گؤزو او گؤزللیکده یار گؤرمیه جک


جناب استاد بیوک جامعی غزلی فارسی از سیمین بهبهانی خواندند.
به زنده ماندن در اين ديار/چه پاي سختي فشرده ام‏چه مرگ ها آزموده ام / ولي- شگفتا- نمرده ام‏
در آن دو مشک سفيد صاف/ به سينه روستايي اش ‏چه نوش با شير دايه بود / که مايه از خضر برده ام؟
نه خضر، بل چون کلاغ پر / به سبز و زرد و به گرم و سردگذشتن چار فصل را / قريب سيصد شمرده ام
غم عزيزان و دوستان /- يکي به غربت، يکي به بند-‏چنين نفس گير مانده دير / چو بار سنگيني به گرده ام‏
نه يک نه دو، بل که بارها / به سوگ ياران نشسته امز خيل مژگان به پشت دست / سرشک خونين سترده ام
به قتل عام فجيع باغ / کلام تلخم شهادتي است‏نداده ام دسته گل به آب / به خاک، اما، سپرده ام!‏
اگر چه در چشم بد کنش / سلاله سم و سوزنم‏به سخت جاني، ولي، چو کاج / به خاک خود پا فشرده ام‏به فسفرين استخوان خويش/هنوز کبريت مي کشمعدو مبادا گمان برد / که چون شراري فسرده ام‏
من آن شبانم که گر شبي / فغان بر آرم که " آي گرگ"!‏به روز، دشمن يقين کند / که گرگ را دوش خورده ام!
آقای دکتر وهابزاده تضمین غزلی از حافظ را خواندند. و در توضیح این تضمین اضافه کردند که مناسبت آن به دهه ی شصت برمی گردد که در آمریکا شروع به طبابت کرده بودند که بزرگان دانشگاهی از جمله ریاست وقت دانشگاه مهندس پریوند و امام جمعه اردبیل مرحوم آیت لله مروج اصرار بر بازگشت او می کنند و ایشان طبابت در آمریکا را رها کرده و به اردبیل باز می‌گردند.
سراپرده‌ی وصال
چرا به خلوت دل شرمسار خود باشم
جدا ز یار خود و غمگسار خود باشم
چرا به حسرت ایل و تبار خود باشم
«چرا نه در پی عزم دیار خود باشم
چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم»
نه رنگ مهر و محبت نه اهل دل یابم
ز هجر یوسف شهرم در آتش و آبم
در اشتیاق شبی در میان احبابم
«غم غریبی و غربت چو برنمی‌تابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشم»
خوشا رها ز همه بحث قیل و قال شوم
رها ز وسوسه‌ی نام و جاه و مال شوم
به شهر ِ یار رسم، رَسته زین ملال شوم
«ز مَحرمان سراپرده‌ی وصال شوم
ز بندگان خداوندگار خود باشم»
هوای مسکن مألوفم از جهان اولی
نسیم کوی نگارم، دوای جان اولی
ز غیر و صحبت او یار همزبان اولی
«چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی
به روز واقعه پیش نگار خود باشم»
دیار ما همه جا لطف شهروندی بود
نه خاطری دُژَم و نی غم و نژندی بود
مرا به خال لبی چشم آزمندی بود
«همیشه شیوه‌ی من عاشقی و رندی بود
دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم»
چه جای شکوه ز بی مهری اَر کند دوران
که نکته‌هاسب بسی بر من و شما پنهان
رسد به گمشده‌اش پیر کلبه‌ی احزان
«ز دستِ بختِ گران‌خواب و کار بی‌سامان
گَرَم بُود گله‌ای رازدار خود باشم»
دلم ز شعبده‌ی عقل، خون شود حافظ
بر آن بُود که به دشتِ جنون شود حافظ
رها چو «منشی» از این چند و چون شود حافظ
«بُود که لطفِ ازل رهنمون شود حافظ
وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم»
نیویورک- بهار 1368

آقای ائلچی غزلی ترکی خواندند و استاد شاهی یک غزل ترکی و یک غزل فارسی قرائت کردند که در این جا غزلی فارسی استاد شاهی را مشاهده می کنید.
گر بخواهی چون امیران عیش در دنیا کنی
باید اول از مقام درک استعفا کنی
آن دو نخ دین تو را هم می دهد آخر به باد
این دو مشت ایمان و اخلاصی که قرض از ما کنی
تا که با صرصر گرفتی انس دانستم که تو
می توانی حکم قتل باغ را اجرا کنی
دشت را هم از وحوش ایمن توانی کرد، اگر
جانماز خویشتن را پهن در صحرا کنی
حرف از این باریک تر می شد که زلفت برنتافت
گفت ای بیچاره از ما بی جهت شکوا کنی
خواهی ار روی زمین با عدل پُر گردد تمام
باید اول با تمام آسمان دعوا کنی
گفتم ای شوخ از خدا خواهم بلایی چند گفت
شاهیا حاشا بلایی مثل خود پیدا کنی
گفتمش آموختم از شیخ و واعظ چند پند
گفت حالا می توانی چند دکان وا کنی


آقای جباری مقدم در نوبتی دیگر از مرحوم مولایی سخن گفتند و از این که سال های مدیدی با هم بوده اند. همچنین اظهار داشتند در روز فوت ایشان به جهت تألمات شدید روحی به دیوان حافظ تفأل زدم که این غزل آمد.
خوش خبر باشی ای نسیم شمال
که به ما می‌رسد زمان وصال
قصّةُ العشقِ لا انفصام لها
فُصِمَت ها هُنا لسانُ القال
ما لِسَلمی و من بذی سَلَمِ
أینَ جیرانُنا و کیف الحال
عَفَتِ الدارُ بعدَ عافیةٍ
فاسألوا حالَها عَنِ الاطلال
فی جمالِ الکمالِ نِلتَ مُنی
صَرَّفَ اللهُ عَنکَ عَینَ کمال
یا برید الحِمی حَماکَ الله
مرحباً مرحباً تعال تعال
عرصهٔ بزمگاه خالی ماند
از حریفان و جام مالامال
سایه افکند حالیا شب هجر
تا چه بازند شب روان خیال
ترک ما سوی کس نمی‌نگرد
آه از این کبریا و جاه و جلال
حافظا عشق و صابری تا چند
نالهٔ عاشقان خوش است بنال
در پایان برنامه جناب دکتر عابدیان نیز در باره ی مرحوم مولایی سخن گفتند و بیتی از حافظ را خواندند و اشاره کردند که مرحوم این بیت حافظ را بسیار دوست داشتند.
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل  بایدش
 جناب دکتر عابدیان اظهار داشتند که در خدمت شما بودن برای من سعادتی بود و برای همه آرزوی سعادت و عاقبت به خیری داشتند.
جلسه ساعت 30/12 خاتمه یافت. 

کاظم نظری بقا
24/4/95

 

 

گزارش مورخ 9/4/95 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

 

 

 

دیشب جلسه به جهت واقع شدن سه شنبه در شب قدر به روز چهارشنبه موکول شده بود. انجمن در منزل دکتر شهریار نعمتی تشکیل شد و آاقای نعمتی پدر جناب دکتر نعمتی و استاد حسن رستم زاد منصور مهمان انجمن بودند. آقای نوید آذربایجانی غایب جلسه ی دیشب بودند. جلسه ساعت ده و نیم شب شروع گردید و در ابتدا به دیوان حافظ توسط جناب سخنور تفألی زده شد که این غزل آمد.

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار

کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد

باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند

موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد

بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم

شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد

ای عروس هنر از بخت شکایت منما

حجله حسن بیارای که داماد آمد

دلفریبان نباتی همه زیور بستند

دلبر ماست که با حسن خداداد آمد

زیر بارند درختان که تعلق دارند

ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد

مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان

تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد

ظاهراً نسخه موجود نسخه خانلری بود که در بیت تخلص به جای بگویم، بگریم ثبت شده است. مقداری در ارتباط با همین بیت بحث شد و نظرات مختلف ارائه گردید.

بعد از تفأل بنده یادداشتی را با عنوان علمای شفاهی خواندم که ذیلاً مشاهده می فرمایید.

عالمان شفاهی

بسیاری از ادب آموختگان ما، عالمان شفاهی هستند و اغلب وارد حوزه های نوشتاری نمی‌شوند. آنچه که مسلم است این است که نوشتن کار ساده و آسانی نیست. نوشتن کاری سخت و طاقت فرساست و نیازمند وقت و حوصله. معمولا آن هایی که اهل خواندن هستند، اهل نوشتن هم هستند. خواندن در واقع دریچه ای می گشاید برای نوشتن. در زندگی نامه ی علمای حوزه های مختلف علوم مشاهده می کنیم که مطالعه ی کتاب و خواندن و تفکر در باب موضوعات آن، وجهه ی همت دانشمندان بوده است. شاید از استثنائات باشد کسی که مطالعه‌ای نداشته اما نویسنده ی خوب و بزرگی باشد. در مورد بعضی از شعرا شنیده ایم که بی‌سواد بوده اند و خواندن نمی توانسته اند اما صاحب کتاب و اشعار خوبی بوده اند. مثلاً شاطر عباس صبوحی از شاعران بی سواد قلمداد شده است اما اشعار او در دیوانش نشان از اطلاعات خوب شعری او دارد. شاید در دوره ی موسوم به سبک هندی با تعداد بیشتری از این شعرا برخورد کنیم، اما در باب نویسندگی شاید حتی به یک مورد هم برخورد نکرده ایم، چراکه نوشتن ِ یک اثر علمی قطعاً نیازمند مطالعات و آگاهی های وسیع است که بدون دانش لازم نمی توان وارد این میدان شد. بحث ما در این باب است که علمای زیادی هستند که در عین برخورداری از سواد و علم کامل در باب رشته های مختلف، کمتر اهل نوشتارند یا به عبارتی دیگر اهل قلم نیستند. ممکن است که عدم گرایش به نویسندگی ریشه های مختلف شخصیتی و اجتماعی داشته باشد و یا در اصطلاح شکسته نفسی شخص عالم باشد و نیز ممکن است که ابراز شود هنوز به سطح شایسته و بایسته ای از علم نرسیده ایم که افکار و اندیشه های خود را مکتوب داریم، ولی علل آن هرچه باشد نتیجه ی آن نوعی عارضه و ضایعه ی فرهنگی می تواند محسوب گردد. دکتر عبدالامیر سلیم(1304 نجف اشرف- 1380 تبریز) یکی از این دانشمندان بزرگ بودند که متأسفانه آثار علمی از ایشان برجای نمانده است. به جز مقالاتی چند که در دایره المعارف بزرگ اسلامی نوشته اند. دکتر سلیم سال 1378 برای متون تفسیری و زبان انگلیسی ما در دانشگاه آزاد تبریز در دوره ی کارشناسی ارشد می آمدند. دکترای زبان های باستانی داشتند و ریشه شناسی کلمات را خوب بلد بودند. حافظه ی شان در حدود هشتاد سالگی هنوز قوی بود و به راحتی با یاری آن استنادات خود را ذکر می کردند. در کلاس می گفتند که از حوزه‌ی نجف درجه ی اجتهاد فقهی دارند. عضو زبانشناسان بین المللی‌اند. دانشجوی پروفسور هنینگ بودند و می گفتند که دکتر تفضلی و من تنها دانشجویان ایرانی هنینگ بودیم. می گفتند که در جوانی یک کتاب رمان عربی را در یک ساعت می خواندم. گاهی در کلاس می گفتند که این روزها تورات را به زبان اصلی می خوانم. روزی در کلاس گفتم استاد یک سؤال از حافظ دارم، در پاسخ گفتند که از حافظ چیزی از من نپرسید. در باره ی حافظ چیزی نمی دانم. با این که پاسخ سؤالم را دادند اما به صورت تخصصی با علم برخورد داشتند و سعی نمی کردند چیزی را که در باره ی آن مطالعات زیادی ندارند به آن بپردازند. اطلاعات و حافظه ی ایشان بی نظیر بود. عالم به معنای واقعی و دیروزی کلمه بودند، با این حال دست به قلم نبودند و متأسفانه آن همه اطلاعات و دانش اصیل با فوت ایشان به زیر خاک رفت. طبعاً آیندگان با آثار باقیمانده از علما در باره ی آنان قضاوت خواهند کرد و پس از گذشت چند نسل اگر اثری در میان نباشد تشخیص درجه ی علم و دانش مشکل خواهد بود. این سخن البته نسبی است، چرا که امروز استادان دانشگاه های زیادی هستند که شاید دهها و یا صدها مقاله به نام خود ثبت کرده اند، ولی این مقالات صرفاً برای ارتقای رتبه در راستای افزایش حقوق می باشد که فعلاً جای بحث آن نیست. بسیاری از اساتید معتبر هم بوده اند و هستند که تن به نگارش نمی دهند. این ننوشتن ها یقیناً اجحاف در حق خود و دیگران است. وجود میلیون ها جلد کتاب خطی در کتابخانه های بزرگ شهرهای متمدن اسلامی در قرن سوم و چهارم هجری نشان از آن دارد که نوشتن، بسیار مورد توجه مسلمانان بوده که آن هم ریشه در آموزه های قرآنی و نبوی داشته است. اختراع خط و کتابت و حتی پیش از آن نقاشی های غارها همه و همه دلالت دارند بر نیاز انسان به انتقال عواطف و تجربه ها و آموخته هایش. از منظر سیاسی اگر نگریسته شود خط و کتابت زاینده ی قدرت بوده است. دین‌داران و سلاطین همواره سعی می کرده اند که با انحصار آن، قدرت را در دستان خود داشته باشند. در دنیای کنونی هم نوشتن نوعی قدرت می تواند به حساب آید. نیما در جایی گفته است: شعر قدرت است. البته قدرت را می توان هم در صورت مادی و هم در صورت معنوی آن تبیین و تفسیر کرد.«راسل می گوید: قدرت را می توان به معنای پدید آوردن آثار مطلوب تعریف کرد.»(راسل، قدرت، ص55). فعلاً بحث ما در ارتباط با سویه ی معنوی نوشتار است. در مثل بزرگانی چون فارابی، خوارزمی، ابن سینا، جرجانی، غزالی؛ سهروردی، عین القضاه همدانی، شیخ صفی الدین اردبیلی از میان دیروزیان و علامه قزوینی، زرین کوب، شفیعی کدکنی، توکل، سیدحسینی، حلبی و ... از میان امروزیان صاحبان قدرت اند. قدرتی که با مرگ جسمانی ضمن این که از بین نمی رود بل چند برابر می شود. این قدرت می تواند در عرصه های وسیع تر، اقتدار فرهنگی را باعث شود. از انباشت قدرت های فردی در حوزه ی علم و ادب و هنر قدرت بزرگ فرهنگی شکل خواهد گرفت. این اقتدار فرهنگی است که زنده بودن و جاودانه ماندن را برای فرد و جامعه به وجود می آورد. اگر علمای ما در حوزه هایی که به آن منتسب هستند دست به آفرینش نزنند نتیجه آن می شود که از منظر تاریخی شاهد آن هستیم. فقر فرهنگی، فقر ادبی، فقر هنری نتیجه ی همین بی توجهی ها و کم کاری هاست که در طول زمان انباشته شده و اکنون به مثابه زخمی بزرگ در سینه ی دوستداران فرهنگ و ادب چالش برانگیز شده است. برای مثال برای جمع بندی تاریخ ادبیات خود از یکصد و پنجاه سال پیش اثر مکتوبی در دست نداریم. برای نگارش تاریخ خود و یا تحلیل و نقد آن آثار قابل توجهی وجود ندارد. این کم کاری های گذشتگانمان امروز در برابر اقتدار ادبی مان علامت سؤال بزرگی را ترسیم کرده است. امروز وظیفه ی ماست که از تکرار این خطا جلوگیری کنیم. اگر خود را و وطن خود را دوست داریم و به آینده ی فرهنگی آن می‌اندیشیم حق نداریم قلممان را غلاف کنیم. آفت دیگر این است که اغلب نوشتارهایمان صورت چاپ به خود نمی گیرد. بسیاری از آن ها مفقود و مدفون می شود. در ایجاد این موقعیت، هم فرد نویسنده و هم جامعه‌ی فرهنگی مسؤول است. فرد ممکن است که تمکن مالی نداشته باشد و این بسیار طبیعی می نماید، اما تعلل جامعه ی فرهنگی گناه بزرگی است که نمی توان از آن چشم پوشی کرد. قضیه ی کمبود منابع مالی برای فرهنگ و ادبیات با مشاهده ی دریافت های میلیاردی معلوم می شود که حرفی از جنس مهملات است و به نظر می رسد که نویسندگان و اهل علم و ادب را با این سخنان بیهوده سالیان سال فریب داده اند. چگونه ممکن است که دولت در این شهر اردبیل از جیب شریفش دو میلیارد تومان حقوق در یک سال به یک نفر می دهد، اما دو میلیون تومان برای کار فرهنگی برای یک سال پیدا نمی شود. آیا برای این وضعیت باید خنده کرد یا گریه؟ ضرورت ایجاد بنیادی فرهنگی امروز بیش از هر روز دیگر احساس می شود و شکل گیری آن بسیار قابل درک است. بنیادی از جنس بنیاد پژوهشی شهریار که اقدام به چاپ آثار گذشتگان و معاصرین بنماید، البته با پذیرش شروط علمی. اسم این بنیاد را می توان بنیاد پژوهشی خطایی گذاشت یا هر اسم با مسمای دیگر. مگر وظیفه ی نهادهای فرهنگی استان چیست؟ آیا افراد صلاحیت دار بر مسند این نهادها گمارده شده‌اند؟ آیا اصلاً دغدغه ی فرهنگ در اغلب این صندلی نشینان وجود دارد؟ آیا ایجاد چنین بنیادی به مخیله ی صدرنشینان این شورا رسیده است؟ پیشنهاد من ایجاد بنیادی فرهنگی و ادبی است با اساس نامه ای مدون و معلوم که هرچه سریع تر باید شکل بگیرد تا اندکی از این دردهای تاریخی مان بکاهد. اعضای آن از میان دلسوزان کاردان و فعال و عالم انتخاب شود نه این که بودن در آن جمع صرفاً برای پز فرهنگی و سیاسی باشد. یا این که اگر چنین بنیادی تأسیس شده عملکردش به نقد گذاشته شود. کسانی باید وارد گود شوند که شعار دادن بلد نباشند، اهل سخنرانی های صد من یه غاز نباشند. برای دوران بازنشستگی جویای مکانی برای گذران لحظات عاطل خود نباشند. حرفه ای باشند و برنامه ریز. دولتمردان را برای تأمین بودجه به چالش بکشند و از هدر رفت بودجه های فرهنگی جلوگیری به عمل آورند. می دانم که حرف هایم تیری در تاریکی پرتاب کردن است، اما می نویسم تا فردا نگویم که چرا ننوشتم، می نویسم تا به فریادها و نداهای درونم پاسخی داده باشم. می نویسم برای این که باید بنویسم. 

8/4/95

 

استاد حسن رستم زاد منصور که سالیان درازی در انجمن به شرح و تفسیر آثار دشوار کلاسیک فارسی مثل خاقانی پرداخته اند، سخن خود را با این بیت شروع کردند.

 هرگز حضور حاضر غایب شنیده ای

 من در میان جمع و دل ام جای دیگر است

 سپس فرمودند که من غایب حاضرم و اگرچه نمی توانم روزهای سه شنبه به جهت برنامه های دیگری که هست در انجمن شرکت کنم ، اما دل ام در این جاست. ایشان ابتدا خاطراتی را که- به جهت قرائت متن بنده- از مرحوم دکتر سلیم داشتند گوشه های را بیان کردند و از مشکلاتی که سر امتحان دکتر سلیم پیش آمده بود گفتند و همچنین از ظلمی که بر دکتر سلیم در دانشگاه تبریز رفته بود( از جمله ندادن سمت استادی اش) حرف زدند. ایشان اضافه کردند که تنها جرم دکتر سلیم طرفدار مصدق بودنشان بوده است. گفتند وقتی از سر جلسه ی امتحان مرا اخراج کردند و اجازه ندادند که ورقه ام را بنویسم دکتر سلیم ابتدا آمدند و گریه کردند و بعد گفتند هر وقت بخواهم از مصدق حرف بزنم ابتدا گریه می کنم.

استاد رستم زاده چند سالی است که تصحیح شرح نهج البلاغه الهی اردبیلی را شروع کرده اند و در این راستا متحمل زحمات زیادی شده اند. خوشبختانه دیشب اعلام کردند که در 21 رمضان امسال کار تصحیح به اتمام رسید. الهی اردبیلی شرح نهج البلاغه را در سال 930 هجری قمری تمام کرده است. در باره نسخه اساس و نسخ بدل مطلبی گفتند و بیان داشتند که دو سه قصیده ی مطول در متن شرح نهج البلاغه ی الهی اردبیلی وجود دارد که چند بیت از آن را در جلسه خواندند.

سجود طینت آدم از آن شد بر ملک واجب

 که لامع بود از آن  نور علی بن ابی طالب

 شهی کز بعد پیغمبر نبد مانند او رهبر

 به دانش بر همه سرور به بینش بر همه غالب

 زمان را نیر باهر زمین را گلشن ظاهر

 خدا را عارف و شاکر نبی را یاور و صاحب...

 استاد رستم زاده همچنین بخش هایی از مناجات نامه ی پایانی شرح نهج البلاغه ی الهی اردبیلی را قرائت نمودند.

 الهی در آن زمان که مرغ روح قدس آشیان هوای شاخ سدره بلند مکان نماید...

 آقای توحید دلاور قوام دور اول شعرخوانی را با این بیت آغاز کردند.

 هنر آن است که عکس تو بیفتد در آب

 ماه در آب که همواره فروریختنی ست

 آقای قوام گفتند که حکیم الهی اردبیلی اولین شارح نهج البلاغه در زبان فارسی است و سپس غزلی از ظهیر فاریابی خواندند.

 بی تو امشب از دل ما لخته ی خون می رود

 از بدخشان پاره های لعل بیرون می رود

 آقای لطفی شعری نخواندند و بنده هم یک غزل فارسی خواندم.

 مردگان طوفان دریای کلام‌ات را نمی‌فهمند

امتداد طولی امواج نام‌ات را نمی‌فهمند

بی‌مرامان نوحه‌گویان روزوشب بر سینه می‌کوبند

لیکن این بوزینگان راز مرام‌ات را نمی‌فهمند

حرف‌ها از بغض‌ها و چاه و تنهایی‌ت می‌گویند

گویه‌های ذوالفقار در نیام‌ات را نمی‌فهمند

چارده قرن از نفاق ابن ملجم می‌رود اما

اتفاق استخوان‌دار پیام‌ات را نمی‌فهمند

مردگان، آن تاجران غیرت تاریخی‌ات هیهات!

معنی معراج ِ در ماه صیام‌ات را نمی‌فهمند

اشهدُ اَن نیتِ سبز قعودت را نمی‌دانند

اشهدُ اَن حکمت سرخ قیام‌ات را نمی‌فهمند

سوسنستان بلیغ واژه‌هایت را نمی‌بینند

روشنستان بلوغ احتشام‌ات را نمی‌فهمند

دره‌های مرده، حتا تپه‌های پست دور از قاف

ارتفاع بال سیمرغ مقام‌ات را نمی‌فهمند

بقا

 

آقای دکتر وهابزاده ابتدا بیتی خواندند

قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

سپس غزلی معروف از ایرج دهقان را ارائه دادند. ایرج دهقان متولد 1304 ملایر است و در دهه ی 30 و 40 دبیر دبیرستان های تهران بوده است.

شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت!

به گریه گفتمش: آری، ولی چه زود گذشت!

بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید،

بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت

شبی به عمر، گرَم خوش گذشت، آن شب بود،

که در کنار تو با نغمه و سرود گذشت

چه خاطرات خوشی در دلم بجای گذاشت،

شبی که با تو مرا در کنار رود گذشت!

گشود بس گره آن شب ز کار بسته ی ما

صبا چو از برِ آن زلف مُشک سود گذشت

مراست عکس تو یادآور سفر، آری

چه سان توانم ازین طرفه یادبود گذشت؟!

غمین مباش و میندیش ازین سفر که تو را

اگرچه بر دل نازک غمی فزود، گذشت...

جناب استاد بیوک جامعی شعری با عنوان تصویر زن از ایرج میرزا خواندند.

در سردر کاروانسرایی

تصویر زنی به گچ کشیدند

ارباب عمایم این خبر را

 از مخبر صادقی شنیدند

گفتند که وا شریعتا، خلق

 روی زن بی نقاب دیدند

آسیمه سر از درون مسجد

 تا سردر آن سرا دویدند

ایمان و امان به سرعت برق

 می‌رفت که مومنین رسیدند

این آب آورد و آن یکی خاک

 یک پیچه ز گل بر او بریدند

ناموس به باد رفته‌ای را

با یک دو سه مشت گل خریدند

چون شرع نبی از این خطر جست

 رفتند و به خانه آرمیدند

غفلت شده بود و خلق وحشی

 چون شیر درنده می‌جهیدند

بی پیچه زن گشاده رو را

 پاچین عفاف می‌دریدند

لبهای قشنگ خوشگلش را

 مانند نبات می‌مکیدند

بالجمله تمام مردم شهر

 در بحر گناه می‌تپیدند

درهای بهشت بسته می‌شد

 مردم همه می‌جهنمیدند

می گشت قیامت آشکارا

یکباره به صور می‌دمیدند

طیر از وکرات و وحش از جحر

انجم ز سپهر می رمیدند

این است که پیش خالق و خلق

 طلاب علوم رو سفیدند

با این علما هنوز مردم

از رونق ملک ناامیدند

 

آقای استاد سخنور شعری ترکی خواندند.

ایسته رم سندن کمک مولای من

مندن ال سندن اتک مولای من

بیز سنی ایشلرده الگو توتموشوق

قلبیمیزده یوخدو شک مولای من

سن بوتون دوزگونلوگون مصداقی سن

شیعه‌وه ایمان گرک مولای من

قدرت اهلی چنگ آتیبلار هر زادا

قالمیشیق مات نئیله مک مولای من

زور دئینلر غصب ائدیبلر هر نه یی

مشکله چاره گرک مولای من

اول آخر دونیادا حکام آرا

داشه دؤنموشدور اورک مولای من

بوغدا اکدیک ایل به ایل دارتدیق اونو

گؤرمه دیک الا کپک مولای من

پیس مکافاته توشاتدی بیزلری

چرخی دؤنموش بو فلک مولای من

حیف او گونلردن کی ال قول چیرمادیق

یاخشی زای اولموش امک مولای من

هان سخنور آنمادیق شیادلاری

یاز ایتیب حق نمک مولای من

6/4/95

در پایان دور نخست شعرخوانی استاد شاهی غزلی ترکی در منقبت مولای متقیان علی بن ابی طالب(ع) قرائت کردند.

دور دوم با سخنان جناب حاج باقری آغاز گردید. ایشان در مورد هزینه های چاپ کتاب انجمن عشق و بازبینی   نظام نامه ی انجمن مطالبی را ابراز کردند و کتاب انجمن عشق را که گزیده ای است از اشعار شاعران انجمن بین اعضا و مهمانان جلسه پخش کردند.

آقای دکتر شهریار نعمتی اولین شعر دور دوم را خواندند.

میل تو این چنین که به بیگانه می کشد

کار من شکسته به میخانه می کشد

شمع هدایت دل من شو که این غریب

چون بوف کور رخت به ویرانه می کشد

دلسوته ام مخواه که دوزخ جرقه ای ست

زان آه ناشنیده که پروانه می کشد...

 

آقای استاد فریاد شعری ترکی خواندند.

مئشه قوجاغیندا، چای قیراغیندا

بیر اصلان جئیرانین قاباغین کسدی

قارنین پارچالادی، گؤردو بویلودور

اوتاندی دیشلری، دوداقین کسدی

*

جئیران یارالاندی، ییخیلدی یئره

چیخیردی قارنیندان، چؤله بالاسی

اصلان الین توتدو، اونون قارنینا

آخی ایسته میردی، اؤله بالاسی

*

نئچه یول بو ایشین داوامی اولدو

جئیران جاندان توشدو، جان جان بالادا

بیر یئره چاتمادی، بو ایشین سونو

جئیران دا جان وئردی، جئیران بالادا

*

اصلان دؤزدی دؤزدی، دؤزه بیلمه دی

باغری چارتلامادان، ییخیلدی اؤلدو

اوچ حیوان، اوچ گؤزل، اوچ کتاب غزل

هر اوچی بیر یئرده سیخیلدی اؤلدو

*

مئشه دن گلیره م شَهَره ساری

گؤر بو انسانلاردان، نه لر گؤرورم

بدن سیز باشلاری، قناره لرده

دیل سیز بالالاری مه لر گؤرورم

*

آی بو فریادلارا، گؤز یومان انسان

بیر آز انسانلیغی، حیواندان اؤیرن

مئشه قوجاغیندا، چای قیراغیندا

جئیران یاشاماغی، اصلاندان اؤیرن

اسد نیکفال- فریاد

اردبیل 5/4/95

آقای باغبانی و جناب استاد کیانی مطلبی ارائه نکردند.

جناب استاد چاووش شعری در مورد علی بن ابی طالب(ع) خواندند که چند بیت آن ذیلاً می آید.

ای قامت رسای عدالت علی علی

شایسته ی سریر ولایت علی علی

خلق شماست علت غایی ممکنات

از واجب الوجود کرامت علی علی

آقای جمشید جامعی شعری از عباس احمدی خواندند.

ماه می تابد از خم کوچه، چهره ای دائم الوضو دارد

پینه بر دستهاش و نعلینش اثر وصله و رفو دارد

مرد تنهاست، مرد غمگین است کمرش از فراق خم شده است

ساغر شادی اش اگر خالی است باده غم سبو سبو دارد

ضربان صدای او جاریست: با یتیمی به خنده مشغول است

سر تقیسم سهم بیت المال با صحابه بگو مگو دارد

باز امروز بغض نخلستان تا به سرحد انفجار رسید    

باز امشب به استناد کمیل، ماه با چاه گفتگو دارد

کاه گلهای کوچه مرطوبند اشک دیوار را در آورده است

ناله خانم جوانی که هرچه دارد علی(ع) از او دارد

-  از دو دستش طناب بگشایید، مبریدش به مسلخ بیعت

دیگر او را کشان کشان مبرید ایّهاالنّاس! آبرو دارد

گرچه در بند غربت، از این شیر، گرگهای مدینه می ترسند

ذوالفقارش هنوز بران است  شور " حتّی تُقاتِلوا" دارد

حب مولا نتیجه سحر است، باش تا صبح دولتش بدمد

آن صنوبر دلی که می باید پیش او سرو، سر فرود آرد

... چارده قرن بعد خیلی ها دم از او می زنند اما مرد

همچنان خار بر دو چشمش هست، همچنان تیغ در گلو دارد

جناب استاد ائلچی غزلی ترکی خواندند

داش دؤشنمیش کوچه لرده باغیران قان سسی وار

ایلدیریم شیهه لی، داغ نعره لی اصلان سسی وار

حسن ختام جلسه با استاد شاهی بود که شعری عاشورایی خواندند. جلسه ساعت 12/30 شب به پایان رسید.

 

گزارش جلسه‌ی مورخ1395/3/25 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

 

جلسه‌ی دیروز در منزل جناب استاد اسد نیکفال(فریاد) برگزار بود. تنها غایب جلسه جناب استاد کیانی بودند و بقیه‌ی اعضا حضور داشتند. به جهت ماه مبارک رمضان جلسه با نیم ساعت تأخیر در ساعت 30/10 شب آغاز شد. در ابتدای جلسه استاد شاهی به روان اساتید شعر و ادب آذربایجان به ویژه شعرای درگذشته ی اردبیل و بالاخص درگذشتگان انجمن حافظ صلوات فرستادند و در خصوص برخی موارد و تصمیمات درون انجمن مطالبی را بیان داشتند. سپس از بنده خواستند تا در باره‌ی مراحل چاپ کتاب انجمن عشق گزارش دهم.

اما جمع بندی مطالب بنده در این خصوص:

- کتاب انجمن عشق که با کیفیت مطلوب در دست چاپ است تا دو سه روز آینده کار چاپش تمام می شود.

- کاستی هایی اگر در کتاب باشد به ویژه در مقدمه متوجه نویسنده مقاله‌ی آن است، یعنی بنده.

- تقدیر از اعضای محترم انجمن به جهت اعلام مشارکت مالی در چاپ کتاب.

- پیشنهاد برای فعال سازی دوباره ی حساب قرض الحسنه ی انجمن و واریز حق ماهانه که با استقبال تمامی اعضا روبرو شد.

در ادامه آقای حاج باقری مرامنامه ی انجمن را بازخوانی کردند و مقرر شد که اعضای محترم برای رعایت بندهای آن اهتمام لازم را داشته باشند.

 

استاد شاهی در ادامه ی برنامه از جناب سخنور دعوت کردند تا به دیوان خواجه حافظ تفأل نمایند.

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سکندری داند

نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست

کلاهداری و آیین سروری داند

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

که دوست خود روش بنده پروری داند

غلام همت آن رند عافیت سوزم

که در گداصفتی کیمیاگری داند

وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی

وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند

بباختم دل دیوانه و ندانستم

که آدمی بچه‌ای شیوه پری داند

هزار نکته باریکتر ز مو این جاست

نه هر که سر بتراشد قلندری داند

مدار نقطه بینش ز خال توست مرا

که قدر گوهر یک دانه جوهری داند

به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد

جهان بگیرد اگر دادگستری داند

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

 

ویژه برنامه را بنده اختصاص دادم  به بحث در مورد شعر و سبک طرزی افشار ارومی و تزریقی اردبیلی.

 

طرزی افشار و تزریقی اردبیلی

طرزی افشار(1060 ه.ق.) از شعرای عهد شاه عباس ثانی صنعت تزریق را منحصر به مصادر جعلی و لغت تراشی قرار داده و یک دیوان از قصاید و غزلیات و غیر آنها تدوین نموده و نسبت به طرز اشعار خود و مقلدینش هم چنین فرموده است:

به طرزِ طرزِ طرزی، طرز طرزیدن نه تحقیق است

که طرزیدن به طرز طرز طرزی، محض تزریق است

نقیضه و نقیضه سازان، مهدی اخوان ثالث ص۷۰

طرز شعر

طرزی مبتکر طرزی نوین در سخن‌سرایی بود.  بدیعه‌گو و ظرافت‌جو بود و در اشعار خود مصادر و ترکیب‌های جعلی به‌کار می‌برد.  در برخورد نخست با شعر و شیوهٔ طرزی، خواننده کمی احساس غریبی می‌کند و حتی ممکن است شعر را نامفهوم و شاعر را ناچیره انگارد؛ اما پس از انس و اُخت‌شدن، معلوم می‌شود که شاعر، با چیرگی و در عین حال با قانونمندی اقدام به ساختن مصدرهای ساختگی و صیغه‌های جعلی می‌کند. چنان‌که خودش گفته:

گر چه طرزِ نو اختراعیدم

جانبِ نظم رامُراعیدم

این طرزِ نو عبارت است از ساختنِ فعل از نام کسان و جای‌ها، اسم عام، متعدّی‌کردنِفعل لازم و به تعبیری ساختنِ فعل منحوت.(انزابی نژاد، نامه فرهنگستان به نقل از ویکی پدیا)

سفرهای طرزی

از اشعار طرزی چنین استنباط می‌شود که وی به سفر علاقه‌مند بود؛ روزی به مغان و اردبیل، هفته‌ای به شروان و شماخی و گنجه و مازندران؛ اما هرجا و هرگاه خسته و ملول می‌گشت، برای گشایش دل راهی دیار خود، به ویژه تبریز، می‌شد

دلم گرفت ز جاها چرانه تبریزم

گشادِ دل بُوَد آن‌جا چرا نه تبریزم

علی‌الخصوص یخیدم زاردبیلیدن

برای جَذوه موسی چرا نه تبریزم(ویکی پدیا)

جذوه: پاره‌ی آتش

دکتر مدرسی معتقد است که طرزی افشار با پشتوانه ی فرهنگی کم نظیر  توانسته با ابداع واژگان و ترکیبات جدید زبان خود را از خودکارشدگی نجات دهد و با حیات بخشیدن به زنجیره ی کلام خود، باعث غنای زبان گردیده است.(دیوان طرزی افشار،35).

غزلی از محمد طرزی افشار شاعر اهل روستای طرزلوی اطراف ارومیه، قرن یازده هجری قمری.

افتاده دل به دامک وحشی نگاهکی

بی رحمکی، ستمگرکی، دل سیاهکی

مژگانکِ درازکِ خنجر گذارکش

تشنیده اک به خونک هر بیگناهکی

در بحرک عقیقک سیرابکش مدام

دارم به خونکِ دلکِ خود شناهکی

به آتش{باتش} ننرمد آن دلکِ سنگْ سانکت

از لَختکِ جگر چه کند دودِ آهکی

از حُسنک تو ذره اکی کم نمی شود

گر بنگری به سویَک ما گاهگاهکی

باشد به خویَک و به خصالک رقیبکت

دنگ دروغ گویک و بیرون ز راهکی

اکنون به کهربایک مِهرت ز خاککم

بردار چون ز ضعف شدم برگِ کاهکی

پروین ز چشمک منک افتاده طرزیا

در اشتیاق ماهک مهر اشتباهکی

(دیوان طرزی افشار، تصحیح دکتر فاطمه مدرسی، بنیاد پژوهشی شهریار وابسته به فرهنگستان زبان و ادب فارسی).

سانک:شبیه، مانند

تزریقی اردبیلی

وفات: سده دهم قمری

محل تولد: اردبیل

 در شماخی شیروان، روزگار به دلاّلی می‌گذرانده و در صنعت تزریق در شعر، دست داشته است. وی در این فن از پیشوایان سرشناسان بود و به‌ همین جهت تزریقی تخلص می‌کرد. تزریقی در سرودن غزل توانا بود. صاحب "الذریعه" ترجمه حال او را با تزریقی بیارجمندی درآمیخته است.

شعر تزریقی نوعی اشعار مسلوب المعانی بوده که در اواخر صفویه مرسوم بوده است. گویا تزریقی اردبیلی پیشوای این سبک محسوب می شده است. سام میرزا در تحفه ی سامی این بیت را از او یاداشت کرده است:

روم در پشته ی کوهی، چو اشتر خار می بینم

ز شادی بشکفم چون گل که در گلزار می بینم

 

نکته: دکتر انزابی نژاد و دکتر مدرسی از سبک و شیوه ی سخن سرایی طرزی افشار تجلیل کرده و سخنی در خصوص عیوب سبکی اش به میان نیاورده اند، این در حالی است که اخوان ثالث و دکتر شفیعی کدکنی شیوه ی او را مذمت کرده اند. دکتر مدرسی در خصوص شعر طرزی افشار از فراهنجاری های واژگانی در گستره ی ویژگی زبان او بحث مشبعی را مطرح کرده است.

 

 

شعرخوانی:

اولین شعر را جناب فریاد خواندند. غزلی ترکی که ذیلاً مشاهده می فرمایید.

اللی ایل لیگیمه

چوخداندی بیزلرین یولی دوشمور باهار گیله

بیرگون گلون گئدک هامی میز باغدا بار گیله

چوخداندی بوش الین گتیریر ائومیزه آتام

چوخداندی بیزده سورفا آچیلمیر ناهار گیله

بایرام دا گلسه گلمه یه جک یار بیزه قوناق

گوللر قوناقدی شاختا گیله یازدا قار گیله

من نیلیره م کی آی چالیر اولدوزدا اویناییر

دردیم بودور کی تار گئده بیلمیر قافار گیله

هر نه گؤرور وورور اؤزونو بیلمه‌مزلیگه

غیرت قانی هاچاندی دولانمیر دامار گیله

بئل باغلاما بئلونده کی کسگین قیلینجا چوخ

چوخ چنگیزی اجل آپاریب ذوالفقار گیله

چنلی بئلین بئلینده کور آت کؤنده لن چاپیر

کور اوغلونون اؤلوم خبرین وئر نیگار گیله

دون قیرمیزی، ائوی ائشیگی رنگی قیرمیزی

قانلی اورک لر اولمیا قان سالدی نار گیله

اللی سفر اؤلوب دیریلر، اللی ایل لیگین

فریاد بیر آن قوناق گئده بیلسه هاوار گیله

اسد نیکفال- فریاد

 

آقای دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند. البته این غزل  در اقتفای غزلی از فریاد سروده شده و به ایشان تقدیم شده است.

پیر کنعان بی ثمر شیون فروشی می کند

یوسف این قصه پیراهن فروشی می کند

دانه های اشک ما را آسیابان فلک

بر زمین می ریزد و خرمن فروشی می کند

کاش بیژن در ته چاه خیانت مرده بود

چون منیژه در به در بیژن فروشی می کند

این طرف دارد خدا را می فروشد شیخ شهر

آن طرف بازاری اهریمن فروشی می کند

دین مردم را به بازار سیاست می برند

جان به قربان زنی که تن فروشی می کند

گر ندارد جای دل در سینه اش فولاد سرد

شیخ نازک تن چرا آهن فروشی می کند

گر گلی از گشن ما چید دست اجنبی

باغبان شهر ما گلشن فروشی می کند

پشت این دیوارها مست است نور آفتاب

گرچه زندانبان ما روزن فروشی می کند

رشته های رنج بینم گردن آویز خران

عیسی خورشیدفر سوزن فروشی می کند

گنجه و شروان و بلخ و مرو را مؤمن فروخت

کافر افرنگ کی لندن فروشی می کند؟

بیع و شرع شیخ ما معروض شک و شبهه نیست

مصلحت را گاه اگر میهن فروشی می کند

هرچه من دیدم فروشی بود نرخش فرق داشت

آدمی را هم طمع بعضاً فروشی می کند

حکم صاحبخانه دارد عشق تو در قلب من

مفت چنگش گاه اگر مسکن فروشی می کند

قلب نفروش مرا هم عاقبت سودای آن

چشم های میشی روشن، فروشی می کند

گلفروش است این فلک شیون مکن فریاد اگر

در خیابان نوگلی سوسن فروشی می کند

 

آقای باغبانی مطلبی ارائه نکردند و در ادامه جناب لطفی غزلی ترکی خواندند.

نه بیلیر سئوگی نه دیر، سئوگیلی سن سیزله مه سه

یانغی تورپاق سایاغی یانماسا چن سیزله مه سه

ذیروه باغریندا گونش نازلاماسین بیلمه یه جک

آج گؤیرچین یوواسیز شاختادا دن سیزله مه سه

بولاغین داشلی دیلیندن نه قانیر کار کوزه لر

قیزلارین عشقه دوشن کؤنلو سئون سیزله مه سه

چمنین تئللری صوبحون آیازیندا سووارار

قوش بیلنمز قفسین ایچره چمن سیزله مه سه

دومانین گؤزیاشینین سیررینی اورمان نه بیلیر

قار قیروو شاختا، یاشیل خوللاری دن سیزله مه سه

آنا یوردوندا دا غوربت چکیرم، کول گؤزومه

نه بیلیر اؤلکه نه دیر، قلبی وطن سیزله مه سه

 

 

آقای جمشید جامعی مطلبی ارائه نکردند.

استاد سخنور شعری ترکی خواندند.

گنهکاریق آللاه بیزی عفو ائله

گناهیله وئردیک حیاتی یئله

سؤزه باخمادیق عاصی اولدوق سنه

پشیمانیق ایندی بئله عمریله

بیزی غفلته سالدی شیطان جهل

سووشدورموشوشوق ایللری باطله

آشیب یئتمیش ایلدن بوگون عمروموز

حیات وریانین وئرمیشیک بیز سئله

عمل اکمه دیک تا کی رحمت بیچک

تأسف گرک عمر بی حاصله

بو آی ماه قرآن دی ای کردگار

بیزیم جانلارا روح رحمت پیله

نه قدر اولسادا جرم و عصیانیمیز

سنون چوخدی لطفون گینه رحم ائله

ز بس عقل اوزیلن حیات سورمه دیک

اودور گون به گون قالمیشیق مشکله

بو دونیاده بیز خوش گونو گؤرمه دیک

بیزه ائت او دونیاده عزت صله

اؤزون قیل عنایت کی سندن سووای

بیری یوخدور اوزدن گناهی سیله

سخنور امیدین سنه باغلاییب

قاپوندا گلیب عاجزانه دیله 21/3/95

 

 

 

جناب استاد بیوک جامعی مطلبی نفرمودند.آقای توحید دلاور قوام در ابتدا بیتی از فاضل نظری خواندند.

قهرمان ماجرای ما فقط چشمان توست

گیسوانت را ببند این ها سیاهی لشکرند

سپس از مرحوم بیضا این دو بیت را خواندند.

باور ائله مه قول فقیهه کی فقیهون

گفتاری یالان اولماسا ایمانی یالاندی

فتوانی فقیه ائیله دی عصیان جماعت

تا کفر عَلَمی خانه ی ایمانه دایاندی

 

آقای دکتر وهابزاده شعری از آیت الله علی کاظمی قرائت کردند.

خواهی ار خشنودی پروردگار

بار بردار از دل اندوهبار

طاعتی به زین نباشد در جهان

کز تو باشد خاطری امیدوار

می سرود این نغمه با آوای خوش

دوش دیدم بلبلی بر شاخسار

«ای که دستت می رسد کاری بکن

پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار»

مغتنم دان فصل گل شام و سحر

گردش باغ و صفای روزگار

می رسد از پی جفای فصل دی

می برد رونق ز سیمای بهار

هان مشو مغرور این دارالغرور

این جهان هرگز ندارد اعتبار

هین بسوز ای شمع دل افروز من

تا شود روشن ز رویت شام تار

شاد کن جانا دل افسرده ای

مرهمی نه بر قلوب داغدار

تا توانی در بسیط زندگی

ابر رحمت باش و بر مردم ببار

ای که داری، خدمتی انجام ده

ورنه از دستت بگیرد روزگار

کاظمی، سعدی نکوتر گفته است

این سخن از اوست بر ما یادگار

«نام نیکو گر بماند ز آدمی

به کزو ماند سرای زرنگار»

بنده هم غزلی فارسی خواندم

چقدر ساکت و بی‌روح و ناتوان شده‌ام

غریب و بی‌کس و تنها و بدگمان شده‌ام

بهار، از دل من سال‌هاست کوچیده

پریده رنگ‌تر از موسم خزان شده‌ام

اگرچه فصل شراب است و باغ و ابر و نسیم

ولی چه سود که من سرد و سرگران شده‌ام

ببین چگونه در این شهر پُر نقاب و دروغ

شبیه مرده‌ی بی‌نام و بی‌نشان شده‌ام

منی که سمبل نیکی و مهر بودم و شرم

کنون دریده و بدخو و بدزبان شده‌ام

تکیده روح و روان‌ام در این برودت عصر

اسیر پنجه‌ی تقدیر ِ ناگهان شده‌ام

چه کرده با من وامانده روزگار شریر

که شر ِ معرکه را غول داستان شده‌ام

ترانه‌های دل‌ام را سپرده‌اند به باد

وَ من خمیده و کِز کرده، نوحه‌خوان شده‌ام

8/3/95

 

 

 

جناب استاد چاووش بخش هایی از یک قصیده ی ترکی خواندند که بیتی از آن درج می شود.

بولبولم گول سؤزونو تا نفسیم وار یایارام

گول بوداغیندا، قفس ایچره وَ یا دار اوسته

 

جناب حاج باقری و جناب نوید آذربایجانی مطلبی ارانه نکردند.استاد ائلچی شعری فارسی خواندند.

یک جرعه مهربانی، یک جرعه شادمانی

این است رمز سبز و شیرین زندگانی

«آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است»

با دوست سازگاری، با خصم همزبانی

فرسایش دو گیتی تقصیر این سه حرف است

تسلیم ذلت و کفر شهوت چنان که دانی

آرامش دو گیتی تأثیر چهار حرف است

ایمان و عشق بازی، نیکی و مهربانی...

گفتم به خویش برگرد در خود خدا ببینی

خود ساختن همین است این است کامرانی

تک بعدی تفکر رهپویه در کویر است

جر استخوان نیابی در گور باستانی

اندیشه جوهری ناب در مغزهای باز است

پرواز کن از این تن تا در قفس نمانی

با عشق فلسفیدن در مشربت اگر هست

پیر کبیر گردی در دوره ی جوانی

گلبافه های دانش زنجیر نی که بال است

تن را بکار در روح این است باغبانی

با سرو گفت بیدی عشق است روسپیدی

بگذار نا امیدی رو کن به شادمانی

آنجا که انقلاب است اصلاح ناصواب است

باید فرو بریزد تردید و ناتوانی

فرزانگان نوشتند اکنون جهان ریاضی است

در خود مهندسی کن با خیزش جهانی

یک فصل را که رفتی در فصل دیگر آویز

راه کمال این است، این است جاودانی

گفتی به نصف لیوان یا خالی است یا پر

گاهی تو آن همینی گاهی تو این همانی

نقاش آسمان باش زیرا شود پدیدار

در پرنیان جانت گل نقش های مانی

از خود برون دویدن بودن شدن پریدن

خود را مساز در خود محبوس بایگانی

هرگز نبوده ای تو یک قارچ بی هویت

دادند عشق و دل را بر بندگان امانی

من ائلچی ام به ترکی در فارسی سفیرم

در من کند تلالو انوار آسمانی

 

حسن ختام شعرخوانی را استاد شاهی یک غزل فارسی و یک غزل ترکی خواندند.

سعی کن تا از مروت مروه ای برپا کنی

گر صفایی می کنی با خویشتن آنجا کنی

بس رسائل را نوشتی معنی و شرح ای حکیم

وقت آن آمد که خود را شرح یا معنا کنی

بارها در کار تو عالم گره زد، لیک تو

گر به خود پیچی گره از کار عالم وا کنی

می کنی با لشکری دعوا نمی ترسی، ولی

می هراسی با تن خود، تن به تن دعوا کنی

با چهل من علم نتوانی پرید از پشت بام

با دو رکعت عشق بتوانی ز خود عنقا کنی

معرفت هرگز نگردد جمع با فرماندهی

نیست ممکن روی کرسی با خدا نجوا کنی

تا کسی ای هیچکس فرقی ندارد گر تو کس

چرخ در روزن زنی یا سیر در دنیا کنی

تشنه خواهد کشت آخر التهاب دل تو را

در کنار آب حیوان هم اگر مأوا کنی

قصه ای از عدن می گفتم به شاهی، پیر گفت

وحشی ما را مبادا رام با رؤیا کنی

جلسه ساعت 20/12 دقیقه شب به اتمام رسید.

 

کاظم نظری بقا- 26/3/95

گزارش جلسه مورخ 11/3/95 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

دیروز انجمن در منزل جناب استاد اسکندر نجفی سوها بود. جناب علی لطفی(همایون) غایب جلسه بودند. آقایان بهزاد جماعتی، علی پرویزی، دکتر ولی ندایی و آقای لطفی مهمانان انجمن بودند. جلسه با خیر مقدم گویی جناب استاد شاهی در ساعت 15/10 آغاز شد. جناب سخنور به دیوان حافظ تفأل کرده و شعر ذیل را خواندند.

بر سر آنم که گر ز دست برآید

دست به کاری زنم که غصه سر آید

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد

دیو چو بیرون رود فرشته درآید

صحبت حکام ظلمت شب یلداست

نور ز خورشید جوی بو که برآید

بر در ارباب بی‌مروت دنیا

چند نشینی که خواجه کی به در آید

ترک گدایی مکن که گنج بیابی

از نظر رهروی که در گذر آید

صالح و طالح متاع خویش نمودند

تا که قبول افتد و که در نظر آید

بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر

باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید

غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست

هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید

 

در ویژه برنامه بنده مطلبی باعنوان مهاجرت علما و دانشمندان اردبیل به جاهای دیگر عرضه کردم که صحبت های چندی در حاشیه ی آن از طرف برخی اعضای انجمن مطرح شد. این یادداشت را باهم مرور می کنیم.

هجرت علما

 

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد

تو اهل دانش و فضلی همین گناه‌ات بس

 

یکی از مباحث تلخ در حوزه‌ی علم و ادب در اردبیل متأسفانه و یا خوشبختانه بحث هجرت دانشمندان، علما، شعرا و نویسندگان است. علل این که هر عالم و اندیشمندی که از این دیار می‌کوچد و به جای دیگری به ویژه به پایتخت نقل مکان می‌کند، قدر می‌بیند و بر صدر می‌نشیند چیست؟ بارها شنیده شده است که برخی از سفرکردگان وطنی حتا از مشخص شدن ملیت اردبیلی خود امتناع می‌ورزند. گاهی می‌شنویم که فلانی به قدری از  شهر خود دلزده شده که دیگر نمی‌خواهد به آن سفر کند. گاه بزرگان این شهر به صورت ناشناس به دیدار دوستان و آشنایان می‌آیند و می‌روند. نقل است که استاد رضا سیدحسینی ابا می‌کرد از این که بگوید اردبیلی است. یقیناً بحث در این نیست که بزرگان این شهر در اردبیل محصور شوند و به مناطق علمی و فرهنگی و اقتصادی سفر نکنند، چرا که شکفتگی استعدادها شهرهای بزرگ را طلب می کند و به قول مولوی:

 ده مرو ده مرد را احمق کند/ عقل را بی‌نور و بی‌رونق کند

این قضیه در حالی است که باز می‌دانیم که در دلِ این بزرگان، نسبت به دیار کهن خود اردبیل چه می‌گذرد و چه آتشی از دوری وطن در دل آن‌ها برپاست و در خفا چه میزان به شهر خود، دل می‌سوزانند و به آن دلبستگی احساس می‌کنند.

همگی ما بر این وضعیت پیش ِ رو یقیناً واقفیم و کنکاش در خصوص آن، گفت و گوی هر روزه‌ی‌مان است و دلایلی هم برای آن ابراز می‌داریم. گاه ریشه‌ی آن را به مسائل تاریخی نسبت می‌دهیم. گاه حسادت و چشم هم‌چشمی‌های شدید را یکی از عوامل آن می‌دانیم. گاه بیان می‌داریم که مثلاً در کتاب احسن‌التقاسیم این موضوع نوشته شده است. گاه از کتاب سیاحت نامه‌ی ابراهیم بیگ زین‌العابدین مراغه‌ای ذکر شاهد می‌کنیم. به نظر می‌رسد که تحلیل این مسأله نیازمند یک تحقیق گسترده در حوزه‌های جامعه‌شناسی و روانشناسی و قوم‌شناسی و از این قبیل علوم باشد و طبعاً بضاعت نویسنده در این ارتباط اندک است؛ اما پرداختن به اصل درد، یک موضوع است و پرداختن به تخفیف اثرات آن موضوعی دیگر. به نظر نگارنده امروز باید بیش از آن که به دنبال ریشه‌های این معضل بگردیم که کم و بیش بر ما معلوم است باید از راه‌های بی‌اثر کردن آن صحبت به میان آریم.

کم و بیش بسیاری از ما که فعالیت‌هایی در حوزه‌ی انتشار آثار داشته‌ایم با سخنانی بازدارنده مواجه شده‌ایم. شیطنت‌های پنهان و آشکار آشنایان و بیگانگان گاهی آن قدر شدت بیشتری دارد که باعث می‌شود انسان قید ماندن در وطن خویش را بزند و راه چاره را در آن می‌بیند که رفتن را بر ماندن ترحجیح دهد تا شاید بدینوسیله در آرامش نسبی و به دور از دغدغه‌های اینچنینی به کارهای علمی و ادبی بپردازد.

بی‌اعتنایی به قول و سخن مغرضان، شاید یکی از این راه حل‌ها باشد. البته گفتن آن سهل است، اما به موعد اجرا گذاشتن‌اش ممتنع. در این میان تشخیص مغرض و مصلح با ماست. یقیناً باید نظرات ارشادی مصلحین را چراغ راه قرار داد و در این باب شکی نیست، اما در برابر وراجان و غرض‌ورزان بی‌کس و کار باید از شیوه‌ی بی‌اعتنایی بهره گرفت. وظیفه‌ی ما این است که کار خود را ادامه دهیم و اعتنایی به حاشیه‌سازان نداشته باشیم، اما با زیرکی مراقب رفتارها و گفتارها و آسیب‌هایی که ممکن است متوجه ما شود هم باشیم. هرچند ممکن است که گفته شود مراقبت و مواظبت دیگران در این جا نقض غرض است و با اصل مطلب منافات دارد، اما حقیقت این است برای کسانی که رفتن، راه چاره نیست و تدبیری جز ماندن ندارند شاید بهترین روش باشد. معمولاً حرافان و حاشیه‌سازان از روش‌های مختلفی استفاده می‌کنند. برای مثال به نمونه‌هایی از آن‌ها در این جا اشاره می‌کنم.

- وقتی کتاب سورها و سوگ های استاد جامعی منتشر شد عده‌ای با عَلَم کردن برخی مطالبِ متن با قید اهانت به عزاداری و عزاداران، جار و جنجال بیهوده‌ای را راه انداختند و سعی کردند با تخطئه‌ی کتاب و نویسنده‌ی آن از آب گل‌آلود ماهی بگیرند که خوشبختانه نقشه‌های‌شان نقش بر آب شد.

- زمانی که جلد اول کتاب تا قاف اندیشه‌ی استاد شاهی انتشار یافت، خیلی‌ها بودند که در باب شرح  عرفانی اشعار حافظ اعتراض کرده و آن را کاری بیهوده دانستند و از معایب آن سخن گفتند و سخنی از مزایای آن به زبان نیاوردند. مدعیانی که کالای دیگران را به عرش برین می‌برند و همواره نسبت به آثار تولیدی خودی بی‌توجهی و بی‌دقتی نشان می دهند. لیکن شاهد آن بودیم که جلدهای دیگر تا قاف اندیشه هم منتشر شد.

- زمانی که شعر سوری استاد عاصم، زبان به زبان می‌گشت و همه‌گیر می‌شد، بعضی‌ها سعی کردند با نظیره‌های مسخره‌ای که نوشتند مسأله را لوث کنند، اما به کجا رسیدند و در عاقبت پیروز این میدان چه کسی بود؟

- زمانی که کتاب شعر «ایلدیریملار لهجه سی» سروده‌ی استاد ائلچی منتشر شد عده‌ای در نشریات محلی با عَلَم کردن زبان شعر و برخی مطالب عرفانی آن خواستند شاعر آن مجموعه را تخطئه کنند، در حالی که می دانستند استاد ائلچی بی‌تردید یکی از نوگرایان اصیل در حوزه‌ی زبان شعر ترکی معاصرند و تصویرها و فضاسازی‌های بکر ایشان راهگشای بسیاری از مدعیان نوگرایی در شعر امروز است.

- جناب دکتر وهابزاده بیان می‌دارند که زمانی که در رشته‌ی روانشناسی از امریکا در سال‌ها پیش که پزشک عمومی هم به ندرت پیدا می‌شد، تخصص گرفته و اردبیل آمده بودند به مدت چهار سال مجوز مطب و کار برای ایشان نمی‌دادند و دلیل می‌آوردند که شهر ما نیازی به این تخصص ندارد.

- برای چند جلد کتاب نگارنده ایراد می‌گیرند و این مسأله را نقل محافل خود کرده‌اند، اما هرگز سخنی از  نویسندگانی که دهها کتاب نوشته‌اند به میان نمی آورند. تا جایی که من سراغ دارم در تاریخ ادبیات همواره بزرگان شعر و ادب و هنر و علم مفتخر بوده اند به داشتن آثار کثیر، اما در این جا ظاهراً ورق برگشته است. به نظر می‌رسد که مرحوم دکتر جابر عناصری اگر در اردبیل می‌ماندند باید به خاطر این که بیش از چهل اثر منتشر کرده و ده‌ها مقاله‌ی علمی نوشته‌اند محاکمه می‌شدند. دکتر حسین محمدزاده صدیق تبریزی را باید به جهت خدمات بی‌نظیری که در حوزه‌های زیادی چون: نقد، شرح و تفسیر، تصحیح و تدوین، شرح حال‌نویسی، ترجمه، شعر، ادبیات کودک، ادبیات عامه، ضروب امثال، قصه‌های آذربایجان، دستور زبان ترکی، تذکره‌نویسی، تاریخ‌نویسی، آواشناسی، ادبیات عاشورایی و آیینی، دین و عرفان، زیبایی‌شناسی و هنر، سبک‌شناسی، لغتنامه، طنز، ادبیات معاصر، فلسفه، مردم‌شناسی، عاشیق ادبیاتی و... انجام داده‌اند اعدام کرد. ایشان نزدیک دویست جلد شاید هم بیشتر، اثر ِ گرانسنگ تولید کرده‌اند. در باره‌ی اغلب چهره‌های ادبی شاخص ادبیات فارسی و ترکی کتاب و مقاله نوشته‌اند. نشر بسیاری از دیوان‌های شعرای ترک زبان مدیون ایشان است و...

در تبریز برای شخصی چون مجتبی زادصادق که به گفته‌ی خود ریشه‌ای اردبیلی دارند و در حوزه‌ی ادبیات عاشورایی و آیینی دست به انتشار دهها اثر با هزینه‌ی شخصی خود زده‌اند چه ارزش و احترامی که قائل نیستند، ولی در مقابل عده‌ای در اردبیل نشسته‌اند و برای افراد معدودی که کار فرهنگی و ادبی انجام می‌دهند به زعم خود مانع‌تراشی می‌کنند.

در گذشته خیل عظیمی از همشهریان فاضل ما در شهرهای بزرگ به ویژه در پایتخت به سر می‌بردند و هم اینک نیز کم و بیش وضعیت چنین است. اغلب این شخصیت‌ها از افتخارات شهرمان محسوب اند. به راستی اگر اینان در همین شهر غریب‌نواز و خودی‌کش می‌ماندند آیا به شهرت و اعتباری که اکنون دارند باز هم می‌رسیدند؟

برای مثال بزرگانی مثل مرحوم عبدالله توکل و مرحوم رضا سیدحسینی از میانِ رفتگان و استادانی چون دکتر منصور ثروت و دکتر علی اصغر حلبی و دکتر صدوقی سُها و خیلی‌های دیگر را آیا اردبیل می‌توانست در دامن خود پروریده و آن‌ها را به اوج برکشد. فضلا و ادبا تا در اردبیل‌اند قدرشان مجهول است، اما تا پایشان به مرکز رسید یک دفعه عزیز می‌شوند و جای در دل‌ها باز می‌کنند. برای ما استاد می‌شوند و بزرگ و بی‌نظیر، در حالی که ما می‌توانستیم قبل از این که دیگران این گنجینه‌ها را به ما معرفی کنند ما خود  پیشقدم شده در جهت معرفی آن‌ها تلاش بکنیم. تا مرحوم سیدحسن قاضی طباطبایی که از اجله‌ی علمای ادبیات است از دکتر علی‌اصغر حلبی تمجید نکند محال است که ما زبان به مدح او برگشاییم. تا دکتر جلیل تجلیل از کتاب تا قاف اندیشه‌ی استاد شاهی تجلیل نکند غیر ممکن است که ما به کتاب ایشان وقعی نهیم. تازه پس از تأیید ایشان باز در پی آنیم که بهانه‌تراشی کرده و علل واهی دیگری را برای آن نقل کنیم.

کوتاه سخن، ذیلاً به مواردی که برای بودن و ماندن در این شهر برای یک نویسنده و شاعر و هنرمند به نظر نگارنده لازم می‌آید اشاره می‌شود.

- در اردبیل برای ماندن در عرصه باید مبارزه کرد، هرچند که از ما انرژی بسیار هم ببرد.

- باید برای ماندن در این عرصه به خیل سنگ‌اندازان بی‌اعتنایی کرد.

- باید درجه‌ی تلاش و کوشش خود را در جهت بالا بردن اطلاعات لازم افزایش داد.

- باید در راه انتشار آثار، محکم‌تر گاه نهاد و از چیزی یا کسی نهراسید.

- باید به قضاوت تاریخ اندیشید، نه قضاوت عده‌ای بی‌سواد مغرض.

- نباید دل در گرو قدرشناسی کسی بست. از این جهت باید خود را تقویت درونی کرد.

- همیشه باید خود را در پله‌ی اول علم و ادب دانست، احساس غرور ما را از ادامه‌ی راه قطعاً باز خواهد داشت.

- باید راه اعتدال را برگزید و این باور را به دیگران انتقال داد.

- باید در انتشار آثار تحقیقی از روش‌های علمی به روز استفاده کرد.

- باید از همه‌ی امکانات فضای مجازی بهره گرفت. به تعبیری دیگر باید به روز بود.

- تجلیل از بزرگان شهر را به هر طریقی باید وجهه‌ی همت خود قرار داد.

بزرگش نخوانند اهل خرد    چو نام بزرگان به زشتی برد

- باید قوه‌ی دیگرپذیری را در خود تقویت کرد. عدم پذیرش دیگری ریشه‌ی بسیاری از مشکلات فرهنگی ماست.

- باید گفتار را با رفتار  متناسب ساخت. باید نه خود را فریب داد و نه دیگری را.

- روحیه‌ی استعلای فرهنگی شهر را باید از مرحله‌ی ذهن به مرحله‌ی عین رسانید.

11/3/95

 کاظم نظری‌بقا

 

 

ابتدای شعرخوانی با جناب سخنور بود که یک غزل فارسی و یک غزل ترکی خواندند.

آقای بهزاد جماعتی یک شعر ترکی از خودشان و یک شعر ترکی از آقای مالک رهنما قرائت کردند.

آقای لطفی که مهمان جلسه بودند غزل ترکی خواندند.

آقای دکتر ولی ندایی که دکترای طب چینی دارند در سوئد زندگی می کنند. ایشان  اهل گرمی هستند و همراه استاد یحیوی آمده بودند. ایشان در نوبت خود مطالب پزشکی بیان داشتند. یک غزل ترکی هم برای استاد ائلچی خواندند.

 

آقای رحمان نجفی برای دقایقی سه تار نواختند. بخش دوم برنامه با شعرخوانی ادامه یافت و جناب آقای علی پرویزی یک شعر هجایی و یک غزل ترکی خواندند. آقای دکتر نعمتی و جناب استاد شاهی هر کدام تنها یک بیت خواندند. اعضای انجمن و شاعران دیگر به جهت ضیق وقت شعرخوانی نکردند. جناب استاد اسد نیکفال یک شعر هجایی ترکی با عنوان چاخیر اوزومه خواندند که ذیلا مشاهده می فرمایید.

کسگین بیر قیلینجام دوشمه‌رم دیلدن

اؤز قینیم چکمه‌سه پاخیر اوزومه

یاشیل بیر چمنم پوزولماز حالیم

آیاغین قویماسا ناخیر اوزومه

*

دردیمدن درینم، سؤزومدن گیزلین

آلنیمدان آچیغام، اؤزومدن گیزلین

اوزوم آغ اولسادا، گؤزومدن گیزلین

کومور اللرینی یاخیر اوزومه

*

منده یاخچی پیسی قانیرام بلکه

حق اوسته ناحقی دانیرام بلکه

آدام‌سیزلار کیمی یانیرام بلکه

گونش یانا یانا باخیر اوزومه

*

اوجامان بیر داغام دؤیوش میدانی

اوخلارین اویناغی جیرانین جانی

بولودون گؤزیاشی قوشلارین قانی

گؤیدن تؤکولنده آخیر اوزومه

*

قازانیم آشلی‌دیر، آشیمدا داشلی

الیم بارماق‌سیزدیر، اوزوگوم قاشلی

بیلمیرم کئفلی‌یم، یا هوشلی باشلی

اوزوم‌لر چیله‌ییر چاخیر اوزومه

*

آیدان آیا کؤچدوم ایلدن‌ده ایله

اوتاندیم گئتمه‌دیم نازلی یار گیله

گؤردوم گله بیلمیر فریادیم دیله

شعری پرده توتدوم آخیر اوزومه

28/2/95

 

 

استاد ائلچی هم غزلی ترکی با عنوان سارا خواندند.

 تا بزک ووردو فلک نازلی گلینجیک سارایا

حوری‌لر شهقه چکیب سؤیله‌دی تبریک سارایا

غیرتین شاه داماریندا مئی آلیب قانلی گونش

سَحَرین آغ ممه‌سیندن وئریب امجیک سارایا

ساوالان سینه‌سینین آتشی تئل‌تئل گؤیه‌ریب

بلکه گؤز دَه‌یمه‌یه یاندیردی اوزرریک سارایا

نسترن لاله قرنفیل مریم نرگس و یاس

دئدیلر ال بیر اولوب یاز دونو تیکدیک سارایا

خان چوبان‌لان کی آداخلاندی او دُردانه گؤزل

اولکرین قیزلاری پای وئردی بیلرزیک سارایا

قهرمان قیز دئدیلر، سؤنمه‌ین اولدوز دئدیلر

او ملک بنزه‌ری طاووس کیمی کهلیک سارایا

من زامان‌دان، یازی‌دان شومچه فلک‌دن نه یازیم

آچدی قولدور جنه‌وار باغرینی املیک سارایا

او زامان ضجه‌سینین دالغالانان شیهه‌سی‌دیر

بسله‌دی آرپاچایی فخریله شنلیک سارایا

ابدیت سئلینه قسمت اولوب نازلی گلین

«خان چوبان چاتمادی آخیرده گلینجیک سارایا»*

حئیف اولا، حئیف اولا یاز موسمی‌نی چالدی خزان

ائلچی، عؤمرون باهاری اولدی خزه‌للیک سارایا

* بو مصراع بقادان‌دیر.

جلسه ساعت دوازده به انتها رسید.

12/3/95

 

 

 

گزارش جلسه‌ی مورخ 28/2/95 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

 

جلسه‌ی شب پیش در منزل جناب علی لطفی منعقد بود. اساتید محترم آقایان کیانی و چاووش به دلیل مسافرت و  برنامه‌ای که داشتند در جلسه حاضر نبودند. آقای داور یوسف پور و  آقای گرانمایه مهمانان جلسه بودند. برنامه‌ی انجمن لحظاتی پس از ساعت 10 شروع شد و استاد شاهی پس از خیر مقدم و درود فرستادن بر روان شاعران و ادبای درگذشته‌ی شهر و انجمن، دنباله‌ی برنامه را پی گرفتند. ابتدا جناب استاد سخنور تفألی به دیوان حافظ زده و غزل ذیل را قرائت کردند.

دل سراپرده‌ی محبت اوست

دیده، آیینه‌دار طلعت اوست

من که سر درنیاورم به دو کون،

گردنم زیر بار منّت اوست

تو وطوبی و ما و قامتِ یار

فکر هر کس به‌قدرِ همت اوست

گر من آلوده‌دامن‌ام، چه عجب؟

همه‌عالم گواه عصمت اوست

من که باشم در آن حرم کهصبا

پرده‌دار حریم حرمت اوست؟

بی‌خیالش مباد منظر چشم

زان‌که این‌گوشه جای خلوت اوست

هر گلِ نو که شد چمن‌آرای

زَ اثر رنگ و بوی صحبت اوست

دورمجنون گذشت و نوبت ماست

هر کسی پنج‌روز نوبت اوست

ملکت عاشقی و گنج طرب

هر چه دارم، ز یمن همت اوست

من و دل گر فدا شدیم، چه باک؟!

غرض اندر میان، سلامتِ اوست

فقر ظاهر مبین؛ که حافظ را

سینه گنجینه‌ی محبت اوست

 

استاد شاهی در باره چند بیت از شعر مزبور از منظر عرفان بیاناتی را ارائه کردند از جمله این که در بیتِ دور مجنون گذشت و نوبت ماست اشاره داشتند به لایزال بودن عشق و پیوسته بودن سلسله ی عشاق. و اضافه کردند طوبی اشاره دارد به محسنات اخروی و دنیوی  و در قامت یار با اشاره به بقینا بقیت اظهار داشتند که ثنویت مقدمه ی وحدت است.

 در ادامه بنده بقیه ی مطالب جلسه پیش را با عنوان «از شهریار تا عاصم» ارائه دادم.

در حوزه ی شعر اما حرف های بیشتری برای گفتن وجود دارد. اساساً شعر اردبیل در گذشته ای نه چندان دور صبغه ی آیینی و عاشورایی داشت و گونه های شعری دیگر هرچند که وجود داشت، اما نمود چندانی نداشت. باید اذعان کرد که شعر عاشورایی از جهت زبانی خدمات شایانی به زبان ترکی کرده و در برهه هایی که سعی در نابودی آن می رفت به کمک آن شتافته و از مهلکه آن را نجات داده است، که البته این مسأله در جایگاه خویش بسیار ستودنی است. نکته ی بعد در باب شعر عاشورایی خدمت تاریخی آن به زنده ماندن قیام عاشورا و مکتب انسان ساز امام حسین ع است. مورد بعدی ظهور شاعران نوحه پرداز بزرگ است که گاه شاهکارهای ماندگاری را خلق کرده اند که تأثیرات فرهنگی فوق العاده و نیز ارزش ادبی ویژه ی خود را داشته است. همچنین ادامه و گسترش این نوع ادبی در دوران کنونی یکی از دلایل اهمیت آن است که کسی با نفی و انکار آن در جامعه ای که پایبند ارزش های عاشورایی و مذهبی است راه به جایی نمی برد. اما باید این نکته را نیز متذکر شد که تکرار بی رویه ی صور خیال در این نوع اشعار و بیان چندین باره ی محتوا بدون تغییر در زبان ویژه ی شاعرانه و بی دقتی در ساخت های دستوری و بیانی از آفات بزرگ آن به شمار می‌رود. در حوزه ی شعر کودک و شعر دفاع مقدس نیز ما کارهای شاخصی را شاهدیم که برخی از دوستان شاعر به صورت جدی روی آن کار می کنند و آثار منتشره گواه این ادعاست. به طور کلی می توان گفت که شعر اردبیل در دوران معاصر تجربه های گوناگونی را پشت سر گذاشته است. شعرهای کلاسیک آغاز این قرن در قالب های شناخته شده ی قصیده و غزل بود که از بار محتوایی صوفیانه و اخلاق گرایانه و تغزل بهره می‌برد. گاهی رگه هایی از طنز را هم می توان مشاهده کرد که البته صورتی رسمی نداشت. شاخه ای از شعر هم که سرایندگان آن خارج از محدوده ی جغرافیایی می زیسته اند، اندیشه ی خدمت به زبان ترکی و رشد و گسترش آن و دفاع از تاریخ و مدنیت و فولکلور آذربایجان را در کنار تولید اشعار ناب در قالب های عروضی و اغلب هجایی داشته اند. این بخش از شعر ترکی شاخه ای گشن و پربار و تأثیرگذار دارد که در حوزه ی وسیع تری از شعر اردبیل قابلیت بررسی و دفاع دارد. شاعران و نویسندگان این نحله حافظان و پاسداران راستین زبان و ادبیات آذربایجان در طی دهه های پیشین در زیر فشارهای بی امان حکومتی بوده اند و الحق کارنامه ی روشنی از خود بر جای گذاشته اند. با ظهور نیما فصل جدیدی در شعر فارسی آغاز می شود. این تازگی که جزئی نگری و عینی گرایی از شاخصه های اصیل آن محسوب می شود، در شعر ترکی هم با ظهور حبیب ساهر از راه می رسد و تحولات و دگرگونی ها تقریبا همگام با شعر فارسی رخ می نماید. نوگرایی های شاعران این دیار را در هر دو زبان ترکی و فارسی، در تاریخ ادبیات معاصر خود می توانیم مشاهده کنیم. آن چه که در شعر اردبیل نمود روشن تری دارد شاید شعر پس از انقلاب باشد. در شعر پس از انقلاب خطوط متعدد و مرزبندی ها، برای ما امروزیان بیشتر مشخص و معین است. شعر ترکی در قالب های کلاسیک، هجایی و آزاد یا سربست سروده می شد و هر کدام برای خود مخاطبین خاصی داشت چنان که همواره همین طور بوده است. در شعر کلاسیک رویکرد سنتی و نوگرایانه را می شد از همدیگر جدا کرد و قالب غزل بیشترین مورد استفاده را داشت. در شعر هجایی رویکرد به جهت لفظ و معنا متوجه شعر جمهوری آذربایجان بود، اما نمونه های منحصر به فردی که خاستگاه زبان و معنا در آن بومی اردبیل باشد نیز مشاهده می شد. نمونه بارز این نوع، شعرهای عاصم اردبیلی بود. قالب سربست نیز بیشتر از سوی جوانترها پیگیری می شد و در پی کشف فضاهای تازه و زبان ویژه بود. وجود انجمن های شعرخوانی در اوایل دهه ی شصت، استعدادهای شعری را به مرحله ی بروز و ظهور می رساند. افتتاح جلسات شعرخوانی در کتابخانه ی عمومی شهر، استقبال کم نظیری را از سوی مخاطبین به نمایش می‌گذاشت. شعرخوانی در سینما قدس نیز این اسقبال عمومی را به خوبی نشان می داد. شاید یکی از دلایل استقبال از این گونه مراسم شعرخوانی نبود یا کمبود رسانه های فرهنگی در آن روزها بود. از میان چهره های مطرح شعر اردبیل از دهه ی شصت تا با امروز و قطعاً در آینده عاصم اردبیلی بود. ویژگی عمده ی شعری عاصم در آن روزگاران شکار سوژه بود. او که در قالب های کلاسیک هم شعر می گفت گرایش بیشتری به قالب هجایی و قالب بحر طویل داشت. چندین مورد شعر سربست نیز در میان دفترهای شعری او دیده می‌شود. موفقیت و شهرت عاصم در دنیای شعر را همین انتخاب سوژه ی مناسب و استفاده از قالب بحر طویل رقم زد. عاصم به مخاطب اهمیت زیادی می داد و معتقد بود که شعر برای مردم نوشته می‌شود، بنابراین باید با زبان مردم با آن ها گفت و گو کرد. قوه ی شناخت عاصم از نیازهای شعری مردم و شناخت زمان فوق العاده بود و او به هر دو این ها اهمیت می داد. البته بنده در مقدمه ای که بر کتاب ال مندن اتک سندن نوشته ام در باره ی ویژگی های بیرونی و درونی شعر عاصم سخن گفته ام  و در آن جا از سادگی زبان، سهل و ممتنع بودن و قابلیت انتقال سریع معنا به عنوان ویژگی های بیرونی شعر عاصم و از انسانگرایی، عدالت گرایی، و حقیقت گرایی به عنوان ویژگی های درونی یاد کرده ام. همچنین در آن جا از خصوصیات انسانی و شاعرانگی عاصم به داشتن طبعی وقاد و تیز، قدرت مضمون آفرینی، نگاه به موضوعات از دریچه ی دید مردم، طنازی و شوخ طبعی، تشویق نوقلمان و صداقت اشاره کرده ام. در پیشگفتار قانلی قیام مجموعه ی اشعار عاشورایی عاصم نیز مطالبی در باب شاعرِ خلق بودن عاصم نگاشته ام. مرحوم عاصم به پیشنهاد آقای احدی ناشر محترم آثار او تمامی آثار دست نویس اش را که چاپ نشده بود در اختیار بنده قرار داد. کتاب ال مندن اتک سندن در زمان حیات خود ایشان و قانلی قیام پس از فوت ایشان با مقدمه ی من منتشر شد و یک مجموعه شعر فارسی و یک مجموعه شعر ترکی از آثار دست نویس ایشان تهیه کردم و نام کتاب ها هم مشخص شد، اما به جهت اختلافات پیش آمده با ناشر و خانواده ی عاصم چاپ کتاب ها به تأخیر افتاد تا اینکه شنیدم قرار است کتابی از عاصم با مقدمه ی یک نفر دیگر چاپ شود. کتاب هایی که بیش از یک سال پیش می‌توانست منتشر شود فکر می کنم که تاکنون هم انتشار نیافته است. بنده برخی از خاطرات شاخص دوران شاعری ام را مکتوب کرده ام که به نظرم از منظر تاریخی شاید بتواند بخشی از تاریخ شعر معاصر اردبیل را آینگی کند. چندین موردِ این خاطرات با استاد عاصم بوده که در این جا به ذکر خاطره ای بسنده کرده و کلامم را خاتمه می دهم.

 قرائت شعر "سوری" توسط عاصم در کافه‌ی کارون برای اولین بار

کافه ی کارون در اردبیل مابین چهارراه امام و عالی قاپو و پایین تر از مسجد سلیمانشاه به طرف شیخ صفی واقع شده بود. کافه کارون پاتوق بعضی از شعرا و نویسندگان و معلمین و اهل هنر بود. عصرها حال و هوای دیگری داشت. سالهای 65 و 66 بیشتر آن جا می رفتم همراه اسد نیکفال(فریاد). با مرحوم حاج انور، مرحوم عاصم، استاد شاهی، آقای نیکخو دوست صمیمی و اهل دل استاد شاهی و اللهوردی نیکفال دور یک میز می‌نشستیم. گاهی هم شعر خوانده می شد. اما بیشتر مسائل روز در باب شعر و شاعری مطرح بود و از این حرف ها. مرحوم انور طبع بسیار تیز و روانی داشتند و هر لحظه که اراده می کردند شعر مي ساختند آن هم از نوع طنز و بسیار استادانه.

"گینه قلیان منه زور گلدی منی تر باسدی" مصرعی بود که یک روز بالبداهه گفتند و مصراعها و ابیات بعد همان روز در آن جلسه از سوی شعرا ساخته شد. بعدها هم در جاهایی به ادامه ی آن افزوده شد که ابیات شاخصی از دل آن درآمد که هنوز هم ورد زبان شعراست.

یک روز استاد شاهی، فریاد، من و استاد عاصم دور میزی نشسته بودیم که آقای عاصم گفتند که شعر تازه ای دارند و خواستند که آن را بخوانند. فکر می کنم که همان روز آن شعر را گفته بودند. قبل از خواندن، عاصم موضوع شعر و علت شکل گیری آن رابیان کردند و سپس شعر را قرائت نمودند. شعر همان شعر معروف "جهنم ده بیتن گول" بود. این شعر که تبدیل به یکی از آثار شاخص عاصم شد در معرفی او به مردم و جامعه بسیار نقش ایفا کرد. سوری "دختر عاشقی که از خانه و دیار خود آواره شده بود" را عاصم به مردم معرفی کرد و متقابلاً شعر سوری عاصم را به مردم شناساند. لحن صاف و ساده و بی آلایش شعر سوری، وزن متناسب آن که در قالب بحر طویل سروده شده، بیان دردهای مردم در قالب داستان سوری، بن مایه هایی چون: عشق، خیانت، بی وفایی، درد و...  همه و همه باعث شد که آن شعر به سرعت در میان مردم پخش شود و دست به دست بگردد و شهرت عاصم را در پی داشته باشد. روزی که در اواخر اسفند سال 92 برای استاد بزرگداشت گرفته بودند سوری با دسته گلی آمدند و آن را تقدیم او کردند. صحنه ای که جاودانه شد و بسیاری از حضار با صدای بلند گریستند. کتاب قانلی سحر که تا به امروز به چاپ هشتم رسیده اولین شعرش، شعر سوری است.

 

 

پس از ارائه ی مطلب استاد شاهی چند جمله ای در باب اصالت مخاطب و اصالت اثر بیان نمودند.دور اول شعر خوانی را آقای علی لطفی آغاز کردند و غزلی ترکی خواندند.

گونش کؤزکؤز یانیر ظلمت ده آخشاملار

نه سیردیر جان قالیر غربتده آخشاملار

توتوبدی قانلی شمشیرین شافاق الده

فلک قانین تؤکور حیرتده آخشاملار

آغیر قیمتلی آنلاردیر گئدیر الدن

قالیر انسان آغیر حسرتده آخشاملار

سانیر افسانه تک گؤز فیرلانان چرخی

نه دن اولمور درین عبرتده آخشاملار

کؤچور گوندوز گلیر آخشام سوسور عالم

سجودین ذیروه سین تسخیره اولدوزلار

چکیرلر هر گئجه وصلتده آخشاملار

فلک سالخیملاریندان آسلانیر اولدوز

خزل سیز بار وئریر ظلمتده آخشاملار

گؤرنده گؤیلرین پوزغون تئلین شاعیر

یاشیر سورگون کیمین محنتده آخشاملار

 

آقای گرانمایه مهمان برنامه شاعری جوانی بودند که مخمسی ترکی خواندند و مورد تشویق قرار گرفتند.

دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.

به جرم آن که انسان بودم و می گفتم انسانم

چه آتش ها که چون باران فروبارید بر جانم

جناب استاد فریاد غزلی فارسی خواندند.

در خیابان نوگلی سوسن فروشی می کند

شهر آهن دل، فقط آهن فروشی می کند

گل فروش و گل، دو معصومند با یک سرنوشت

لاله، بعضی وقت ها لادن فروشی می کند

یک پدر، آواره تر، از روزگار بی پدر

زیر برف چله، پیراهن فروشی می کند

مادری را می شناسم که شبیه تشنه رود

با لباسی نخ نما، سوزن فروشی می کند

دامن عفت پُر است از لکه های احتیاج

فقر در بازارها دامن فروشی می کند

یک نفر در زرگری ها، تن طلایی می شود

یک تن از فرط نداری تن فروشی می کند

از تهیدستی یکی کارش جلز است و ولز

آن طرف همسایه اش روغن فروشی می کند

کار و بار گورکن خوب است این دور از جناب

مرده خواری می کند، مدفن فروشی می کند

در بساط بی کسی فریاد تلخی چیده است

در خیابان یک زن آویشن فروشی می کند

26/2/95

 آقای نوید آذربایجانی مطلبی ارائه نکردند و جناب استاد جامعی شعری آزاد و اجتماعی از شاعری ناشناخته خواندند.

 دکتر وهابزاده کتابی را معرفی کرند با عنوان «آثار ادبی پزشکان ایرانی» از مرحوم دکتر عبدالله بهزادی. این کتاب آثار پزشکان سراسر ایران را در خود دارد و نویسنده سعی کرده است با سفر به نقاط کشور به جمع آوری اطلاعات و در ج اشعار شعرای پزشک در آن بپردازد. دکتر عبدالله بهزادی در سال 1294 به دنیا آمده و در سال 1355 وفات یافته است. ایشان سراینده شعر معروف «بهاران خجسته باد» نیز هستند. در سال 1339  در سفری که به اردبیل داشته اند شعری خطاب به سبلان سروده اند و در آن از زنده یاد دکتر احمد نائبی هم ذکری به میان آورده اند.

ای آیه ی کبریای دادار

وی سایه ی آفتاب اسرار

گر کهتری از ستیغ البرز

شایسته تری ازو به هنجار

«حیران» به بزرگی تو حیران

وز خردی خویشتن به آزار

با آن که نمی کَنَم دل از تو

رفتم ز برَََت خدانگهدار

در احمد نایبی بجویم

خواهی اگرم به بر دگربار

 آن چشمه ی خوشگوار بینش

 آن آینه ی تهی ز زنگار

 سپس جناب دکتر وهابزاده این کتاب را با کتاب «اندیشه های ماندگار سبلان» که توسط آقای ابوالفضل محبی گردآوری شده است مقایسه کرده و از اشتباهات فراوان تایپی و عدم دقت در چاپ آن انتقاد کردند.

 

 

دور دوم شعرخوانی را جناب رحیم باغبانی شروع کردند و غزلی از معینی کرمانشاهی خواندند.

 بحث ایمان دگر و جوهر ایمان دگر است

 جامه پاکی دگر و پاکی دامان دگر است

 کس ندیدیم که انکار کند وجدان را

حرف وجدان دگر و گوهر وجدان دگر است

 کس دهان را به ثناگویی شیطان نگشود

 نفی شیطان دگـر و طاعت شیطان دگر است

 کـس نگفته است و نگوید که دد و دیو شویـد

 نقش انسان دگر و معنی انسان دگر است

 کـس نیامد که ستاید ستم و تفرقه را

 سخن از عدل دگر، قصه احسان دگر است

 هرکه دیدم بخدمت کمری بست به عهـد

 مرد پیمان دگر و بستن پیمان دگر است

هرکه دیدیـم به حفظ گله از گرگان بود

 قصد قصاب دگر، مقصد چوپان دگر است...

 جناب خیرالله باقری مطلبی ارائه نکردند. آقای قوام سخن خود را با این بیت آغاز کردند.

 گیسوان تو شبیه است به شب اما نه

شب که این قدر نباید به درازا بکشد

و سپس غزلی از سعید بیابانکی خواندند.

ما را به یک کلاف به یک نان فروختند

ما را فروختند و چه ارزان فروختند

اندوه و درد از این که خداناشناس ها

ما را چقدر مفت به شیطان فروختند

ای یوسف عزیز! تو را مصریان مرا

بازاریان مؤمن ایران فروختند

یک عده خویش را پسِ پشت کتاب ها

یک عده هم کنار خیابان فروختند

بازار مرده است ولی مومنین چه خوب

هم دین فروختند هم ایمان فروختند

بازاریان چرب زبان دغل به ما

بوزینه را به قیمت انسان فروختند

وارونه شد قواعد دنیا مترسکان

جالیز را به مزرعه داران فروختند!

 

 بنده هم در نوبت خود غزلی فارسی و نسبتاً قدیمی خواندم.

 در کوچه‌ی آغوش غریب‌ات ول‌ام امشب

 چشمان تو کرده‌ست چه‌ها با دل‌ام امشب

 خاموش‌ترین شمع جهان‌ام که رسیده‌ست

 سرمای جنون تا نفس محفل‌ام امشب

 پیچانده مرا مرکز گرداب نگاه‌ات

دنبال هماغوشی ِ با ساحل‌ام امشب

بی‌تاب‌تر از مرغ حواصیل‌ام و انگار

منقار فروخسته و بی‌حاصل‌ام امشب

دستان تو بر گردن من رمز رهایی‌ست

تردید نکن هیچ که پا در گل‌ام امشب

در باغ دل‌ام چون گل نوروز برافروز

تا سایه‌ی وحشت رود از منزل‌ام امشب

 لبریز کن از زمزمه‌ی پنجره جامی

 جامی که گشاید گره از مشکل‌ام امشب

 بازآ و جهانی به نجات آر که بی تو

 ویروس دل ‌افسردگی ناقل‌ام امشب

19/2/66

آقای جمشید جامعی به مناسبت روز بزرگداشت حکیم عمر خیام سه قطعه رباعی از خیام خواندند.

برخیز و بیا بتا برای دل ما

حل کن به جمال خویشتن مشکل ما

 یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم

 زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما

 *

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی

هر لحظه به دام دگری پابستی

 گفتا شیخا هرآنچه گویی هستم

اما تو چنان که مینمایی هستی؟

*

از آمدنم نبود گردون را سود

وز رفتن من جلال و جاهش نفزود

وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود

کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود

آقای داور یوسف پور که مهمان برنامه بودند چند خاطره از شهریار نقل کردند.

استاد ائلچی غزلی ترکی با نام «آجی شعر» خواندند.

ائلچی سوزمور قلمیندن سنین اصلا آجی شعر

عالمه گؤر نه سالیب شورش و غوغا آجی شعر

سؤز قَهَرلن دولودور، فیکر زَهَرلن دولودور

وئره جک بس نه زامانلار سنه معنا آجی شعر

ائللرین ذهنینه نفرتلی کلام لار یاراشیر

اودی بالدان شیرین اولموش کدرافزا آجی شعر

واقعیت ده گرکدیر آجی سؤزلر دئییله

چونکی چوخ سیرلری ائیله ییر افشا آجی شعر

آمما شاعیر آجی سؤز یازماغا مجبور ده ییلیک

کی بوتون دولدورا دیوان لاری تنها آجی شعر

عشقی ده آتمیاق آنجاق کی اورکلر سسی دیر

ائده بیلمز اوره یی شاد و مصفا آجی شعر

عشق وارلیق اودی دیر، عشق سیز انسان یاشاماز

بئله بیر آتشی بیر آن چکه حاشا آجی شعر

بیز قارانلیق دا کی اولدوزلاری تقدیس ائدیریک

نئجه سود یوللارینی شرح ائده آیا آجی شعر

بیز کی توپراقدانیق افلاکه کؤنول باغلامیشیق

ائلچی چکمز بئله بیر الفتی اصلا آجی شعر

 2/ مرداد/ 87

 آقای استاد سخنور تضمین غزلی از حافظ خواندند و حسن ختام جلسه را جناب استاد شاهی اجرا کرده و غزلی فارسی در سبک و سیاق هندی ارائه نمودند.

 از عطش در مشرب ما آبرو گیرند خلق

 وامدار زخم و حاجتمند زنجیرند خلق

گرچه با قندیل اختر گنبد مینا پُر است

باز هم در انتظار برق شمشیرند خلق

از نجابت بر تراب تیره تمکین کرده اند

ورنه از خورشیده و ماه و آسمان سیرند خلق

در گلوی مرگ تلخ آهنگ می جویند کام

نیم پیکر گوسفند و نیم تن شیرند خلق

می پرد از جنبش دست نسیمی خواب موج

موج عصیانند و در روبند تأخیرند خلق

نور مجروحند و از دیوار و در سر می کشند

بر زمین هم می خورند اما نمی میرند خلق

دیو شب تا از سپیدستان خاطر نگذرد

همچو شاهی عندلیب صبح تصویرند خلق

29/2/95

 

گزارش جلسه ی مورخ 14/2/95 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

 

جلسه در منزل استاد داود کیانی منعقد بود. غایب جلسه آقای سخنور بودند و مهمان جلسه جناب استاد صادقی فرد و جناب آقای نامی. ساعت 10 جلسه با خوش آمدگویی استاد شاهی آغاز شد و استاد به مناسبت شهادت حضرت امام موسی کاظم قطعه ی کوتاهی را ابتدائاً قرائت کردند (اکنون که روزگار پر فتنه و شر است) و به مناسبت دومین سالگرد درگذشت استاد عاصم فاتحه ای را نثار روح ایشان نمودند.در ادامه ی جلسه جناب توحید دلاور قوام به دیوان حافظ تفأل زده و این غزل از دیوان خواجه را خواندند:

هر آن که جانب اهل وفا نگه دارد

خداش در همه حال از بلا نگه دارد

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

که آشنا سخن آشنا نگه دارد

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای

فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد

گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان

نگاه دار سر رشته تا نگه دارد

صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی

ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد

چو گفتمش که دلم را نگاه دار بگفت

ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد

سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری

که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد

غبار راهگذارت کجاست تا حافظ

به یادگار نسیم صبا نگه دارد

 

 

 

استاد شاهی درمورد مصراع «نگاه دار سر رشته تا نگه دارد» توضیحات کوتاهی را از منظر فلسفی بیان داشتند. فوق برنامه را بنده اجرا کردم. ابتدا در مورد انتشار اولین مجموعه ی جُنگ ادبی که حاوی موضوعات گوناگون اعم از مقالات ادبی، خاطرات و یادداشت ها، اخوانیه ها، انجمنیه ها، معرفی چهره های انجمن و مهمانان ویژه ی انجمن، معرفی آثار منتشره ی اعضای انجمن، اخبار فرهنگی، گزارش های شش ماهه و سالانه ی انجمن، شعر و... خواهد بود مطالبی را عرض داشتم و سپس بخشی از یادداشت «از شهریار تا عاصم اردبیلی» را خواندم. این یادداشت به مناسبت سالگرد فوت استاد عاصم تهیه شده بود که آن بخش ارائه شده را ذیلاً مشاهده می‌فرمایید.

       ابتدا می خواهم در حد وسع نگاهی مختصر به تحولات ادبی و هنری از زوایای مختلف بیندازم تا نقش آن ها در رسیدن به هنر و ادب امروز مشخص  شود. سعی می کنم فعالیت های حوزه ی فکری خودمان را که شاید اندکی بیشتر با آن آشنا هستم بیشتر به تصویر بکشم. آن چه که ما در آذربایجانِ فرهنگی در گذشته در ژانر شعر داشته ایم بی شک کفه ای بسیار سنگین دارد. قطران تبریزی، نظامی گنجه ای، خاقانی شروانی، فلکی شروانی، مجیرالدین بیلقانی، ابوالعلا گنجوی، مهستی گنجوی، صائب تبریزی، همام تبریزی، اوحدی مراغه ای، شیخ محمود شبستری، ملا محمد فضولی، نسیمی، نعیمی، حبیبی، رحمتی، امیرعلی شیر نوایی و در دوران اخیر ایرج میرزا، پروین اعتصامی و شهریار تبریزی و صدها اسم ریز و درشت دیگر در ردیف شاعرانی هستند که صفحات تاریخ ادبیات ما را زینت بخشیده اند. در حوزه ی لغات و زبان، فرهنگ نویسی، تاریخ و جغرافیا و علوم مختلف، ستاره های رخشانی آسمان ایران و آذربایجان را منور کرده اند و رفته اند و آثارشان هنوز مورد استناد و استفاده ی کثیری از دانش پژوهان قرار می گیرد. خدمات این بزرگان در دوران متقدم به جهات معلومی بیشتر به زبان فارسی بوده هر چند که نمونه های ترکی نیز از همان دورانی که یاد شد به یادگار مانده است. پس از به قدرت رسیدن صفویان نفوذ و گستره ی زبان ترکی در آثار ادبی بیشتر شده و نحله های مختلفی در حوزه ی شعر شکل می گیرد. زبان و نگاه فضولی مکتبی را بنیاد می نهد که تا روزگار حاضر تأثیرات آن ادامه پیدا می کند. سید عظیم شیروان و ابوالقاسم نباتی را به عنوان مثال از شاگردان این مکتب می‌توان یاد کرد. با وزش نسیم آزادی در اواخر قاجاریه و مشروطه و ارتباطات فرهنگی با دنیای خارج، ادبیات نیز در شاخه های گوناگون از جمله ژانرهای تازه و به ویژه نقد توسعه می یابد و توسعاتی در قالب های گذشته شکل می گیرد. زاویه ی دید نویسندگان و شعرا و هنرمندان تغییر کرده و جهان فلسفی تازه ای پیش روی آنها گشوده می شود. ضمن این که این تازگی ها را ما در ادب و هنر فارسی می بینیم، در آثار ترکی نیز حتی پیشتر از زبان فارسی آن را شاهد هستیم، چرا که به استناد اسناد متقن، آذربایجان دروازه ی این دگرگونی های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی بود. روزنامه نگاری شاید یکی از این ژانرهای جدید پیشگام بود که عرصه را برای دیگر فعالیت ها باز می کرد و آثار انتقادی در حوزه های مختلف عرضه می شد. نقد ادبی هرچند به شکل ابتدایی، دروازه ای می شد برای یافتن راه و روش های جدید و نگاه های تازه. ادبیات آذربایجان پس از مشروطه قدم در راههای نرفته ای می نهاد، هرچند که پشتوانه ی تاریخی خود را نیز حفظ می کرد. در شعر، ظهور شهریار در آن برهه ی تاریخی اثرات مختلف و منحصر به فردی داشت. ما تأثیرات فوق العاده ی شهریار را در شعر فارسی آن دوران و در شعر ترکی به ویژه غزل های ناب و حیدربابایه سلام با جان و دل لمس می‌کنیم. بی شک شهریار در غزل آن روز طرح نوی افکند، اگرچه تعدادی از شاعران آن روز به دلایل واهی انکارش می کردند. زبان صمیمی شهریار که پاره هایی از زبان مردم را نیز در لا به لای خود پناه می داد در عصر خود یگانه بود. من در آن دوره شعری را نمی شناسم که ویژگی های زبانی شهریار را داشته باشد. از این لحاظ شعر شهریار ممتاز است و به عقیده ی من شکی در آن نیست. دوره ای که هنوز زبان سنگین شعر کلاسیک بر غزل سنگینی می کرد شعر شهریار راه جدیدی را می پیمود. این سخن به معنای آن نیست که زبان ساده ای در شعر در آن دوران وجود نداشت، بلکه به معنای این است که ابتکارات زبانی شهریار را که ویژه ی خود اوست شاعر دیگری نداشت. رمانتیسم شهریار نیز از سهم بسیار بیشتری در شعر عاشقانه ی فارسی برخوردار است که شایسته گی واکاوی از منظر یک مکتب تمام عیار را دارد. جدای از اشعار فارسی شهریار، شاهکار حیدر بابایه سلام و سهندیه در حوزه ی شعر ترکی تأثیرات غیر قابل انکاری داشته است و این را می‌توان تنها با استناد به نظیره های نوشته شده اثبات کرد. نفوذ زبان این اشعار در میان لایه های درونی جامعه و گذر اشتهار آن از مرزها حقانیت تأثیرات شعر شهریار را رقم می زند. جایی از دوستی شنیدم که می گفت زبان شهریار در حیدربابا کهنه است و عناصر روستایی و از این قبیل چیزها را با خود دارد و تصویرگر شعر شهری نیست. اگرچه این سخن از زاویه ای درست است، اما قضاوت ناعادلانه و یک جانبه ای است. زمان، مکان، مخاطب و ده ها مورد را باید در باره ی یک شعر یا یک شاعر در نظر داشت تا بتوان به نقد یک اثر اهتمام ورزید. اگر این قول سپهری را به یاد آوریم که گفت: فتح یک قرن به دست یک شعر. آیا انصافاً اگر فقط از همین دریچه به شعر شهریار بنگریم، آیا شهریار نتوانسته قلوب میلونها انسان را تسخیر کند؟ اگر شهریار با شعرش توانسته این کار را انجام بدهد پس شاعر موفقی است و نظر ما که اغلب بر اساس خوانده ها و شنیده‌های ناقصمان بیان می شود محلی از اعراب ندارد. حال پس از این چند سطر کلی اندکی به جریانات هنری و ادبی که در اردبیل در طی این سال ها روی داده می پردازم. قبل از ورود به شعر باید اشاره ای داشته باشم بر حرکت های فرهنگی و هنری که شاید و گاهی مطمئناً، نتایج و تأثیراتی بیش از شعر داشته اند. در حوزه ی داستان نویسی و نمایشنامه نویسی اعم از کارهای پیشکسوتان و نوآمدگان تحولی خوب در اردبیل صورت گرفته است که آثار منتشره شاهد این ادعاست. در خصوص تصحیح و تنقیح و نشر آثار گذشته تحرکاتی در میان اهالی فرهنگ و ادب مشهود است. در حوزه ی فولکولور و ادبیات شفاهی آذربایجان، بسیار کارهای عالمانه ای صورت گرفته است. ترجمه ی آثار از زبان های دیگر و یا برگردان الفبایی آثار هم از فعالیت های قابل تقدیر است. در حوزه ی تاریخ، جغرافیا و زبانشناسی و نقد ادبی کارهای موفقی منتشر شده است. نشر و چاپ متحول شده، اما توزیع همچنان می لنگد. سینما و تئاتر و موسیقی و هنرهای تجسمی پیشرفت های قابل توجهی کرده است. روزنامه نگاریِ حرفه ای رشد و توسعه یافته است. چندین مورد فرهنگ نویسی منتشر شده است...

آقای نامی مهمان ارجمند جلسه مستمع بودند و مطلبی را بیان نداشتند. آقای دلاور قوام قبل از شعرخوانی به مناسبت سالروز وفات استاد عاصم در باره ی نحوه ی برگزاری مراسم و مطالب پیرامونی در زمان فوت استاد و مشکلات عدیده ی پیش رو را اظهار داشته و به قول خودشان گوشه های از حقایق را گفتند. در ادامه اشعتر ذیل را هم خواندند.

حدود ساعت باران ، به وقت شرعیِ شعر

نشسته ام که دو رکعت غزل به جا آرم

بدونِ علم عروض و ..... بدون آرایه

چقدر ساده نوشتم که  دوستت دارم                        ظهیر مؤمنی

*

نه عالم ریاضی‌ام و نه سیاسی‌ام

من دکترای تجربی «تو شناسی‌ام»!

تبلیغ عشق می‌کنم و در کنار آن

آموزگار مکتب «زاهد هراسی‌ام»

هم عاشقم به درک عمیق تو از غزل

هم دوستدار خوشگلی و خوش‌لباسی‌ام

وقتی لب تو امر کند می‌شوم مطیع

از دست چشم‌های تو، هرچند عاصی‌ام

یک لحظه غافل از تو نشد فکر و ذکر من

ای علت همیشـــگی کم‌حواســـی‌ام!

مردانه دوست دارمت این را بخوان بفهم

از عاشقانه‌های متیــــن حماســی‌ام

 کتمان نکن که مثل خودم عاشقی تو هم،

من دکترای تجربی «تو شناسی‌ام»/ مهدی زارعی

 

 

جناب رحیم باغبانی شعری از حسین منزوی خواندند.

شهاب زر نکشیدی شب سیاهم را

گلی به سر نزدی آفتاب و ماهم را

پرنده ای که به نام تو بود از لب من

پرید و برد به همراه خود نگاهم را

رسیده و نرسیده به اوج سوزاندی

به هرم صاعقه ای بال مرغ آهم را

بهار را به تمامی ندیده غارت کرد

سموم فتنه به ناگه گل و گیاهم را

مسیر خفته چنان در غبار آتش و دود

که گم کند دلم و دیده راه و چاهم را

به هر طریق که رفتم غم تو پیشاپیش

کمین گرفته و بر بسته بود راهم را

تمام عمر به رنج و شکنجه محکومم

که می دهم همه تاوان اشتباهم را

 

 

آقای علی لطفی(همایون) غزل ترکی خواندند.

خوش گلیبسن سنی مونجوق کیمی گؤزدن جالاییردیم

آیاغین ایزلرینه گؤزلریمی چیپچالاییردیم

قیزیشیردیم سویوق اللرله خیالیمدا سنیلن

آخی سینه مده سنین بوش یئرینه اود قالاییردیم

آدینا باغچادا سن نازدا چیچکلر بئجررکن

داریخان چاغلاری کیپریکله توزوندان یالاییردیم

هر گلین گؤردوگوجن آل یاناغیندان آلیشیردیم

باغری قان لاله نی اهمال جا دوروب آلمالاییردیم

اختیارسیز گؤزومون گوزگوسو سندن یاشالاندا

سنی گیزلینجه یاناقدان ایتیریب دالدالاییردیم

نارا بنزر یاناغین سئیره چیخان واختا خیالدا

اوره ییم نار کیمی هی دن دن ائدیب پارچالاییردیم

 

آقای خیرالله باقری مطلبی ارائه نکردند و در ادامه آقای جمشید جامعی شعری از مرحوم عاصم خواندند.

بی وفالیق رسمینه تا باغلی دیر دلداریمیز

دم به دم قالخیر سمایه آه محنت باریمیز

بیر بئله همت صداقت سئوگی وورغونلوق شرف

حل مشکل ائیله مز تا الده یوخ دیناریمیز

گنج سیز گیرم صداقت مولکونون قارونیییک

بی بهادیر رنج دن حاصل دُر شهواریمیز

یار الیندن یاره گؤرموشلرده نیک یئرسیز دگیل

آغلاسین وورغون کؤنول گولسون بیزه اغیاریمیز

گؤز سئویر هر کیمسه نی اما اورک طرد ائیله ییر

رنگ لر ترکیبی آرتدیقجا ایتیب معیاریمیز

چون اوره ک قانیله سیراب ائیلیریک سؤز گولشنین

چوخدا علت سیز دگیل قان آغلاییر اشعاریمیز

زهر هجریله ائله سرشاردیر جان ساغری

طوطی لر شهرینده شکردن کوسوب منقاریمیز

دهر بازاریندا تا اصلین یئرین توتموش بدل

مشتری دن خالی اولموش عاصما بازاریمیز

ای قلم اوزمه الین دامان مولادن بیر آن

چوخدا ویران دیر اوره ک آنجاق اودور معماریمیز

کاربرد کلمه ی معماری در شعر استاد عاصم، نظر استاد شاهی را به خاطره ی طنزآمیزی از شعر تاج الشعرا یحیوی معطوف داشت و آن را برای اهل مجلس (اختصاراً) این گونه بیان کرد:

روزی تاج الشعرا نوحه ای سروده بودند که در آن از ساختن و سازنده ی قصر خُوَرنَق که برای نعمان بن منذر توسط سنمار آماده شده بود، سخن گفته بودند و از چگونگی ساخت آن و پاداش پادشاه حیره به سازنده و نهایتاً قتل سنمار به دست سلطان (به دلیل این که اظهار داشته بود که اگر پول بیشتری می دادید بهتر از این هم می توانستم بسازم و عصبانبت سلطان و خشم گرفتن بر او) و رسیدن شعر تاج الشعرا به این مصرع البته نقل به مضمون شعر: «باشه چاتدی ساختمان اولدوردولر معمارینی». یکی از نوحه خوانان حاضر با شنیدن «اولدوردولر معمارینی» خیال کرده طرف دکتر یوسف معماری بوده و با زدن بر سر و صورت خود گفته که وای چه کسی دکتر معماری را کشته، چطور کشته شده و...

 جناب استاد چاووش شعری در ارتباط با بزرگداشت مقام معلم خواندند.

ازل که اهل ولا را بلا صلا دادند

نگاهبانی اردوی گل به ما دادند

 

آقای دکتر وهابزاده ماده تاریخی را که برای استاد مرحوم جناب جابر عناصری سروده بودند خواندند.

جابر عناصری که دو سی سال برده رنج

تا زنده کرد تعزیه با دید نکته سنج

منشی به فوت یار به تاریخ زد رقم

کم از هزار و چارصدم سال گشته پنج

 

دکتر وهابزاده اضافه کردند که با مرحوم عناصری در کلاس ششم ابتدایی در مدرسه ی شاه اسماعیل به مدیریت آقای سیگاری که معلممان آقای راشدی بودند، یار دبستانی بودم.

از ذکر عنوان یار دبستانی گریزی زدند به تاریخ و از سه یار دبستانی معروف یعنی عمر خیام، خواجه نظام الملک و حسن صباح یاد کردند و از این سخن گفتند که از نظر تاریخی این افسانه‌ای بیش نمی تواند باشد چرا که خواجه متولد 408خیام متولد 439 و حسن صباح متولد 464 هجری است. از طرف دیگر خواجه متولد توس و خیام متولد نیشابور و حسن صباح متولد قم می باشند.(به گمانم سعید نفیسی در این خصوص تحقیق کرده اند). باز در ادامه از سرود بسیار معروف یار دبستانی حرف زدند و این که سراینده ی آن منصور تهرانی(متولد 1329 بندر ترکمن) است که خوانندگانی چون فریدون فروغی، جمشید جم آن را خوانده اند. این ترانه در فیلم  منصور تهرانی با نام یار دبستانی که بعدا به  ازفریاد تا ترور  تغییر یافت خوانده شده.

یار دبستانی من با من و همراه منی

چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی

حک شده اسم من و تو رو تن این تخته سیاه

ترکه ی بیداد و ستم مونده هنوز رو تن ما

در پایان بخش نخست شعرخوانی استاد شاهی غزلی فارسی خواندند

گرچه در این عصر خنثی برتر از شیر نری

چون بیاید روز میدان ای برادر خواهری

خواب را چون بربری بر خورد مردم می دهی

آفرین بر تو که شهر بربریت را دری

قادری چون روزی مردم ببلعی شمس را

گرچه همچون ماه نو زرد و ضعیف و لاغری

هرچه می خواهد هوای جاه می گویی به چشم

از خدای دومت با جان و دل فرمانبری

گرچه چون ثعبان گلوی شهر را پیچیده ای

در زبان روستا نواده ی نیلوفری

شاهی از پسکوچه های بی هوا ترسد نه تو

چون تو هر قدرت که خواهی از خیابان می خری

 

دور دوم با غزلخوانی استاد کیانی شروع شد که غزل ایشان را ذیلاً مشاهده می کنید.

دور گل عزیزیم گه تیر مئی له دولو کوزه نی

مئی سیز ایاغ دان سالار غصه بو دریوزه نی

گلمه سن اي  ماهرو ، سجده يه دوشمز سبو

وقت اذان اولدو  دو ، كاسه يه توك كوزه ني    

دوشمه ير افسوس  اله ، پرده  دير مئي هله

بير كوپه وئرره م  صله  قبه ي فيروزه ني

مرد رهه مئی گره ک ، مئي جامي هئي هئي گره ك

مئي له قيلا طي گره ك  فرصت ده روزه ني

گوشه ي ميخانه ده ، واردي كرامت هله

بوردا  كي دورد بئش چيله عاجيز ائده ر حوزه ني

جهد ائله یب نفسی یئخ  عشق ايلن افلاکه چیخ

اما صاغين يوخسا  شيخ  سركي ائده ر سوزني

دون گئري يه  اي ملك  ، من ال  اولوم سن اتك

واجب عمل لرده شك  باطل ائده ر روزه ني

همتين  اسكيك دگيل  شب پره ده ن  اي رحيل

دوش يولا كي اردبيل  قين دا قويار غوزه ني     بهار 1395

ضمناً در میان برنامه اثر جدید آقای کیانی با عنوان سئودا قانادلاریندا به اعضای جلسه اهدا گردید. ضمن تبریک، برای استاد کیانی آرزوی توفیقات روزافزون داریم.

 

دکتر شهریار نعمتی یک غزل فارسی خواندند

مستانه چو در چمن درآید

جان پرکشد و ز تن درآید

 

 

نگارنده ی این سطور نیز ابتدا شعر سروده شده برای مرحوم دکتر جابر عناصری را خواند:

ای مرد درد! رفتی و پاس‌ات نداشتیم

داغی دگر به سینه‌ی شَهرت گذاشتیم

در بودن‌ات بدا که نبودیم و ناگهان

در رفتن‌ات فقط دو سه بیتی نگاشتیم

ما آب را همیشه گل آلوده خواستیم

ما بذر کینه در دل آیینه کاشتیم

ما رویش بلند و سزاوار باغ را

در خاک خود به دست تبر بازداشتیم

تا پاسبان حرمت اندیشه‌ها شویم

ما باد را به معبد آتش گماشتیم

دردا که با گواهی تاریخ رنج‌مان

تا آسمان، لوای حسد برفراشتیم

28/1/95

و در ادامه غزل ذیل را ارائه دادم.

یک بار دیگر آمده این مردِ خاکی

آورده با خود نازنین! یک کوله پاکی

دیگر قبول‌اش کن ندارد هیچ حرفی

دیگر ندارد اعتراضی، نیست شاکی

یادت می‌آید روزهای قهر با تو

از خانه بیرون می‌زدم با دردناکی

گاهی شکنجه می‌شدم تا حد مردن

گویی به دست یک نفر جانی، ساواکی

وقتی که روی سنگ، نعش‌ام پخش می‌شد

آن جا کسی می‌گفت بازم یک کراکی

گاهی میان وحشت کابوس‌هایم

می‌دیدمت در فیلم‌های هیچکاکی

حالا دوباره آمده از جاده‌ای دور

با خاطرات روزهای سینه‌چاکی

حالا برایت قصه‌هایی تازه دارد

مردی که چشمان غریب‌اش هست حاکی

ای کاش می‌خوردیم مثل روز اول

شام محبت توی ظرف اشتراکی

ای کاش پنهانی دوباره می‌ربودیم

از کنج لب‌ها بوسه‌های زیر خاکی

12/2/95

جناب استاد فریاد غزلی فارسی خواندند.

دور، دور نابرادرهاست قابیلم کنید

وقتی آدم نیست لازم نیست هابیلم کنید

رفته ام اما نه مثل چشمه ای دنبال رود

رفته ام دنبال موسی، غرق در نیلم کنید

رفته ام بالا و اصل خویش را گم کرده ام

سودم اما سهم چند اوباش، تعدیلم کنید

جمعه هستم با مُخی تعطیل پایانم دهید

شنبه ام اما تنم برفی است تعطیلم کنید

حرف زورم زیر بار من نرفتن جرم نیست

نه به کرسی ام نشانید و نه تحمیلم کنید

خانه ای نیمه تمامم پایه هایم ظلم و جور

فکر خوبی نیست می خواهید تکمیلم کنید

تجزیه کردم به نفع خود تمام هرچه را

حالیا ای شاعران شهر تحلیلم کنید

روح فروردینی ام از عشق اسفندی پر است

هرچه پیش آید خوش آید کاش تبدیلم کنید

مثل سالی تلخ بگذارید زودی بگذرم

بی خیال سررسیدم سالِ تحویلم کنید

رفتنم را با گل و فریاد و شادی لو دهید

غرق در نقل و نبات و عطر و اکلیلم کنید

اسد نیکفال(فریاد)-23/1/95

 

آقای استاد جبرائیل نوید آذربایجانی شعری خواندند از جناب نادر ازهری(سرمد) در بدرقه ی روح مرحوم خمسه ای.

ای آسمان سپیده ی کمیاب سادگی ست

او را تمام آینه می شناختند

شوراب چشم ها و تپش های قلبمان

در سوگ او چکامه ی بی واژه ساختند

+++

با خود سخن چو گفته ام از کوه ماتمش

چون سنگ، گشته واژه و باریده بر سرم

گاهی ز سهو خفته اگر مویه ام به لب

آتشفشان دل زده فریاد در برم

+++

زورق فراز موج تکبر نراند و رفت

افتادگی ست سر شکوهش چو آبشار

از باغ عرش گرچه گل عیش چیده بود

عمری فروتنانه به سر برد ریشه وار

+++

تا بنگریم بر دل تاریک خود دمی

آیینه صداقت و سنگ صبور شد

چونان ستیغ خفته به دامان ماهتاب

در سرزمین عاطفه محبوب نور شد

 

استاد عباسعلی یحیوی(ائلچی) غزلی فارسی خواندند

ای اسب توفان، گلشن ما را... مبادا!

چون جنگ وحشی، میهن ما را... مبادا

آخر چه مرگ ات یا تگرگ ات هست، ای ابر

چشم درشت روزن ما را... مبادا

با آن هزاران پیچه، ای بحران مشئوم

این کومه های ایمن ما را... مبادا

ای مرگ! ما در چاه ویل افتادگانیم

رنگین به خون، پیراهن ما را... مبادا

پروانه گان، دیوانه گانِ شمع عشق اند

ای باد! شمع روشن ما را... مبادا

ای شحنه ما در پای خم لب تشنه گانیم!

جام می مردافکن ما را... مبادا

از ما تهمتن را مگیر ای چرخ و مگذار

در چاه دهشت بیژن ما را... مبادا

ای خواب، ای رویا که از جنس خیالید

اسطوره های موطن ما را... مبادا

ای معنویت های حکمت های سیال

مگذار خالی من من ما را... مبادا

29/اسفند/94

 

آقای استاد بیوک جامعی به دلیل ضیق وقت مطلبی ارائه نکردند.

حسن ختام برنامه با جناب استاد علی اصغر صادقی فرد(صادق) بود که دو غزل ترکی و یک غزل فارسی خواندند.

مین مین اوجالان قصر بیر آلچاق داغا دیمز

ظلم اوسته دوران قله، اَسَن چارداغا دیمز

یوز پارچا تیکانلیق دره باغبان باخیمیندان

بیر باغچا قرنفیل بیتیره‌ن توپراغا دیمز

حشمت‌لی سرای لاردا کی مرمر پاسیولار

دامان طبیعت‌ده حصارسیز باغا دیمز

اشرار الی‌نین زینتی قیمت‌لی بیلرزیک    

احراره دمیردن دوزه‌لن قولباغا دیمز

بی غیرت آدام قصرده ایلش‌سه ده آنجاق 

زندان‌دا شهامت‌له یاتان دوستاغا دیمز

هر بیر یاراماز قولدورا تعظیمه‌ ائنن باش    

ظالم باشینا اندیریلن توخماغا دیمز

ناحق لره یاردیم‌لیغا قالخان یوموروق‌لار   

حق اوسته گناه‌سیز چکیلن دیرناغا دیمز

ایش گؤرمه‌ین آرتیق یئیه‌ن آغ جانلی بیله‌ک‌لر  

بیر ایلمه سالان خیردا قابار بارماغا دیمز

هرگون بو فنا دهرده مین رنگه دوشن‌لر      

یئل‌لن دولانان یئرده گئد‌ن یارپاغا دیمز

بو جرم و جنایت یئری‌نین جاه و جلالی        

مولا بویوروب بیرجه جیریق باشماغا دیمز

خوشدور بو شعار آز یاشا، انسان یاشا «صادق»   

چوخ چوخ یاشایان گؤرموشم اوچ متر آغا دگمز

*

باز هم دل در سر پیری جوانی می کند

پا به مرگ است این دل اما سرگرانی می کند

من نمی دانم چه سازم با دل بیمار خویش

بنده ی عشق است با من سرگرانی می کند

گر به پیری عشق بازی می کنم عیب ام مکن

دل دهد تاوان اگر تن ناتوانی می کند

مهر گلرویان اگر در سینه پروردم رواست

باغبان پیر بهتر باغبانی می کند

بی وفا یاری که عمری در فراق اش سوختم

حالیا با من چه سود ار مهربانی می کند

آن چنان افسرده ام در سوگ مرگ زندگی

نوبهاران نیز در چشم ام خزانی می کند

صادق استقبال کرد امشب ز شعر شهریار

پیش شاهین غزل کفترپرانی می کند

از زحمات استاد کیانی که درج تصاویر و تنظیم متن را بر عهده دارند سپاسگزارم.

کاظم نظری بقا

15/2/95

 

 

گزارش جلسه ی مورخ 31/1/95 انمجن ادبی حافظ اردبیل

 

 

شب گذشته انجمن حافظ در منزل استاد شاهی بود. تمامی اعضای جلسه حضور داشتند و مهمانی از شهرستان نیر به نام جناب ضیایی داشتیم.جلسه ساعت 10 با سخنان استاد شاهی آغاز شد و برای دوستانی که جلسه ی گذشته غایب بودند سال نو را تبریک گفتند. جناب استاد سخنور شعری از دیوان حافظ خواندند.

بنال بلبل اگر با منت سر یاریست

که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست

در آن زمین که نسیمی وزد ز طره‌ی دوست

چه جای دم زدن نافه‌های تاتاریست

بیار باده که رنگین کنیم جامه‌ی زرق

که مست جام غروریم و نام هشیاریست

خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست

که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست

لطیفه‌ایست نهانی که عشق از او خیزد

که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست

جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال

هزار نکته در این کار و بار دلداریست

قلندران حقیقت به نیم جو نخرند

قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست

بر آستان تو مشکل توان رسید آری

عروج بر فلک سروری به دشواریست

سحر کرشمه‌ی چشمت به خواب می‌دیدم

زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست

دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ

که رستگاری جاوید در کم آزاریست

 

جناب استاد شاهی در باب کلمه زاری از حیث سمبولیسم عرفانی توضیحاتی ارائه دادند و تأکید کردند که زاری کردن، مناجات دل و مناجات عاشق است و معشوق، و یا مناجات بین عبد و معبود است و مستحسن و از روایات و آیات شاهد مثال آوردند.

در فوق برنامه بنده در ارتباط با مبحث مطرح شده ی پیشین مبنی بر چاپ اثر جدیدی از انجمن، کارهایی را که روی این اثر انجام داده بودم تشریح کردم و دو مقدمه ی نوشته شده ی آن را درجلسه خواندم. به جهت طولانی بودن متن دوم و مباحثی که در حاشیه ی آن به عمل آمد و ضیق وقت تعدادی از دوستان حاضر در جلسه از ارائه مطلب امساک نمودند.

 

 

بعد نوبت رسید به شعرخوانی که آغاز آن با دکتر شهریار نعمتی بود که غزلی فارسی خواندند که مطلع آن این گونه بود:

با این که چنگ می زندم بغض در گلو

نام تو بر زبان من است ای ستیزه جو

جناب استاد فریاد غزلی فارسی خواندند که ذیلاً مشاهده می فرمایید.

شیر میدان می شود تزویر بعضی وقت ها

می کند خانه نشینی شیر بعضی وقت ها

هی نگو شمشیر، با تزویر هم سر می بُرند

پنبه می گیرد از آهن، زیر بعضی وقت ها

گاه‌گاهی صندلی هم می نشیند روی میز

بدسلیقه می شود تصویر بعضی وقت ها

کاش مانند غرور شاه‌ماهی بشکند

دست تور انداز ماهی گیر بعضی وقت ها

عشق، از نوع زمینی هم که باشد بی هوا

آسمان را می کند تسخیر بعضی وقت ها

«آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا»

عشق، یعنی سال ها تأخیر بعضی وقت ها

با غزل هایی که فریاد مرا لو می دهند

روح خود را می کنم تعمیر بعضی وقت ها

اسد نیکفال(فریاد)

آقای استاد کیانی شعری نخواندند و جناب استاد چاووش شعری ترکی ارائه نمودند. آقایان باغبانی، باقری، نوید آذربایجانی، جمشید جامعی مطلبی ارائه نکردند.

 

 

 

 

آقای دلاور قوام شعری از غلامرضا طریقی خواندند.

گفتن اينکه دوستت دارم اولين راه و آخرين راه است

ای فدای بلندی قدت عصر عصر پيام کوتاه است 

عصر تنهايی عميق بشر بين صدها رفيق عصری که

با وجود هزارها همراه دوره ی انقراض همراه است 

ما در اين عصر بره ای هستيم که اسير طلسم چوپانيم

بره ای که به محض آزادی اولين مقصدش چراگاه است 

بره ای که هوا نمی خواهد هيچ چيز از خدا نمی خواهد

بره ای که نهايت هدفش گله از وضع نوبت کاه است !! 

دوستت دارم اين همان رازی ست که جهان را نجات خواهد داد

دوستت دارم اين همان اسبی ست که سوارش هميشه در راه است ! 

ای چراغ هميشه روشن عشق باش تا صبح دولتم بدمد

تو , در اين عصر خوشتری زيرا ماه پيش ستاره ها ماه است !

 

 

 

بنده نیز غزلی فارسی خواندم. 

وای خورشید دل‌انگیز پس از بارانی

جنگل جاده‌ی رویازده‌ی حیرانی

دامن‌ات باغ شکوفه‌ست، تو غرق گیلاس

به شکوفایی آغوش خودت مهمانی

غزلیات نگاه تو دل‌ام را برده‌ست

آه بانوی جوان‌ام تو مگر جیرانی!

عطر گل در نفس دهکده‌ها ریخته‌ای

صبحدم آمده‌ای، بوی قشنگ نانی

پای در پای تو احساس بهاران دارم

دست در دست من آرامش تابستانی

چیزکی هست درون‌ام که نمی‌دانم چیست

مثل الهام غزل‌هام، تو شاید آنی

خبر از این همه شیدایی من نیست تو را

گل نرگس! تو به زیبایی خود فتانی

اندکی در سخن‌ام روشنی ماه بریز

تو به آیینه‌گی صبح غزل می‌مانی

27/1/94

بقا

 

استاد اسکندر نجفی سوها(سخنور) غزلی فارسی خواندند.

آبی چشمش ربود از من دل و دین نیز نیز

تیغ ابرویش کشد خطی دل آجین نیز نیز

از سرم برد آنچه رسم و راه عقل و هوش بود

چیره شد عشق و جنون بر عقل و بر دین نیز نیز

گفتمش هنگام پیری بس عبادت ها کنم

شور عشقش ناگهان بُرد و بَرد این نیز نیز

اوفتادم آن چنان در کوه و صحرای جنون

ویس رفت و یادها و عشق رامین نیز نیز

گفتمش ما را گدای بارگاه خویش خوان

گفت رو بیزارم از کشکول و خورجین نیز نیز

حرمت مسکین نگه دار ای غنی گفتم دمی

گفت نفرین اغنیا را را باد و مسکین نیز نیز

الغرض برتافت رخ از عشق و از رویای من

ها! سخنور دادم از کف تاب و تمکین نیز نیز

قصه طاقت سوز بود اما به شیرینی گذشت

بود آری این حکایت تلخ و شیرین نیز نیز

 

 

آقای لطفی غزلی ترکی خواندند.

دؤنده‌ریب مندن اوزون دؤنده‌ر  الهی لاله مئیلین

سئل ووروب دؤنده‌رمه سین هر سمته کاش آلاله مئیلین

یاندیریب شام تک اریتدیم قلبیمی هیجرین داغیندان

یاره تاپشیر ناز ساتاندا سالماسین هر خاله مئیلین

چوخ ملالیندان مگر آز اولموشام ویلان، دیدرگین

باغری قان بیر باغبانا، چوخ گؤرمه آه و ناله مئیلین

قارقانان اولدوزسوز، آی سیز آخشامام دان دوستاغیندا

کؤنلومون شمعین ده سؤندورمه گوناهدیر هاله مئیلین

پوزغونام سولغون باهار تک، تؤک داغیت یارپاغلاریمدان

طعنه وورما عشق الیندن گؤزلر ائتسه ژاله مئیلین

مبتلادیر هانسی صیادین گؤزونده صید، بیلمم!؟

اولما وئرمیش اؤز جمالیندان توشن تمثاله مئیلین!؟

علی لطفی(همایون)

 

آقای دکتر وهابزاده گزارش کوتاهی از سفر امریکا دادند و از محفل دوستانه ای که در آن اشعار شاعران انجمن حافظ را قرائت کرده اند سخن گفتند و شعری از مرحوم الهی قمشه ای که در مجلات ادبی امریکا منتشر شده بود خواندند.

 ﺑﯿﺎﺗﺎ ﺷﻤﻊ ﻫﻢ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﯼ ﻫﻢ ﯾﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ

دﺭ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﺸﻦ ﺑﻬﺎﺭ ﻫﻢ ﮔﻞ ﻫﻢ ﺧﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ

ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍﯼ ﺻﻔﺎ ﺩﺭ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﺍﺯ ﻫﻢ ﮔﻮﯾﯿﻢ

ﺑﻪ ﮔﻠﺰﺍﺭ ﻭﻓﺎ ﻫﻢ ﻧﺎﻟﻪ ﯼ ﻫﻢ، ﺯﺍﺭ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ

ﺷﺒﺎﻥ ﺗﯿﺮﻩ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﯿﻢ ﺍﺯ ﻣﻬﺮ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﻣﺤﻔﻞ ﺷﻤﻊ ﮔلرﺧﺴﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ

ﮔﺮ ﺍﺯ ﺩﺍﻡ ﺑﻼ ﺭﺳﺘﯿﻢ ﻫﻢ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻫﻢ ﮔﺮﺩﯾﻢ

ﻭﺭ ﺍﺯ ﺗﯿﺮ ﻓﻠﮏ ﺧﺴﺘﯿﻢ ﺩﺭ ﻃﻮﻣﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ

ﻣﺘﺎﻉ ﺟﺎﻥ ﭘﺎﮎ ﻣﺎ ﺭﻗﯿﺐ ﺍﺭ ﻗﺪﺭ ﻧﺸﻨﺎﺳﺪ

ﺑﻬﺎﯼ ﮔﻮﻫﺮ ﻫﻢ ﺭﻭﻧﻖ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ

ﺭﻗﯿﺐ ﺍﺭ ﺁﺗﺶ ﺍﻓﺮﻭﺯﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺁﺷﯿﺎﻥ ﺳﻮﺯﺩ

ﭘﻨﺎﻩ ﻫﻢ ﺯ ﺁﺏ ﺩﯾﺪﻩ ﯼ ﺧﻮﻥ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ

ﺍﻟﻬﯽ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺩﺳﺖ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ

ﭼﺮﺍ ﻣﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺩﺭ ﭘﯿﮑﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ ...  ﻣﻬﺪﯼ ﺍﻟﻬﯽ ﻗﻤﺸﻪ ﺍﯼ

 

استاد شاهی غزلی فارسی خواندند که در ذیل ارائه می گردد.

از همه بیشی، اگر بویی ز کویی می بری

ورنه ای بیش از همه از عقل من هم کمتری

آه اگر جای تمنا با تفاخر مونسی

وای اگر بیش از ارادت با عبارت خوگری

خون بکن بد گفت اگر پیرت ولی با حذف نون

 تا ببینی بر همه احوال نیکو مصدری

ناقه را مرکب نمودی کردی از صحرا گذر

فاقه را مرکب بکن تا از ثریا بگذری

آن زمان اسکندر اکناف جهان را می گرفت

این زمان گر تو بگیری گوشه ای اسکندری

قادری انشا کنی هفتاد من دیوان ولی

نیستی قادر کتابی مثل خود گرد آوری

بود مضمون جدال طالبی با چشم خویش

این دو مصراع مرصع این دو معطوف دری

گر نبینی عرش را ای چشم کی فرفت کند

گر تو چشم یک امیری یا به اصطبلی دری

با خر عیسی یکی می گفت چندین ماه و سال

صاحبت را دیدی و نشناختی الحق خری

آن که گوید بر تو ای شاهی عجب علامه ای

بر کلاغ پیر هم گوید عجب خنیاگری

استاد یحیوی حسن ختام جلسه را اجرا کردند و منظومه ای بلند در قالب مسمط تخمیسی خواندند که تاریخ منظوم اردبیل، برگرفته از مستندات «اردبیل در گذرگاه تاریخ» نوشته ی مرحوم بابا صفری بود. از جناب استاد کیانی به جهت تنظیم متن و تصاویر مندرج سپاسگزارم.

1/2/95

بقا

 

 

جلسه‌ی مورخ 17/1/95 انجمن ادبی حافظ

 

اولین جلسه‌ی انجمن حافظ در سال 95 در منزل جناب توحید دلاور قوام برگزار گردید. جناب آقای دکتر وهابزاده به جهت مسافرت به امریکا و جناب سخنور همچنین به دلیل مسافرت در جلسه حضور نداشتند. جناب دکتر شریفی معاون محترم استانداری و جناب مهندس اوچی معاون محترم شهرداری مهمانان جلسه ی دیشب انجمن بودند. همچنین جناب آقای علی صانع فرش به همراه پدر بزرگوار جناب قوام در جلسه حضور داشتند. انجمن رأس ساعت 10 از سوی استاد شاهی آغاز گردید. ایشان ابتدا فرا رسیدن سال جدید را به تک تک اعضا تبریک گفته و حضور مهمانان ویژه را گرامی داشتند. و سالی پر برکت و نیکو را آرزو کردند. قبل از تفأل به دیوان حافظ، حاج آقا باقری مدیر انجمن گزارش مختصری از فعالیت های یک سال گذشته ی انجمن و مطالبی در باب وبلاگ انجمن، نظم و انظباط، قدردانی از همدیگر و رازداری و برخی بایدها و نبایدها گفتند. سپس جناب دلاور قوام به دیوان حافظ تفأل نموده و غزل ذیل را برای حاضرین قرائت کردند.

واعظان کاین جلوه در محراب و منبرمی‌کنند

چون به خلوت می‌روند آن کار دیگرمی‌کنند

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس

توبه فرمایان چرا خود توبه کمترمی‌کنند

گوییا باور نمی‌دارند روز داوری

کاین همه قلب و دغل در کار داورمی‌کنند

یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان

کاین همه ناز از غلام ترک و استرمی‌کنند

ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان

می‌دهند آبی که دل‌ها را توانگرمی‌کنند

حسن بی‌پایان او چندان که عاشق می‌کشد

زمره‌ی دیگر به عشق از غیب سر برمی‌کنند

بر در میخانه ی عشق ای ملک تسبیح گوی

کاندر آن جا طینت آدم مخمر می‌کنند

صبحدم از عرش می‌آمد خروشی عقل گفت

قدسیان گویی که شعر حافظ از برمی‌کنند

 

 

 

 

 

 

در فوق برنامه بنده تغزل نخستین قصیده از دیوان انوری ابیوردی راخواندم و مطالبی در باب طبیعت گرایی در شعر انوری ارائه کردم که ذیلا به مختصری از آن اشاره می شود.

 1/صبا به سبزه بیاراست دار دنیی را

نمونه گشت جهان مرغزار عقبی را

نسیم باد در اعجاز زنده کردن خاک

ببرد آب همه معجزات عیسی را

بهار در و گهر می‌کشد به دامن ابر

نثار موکب اردیبهشت و اضحی را

مذکران طیورند بر منابر باغ

ز نیم شب مترصد نشسته املی را

5/چمن مگر سرطان شد که شاخ نسترنش

طلوع داده به یک شب هزار شعری را

چه طعن‌هاست که اطفال شاخ می‌نزنند

به گونه گونه بلاغت بلوغ طوبی را

کجاست مجنون تا عرض داده دریابد

نگارخانهٔ حسن و جمال لیلی را

خدای عز و جل گویی از طریق مزاج

به اعتدال هوا داده جان مانی را

صبا تعرض زلف بنفشه کرد شبی

بنفشه سر چو درآورد این تمنی را

10/حدیث عارض گل درگرفت و لاله شنید

به نفس نامیه برداشت این دو معنی را

چو نفس نامیه جمعی ز لشکرش را دید

که پشت پای زدند از گزاف تقوی را

زبان سوسن آزاد و چشم نرگس را

خواص نطق و نظر داد بهر انهی را

چنانکه سوسن و نرگس به خدمت انهی

مرتبند چه انکار را، چه دعوی را

چنار پنچه گشاده است و نی کمر بسته است

دعا و خدمت دستور و صدر دنیی را

15/سپهر فتح ابوالفتح آنکه هست ردای

ز ظل رایت فتحش سپهر اعلی را

  این قصیده در مدح ناصرالدین ابوالفتح وزیر است. در مقدمه ای که مرحوم استاد سعید نفیسی بر دیوان انوری نوشته در باره ی او آورده : " دیگر از ممدوحان انوری که در باره ی وی مدایح فراوان دارد ناصرالدین ابوالفتح طاهربن مظفر است. وی آخرین وزیر سنجر بوده و پس از کشته شدن درگزینی به وزارت رسیده است...ابن الاثیر رحلت وی را در شوال 548 آورده است."

 تغزل قصیده با توصیف بهار آغاز شده است. واژگان و عباراتی نظیر: صبا، سبزه، مرغزار، نسیم باد، زنده شدن خاک، بهار، آب، ابر، اردیبهشت، طیور، چمن، نسترن، اطفال شاخ، طوبی، اعتدال هوا، بنفشه، گل، لاله، سوسن، نرگس، چنار، نی همگی دلالت تمام بر وصف بهار دارد.

تغزل با آوردن عناصر طبیعی آغاز شده و نشان می دهد که هنوز در قرن ششم از توجه به طبیعت همچون قرن چهارم و پنجم کاسته نشده است و همچنان پرداختن به طبیعت در آثار شاعران بزرگی نظیر انوری و بویژه خاقانی ادامه دارد.

در کنار عناصر طبیعی این جهانی گاه شاعر از طبیعت جهان دیگر هم سود می جوید و در همان بیت نخستین با آوردن عقبی در کنار دنیی وظیفه پرداختن به طبیعت را می خواهد در بین دنیی و عقبی تقسیم کند، ولی پرواضح است که تا بیت پانزدهم یعنی اتمام تغزل تنها از چند واژه و ترکیب توانسته استفاده کند نظیر: مرغزار عقبی و طوبی.

انوری در طول تغزلش به طبیعت آسمان نیز نظر دارد و با آوردن عناصری از آن، پیوند آسمان و زمین را برقرار می سازد. سرطان و شعری نمونه هایی از این ارتباط توانند بود. انوری گاه از زیبایی های طبیعت به زیبایی های بیرونی انسان نقب می زند و یادی از نگارخانه ی حسن و جمال لیلی می کند و همچنین طبیعت بیجان را که در نقاشی های مانی ظهور پیدا کرده به اعتدال هوا بازبسته می داند.

در انتهای تغزل آمدن ترکیبات و واژگانی چون نفس نامیه، تقوی، زبان، نطق، انهی، انکار و دعوی دلالت بر حضور زنده ی بحث های کلامی و منطقی و مذهبی در شعر دارد. ضمن این که انوری حکیم بود و دستی در علوم مختلف زمانه داشت.

نکته: پرسونافیکاسیون نقش اساسی را تا اینجا به عهده گرفته و صبا و نسیم و چمن و سوسن و نرگس در لابه لای ابیات حرکتی زنده و دراماتیک دارند. تشخیص، استعاره ای است که درآن مشبه به محذوف انسان است. حرکت کردن، زنده بودن، حرف زدن، شنیدن و دیدن جابه جا توسط این عناصر مشاهده می شود و در این 14 بیت آغازین که تشبیب قصیده است جریان زیبا و رونده ی هستی را می توان حس کرد.

 

 

آغاز نوبت اول شعرخوانی:

در آغاز نوبت شعرخوانی جناب حاج باقری یک بیت ارائه کردند.

زاهد دل سنگ را از گوشه ی محراب خود

ساکن میخانه کردی دلربایی بیش از این

که ظاهرا از شاعری به نام سجاد سامانی است که کل غزل نامبرده ذیلا ارائه می شود.

با منِ دردآشنا ، ناآشنایی بیش از این؟
ای وفادارِ رقیبان، بی‌وفایی بیش از این؟
 
گرمِ احساس منی، سرگرم یاد دیگران،
من کجا از وصل خشنودم، جدایی بیش از این ؟
 
موجی و بر تکه‌سنگی خُرد، سیلی می‌زنی
با به‌خاک‌افتادگان، زورآزمایی بیش از این؟
 
زاهد دلسنگ را از گوشه محراب خود
ساکن میخانه کردی، دلربایی بیش از این؟

پیش از این زنجیرِ صدها غم به پایم بسته بود
حال، تنها بندۀ عشقم، رهایی بیش از این؟

آقای باغبانی مطلبی ارائه نکردند و جناب استاد ائلچی گفتند که من به جای ایشان یک بیت می خوانم.

سلام حضرت دلبر سلام قرص قمر

زمین که لطف ندارد از آسمان چه خبر

آقای دکتر نعمتی ابتدا سه بیت بهارانه و بعد یک غزل فارسی خواندند.

برفی که به هنگام بهار آمده باشد

باغی‌ست که در چله به بار آمده باشد

بی وقت تر از عشق سر پیری ما نیست

این برف که بر زلف بهار آمده باشد

باری چه تفاوت کندش برف بهاران

با بخت خود آن کس که کنار آمده باشد 

 *

بر باد رفته برگ درخت سعادتم

دیریست دست بسته‌ی زنجیر عادتم

با پنبه‌های ابر که در گوش کرده باز

این آسمان کر است، دریغ از شکایتم

حاشا که از تو سیر شوم گرچه تاکنون

بر سفره‌ی تو زخم و نمک بوده قسمتم

بر خوان کرکسان ننشیند عقاب من

ای بخت پرشکسته، بلند است همتم

یک عمر چون کویر فقیرانه زیستم

یک سینه زخم بود تمام بضاعتم

لبخندهام صورتکی بیشتر نبود

زیر نقاب، غرقه‌ی اشک است صورتم

در این غروب عید که بی تو عزا شده

تنهاترین غریبه‌ی این خاک غربتم

 

 

 

 

 جناب استاد کیانی(یالقیز) یک غزل ترکی ارائه کردند.

 

 استاد شاهی در پایان غزل جناب کیانی از مراتب هفتگانه ی محبت سخن به میان آوردند که ظاهراً شرح مبسوط آن در مشارق الاذواق(شرح همدانی بر قصیده ی خمریه این فارض) آمده است و به اصطلاحات رمقه، ومقه، وُد، خلت، اشتباک، تخلص و عشق اشاره کردند.

   آقای چاووش یک مثنوی کوتاه فارسی خواندند و جناب حاج آقا جامعی غزلی از سیمین بهبهانی ارائه نمودند.

 صورتك بر چهره بستيد و شما را مي شناسم ...
روي پنهان كرده‌ايد اما صدا را ميشناسم ...
شرم را بر آستان ِ سكـه ها كرديد قربان ...
من گدايان ِ زبون ِ بي حيا را مي شناسم ...
همچو گرگ از اشتياق طعمه لبريزيد ...
معني اين خنده‌ي دندان نما را مي شناسم ...
باورم را آشنايي نيست با گفتار لب ها ...
من زبان ساكت انديشه ها را مي شناسم ...
هست زنداني سيه در پشت اين  ديوار رنگين ...
از وراي رنگ دلسوزي ريا را ميشناسم ...
اشك تمساح است اين در ارزوي طعمه ريزد ...
من به ساحل مردمي بي دست و پا را مي شناسم ...
گر طلسمي بسته گرداند ، دعايي مي گشايد ...
مي شناسد آن طلسم و اين دعا را مي شناسم ...
بند هر مشكل بر پايم زديد آسان گشودم ...
معجز ِ اين پنجه‌ي مشكل گشا را مي شناسم !
صورتك از چهره بگشاييد ، اي پتياره ديوان !
من شمارا مي شناسم من شما را مي شناسم ...

جناب دکتر شریفی سال نو را به اعضای انجمن تبریک گفتند و در ادامه استاد شاهی یک شعر بهاریه و یک غزل فارسی خواندند.

مرغان صحرا دیل آچیب نونو تلاوت گؤرسه نیر

الله اکبر قوشلارین قصرینده قربت گؤرسه نیر

شئه نن وضو ائتمیش سمن، سجاده سین سالمیش چمن

تسبیح ائدر دشت و دمن عشق و عبادت گؤرسه نیر

هر یئل دَیَنده بیر صدا، سؤیلیر سقاهم ربهم

هر باخماغیندا نرگسین مین بیر روایت گؤرسه نیر

خوللار، آغاجلار، رنگ، بو، باهم دئییرلر اِفرحوا

گوللرده ائیلر جلوه هو، کثرت ده وحدت گؤرسه نیر

سنده گل ای آدم دئنن، فَر ِج لنا یا ذا المنن

بیزدن تقاضای حَسَن سندن اجابت گؤرسه نیر

بیرده بویور مثل صبا، شاهی سنه صد مرحبا

علمونده نقصان اولسادا شعرونده حکمت گؤرسه نیر

و اما غزل فارسی که استاد در برلین سروده اند.

گفتم اقیانوس را دیدم اگر، گفتا بنوش

گفتم آتش را چه تدبیری کنم؟ گفتا بجوش

گفتمش گر این دو را کردم رهیدم؟ گفت نی

شیخ را هرگز مبر از یاد و هر ساعت بهوش

گفتمش در گوش جان آویزم این اندرز گفت

ای بسا عاقل که بر جنت رود از راه گوش

گفتمش تنها گره در پیکر آدم سر است

گفت آن هم وانگردد گر خرد داری مکوش

گفتمش دیروز در هر خانه یک دیوار داشت

گفت دارد این زمان هر چار تا دیوار موش

گفتم از یاران یکی در حق ما کاری نکرد

گفت اگر آدم شوی کارت نیفتد با وحوش

گفتمش ترسم بگندد شور و شوق اندر دلم

گفت ای دریای ترسو جامه ای از یخ بپوش

گفتم از دنیا و دین چیزی بگو چیزی نگفت

گفتمش این را فروشم گفت آن را هم فروش

گفتم این شاهی گل عیشی نچید از اردبیل

گفت اسرار الهی کس نمی داند خموش

 

 

شعر خوانی دور دوم:

آقای علی صانع فرش مطلبی ارائه نکردند و جناب مهندس اوچی هم اکتفا کردند به تبریک سال نو.

جناب آقای لطفی غزلی ترکی خواندند.

دومان دیر گؤی گؤزومده یار کؤچندن

پریشان آنلاریمدان تار کؤچندن

ایلان تک قیوریلیر چایلار، دنیزلر

بولاقلار دونیاسیندا قار کؤچندن

گولوش پوزغون، باخیش دولغون یاغیشلی

یاناقلاردان سئویملی نار کؤچندن

ازلدن سانکی باغبان سیز باغ ایمیش

یاشیل یاز خوللاریندان بار کؤچندن

اومودسوز آرزیلار، یول یول داغیلدی

گؤزومدن گوندوزوم تارتار کؤچندن

قانادسیز قوش کیمین سس سیز سوروننم

بولودلارلان اوچوب ایلقار کؤچندن

کؤنول مولکی ائله ویرانه قالدی

دئییرسن کوللوک ایمیش یار کؤچندن

علی لطفی(همایون)

 

 

جناب استاد فریاد دو غزل فارسی خواندند که یکی از آن ها در این جا تقدیم می گردد.

عید بعید

گفتی که عید آمده گفتم سعید نیست

عید سفر به سفره ی خالی که عید نیست

وقتی که روز عید، شب مرگ دلخوشی ست

خورشید اگر سیاه بپوشد بعید نیست

یک خانه سیب دارد و یک خانه بوی سیب

دیگر کسی ندار و ندید و بدید نیست

عیدی به آن رسید و به این وعده و وعید

عدل و برابری که به وعده وعید نیست

بوی کلیشه می دهد این دید و بازدید

در دید، عشق و عاطفه در بازدید نیست

دنبال عید رفت و به پایان رسید عمر

حرف نخود سیاه که حرفی جدید نیست

عیدی که درد و رنج به بار آورد عزاست

برفی که در بهار بیاید سفید نیست

تا روز دیگر و غزلی تازه شب بخیر

فریاد بی صداست ولی ناامید نیست

جناب نوید آذربایجانی سخن خود را با بیتی از طالب آملی آغاز کردند.

منی که نام شراب از کتاب می شستم

زمانه کاتب دکان می فروشم کرد

سپس بیتی از مرحوم اخگر خواندند.

در کوی تو چو من ز عزیزان روزگار

بالله نگار من که نیفتاده خوارتر

جناب نوید در پی سخنان جناب باقری مطالبی را بیان داشتند و از لزوم انتشار فصلنامه ی انجمن سخن راندند.

بنده نیز غزلی فارسی خواندم.

گذر از معبر رستم‌کش دشواری‌ها

عشق می‌خواهد و ایمان و فداکاری‌ها

در هوای حرم دوست به سر باید رفت

ورنه هیچ است و هوا، لافِ هواداری‌ها

دست بر دامن خضر آر که آب‌ات بدهند!

چیست با پیر مغان، صحبتِ ناچاری‌ها؟

تکیه بر همدلی غیر در این راه مکن!

که کمین کرده در آن سایه‌ی طراری‌ها

به چراغ ِ امل آیینه‌ی دل روشن دار!

تا که ماه‌ات بدمد در شب دلداری‌ها

گر به گودال شغادان زمانی مخروش!

چیست در مهلک خوساخته این زاری‌ها؟

با کم امروز مدیرانه مداراها کن!

تا که فردات زند خنده به بسیاری‌ها

خار بگذار که گل‌های جنون باز شود

تا کی از دست مغیلانِ وطن خواری‌ها!

خلوتی در دل حیرتکده ی خُم بگزین

نیست در خانه‌ی آیینه، دل‌آزاری‌ها

16/1/95

 

استاد یحیوی ابتدا یک بیت از غزلی را که اخیرا در حرم شریف حضرت امام رضا(ع) سروده بودند خواندند.

قالخار نمازه فلک لر قیلاً سلاماً سلاماً

وجد و شعف لن ملک لر قیلاً سلاماً سلاماً

و سپس یک شعر ترکی هجایی با عنوان اوزوم کمپوتونون بوش قوطوسی را ار ائه کردند.

اوزوم کمپوتونون بوش قوطوسوندا

توتده نمیش شرابین نفسی قالمیش

چیرپینان نفسین ایستی سسینده

اؤتگون گیله لرین هوسی قالمیش

***

کمپوت قوطوسونون یارالی آغزی

قوسوبدی جامیما قانلی اوره یین

دولانیر اودلو مئی دامارلاریمدا

فیرلادیر باشیمدا عشقین فله یین

***

کمپوت قوطوسونون آچیق بوغازی

قاتیب دیر شهقه سین شیمشک سسینه

یاشیل آلولاردان گؤیه رن آغاج

اللری بنزردی گؤی اطلسینه

***

کمپوت قوطوسونون چیرپینان قلبی

دولغون طبیعتین الوان سسی دیر

ایلدیریم بوروق لی عصب لرینده

حیرتلی خلقتین طوفان سسی دیر

***

کمپوت قوطوسونون گیزله نن روحو

هله ده دولانیر اوزوم باغیندا

کونده- کونده نار تک اوزوم گیله لر

سالخیم یاقوت لاردیر اوزوم تاغیندا

***

کمپوت قوطوسونون هله ایچینده

قایناماق سسی وار جوشماق سسی وار

هوسی اویادان، روحی دیریلدن

سرخوش گیله لرده قوشماق سسی وار

***

اوزوم کمپوتونون هر بیر گیله سی

نارقانلی- اودجانلی بیر چیراق ایدی

شافاق ایپه گینه بورونن گیله

ایچگی لن دوم دولو بیر چاناق ایدی

***

اوزوم کمپوتونون قوطوسو بوشسا

آغزی یارالی دیر دوداغی چاپیق

شیمشک قهقهه سی قاینار ایچینده

کئفلی بیر گلین دیر دوواغی چاپیق

11/ فروردین/ 95

 

در پایان برنامه جناب دکتر شریفی در باب عشق از منظر عرفانی و اثبات برخی مراتب و مراحل آن از طریق فیزیک نوین و درون تابی و برون تابی عشق بالاخص از منظر استاد منوچهر مرتضوی از کتاب مکتب حافظ مطالبی ارزنده را عنوان کردند.

بقا- 18/1/95

 

 

 

 

 

 

گزازش جلسه ی مورخ 18/12/94 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

آخرین جلسه ی سال اخیر(1394) در منزل جناب جمشید جامعی دایر بود. در این جلسه از اعضای انجمن کسی غایب نبود، تنها استاد دلداده به جهت کسالت حضور نداشتند. انجمن مهمانان عزیزی هم داشت. جناب دکتر طاهر شریفی معاون سیاسی استاندار محترم، جناب علیرضا خامه یار فرزند برومند مرحوم استاد خامه یار و آقای دکتر کریم حاجی زاده مدیرکل محترم میراث فرهنگی استان.

 

 

 

جلسه ساعت 9 شب یا خیر مقدم گویی استاد شاهی شروع شد. در آغاز برنامه استاد سخنور به دیوان حافظ تفألی کردند که غزل ذیل آمد.

سرم خوش است و به بانگ بلند می‌گویم

که من نسیم حیات از پیاله می‌جویم

عبوس زهد به وجه خمار ننشیند

مرید خرقه دردی کشان خوش خویم

شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست

کشید در خم چوگان خویش چون گویم

گرم نه پیر مغان در به روی بگشاید

کدام در بزنم چاره از کجا جویم

مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی

چنان که پرورشم می‌دهند می‌رویم

تو خانقاه و خرابات در میانه مبین

خدا گواه که هر جا که هست با اویم

غبار راه طلب کیمیای بهروزیست

غلام دولت آن خاک عنبرین بویم

ز شوق نرگس مست بلندبالایی

چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم

بیار می که به فتوی حافظ از دل پاک

غبار زرق به فیض قدح فروشویم

 

در این غزل حافظ دقایقی بحث به میان آمد و استاد شاهی به تفسیر و تأویل عرفانی برخی از اصطلاحات از جمله پیاله پرداختند. از قصیده ی میمیه ی ابن فارض شاهد مثال آورده و توضیح نسبتاً مبسوطی را ارائه کردند.

شربنا علی ذکر الحبیب مدامه

سکرنا بها من قبل ان یُخلقَ کرم

تأکید روی مصرع دوم بود که اشاره دارد به نوشیدن شراب قبل از خلق شدن انگور که بار معنایی عرفانی را با خود حمل می کند.

دکتر وهابزاده در باب بیت دوم و عبوس زهد توضیحاتی ارائه نمودند و اضافه کردند که در برخی نسخه ها فعل به شکل ننشیند و در برخی دیگر بنشیند آمده است و نهایت این که وجه ننشیند صحیح تر می نماید. جناب دکتر شریفی هم در پی گیری سخنان استاد شاهی از نهج البلاغه سخنی را به میان آورده و تفسیر علامه جعفری را از آن مطرح نمودند.

در فوق برنامه که بر عهده ی بنده بود مطالبی را در حوزه ی سرقات ادبی از فنون بلاغت علامه همایی ذکر کردم. علامه همایی سرقات ادبی را به یازده مورد تقسیم نموده اند: نسخ یا انتحال- مسخ یا اغاره- سلخ یا المام- نقل- شیادی و دغل کاری یا دزدی بی برگه و بی نام و نشان- حل- عقد- ترجمه- اقتباس- توارد- تتبع و تقلید. که البته پنج عنوان اولی اصلی و بقیه فرعی محسوب می شوند. توضیح این که تعدادی از این موضوعات در صورت ذکر منبع و یا باز آفرینی بهتر آن از محسنات به حساب می آیند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آقای علیرضا خامه یار که جلسه ی قبل نیز مهمان برنامه بودند اشعاری به سبک نیمایی خواندند که در آن ذکری از استاد دلداده و استاد شاهی و استاد یحیوی به میان آمده بود.

جناب استاد بیوک جامعی شعری از مرحوم مشفق کاشانی قرائت کردند.

 زﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﯼ ﺩﻧﺠﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺧﻮﺩ

ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ.... ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ.

ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮ ﺷﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ

ﺑﻪ ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ

ﮐﻪ ﺩﺭ آن ﻗﻮﺱ ﻗﺰﺡ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭد

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽ

ﯾﮏ ﺳﺮ آغاز

ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ

ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭد.………. زندگی کن

ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ

ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ ، ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ .

ﻗﺼﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎ ....

ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖ .

ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ....

ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ ....

ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ....

ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ؛

ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ ....

ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ...

ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎهى

 

آقای جمشید جامعی که میزبان برنامه بودند مطلبی از هانری ماسه خواندند که در آن از چهار استوانه ی شعر ایران یعنی فردوسی، حافظ، سعدی و مولوی سخن به میان آمده بود.

آقای توحید دلاور قوام شعری از نادر الهی شاعر معروف و محبوب آذربایجان خواندند.

 

بولودام... آمما آغلاغان دئييلم

اوره­ييم دولماسا، ياغان دئييلم

بير حلال نوطفه­م اولماسا سؤزدن،

بير غزل کؤرپه­سين دوغان دئييلم!

شعر! آلاگؤز مارال! سن آرخايين اول

دؤشلرين دولماسا، ساغان دئييلم

بير بولاق نغمه،  بير بولاق شعرم،

يعني کي بوش جيغان­ويغان دئييلم!

قلبيمي خَشله­ديم يادا، تانيشا

نئيله­ييم... چوخ دا مال ييغان دئييلم

من «نسيمي» بابام دئين مَردَم!

بو سفيل دونيايا سيغان دئييلم

ائل ياوانليق گزير... آمان «نادير»

من باري بير آجي سوغان دئييلم

نادیر الهی

آقای دکتر شهریار نعمتی غزل ترکی لطیفی را خواندند.

قاراقولوق گئجه دن قورخورام سحردن یاز

بو داخمادا چورودوم سئوگیلیم سفردن یاز...

آقای استاد فریاد تضمینی از غزل میرزا علی اکبر صابر خواندند.

عشقیمیزده ایسته سون بیر توکجه نقصان اولماسین

زولفووی باغلا قیچیمدان آچماق آسان اولماسین

آلنیما بیر نسخه یاز هئچ درده درمان اولماسین

«ایسته سون کؤنلوم کیمین زولفون پریشان اولماسین

اول قدر جور ائت منه آه ائتمک امکان اولماسین»

ایستیرم سولموش بو جسمیمدن گول آچمیش جان دره م

بوقچا بوقچا لاله شکلینده سنه پای گؤنده ره م

چوخ گؤزل سئودادی سندن کام آلاندا جان وئره م

«درد عشقین قصد جان ائتدی سه من هم شاکرم

ایستیرم جسمیمده درد اولسون داخی جان اولماسین»

هر آدی سلمان اولان اولماز مسلمان ای پری

دامجیلاردا ائیله یر قیتلیقدا طوفان ای پری

تئز چیخار آلچاق اؤزوندن تاپسا میدان ای پری

«قویماز اغیار ائیله سین کویونده جولان ای پری

اهرمن لر مالک ملک سلیمان اولماسین»

گؤز دئمه، بیر جوت غزل دیر، بیر جوت آهوخولرین

اَیری بیر آی تک، یامان اَیری باخیر ابرولرین

اونلارین اوستونده مخمل تک یاییلمیش مولرین

«آتش رویونده افعی تک یاتیب گیسولرین

طرفه جادو دور کی مار آتش ده سوزان اولماسین»

یاری سرمست ائیله ین نه جام دیر نه باده دیر

عشق، یئرده گؤی ده سرمیش، قانلی بیر سجاده دیر

کیم فدای عشق اولا آزاد یوخ، آزاده دیر

«دئیلر عاشق کش نگاریم قتلیمه آماده دیر

الله الله بیر سبب قیل کیم پشیمان اولماسین»

آیریلیق داغدان آغیردیر؛ آه آهن دن طبیب

درد، درماندان شیرین دیر شعله سوسن دن طبیب

آیری دردیم یوخدی وار بیر خواهشیم سن دن طبیب

«مبتلای درد عشقم ال گؤتور من دن زبیب

ائیله بیر تدبیر کی بو درده درمان اولماسین»

عشق بیر تب دیر شفاسین ایسته سون هذیانه دؤز

هفت خانه چاتماغا، رستم کیمین شش خانه دؤز

شاعرا فریاد اولونجاق ناله و افغانه دؤز

«صابرا امید وصل ایله غم هجرانه دؤز

هانسی بیر مشکل دی کی صبر ایله آسان اولماسین»

اسد نیک فال- فریاد

اردبیل

 

آقای علی لطفی(همایون) غزلی ترکی خواندند.

قارانلیق خلوتیم بیردن هراسلاندی دئدیم سن سن

سوکوتون تئللریندن کؤلگه آسلاندی دئدیم سن سن

دیدرگین ساچلارون تک بیر قارالتی تیتره ییب کئچدی

چیراق، گؤز گوزگوسونده سؤندی کاسلاندی دئدیم سن سن

دومان دان قورتاران قوش تک گؤزوم گؤی گؤی قاتارلان دی

نفس تر نغمه تر گؤی لر کی یاسلاندی دئدیم سن سن

گلر گلمز خیالی انتظاری تنگه سالمیشدی

نفس گیزلندی آه سینه مده پاسلاندی دئدیم سن سن

یاغیش دن دن آتوشگه مدن سوزوب یاز یاز پاییزلاندی

آیین زولفی گومان لار ایچره یاسلاندی دئدیم سن سن

سیزاق دان جفته سسلندی کؤنول چیرپیندی گؤز دولدی

گولر آغلار گولوم ایوان دا ایسلاندی دئدیم سن سن

علی لطفی(همایون)

 

جناب استاد کیانی شعری ترکی قرائت کردند که در ذیل مشاهده می فرمایید.

 

آقای استاد چاووش تضمینی از غزل نظامی خواندند.

آقای نوید آذربایجانی داستانی شیرین از شیخ عبدالغفور نقل کردند.

آقای دکتر شریفی سخن خود را با بیتی از مولوی آغاز کردند.

آینه ت دانی چرا غماز نیست

زان که زنگار از رخ اش ممتاز نیست

سپس به نقل داستان رومیان و چینیان از مثنوی پرداخته و نتیجه گیری آن را به حال فعلی درونی انسان معاصر پیوند زدند. در ادامه باز این ابیات را از مثنوی خواندند.

اندک اندک جمع مستان می رسند

اندک اندک می پرستان می رسند

اندک اندک زین جهان هست و نیست

نیستان رفتند و مستان می رسند

و به تبیین آن از منظر استاد منوچهر مرتضوی از کتاب جهان بینی و حکمت مولانا پرداختند و اظهار داشتند که مولانا در زمان تحول این شعر را گفته و جهان هست و نیست جهان کائنات است که نیستی های هستی نماست و از نظر حضرت مولانا جهان نمایشی از هستی است. نیستی ها از حیات مولانا رخت بر می بندد و جای آن را هستی های جدید می گیرد که اشاره دارد به تحول مولوی.

در آنتراکت دور اول دو کتاب تازه منتشر شده جناب کیانی با عناوین فرهنگ آبادی های موغان 2 و فرهنگ آبادی های خلخال و کتاب شعر بنده با عنوان گؤزلرینده مین ارکید در میان حاضران پخش شد. ضمنا جناب فریاد تقویم سال 95 بانک ملی را به حضار تقدیم نمودند.

 

دور دوم جلسه با سخنان دکتر کریم حاجی زاده آغاز گردید. دکتر تمثیل بسیار زیبایی را در زدودن غبار درون در هنگام قرار گرفتن در فضاهای شاعرانه و مجالسی از این دست را یادآور شدند و بیان داشتند که برای برداشتن جرم از روی اشیای تاریخی که طی هزاران سال بر روی اشیا نشسته از اختلاف فاز حرارتی استفاده می کنند. در این جمع نیز این اختلاف فاز ایجاد می شود و غبارها و جرم های درونی زدوده می شود و نهایت این که سبب گشادگی روحی و لذت درونی می گردد. بحث علمی دیگر ایشان در باره ی ارتباط قابلیت ادبیات منظوم با جامعه ی عشایری و دامپروی بود.

دکتر وهابزاده تضمین بهاریه ای از حافظ را برای حاضرین خواندند.

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد

آقای باقری مطلبی ارائه نکردند.

 

 

بنده یک شعر ترکی خواندم که برای ارج نهادن به خدمات ادبی استاد ائلچی سروده بودم و یک غزل فارسی هم ارائه دادم.

 

آذربایجانین مدرک شاعیری ائلچی معلمه اتحاف

 

یاغیشلی کلمه‌لر

 

او زنگین لحظه‌دن کی سؤز سازین دیللندیریب ائلچی

حقیقت گؤزگوسونده اؤزلویون بللندیریب ائلچی

یاشیللیق پایلامیش یاز، شعرینه بول‌بول ازل گوندن   

باهار ایلهاملی‌دیر، شعرین باغین گوللندیریب ائلچی

یازاندا ائل گؤیونده ایلدیریم‌لار لهجه‌سیلن شعر

آغیر گورشاد توشوب سؤز چایلاغین سئللندیریب ائلچی

آغاجدان آسلانان سسلر قیزارمیش آلمادیر سانکی

وئریب بیربیر ردیف‌لن گؤر نه زنبیللندیریب ائلچی

آچیق قالمیش آغیزلار اول قیامت قالدیران سؤزدن

قیامت شعرینه چوخ گؤزلری زیللندیریب ائلچی

سمادن نازل ائتمیش آیدین‌آیدین آیه‌لر مین‌مین

بو اعجازیله شیطان چشمه‌سین لیللندیریب ائلچی

قوراقلیق‌لار قوروتموشدو یاشیل سؤز چؤللرین، ایندی

یاغیشلی کلمه‌لرلن شعری حاصیللندیریب ائلچی

سئچیبدیر تورکونون دیل مخزنین‌دن چیلخا سؤزجوک‌لر

وئریبدیر سونرادان ذهنینده غربیللندیریب ائلچی

قیزیل یاللی بالیق‌لار اوولاییب سونسوز دنیزلردن

دئییب شعر اونلاری سحریله ساحیللندیریب ائلچی

16/12/94

 

باغ‌های غریب

 

بگو که از که بپرسم که گم کجا شده‌ام

کجایی‌ام که در آوار تن، رها شده‌ام

ز ناکجای نخستین ِ پشتِ آن سوها

کجا، چگونه، چرا طرد و جا به جا شده‌ام؟

شبانه از دل اسطوره- باغ‌های غریب

روانه سمت کپرهای ناکجا شده‌ام

چگونه با من ِ خود تا نکرده‌ام هرگز

به زیر سایه‌ی پربار خود دو تا شده‌ام

فرو خزیده به گردابِ ناگزیر سؤال

وَ در گریوه‌ی بیهوده‌گی فنا شده‌ام

بگو چگونه در اوقات بی‌قراری ذهن

شکسته‌ام، سپر افکنده‌ام، هَبا شده‌ام

همیشه از سر «دشواری وظیفه»* چرا 

برای صحنه‌ی نابودی‌ام به پا شده‌ام؟

چقدر از لب آیینه زخم می‌شنوم

چقدر کوه درون را مگر صدا شده‌ام؟

4/12/94

*انسان دشواری وظیفه است/ شاملو

آقای باغبان هم غزلی از کتاب گؤزلرینده مین ارکید بنده خواندند.

آقای استاد ائلچی ابتدا دعایی به زبان شعر خواندند

پاکم کن پاکم کن

عاری ز خاشاکم کن...

 و در ادامه شعر نیمایی فارسی بلندی را ارائه فرمودند.

استاد سخنور غزلی ترکی خواندند.

کیم سن منیمله بیر دانیش، گون سن دئنن آی سان دئنن

گل بیر اولاق باهم تانیش، قیش سان دئنن یای سان دئنن

حسیمده یئر سالمیش یادین، راحت چکه بیلمم آدین

آخیر نه دیر طامین دادین، سن هانسی بیر پای سان دئنن

گاهی گولر گاه آغلارام حیسین له الفت باغلارام

دردین له ایللردیر وارام آه سان دئنن وای سان دئنن

ائللر آرا وار صحبتین شهره یاییلمیش شهرتین

آنجاق گوروکمور صورتین هوی سان دئنن های سان دئنن

اوز قویموشام صحرالره غرق اولموشام دریالره

اورمان می سان دوزلاق می سان یا کیم آخار چای سان دئنن

گه نُقل گاهی نقل سن گه عشق گاهی عقل سن

گیزلین گزیرسن روح کیمی آخیر نه یه تای سان دئنن

بیر عمر گزدین منده سن هئچ بیلمه دیم آخیر نه سن

یازدیم سخنور سوزیلن آه سان دئنن وای سان دئنن

اسکندر نجفی سوها(سخنور)

 

 

حسن ختام برنامه با استاد شاهی بود که غزلی فارسی خواندند.

عمر اگر دارد نمک در مرگ خود خندیدن است

عارفان را وقت پیری موسم گل چیدن است

گر ز خشکستان وحشی نیزه روید باک نیست

عاشقان را این همان عید علم کوبیدن است

صد شبستان طعنه یک مو کم نکرد از عشق ما

شیوه ی خورشید آتش دل همان تابیدن است

خار و گل از دامن یک خاک رویند ای رفیق

نیست فرق زشت و زیبا اختلاف دیدن است

آشنایی با خدای خویش دارد صد نشان

یک نشان هم مهر بر خصمان خود ورزیدن است

هیچ مدرک معرفت را زنده تر از دار نیست

شکوه از چوبی چنین از روح گل رنجیدن است

با دل مجروح شاهی چشم بستن از حیات

از لب خوبان مه پیکر شکر دزدیدن است

 

 

جلسه ساعت 12.30 به اتمام رسید و کارنامه سال 94 انجمن حافظ اردبیل بسته شد. انجمن حافظ برای همه ی عزیزان و مخاطبین فرهیخته ی این وبلاگ آرزوی سالی پر از موفقیت و شادی و سلامت و نشاط دارد. از جناب استاد داود کیانی به جهت زحماتشان در درج عکس های انجمن سپاسگزارم.

19/12/94

نظری بقا

 

گزارش مورخ 4/12/94 انجمن حافظ اردبیل

 

جلسه ی دیشب در منزل استاد حاج آقا بیوک جامعی منعقد بود. جلسه طبق روال بسیاری از جلسات انجمن، مهمانان ویژه ای داشت. شایان ذکر است که همواره یکی از ویژگی هایی که انجمن را با طراوت کرده و آن را از حالت یکنواختی و رکود خارج می سازد وجود و حضور برخی مهمانان ارزشمند است که حلاوتی دیگر به انجمن می بخشند و مایه ی سرشاری و کشش و جذبه ی آن می شوند. دیشب حضرت حجت الاسلام حاج آقا اجاق نژاد و جناب آقای علی خامه یار فرزند برومند و یادگار استاد مرحوم بهجت خامه یار مهمانان ویژه انجمن بودند. آقای محسن عطایی هم تشریف داشتند که البته حضور ایشان در انجمن بارها اتفاق افتاده است. در آغاز جلسه پیش از هر چیز جناب استاد شاهی خیر مقدم گفته و حضور مهمانان را گرامی داشته و صلواتی بر ارواح شعرای درگذشته ی اردبیل و به ویژه خطه ی ادب پرور و ادب خیز تبریز داشتند. استاد شاهی همواره از بزرگان شعر و ادب دیار تبریز به نیکی یاد کرده و بزرگی و عظمت شعرای فحل آن را ستوده اند و البته که چنین است و اردبیل همواره به وجود این ادبا و علما و عرفای کم نظیر و بی نظیر آذربایجان به ویژه تبریز به خود می بالد. استاد سخنور تفألی به دیوان خواجه ی شیراز زده و در شروع برنامه غزلی از آن را با لحن جاذب خویش قرائت نمودند.

پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

و آن راز که در  دل بنهفتم به در افتاد...

استاد شاهی مبلغی در باب مقوله ی راز از منظر عرفانی توضیحاتی ارائه کردند.

در فوق برنامه اینجانب مطالبی در حوزه ی طبیعت از منظر عرفان و طبیعت گرایی در آثار مولوی عرضه نمودم. سپس نوبت به حاج آقا اجاق نژاد رسید. ایشان ضمن اظهار خوشوقتی از حضور در انجمن حافظ به تبیین مطلبی در باب فتوت از مناظر مختلف همچون لغت، علم اخلاق و عرفان پرداختند و موجز و رسا و تأثیرگذار اشاراتی را متذکر شدند. به یکی دو فراز از موارد مطروحه اشاره می شود.

حضرت علی علیه السلام در باب فتوت می فرمایند: ما تزین الانسان بزینه اجمل من الفتوت.   علمای اخلاق می گویند فتوت اسمی است برای قلب سلیم.

عرفا می گویند: ان تشهد لک فضلاً و لا تری لک حقاً.

 

 

اولین شاعر آقای لطفی بودند که غزلی ترکی خواندند. آقای باغبانی مطلبی نخواندند. آقای قوام غزلی زیبا از فصیح الزمان شیرازی(رضوانی) ملقب به  سلطان الواعظین خواندند.

 همه هست آرزویم كه ببینم از تو رویى

چه زیان تو را كه من هم برسم به آرزویى؟!

به كسى جمال خود را ننموده‏یى و بینم

همه جا به هر زبانى، بود از تو گفت و گویى!

غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم

تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویى!

به ره تو بس كه نالم، ز غم تو بس كه مویم

شده‏ام ز ناله، نالى، شده‏ام ز مویه، مویى

همه خوشدل این كه مطرب بزند به تار، چنگى

من از آن خوشم كه چنگى بزنم به تار مویى!

چه شود كه راه یابد سوى آب، تشنه كامى؟

چه شود كه كام جوید ز لب تو، كامجویى؟

شود این كه از ترحّم، دمى اى سحاب رحمت!

من خشك لب هم آخر ز تو تَر كنم گلویى؟!

بشكست اگر دل من، به فداى چشم مستت!

سر خُمّ مى سلامت، شكند اگر سبویى

همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نه، بنشین كنار جویى!

نه به باغ ره دهندم، كه گلى به كام بویم

نه دماغ این كه از گل شنوم به كام، بویى

ز چه شیخ پاكدامن، سوى مسجدم بخواند؟!

رخ شیخ و سجده‏گاهى، سر ما و خاك كویى

بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمى

بنموده مو سپیدم، صنم سپیدرویى!

نظرى به سوىِ رضوانىِ دردمند مسكین

كه به جز درت، امیدش نبود به هیچ سویى‏

"فصیح الزمان شیرازى" (رضوانى)

 آقای محسن عطایی مطلبی با عنوان «آذربایجان شعرینده عروضون اویغونسوزلوغو» ارائه دادند.

جناب استاد اسد نیکفال(فریاد) شعری عاشورایی خواندندکه چند بند از آن ذکر می شود.

 آخدی سئل سئل چؤللره ظلم ایله دریانین قانی

گؤی ده اوخلاندی یاغیش تک یاغدی دریانی نقانی

یازدی مصباح الهدی ام  یئرده معنانین قانی

مغزلرده جوشه گلدی بیر معمانین قانی

یعنی آللاهین قانی ایدی آخدی مولانین قانی

*****

هانسی قان ؟ بیر قان کی روحه آفتاب عشق ایدی

هانسی قان ؟ بیر قان کی شعره شرح ناب عشق ایدی

هانسی قان ؟ بیر قان کی گولشن یوخ  گلاب عشق ایدی

هانسی قان ؟ بیر قان کی عشقه رختخواب عشق ایدی

گؤر نه باخدی گوللره بستردی طوبانین قانی

*****

هانسی قان؟ بیر قان کی شمشیرین دیلینده یازدی لا

هر داشا دگدی او داشین سینه سینده قازدی لا

اولماسایدی ظلم اگر دیل لرده ده اولمازدی لا

بعضی یئرده چوخ گؤزه ل دی  یوخ دئمک چوخ نازدی لا

لا دئدی الا الاهه آل طاهانین قانی

*****

هانسی قان ؟ بیر قان کی یئرده آخدی گؤی ده اولدی تاج

هانسی قان ؟ بیر قان کی مین مروه صفادن آلدی باج

تا طواف ائتدی ذبیح الله قلبین اولدی حاج

کعبه ی عشق اولدی آلدی آب زمزم دن خراج

فتح معنا ائیله دی انا فتحنانین قانی

 

 

جناب حاج آقا بیوک جامعی که میزبان برنامه بودند برای حضار جلسه، به ویژه مهمانان عزیز خیر مقدم گفته و شعری فارسی از نصرت اردبیلی قرائت کردند.

مستی ِ صبوحی زده از گردش جام است

از چشم خمار تو مرا سُکر مدام است...

آقای جمشید جامعی مطلبی ارائه نکردند. آقای علی خامه یار که از مهمانان ویژه برنامه بودند خاطره ی پدر بزرگوارشان را گرامی داشته و قولی از ایشان را نقل کردند. بنده در فرصت آنتراکت از ایشان در مورد چاپ آثار گرانسنگ استاد بهجت خامه یار پرسیدم که جواب دادند تصمیم به چاپ آثار ایشان گرفته اند و مقدمات کار فراهم شده است. هنگام صحبت های جناب علی خامه یار دکتر وهابزاده هم ذکر خیری از استاد خامه یار به میان آورده و اظهار داشتند که مرحوم دکتر نایبی در روزنامه ی قبس شعری را در منقبت استاد خامه یار به چاپ رسانده بودند و شعری هم از مرحوم خامه یار در باب عکس خواندند.

عکس به عکس من است دائم و سُتوار

عکس مرا یادگار خوب نگهدار

بهجت آن سان بزی که بعد تو گویند

نیک به کردار بود و نیک به گفتار

استاد دلداده اظهار نمودند که افتخار شاگردی استاد خامه یار را داشته اند و گفتند که طی نه ماه دیباچه ی گلستان را در کلاس ما تدریس کردند و نهایتاً هم دیباچه تمام نشد. و در ادامه شعری از مرحوم شیون فومنی خواندند

تو از مهر گفتی من از مهربانی

من از زنده بودن تو از زندگانی

من از سر نوشتم تو از سرنوشت‌ام

من از سرکشیدن تو از سرگرانی

چه خواندی که از کوچه باغ اش نخواندند

چه گفتم که ناگفته باشی نهانی

به پیش ات سخن آن چنان می نماید

به تاتار مشک آورد ارمغانی

به برفاب شعرم نتابی اگر تو

کجا مردمان اش برند از روانی

نه بابک نژادم نه مزدک سرشت ام

که آن کاهلی کرد و این کامرانی

نمانم به مانی به آیین بودن

به آیین بودن نمانم به مانی

به میدان خانه گلاویز خویش ام

که را دست تدیبر پا در میانی

همه سرگذشت من از سر گذشتن

به دار اناالحق نه بر دار فانی

درست آمدم از دو سوی شکستن

همان این همینم همین آن همانی

ز چشمان خود چشم یاری ندارم

همه سوء ظن ام همه بدگمانی

به چادرنشین پدر مرده مانم

که می گیرد از مادر خود نشانی

چه حق ناشناس ام که با غیر گویم

نمک پاش زخم دل ام شد فلانی

شبانی نیاید ز گرگان گله

ز گرگان گله نیاید شبانی

زمینگیر خاک خراب ام چو گندم

سرود وطن گون عشق ام جهانی

به جغرافیای زمین زمانه

فلسطین تبارم ز بی خانمانی

منی را که از تیغ فرمان نبردم

چه فرمان نهم بر خط ایلخانی

کند نازکی های اندیشه این جا

لآلی طبع مرا ریسمانی

شیون فومنی

 

حاج آقای باقری تنها به یک بیت اکتفا کردند.

هم غم کنعانیان شد هم عزیز مصریان

لطف ها کرده به یوسف قصه ی پیراهن اش

 

جناب استاد کیانی غزلی ترکی خواندند:

عشق اگر عارض اولا داغ داشا بیرنورکیمی

اریدیب داغ داشی دا موم ائله یر طور کیمی

اوجالار شوکتی هرسر کی دوشر سئودایه

داره سرداراولارآخر سرمنصورکیمی

سئوگی بیرگوشه دلکش دی یانیق قلبیمیزی

گوشه گوشه دولانار نغمه ی ماهورکیمی

شورچشمانون ائدیب دیرمنی معشوقه طلب

ناشی خواننده نی مغرورائله ین شور کیمی

لبوون قندی، خمیرمایه ی عشقین گوجونه

می صهبایه دونوب قیرمیزی انگور کیمی

یانارام ای قار گوزگوزلروؤون قاره سینه

چکه ره م توستوسونو سینه مه  وافور کیمی

کونلوم ائل طایفاسی یوخ دویغولارین مدفنی دیر

گونوگون ده ن  سیخیلیر تنگه دوشن گور کیمی

من ایکی خاچ آرا گول صورتی گورجک بیلدیم

دل صدپاره می  تک خال   آپارار سور کیمی

گوزومون کورپه لری خیره  له نیب  صورتیوه

باشقا بیرکیمسه نی گورمز له  باخـارکور کیمی

دئمه وصل عالمی  عشاقه یاراشماز «یالقیز»

یاراشار اما نه جور؟ وصله ی ناجور کیمی

 

 

آقای دکتر وهابزاده بخش هایی از مقاله ی خود را با عنوان «مجلس و مجلسیان در دیوان حافظ» که پیشتر در روزنامه ی اطلاعات به چاپ رسیده است قرائت نمودند. ایشان یادآور شدند که حدود 50 بار در دیوان حافظ از مجلس و مجلسیان سخن به میان آمده است. مجلس انس 5 بار، مجلس روحانیان 3 بار، مجلس وعظ 2 بار، مجلس خاص 2 بار، و مجالس دیگر هر کدام 1 بار.

ز در در آ و شبستان ما منور کن

هوای مجلس روحانیان معطر کن

استاد سخنور یک شعر فارسی و یک شعر ترکی خواندند. بنده هم یک غزل فارسی خواندم.

چقدر خنده ی آن پسته ی دهان خوب است

چقدر طعم لب و طعم آن دهان خوب است

کنار کودکی ات با بهانه های عجیب

چقدر پرسه زدن زیر آسمان خوب است

شکوفه های تن ات بوی سیب می گیرد

وَ با تو طعم قشنگ ترنج و نان خوب است

بگیر بر سر من چتر گیسوان ات را

که بوسه های نهان زیر سایبان خوب است

مرا به خلوت چشم ات شبانه دعوت کن

که زیر سایه ی پلک تو روزمان خوب است

به شهر خواب تو پرواز کرده می بینم

چقدر منظره ی باز این جهان خوب است

کنار مخمل آواز روشن ات شبها

صدای ریزش مهتاب پرنیان خوب است

وَ گاه در دل گیلاس من هلاهل ریز

که با تو خوردن ازآن جام شوکران خوب است

اگر دوباره نیایی دوباره می میرم

که گاه مردن بی نام و بی نشان خوب است

 

 

استاد خلیل زاده(چاووش) تغزل قصیده ای در باره ی حضرت زهرا(س) را خواندند.

از همه زیبای زیبا آفتاب آفتاب

نوش ناب روشنا آیینه تاب آفتاب

سایه گونه گل وشان جمله طفیل شبنم اند

رشک طوبی سبز سبز  از آب ناب آفتاب...

استاد ائلچی شعر سربست ترکی نیمه بلندی را با عنوان «قیامت وانسان» خواندندکه تصویر آن به دست خط خوداستاد ارائه می شود:

 

 

 

 

 

 

 

آقای نوید آذربایجانی پیشنهاد چاپ دیوان استاد خامه یار را دادند و این بیت را از ایشان خواندند.

حَبذا در پیش یزدان چون علیلی نوحه گر

خُرما در روز میدان چون یکی اژدر نگر

و در ادامه شعری در قالب چارپاره از میرزا رحیم نژادسلیم متخلص به گویا ارائه دادند.

آرام و سبک نسیم احساس

خوابیده به روی برگ جانم

من غرقه به عطر شعر و نغمه

در روی پر فرشتگانم...

استاد شاهی یک غزل و چندین شعر دیگر در رثای حضرت فاطمه خواندند.

همچو خون کز خنجر ایام می ریزد به خاک

آبرو از مغزهای خام می ریزد به خاک

حسن ختام جلسه با حاج آقا اجاق نژاد بود.

ای تیغ نجات بخش حیدر بودی

از تیغ زبان خلق بهتر بودی

با این که شکافتی سرم را الحق

صد مرتبه مهربان تر از در بودی

 از استاد داوود کیانی(یالقیز) به جهت تنظیم نوشته ها و درج هنرمندانه ی تصاویر سپاسگزارم.

کاظم نظری بقا 

5/12/94 

 

 

 

 

 

گزارش مورخ 20/11/94 انجمن حافظ اردبیل

 

جلسه ی انجمن دیشب در منزل جناب استاد شفیع خلیل زاده متخلص به چاووش منعقد بود. در ابتدای جلسه جناب استاد شاهی یادی از ادیبان در گذشته ی شهر کرده و صلواتی به ارواح حبیب الله اخگر، بهجت خامه یار، محمد روایی و شفایی نثار کردند. تفأل از دیوان حافظ بر عهده جناب سخنور بود که غزل ذیل از دیوان حافظ قرائت گردید.

همای اوج سعادت به دام ما افتد

اگر تو را گذری بر مقام ما افتد

حباب وار براندازم از نشاط کلاه

اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد

شبی که ماه مراد از افق شود طالع

بود که پرتو نوری به  بام ما افتد

اندکی در خصوص این شعر بحث به میان آمد و بین اعضای انجمن پرسش و پاسخی مخصوصاً در باب بیت دوم انجام یافت و در باره ی برخی اصطلاحات عرفانی از سوی استاد شاهی توضیحاتی ارائه گردید.

در فوق برنامه این جانب مطالبی در حوزه ی تاریخ و فلسفه و عرفان در قرن هفتم ارائه دادم.

شروع شعرخوانی با جناب نوید آذربایجانی بود که شعری از مرحوم استاد بهجت خامه یار شاعر فحل اردبیلی را از حافظه خود خواندند.

قلبیمی تسخیر ائدیب بیر ماه سیما دوغروسی

اولموشام دیوانه سر، مجنونِ شیدا دوغروسی

من دئیردیم اختیارین وئرمز الدن هوشیار

اختیاریم آلدی بیر زلف چلیپا دوغروسی

ایندی بیلدیم چون اؤزوم یاندیم شرار عشقیلن

عشق یوسف دن نه لر چکمیش زلیخا دوغروسی

کام ِ فرهادی نه سان تلخ ائیله ییب شیرین غمی

یا نه لر مجنونه ائتمیش حب لیلا دوغروسی

وامق بیچاره یه هرگز شماتت قیلمایین

هوشی نی باشدان چیخارتمیش حُسن عذرا دوغروسی

اولموشام رسوای شهر آخیر یانار احوالیما

بخته باخ هم اهل مسجد هم کلیسا دوغروسی

قورخورام مندن خدایا! یار نازک دل سینا

تاپموشام بیر اؤزگه معشوق دل آرا دوغروسی

بندبندیم دن سیزیلدار بوسبوتون اعضالریم

بس سیخیلمور عقلیمه بو فیض عظما دوغروسی

یا علی! دیوانه ی عشقم نئجه وصفون قیلیم

گلموری وصف و بیانه شأن والا دوغروسی

هل اتی باشدان باشا وصف کمالوندور سنون

شأنه باخ مدحون قیلار خلاق یکتا دوغروسی

یا علی یا ایلیا یا بوالحسن یا بوتراب

شأنووی تأیید ائدر حی توانا دوغروسی

سس گلیب گؤیدن ووراندا عبده وده ذوالفقار

لافتی الا علی لاسیف الا دوغروسی

بیلمه رم ناحق دی، برحق بو علی اللهی لر

شأنووه حیران قالیب اعلی و ادنی دوغروسی

حیدر آد قویموش آنان قونداقیده بیر طفل ایکن

لیک معناده بو اسمه بیر مسما دوغروسی

اهل جابلقا سنی ذکر ائیله ییر اولدور سبب

موم اولوبدور اللرینده سنگ خارا دوغروسی

عالم الغیبه نه لازم عرض ائدک درویش لر

تک سنی دوتموش آتیب دنیا و عقبا دوغروسی

سن کی عین الله سن قیل خانقاهه بیر نظر

تا اولا باغ جنان تک عنبرآسا دوغروسی

بهجته الله عؤمور وئر مدح مولا سؤیله سین

حیف دور خاموش اولا بو نطق گویا دوغروسی

بهجت خامه یار

آقای باقری در مورد انتشار دیوان میرزا فضلعلی صدرالممالک اردبیلی متخلص به صدری که توسط خلیل ملاجوادی اخیراً از سوی نشر نگین سبلان منتشر شده توضیحاتی داده و مقدمه ی دیوان را که به قلم خود مرحوم صدری است قرائت کردند. در این جا بخشی از مقدمه ارائه می شود.

(.... ترکیب انسان از جسم و روان و نیاز به تصفیه ی روح و تزکیه ی جان از تقویت جسم و بدن، بهتر و والاتر در آفرینش، توجه به عالم روحانیت را ارسال رسل و تنزیل وحی و الهام، خود گواه صادق است...)

ابیاتی از یک غزل صدری اردبیلی

برای مرده دلان شهر و خانه لازم نیست

به مرغ سوخته پر آشیانه لازم نیست

به محفلی که بسوزد دل از فراق حبیب

نشاط و عیش در او با ترانه لازم نیست

کبوتری که خورد خون دل ز جور خزان

به آخرین نفسش آب و دانه لازم نیست

به جان فدایی تو صدریا چه تردید است

برای سکه ی زر پشتوانه لازم نیست

لازم به توضیح است که جناب استاد ائلچی زندگی نامه ی صدری و بخش هایی از اشعار او را در مجموعه ی سالکان کوی عشق جلد دوم قبلاً منتشر کرده بودند. در شرح حال صدری انتساب او به میرزا نصرالله صدرالممالک اردبیلی متخلص به نصرت قید گردیده که جناب دکتر وهابزاده ابراز داشتند که صدری نسبتی با میرزا نصرالله نداشته اند. از جامع ِ دیوان صدری به جهت همت و تلاششان باید قدردانی کرد، اما در فرصت مقتضی می بایست چاپ این دیوان مورد بررسی و نقد قرار بگیرد، چراکه که چند جا مشاهده کردم در ثبت ابیات اشتباهاتی روی داده است.

آقای باغبانی غزلی از حامد عسکری خواندند.

وضو گرفته‌ام از بهت ماجرا بنویسم
 قلم به خون زده‌ام تا که از منا بنویسم  
 به استخاره نشستم که ابتدای غزل را
 ز مانده‌ها بسرایم؟ ز رفته‌ها بنویسم؟  
 نه عمر نوح نه برگ درخت‌های جهان هست
 بگو که داغ دلم را کی و کجا بنویسم؟
  مصیبت «عطش»و «میهمان‌‌کشی» و «ستم» را
 سه مرثیه‌ست که باید جداجدا بنویسم
   چگونه آمدنت را به جای سر در خانه
 به خط اشک به سردی سنگ‌ها بنویسم؟
 چگونه قصه ی مهمان‌کشی سنگدلان را
 به پای قسمت و تقدیر یا قضا بنویسم؟
 منا که برف نمی‌آید این سپیدی مرگ است
 چه‌ سان ز مرگ رفیقان باصفا بنویسم؟
 خبر ز تشنگی حاجیان رسید و دلم گفت:
 خوش است یک دو خطی هم ز کربلا بنویسم:
 نمانده چاره به جز اینکه از برادر و خواهر
 یکی به بند و یکی روی نیزه‌ها بنویسم
 نمانده چاره به جز گفتن از اسیر سه ساله
 چه را ز ناله ی زنجیر و زخم پا بنویسم
 به روضه‌خوان محل گفته‌ام غروب بیا تا
 تو از خرابه بخوانی...من از منا بنویسم...

 

آقای لطفی غزلی ترکی خواندند.

اولدوز اولدوز سوزه رم یوللارا سنسیزلیگیمی

آسیرام هی بوغازیمدان دارا سنسیزلیگیمی

گؤزو دار پنجره لردن یولووی گؤزله ییرم

باغلاییب هر گئجه گوندوز تارا سنسیزلیگیمی

کاش بلا تیرینه سانجاندا سینیق قلبیمی سن

قارا تئللرلن ائدیدین چارا سنسیزلیگیمی

خیالیمدان، اوره ییمدن، نفسیمدن، قوپاریب

بیلمیرم من آپاریم هئچ هارا سنسیزلیگیمی

سازاغین قمچی سینه قیشدا دؤزن بیر آغاجام

سیزلارام گاه سازاغا گاه قارا سنسیزلیگیمی

حسرتین دالغاسی دولدوقجا بوشالدیقجا گؤزه

سؤیله رم منده سینان ایلقارا سنسیزلیگیمی

بیلمیرم آتدی همایون جانینی کیم بو اودا

یانماغیمدا چارا ائتمیر یارا سنسیزلیگیمی

علی لطفی- همایون

جناب استاد سخنور دو غزل فارسی خواندند که در این جا به یک غزل از ایشان با دستخط خودشان اکتفا می شود.

جناب استاد نیکفال نیز در ادامه غزلی ترکی خواندند که ذیلاً ارائه می شود.

بیزده بیزه

اوگون کی کؤلگه گلیب پرده چکدی بیزده بیزه

حلال چؤرک، دوزا نامحرم اولدی بیزده بیزه

قابارلی ال کیمی، بوش سورفانین دولوب اوره یی

اودور کی بیزده سیزه دردین آچدی، سیزده بیزه

اودا توشوب قوری چرشنبه نین جانی یانسین

آجی ایلی او سیزه پای گتیردی، سیزده بیزه

سیزین گؤزوزده بیزیم تک قوناقلی دیر آنجاق

سیزه بولاقدی قوناق، هر گئجه دنیزده بیزه

آغاج باش اَیسه سینار، داغ بوکولسه ده سینماز

چوخوندا باش بیر آغاجدیرسا، داغدی دیزده بیزه

درین باخاندا گولون تورپاغیندا جان گؤرونور

گول اوزلولر گئدیب آنجاق، قویوبلار ایزده بیزه

آتا میننلره قات قات، یَهَر اولان دری لر

هنر بو دور دئدیلر، ووردولار گیریزده بیزه

دره کی خلوت اولور، تولکی ده دؤنور بَی اولور

هارا چاتیبدی گؤر ایش، زور دئییر عجیزده بیزه

بیزه قالان آجی فریاد، شیرین غزللردیر

قیزیل گؤزللره زینت دی، شعریمیزده بیزه

اسد نیکفال- فریاد

15/11/94

استاد بویوک جامعی غزلی از سیمین بهبهانی خواندند.

تشنه می میرم که در این دشت آبی نیست نیست

وین همه موج بلورین جز سرابی نیست نیست...

آقای دکتر وهابزاده به تعدادی از واژه های برساخته ی فرهنگستان زبان و ادب فارسی اشاره کردند و به دنبال آن به ماجرای سرود ملی خوانده شده در حضور پادشاه اتریش از سوی دانشجویان ایرانی اشاره نمودند. ماجرای طنزآمیزی که لذت بخش بود و خنده ناک از یک سو و از سوی دیگر تأسف آور و گریستنی.

جناب استاد کیانی شعری ترکی خواندند که ذیلاً مشاهده می فرمایید.

گل اوره ک دردین ائدیم ساچلارؤون نتفهیمی

تا آلاتئل به تئل اینجیکلی اورک ده ن بیمی

گل اوتور صحبت ائده ک کهنه کدورت کمه له

بلکه ترتیله دؤنه غنچه لب این تفخیمی

یوزیول اجماعه ده جمع ائتسه (بئش اوستونده بیری)

خطی ، خالی ، ساچی ، قاشی ، مژه نی ، فامیمی

گئنه ایش لر قایدار  ناز ائله ین  گوزلرؤو ه

خیل عشاق بلاکش ده ن آیرسین کیمی

چین زولفون داغیلیب  چیگنووین اورسیتینه

سان کی چنگیز چکیب  سلطه یه  هفت اقلیمی

اوره گیم پارچالانیب محتشم عثمان لی کیمی

اولوب هرپارچاسی بیرسلسله نین تسهیمی

کونلومون ارکینی سنده ن صورا  ارک ائیله مه دیم

ائله یم  باشقا گولون گؤزلری نین تسلیمی

صبر ائیله ای دل بیچاره بو چیرپینتی یئتر

آزقالیر قیش قوتارایوخـلامیشام تقویمی

گلسه فرجامه چاتا رعشقیمیزین برجـامی

کیمسه «یالقیز» دولانیب درد ائله مزتحریمی

 

آقای جمشید جامعی غزلی فارسی از استاد شاهی قرائت کردند.

نام است بلای همه از نام رمیدیم

دام است کنار همه از دام رهیدیم

کردیم سؤال از همه قسمی ز حکیمی

گفتا ببُرید از همه ما نیز بُریدیم

ای چرخ مکش بر رخ ما اختر و مَه را

ما از سر بامی که پریدیم پریدیم

آن به که در این دور دو رو هیچ ندانیم

جز این که بدانیم که مَردیم و مریدیم

ما با نظر کهنه و نو شعر نگفتیم

گفتیم همان گونه که از غیب شنیدیم

جوری کشد آخر کند آن کس که گناهی

ما جور گناهی که نکردیم کشیدیم

تیری که اول ساخته شد بر دل ما خورد

شاهی شهدالله که ما نیز شهیدیم

از یمن سر بی کله و بخت سیاهی

فردا چو قیامت برسد روی سفیدیم

شاهی اردبیلی

بنده نیز بخشی از مثنوی ساقی نامه را خواندم.

الا ساقي نظر قیل صوبح آچيلدي

گونش انواري شش‌سودن ساچيلدي

ترنم ائتدي بولبول، جان باغيندا

ايشقلاندي اورك صوبحون چاغيندا

دنيزتك روحه آرامش ياييلدي

بوتون سلول‌لارا رامش ياييلدي

تغنّي ائتدي صوبحون مرغي جاندا

چيچك‌لندي گونش ريحاني قاندا

اوتوردو شئه‌شئه اولدوز يارپاق اوسته

سوزولدو گوللر اييسي تورپاق اوسته

چؤرك عطري آييلميش كنده دولدو

دوداقلار ترپه‌شيب لبخنده دولدو

صبادن دالغالاندي بوغداليق‌لار

دنيزده رقصه گلدي آغ‌باليق‌لار

چمنده شوريلن بيلديرچين اؤتدی

يئنه صوبحون نسيمين وورغون ائتدي

سئويملي ياز گؤلونده اوزدو قازلار

آغاج‌لار يارپاغيلان چالدي سازلار

گونش نم تورپاغا نازلان ياييلدي

آتوشگه ديسكينيب بيردن آييلدي

قارانليق داخمايا تا شؤوگه دوشدو

اوتاقدا شؤوگه خالچايلان اؤپوشدو

گونش داغدان بيرآز بويلاندي باخدي

سولاردان مين‌بولاق پروانه آخدي

نسيمين عطرينه سونبول دولاشدي

گولون احساسينه بولبول دولاشدي

سئويندي سئوگي‌دن زؤهره‌يله طاهیر

بولوددان داملاداملا دامدي شاعیر

ساراي دينديردي سانكي خان‌چوباني

چوبانين عشقه دولدو ايستي قاني

خبر بيلدي نبي وورغون هجردن

آچيلدي غونچه‌تك بو خوش خبردن

كوراوغلو چاتدي محبوبي نیگاره

تاپيلدي محنت هیجرانه چاره

يئتيشدي آرزويا القصه قمبر

يئتيشدي كامه دلداده‌يله دلبر

كرم‌لن اصلي بير يئرده قووشدو

آرادا گور آراز تك سئوگي جوشدو

عاشیق عابباس تاپيب گولكز پري‌ني

تاخيب بارماغه وصل انگشتري‌ني

شاه اسماعيل يئتيب گولزاره آخیر

قارا اوزلوك قاليبدير خاره آخیر

علي‌خان و پري خانم گليب‌لر

ساراي‌دا اَيلشيب‌لر، دينجه‌ليب‌لر

ساليبدير سئوگي جانلاردا شراره

عزيز القصه چاتميشدير نیگاره

الا يا ايها الساقي عجول اول

يوبانسان اهل مجلسدن خجول اول

تعلل ائتمه دولدور سئوگي جامين

يئتير طالبلره عشقين پيامين

بوگون عاشیقلره گؤستر نه‌دير عشق

دوروب پيمانه‌پيمانه گتير عشق

دئنن وارليق ازلدن عشقه باغلي

ائدر عشق حقيقي قلبي داغلي

              *

دئنن ميخانه‌درميخانه‌دير عشق

حريف ساقي و پيمانه‌دير عشق

گؤيرچين‌دير، گؤيرچين‌دير اورك‌لر

گونش‌دير، گؤي‌دير، آب و دانه‌دير عشق

دولاشميش ساچلارين اسراري ايچره

محبت‌لن گزن بيرشانه‌دير عشق

فسون ائيلر پري/ آهو گؤزل تك

حقيقت‌دن قوپان افسانه‌دير عشق

برليان‌دير، زُمرد دور، عقيق‌دير

صدف‌دير، گوزگودور، مرجانه‌دير عشق

بئجرديب دسته‌دسته ياس و مريم

بوياقلي، عطريلي گولخانه‌دير عشق

دئنن گاه آغلادان گاه گولدورن‌دير

دوغوردان كيم بيلير آيا نه‌دير عشق؟

 

آقای معطری و جناب حیدری که میهمان انجمن بودند مطلبی ارائه نکردند.

آقای توحید دلاور قوام سخن خود را با این بیت شروع کردند.

چه خوش است راز گفتن به حریف نکته سنجی

که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشی

 و در ادامه غزلی ناب از سعید بیابانکی خواندند.

چو بوی پونه از دکّان عطاری بزن بیرون
هوای عاشقان شهر اگر داری، بزن بیرون

تو را آیینه ها در بی‌نهایت چشم در راه‌اند
از این نُه توی آه اندودِ زنگاری، بزن بیرون

زدم از اصفهان بیرون که بوی گاو خونی داشت
تو هم ای شیخ! از این چاردیواری بزن بیرون  

الا ای جمعه‌ی سرخی که رنگ عید نوروزی
از این تقویم سرتاسر عزاداری بزن بیرون

چه طرفی بسته‌ای از حکمرانی روی این قلیان
الا سلطان! از این زندان قاجاری بزن بیرون ...

 جناب استاد چاووش غزلی فارسی خواندند که با دستخط ایشان منتشر می شود.

 

در ادمه استاد شاهی از غزلیات برلینی(غزلهایی که در آلمان سروده اند) یکی را ارائه دادند.

گویم سخنی با تو مگو بی جهت است این

بگذار قفس تنگ شود مصلحت است این

غیر از سخن یار هر آن جمله که گویند

می کوب به دیوار و بگو معصیت است این

 

 

حسن ختام برنامه با جناب استاد یحیوی(ائلچی) بود که شعری نیمایی به زبان ترکی خواندند

 

شایان ذکر است که زحمت درج عکس ها و تصاویر دستخط اساتید بر عهده جناب استاد کیانی بود.

21/11/94

 

 

مرحبا

عصیانگر است حافظ شیراز مرحبا

طغیانگر است کاشف هر راز مرحبا

سعدی که از قبیله عشاق ِ سرمدی ست

بر آن کلام و آن همه اعجاز مرحبا

بر حضرت اویس قرن، روح مست دوست

بر آن همه معاشقه و ناز مرحبا

فردوسی و حماسه و شهنامه ی سترگ

بر آن حکیم راد و سرافراز مرحبا

خاقانی آن چکاد ستیهنده ی خیال

بر آن ستبرمرد سخن ساز مرحبا

شیخ الرئیس بوعلی اعجوبه ی قرون

بر آن روان اطهر و طناز مرحبا

حلاج آن قتیل اناالحق که پرگشود

بر قله ی حماسه چو شهباز مرحبا

بر حکمت نظامی سرمستِ جانشکار

وان اوجنای قدرت پرواز مرحبا

بر محضر سنایی و روح ولایی اش

وان دلنشین کلام سرآغاز مرحبا

بر بیهقی مورخ تاریخ شور و حال

وآن نکته ها کزو شده ابراز مرحبا

خیام پیر واژه تراش ِ گهر طراز

بر آن گزیده گویی و ایجاز مرحبا

بر کهکشان عرشی افکار مولوی

وان شهقه های معجزه پرداز مرحبا

بیدل که پیچه های سخن را گره گشاست

بر آن شگفت مرد دلاواز مرحبا

صائب فلق شکافِ جواهرنگار شعر

بر ناز و آن کرشمه ی طناز مرحبا

نیما و شاملو و شفیعی و موسوی

آن نوبران صاعقه انداز مرحبا

بر سایه و سپهری و سیمین و بر فروغ

پروانگان عاطفه پرداز مرحبا

پروین، بهار راد و بیابانکی، امید

وان شعرهای محکم و پر راز مرحبا

بر شهریار و شیون و محمود و آل حمد

در وصف عشق همره و انباز مرحبا

بر یحیوی حماسه سرای مصاف عشق

وآن بی بدیل عارف ممتاز مرحبا

بر صولت اذانِ مؤذن که دلرباست

وآن آبروی شیعه ی جانباز مرحبا

بر شاهی آن پدیده ی جوشان که در بیان

دریاگشایی اش شده احراز مرحبا

بر هیبتِ بقای جواهرنشان که هست

عکسی کنار فلسفه ی ناز مرحبا

بر شوکت سلیم و ودود هنرشناس

وان سوز و ساز و پرده و آواز مرحبا

خنیاگران بزم حضور و شعور و نور

بر ساقیان میکده ی ناز مرحبا

لبیک بر لبان که به دشت جنون شدند

بر خاک پای دوست، سرانداز مرحبا

بر جامعی و لطفی و فریاد و نعمتی

چاوش، قوام و منشی دلباز مرحبا

بر باغبان، کیانی و جمشید و باقری

دلداده و سخنور  همراز مرحبا

ائلچی تو را ثنا نسزد بلکه بر حسین

آن اسوه ی مبرز اعجاز مرحبا

8/ آبان/ 94

اردبیل

عباسعلی یحیوی

ائلچی

 

 

گزارش انجمن حافظ مورخ 6/11/94

 

 

 


 دیشب جلسه در منزل جناب نوید آذربایجانی منعقد بود. انجمن میهمانان عزیزی داشت. جناب محمدعلی نهاوندی(موغان)، جناب غفور ملکی، جناب حمید محمدی و آقای محسن عطایی(ناطق). استاد شاهی و دکتر شهریار نعمتی غایبین انجمن بودند. جناب استاد دلداده اجرای برنامه را به عهده داشتند. انجمن در شبی سرد و بسیار برفی، اما در جمعی گرم و صمیمی برگزار می شد. در آغاز برنامه پس از خیرمقدم گویی جناب دلداده به اعضای محترم و به ویژه مهمانان عزیز، آقای سخنور به دیوان حافظ تفألی کرده و غزلی از دیوان خواجه را خواندند که ابیاتی از آن ارائه می شود.

دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم

گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم

قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم

دوستان از راست می رنجد نگارم چون کنم

نکته ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار

عشوه ای فرمای تا من طبع را موزون کنم...

 

 

 

 جناب استاد ائلچی قبل از شروع شعرخوانی ابیاتی به ترکی با عنوان قیش گلیبدی خوش گلیبدی برای حاضرین خواندند و سپس بنده در فوق برنامه مواردی از فلسفه ی طبیعت گرایی در اشعار سنایی غزنوی را عرضه کردم.

جناب استاد بویوک جامعی غزلی از صدرالممالک اردبیلی متخلص به نصرت اردبیلی را قرائت کردند.

بیا ساقی به یک پیمانه ای دیوانه کن ما را

چنان دیوانه کن کاسوده از پیمانه کن ما را

 

آقای دلاور قوام غزلی از مرحوم استاد عاصم اردبیلی با مطلع:

 من هر نه ایسته دیم اونا چاتدیم سراغیلن  -    کئچمیش گونه چاتانمادیم آنجاق ایاغیلن

خواندند که در ذیل تصویر دست خط ایشان را مشاهده می فرمایید.

 جناب آقای محمدعلی نهاوندی که مهمان ارجمند جلسه بودند ازمؤسسین انجمن حافظ محسوب میشوند، اما سالیان درازی است که در تبریز زندگی می کنند. تاکنون چندین جلد از اشعار خود را منتشر کرده اند و در انتشار آثار مرحوم عباس بارز هم اهتمام ویژه ای داشته اند. قبل از شعرخوانی سه جلد از آثار خود را معرفی کردند. 1- پیر و مغان که مجموعه چهار اثر در یک مجلد می باشد. 2- نیسگیللی دویغولار، اشعار عباس بارز در دو جلد 3- دویغولو یاپراقلار که مجموعه ی هشت جلد کتاب شعر در یک مجلد می باشد و دو سه روزی است که روانه ی بازار نشر گردیده است. در سال های 64- 65 بود که با جناب نهاوندی و به همراه آقایان سیاهکوهی و اسدنیکفال و غفور ملکی و صالح عطایی و بنده انجمن شعری تشکیل داده بودیم که خاطره ی آن را در مجموعه ی خاطراتم با عنوان «مکتومات» نقل کرده ام.

 

 

 

    در ادامه ی شعرخوانی جناب چاووش شعری ترکی خواندند و بعد آقای سخنور چند بایاتی ارائه دادند و جناب فریاد یک غزل ترکی و یک غزل فارسی خواندند که غزل ترکی را در این جا می‌خوانید.

سنین، منیم

هاوانین ایستی سی شاختاسی واردیر، ایستی سی سنین دیر شاختاسی منیم

عشقین یاری واردیر یاراسی واردیر، یاری سنین کی دیر یاراسی منیم

طبیعت من ده قیش سن ده باهار دیر، وارلیق سن ده کئفلی من ده خوماردیر

گونلرین شیرینی آجی سی واردیر، حالواسی سنین دیر قوراسی منیم

باش وار آیاق دیر آیاق وار باش دیر، سؤز وار عقیده دیر سؤز وار لاواش دیر

اوره ک وار کؤورک دیر اورک وار داش دیر، داشی سنین کی دیر یوخاسی منیم

اوخ لار بازاریندا جئیران ساتیلیر، کره قیمتینه آیران ساتیلیر

بوغدا قیمتینه انسان ساتیلیر، اوجوزو سنین دیر باهاسی منیم

ایکیمیز بیر اولدوق گلنده کنده، سن ده چوخ یانیردین بوکنده من ده

تایا اود توتاندا کند اؤسکورنده، اودو سنین اولدو تایاسی منیم

الیمیزده قالدی کندین یاخاسی، سنه یاغی دَیدی منه قاداسی

ایستی چؤره یی وار سویوخ هاواسی، چؤره یی سنین دیر هاواسی منیم

توخا بنزه ییرم آنجاق آجادا، سن آشاغی دا سان من ده اوجادا

ائوده کورسوده وار هیس ده باجادا، اوجاغی سنیندیر باجاسی منیم

سن اوخا ال آتدین منسه فریادا، سن جئیرانا باخدین منسه صیادا

جئیران یارالاندی قالدی آرادا، اؤزو سنین اولدو بالاسی منیم

اسد نیکفال- فریاد

آقای باقری مطلبی ارائه نکردند و جناب استادکیانی(یالقیز) غزلی ترکی خواندند که بیتی از آن غزل تضمین شعری از جناب نهاوندی بود. غزل جناب کیانی را در ذیل می خوانیم.

 وار گوزلرون ده دالغالی دریا گورونتوسو

 طوفان لارین کشاکشی بلـــوا  گورونتوسو

 (ترکیبی دلنشین دی  گلستان حسنوون)

 ترتیبی دل فریب و دل آرا گورونتوسو

 هرگز برائت ائیله مه ره م قاره زولف ده ن

 بعضا گره ک دی کفره تولا گورونتوسو

 سئودالی کونلومو ساچیناباغلارام دخیل

 قومرال ساچیندا واردی چلیپا گورونتوسو

 حبل المتین دی مصحف رویون  دل  اهلینه

 ائیله ر بلاد حسن ده غوغا گورونتوسو

 میگون لب اینده دالغالانیربوسه غنچه سی

 مفتون گوزون ده واردی تمنا  گورونتوسو

 اوغرون باخیشلاریندا : «سنی سئومیشم»جوشار

 سوسقون دوداق دا گیزلی دی اما کورونتوسو

 گوزده ن ایراق  گوزون کی دولور غصه دن غمه

 قالخـار کونول ده  محشر کبری گورونتوسو

 ای نازنین کی نازووی دنیا چکنمه دی

دیلده ن سالیبدی یالقیزی سِئودا گورونتوسو

 

آقای باغبانی غزلی فارسی از بقا خواندند که برای رحلت مرحوم شیون فومنی نوشته شده و  در مجموعه ی در تارهای صوتی بلبل نشر یافته است.

نگاه ام در پس آیینه ها مفقود شد بی تو

فضای خانه ی رویایی ام محدود شد بی تو

سرودی سبز و دلکش آسمان دیگر نمی خواند

کجایی روزن آمال من مسدود شد بی تو...

آقای لطفی یک شعر هجایی و یک غزل خواندند که غزل ایشان را ذیلاً مرور می کنیم.

لپه لندیم دنیز اولدوم او پَری اوزمه دی گئتدی

گؤزومون اینجی لرین گؤزلرینه سوزمه دی گئتدی

سئوگی میرواری سی یونموشدوم اوزه پارچالاریندان

گیزله دیب آرزولارین بوینوما هئچ دوزمه دی گئتدی

ائله غرق ائتدی نه ساحیل داوام اولدو نه ده صبریم

اللرین اوزدو الیمدن اوره یین اوزمه دی گئتدی

تئلینین نازینی آز چکمه میشیدیم دیزیم اوسته

سون گؤروشده نه خیال ائتدی منه سوزمه دی گئتدی

آرزو آرزو یولونا گول بزه میشدیم  اتگیمده

ایزی قالدی اؤزو ایتگین سارا تک دؤزمه دی گئتدی

یار دالیجان یارا گؤز قالدی کؤنول قالدی تامارزی

یار اقلاً بیر اؤپوشلوک دوداغین بوزمه دی گئتدی

علی لطفی- همایون

آقای حمید محمدی مهمان دیگر جلسه دوبیت از غزل شیون فومنی خواندند که آن غزل را شیون تقدیم سیمین بهبهانی کرده بوده اند.

ترنج تنگ بلورین شعرهای منی

اگرچه شاخه نشین ِ درخت خویشتنی

چه نسبتی ست تو را با سپیده ی نوروز

که در ضیافت گل آفتاب برف/ تنی

ضمناً شعر معروف حزین لاهیجی هم توسط ایشان قرائت شد.

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد صیاد رفته باشد...

جناب جمشید جامعی مطلبی نفرمودند و جناب آقای غفورملکی مهمان هنرمند انجمن به خوانش غزلی فارسی از شاعری به نام مجیدترک آبادی اکتفا کردند.

هی فکر می کنم که چگونه؟ چرا؟ چطور؟

من سالهاست گریه نکردم شما چطور؟

من سالهاست عاشق چشمی نبوده ام

حالا نگاه کن من پر ادعا چطور...؟

بگذشتم از غرورم و با چشم های خیس

ساکت نشسته ام که بفهمم تو را چطور

وصفت کنم الهه ی پنهان میان شعر

شیطان بخوانمت؟ نه... فرشته؟ خدا چطور؟

این کوچه ها به غربتم اقرار می کنند

این ها که دیده اند به دیوارها چطور

هی فکر می کنم که چه شد عاشقت شدم

هی فکر می کنم که چرا؟ کی؟ کجا؟ چطور؟

آقای محسن عطایی با توضیح در باب اشعار ترکی و فارسی سلاطین عثمانی تک بیت هایی از سلطان سلیم عثمانی خواندند.

شیرلر پنجه ی قهریم لن اولورکن لرزان

منی بیر گؤزلری آهویه اسیر ائتدی فلک

***

ییغیب سان باشووه بو خط و خال و زلف و مژگانی

گینه  پیغمبر خوبان بو نه اجماع امت دیر؟

 و بیتی از زینب پاشا خواهر سلطان سلیمان عثمانی خواندند.

شها بو صورت زیبا سنه حقدن عنایت دور

سانار سان صورتوندن سوره ی یوسف بیر آیت دور

ضمناً جناب عطایی غزلی معروف از مرحوم غلامحسین خان یورتچی را ارائه دادند که به گمانم این غزل را قبلاً جناب کیانی هم در انجمن خوانده بودند.

گیزلتمه مَه جمالووی زلف سیاه ایلن

زیباجماله نقص یئتیشمز نگاه ایلن

قوی بوینووا سالیم قولومو دسته گول کیمی

عادت دی باغبان گولی باغلار گیاه ایلن

زولفون گدادی سلطنت حسنه وئرمه یول

یاخشی دگیل گدا دولانا پادشاه ایلن

مردم دئییرله ماهی گوزه ل من جمالووی

گوسترگیلن مقابل ائده ک ماهی ماه ایلن

مردم صفاي بـــاغه باخار من جمالووا

برگِ گولون نه نسبتي واردیر گياه ایلن

مژگان لارین صفي دوزولوب دور ِ چشمووه

شاه ائيله بيل شيكار چيخيب دور سپاه ايـلن؟

تير بلانی سينه مه چكمک روا دگیل

آلماق خرابه مولكي نه لازيم  سپاه ايلن

جناب آقای نوید آذربایجانی بیتی از مرحوم تاج الشعرا خواندند و خاطره ای شیرین نیز تعریف کردند. جناب نوید به گفته ی استاد دلداده واقعاً در شناخت شخصیت های ادبی و عرفانی اعم از گذشته و حال بیش از اداره اسناد ملی محفوظات در ذهن خود دارند و همواره نقل قول هایشان با حال و هوایی بسیار جذاب و جالب صورت می گیرد. ای کاش این همه اطلاعات که گنجینه ی بی نظیری است هرچه سریع تر به نگارش درآید یا کسی پیدا شود با جناب نوید مصاحبه کرده و آن ها را ضبط و ثبت نماید.

  تصادف ایلیوب گؤرسم جمالون وقت رویاده

یوخودان اولمارام بیدار او رویانی اوزاندیررام

 

 جناب دکتر وهابزاده مطلبی در باره ی سعدی خواندند و ماده تاریخی در خصوص فوت مرحوم سیمین بهبهانی ارائه دادند و نهایتاً ترجمه ی غزلی از خواجه حافظ قرائت کردند. در این جا به سه بند از تضمین ایشان از غزل حافظ که در جلسه ی قبل خواندند اکتفا می شود.

بیا که پیر مغان گویدت به میکده آی

بنوش آنچه به جامت که ریخت دست قضای

رها شو از من و ما و ز قید هر دو سرای

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای

که بر من و تو در اختیار نگشادست

*

بیا که شوکت کی رفت و تاج و تخت قباد

زمانه سلطنت جم ربود و داد به باد

هنوز زمزمه آید ز آب رکناباد

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد

که این عجوزه عروس هزار دامادست

*

بیا که با همه ی وجد، جامی و جاحظ

شوند چون همگان شعر خواجه را حافظ

بگو به «منشی» و شاه و ولی و هم واعظ

حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ

قبول خاطر و لطف سخن خدادادست

بنده نیز یک شعر هجایی و یک غزل فارسی خواندم.

 

 

وجدان اوشویور

 باغلارین جانینا دولو دوشوبدور

سویوقدان تیتره‌ییر آران اوشویور

داغلارین باشیندا زاغ‌زاغ اَسیر قار

دره‌نین دیبینده دومان اوشویور

*

دئییرلر بئیین‌لر خیال ایسته‌مز

گؤیلرین وسعتی قارتال ایسته‌مز

ذهن‌لر، فیکیرلر سؤال ایسته‌مز

فلسفه بوغولوب، گومان اوشویور

*

گؤیه‌ریر ایچیمده پاییز یئللری

بورویور چیس دومان آزاد ائللری

قورویور سئوگی‌نین جوشغون سئللری

اللریم بوز ووروب یامان اوشویور

*

باخیشلار چئوریلیب ایناملار چؤنوب

یاشامین یام‌یاشیل چیراغی سؤنوب

اینسانلیق گونشی ظولمت‌ده دونوب

شرافت آسیلیب وجدان اوشویور

کاظم نظری بقا

 

زن برفی

 

وَ با رگبار چشمان تگرگی با تنی برفی

به خواب ام بارها آهسته می آمد زنی برفی

وَ پیش از آفتاب از خواب های روشن ام می رفت

رها در بادهای صبح با پیراهنی برفی

چقدر آن روزهای خوب و رویاگونه گرمی داشت

که توی کوچه ها می دیدمش با دامنی برفی

همیشه با گل یخ باغ گیسویش معطر بود

وَ در دست اش برایم داشت هرشب لادنی برفی

مرا تا شعرگشت شکل های هندسی می برد

همیشه غرق بودم درمیان بودنی برفی

دوباره کاشکی پا در رکاب آسمان می کرد

وَ می آمد برای دیدنم با توسنی برفی

وَ من آیینه ی خورشیدی اش را هر سحر با شوق

به یاد کودکی می آمدم از روزنی برفی

کاظم نظری بقا

حسن ختام برنامه با استاد یحیوی(ائلچی) بود که غزلی طنزگونه به زبان ترکی خواندند.

7/11/94

 

گزارش مورخ 22/10/94

انجمن حافظ دیشب در منزل جناب دکتر جواد وهابزاده منعقد بود. یکی از دوستان قدیمی جناب دکتر وهابزاده هم مهمان ویژه جلسه بودند. آقای دکتر سیدمحمد محدث تحصیل کرده‌ی کشور فرانسه که پس از انقلاب برای ادامه‌ی تحصیل فرزندانش ساکن سوئد شده اند. جناب استاد شاهی از سفر چهل و چهار روزه‌ی آلمان برگشته بودند و خاطره‌ی نیکی هم از برگزاری مراسم اربعین و شعرخوانی‌شان در شهر دوسلدورف بیان کردند. آقای توحید دلاور قوام نیز که جلسه‌ی قبل به همراه استاد ودود مؤذن در استامبول جهت اجرای برنامه رفته بودند بازگشته و ایشان نیز ضمن شرح مختصر ماجرا از کتابخانه‌ای در استانبول صحبت کردند که بخش اعظمی از دست نوشته های کتابخانه‌ی باعظمت بقعه‌ی شیخ صفی‌الدین اردبیلی در آن جا نگهداری می شود و از کتابی ذکر کردند که همه‌ی کتاب های خطی متعلق به آستان شیخ صفی در آن فهرست نگاری شده است.

جلسه چند دقیقه‌ی پس از ساعت نه شب با خیر مقدم گویی استاد شاهی به همه‌ی اعضا و مهمان محترم جلسه و لزوم تجلیل از استاد ائلچی در روزهای آتی توسط انجمن حافظ و با شعری از ایشان شروع شد.

یا رب چه نظر داری با انجمن حافظ

گوید همه یا جنت یا انجمن حافظ

ای قیصر هفت اقلیم تو داری و ما داریم

تو قصر پر از گوهر ما انجمن حافظ

گفتا که کجا باشد کانون خدابینی

ها! ای متحیر ها! ها! انجمن حافظ

با چشمه‌ی خضر ای دل می گفت شبی شاهی

با سر بردم زین جا تا انجمن حافظ

گویا استاد در آلمان دلتنگ انجمن حافظ بوده اند.

 در ادامه قرائت شعری از حافظ توسط جناب سخنور طبق روال عادی همه‌ی جلسات را داشتیم. جناب سخنور تفألی به دیوان حافظ زده و این شعر را خواندند. 

بود آیا که در میکده ها بگشایند 

گره از کار فروبسته ی ما بگشایند 

اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند 

دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند...

جناب دکتر محدث سخنان کوتاهی را افاضه فرموده و از خاطرات روزهای آغازین اقامت خود در سوئد مطالبی را بیان کردند. بنده نیز مطابق روال جلسات پیشین بخش‌هایی از طبیعت گرایی در اشعار سنایی را خواندم و از استاد یحیوی به جهت نگارش نقد در باب دفتر شعر آخیر سونات تشکر به عمل آوردم.

 آقای حاج باقری مدیرمدبرانجمن از لزوم نگارش گزارش جلسات حافظ سخن گفته و از اعضای محترم خواستار همکاری بهتر و بیشتر در این ارتباط شدند و بیتی را هم خواندند.

زاهدم برد به مسجد که مرا توبه دهد

توبه کردم که نفهمیده به جایی نروم

آقای باغبانی مطبی را ارائه نکردند و جناب آقای لطفی غزل ترکی خواندند.

بوجاق بوجاق جان ائوینده پاییزدی سیلکه له نیر

دومانلی گؤزلریمه اوسته اوسته غم کله نیر

آداخلی قیزدی دئییرسن اومودسوز آرزولاریم

چیراق دیبینده سویوق اللریمده مورگه له نیر

اوشاقلیغیمدا قالان بیر ناغیل دی سئوگی سؤزو

قالیبدی خاطیره لرده، اودا کوله بله نیر

اوچوق دیوار سایاغی شوملاییب اومود دایاغیم

گونوم... یولوندا خزل خزل اله نیر

محبتین داغی کؤرپو دئییل کئچم قوتارام

حیات یولوندا گونش تک اؤلونجه شؤوگه له نیر

دوننکی یاردی بوگون یاد باخان غریبلیگیمه

سنی قولوم قانادیم گل قوجاق قوجاق دیله نیر

داراخلایاندا تیکانلار یاشیل بنؤرشه تئلین

قارا یازی گؤزومه اودلو حسرت ایلمه له نیر

نفسدی نازدی گؤزومدن اونوتماق ایسته دیگیم

نه واخدی نیسگیل الینده یازیق جان اؤوکه له نیر

علی لطفی(همایون)

استاد کیانی سه بیت از غزلی ترکی را خواندند و در ادامه جناب جمشید جامعی متنی پندآموز را قرائت کردند.

جناب استاد بیوک جامعی هم غزلی معروف از شیخ بهایی خواندند.

ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی

تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی

بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را

آن‌چنان برافشانم، کز طلب خجل مانی

بی‌وفا نگار من، می‌کند به کار من

خنده‌های زیر لب، عشوه‌های پنهانی

دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم

در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟

ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمی‌خواهیم

حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی

رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن

آستین این ژنده، می‌کند گریبانی

زاهدی به میخانه، سرخ روز می‌دیدم

گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی

زلف و کاکل او را چون به یاد می‌آرم

می‌نهم پریشانی بر سر پریشانی

خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن!

پیش از آن‌که این خانه رو نهد به ویرانی

ما سیه گلیمان را جز بلا نمی‌شاید

بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی

جناب استاد چاووش غزل ترکی خواندند و بخش اول شعرخوانی تمام شد. پس از لحظاتی قسمت دوم برنامه با شعرخوانی جناب توحید دلاور قوام از فضولی آغاز گردید.

جناب استاد فریاد در ادامه غزلی ترکی با عنوان «یاغیش» خواندند.

بیرگون یاغیش یاغاندا ائله مهربان یاغیر

هرکیم باخیر دئییر ائله بیل جسمه جان یاغیر

بیرگونده یاش تؤکنده ائله قاش قاباق تؤکور

یئردن گؤیه باخاندا دئییرسن ایلان یاغیر

بیرگون ده اؤز دیلین زَهَره دؤنده‌ریر بولود

گوللر دیل آچمامیش باشینا تیرتیکان یاغیر

بیرگون موغاندا گؤزلرینه باغلاییر آراز

بیرگون گؤزون آچاندا گؤرورسن گیلان یاغیر

بیرگون اولور یاغاندا یامان یاخچی ایش گؤرور

بیرگون اولور کی یاخچی‌دا یاغسا، یامان یاغیر

بیرگون سارا بوغولدو، بولودلار بوروندو قان

اوندان بری موغان چؤلونه خان چوبان یاغیر

چوخ ناز یاغیردی سئوگی دونن آز یاغیردیسا

آنجاق بوگون کالان‌دا یاغیرسا یالان یاغیر

بایقوش دئینده «پنجره‌دن داش گلیر» قاچین

بولبول دئدی کی پنجره‌دن تار کامان یاغیر

فریاددا قار یاغیش کیمی بیر وامدا یاغماییر

بیرگون شیرین یاغاندا بیر ایل باغری قان یاغیر

اسد نیکفال(فریاد)

در ادامه جناب دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواند و بنده نیز غزلی فارسی با عنوان عسل و غزل قرائت کردم.

بیا امشب برای شادی کام‌ات عسل دارم

عسل از خنده‌های سرخ کندوی غزل دارم

غزل‌هایی که عطرآگین کند آغوش گرم‌ات را

بیا از باغ طبع‌ام بافه‌بافه در بغل دارم

یک امشب باغ بشکوه دل‌ام را سیندرلا باش

که من تا ساعت موعود قصری از امل دارم

خیال‌ات خواب‌هایم را چنان آشفته می‌سازد

که من با سایه‌ی موهوم آن هر شب جدل دارم

تو چیز دیگری چون بیت‌بیت شعر مولانا

تو وقتی با منی مانا که چیزی بی‌بدل دارم

پلنگ چشم‌هایت می‌درد آهوی شعرم را

وَ من از هر نگاه‌ات دفتری ضرب‌المثل دارم

تو از جغرافیای عشق من پنهان نمی‌مانی

که من جام می و جام جهان‌بین با رمل دارم

در این بیغوله‌ی نامردمی‌ها بی‌تو هر لحظه

چه خنجرها به دل از دستِ یارانِ دغل دارم

جناب آقای نوید قطعه‌ای از منظومه‌ی جلال و همای حسین جاوید را خواندند.

یوکسک فضالرده گزینیردی آی

دوققازین آغزیندا جلال‌نان همای

 آقای استاد سخنور یک غزل ترکی و یک غزل فارسی خواندند که در این جا غزل ترکی ایشان را قید می‌کنم.

زولف دئمه سر خداونددیر

گردنیم اول رشته لره بنددیر

قاش نئجه قاش گؤزلرین اوسته کمان

یا ایکی مصراع گؤزل پنددیر

صورتی اون دؤرت گئجه لیک آی کیمی

لعل لب اوردا عسل و قنددیر

چون و چرا یوخ او قد و قامته

سهم و صلابتده دماونددیر

من‌ده اگرچی ساوالان روحی وار

شأنیده او، قله‌ی الونددیر

بیر دانیشیر مین گول آچیر چهره سی

کلمه به کلمه سؤزو گلخنددیر

عشوه گلیر ناز ائله‌ییر گؤز وورور

باشدان آیاغه ایشی ترفنددیر

اولسادا تکرار سؤزون عیبی یوخ

شهد و شکردیر دوداغی قنددیر

گرچی قیریب مهر و وفا رشته‌سین

سعدی دئمیشکن گینه دلبنددیر

هر طرفه چکسه سخنور سؤزون

عشق ره و رسم خداونددیر

اسکندر نجفی سوها(سخنور)

استاد یحیوی در ادامه‌ی جلسه غزل ترکی محکم و استواری را خواندند و سپس جناب استاد شاهی دو غزل فارسی ارائه نمودند که به چند بیت از آن ها اشاره می‌شود.

غزل اول

با جان و دلم ای دوست بد تا نکنی بهتر

با مشرق و با مغرب دعوا نکنی بهتر

گر روی به دوزخ شد سیر تو نگو با شیخ

گاهی جهت خود را پیدا نکنی بهتر

غزل دوم

خاکیان خانه بسازند تو خودسازی کن

جامه بازی همه دانند تو جانبازی کن

در ادامه دکتر وهابزاده تضمین غزلی از حافظ را خواندند و نهایتاً در پایان برنامه جناب نوید قطعه موسیقی در دستگاه شور از عاشیق تالیش قوربان را پخش کردند که به اذعان اغلب حاضرین اثری کم نظیر بود. این قطعه‌ی زیبا ظاهراً قبل از انقلاب اجرا شده بود.

23/10/94

کاظم نظری بقا

 

گزارش مختصر جلسه‌ی مورخ  1394/10/8

 

 

جلسه در منزل جناب حاج باقری مدیر مدبر(به قول استاد شاهی) انجمن برگزار گردید. در این جلسه میهمانان عزیزی حضور داشتند که شور و شوق زایدالوصفی را در جلسه باعث گردید.

جناب استاد دلداده به جهت مسافر استاد شاهی به آلمان سه جلسه ای است که عهده دار ریاست جلسه بودند و اجرایی خوبی را به اذعان دوستان حاضر در جلسه و مهمانان داشتند. آقای توحید دلاور قوام به جهت مسافرت به استانبول همراه گروه ودود مؤذن برای اجرای مراسم در جلسه حضور نداشتند.

 آقایان نادر الهی، اللهوردی نیکفال(میلاد)، علی اصغر صادقی(صادق)، رحیم عبداللهی راد، سلیمانیو آقای محمدی مهمانان جلسه در کنار اعضای جلسه آقایان حسین دلداده مقدم، بیوک جامعی، جمشید جامعی، محمد فرید، اسکندر نجفی سوها(سخنور)، کاظم نظری بقا، داودکیانی(یالقیز)، علی لطفی(همایون)،نوید آذربایجانی،خیرالله باقری، اسدنیکفال(فریاد)، شهریارنعمتی، دکتروهابزاده، شفیع خلیل زاده(چاوش)، عباسعلی یحیوی(ائلچی) و رحیم باغبانی شب سرشار از موسیقی و شعری را که یکی از ماندگارترین شب ها بود گذراندند.

تمامی اشعار را جناب استاد سلیمانی با نوای تار همراهی کردند و ابیاتی را نیز به آواز خواندند.

جناب استاد نادر الهی اشعار بسیار زنده و جاندار و زیبا و اثرگذاری را قرائت کردند که سخت مورد تشویق دوستان قرار گرفت.

جناب میلاد نیز دیگر میهمان حاضر در جلسه از اشعار نیمایی خود حاضرین را مستفیض کردند. همچنین جناب استاد صادق با قرائت چندین شعر ترکی و فارسی حال و هوای دیگری به جلسه بخشیدند. آقای رحیم عبداللهی راد هم حاضرین را به آوازی ملیح مهمان کردند. آقای محمدی شعری از مولانا خواندند. استاد دلداده اشعار زیبای مرحوم شیون فومنی را چاشنی حرف هایشان می کردند و خونی تازه در رگ های شورمند جلسه تزریق می نمودند.

شاعرانی که در این جلسه شعر خواندند: آقای فریاد یک غزل ترکی و یک غزل فارسی- این قلم(بقا) یک غزل فارسی- دکتر شهریار نعمتی دو غزل فارسی- دکتر وهابزاده تضمینی از حافظ و قصیده ای در باره ی زلزله ی اردبیل- فرید غزلی ترکی- همایون یک غزل ترکی- سخنور یک مثنوی- استاد ائلچی دو رباعی و یک غزل ترکی- استادکیانی یک غزل ترکی- باغبانی غزلی فارسی و جناب استاد جامعی غزلی فارسی از استاد شاهی را قرائت کردند. به جهت این که اغلب اشعار را متأسفانه در اختیار ندارم از عدم درجشان عذرخواهی می‌کنم.

کاظم نظری بقا

9/10/94

خواهم شدن پاره خطّی تا امتدادم بماند
خطّی که در بی‌نهایت خود را به خطّی رساند
خطّی که آبش گواراست در جاده‌ی شوسه‌ی کار
خطّی که سوز عطش را در کارگرها نشاند
خطّی که دنباله‌دارست منظومه‌ای بی‌مدارست
خطّی که از خود شما را بیرون تواند کشاند
خطّی که چون شهد گلهاست شیرین‌تر از طعم خرماست
خطّی که چون شعرِ کندو زنبورش از بر تواند
خطّی که نقش‌آفرین است جغرافیای زمین است
خطّی که همواره خود را از اهل دنیا بداند
خطّی ستیزنده راهی پوینده از تازه خواهی
خطّی که بی‌انتهاتر از باد صحرا براند
خطّی به گویایی غم پنهان به چشمان خاموش
خطّی به خوانایی خون خطی که خود را بخواند
خطّی که جادوی خاک است سحرِ سحرگاه تاک است
خطّی که از جوش غیرت خون در رگ ما دواند
خطّی که مردم شکار است برنامه‌ی روزگار است
خطّی که ما را بخواند خطّی که من را براند
خطّی زلال آسمان رنگ پیدا به شفّافی‌اش سنگ
خطّی که خیل کبوتر در آبی‌اش پر تکاند
خطّی هوا خورده از صبر آبشخور چشمه‌ی ابر
خطّی که بذرِ شکر را در غوره‌زاران فشاند
خطّی به غایت صمیمی چون عاشقان قدیمی
خطّی سزاوار تاریخ چیزی که از من بماند

شیون فومنی

 

زلزله         

بایاق آجیقلانیب طیفیل اوشاغا

تاپیم گؤیلون آلیم ، دئییب تله‌سیر

آراییر ، آختاریر باشی آشاغا

ال‌لری  تیتره ییر ، اوره‌گی اسیر

 

هله بیرآزدا گئی  بو  کؤهنه‌لری

بایراما چوخ قالیر ، نه خبریندی؟

بایاق آجیقلانیب ، بایاقدان بری

اومیدی دایازدی غمی دریندی

 

آراییر آختاریر ، یادینا دوشور

نازلانا نازلانا کوسوب قاشماغی

تورپاغی آریدیر تورپاغی ائشیر

تورپاغدان تاپیلر بیرتای باشماغی

 

بالاتک باشماغی باغرینا باسیر

مله‌ییر بولوت تک او ، یاغا یاغا

چشمه قولاغ آسیر چای قولاغ آسیر

سس دوشور دره‌یه ، سس دوشور داغا

 

کوسولو  بنوشه م! یارالی  لالام!

من بایرام هوسلی نه تهر قالیم!

گل تزه‌سین آللام ، گل نازلی بالام

کؤهنه باشماغی‌نین قاداسین آلیم.....

نادر الهی

 

 

 

بیر زولفه کؤنول باغلامیشیق شانه‌ده، منده

زنجیره گرک باغلانا  دیوانه‌ده، منده

 

سلطانلا گدا مملکت عشق‌ده بیردیر

سارقیندیر او گیسولره جانانه‌ده، منده

 

عشق آتشی بیریئردن آلاولانمیش ازلدن

بولبول‌ده یانیر، شمع‌ده، پروانه‌ده، منده

 

مفتون ائله‌یب عالمی بیر دلبرین عشقی

مجنون‌دا دوشوب چؤل‌لره فرزانه‌ده، منده

 

میخانه‌دیر عالم، بوتون انسان سایی سرمست

ساقی اؤزوده مست‌دی، پیمانه‌ده،  منده

 

اول ماه‌وشین وصلینه یول تاپماغا خاطیر

کویينده دوشر توپراقا بیگانه‌ده، منده

 

(صادق) بیزه گر قید و ریا اولماسا حاکم

زاهدده یاتار گوشه‌ی میخانه‌ده، منده

 

علی اصغر صادقی(صادق)

 

تبرهای مهاجم

 

حیله ورزانی که از دیوارها در ساختند

یاعلی گفتند می‌سازیم خیبر ساختند

تا ورق برگشت در یک لحظه جادوگر شدند

چشم را بستند از کفتار، کفتر ساختند

بر سر یک کوچه خون عاشقی را ریختند

از همان کوچه برای عشق معبر ساختند

شاخه‌های سربریده خشک یا تر سوختند

با تبرهای مهاجم خشک یا تر سوختند

در دروغ و وعده گفتم کوفیانی دیگریم

زود از پیراهن‌ام عثمان دیگر ساختند

مرگ باران را بخوان سنگ مزارند ابرها

آسمان را تیرها گور کبوتر ساختند

من اگر تندم اگر تیزم اگر تلخ‌ام نپرس

بر سرم آن قدر کوبیدند خنجر ساختند

شاعر بی‌درد، دریا هم که باشد راکد است

خواب می‌بیند برایش زخم بستر ساختند

روزگاری از لب‌ام قند مکرر می‌چکید

زخم‌ها فریادهایم را مکدر ساختند

اسد نیکفال(فریاد)

 

 

یوسفی‌ها 

 

 تا چو شبنم روی برگ یاسمن خوابیده‌ام

با تو گویا در شبستان عدن خوابیده‌ام

یا چو شبنم تا در آغوش ات بگیرم تنگ‌تر

با خیال‌ات دوش در یک پیرهن خوابیده‌ام*

یوسفی‌های تو را تا واسرایم بیت‌بیت

سال‌ها در گوشه‌ی بیت‌الحَزَن خوابیده‌ام

غربت‌ام را تا شقایق‌های عاشق حس کنند

چون شهیدی روی شن‌های وطن خوابیده‌ام

سرخی آلاله‌های داغ را پوشیده‌ام

در سپیدی‌های آغوش سمن خوابیده‌ام

نعش فرهادم که روی بیستون افتاده‌ام

زیر آوار جنون چون کوهکن خوابیده‌ام

هر زمان گوش مرا آید صدای اهبطوا

بندبازی ناشی‌ام روی رسن خوابیده‌ام

می‌نویسم وَه چه شب‌های درازی را بقا!

در هوای دلکش تن تن ت تن خوابیده‌ام

کاظم نظری بقا

 * با خیال دوست در یک پیرهن خوابیده‌ام

  سر ز بالین بر ندارد هر که بیدارم کند/ صائب 

 

 

 

 

 

 

  

 

گزارش جلسه مورخ 19/12/93

آخرین جلسه ی انجمن در سال 93 در منزل جناب دکتر وهابزاده منعقد بود. مهمانان ویژه ی این جلسه آقایان استاد ودود مؤذن، دولت آبادی و دکتر حاجی زاده مدیرکل اداره ی میراث فرهنگی استان بودند. استاد شاهی ضمن خیر مقدم گویی به مهمانان و تبریک پیشاپیش حلول سال نو به همه ی اعضا، جلسه را با فرستادن چند صلوات به روان درگذشتگان انجمن شروع کردند. در این جلسه جناب سخنور برای ادامه ی درمان به تهران رفته بودند و حضور نداشتند. بقیه ی اعضای جلسه همه حاضر بودند.

آقای دلاور قوام با تفأل به دیوان حافظ غزل ذیل را قرائت کردند که همراه شد با صدای تار استاد مؤذن.

خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست

به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره ی تو حجت موجه ماست

ببین که سیب زنخدان تو چه می گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست

به حاجب در خلوت سرای خاص بگو
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست

به صورت از نظر ما اگرچه محجوب است
همیشه در نظر خاطر مرفّه ماست

اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سال هاست که مشتاق روی چون مه ماست

 بعد از تفأل، بنده در نوبت ویژه برنامه به چند نکته اشاره کردم از جمله واژه ی هَزار و هِزار که جلسه ی قبل مطرح شده بود و اینکه هر دو صورت هم به معنی بلبل و عدد 1000 در فرهنگ های متعدد آمده است. مورد دیگر گزارشی بود در باب یادداشت های انجمن که از تاریخ 18/12/93 شروع به نگارش آن کرده ام و نتیجتاً به ترجمه هایم از شاعران آذربایجان و ترکیه و ایران پرداختم و ترجمه ی شعری از رامیز روشن با نام گئجه قاتارلاری را همراه با اصل شعر خواندم که ذیلاً مشاهده می کنید.

گئجه قاتارلاری

 

گئجه قاتارلاری گئدر...گئدر...

یاد اؤلکه‌نین

ساحیلینه سریلن سندباد کیمی

          گئدیب چیخار سحره.

واگون – رستوران‌لاردا

       خرج‌لریک یوخولاری

گئجه قاتارلاری گئدر...

گئدر

      ایره‌لی...ایره‌لی

                         یوخاری...یوخاری

توکنر  

       بیر قاتارین بوخاری،

قالار

"گئجه یاریسی" واغزالینده

هایان داسا

گؤزله‌مه سالونوندا

        مورگه‌له‌یر آداملار

گئجه قاتاری گئدر،

                    گئدر...

یالوارسادا نه قدر،

                    آتارلار

بیلیت‌سیز آلورچی قادینین

            زنبیلینی قاتاردان.

اؤزونوده دوشوررلر آشاغی

قارانلیغی

سؤیه – سؤیه

زنبیلینی آختارار آلورچی قادین

گئجه قاتارلار گئدر...

                  گئدر...

اونلارین دالینجا آغلاماق

                         هدر.

هدر اولسادا

           بیر گئجه قاتارینی

                       ساخلاماق ایسته‌رم

بیر گئجه قاتارینی

                 سحره‌جن ایزله‌رم

                          بیر ماشین‌دا.

قفیل دوغان گونش‌دن

گؤزلریم قاماشاندا

چیرپارام قاتارا ماشینی

آخان قانیم

بولایار اوست- باشیمی

سرنشین‌لر تؤکولوشر

                   قاتاردان.

اَسنه‌یه اَسنه‌یه باخار آداملار

         بو قریبه سوروجویه

            بو قریبه ماشینا

               بو قریبه اؤلومه

سونرا قاتار دوزولر اؤز یولونا

             گئدر...گئدر...

بو قاتارین دالینجا

                  آغلاماق هدر

بو قاتاری یولوندان

                 ساخلاماق هدر...

 

ترجمه:

قطارهای شب

قطار شب می‌رود... می‌رود...

مثل سندبادی که

 به ساحل سرزمین بیگانه می‌خزد

           می‌رود به صبح می‌رسد

در رستوران‌های واگن‌ها

خواب‌هایمان را خرج می کنیم

قطار شب می‌رود...

می‌رود

            نزدیک... نزدیک

                             بالاتر...بالاتر

تمام می‌شود

بخار قطار

می‌مانَد

نیمه‌شب در ترمینال

هر کجاست

در سالن انتظار

       آدم‌ها چرت می‌زنند.

قطار شب می‌رود،

                   می‌رود...

هر قدر هم خواهش می‌کند

                            می‌اندازند

از قطار بیرون

زنبیل زن دست فروش بدون بلیت را

خودش را هم از قطار پیاده می‌کنند

سیاهی شب را

               نفرین‌کنان

زن دست‌فروش زنبیل‌اش را می‌گردد

         شب هنگام قطار می‌رود...

                               می‌رود...

پشت سر قطار گریه کردن

            بیهوده ست

بیهوده هم باشد اگر

      یکی از قطارهای شب را ایستانیدن می‌خواهم

برای قطار شب

         تا صبح منتظر می‌مانم

             در داخل ماشین.

از طلوع خورشید ِ ناگهان

وقتی که چشم‌هایم خیره می‌شود

می کوبم ماشین را به قطار

خون ریخته‌ام

آلوده می‌کند سر و رویم را

سرنشینان پیاده می‌شوند

                      از قطار.

خمیازه‌کشان آدم‌ها نگاه می‌کنند

                  به راننده‌ی شگفت

                    به ماشین شگفت

                       به مرگ شگفت

سپس قطار به راهش ادامه می‌دهد

          می‌رود... می‌رود...

پشت سر این قطار

                گریه کردن بیهوده‌ست

این قطار را در راه

                      ایستانیدن بیهوده‌ست

جناب دکتر وهابزاده بخش هایی از مقاله ای تحت عنوان " سه عطر مهجور و کم آشنا در دیوان حافظ" را ارائه کردند. در قسمت هایی از مقاله آمده است:

ظاهراً خواجه ی شیراز علاقه ی خاصی به عطر و بوی خوش داشتند و بارها در دیوان خود به عناصر عطرآگین اشاراتی کرده است. شاهد این ادعا دومین بیت از اول و آخر دیوان مطیب و مستطاب خواجه است که هر دو بیت حکایتی است از جعد طره ی معطر از نافه ی مشکین.

در ابتدای دیوان می فرماید:

به بوی نافه ای کآخر صبا زان طره بگشاید

ز تاب جعد مشکین اش چه خون افتاد در دل ها

و در آخر دیوان می فرماید:

آن طره که هر جعدش صد نافه ی چین دارد

خوش بودی اگر بودی بوییش ز خوشرویی

خواجه در دیوان خود از هفت قلم ماده ی معطر صحبت می کند که اجازه می خواهم از این اقلام با عنوان عطریات سبعه یاد کنم که چهار قلم از این ها، نام آشنا هستند که عبارتند از مشک، عنبر، عبیر و عود... سه قلم دیگر که آن ها را عطریات ثلاثه نامیده ایم کم آشنا و مهجورند. این سه قلم عبارتند از: لخلخه،رَند و غالیه...

لخلخه یک بار، رند یک بار و غالیه هفت مرتبه در دیوان حافظ آمده اند.

لخلخه سای شد صبا دامن پاکش از چه روی

خاک بنفشه زار را مشک ختن نمی کند

*

اتت روایح رند الحمی و زاد غرامی

فدای خاک در دوست باد جان گرامی

*

گر غالیه خوشبو شد در گیسوی او پیچید

ور وسمه کمانکش گشت، در ابروی او پیوست

شایان ذکر است که جناب استاد دکتر وهابزاده مقالات ارزشمندی در باب شعرای ایرانی بویژه حافظ و ارتباط دیوان این شعرا با مقولات پزشکی و روانشناختی تألیف کرده اند که اغلب در مجلات وزین کشوری همچون مجله ی حافظ به چاپ رسیده است.

اولین شاعر جلسه آقای علی لطفی(همایون) بودند که دو بیت شعر فارسی و یک غزل ترکی خواندند.

شرح لبخند غزل نوش تو باران

طعم شیرین لبت قند فریمان

ناز آغوش تو ابریشم کشمیر

تن تو خیس تر از ماهی گیلان

*

دؤزمه دی دان سؤکولونجن یانا منلن چیراغیم

قوشولوب یئللره کؤچدو هارا سنلن چیراغیم

آرزیمی کؤزمه لی آهلاردا ایتیردیم دئمه دیم

گؤزومو باغلادی چکدی دارا چنلن چیراغیم

فلگین دار قولاغیندا دیلی کسکین دی آهین

آنجاق ایستکلیمه دیل سیزدی سئونلن چیراغیم

پارا قالدی گؤروشون ماهنی سی ایلقار گئجه سی

لالا باغریندا واراقلاندی چمنلن چیراغیم

قَدَریمدن گیلئییم چوخدی کی بیر گونده یاخیب

یانماییب صوبحه قَدَر یاری سئوندن چیراغیم

یئلله دیم باخدی ایشیقلانمادی گؤز یاشلاریما

قارقانان یوللاریمی باغلادی چن چن چیراغیم

دکتر حاجی زاده که دکترای باستان شناسی دارند و در حال حاضر مدیریت سازمان میراث فرهنگی استان بر عهده ی ایشان است بنا به درخواست استاد جامعی(که وقت خود را نیز به جناب دکتر دادند) در باره ی تاریخ آذربایجان، نژاد، زبان، دوران پارینه سنگی، فرهنگ، تمدن، خضوصا شهر یئری و بسیاری مطالب مرتبط سخنرانی گیرا و تحسین برانگیزی ارائه دادند.

در این مرحله استاد ودود مؤذن با همراهی جناب دولت آبادی چند قطعه موسیقی با آواز اجرا کردند که تحسین همه ی دوستان را برانگیخت.

بنده شعری ترکی از مجموعه ی آخیر سونات در باره ی حاج باباخان اردبیلی قرائت کردم.

 صوبحون دؤشونده دالغالانان شانلي بايراغام

طوفانلارين داواملي مصافيندا بير داغام

عشقيم‌دي، وارليغيم‌دي بوتون تورپاغيم منيم

اینسانليغين اؤنونده اؤزوم گرچي تورپاغام

داغلاردا كيشنه‌ينده آتيم ايلديريم چاخار

ائللر يولوندا سئل كيمي، يئل ميثلي قيرباغام

گلسم نفس گلر يئره، بول‌بول ياغيش گلر

من باغچايام، يازام، آغاجام، يارپاغام، باغام

هرگیز يوخومدو باغليليغيم بوش اومودلارا

دونيايه قات با قات آسيليش‌دان‌دا چيلپاغام

چايلار، سولار، ياغيشلي بولودلار تانير مني

سون‌سوز آخار دنيزلره ايللردي قايناغام

عؤمرومدو اردبيل، اولو عشقيم‌دي اردبيل

روحوم‌دو اردبيل، اونا چوخداندي موشتاغام

سئودالي‌لار باشي، باباخان‌دير آديم بقا!

تا وار زمانه منده وارام، اؤلمه‌رم ساغام

آقای دکتر شهریار نعمتی شعر ترکی هجایی خواندند.

سحر چاغی سؤنن چیراق

اؤز قانیندا باتان شافاق

کلمه لردن کوسن دوداق

بونلار منه بنزه ییرلر

*

ایلک باهاردا جوشان چشمه

ایلک گؤروشمه، ایلک سئویشمه

آرزی، سئوگی، ناز، کرشمه

دادلیم سنه بنزه ییرلر

*

آیدان آری سودان تمیز

اوره ییمده مینلرجه ایز

داغ اوستونه سس سمیرسیز

چؤکموش چنه بنزه ییرلر

*

قار یاقدیقجا آغ ملکلر

بولودلاردان ائنیب گلر

قارا ساچا بیرر بیرر

دوشموش دنه بنزه ییرلر

*

آغ کاغاذدا قارا اولدوز

ایلکین عزیز سونرا اوجوز

کلمه لریم سنسیز هنوز

وای شوونه بنزه ییرلر

*

آه سوورولان خزل لریم

گؤزو یاشلی گؤزل لریم

سنسیز سوسان غزل لریم

لال سوسنه بنزه ییرلر

آقای جمشید جامعی مطلبی ارائه نکردند و جناب نیکفال شعری ترکی خواندند.

بخته ور

اله دوشمور اوجالیر داغدا قارین بخته وری

سیزی بیلمم بیزه گلمیر باهارین بخته وری

تورپاق آلتیندا بوغولمور دیلی چیخمیر کؤکدن

کؤک له نیر توی دا کئف اوستونده تارین بخته وری

نه دیلنچی نه ده یورغون تاپا بیلمز قوجاغین

گول ایچینده بیتیرر گول دووارین بخته وری

قان آلاندا ایتیرر گؤزدن اؤزون گلمز اله

اون اوچون بوینو یوغوندور دامارین بخته وری

نه روادیر داشین آلتیندا بیرین سیندیرالار

اولا جیرانلارا گوزگو پینارین بخته وری

نه روادیر باجی قارداش اوره یین قان بورویه

قیرمیزی دون گئیینه باغدا نارین بخته وری

هنر اهلی سازی کؤک اولسادا اولماز کؤکی ساز

گزمیشم گزمه تاپیلمیر قافارین بخته وری

بوغازیم فریادیمی بوغدو حییف گؤرمه دیلر

گؤز تاپیلسایدی تاپیلمازدی دارین بخته وری

استاد ائلچی به مناسبت فرارسیدن عید نوروز منظومه ی اصیل، بلندبالا و خاطره انگیز "گول چرشنبه سی خاطیره سی" را خواندند که در ذیلمقداری از آن را می آورم.

آتمیش بیر ایل بوندان قاباق/ تزه شهر محله سی/ اردبیلین گونئیینده/ شهریمیزین قیراغیندا/ تیکیلمیش بیر کوچه ایدی/ بو کوچه نین آخیریندا/ بوغدالیقلار/ کوره خانا/ مال داوارین اوتلاق یئری بیر طرفه/ کرمه، تزک، قالاقلاری/ اوردا، بوردا باش قالدیریب/ تاماشالی بیر منظره یاراتمیشدی. قالاقلارا گؤز دیمه سین/ باشلاریندا تیکان کولون/ ایت سوموگون/ اوزه رریگین خوللارینی ساژمیشدیلار.

تزه شهر مچیدینین دالیندا کی دار کوچه ده/ نوبات خالا بختی قارا بیرچگی آغ/ اوره یینده ارسیزلیگین غم غصه سی فالاق- قالاق/ پالچیق دووار بیر داخمادا/ ...موشکول یاشاییردی، ساغ گؤزو کی تیته لی ایدی/ سول گؤزونده آب میرواری/ آستا، آستا ببگی نین اورتاسینا پرده چکیب/ باخیشینین قدرتینی اسکیلده رک/ ایشیغیندا آزاتمیشدی.

او، ائولرده/ اؤز قارنینی دویورماغا/ سحر صوبحدن آخشاماجاق ایشلیه ردی/ آخشام باشی؛ گون باتاندا/ قاییداردی داخماسینا/ یاغ تؤکردی لامپاسینا/ کوزه ده کی سویوخ سولان/ هیس قاراتمیش روف چایدانین دولدوراردی/ پیله تیه کبریت چکیب/ چای قویاردی/ یئددی رکعت نامازینی قورتارجاغین/ رنگی قاچمیش دستارخانی/ قاباغیندا یئره سریب/ شام ییه ردی/ آللاهینا شوکر ائدردی.

هر دم کی او غم دیزلرین قوجاقلاردی/ تک باشینا اوتوراردی گؤز تیکردی یئددی لیگین شعله سینه/ او شعله تک اوره یی ده آلیشاردی/ گؤزلرینین پیرپیر یاشی داملیارکن/ خیمیر- خیمیر آغلیاردی/ گاهدان دا بیر ایچین چالیب/ کربلانین شهیدینه/ بیرده خانیم زینب اوچون/ سیزیلداییب سؤز قوشاردی، حسینیم وای- حسینیم

......

بعد از شعرخوانی نسبتا طولانی جناب ائلچی، استاد ودود مؤذن برای بار دیگر تار خود را کوک کرده و با جناب دولت آبادی که با آواز و ناغارا  ایشان را همراهی می کردند قطعاتی چند را اجرا کردند. آقایان قوام، باغبانی، باقری و استاد کیانی مطلبی ارائه نکردند. استاد چاووش در ادامه شعری خواندند که در ذیل مشاهده می فرمایید.

هاتفم فرمود مژده ساقی آمد جام گیر

دور دیگر زد پیاله کامی از ایام گیر

هان بهارانِ غزلخوانی و گل افشانی است

پایکوبان، کف زنان دست حریفی تام گیر

با همایون زخم ها بر دلنوازان کامه ساز

چاوشانه راه نو از شامگه تا بام گیر

فالگوش شعر نغزت نه فلک پشت درند

عندلیبانه ز صهبای صبا الهام گیر

مست شو زان باده که بر خام ها آید حرام

دستی اندر زلف زهره دستی از بهرام گیر

پرده پرده خوش بخوان نونو ترانه نوطراز

باربدوش خیز و در بر چنگ خوش هنگام گیر

کز سرورت خوشه خوشه بشکفد سرمست تاک

تا مجالت هست بوسه از لب گلفام گیر

حسن ختام برنامه با استاد شاهی بود که دو غزل فارسی خواندند.

بس که دور و زمان ما خشک است

خون ما خشک و خوان ما خشک است

ما و چرخ بلند همسنگیم

ابر او خشک و نان ما خشک است

کوثر از آن ماست زمزم نیز

همه ی داستان ما خشک است

غزل از شاعران ما مطلب

نغمه ی بلبلان ما خشک است

گفتم از یوغ پیر با قاضی

گفت فکر جوان ما خشک است

حرف ما را نگفته می شکنند

بس که شاهی بیان ما خشک است

*

ما ز امواج خفتن آموزیم

از گلوله شکفتن آموزیم

ما ز هر پاشکسته و شل و کور

شیوه ی راه رفتن آموزیم

لب شمشیر تیز، بر لب ما

نهد الفاظ و گفتن آموزیم

پشت پس نعره های دولت طبل

سر خود را نهفتن آموزیم

هم نژادیم اگرچه ما و گلاب

با لجن خو گرفتن آموزیم

با چنین وضع و حال از شاهی

گوهر و در سفتن آموزیم

20/12/93

کاظم نظری بقا

 

 

 

 

 

 

گزارش جلسه مورخ 5/12/93


گزارش جلسه ی مورخ 5/12/93
 نوبت جلسه ی دیشب با دکتر شهریار نعمتی بود. خوشبختانه دیروز غایبی نداشتیم و همه ی اعضای جلسه حاضر بودند. جلسه با صلوات استاد شاهی و یادکردی از بزرگان ادب شهر و شعرای درگذشته شروع گردید. در ابتدا جناب شاهی بازگشت سلامتی جناب سخنور را تبریک گفتند و تبریک ویژه ای به جهت چاپ کتاب ارزشمند فرهنگ جغرافیایی استان اردبیل به جناب استاد داود کیانی ابراز داشتند. استاد سخنور به دیوان حافظ تفأل کردند و شعر ذیل را خواندند:
       منم كه شهـره شهرم  به عشـق ورزيـدن
     منـم كه ديده نيـالـوده ام به بد ديـدن
      وفا كنيم و ملامت كشيـم و خوش باشيـم
     كـه در طريقت مـا كافـريست رنجيـدن
       به پير ميكده گفتم كه چيست  راه نـجات؟  
     بخـواست جام مـي و گفت راز پوشيـدن
        مـراد دل زِ تماشـاي  باغ عالـم چيست؟
     به دست مردم چشـم از رخِ تـو گل چيدن
       به مي پرستي از آن نقش خود بر آب زدم
     كه تـا خراب كنـم نقش خـود پرستيـدن
        بـه  رحـمت سـر زلـف تو واثقـم ور نه
     كششْ چو نَبْوَد از آن سو چه سود كوشيدن
       عنان به ميكـده خواهيم تافت زين مجلس
     كـه وعظ بي عمـلان واجب است نشنيدن
       ز خطّ يـار بيـاموز مِهـر بـا رخِ خـوب
     كه گِردِ عارض خوبـان خوشست گرديـدن
       مبوس جز لب معشوق و جـام  مي حافظ
     كه دست زُهدفروشـان خطاست  بوسيـدن
ویژه برنامه توسط بنده اجرا شد که بخش های پایانی مقاله ی طبیعت در شعر سهراب سپهری را خواندم که در کتاب سماع کلمات چاپ شده است. بخش پایانی مقاله تحلیل طبیعت گرایانه ی شعر "از روی پلک شب" از مجموعه ی "حجم سبز" سهراب است. اینک مطالب ایراد شده را از نظر می گذرانیم:
شب سرشاري بود
رود از پاي صنوبرها، تا فراترها مي رفت.
دره مهتاب اندود و چنان روشن كوه، كه خدا پيدا بود
در بلندي ها، ما
دورها گم، سطح ها شسته، و نگاه از همه شب نازك تر
دست هايت، ساقه ي سبز پيامي را مي داد به من
و سفالينه ي انس، با نفس هايت آهسته ترك مي خورد
و تپش هامان مي ريخت به سنگ
از شرابي ديرين، شن تابستان در رگ ها
و لعاب مهتاب، روي رفتارت
تو شگرف، تو رها، و برازنده ی خاك 
فرصت سبز حيات، به هواي خنك كوهستان مي پيوست
سايه ها بر مي گشت 
و هنوز در سر راه نسيم 
پونه هايي كه تكان مي خورد
جذبه هايي كه به هم مي ريخت.
و حال نیم نگاهی به طبیعت زنده و سرشار در این شعر می اندازیم:
به هر مصراع که در این شعر نظر بیفکنیم بخشی از طبیعت را در آن می بینیم که با نفس های سهراب درآمیخته است.
شب سرشاری بود
شب جزئی از هستی طبیعت است که در آن اتفاقات رازآمیز بشری گاه شکل می بندد. خود ِ شعر ، جادویی است که می تواند در شب شکل گیرد و کلمات سرشار را در رگ طبیعت جاری کند. واژه ی شب در برهه ای که از آن اغلب استفاده ی سمبلیک می کنند، در این جا به صورت طبیعی ظاهر می شود. شب، شب است و چیز دیگری نیست و معانی ثانوی و ثالثی ندارد. شب بخشی از طبیعت است، بلکه عین طبیعت است که در هستی شاعر جریان دارد.
رود از پای صنوبرها، تا فراترها می رفت
شب سرشاری است که رود از پای صنوبرها، تا فراترها می رود. در مصراع دوم شاهد واژگان رود و صنوبر هستیم. بخشی از طبیعت که با سرشاری مصراع اول متناسب است و از سوی دیگر مصوت های بلند (آ ) در پا و ها و ها تصویری را به ذهن متبادر می کند که گویی رود چونان پرنده ای می خواهد تا فراترها پرواز کند. جریان شفافی که از دل سبزینگی ها می گذرد و روشنی را به ارمغان می آورد و همچنان رو به روشنی می رود.
دره مهتاب اندود و چنان روشن كوه، كه خدا پيدا بود

 در این شب ماه در آسمان ایستاده و نور روشن اش را در زمین پراکنده است. کلمات مهتاب و روشن از یک سو و دره و کوه از سویی دیگر خبر از حضور طبیعت بکر در زلالیت بی نهایت شعر می دهند. واژه‌ی خدا در انتهای این مصراع به زیبایی هرچه تمام تر ظاهر شده  و نسبت آن را با طبیعت به روشنی می‌نمایاند. شاعر از دره ی مهتابی می گذرد و به کوه روشن که فراترها ایستاده می رسد ، پس از آن باز خود را در بلندی ها می بیند. باز مصوت بلند (آ) در کلمات خدا، پیدا، بلندی ها و ما تصویر معراج شاعر را واضح تر نشان می دهد و خدا هم که در بلندی بلندی ها ایستاده از وجودش هستی را سرشار کرده است. تصویری که در این جا از خدا ارائه می شود با تصاویر بسیاری از مذاهب متفاوت است و این را شاید بشود در عرفان های شرقی از جمله عرفان ایرانی مشاهده کرد. این خدا در جاهای دیگری هم از شعر سهراب نمود دارد: و خدایی که در این نزدیکی است. خدای سهراب، خدای روشنایی ها و زیبایی‌هاست. این خدا دوست داشتنی است و سرشاری اش، هزاران بار شعرش را سرشاری می بخشد.
دورها گم، سطح ها شسته، و نگاه از همه شب نازك تر
در این روشنی سرشار انبوه دورها گم است. یعنی همه چیز نزدیک است و با روح شاعر یکی شده است. بلندی و پستی از جنسی که تقابل ها را فراچشم آرد نیست و نگاه بیرون و درون نازک است. این همان نگاهی است که پیشترها گفته بود: چشم ها را باید شست/ جور دیگر باید دید. این چشم و نگاه پاک و شسته است که زیبایی های طبیعت را به تماشا نشسته. زیبایی هایی که هم بیرونی است و هم درونی. مایی که در این جا سخن از آن رفته همان من آشنایی است که سهراب از آن سخن می راند. ما، من است همچنان که دورها گم است و سطح ها شسته. اگر چنین فرض کنیم که یک سوی این ما، من است یعنی سهراب، سوی دیگر او خواهد بود. حال این او کیست؟ او نیز همان من است که در یکدیگر آمیخته اند. و یا او همان طبیعت است که باز با شاعر یکی شده است، همان گونه که در هایکوهای ژاپنی شاعر با طبیعت درمی آمیزد.
دست هایت، ساقه ی سبز پیامی را می داد به من
ساقه ی دست، دسته ی کوزه شراب خیام را به ذهن متبادر می کند:
این کوزه چو من عاشق زاری بوده ست            
در بند سر زلف نگاری بوده ست
این دست که بر گردن او می بینی
دستی ست که بر گردن یاری بوده ست
دست سهراب به ساقه ی درخت تبدیل شده و در واقع دست و ساقه یکی شده اند. درخت همان انسان است و ساقه همان دست. پس هیچ تفاوتی بین آن ها نیست. دسته ی کوزه نیز در شعر بلند خیام دست انسان است و کوزه همان انسان است. این درآمیختگی انسان با طبیعت در خیام نیز به اوج می رسد، هرچند گاه پس ِ پشت این ماجراها مرگ هم نفیر می زند، اما این مرگ عین حیات است. هرگز انسان در طبیعت محو نمی شود، بلکه مدام در طبیعت جریان دارد و این جریان تا ابدالآباد خواهد بود. ساقه ی دست سبز است و پیامی سبز می فرستد. ارسال پیام سبز توسط ساقه ی دست تأکیدی مؤکد است بر انسان‌وارگی درخت.
و سفالینه ی انس، با نفس هایت آهسته ترک می خورد
ساقه ی دست که از آن پلی زده شد به دسته ی کوزه، سفالینه را در ادامه به ذهن شاعر متبادر کرده است. سفالینه که از خاک است و هر دو از طبیعت اند. هر دو از یک جنس اند. نازک تر ِ پیشین ارتباطی تنگاتنگ با سفالینه دارد، به گونه ای که این سفالینه حتی با نفس کشیدن آهسته ترک برمی دارد. ترک برداشتن چینی یا سفالینه از تم هایی است که ذهن سهراب به راحتی سوی آن کشیده می شود: به سراغ من اگر می آیید/ نر م و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد/ چینی نازک تنهایی من. تکرار حرف سین چهار بار در این مصراع شاید به وجهی به آهستگی نظر دارد و می خواهد شدت آن را نمایش دهد.
و تپش هامان می ریخت به سنگ
بازگشت سفالینه به سنگ، رجعت طبیعت به طبیعت است. این جا سنگ و سفالینه معنای معهود سنگ و شیشه را به ظاهر ندارد، هرچند که شاعر استفاده ای از این دو به عمل آورده. شکل بیرونی قضیه این است که سفالینه ترک بر می دارد و آهسته به روی سنگ می ریزد و ای بسا شاید بواسطه ی سنگ نیز این هدف دنبال شده است، اما نفس و تپش، ذهن را به معنایی دیگر انتقال می دهد. معنایی که حقیقت شعر است. دست ها در گردن هم، نفس ها آغشته به هم و تپش قلب ها و نهایتاً آرامش در خاک، در طبیعت. نمایش اوج زیبایی طبیعت گرایانه. به تصویر کشیدن زیبایی های طییعت انسانی که شاید در مکتب اومانیسم اصیل‌ترین طبیعت گرایی محسوب می شود.
از شرابی دیرین، شن تابستان در رگ ها
جایی دیگر سهراب شن را به گونه ای هنرمندانه به کار می برد: من پر از فانوسم/ پرم از شن.... شن تکه‌ای از طبیعت است. در طبیعت کار کاتالیزور را انجام می دهد. در ته رودخانه ها باعث روشنایی و شفافیت و زلالیت آب می شود. شن در وجود شاعر و رگ های او زلالیت را به شاعر هدیه می دهد. زشتی ها را از درون اش می زداید. او را به طبیعت ِ طبیعت نزدیک تر می سازد. رابطه ی شراب مروق با شن، روشن است. هر دو زلال اند و زلالیت را منتقل می کنند. واژه ها در محور افقی و عمودی کلام و به عبارتی دیگر در محور همنشینی و جانشینی بیهوده به کار نمی روند. سهراب روح واژه ها را می شناسد. جادوی شگرف آن ها را می داند. در استخدامشان به مهندسی کلمات نظر دارد و این است که مصاریعش پر از انرژی است، پر از فانوس است و شن، و پر از دار و درخت.
و لعاب مهتاب روی رفتارت
لعاب مهتاب زیبایی بکر طبیعت است که روی رفتار تابیده. روشنی حقیقت است که درونی ِ انسان ِ شعر سهراب شده و منشوروار در رفتار همان انسان به منصه ی بروز و ظهور رسیده. انسانی که غرق در زیبایی طبیعت، تمام حرکات و سکنات اش هم زیبا خواهد بود. در شعر سهراب سفالینه ای نازک و شفاف است که هر دو سوی آن به روشنی قابل مشاهده است. حجابی تاریک و ضخیم و زمخت آن دو را از هم جدا نکرده است. نازکی و زلالی را می شود در سفالینه، در مهتاب و در رفتار با هم دید. در این جاست که راز وحدت برملا می شود.
تو شگرف، تو رها، و برازنده ی خاک
همان گونه که طبیعت برای تو لایق است، تو نیز لایق طبیعتی. خاک(طبیعت) و انسان دو روی یک سکه‌اند. این دو تفکیک نشده اند، اگرچه به ظاهر دچار فاصله اند.
فرصت سبز حیات، به هوای خنک کوهستان می پیوست
سبز، حیات، هوا، خنک و کوهستان واژگانی هستند که این مصراع را از خود آکنده اند. از هفت واژه ی مصراع پنج تای آن متعلق به طبیعت است. مصراعی دلنشین که می شود از یک سو چون تابلویی آن را تصویر کرد و از سوی دیگر آن را سرمشق زیستن قرار داد. فرصت به کار رفته در آن از نوع فرصت خیامی است. اغتنام وقت که از یک زاویه به فلسفه پیوند می خورد و از زاویه ای دیگر به عرفان که شرح آن دراز است و فرصت ما کوتاه.
سایه ها برمی گشت
این مصراع به نوعی ادامه ی مصراع پیشین است. به اتمام مهلت اشاره می کند. بازگشتن سایه ها همان بازگشن دو کاراکتر اصلی شعر است به محلی که از آن سفر آغازیده بودند. به نظر می رسد که از این فرصت، بهینه استفاده شده است. من با او که در حقیقت به شکل ما تجلی پیدا کرده بود در شبی سرشار، بودگی را تجربه کرده اند و اینک در مسیر بازگشت، باز از نفحه ی بهشتی طبیعت بهره مند می شوند.
و هنوز در سر راه نسیم
بوته هایی که تکان می خورد
جذبه هایی که به هم می ریخت
هنوز سرشاری جریان دارد، رود جریان دارد، ماه جریان دارد، هوای خنک کوهستان جریان دارد و بوته‌هایی که تکان می خورند جریان دارند. و جذبه هایی که به هم می ریخت جریان دارد.
شعرخوانی با جناب دکتر شهریار نعمتی شروع شد. ایشان غزلی فارسی خواندند.
می گفت هرکه بر سر عشق ایستاد برد
من ایستادم او سخنش را ز یاد برد
لبهاش برکه های عسل بود و تلخ شد
موهاش خوشه های طلا بود و باد برد
یادش بخیر ساحل آن چشم نیلگون
کانجا دل مرا به تفرج زیاد برد
بی رحم من بجز دل آتش پرست من
خاکستر که را به تماشای باد برد
سودی نداشت بردن آن هفت خان که شرط
این دست آخر است که آن را شغاد برد
شطرنج شاه مات کن روزگار بین
بیدق گرو ز شاهرخ نامراد برد
من باختم که بردن این دست باخت بود
آن کس که سر به پای محبت نهاد برد
دیشب چه عاشقانه به پروانه شمع من
می گفت هرکه بر سر عشق ایستاد برد
استاد شاهی سخنانی در باب سادگی و روانی و تفکر در شعرهای جناب نعمتی ایراد کردند.
شاعر بعدی جناب استاد نیکفال بودند. ایشان نیز یک غزل فارسی قرائت کردند.
آغوش خود را وا نکن سرقت زیاد است
اهل جهنم را تب جنت زیاد است
زخمت نمکدان می کند ظرف شکر را
احساس خود را لو نده نفرت زیاد است
پر، آفتابی می شود اما لب بام
یعنی برای سنگ ها فرصت زیاد است
علت ندارد خوب باشی، خوب خوبم
وقتی برای بد شدن علت زیاد است
دست چپت را راست می گوید همیشه
آیینه را هم با دروغ الفت زیاد است
این نارفیقان که ذلیلت می پسندند
اغلب تعارف هایشان عزت زیاد است
حیرت نکن روزی اگر دستی زبان شد
وقتی عمل اندک ولی صحبت زیاد است
محو تماشایت شدم خواهی نخواهی
خورشید را با سایه ها نسبت زیاد است
اینجا نشد، آنجا نشد، یک جای دیگر
فریاد شاعر را کمی خلوت زیاد است
جناب دکتر وهابزاده پیرو بیت
 محو تماشایت شدم خواهی نخواهی
 خورشید را با سایه ها نسبت زیاد است
 از یک جمله ی بسیار زیبا یاد کردند:
به سایه ات هم اطمینان نکن چون در تاریکی تنهایت می گذارد.
جناب آقای دلاور قوام شعری از صراف تبریزی خواندند.
گل بيرجه وئر بو بستر غمده سسيمه سس
آخر نفسدي هارداسان اي عيسوي نفس
 
ائيلر بلاي عشقه وجوديم دوام، اگر
داشقين سئلون قباقيني سدّ ائتسه خار و خس
 
عمريم يئتوبدو باشه، ديليم يوخسا، عيبي يوخ
سر منزله يئتنده دوشر ناله دن جرس
 
ممكن دئگول بو عرصه ده بال و پر آچماقيم
بير بلبلم كي عالم اولوبدور منه قفس
 
بيزار اولوب بو ناله زاريمدن اينجيمه
اي مير شب حراست بازار ائدر عسس
 
آلدون آپاردون ايندي كي، سالما اياقلارا
يا ياخشي ساخلا، يا بوكؤنولدن علاقه كس
 
بيداد هجردن قاپوا داده گلميشم
ائت بيرجه داديمه منيم اي شوخ دادرس
 
شيريندي بس حكايت شهد و شكر لبون
هر يئرده صحبتين ائدم آزار ائدر مگس
 
صراف، نقد عمروي سن هجره صرف قيل
قوي بزم وصله ائيله يه هر بوالهوس هوس!
 
جناب آقای باغبانی شعری از استاد ائلچی خواندند.
گل کی گیزلینجه دالیب گوزگویه دلداری گؤره ک
گوزگونون سینه سی آلنینداکی اسراری گؤره ک
ملکوتون یازیلیب هر یئره منظومه لری
لاله لر یارپاغی اوستونده کی طوماری گؤره ک
بولبولو شوره گتیردیکجه گؤزه للیک هوسی
سارماشیق دا بوی آتان عشوه و اطواری گؤره ک
سئوگی عصیانی مسیحانی گؤیه چکسه ده گل
اللرینده او چلیپاده کی مسماری گؤره ک
مین ده بیر سیرری باجارمیر داشیسین کلمه، اینان
آچاراق ذهنی تکامل ده کی معیاری گؤره ک
وور اومودسوزلوغا بیر قیرمیزی بطلان مؤهرون
داشین آلتیندا بیتن ریشه ده پیکاری گؤره ک
تکجه آختارما گولوستاندا عدالت باهارین
گونشین نور بولاغیندان سو ایچن خاری گؤره ک
قوی غزل چایلاغی معنا عطشیندن قوروسون
بیز فلک لرده کی مین چشمه لی آثاری گؤره ک
اوچاراق یولدا شعوریله حجاباتی یاراق
بلکه اونلاردا عیان حالدا نهان یاری گؤره ک
ائلچی، کشف اولسادا خلقت ده اولان باغلی شهود
گوزگولر شهرینه گل، جلوه لی دلداری گؤره ک
نوبت بعدی متعلق به بنده بود که دو غزل ترکی از مجموعه ی تازه منتشر شده ی آخیر سونات را خواندم.
مشروطه چي لر
تا دولوب سئوگي يه، شور و شره مشروطه چي لر
يئتيشسيبلر يئني بير باوره مشروطه چي لر
داغ كيمين بير آغ آت اوستونده اوتورموش باباخان
فخر ائديرلر بئله بير رهبره مشروطه چي لر
يا علي وردلري كلمه ي هو ذكرلري
اقتدا قيلميش اَوَل حيدره مشروطه چي لر
تولكي لر دولسا نارين قلعه يه هئچ غم يئمه يين
آل گونش دن سو وئريب خنجره مشروطه چي لر
قهرمانليق دان اينان اردبيلين تاريخينه
گؤستريبلر تزه بير منظره مشروطه چي‌لر
گونش آرديجا آغ آتلارلا افق دان باش آليب
اوز قويوب شوكت ايله خاوره مشروطه چي لر
باباخان بايراغين آزاده ليين آلميش اَله
باش گليب هر دؤنه مين لشكره مشروطه چي لر
قول قانادسيز اوچاجاقلار اوجا داغلاردا بقا!
آچسالار عشقه اگر پنجره مشروطه چي لر
 قوی یازدا سولان آلما یاناقلار منیم اولسون
منیم اولسون
غمدن سوزولن سؤزلو دوداقلار منیم اولسون
بیر چنلی مئشه کؤز قالاییم داش کومه‌لرده
کوزدن کؤزه‌رن هیسلی چیراقلار منیم اولسون
سن خومره‌لرین ایچره اوزان اوز گئجه گوندوز
بوم بوش دوزولن یاسلی چاناقلار منیم اولسون
کئچسین بورادان کروانی عؤمرون قاتاریلان
چؤللرده ایتن سؤنموش اوجاقلار منیم اولسون
سن بیر قیزیل آلا کیمی چیم سئوگی گؤلونده
گؤزلردن آخان قانلی بولاقلار منیم اولسون
سونبوللری ساهمانلایاراق سَر سینه‌ن اوسته
داشلیقدا بیتن وحشی آلاقلار منیم اولسون
آخشام چاغیلار زولفونو تاج ائیله باشیندا
قیزغین خیابانلاردا چوماقلار منیم اولسون
اولدوز، گونش، آی هرنه گؤیون وار سنه پئشکئش
قوی تکجه بقا! غملی شافاقلار منیم اولسون                           
جناب استاد چاووش شاعر بعدی بودند. دو بیت از شعر ایشان،که توانستم یادداشت کنم،نقل می شود.
باز پرپر پیرهن ها بر فراز دارهاست
باز فریاد چکاوک ها ز نیش خارهاست
همچنان خون واژه ی فریادها تکراری است
داغ سنگین داغ ها پیشانی دیوارهاست
جناب علی لطفی(همایون) غزلی ترکی خواندند.
سن کی بیر ناز باخیشین عالمی برباد ائله ییر
ائوین آباد گؤزون غم ائوین آباد ائله ییر
کیپریگین الده قیلینجیندی چالیب قان تؤکه سن
سنی قان ایچره ده عاشیق دیلی فریاد ائله ییر
کؤهنه تندیر کیمی کؤنلوم چوخ اودونلار کول ائدیب
باخیشین تیری بلا خاطیره سین یاد ائله ییر
قلبی قهرین داشینا چالماغا قورخوتما منی
ساچلارین دار ایله منصورلارا امداد ائله ییر
آجی زهرینده سئوینجیله شیرین تامسینارام
درد وئرسنده دوا تک اوره یی شاد ائله ییر
نازلانارکن آچیب اؤرتنده فریبا باخیشی
بندبندیمده نئیین ناله سی بیداد ائله ییر
حسن ختام دور اول با جناب استاد ائلچی بود که یک غزل فارسی و یک غزل ترکی خواندند.
حق
خود را به آتش زد که حق می سوخت ناحق
می سوخت در حلقوم او فریاد یاحق
زن- شعله ای چون آتشین فواره پیجان
اسطوره پردازی عجین با عشق باحق
آلوده در خون گیسوانی حیرت افشان
خشکیده لب هایی که وردش مرحبا حق
آن کوه- آهن- شرزن؛ تندیس فولاد
کو را مدال اعتلا کرده عطا حق
گه یاحق و گه یاعلی ورد زبانش
در جان او افراشته خونین لوا حق
خود را به آتش زد که دُری اندر آن بود
بیرون کشیدش تا نسوزد حق به ناحق
این کوثر جاری نمی خوشد به تاریخ
تا حق پرستان راست ائلچی، رهنما حق
حیات دفتری
گلدی بایرام کئچدی فروردین یاشیل رویا کیمین
موج آلیب اردی بهشتین گونلری دریا کیمین
نوبه کی خرداده چاتدی دؤندی هر یان جنته
چون طبیعت بربزندی دلبر زیبا کیمین
یای کی باشلاندی زامان گولدی شیرین لشدی حیات
تیر و مرداد ائتدی سرخوش ائللری صهبا کیمین
گلدی شهریور یئتیشمیش میوه لر مینلر طاباق
ییرقالاندی بوغدانین باششاقلاری دریا کیمین
آستا آستا ایل کی آشدی نیمه نی کوز کوکره دی
فرش اولوندی یئرده یاپراق تیرمه ی اعلا کیمین
مهر آبان آذر عؤمورلر دفترین ووردی واراق
شاختا آچدی قول قاناد بیر سهمگین عنقا کیمین
دی کی گلدی شیشه لرده قیلدی رسساملیق قیرو
قاردا گؤیلردن الندی لولو لالا کیمین
قول قولا باغلاندی اسفندیله بایرام آیلاری
گلدی بایرام گیردی فروردین یاشیل رویا کیمین
دور دوم با جناب جمشید جامعی شروع شد. ایشان شعر زیبایی از مرحوم دکتر خسرو فرشیدورد خواندند.
این خانه قشنگ است ولی خانۀ من نیستاین خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیستآن دختـــــــــرِ چشم‌آبیِ گیسوی‌طلاییطناز و سیه‌چشــم، چو معشوقۀ من نیستآن کشور نو، آن وطــــنِ دانش و صنعتهرگز به دل‌انگیـــــزیِ ایران کهن نیستدر مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستانلطفی است که در کَلگری و نیس و پکن نیستدر دامنِ بحر خزر و ساحــــل گیلانموجی است که در ساحل دریای عدن نیستدر پیکر گل‌های دلاویــــز شمیرانعطری است که در نافۀ آهوی خُتن نیستآواره‌ام و خسته و سرگشته و حیرانهر جا که رَوَم، هیچ کجا خانۀ من نیستآوارگی و خانه‌به‌دوشی چه بلاییستدردی است که همتاش در این دیر کهن نیستمن بهر که خوانم غزل سعدی و حافظدر شهر غریبی که در او فهم سخن نیستهر کس که زَنَد طعنه به ایرانی و ایرانبی‌شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیستپاریس قشنگ است ولی نیست چو تهرانلندن به دلاویزی شیراز کهن نیستهر چند که سرسبز بُوَد دامنۀ آلپچون دامن البرز پر از چین و شکن نیستاین کوه بلند است، ولی نیست دماونداین رود چه زیباست، ولی رود تجن نیستاین شهر عظیم است، ولی شهرِ غریب استاین خانه قشنگ است، ولی خانۀ من نیست
جناب استاد سخنور در نوبت شعرخوانی اش کمی از تجربیات قبل از عمل جراحی در بیمارستان گفتند و از شعرهایی که در آنجا سروده بودند.
لعل لب نگار من کار شکر نمی کند
بس که عسل دهد برون کار دگر نمی کند
یک نظرش به عالمی عالم عشق و رحمت است
نور ز روی قهر و کین یعنی نظر نمی کند
لب چو گشود بر سخن غیر در و گهر نریخت
اول و آخر این صنم غیر هنر نمی کند
ای ز سخنوری کران بین همه سخنوران
باش که ماه دلبران فکر قمر نمی کند
11/11/93
سی سی یو بیمارستان لاله تهران
پایان یافت
زمان ما چه زیان و چه سود پایان یافت
هر آنچه بود و یا که نبود پایان یافت
جفا کشیدم اگر، یا اگر وفا دیدم
تمام عمر چه دیر و چه زود پایان یافت
خدا ببخشدمان غفلت و جهالت ما
نهایت این که فراز و فرود پایان یافت
همه نشیب و فراز است دشت و دامن دهر
که کوه و دره و دریا و رود پایان یافت
بسی بزرگ شناسم خدای خود را من
سپاس هرچه که شیطان نمود پایان یافت
خلاف عشق سرودی همه سرود ای دل
دگر سرود بخوان کان سرود پایان یافت
صفای سینه بباید برای همنوعان
خلود تجربه کن که حدود پایان یافت
تکان آخر دستان من برای شما
خدای حافظی یا که درود پایان یافت
سخن دراز مکن هان سخنورا هشدار
حیات با همه ی تار و پود پایان یافت
تهران بیمارستان لاله یکشنبه مورخه 12/11/93 دو سه ساعت قبل از عمل جراحی قلب باز
جناب آقای حاج باقری اشاره داشتند که شهرداری اردبیل خیابان مابین عالی قاپو و میدان قیام را به نام مرحوم استاد انور اردبیلی نامگذاری کرده است. این خبر باعث شعف دوستان و تشکر از شهرداری گردید. ایشان دوبیت شعر نیز خواندند.
فکر کن حبس ابد باشی و یک بار فقط
به مشامت نمی از بوی خیابان برسد
سال نفرین شده در قرن مصیبت یعنی
هی زمستان برود، باز زمستان برسد
با جست و جو در گوگل تمام شعر را پیدا کردم که از شاعری به نام پویا جمشیدی است که ذیلا مشاهده می فرمایید.
بعد از این شعر یکی خواست به پایان برسدپیش چشمان خدا به سر و سامان برسد”ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند”مگذارند کمی آب به گلدان برسدآن قدر چاه عمیق است که باید فهمیدیوسف این بار بعید است به کنعان برسدفکر کن! حبس ابد باشی و یک بار فقطبه مشامت نَمی از بوی خیابان برسدسال نفرین شده در قرن مصیبت یعنیهی زمستان برود، باز زمستان برسد!حال من مثل عروسی‌ست که بختش مردهپشت در منتظر است آینه قرآن برسدمرگ وقتی‌ست که از عالم و آدم ببریدلت این بار به گرگان بیابان برسدیک نفر داشت از این خاطره ها رد می شدآرزو کرد که این مرد...به پایان برسد
جناب استاد کیانی نیز غزلی ترکی ارائه دادند که با هم می خوانیم.

آقای دکتر وهابزاده تضمین غزلی از حافظ را خواندند که سال ها پیش توسط مرحوم استاد انور اردبیلی نوشته شده بود. استاد انور دفتری داشتند که همیشه در جیب بغل کت یا پالتویشان بود و تمام اشعار اجتماعی  و غزلیات و هرچه که غیر از نوحه بود در آن دفتر موجود بود. از دکتر وهابزاده سراغ آن دفتر را گرفتم که گفتند ما از آن دفتر خبر نداریم. واقعا حیف است که اشعار جاندار مرحوم انور که شاید بخشی از تاریخ اردبیل را آینگی می کند به راحتی از بین برود. در این دور و زمانه اتفاقاتی از این دست واقعا تأسف بار است.
رایت مستی زده خم ها خماران را چه شد
مجلس شورافکن و شیرین کاران را چه شد
صاحبان عیش کو، معنی سواران را چه شد
«یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد»
میکده خالی ست، ساقی ها به حال انتظار
خوان یغما را به عشرت برده دست روزگار
طبل بی شرمی مطنطن، حبل عفت تار و مار
«شهر یاران بود و جای مهربانان این دیار
مهربانی کی سرآمد، شهریاران را چه شد»
رادمردان را قراری داشت حق دوستی
همچو سکه اعتباری داشت حق دوستی
آبرو و افتخاری داشت حق دوستی
«کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد، یاران را چه شد»
پیرو ادبار گشته صاحب اقبال ها
جام دل ها پرشده از عشق کسب مال ها
می نماید عشوه بر خروارها مثقال ها
«لعلی از کان مروت برنیامد سال ها
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد»
گم نگردیده نگردد رهروی از راه راست
هر زیانی می رسد از شر نفس ما به ماست
کاهلی در کارهای خیر دارد بازخواست
«صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد»
روز روشنگر به چشم اهل دل لیل الدجاست
خون چکد از دیده ی ابر بهاری گر، بجاست
آن دری که قفل کرده شحنه ها باب رجاست
«آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
گل بگشت از رنگ خود باد بهاران را چه شد»
شیخ در خسران معنا دفتر سودش بسوخت
واژگون اجلال گشته تخت مسعودش بسوخت
در شرار خودسری هم تار و هم پودش بسوخت
«زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد»
مرده قومی که چو صورت ها به ظاهر زنده اند
بی تفاوت از گذشته بی خبر زآینده اند
آری آری بندگان زر همیشه بنده اند
«گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند
کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد»
"انورا" هردم صدای مرگ می آید به گوش
در ره سلم و رضا بهر رضای حق بکوش
نیم جو ارزش ندارد سجده ی بی جنب و جوش
«حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش
از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد»
جناب استا بیوک جامعی شعری با عنوان خشکسال ادب از رهی معیری خواندند.
دگر ز جان مـــن ای سیمبر چه مـی خواهی؟
ربــــــوده‌ای دل زارم دگـــــر چه می خواهی؟
مـــــــریز دانــــــــه که ما خود اسیر دام توایم
ز صیـــــد طایر بـی بال و پر چه می خواهی؟
اثر ز نــــــــاله خـــــــونین دلان گــریزان است
ز نالــــــه ای دل خونین اثر چه می خواهی؟
به گـــــــــریه بر سر راهش فتـاده بودم دوش
به خنده گفت از این رهگذر چه می خواهی؟
نهـــــــاده ام ســــــــر تسلیم زیر شمشیرت
بیـــار بر سرم ای عشق هر چه می خواهی
کنــــــون که بـــــــــی هنرانند کعبه دل خلق
چـــو کعبه حرمت اهل هنر چه می خواهی؟
به غیر آن کــــه بیفتد ز چشم ها چون اشک
به جلــــوه گاه خزف از گهر چه می خواهی؟
رهـــــی چــــــه می طلبی نظم آبدار از من؟
به خشکسال ادب شعر تر چه می خواهی؟
 حسن ختام جلسه با استاد شاهی بود که ابیاتی به زبان ترکی و فارسی در ارتباط با حضرت زینب کبری به جهت سالروز ولادتشان خواندند و در ادامه شعر بلند و غرایی از مرحوم تاج الشعرا را با شور هرچه تمام تر قرائت کردند.
هرکه زینب گوید و مخمور نام وی شود
نشکند مخموری اش گر آب دریا می شود
6/12/93
کاظم نظری بقا

گزارش جلسه ی مورخ 21/11/93

 

 

گزارش جلسه‌ی مورخ 21/11/93

جلسه در منزل جناب اسد نیکفال(فریاد) منعقد بود. جناب حاج بیوک جامعی در زیارت حرمین شریفین بودند و جناب سخنور پس از بازگشت از عمل جراحی قلب باز از تهران در منزل در حال سپری کردن دوران نقاهت. استاد شاهی جلسه را ابتدا با ذکر صلوات بر درگذشتگان انجمن و سپس با یادکرد و صلواتی بر استادان مرحوم دکتر خطیب رهبر و  دکتر نورالدین مقصودی از اساتید مبرز دانشگاه تبریز شروع کردند. جناب توحید دلاور قوام تفألی به دیوان حافظ زدند و غزل ذیل را قرائت کردند. 

نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر  

 هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر


ز وصل روی جوانان تمتّعی بردار  

که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر


نعیم هر دو جهان پیش عاشقان به جوی  

 که این متاع قلیل است و آن عطای کثیر


معاشری خوش و رودی بساز می خواهم  

که درد خویش بگویم به ناله ی بم وزیر


بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم  

 اگر موافق تدبیر من شود تقدیر


چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند  

گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر


چو لاله در قدحم ریز ساقیا مِی و مشک  

که نقش خال نگارم نمی رود ز ضمیر


بیار ساغر درّ خوشاب ای ساقی  

حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر


به عزم تو به نهادم قدح ز کف صد بار  

ولی کرشمه ی ساقی نمی کند تقصیر


می دو ساله و محبوب چارده ساله  

همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر


دل رمیده ی ما را که پیش می گیرد  

 خبر دهید به مجنون خسته از زنجیر


حدیث توبه درین بزمگه مگو حافظ  

که ساقیان کمان ابرویت زنند به تیر

 

 

در باب غزل های بدون ردیف، رندی حافظ و برخی کلمات و اصطلاحات غزل بین اعضا مطالبی رد و بدل شد و بحث های شیرینی در گرفت. اجرای ویژه برنامه به عهده ی بنده بود که با توجه به رحلت استاد مرحوم مشفق کاشانی به زندگی و آثار و چگونگی فوت ایشان اشاره کرده و چند غزل از ایشان خوانده و مطالبی را عرض نمودم که با ذکر غزل های قرائت شده به تیتر موضوعات اشاره شده می پردازم.

غم دل

گره خورده چون نی،نوا در گلویم‌ که با جان بنالم که با دل بمویم
نیستانی از ناله در سینه دارم‌ جدا  از نیستان،نواخوان اویم
غباری نشسته به هر رهگذارم‌ غریبی پر افشانده بر خاک کویم
حبابی تهی مانده از خود برآبم‌ غریقی به گرداب حیرت فرویم
نه دستی که از آستینی برآرم‌ نه پایی که بر آستانی بپویم
نه آهی که بر آسمانی برآرم‌ نه اشکی که زنگار از دل بشویم
در این ورطه از خویشتن ناگزیرم‌ بر این لجّه افتاده از های و هویم
گذشت از سرم آب این سرگذشتم‌ شده نقش بر آب این آرزویم
اگر دامنش روزی آید به دستم‌ غم دل بگویم، غم دل بگویم
 

مشعل جان

تا مشعل جان در ره جانانه نهادیم‌ خورشید جنون در دل ویرانه نهادیم
شد شعله‌ور از سینهی افروختهی  شمع‌ داغی که به خاکستر پروانه نهادیم
از پنجره ی مشرقی چشم تو خواندیم‌ افسون نگاه تو و افسانه نهادیم
مست از سر پیمان تو سر بر سر دستیم‌ دل در گرو گردش پیمانه نهادیم
از رنج گران شانه سبکبار شد ای دوست‌ تا بار غم عشق تو بر شانه نهادیم
آیینه‌ای از آه جگر سوختگانست‌ سرگشته غباری که درین خانه نهادیم


نفس نسترن

برای شاعر هنرمند، شاعر شروه‌های داغ حضرت اکبر بهداروند

دردا که تاب در دل و نیرو به تن نماند شور شراب در رگ تاک کهن نماند
نقشی ز بال صاعقه در ذهن ما نشاند مرغ جنون،که در سفر سوختن نماند
یاس از هراس سرد زمستان کبود گشت‌ عطر بهار در نفس نسترن نماند
تلخ اوفتاد قصه ی شیرین که قرنهاست‌ آواز تیشه،زمزمه ی کوهکن نماند
در شهر بند حادثه مردان مرد را جز اشک و آه،حاصل مردم شدن نماند
خار ستم گلوی شباهنگ را درید در گوش باغ غیر نفیر زغن نماند
داغ هزار سلسله در جام لاله ریخت‌ روح هزار قافله گل، در چمن نماند
جز یادی از جوانی بر باد رفته‌ام‌ در شوره‌زار زندگی، ای وای من نماند
آن مایه روشنی به شبستان انتظار در حیرتم چرا به چراغ سخن نماند؟
در بارگاه خاطر مردم نواز دوست‌ خوش دار دل که جلوه‌ای از ما و من نماند

- بهره گیری از زبان، نگاه و اندیشه ی شعرای گذشته

- بررسی شعر(غزل) با لحاظ مقولاتی چون زبان و زمان و دغدغه های فکری و ذهنی مردم عصر

- اعتدال در ترکیب سازی

- موزونیت و روانی شعرها

- ردیف و قوافی معلومِ ذهنی

- عدم به هم ریختگی عادات ذهنی

آقای باقری مطالبی از روزنامه ی فرهیختگان ارائه نمودند. شروع شعرخوانی با جناب استاد نیکفال(فریاد) بود. ایشان غزلی فارسی خواندند که با هم مرور می کنیم.

مقایسه

عشق شیرین است اما طمع دنیا بیشتر

روی خوش زیباست اما روی زیبا بیشتر

با تمام گیر و داری که گریبانگیر ماست

شعر، در گیر است اما شعر گیرا بیشتر

هفته ای یک روز را شش بار درجا می زنیم

جمعه تعطیل است اما مغز ماها بیشتر

با نداری ها قسم خوردم مدارا می کنم

این قسم خوب است با دارا مدارا بیشتر

دوستت دارم وَ می دانی که می میرم برات

دوستم داری وَ می دانم که خود را بیشتر

تیر برقی گفت ما چشم و چراغ کوچه ایم

کودکی با لحن سنگی داد زد ما بیشتر

نان ما آجر شد و خوراک برج این و آن

رفت بالا فقر ما دیوار دارا بیشتر

سفره ی ما طرح نانی داشت آن هم پاک شد

خُلق ما تنگ است دست و بال بابا بیشتر

وقت وجدان درد مزمن، خواب روی زانوان

خواب سنگینی ست، خرگوشیش اما بیشتر

شاعری امروزی ام، ای بغض ها یاری کنید

تا شود سهم من از فریاد، فردا بیشتر

22/10/93

دکتر شهریار نعمتی مثنوی کوتاهی خواندند.

شاد و شیدا و شکیبا بود شب

با تو ای زیبا چه زیبا بود شب

می کشیدم خویش را بر دوش من

بسکه مست مست بودم دوش من

مرده من، گرینده من، تابوت من

خنده من، آیینه من، مبهوت من

مست من، می من، قدح من، تاک من

برخی این آب آتشناک من

چشم شب من، چشم شب بیدار من

چشم در راه شب دیدار من

خاک من، از خاک من، در خاک من

چیستم از پای تا سر خاک من

ابر من، باران من و مهتاب من

تشنه من، از تشنگی سیراب من

مثنوی مست و غزل مست و تو مست

مرد زانو در بغل مست و تو مست

استاد چاووش شعری کوتاه خواندند که مطلع اش این بود

بر سپهر مهرورزی آفتاب ای آفتاب

خود پدر بر خاکیان و همسرت بانوی آب

آقای باغبانی نیز شعری از جناب چاووش خواندند که در کتاب "اون شاعیردن یوز غزل" به چاپ رسیده است.

ساقیا دولدور یئنه پیمانه نی

باده دن آباد قیل ویرانه نی

بندبندیم تاک تک می می دئییر

ناب باده پارلادار پیمانه نی

عقل قیدیندن قوتارسین باشیمی

چک جنون زنجیرینه دیوانه نی

آلچاق عشقه آدلی لار شرحین اونود

خسروانی فتنه ی فتانه نی

باده وئر آرتیر چراغیم یاغینی

پارلاداق بیرده سؤنوک افسانه نی

نی کیمین فریاده گلمک چاغی دیر

صوفیه وئر سبحه ی صد دانه نی

مست قیل عشاقینی بیر جامیلن

جرعه سی مدهوش ائده خمخانه نی

تازه بیر دستان یارانسین عشقده

بیدقی شهمات ائده فرزانه نی

شمع تک افسوس چوخ گئج آنلادیم

عشق اودیمیش یاندیران پروانه نی

چاووشا! تکرار قیل خضر ایسته گین

ساقیا! دولدور یئنه پیمانه نی

آقای استاد کیانی شعری از صراف خواندند.

 

اگرچه ناز و غمزه اول بت طنازه لازیمدیر

ولی ناز ائتمه‌گه بیر حد و بیر اندازه لازیمدیر

گؤتور مرهم طبیبیم توتما زخم سینه سوراخین

بو دارالملک عشقه بیر آچیق دروازه لازیمدیر

کؤنول مشاطه قانین شیشه یه گر توتسا قوی توتسون

رخ جانانه چون زینت زمانی غازه لازیمدیر

اگر سلطان ملک عشق سن وئر ساخلاما باشین

خیال منصب سردارلیق سربازه لازیمدیر

منی صباغ درد و غم بویار هر گونده بیر رنگه

یقین معشوقه ی عشقه لباس تازه لازیمدیر

چیخیب ترتیب دن اوراق اولوب مجموعه جسمیم

محبت رشته سیندن جلدیمه شیرازه لازیمدیر

نهفته رازدیر آغزین اونی اغیاره بولدورمه

او گیزلین سره همراز اولماق اهل رازه لازیمدیر

دگیل لازیم کؤنول گنجشکینی پابند زلف ائتمک

او محکم پاچه بند ای نازنین شهبازه لازیمدیر

چمنده باغبان شمشاد و سروین ریشه دن کسدی

گؤروب چون شانه شمشاد او سرو نازه لازیمدیر

دئیین صرافه چوخ لاف محبت وورما آرام اول

بساط عشقی گؤرمک صاحب اعجازه لازیمدیر

 

نکته ی قابل ذکر این است که طبق گفته ی جناب کیانی متأسفانه در اغلب نسخه های چاپی اشعار  صراف در بیت سوم به جای غازه، کلمه ی قاره نوشته می شود. غازه به معنای سرخاب است.

آقای دلاور قوام شعری از حسن یقوبی خواندند.

 

حافظ! چقدر جای تو خالیست بی گمان
در  روزگار  رونق  بازار  ناکسان 


باید  بیایی  آینه ها  را  بیاوری
ما را به خود بیاوری ای بهت جاودان!

ما را دمی ز رندی جانانه ات ببخش
ما را که وامدار به این گشته ایم و آن

از ما ربوده است حضور و قرار را
این پاره های خون جگر، لقمه های نان

حافظ  بیا و در رگ  این شهر سوخته
موج شراب و شعر بینداز، آن چنان

کز هرچه غیر یار ، دل ما رها شود
تا خاک تیره روز، شود رنگ آسمان

حافظ!  در این زمانه که تزویر می وزد
برخیز و باز خرقه بسوزان، غزل بخوان

«ای قصه‌ی بهشت، ز کویت حکایتی»
حافظ! چقدر جای تو خالیست بی گمان

البته بیت اول به گفته ی استاد شاهی موهم معنای نادرستی نیز هست. به این معنا که روزگار رونق بازار ناکسان است و حافظ هم در این بازار جایش خالی است و اگر بود او هم از ناکسان می بود.

جناب جمشید جامعی متنی زیبا خواندند و بعد استاد شاهی غزلی فارسی ارائه کردند.

همه جای شهر گشتم به هوای آب ساقی

نه هوا نه آب دیدم من از این سراب ساقی

به صد آرزو رسیدم سر ِ چشمه ی شفا را

دو سه قطره آب جوشید دو سه قرن خواب ساقی

چه بگویم از برین ها ز من و تو بهترین ها

که گره زدند این ها به رگ سحاب ساقی

می تلخم آن قدر ده که ز بیخودی ندانم

که چه کرده با گلستان نفس غراب ساقی

رسد آدمی به جایی که شود کم از ستوران

به کم از ستور کم گو سخن از شراب ساقی

نه من از ره دورویی کنم التفات بر شیخ

که به روز کور سوزد، دل آفتاب ساقی

دل دردمند شاهی حرمی بود الهی

که ز باقیات راقی شده فیض یاب ساقی

آقای لطفی غزلی ترکی خواندند و به دنبال آن بنده دو غزل فارسی خواندم.

 

شوت کودکانه

 

تو رفتی از پس پشت ات چقدر سوت زدم

تمام طول شب خسته را فلوت زدم

دوباره ذهن غریب ام به کودکی برگشت

دوباره در پی رویا به باغ توت زدم

برای ثبت صدا در هزاره های شگفت

هزار ضربه به دیواره ی سکوت زدم

خدا به داد دعاهای دست من برسد

تو رفتی از در و من تکیه بر قنوت زدم

تو بازخوانی اثبات و نفی من بودی

وَ بی تو خط همه بر نفی و بر ثبوت زدم

برای کشف عتیقی گالیله آمده بود

که من به توپ زمین کودکانه شوت زدم

31/4/91

 

شاید بعدن

 

آمدم گفت شبی پیش تو شاید بعدن

ای خدا در دل اش انداز که آید بعدن!

ابتدا خنده کند رقص کند ناز کند

دل بی صاحب من را برباید بعدن

دست بر دست دل ام کاش گذارد اول

تن خود بر تن من کاش بساید بعدن

پیشتر با لب من از لب خود قصه کند

عشق را در غزلی ناب سراید بعدن

سیب های تر خورشید به من هدیه کند

آبشار از شب گیسوش گشاید بعدن

خواستم بوسه زنم بر لب اش امشب نگذاشت

به حضورش برسم گفت که باید بعدن

فرصتی نیست که کام من وامانده دهد

داد در حق من زار نماید بعدن

1/2/91

استاد ائلچی پنج رباعی ترکی خواندند.

داغ داغ قالانیب داغلی سینه م ده داغون

آی داغلی عدالت آچماز اولموش دوداغون

بیر بؤیله ناحاق ناحاق آخار قانلاریلان

ظولمون کؤتوگون ندن دی بیچمیر اوراغون

*

بختیم گؤزه لیم قیفیللانیب دیر گؤزووه

حسرت دی قولاقلاریم شیرین بیر سؤزووه

ایللردی ایلیشمیشم قارانلیق تورونا

کاش توش گله خرمنیم کیچیک بیر کؤزووه

*

بولبول بوغازیندا نوتلاری کیم دی اکن

یئر گؤی ده گؤزه ل "گؤزه للیگی کیمدی چکن

قیل روحومو مین دنیزلی طوفان جوشومو

آی ذهنیمه غیب دن غزل شفتی تؤکن

*

هرگون بئچه بانلاییر کی قالخین آیاغا

گلمک ده دی صوبح، خلق چیخسین قاباغا

سجاده باشیندا عشق ایچنلر دوراراق

وار هرنه قدر خلوص دوزسون طاباغا

*

سالخیم سؤیودون ساچیندا بولبول سسی وار

کؤوشن ده چؤره ک عطیرلی سونبول سسی وار

احساسیله آچ فضولی نین بوقچاسینی

هر بیر غزلینده نازلی بیر گول سسی وار

8/ شهریور/ 90

دکتر وهابزاده شعری طنز از تاج الشعرا یحیوی خواندند. در جلسه قبل نیز جناب استاد ائلچی طنزی از پدر مرحومشان خوانده بودند که دکتر وهابزاده خبر وجود طنزی معروف در میان کاغذهایشان از تاج الشعرا داده بودند که این جلسه آن را پیدا کرده و آورده بودند. طنز مزبور می‌تواند بخشی از تاریخ اردبیل را آینگی کند. طنز به ماجرای دعوای طرفداران مرحوم آیت الله سید یونس یونسی با طرفداران آیت الله  سیدکریم موسوی اردبیلی در مسجد جامع اردبیل مربوط می شود. چون هنوز تعدای از شخصیت های قید شده در شعر در حال حیات هستند از گزارش آن فعلاً خودداری می شود.

  حسن ختام برنامه با استاد شاهی بود که با غزلی جلسه را خاتمه دادند.

23/11/93

کاظم نظری بقا

گزارش جلسه ی مورخ 7/11/93


گزارش جلسه مورخ 7/11/93

جلسه دیشب در منزل جناب آقای علی لطفی(همایون) منعقد بود. جلسه چند دقیقه پس از ساعت 9 آغاز گردید. آقای استاد سخنور به جهت بیماری و بستری در یکی از بیمارستانهای تهران در جلسه حضور نداشتند و جناب دکتر وهابزاده از سفر آمریکا برگشته بودند. حضور آقایان دکتر نعمتی و جناب نیکفال(فریاد) نیز در جلسات انجمن به صورت رسمی اعلام گردید. استاد شاهی با صلوات بر درگذشتگان انجمن بویژه استاد عاصم و نیز مرحوم مشفق کاشانی از شعرای فحل کشوری که اخیراً فوت شده اند جلسه را شروع کردند و در آغاز جناب دلاور قوام به دیوان حافظ تفألی کردند که این غزل آمد.
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه‌ی آن سرو روان ما را بس
من و همصحبتی اهل ریا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند
ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس
حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست
طبع چون آب و غزل‌های روان ما را بس
   
جناب شاهی و آقایان دکتر وهابزاده و دکتر نعمتی و جناب ائلچی مبلغی در باب مقولاتی چون جبر و اختیار در شعر حافظ به بحث و فحص پرداختند و نیز در پیرامون بیت:
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
مطالبی عنوان شد، از جمله این که دکتر وهابزاده اشاره کردند که در آمریکا کنار قبر جان کندی و رابرت کندی در قبرستان آرلینگتون جوی آب مصنوعی درست کرده اند که از بالا به پایین سرازیر است و یادآور همین بیت حافظ.
نوبت بعدی اجرای ویژه برنامه بود که بنده در ادامه جلسات قبلی باقیمانده مقاله ی مربوط به سرمایه های اجتماعی در خسرو و شیرین نظامی را ارائه دادم.
 شروع شعرخوانی با آقای لطفی بود که یک غزل ترکی در ارتباط با حاج بابا خان اردبیلی قرائت کردند.
ایگید انسانلارا اؤرنک باباخان دیر باباخان
باشی طوفان اوجا سولطان ساوالان دیر باباخان
قوجامان تورک ائلی نین بابکی دیر بایراغی دیر
ذیروه لر قارتالی باشدان تاج آلان دیر باباخان
قهرمان اردبیلین شان قوجاغیندا بوی آتان
قوجا سرحدلری قانلان قورویان دیر باباخان
شرفین شأنی شرافت نیشانی داده چاتان
وطنه قوچ نبی دن سانکی نیشان دیر باباخان
بیر قاریش تورپاغا مین جان اولی قوربان ائله ین
ساواشیندا همی اوخ همده کامان دیر باباخان
آبان 1389
جناب توحید دلاور قوام قصیده ای از خاقانی را قرائت کردند که ابیاتی از آن را ذیلاً مرور می کنیم.
قــحـــط وفـــاســـت در بـــنــه آخـــر الــزمــان
هـان ای حــکــیـم پــرده عــزلـت بــســاز هـان
در دم ســپــیـد مـهـره وحــدت بــه گــوش دل
خـیـز از سـیـاه خـانـه وحـشـت بــه پــای جـان
هم بـا عـدم پـیاده فـرو کـن بـه هـشـت نـطـع
هم بـا قـدم، سـوار بـرون ران بـه هـفـت خـوان
ســودای ایـن ســواد مـکــن بــیـش در دمــاغ
تــکــلـیـف ایـن کــثــیـف مـنـه بــیـش بــر روان
فـلـسـی شـمـر مـمـالـک ایـن سـبــز بــارگـاه
صــفـری شــمـر فــذالـک ایـن تــیـره خــاکـدان
جــیـحــون آفــت اســت بــر آن ابــگــیـنـه پــل
کــه پــایـه بــلــاســت بــر آ، غــول دیــده بــان
چــشــم بــهـی مـدار کــه در چــشــم روزگـار
آن نـاخـنـه کـه بــود بــدل شـد بـه اسـتـخـوان
تــو غــافــل و ســپــهـر کـشــنـده رقــیـب تــو
فــرزانـه خــفــتــه و ســگ دیـوانـه پــاســبــان
دهر سپید دست سیه کاسه ای است صعب
مـنـگـر بـه خـوش زبــانـی ایـن تـرش مـیـزبــان
کآن خـوش تـرین نواله کـه از دسـت او خـوری
لــوزیـنـه ای اســت خــرده الــمــاس در مـیـان
دل دسـتـگـاه تـوسـت بـه دسـت جـهـان مـده
کـایـن گـنـج خـانـه را نـدهـد کـس بــه ایـرمـان
هـر لـحــظـه هـاتــفـی بــه تــو آواز مـی دهـد
کــایـن دامـگــه نـه جــای امـان اســت الـامـان
آواز ایــن خـــطــیــب الــهــی تـــو نــشــنــوی
کـز جـوش غـفـلت اسـت تـو را گوش دل گـران
اول بـــیــار شـــیــر بـــهـــای عـــروس فـــقـــر
وانــگـــه بـــبـــر قـــبـــالــه اقـــبـــال رایــگـــان
خـاتـون دار ملـک فـریدونش خـوان کـه نیسـت
کــابــیـن ایـن عــروس کــم از گــنــج کــاویــان
تــا بــر در تــو مــرکــب فــقــر اســت ایـمـنـی
کـاحــداث را ســوی تــو جــنـیـبــت شـود روان
شـمـشـاد و سـرو را ز تـموز و خـزان چـه بـاک
کــز گــرم و ســرد لــالـه و گــل را رســد زیـان
از فــقــر ســاز گــل شــکــر عــیـش بــد گـوار
وز فــاقــه خـــواه مــهــر تـــب جـــان نــاتـــوان

استاد شاهی در باب فربهی لفظ و معنا در اشعار خاقانی صحبت کردند. آقای جمشید جامعی در خصوص بازنشستگی متنی را خواندند و سپس آقای استاد حاج بیوک آقا جامعی غزلی فارسی از رهی معیری ارائه دادند.
نسیم وصل به افسردگان چه خواهد کرد؟
بهار تازه به برگ خزان چه خواهد کرد؟
به من که سوختم از داغ مهربانی خویش
فراق و وصل تو نامهربان چه خواهد کرد؟
سرای خانه بدوشی حصار عافیت است
صبا به طایر بی آشیان چه خواهد کرد؟
ز فیض ابر چه حاصل گیاه سوخته را؟
شراب با من افسرده جان چه خواهد کرد؟
مکن تلاش که نتوان گرفت دامن عمر
غبار بادیه با کاروان چه خواهد کرد؟
به باغ خلد نیاسود جان علوی ما
به حیرتم که در این خاکدان چه خواهد کرد؟
صفای باده ی روشن ز جوش سینه ی اوست
تو چاره ساز خودی آسمان چه خواهد کرد؟
به من که از دو جهان فارغم به دولت عشق
رهی ملامت اهل جهان چه خواهد کرد؟

آقای فریاد دو غزل فارسی خواندند که یکی از آنها را با هم می خوانیم.
روزم و شام غریبان شدنم نزدیک است
خبری تلخم و اعلان شدنم نزدیک است
یک دل سیر نگاهم کن و بسپار به یاد
مثل یک کوچه خیابان شدنم نزدیک است
ظاهرم شرق شمال است و دلم غرب غروب
پرم از فاصله، ایران شدنم نزدیک است
دیدنی کرده مرا پاقدم بوق و دروغ
بزنم دور که میدان شدنم نزدیک است
زیر پایم گسل و روی سرم نعره ی رعد
شهر احساسم و ویران شدنم نزدیک است
من انسانی من مفت گران است برات
تاجرا صبر کن ارزان شدنم نزدیک است
مشکلی نیست که آسان نشود با نت مرگ
مشکل این است که آسان شدنم نزدیک است
دردم این نیست که درمان شدنم طول کشید
دردم این است که درمان شدنم نزدیک است
جنس فریاد سپیدم سبلانی ست ولی
فصل بارانی گیلان شدنم نزدیک است
30/11/92
نوبت بعدی متعلق به جناب دکتر وهابزاده بود که مطالبی را از مجله تهران پست که در واشینگتن منتشر می شود خواندند. ابتدا شعری از سیمین بهبهانی و بعد مطلبی حافظانه از همان مجله با عنوان"اولین فال حافظ را چه کسی گرفت" قرائت کردند.
من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم
از آن جشنی که اعضای تنم دارند خوشحالم ولی از اختلاف مغز و دل با ریش می ترسم… هراسم جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم
تنم آزاد، اما اعتقادم سست بنیاد است من از شلاق افکار تهی بر خویش می ترسم
کلام آخر این شعر یک جمله و دیگر هیج که هم از نیش و میش و ریش و هم از خویش می ترسم
سیمین بهبهانی
در ادامه ی برنامه استاد شاهی غزلی کوتاه خواندند.
تا که از مهر و مه ات صرفه و سوغاتی هست
کی کنم فهم که زنگاری و ظلماتی هست
اندر این قریه که چینند گل از گلشن خواب
بر نسیم و نفس صبح چه حاجاتی هست
از غبار آینه سازند و ببخشند به خلق
تا بدانی که در این شهر کراماتی هست
قفل روید ز لب خانه نشینان غیور
تا نگویند که در کوچه حکایاتی هست
من ندیدم پدرم نیز بسی گفت و ندید
این که در روی زمین روز مکافاتی هست
همچو شاهی سفری رو به قفا خواهد خلق
پیش رو هر قدمی لاشه ی مشکاتی هست
دور دوم جلسه پس از لحظاتی با جناب حاج باقری شروع شد و ایشان مطالبی طنزآلود خواندند
که جناب دکتر وهابزاده به یاد شعری از مرحوم استاد بهجت خامه یار افتادند.
عکس به عکس من است دائم و ستوار
عکس مرا یادگار خوب نگهدار
بهجت آن گونه زی که بعد تو گویند
نیک به کردار بود و نیک به گفتار
جناب آقای باغبانی شعری را از استاد شاهی خواندند.
یک روز فروغ آید زان نقطه که پیدا نیست
صد حیف که این طالع در پنجره ی ما نیست
از له له تیر ای دل فردای تو معلوم است
هرچند که می گویند در فصل تو فردا نیست
اندر سر بازاری، می گفت قلمکاری
از هر رده رنگی هست رنگی ز مدارا نیست
هر بی سر و پا امروز از سیر سما گوید
در سیر سما آری حاجت به سر و پا نیست
 از من طلب شعرم در زاهد اثر سازد
احیای چنین مرده کار دم عیسی نیست
نه مرحمتش باشد پاینده نه اجحافش
یک کلمه ی بی معنی چون کلمه ی دنیا نیست
ای سیل بلا حاشا برگردی از این برزن
در خانه ی ما جا هست در کوچه اگر جا نیست
شاهی من مسکین را همچون همه اجدادم
از شیخ محابا هست از شیر محابا نیست
14/3/91
جناب استاد کیانی(یالقیز) غزلی ترکی خواندند.

نه دادلی دیر دوداقلارین ، هم ایچگی هم پیاله دی

اوزون ده آی چیخیبدی یا سحر چراغ لی لاله دی  

سیغال لی ساچلارین گئنه، داراقلا نیب دی مین  دونه

داغیلدی چیگن این اوستونه خیال اولوندوهاله دی

بوخال و خاچ دی یا نه دی ؟عجیبه دام  و دانه دی

حقیقتی  بیر نشانه دی و یا  ظلال  و ضـاله دی

یوبانما یول دا دیر اجـل ، غروره  قالمایب  مجل

یامان گونومدی داده گه ل سفردی ، یول دی ، چاله دی

دوداغ لارین دا باده گه ل ، سال اسگی عشقی یاده گه ل

گه ل عیبی یوخ دی ساده گه ل قرارین ار وصاله دی

آمان دی یایما ساچلارین ، دوباره  سایما  ساچلارین

بورولسا قویما ساچـلارین آچیلمایان سلاله دی

اوسروقد و قامتین ، هرآن قوپان قیامتین

اگریازام شکایتین ، اوزو اوزون مقاله دی

آلیب چالیب یئخیب یاخیب  گوزون خرابه کونلومو

بوغارتی روا بیلن دء  هانسی بیر رساله دی

آتیب گئدن ده(یالقیزی) دئدین کی خام ایسن هله

وصاله چاتماقیـن یولو دعادی ، ذکر و ناله دی


بنده نیز یک غزل فارسی خواندم.
دیوارها و پنجره ها
جز با نگاه گرم تو رازی نداشتم
آه ای پدر! به جز تو نیازی نداشتم
نازم همیشه از تو برای تو بود و بس
غیر از تو با غریبه که نازی نداشتم
بی بوسه های گرم و نوازشگرت پدر!
هرگز برای خنده جوازی نداشتم
در قصه هات حرفی از اندوه شب نبود
با گویه هات سوز و گدازی نداشتم
جز سمت آسمان نگاه ات غروب ها
سوگند می خورم که نمازی نداشتم
هموار بود جاده ی همواره  رفتن‌ام
پیش و پس ات نشیب و فرازی نداشتم
با تو کنارم آینه ی بامداد بود
شب های بی فروغ درازی نداشتم
انگشت هام در دل موهات می سُرید
جز تار گیسوان تو سازی نداشتم
با من همیشه شادی صدها ستاره بود
مردم در این گمان که جهازی نداشتم
بعد از تو آه! بر لبه ی رخت زندگی
طرح و نگار و رنگ و طرازی نداشتم
دیوارها و پنجره ها روبه روی هم
بازی نبود و کوچه ی بازی نداشتم
من خسته ام، شکسته ام، از دست رفته ام
افسوس دست خسته نوازی نداشتم
25/10/93

آقای دکتر نعمتی غزلی ترکی خواندند.
محو اولدو آینالاردا جاواب سیز سؤال لاریم
اؤلدی گؤزوم اؤنونده گؤزل ایده آل لاریم
کؤوشنلریم دن اوچدو یاشیللیق اتک اتک
اوولاندی غم دوزونده قیزیل شین مارال لاریم
شیشمان قارالتی لاردا بوغولدو گونشلیگیم
دؤندو کامان لارا اوجا بویلو کمال لاریم
بیر گون محال گلیردی منه آیریلیق گونو
جانلانمیش ایندی گوزگوده چیرکین محال لاریم
کار تانری لار ائشیتمه دی نیسگیل لی ناله می
قویلاندی باتدی لال قویودا قیل و قال لاریم
مین کوکره ین اراز قورودو منده ال به ال
قومسال کرانه ده کباب اولدو کفال لاریم
سئوگیم ده سؤزلریم کیمی ایندی سؤزون دوزو
کال دیر شیرین له شر یئتیشن چاغدا کال لاریم
مین گیزلین آرزو گوزگولرین گؤزلرینده وار
واز کئچمیر آرزولار کیمی مندن سؤال لاریم
 آقای چاووش نیز غزلی فارسی خواندند و حسن ختام جلسه با جناب استاد یحیوی(ائلچی)بود
 که شعر طنزی از مرحوم پدرشان تاج الشعرا یحیوی ارائه دادند. جناب استاد ائلچی در حاشیه‌‌
ی شعر علت سرایش شعر را به زبان ترکی نوشته اند که همراه با شعر هر دو را می خوانیم.
بو طنز شعری، شاعر فقید، تاج الشعرا الحاج عباسقلی یحیوی رحمه الله علیه، حدوداً 34-1333
 شمسی ده یاراتمیشدیر. بو شعرین یازیلماق سببی، بو اولدی کی اردبیلده، برق کرخاناسی
قویولدو، شهرین اعیان نشین محله لرینه برق وئریلدی، تازه شهر کوچه سی یاددان چیخدی.
چراغ برق آغاجلاری ایل یاریمدان آرتیق سیم سیز قالدی. شاعر مبرور، بو شعری یازیب، اداره ی
برقه تشریف آپاریب رئیس برقه اوخویور. سونرا بویورور: اگر بیزیم کوچیه برق وئرمه سوز، بو شعری روزنامه ی قبس ده چاپ ائدیب سیزی رسوا ائلیه جگم. رئیس برق مهلت آلیب، بیر هفتیه جن تازه شهره برق چکمیشدی. ائلچی

اولسون سلام برقه، درخت چناردن
قیشدا خبر وئریر نئجه گؤر نوبهاردن
بایرام دا شمع یاندیریریق کله سینده بیز
شرمنده اولماسینلا بولار هم قطاردن
باسدیرمیشیق دیبینده سینیق شیشه پاره سی
لامپوشگه میوه سی وئره تا شاخساردن
بیر ایلدن آرتیق اولدو آغاجلار دمیرلنیب
ناقص قالیبدی بودجه ی اعتباردن
گؤز آچ صفای باطنه باخ اهل برق ده
یاپراق گلیب قورو آغاجا، سِحر یاردن
راه نمین دن چکیلیب تازه شهره جن
سیم سیز آغاج ردیف ایله دؤرت بیر کناردن
سیم صحبتی اولاندا آغاجلار گلیر دیله
گویا گلایه مند دیلر سیمداردن
یا ایهالمدیر و یا ایها السهام!...
اللهه باخ قوتار بولاری انتظاردن
یوخدور سیمیز اگر قوتاریب ریسمان چکین
اونلوق فنر اوجوندا آسیلسین یوخاردن
نه سهمداریق اوردا نه وار پارت چؤمچه گیر
یوخدور اثر بیزیم کوچه ده مُلکه داردن
کوچه قارانلیق ائو قارادیر قبریمیز قارا
واردیر شکایتیم فلک کجمداردن
سن چکمه سیم بو کوچه یه گؤر بیزده نئیلیریک
اؤرگنمیشیک بو شیوه نی بیر کؤهنه کاردن
دیرماشدیراق گرک هر آغاج اوسته بیر پیشیک
گؤزلر ایشیلداسین قوتاراق لیل تاردن
قوللوقچونون دولون آساریق بو آغاجلارا
باش قوزاسین توماس ادیسون تا مزاردن
اولدوزلارین مقابیلینه گوزگو آسلیاق
تا برق آلاق بو آینه ی شؤوگه داردن
چاخماق داشین ووراق دمیره بلکه قوررانا
کئیف ائیله یک بیز هر گئجه بو ابتکاردن
بیر یوز ایگیرمی یاشلی قوجا یاخشی سؤز دئدی
گولدوم او قدر دوشدو دیزیم اختیاردن
فرمایش ائتدی بوردا هاموز متحد اولون
منت آپارمیین بو بخیل برقداردن
مفتول آلین بئش اون دَنَه مشعل قاییتدیرین
مشعل لری میخیلا چالین لاپ یوخاردن
گونده بئش اون تزک هره سینه قالاخلایین
یولداش وئرین اونا گُه اسب و حماردن
بیر اسگیه تؤکون نؤوتی، کبریتی چکین
یانسین تزک هوا اوزو دولسون بخاردن
بیردن آلولاناندا ایشیق دوشسون ائولره
ائولرده استفاده آپارسین شراردن
نه برقه یالوارین نه دئیین شهرداریه
بیر دفعه لیک بالا قوتارین سیز فشاردن
یاندیرمئیون چیراغ میراغ هئچ ائولریزده ده
لذت چکین شراره ی سرگین و خاردن
لازم دی تازه شهره چیراغ، کؤهنه شهره یوخ
هئچ گؤر بیری شکایت ائدیر پیرماداردن
بو اختراعی من ائله دیم اردبیل ده
اولدوم خلاص تهمت اصل چهاردن
شهرین درآمدی آزالیب چاتمییر حقوق
چوخ راضیام بو باره ده من شهرداردن
یوخدور سوپورگه چی کوچه میز قویلانیب کوله
اسکیک ده ییل بیزیم کوچه میز لاله زاردن
اهل وطن دی انجمن شهریمیز نه غم
خائن لری کناره چیخارتدیق اداره دن
شهرین باخار نواقصینه میهن ایستیه ن
نه منفعت وجود خیانت شعاردن
گر ایسته سون گئدنده قباقین ایشیقلانا
تنویر آلیب قاسیغووا یاخ جامه داردن!
کاظم نظری بقا- 8/11/93


گزارش مورخ 23/10/93

 

جلسه در منزل جناب داود کیانی برگزار شد. آقایان حاج جامعی و دکتر وهابزاده به جهت برنامه‌ی ویژه و مسافرت نتوانسته بودند در جلسه حاضر شوند. انجمن چهار مهمان ویژه داشت. جناب استاد سیدمحمد مسعود نقیب، جناب استاد رنجی تبریزی، جناب استاد مجتبی زادصادق هرسه از تبریز و جناب معصومی رئیس اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان خلخال.

 جلسه توسط استاد شاهی با یادکردی از درگذشتگان انجمن و بزرگان شعر و ادب اردبیل و تبریز و خیرمقدم گویی برای مهمانان عزیز با نثار صلوات آغاز گردید. در ابتدا جناب استاد سخنور با تفأل به دیوان حافظ غزلی را قرائت کردند. غزل حافظ را ذیلا می خوانیم.

 خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز

پیشتر زان که شود کاسه سر خاک انداز

عاقبت منزل ما وادی خاموشان است

حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز

چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است

بر رخ او نظر از آینه پاک انداز

به سر سبز تو ای سرو که گر خاک شوم

ناز از سر بنه و سایه بر این خاک انداز

دل ما را که ز مار سر زلف تو بخست

از لب خود به شفاخانه تریاک انداز

ملک این مزرعه دانی که ثباتی ندهد

آتشی از جگر جام در املاک انداز

غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند

پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز

یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید

دود آهیش در آیینه ی ادراک انداز

چون گل از نکهت او جامه قبا کن حافظ

وین قبا در ره آن قامت چالاک انداز

 در حاشیه ی شعر حافظ مقداری بحث و فحص صورت گرفت و سپس نوبت به اجرای فوق برنامه رسید که توسط بنده به اجرا درآمد. در این برنامه سومین بخش از مقاله ی سرمایه های اجتماعی در خسرو و شیرین نظامی ارائه گردید   آغاز شعرخوانی با استاد داود کیانی (یالقیز) بود که ایشان غزلی ترکی خواندند. غزل جناب یالقیز را از نظر می گذرانیم.

 اول  سینه وی آتش حسرت ده  کباب  ائت

 اوندان صونرا میخانه یه گه ل قصد شراب ائت

 سئودالیقـا   لیلی  کیمی  بیر یار  موافق

 تاپسان دولانیب  چوللری مجنونلوقو  باب ائت

 آل باده نی، صددانه نی قیر  باغلا بئلین ده ن

 ذکرین  یئرینه  فیکر ائله   بیر فیکر صواب ائت

 قیل ساقی قوران   بزم ده  ساغرلره  سجده

 سجاده وی می لن  سووا چک   تهمته  تاب ائت

 زاهدلری قیل  قاشلاری نین  طاقینه  بنده

 چیخ   قارشیا ، یئخ  مسجدی ، محرابی خراب ائت

 جمعیت  دل باغلانیب آشفته ساچین دان

 چک رشته یه بو خیل پریشانی  مجاب ائت

 سونبول ساچی نین  بایرام اولوب کسمه زکاتین

 سال بوینوما سئوادلی نی دا سائل  حساب ائت

 دیندیرمه  منی  عومره  سوره ن  دینمه ره م  آنجاق

 اغیارده  دیندیرسه   سنی دینمه جواب ائت

 گوردون  سارالیر رنگ رخون  هجرایله( وحدت)

 رخسارووی  بابک کیمی  قانینلا  خضاب ائت           اردبیل دی ماه 93

 

آقای همایون لطفی نیز در ادامه غزلی ترکی ارائه دادند که با هم می خوانیم.

 دوشوب شماره یه سنسیز له ین نفس بوغازیمدا

گل آیریلیق نفسین سون نفس ده کس بوغازیمدا

قیفیللانیبدی یاغیش قیناغی دومانلی گؤزومده

ایچین چالیر دلی سئللر سایاق ارس بوغازیمدا

اورکده ماهنی لاریم شدده شدده قالدی کول اولدو

یوبانما ماهنالاری کسمه یه تلس بوغازیمدا

سالیبدی رویالاریمدا آیاق سسین ائله طوفان

قاتارقاتار بوغولور سئل گؤزومده، سس بوغازیمدا

دیاردیار منی کروان ایتیردی یوللارا قالدیم

دؤنوبدو آرزویا سنلن کؤچن جرس بوغازیمدا

یازا یئریکله ییرم شاختادان سولان قورو باغ تک

یاشیل باخیشلارا واردیر هله هوس بوغازیمدا

سینیق قانادلاری چوخدان بزکلی ساخلامیشام گل

کؤنول گؤیرچینی تک چیرپینیر قفس بوغازیمدا        علی لطفی(همایون)- 23/10/93

در ادامه ی برنامه جناب استاد نقیب مطالبی را در خصوص معرفی مهمانان و مسائلی را از طرف انجمن اهل بیت(ع) تبریز ارائه نمودند. ایشان به شهرت انجمن حافظ در تبریز اشاره داشتند و یادآور شدند که جناب رنجی شاعر باذوق، سالیان درازی است که مجری انجمن شاعران اهل بیت تبریز می باشند و جناب استاد حاج مصطفی زادصادق، محقق و نویسنده ای هستند که تاکنون 58 جلد از دواوین شاعران آیینی و مرثیه پرداز را منتشر کرده اند و نیز جناب سیداحمد معصومی از شخصیت های فرهنگی خلخالند که در حال حاضر ریاست اداره فرهنگ و ارشاد خلخال را عهده دار می باشند.

جناب استاد رنجی تبریزی که بنده ایشان را از مدت ها پیش می شناسم و در تبریز و اردبیل بارها و بارها در خدمت ایشان بوده ام از فعال ترین شاعرانی هستند که در عرصه ی شعر و شاعری در تبریز حضور جدی دارند و از شعرای مطرح و سرشناس تبریز به شمار می آیند. علاوه بر مقام شاعری انسانی بسیار مؤدب و شایسته اند که حضورشان در انجمن حافظ برای من و اهالی انجمن مغتنم بود. ایشان سخنانشان را با این بیت آغاز کردند.

ز شادی اشک در چشم ام چو نیل است

که امشب موطن من اردبیل است

و در ادامه این رباعی را خواندند.

 شاعر که سخن به عشق می آغازد

در معرکه شعر  و قافیه می بازد

هر شعر که مطلعش شهادت باشد

هفتاد و دو واژه یک غزل می سازد

جناب رنجی در این بخش غزلی فارسی خواندند که در ذیل می خوانیم.

 ناگهان در شهر غوغا شد گمان کردم تویی

سایه ای در کوچه پیدا شد گمان کردم تویی

خلوتی بگزیده بودم ناگهان از پشت ابر

در دل شب مه هویدا شد گمان کردم تویی

رنگ ها را ریخت در هم دست نقاش ازل

صورتی بسیار زیبا شد گمان کردم تویی

در سکوت خویش بودم غرق با یاد رُخت

با نسیم آهسته در واشد گمان کردم تویی

سرو قامت، چشم شهلایی گذشت از کوچه ام

دیده ام غرق تماشا شد گمان کردم تویی

دوش مهرویی به سان سایه در خوابم نشست

یک نفس هم صحبت ما شد گمان کردم تویی

عطر گلهای شقایق کوچه ام را برگرفت

ناگهان در شهر غوغا شد گمان کردم تویی

 در ادامه نوبت شعرخوانی بنده رسید که غزلی فارسی خواندم.

 بی پایان ِ پی در پی

سکوت خانه ی متروک را البته می فهمم

درخت کوچه ی مفلوک را البته می فهمم

من از بین شکستن های بی پایان پی در پی

صدای استخوان پوک را البته می فهمم

من از ابهام بی ربط روایت های پنهانی

فریب قصه ی مسکوک را البته می فهمم

اگرچه اندکی گنگ است لحن مرزبان نامه

حدیث آن سه تا صعلوک را البته می فهمم

مرا خوک درون ره می برد تا اشتیاقی دور

ولی من اشتهای خوک را البته می فهمم

میان روشن و تاریک خواب کوچه های گیج

نگاه عابر مشکوک را البته می فهمم

همیشه می کشم تصویرهای ساده ای ازخود

زبان صادق ون گوک* را البته می فهمم

دراین بحران تاریخی نبوده گرچه کیف ام کوک

تفاوت های نوع کوک را البته می فهمم

 5/3/91

 *ونسان ون گوگ: نقاش امپرسیونیست هلندی

 دکتر شهریار نعمتی پس از من به یک غزل فارسی اکتفا کردند.

 خوش نیست حالم آه رفیقان شما چطور؟

دست از غم و ز بنده گریبان شما چطور؟

وقت غروب مثل تمام غریبه ها

شمعم به پای شام غریبان شما چطور؟

طفلک دلم که پای گریز از قضا نداشت

پای رضا کشید به دامان شما چطور؟

از بس به فکر نانم و ویرانه ای که نیست

می ترسم از خرابی ایمان شما چطور؟

گاهی صلیب و آینه بر دوش می کشم

در سنگبار شهر مسلمان شما چطور؟

معتاد درد غربتم و یک شب عاقبت

جان می دهم کنار خیابان شما چطور؟

اقرار می کنم که به رغم تظاهرم

شرمنده ام ز حضرت وجدان شما چطور؟

یاد گذشته خون به دلم کرده دوستان!

من شاکرم ز نعمت نسیان شما چطور؟

 جناب اسد نیکفال(فریاد) نیز شعری فارسی خواندند.

 خان اول را تهمتن باش شش خان پیشکش

رستم دست دل خود باش دستان پیشکش

دور خود پیچیده ایم از درد این غم پیچه ها

نسخه ی ما را مپیچ از هیچ درمان پیشکش

راز خیس آسمان است این که می ریزی به خاک

آبروداری بکن ای ابر، باران پیشکش

اولین شرط زلیخایی شدن منت کشی ست

ناز یوسف را بکش از چاه زندان پیشکش

شیر را بگذار و بگذر از کمین کینه ها

قلب آهو را زیارت کن خراسان پیشکش

هرچه بود و هرکه بود از جنس انسان بود حُر

قدر یک کافر مسلمان باش سلمان پیشکش

ناله را بشکاف و با هر ذره از فریاد خویش

کوچه ها را آفتابی کن خیابان پیشکش

 نوبت بعدی متعلق بود به استاد مجتبی زادصادق. جناب زاد صادق که سن و سال بالایی دارند بسیار پرکارند و دایره المعارفی از شعر عاشورایی را که اغلب از میان شاعران درگذشته اند، ترتیب داده اند که در نوع خود کم نظیر است و کار ایشان بسیار شایان تحسین. تبریز ذاتاً محقق پرور است. این ویژگی در آب و خاک آن شهر متمدن نهادینه شده است. استاد زادصادق به تصریح خودشان ریشه ای اردبیلی دارند، اما آیا اگر در اردبیل می ماندند آن ذوق و شوق زایدالوصفی را که در این سن و سال نیز ایشان را ترک نکرده باز هم می داشتند؟ به بخشی از دواوینی که ایشان احیا کرده اند در این جا اشاره می شود.

دیوان روفه گر تبریزی- دیوان آصف تبریزی- دیوان سهیلی تبریزی- دیوان ثریا تبریزی- دیوان فتاح مراغه ای- دیوان اشکی و کلامی تبریزی- دیوان خازن تبریزی- دیوان طوری تبریزی- دیوان واقف سرابی- دیوان حقیر خویی- دیوان عشقی تبریزی- دیوان بهار تبریزی- دیوان زایر تبریزی- دیوان وافی تبریزی- دیوان شاکر تبریزی- دیوان شکوهی مراغه ای- دیوان ذوقی تبریزی- دیوان بیخود سرابی- دیوان حامد تبریزی- دیوان جودی تبریزی و حاج کریم مؤمن(راثی)- دیوان فاکر تبریزی- دیوان لعلی تبریزی و محزون ارموی- دیوان سیدحسین کهنمویی(ریاضی)- دیوان حاج بیوک اعظمی- دیوان فاطمیه حامد تبریزی- دیوان غمناک تبریزی- دیوان عباسیه اشکی تبریزی و...

ایشان تاریخ هیآت تبریز و تذکره شعرای عاشورایی و اشعار علمای قفقاز به نام مشاهیر ادب را نیز به دست چاپ سپرده اند. استاد زادصادق به مرحوم جلال الدین مطلع اردبیلی که هیأتی به نام سادات در تبریز قبل از انقلاب دایر کرده بودند اشارتی نموده و از خدمات شایان توجه ایشان به اردبیلی های مقیم تبریز به نیکی یاد کردند و از اردبیلیان درخواست کردند که جای خالی آن مرحوم را به نحوی پر کنند. جناب زادصادق چندین جلد از دواوین جدید را ارمغان آورده بودند که جلد دوم دیوان مرحوم واقف سرابی به بنده رسید. تورقی کوتاه در این دیوان نشان از استحکام لفظ و معنا در اشعار نامبرده دارد و نشانگر آن است که واقف سرابی به مسائل شعری واقف بوده و طبعی لطیف و سرشار داشته اند. غزلی عاشورایی به زبان ترکی از این دیوان تقدیم می شود.

 بو عالمین غم و اندوهی عالم عالم اولئیدی

نه بو محرم اولئیدی نه زینبه غم اولئیدی

حسین الینده علی اصغر اؤلمییدی سوسوزدان

تمام شیعه لرین مسکنی جهنم اولئیدی

نه حور اولئیدی نه جنت، نه جام اولئیدی نه کوثر

نه کربلاده حسینین جلالی برهم اولئیدی

نه مشکی پاره له نئیدی، نه ال دوشئیدی نه بیرق

نه زینبین بو مصیبتده قامتی خم اولئیدی

نه شمر اولئیدی نه خولی نه تیغ اولئیدی نه خنجر

نه کسمه گه الینی ساربان مصمم اولئیدی

شکنج زلف علی اکبریله بندیدی لیلا

قاچان دگیلدی نه لازم طنابِ محکم اولئیدی

گؤروب او پیکری اوچ حصه آغلئییب دئدی زینب

حسین بدنده باشون، اللرونده باهم اولئیدی

مترجم اولمادی سینونده قالدی علم الهی

گرک بو علمووه آت دیرناغی مترجَم اولئیدی

منی زمانه بو احواله تک سالمیوب آنام اوغلی

گرک سکینه اسیر فرنگ و دیلم اولئیدی

اؤلئیدی کاش باجون گؤرمییدی بیرجه بو حالون

حسین بدنده باشون اللرون مسلم اولئیدی

آنام تنوریده قویماز کسیک باشون قالا یالقیز

گئدنده دیره پذیرالیغیندا مریم اولئیدی

 جناب آقای سید احمد معصومی که همراه شاعران تبریز آمده بودند در سخنان کوتاهی از انجمن حافظ جهت حضور در خلخال دعوت به عمل آوردند.

جناب استاد ائلچی غزلی ترکی خواندند تا دوره ی اول شعرخوانی به اتمام برسد.

دور دوم با شعرخوانی استاد نقیب آغاز شد. ایشان ابتدا توضیحاتی در باره ی هفته نامه ی نقیب که در تبریز منتشر می شود دادند( در این هفته نامه اغلب از شاعران اردبیلی شعر چاپ می‌شود. در شماره 38 سال دوازدهم مورخ 23 دی 93 اشعاری از عسگر شاهی، عباسعلی یحیوی، داود کیانی و کاظم نظری بقا دیده می شود) و نیز اشاره به شعرخوانی دوران پس از جنگ که در گرمی برگزار شده بود و ماجرای دلخراش تصادفی که آن روز اتفاق افتاده بود داشتند. ایشان در آن زمان فرماندار گرمی بودند. ماجرای حضور شاعران اردبیلی در گرمی و حادثه تصادف را با حاشیه هایش البته از منظر حسی و انساندوستی در خاطراتم که فعلا عنوان مکتومات را دارد آورده ام.

جناب نقیب در سال 79 کتابی تحت عنوان خلخال و مشاهیر منتشر کرده اند. اخیرا نیز کتاب گاهشمار تطبیقی جهان اسلام و ایران را انتشار داده اند که تعدادی را برای انجمن حافظ اهدا کردند. جناب نقیب شعری از میرزا باقر مسکینی از شاعران فقید خلخال را قرائت کردند.

گفتمش نازکتر از گل چیست گفتا روی من

گفتمش دل گفت درلعل لب دلجوی من

جناب استاد رنجی در دور دوم نیز غزلی فارسی ارائه کردند که باهم مرور می کنیم.

نماز خود ز همه دل گسسته خواهم خواند

وَ چون نماز مسافر شکسته خواهم خواند

به پیش قامت رعنای تو من امشب نیز

نماز نیمه ی شب را نشسته خواهم خواند

کبوتران حرم را برای دیدن تو

به میهمانی خود دسته دسته خواهم خواند

تمام دفتر زیبایی تو را امشب

عزیز من به خدا چشم بسته خواهم خواند

شبی که پا بگذارد اجل به خانه ی من

منم که مقدم او را خجسته خواهم خواند

دمی که پیکر خود را به خاک بخشیدم

هزار فاتحه بر روح خسته خواهم خواند

در آن شبی که چو "رنجی" سفر بیاغازم

نماز خود ز همه دل گسسته خواهم خواند.

آقای باغبانی غزلی فارسی از حسین منزوی خواندند.

 از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریم  

نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم  

آوار پریشانــی‌ست ، رو ســوی چـــه بگریزیم؟  

 هنگامه ی حیرانی‌ ست، خود را به که بسپاریم؟  

تشویش هزار " آیا"، وسواس هزار "اما"  

کوریم و نمی‌بینیم ، ورنه همه بیماریم 

دوران شکوه بـــاغ از خاطرمان رفتــه‌ ست 

امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم  

دردا کــه هدر دادیم آن ذات گرامی را  

تیغیم و نمی‌ بریم، ابریم و نمی‌ باریم  

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب 

 گفتند کــه بیدارید؟ گفتیم کـه بیداریم  

من راه تــو را بسته، تـــو راه مرا بسته  

امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم

 آقای باقری مدیر انجمن مطلبی ارائه نکردند. به دنبال آن آقای توحید دلاور قوام با بیتی از مرحوم ذکری اردبیلی سخن خود را شروع کردند.

پیر میخانه کی سرمست شراب ائتدی منی

ائوی آباد عجب خانه خراب ائتدی منی

جناب قوام با گرامیداشت یاد مرحوم استاد عاصم اردبیلی غزلی ترکی از ایشان با مطلع ذیل خواندند.

گؤستر اوزون کی سیر گلستانه گلمیشم

بیر زائرم زیارت جانانه گلمیشم

و نیز شعر طنر معروف استاد: "اقسوس کی یار گئتدی یاریم جان بیزه قالدی" را در ادامه ارائه دادند.

آقای جمشید جامعی قطعه ای ادبی خواندند و جناب استاد سخنور یک غزل فارسی و یک غزل ترکی تقدیم نمودند.

 لب لعلت هماره پرشکر باد

ز شعر تر دهانت پرگهر باد

به تابستانِ تو ایام شیرین

خزانت از بهاران سبزتر باد

پریشان خاطری را شاد کردی

تو را پرشادمانی دور و بر باد

چو زیبایی‌ت افزون است از حد

ز حسنت دور چشم بدنظر باد

چو مرغان سوی بالا باز کن پر

تو را اندام زرین بال و پر باد

سخنور عاشق نوشین سخن هاست

تو را گفتار شیرین پرثمر باد

شراب مهربانی و محبت

به جام کام تو شام و سحر باد

 1/7/91

 جناب چاووش قصیده ای فارسی خواندند که مطلع آن این بود.

 از شاپرک شنیدم عشاق را نوا نیست

وز اشک شمع پرشور شعر تری رسا نیست

 در ادامه ی برنامه جناب نقیب شعری از دیوان ملامحمدباقر خلخالی که در سال 1305 در تبریز منتشر شده است خواندند.

 افتاده به پا زلف سمن سای تو از چیست

دیوانه منم سلسله در پای تو از چیست

 جناب نقیب اشاره کردند که دیوان مرحوم خلخالی را در دست تصحیح دارند که بعد از اتمام کارهایش آن را به دست چاپ خواهند سپرد.

و نیز غزلی فارسی از میرزا عبدالوهاب پاشاپور متخلص به مخمور خلخالی به شرح ذیل خواندند.

ای وصل و فراق تو مرا جنت و دوزخ

عشق تو گدازنده تر از آتش و من یخ

خال رخ گلفام تو با طره شبرنگ

بر طایر جانهاست یکی دانه یکی فخ

بر طلعت زیبای تو هر دم ز ملائک

آید ز سما سوی زمین صوت بخٌ بخ

زان سان شده ام از غمت ار باز ببینی

خود سوزن زرینم و آه است سیه نخ

از باد ستم خشک شده نخله ی قدّم

ترسم بکنند عاقبتم هیزم مطبخ

باز آ به سر عاشق خود حین شهادت

بر طیبه تبدیل  شود کلمه آوخ

«مخمور» هر اوقات همین نکته سراید

ای وصل و فراق تو مرا جنت و دوزخ

استاد شاهی حسن ختام برنامه را اجرا کردند. ابتدا غزلی فارسی خواندند که ذیلاً مشاهده می‌فرمایید.

آخر این خلق که بر خاطر تو بار شوند

همه در مدرسه ی چشم تو بیمار شوند

هیچ کاری نبود در خور ارباب نظر

بهتر آن است که این طایفه بیکار شوند

غنچه را واشدن از یاد برفتن چه هراس

نفرت و عشق دهن بسته هم اظهار شوند

ساده و صاف چنان شو که اگر آینه ها

از تو بینند خطایی همه ستار شوند

خبر آن است که از خویش کند بی خبرت

بی خبرها ز پس پرده خبردار شوند

شکوه از خواب بزرگان مکن ای شهر یتیم

باش تا صبح کفن آید و بیدار شوند

شاهیا دفتر اشعار ببند ار نه عوام

سحر را معجزه گویند و گنهکار شوند.

وهمچنین استاد یک مرثیه ی عاشورایی را زینت بخش اختتام مراسم کردند.

 24/10/93

 کاظم نظری بقا

گزارش جلسه ی مورخ 9/10/93

جلسه ی انجمن حافظ پس از دو هفته مطابق روال های قبلی در منزل اعضا برگزار گردید. این هفته نوبت جناب آقای توحید دلاور قوام بود. مهمان ویژه‌ی این جلسه جناب آقای امیر رجبی رئیس جدید حوزه ی هنری بودند. جناب دکتر وهابزاده همچنان در سفر امریکا بودند و جناب همایون لطفی به جهت مسافرت نتوانسته بودند در جلسه حضور یابند. آقایان دکتر نعمتی و اسد نیکفال هم از حاضرین جلسه ی مزبور بودند.

جلسه توسط استاد شاهی شروع شد و پس از نثار چندین صلوات به درگذشتگان انجمن حافظ و یادکردی از غایبین جلسه، با تفأل جناب سخنور به دیوان حافظ ادامه یافت. بعد از تفأل این شعر آمد که جناب سخنور آن را قرائت فرمودند.

 

بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی

خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی

آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد

حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی

گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است

عیش با آدمی ای چند پری زاده کنی

تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف

مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی

اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان

گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی

خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات

مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی

کار خود گر به کرم بازگذاری حافظ

ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی

ای صبا بندگی خواجه جلال الدین کن

که جهان پرسمن و سوسن آزاده کنی

 

اجرای فوق برنامه به عهده ی بنده بود که در دقایقی چند به ادامه ی مبحث سرمایه های اجتماعی در خسرو و شیرین نظامی پرداختم و بخش دوم آن را ارائه دادم.   آقای دلاور قوام غزلی از حسن یعقوبی با عنوان "مهمان تو" خواندند که ذیلاً مشاهده می‌فرمایید.

 مهمان تو دلتنگ نگاهی ست، نگاهی

بگذار به دریا بزند دل، پرِ کاهی

مهمان تو رنگ از رخ او گرچه پریده ست

افتاده بر او چشم کسی، چهره ی ماهی

باید که به حیرت بسپارد دل و دین را

هرکس که دچار است به چشمان سیاهی

یوسف که نه، این مانده در آغوش بلاها

انگار که گرگی ست درافتاده به چاهی

مهمان تو شد ذره ی درمانده ای ، اما

بر گُرده اش اندازه ی کوه است گناهی

بنوازی اگر یا نه، تو را چشم به راه است

مهمان تو دلتنگ نگاهی ست، نگاهی ...

  در ادامه ی برنامه آقای امیر رجبی پس ار حرف های کوتاهی غزلی فارسی خواندند.

 چشمه ی چشم مرا آب تمنا هوس است

چشم مجنون مرا دیدن لیلا هوس است

دلم از پوچی این ساحل ویرانه گرفت

کشتی قلب مرا پهنه ی دریا هوس است

رانده از جنت و افتاده در این دام بلا

آدم غمزده را صحبت حوا هوس است

کار این عالم فانی همه رنج است و عذاب

رَستن از درد و غم و محنت دنیا هوس است

مصر قحطی زده ی دهر خریدار نداشت

یوسف جان مرا عشق زلیخا هوس است

چشمه ی آب بقا نیست در این دار فنا

ساقیا تشنه ام و آب گوارا هوس است

آب چه بود؟ که خماریم و خراب ای ساقی

لب عطشان مرا زان می مینا هوس است

همه اغیار برون کرده ام از دل "یاهو"!

رَستم از لا و کنون لذت الا هوس است

 آقای چاووش غزلی ترکی خواندند و آقای جمشید جامعی نثر ادبی زیبایی ارائه دادند و سپس جناب دکتر شهریار نعمتی دو غزل فارسی خواندند که ذیلاً یکی از آنها را مرور می کنیم.

 چون پلنگان می وزم در ناز آهویی که نیست

لاله می پاشم به یاد یاس خوشبویی که نیست

باد سرگردان صحراهای درویشم هنوز

خوشه می چینم ز گندمزار گیسویی که نیست

پیله ی تنهایی ام که مسلخ پروانه هاست

می شود پیراهن موهوم بانویی که نیست

یاد آن مژگان می پالا خرابم می کند

سجده گاهم می شود محراب ابرویی که نیست

داغ خونین شقایق خورده بر پیشانی ام

می چمم در خاطرات باغ لیمویی که نیست

جان ما را یک نفس توفیق آسودن دهید

زیر چتر سایه ی شمشاد گلرویی که نیست

 آقای اسد نیکفال دو غزل فارسی ارائه دادند و سپس جناب استاد ائلچی یک غزل ترکی و یک مثنوی کوتاه عاشورایی با عنوان "یک لحظه بعد از گودال" خواندند که مثنوی ایشان را از نظر می‌گذرانیم.

 شیهه زنان، غرق عرق، غرق خون

سخت سراسیمه ز موج جنون

غیرتش از خشم درون شعله ور

خون جگر و نوحه گر و دیده تر

گرد و غباری که برانگیخته

باد دوباره به سرش بیخته

عرصه پر از خنجر و گرز و خدنگ

مردمکان آینه ی نقش جنگ

سنگ ستم می شکند جام را

 شعله فرو می خورد اخیام را

ضجه کشان، موی کنان، دختران

هلهله زن فرقه ی غارتگران

طعنه به خورشید و قمر می زنند

کوس و دف و طبل ظفر می زنند

کُنده و زنجیر و طناب و شتر

گوش فلک زان همه فریاد پر

آل عدالت همه آشفته حال

قوم رذالت پی مال و منال

آن همه مصداق برازندگی

این همه وحشیت و درندگی

باغ رسالت ثمرش پایدار

اهل شقاوت همه بدکیش و خوار

آل عبا گر به سیه روزی اند

حامل سرلوحه ی پیروزی اند 7/9/93

 در اینجا بخش نخست برنامه به اتمام رسید و پس از دقایقی قسمت دوم برنامه با آقای باغبانی شروع شد. ایشان غزلی از شاعری به نام علی اکبر باغی تبار خواندند.

 خون قبیله ی پدرم عبری است ، خط زبان مادری ام تازی

از بس که دشنه در جگرم دارم ، افتاده ام به قافیه پردازی

 جسمم به کفر نیچه می اندیشد ، روحم به سهرودی و مولانا

یک قسمتم یهودی اتریشی است ، یک قسمتم مسیحی قفقازی

اندیشه های من هگلی امّا ، واگوبه های من فوکویامایی است

انبوهی از غوامض فکری را حل کرده است علم لغت بازی

 تلفیق عقل و عرف و ولنگاری ، آموزش شریعت و خوشباشی

درک نبوغ فلسفی خیّام ، با فال خواجه حافظ شیرازی

 ما سوژه های خنده ی دنیاییم ، وقتی که یک فقیر گنابادی

با یک دو پاره ذکر و سه تا حق حق ، اقدام می کند به براندازی

می ترسم از تذَبذَب یارانم ، گفتی برادرم شده ای؟ باشد

اثبات کن برادری خود را ، باید مرا به چاه بیندازی

  آقای حاج باقری مطلبی ارائه نکردند به دنبال آن بنده دو غزل فارسی خواندم.

 اوهام باد

 دیگر به بال هوبره دست ام نمی رسد

برآفتاب پنجره دست ام نمی رسد

طوری به دور پیله ی مرگ ام خزیده ام

حتا به بال شب پره دست ام نمی رسد

گردی به قاب صفحه ی ذهن ام نشسته است

آن سوی رنگ منظره دست ام نمی رسد

از خواب ماهیان شما پاک می شوم

وقتی به حوض خاطره دست ام نمی رسد

خاکسترم به سرقت اوهام باد رفت

طوری که پای مقبره دست ام نمی رسد

فردا رفیق غربت این جاده ها منم

اینجا مخاطب سره دست ام نمی رسد

باید به ساز بی هنران دست وپا زنم

حالا که ساز حنجره دست ام نمی رسد

 *

 ای شاعران خسته

 ای کوچه های خسته! برایم دعا کنید

ای چشم های بسته! برایم دعا کنید

من می روم که شخم به آیینگی زنم

دستان پینه بسته! برایم دعا کنید

ای کفتران خلوت رویای کودکی!

از سنگ هام رَسته! برایم دعا کنید

فانوس های روشن زیتون هِرمسی!

شب های دل شکسته! برایم دعا کنید

گاهی شبیه قامت موزون سرو و گاه

چونان علف نشسته برایم دعا کنید

ای سازهای ساکت و سرد و بُریده سیم!

دف های تن گسسته! برایم دعا کنید

ای شعرهای دفتر ناخوانده ی دل ام!

خیزید و دسته دسته برایم دعا کنید

من می روم به شهر غریبی که آشناست

ای شاعران خسته! برایم دعا کنید

 در ادامه آقای کیانی یک غزل ترکی و یک غزل فارسی خواندند.

 تا  قد ما زیر بار نامراد ی  خم  نشد

ذره ای از  ترکتازی های  گردون  کم نشد

کم نشد سیل  بلا از دیده ی خونبار  ما

گر به سامان شد دل غمدیده  آسان هم  نشد

بعد از آن سیلاب ایلی در میان بندی نماند

پشت چوپانان به  سارای دگر محکم  نشد

سیل سارا برد و خیلی را به ناکامی سپرد

ای دریغ این سیل وآن  سارا، کسی را غم نشد

می نماید دیده را چون قلزمی دریای خون

هر دل  سنگی  که  در پاهای تو زمزم  نشد

ارک دل  در لرزه  افتاد از خم گیسوی تو

این بنا دیری است تجدید بنا  چون بم  نشد

دامن  یاری بگیر ای  خواجه  تا  آدم شوی

تا   به حوا  بوالبشر هم  رو نکرد آدم  نشد

می نگنجد درد   ما « وحدت»  در اقلیم وجود

هفت دریا در  قیاس اشک  ما  یک نم شد  

 آقای سخنور ساقی نامه ای ترکی در قالب مثنوی خواندند.

 کوزه نی دور قولتوغا وور ساقیا

قالما ساکت دورگیلن دور ساقیا

آغزیمیز چوخداندی کی داددان توشوب

می آدی محبوب آدی یاددان توشوب

یاتمیشیق ساقی بیزی بیدار ائله

عیش و نوشین ماهنی سین تکرار ائله

 جاملارا نازیله دولدور باده نی

مست و مدهوش ائت دل و دلداه نی

چاشمیشیق سا تازه دن چاشدیر بیزی

بیر صراحی می له قاتلاشدیر بیزی

مست مستیک وئر آییقلیق جامینی

یای اوره ک مولکونده عشق احکامینی

امنیت ذاتیندا یوخموش تورپاغین

سنده ساقی بؤیله تورپاقدان ساقین

هرنه گؤردوک ظلم و زور و قهر ایمیش

هرنه کی داددیق هلاهل زهر ایمیش

الامان بو خاک‌دن ای آسمان

چاره قیل افلاک‌دن ای آسمان

وعظ واعظ ظاهری بیر پند ایمیش

کلمه کلمه ریب ایمیش، ترفند ایمیش

ائتمه باور بو یالانچی سؤزلره

باخ گیلان هر دم خمار اول گؤزلره

گز دولان ساقی کوثر عشقینه

اوی، آخین زلف معنبر عشقینه

دمبدم ایزله بو عشقی دوی گیلان

لحظه به لحظه او حسنه اوی گیلان

دوغرودان کی چوخ یالانمیش بو حیات

ایلک اول گوندن تالانمیش بو حیات

کاش اولا باشدان اونون آتماق داشین

ترک قیلماق یولداشین هم قارداشین

بیر نئچه بوینو یوغون قدرت مدار

ائتدی لر عشق اهلی نی بیمار و زار

اؤزلرین چکدی له عرش عزته

ائتدی لر ریشقاند انس و الفته

چوبه ی دار اکدیلر یوخسول لارا

گون به گون داغ چکدیلر یوخسول لرا

اؤزلریندن یاخشی قانون کئچدیلر

مردومون هر لحظه قانین ایچدیلر

آری یه دؤندردیلر لا کلمه سین

بوغدولار لائیله الا کلمه سین

ایندی کی دونیا بئله یمیش باده تؤک

دردمندم ساقیا چات داده تؤک

گر قوتاردی بیرده دولدور کوزه نی

پایمال ائت بو دنی دریوزه نی

بو دنی دونیا عجب آلچاق ایمیش

قرن لر اوندا آلا تاپداق ایمیش

آرزولار حاکم لری جایدیردیلار

حق طنابین قلب لردن قیردیلار

اویدولار جاه و جلال و قدرته

غده لیک گؤستردیلر حریته

بیلمه دیلر نر دوغان دونیادی بو

شاهلارین بوینون بوغان دونیادی بو

ساقیا مشتاق می دیر کامیمیز

باده تؤک قویما بوشالسین جامیمیز

اَیری قاشوندان سووشدور مژگانی

یوز سخنور بیر نگاهین قربانی   21/8/90

 آقای حاج جامعی غزلی از فاضل نظری خواندند و حسن خطام جلسه را استاد شاهی با یک غزل  و یک مستزاد فارسی به پایان رساندند.

 هر آدمی که دهد دین و دل به گیسویی

در آدمیت او شک مکن سر مویی

مرا که طنطنه پرداز انجمن بودم

کنون به گوشه نشینی کشیده ابرویی

ملوک را بچشان جرعه ای ز ساغر عشق

که هر شهی به گدایی رود سر کویی

ز شیخ می طلبم دانش و ز شاعر عقل

کجاست در همه عالم چو بنده هالویی

ببین که پخته چه آشی بشر به نوع بشر

خوشم که از بشریت نبرده ام بویی

کنون که نسخه به بال کلاغ می پیچند

بمیرم و نروم من سراغ دارویی

چو دست بنده دماوند پیر می لرزد

مگر برآمده آه از دل دعاگویی

چراغ خانه کند چشم شیر میدان را

گریزد آن که ز خود چون رمیده آهویی

زهی به جرأت "شاهی" که دل به زلف تو داد

سپرد مملکتی را به دست هندویی

 

11/10/93- کاظم نظری بقا

 

 

 

 

 

 

 

گزارش جلسه ی مورخ 25/9/93

جلسه در منزل جناب جمشید جامعی برگزار گردید. دوستان انجمن حافظ همه جمع بودند به استثنای جناب دکتر وهابزاده که در مسافرت آمریکا بودند. جناب دکتر البته همان شب به آقای باقری زنگ زده و پی گیر جلسه بودند و فردای آن روز نیز به بنده زنگ زده و ضمن تشکر از گزارش ماوقع جلسات انجمن، جویای برنامه های اجرا شده در آن شب بودند. آقایان دکتر شهریار نعمتی و اسد نیکفال نیز در جلسه حضور داشتند. استاد شاهی نسبت به جلسه ی قبلی وضع جسمانی شان خیلی بهبود یافته بود و مدیریت اجرایی جلسه را عهده دار بودند. در آغاز تفألی به دیوان خواجه حافظ توسط جناب سخنور زده شد که شعر ذیل آمد:

 

سحر بلبل حکایت با صبا کرد

 

که عشق روی گل با ما چه‌ها کرد

از آن رنگ رخم خون در دل افتاد

 

و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد

غلام همت آن نازنینم

 

که کار خیر بی روی و ریا کرد

من از بیگانگان دیگر ننالم

 

که با من هر چه کرد آن آشنا کرد

گر از سلطان طمع کردم خطا بود

 

ور از دلبر وفا جستم جفا کرد

خوشش باد آن نسیم صبحگاهی

 

که درد شب نشینان را دوا کرد

نقاب گل کشید و زلف سنبل

 

گره بند قبای غنچه وا کرد

به هر سو بلبل عاشق در افغان

 

تنعم از میان باد صبا کرد

بشارت بر به کوی می فروشان

 

که حافظ توبه از زهد ریا کرد

وفا از خواجگان شهر با من

 

کمال دولت و دین بوالوفاکرد

 

در ادامه بنده بحث جدیدی در ارتباط با سرمایه های اجتماعی در خسرو و شیرین نظامی شروع کرده و نخستین بخش آن را ارائه دادم. در ادامه جناب جمشید جامعی متنی را خواندند که مورد تحسین حاضرین واقع شد. معمولا ایشان نکته های دقیق و قابل تأملی را انتخاب می کنند که دقت نظرش را در گزینش متون بیان می دارد. نکته هایی که در حوزه ی ادبیات تعلیمی قرار می گیرد.

آقای دلاور قوام شعری عاشورایی از حمیدرضا برقعی قرائت کردند:

نوشتم اول خط بسمه‌ تعالی سر
بلند مرتبه پیکر  بلندبالا سر

فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد
که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت  هرجا سر

قسم به معنی "لا یمکن الفرار از عشق"
که پر شده است جهان از حسین سرتاسر

نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن
به آسمان بنگر! ما رایت الا سر

سری که گفت من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند می‌روم با سر

هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه مبادا کفن  مبادا سر

همان سری که یحب الجمال محوش بود
جمیل بود  جمیلا بدن  جمیلا سر

سری که با خودش آورد بهترین‌ها را
که یک به یک  همه بودند سروران را سر

زهیر گفت حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت حبیبا! بگیر از ما سر

سپس به معرکه عابس  "اجننی"  گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر

بنازم ام وهب را به پاره ی تن گفت:
برو به معرکه با سر ولی میا با سر

خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت لحظه ی آخر به پای مولا سر

در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر

سری  که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود  پا تا سر

پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر

امام غرق به خون بود و زیر لب می گفت:
به پیشگاه تو آورده ام خدایا سر

میان خاک کلام خدا مقطعه شد
میان خاک  الف  لام  میم  طا  ها  سر

حروف اطهر قرآن و نعل تازه ی اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدن ها سر

تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد ، حتی سر

نبرد تن به تن آفتاب و پیکر او
ادامه داشت ادامه سه روز ...اما سر -

جدا شده است و سر از نیزه‌ها درآورده است
جدا شده است و نیفتاده است از پا سر

صدای آیه ی کهف الرقیم می‌آید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر

بسوزد آن همه مسجد ، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر

چقدر زخم که با یک نسیم وا می شد
نسیم آمد و بر نیزه شد شکوفا سر

عقیله غصه و درد و گلایه را به که گفت
به چوب، چوبه ی محمل نه با زبان  با سر

دلم هوای حرم کرده است می‌دانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر

در ادامه ی شعرخوانی نوبت به من رسید که دو قطعه غزل فارسی خواندم که ذیلا مشاهده می‌فرمایید.

بر من ببار آینه ای آسمان کمی!

شاید شوم در این شب پیری جوان کمی

ای روز، واژه های دل ام را امان بده!

تا شرح ِدرد آورد امشب زبان کمی

گلدان خانه غنچه کند بشکفد اگر

باران زند به پنجره از ناودان کمی

ای روح شاعرانه ی حافظ بلند شو!

شعری بریز بر لب این مرده جان کمی

ای بال هایتان همه از جنس روشنی!

بر من نشان دهید ازآن بی نشان کمی

این روستا که مزرع گندم ندیده است

ای کاش بشنود سحری بوی نان کمی

امشب خدا کند که سفرنامه خوان باد

بویی رساند از تو به من ناگهان کمی

*

در امتداد رسیدن نگاه تعطیل است

عبور گرد گرفته ست و راه تعطیل است

دریچه های نفس رفته رفته می گیرند

بساط چیده و در سینه آه تعطیل است

نه یوسفی ست در این جاده نی زلیخایی

گذشته قافله و آب و چاه تعطیل است

صدای شرشر باران و ناودانی نیست

علف به سایه خزیده گیاه تعطیل است

در آسمان خبری نیست از ستاره ی صبح

وَ مدتی ست که چشم پگاه تعطیل است

کسی نشانی ی خورشید را نمی داند

وَ خنده های شبستان ماه تعطیل است

مدیترانه در آغوش باد خوابیده

وَ موج های بلند سیاه تعطیل است

قطار در برهوت همیشه جامانده

وَ کوپه های غریب رفاه تعطیل است

آقای لطفی نوبت بعدی بودند که شعری نخواندند. دکتر نعمتی یک شعر ترکی و یک شعر فارسی عاشورایی خواندند که با هم مرور می کنیم.

فقط یک شرم مانع بود بین آب با عباس(ع)

گلوی مشک تر گشت و ننوشید آب را عباس

فرات از خواهش لب های ساقی همچنان می سوخت

که بر پا خاست و کرد آب را عطشان رها عباس

و هی کرد اسب خود را بی هوا عباس مرگ آشام

گذر کرد از دل باران پیکان بی هوا عباس

شتابان تیری آمد مشک را از آب خالی کرد

و برجا ماند با چشم تر و قد دوتا عباس

سپس تیری چنان بوسید چشم مست ساقی را

که همچون شیر زخمی نعره زد یا مرتضا عباس

هنوزش دست کاری بود و تیغش مرگ می بارید

و می افراشت با دست چپش خونین لوا عباس

دریغا شاخه ی نخل تناور را جدا کردند

به خاک افتاد دست و بعد با دست جدا عباس

قلم شرمت کجا رفته ست همچون بغض من بشکن

و در هق هق توسل کن فقط یک کلمه یا عباس

آقای نیکفال یک غزل ترکی و یک غزل فارسی خواندند که هر دو شعر را در ذیل می خوانیم.

وقتی از آسمان قفس بارید باغ ها را جوابشان کردیم

باب میل گل و ستاره نبود فصل هایی که باب شان کردیم

آب وقتی از آسیاب افتاد لای دندانمان طمع گل کرد

ناله ها را به خاطر گندم زیر پا آسیاب شان کردیم

بس که دکان تازه واکردیم جنس هامان خراب شد گندید

قیمتش خون مشتری ها بود جنس هایی که آب شان کردیم

روحمان را سیاه کرده گناه شرممان باد از این گناه سیاه

زنده ها را به مرگ لو دادیم تا که مردند قاب شان کردیم

وقتی از ترس مرگ خود مردیم آبروی چراغ را بردیم

دزد شب را چراغ سبزی بود کوچه هایی که خواب شان کردیم

مسأله بودن و نبودن نیست مسأله دیدن و ندیدن ماست

میزها را به جای آدم ها هی حضور و غیاب شان کردیم

هر درختی که لانه ی ما بود پشت ما را به تیرها رو کرد

شاخه ها را چرا تبر بزنیم خودمان انتخاب شان کردیم

دسته دسته به دام افتادیم بال فریادمان قفس پوشید

در هجوم کلاغ هایی که دسته دسته عقاب شان کردیم

5/7/91

سوموکلریم ده اؤلوم تار چالیر یارین یئری بوش

کفن یاغیر باشیما قات با قات قارین قارین یئری بوش

بو اللریم یئنه ده بَی گلین کیمین بزه نیب

اوزومده دیرناغیما توی توتوب تارین یئری بوش

سؤزوم گیله گیله گؤزده قانا دؤنوب سوزولور

غزللریم سارالیر گون به گون نارین یئری بوش

نه یئرده یم نه ده گؤی ده چالیخلیرام هاوادا

یامان بئله آسیلی قالمیشام دارین یئری بوش

بو دونیا اینیمه داردیر داریخدیریر جانیمی

بیر آیری دونیادا بیر ایری پالتارین یئری بوش

قانیم دا قاینادی دردیم ده فریادیم دا یئنه

غزل غزل دوزولن ایستیکانلارین یئری بوش

1/11/89

آقای باغبانی غزلی را از فؤاد کرمانی خواندند و به دنبال آن جناب استاد ائلچی غزلی ترکی تقدیم نمودند.

الهی او نازه نئجه من دؤزوم

کی ناز گؤزلرینده قالیب دیر گؤزوم

او ناز عرش و فرشی سالیب حیرته

اونون وصفینه جوشمور اصلا سؤزوم

او آهو باخیش گؤزلرین جذبه سین

حیاتیم قَدَر حس قیللام اؤزوم

منی قویما یازسیز سولام غصه دن

منه صبر ایچیردیب عطا قیل دؤزوم

منی چک گونش سئیرینه توز کیمی

گونشلیکده گولسون گونش تک کؤزوم

جاوانلیق نشاطیله مستم هله

اودور کی گئییر شعر جیلدین سؤزوم

گیلئی سیز بو تقدیره باش اگمیشم

الیم ده ایاغیم جیبیمده گؤزوم

کئچیر روزگاریم نفس تنگیشیر

الهی بو درده نئجه من دؤزوم

آقای بؤیوک جامعی متنی را با عنوان نقل کفر، کفر نیست، در ارتباط با غزل مشهوری از حافظ خواندند. سپس جناب استاد دلداده اینگونه سخن خود را آغاز کردند

اگر تمام ابرها ببارند

گل های قالی سبز نخواهند شد

این قانون زیر پا ماندن است

و در ادامه شعر معروف "غنچه با دل گرفته گفت" از قیصر امین پور را ارائه دادند.

جناب کیانی یک غزل ترکی خواندند که ذیلاً می خوانیم:

 

آقای چاووش قصیده ای فارسی خواندند و  جناب سخنور هم غزلی فارسی قرائت نمودند که مشاهده می فرمایید.

آیینه ی خورشیدی چشمان تو زیباست

رخسار تو چون ماه شب افروز فریباست

خوناب رگ تاک تنم از بن احساس

فریاد زند عشق تو ای شوخ دل آراست

در شیشه ی جانم نگر و داغ جنون بین

در خمره ی دل غلغل اندوه تو برپاست

بنگر خم جانم همه خوناب غم توست

نایاب شرابی که عطش سوز و گواراست

در جان و سرم زنگ هوس جای ندارد

این میکده دائم ز غمت پر سر و سوداست

ای ابر محبت تو بر این دشت عطشناک

هر لحظه فروبار که در حسرت دریاست

زنهار که از شب نفسان پاک ملولم

فریاد که اندر جگرم زخم زبانهاست

دریاب تو ای یار که در قاب نگاهم

نقش لب و دندان و رخ و چشم تو پیداست

زان زلف غزل تاب سخنور چه نویسم؟

یا زان قد چون سرو که خوش نقش و فرحزاست

26/7/93

حسن ختام جلسه با استاد شاهی بود که یک غزل فارسی و یک غزل ترکی و یک شعر عاشورایی خواندند. با هم غزل های ترکی و فارسی ایشان را از نظر می گذرانیم.

دیدم شبی به خواب آمد سواره ای

بر دست هر کسی دادش ستاره ای

هر جا قدم نهاد گلدسته ای نشاند

برخاست بانگ نور از هر مناره ای

چون پیش من رسید از کیسه ای سفید

یک یک برون کشید ماه دوپاره ای

آن گه به سحر و فن اندر دو گوش من

آویخت آن دو را چون گوشواره ای

دردا سحر ستاند خواب از کف و نماند

گرد از سواره ای، بوی از ستاره ای

*

سوسنه ایراد ائدیب تاکی گؤروب سو، سنی

عکسووی سالدون سووا، خوار ائله دون سوسنی

کعبه ی رخسارووی گوزگولر ائیلیر طواف

باعث اودور گؤسته‌ریر عاشیقه هر سو، سنی

بیر گئجه آیا کیمه بوسه وئریبسن کی آی

هر گئجه تفسیر ائدیر هم سنی هم بوسه نی

صاحب دیوان ائدیب شاهد دوران ائدیب

ترجمه ی هو منی، هندسه ی هو سنی

گرچی قریحه م منیم سحرده استاددور

معجزه سن شرم ائدیر وصف ائده جادو سنی

جلسه که در ساعت 9 شروع شده بود ساعت 12 به اتمام رسید.

29/9/93- کاظم نظری بقا

 

 

 

گزارش جلسه مورخ 11/9/93

جلسه در منزل حاج بویوک آقاجامعی منعقد بود. دکتر خدابخش استاندار اردبیل و دکتر شریفی معاون سیاسی، امنیتی استاندار و جناب اسحاقی مدیر کل اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی اردبیل مهمانان ویژه ی انجمن بودند. استاد شاهی در حالی که ایام نقاهت را می گذرانند در جلسه حضور یافته و مدیریت اجرای برنامه ها را به عهده داشتند. جناب چاووش غایب جلسه بودند. در آغاز جلسه استاد سخنور با تفال به دیوان حافظ غزلی را قرائت نمودند

 

سحرگه رهروی در سرزمینی

همی‌گفت این معما با قرینی

که ای صوفی شراب آن گه شود صاف

که در شیشه برآرد اربعینی

خدا زان خرقه بیزار است صد بار

که صد بت باشدش در آستینی

مروت گر چه نامی بی‌نشان است

نیازی عرضه کن بر نازنینی

ثوابت باشد ای دارای خرمن

اگر رحمی کنی بر خوشه چینی

نمی‌بینم نشاط عیش در کس

نه درمان دلی نه درد دینی

درون‌ها تیره شد باشد که از غیب

چراغی برکند خلوت نشینی

گر انگشت سلیمانی نباشد

چه خاصیت دهد نقش نگینی

اگر چه رسم خوبان تندخوییست

چه باشد گر بسازد با غمینی

ره میخانه بنما تا بپرسم

مآل خویش را از پیش بینی

نه حافظ را حضور درس خلوت

نه دانشمند را علم الیقینی

روی برخی از ابیات، جناب استاد دلداده و استاد شاهی تاملاتی ذاشتند. بعد از تفال مراسم شعرخوانی با جناب دلاور قوام شروع شد که ایشان ضمن یادکردی از مرحوم استاد عاصم شعری را از ایشان برای حاضرین در انجمن خواندند. به دنبال آن آقای اسحاقی رباعیاتی را از دکتر معماری قرائت کردند. این رباعیات سالها پیش توسط دکتر معماری از مجموعه ی رباعیات خیام به زبان ترکی ترجمه شده است. در ادامه جناب دکتر نعمتی یک غزل ترکی و یک غزل فارسی خواندند.

 

ای دل مباد کار من از کار بگذرد

غافل شویم و فرصت دیدار بگذرد

آن تیغ بی ملاحظه آن چشم جان شکار

کاش از دلم برهنه دو صد بار بگذرد

امشب به یاد تو هوس گریه کرده ام

چندان که آب از سر دیوار بگذرد

بی تو جوانی ام همه در اشک و آه رفت

چون باغ گل که از دم رگبار بگذرد

آب از سرم گذشت و کسی باورش نشد

این غرقه را رها کن و بگذار بگذرد

ناکام و کام، رغبت و نفرت، عذاب و عیش

هر چیز دهر از کم و بسیار بگذرد

باری نوشته از دو جهان کار ساده است

سخت آن بود که آدمی از پار بگذرد

 

پس از جناب نعمتی آقای نیکفال یک غزل ترکی و یک غزل فارسی قرائت کردند.

 

نه ریسمان مرا شکل آسمان بدهید

نه آسمان مرا دست ریسمان بدهید

تمام کوچه مرا در به در به سخره گرفت

برای من که غریبم دلی نشان بدهید

من آن کبوتر بازم که قاب جایم نیست

مرا درون دلی آشنا مکان بدهید

مرا به جرم کمی عاشقی قصاص کنید

ولی برای تماشا کمی امان بدهید

ستاره های نچیده هنوز منتظرند

کمی تکان به درختان آسمان بدهید

مرا که بود و نبودم به اشک می ماند

به قدر یک مژه بر هم زدن زمان بدهید

سکوت یخ زده می بارد از گلوگاهش

تب بهانه به چشمان ناودان بدهید

از انحصار زمان خارج است فریادم

حدود ساعت خود را به کوکیان بدهید

25/1/88

 

جناب دکتر شریفی در نوبت خویش مطالبی را در باب کیفیت انجمن حافظ در مقایسه با برخی از انجمن های دیگر و غنای فرهنگی در جامعه ی اردبیل و نیز شعر غمگین و شعر شاد در تاریخ ادب فارسی و تاثیر آن بر روی انسان ایرانی را ارائه نمودند که در طول جلسه موجبات طرح مباحث متعددی گردید.

 

آقای دکتر خدابخش مطلبی ارائه نکردند و وقت خود را به دکتر شریفی دادند. آقای کیانی یک غزل ترکی قرائت نمودند.

چکیل سه باغ دوداغین دان تیکانلی  اوچوق لار

چیچک له نر بوداغ اوسته یاشیل تومورجوق لار

قه زیل پاپاق لی لاریم   حاقلایب   قیزیل باشی

ایاغ چیخیب  باشا /  دوشموش ایاغه باشلوق لار

هارای ماراق لی لارین    قایریلی    یاراقین دان

ده یرلی  گوهری   دوودان سالیب دی  منجوق لار

دنیزلرین شورودا  چیخسـا قار یاغیش  نه بیلیر؟

نه لرچکیـرقورو  چول لرده  تشنه لب   زوق لار

گوزوم یاشین  چیله دیکجه  آلاولانیر اوره گیم

آلازدیار سینه می  عـرشه  یوکسه لن  بوق لار

سیزای محبت این اوغرون داغملی سئوگی لی لر

غمیزاوغورلو   دوشن سین  یولوزدا پانبوق لار

بویول لاری اوزو قویلو سوروندوم  عمر اوزونو

نه بیـر دوشرگه نه منزل نه قول نه  قوللوق لار

ملک لیگیم ارم ایم گئتدی عشقیمین   شوتونا

اوخوش حیا ت ، اوبساط  ائیله ساده خوشلوق لار

سالیب  دی کوچ  قره داغ لار  اوره ک مغانیندا

آرازلی  گوزلری مین حسرتین چکیـر چوق لار

آماندی لب لری نین سری نی  رقیبه   دئمه

چاتینجـا اهلینه  قالسین قیفیل لی صاندوق لار

غزل لرین یوخونو باشلارا سالیر ( یالقیـز )

دئیـرسن  ارمنی    کندینده سسله نیر بوق لار

                        اردبیل اسفند ۱۳۸۷

 

آقای لطفی شاعر بعدی بودند که ابتدا دو بیت از غزلی را ارائه داده و بعد یک غزل ترکی خواندند.

دومان دیر گؤی گؤزومده یار کؤچندن

بولودلارلان اوچوب ایلقار کؤچندن

ایلان تک قیوریلیر چایلار، دنیزلر

بولاغلار سینه سیندن قار کؤچندن

گولوش پوزغون باخیش، دولغون یاغیشلی

یاناقلاردان سئویملی نار کؤچندن

ازلدن سانکی باغبان سیز باغ ایمیش

یاشیل یاز خوللاریندان بار کؤچندن

اومیدیم یئرله یکسان ائیله ییبدیر

گؤزومدن گوندوزوم تارتار کؤچندن

کؤنول مولکی ائله ویرانه قالدی

دئیرسن کوللوک ایمیش یار کؤچندن

                آذر 93

 

آقای فرید یک غزل ترکی و یک غزل فارسی ارائه نمودند.

 

فروغ چشم و چراغم چگونه ای با من

تو بی وفا شده ای جان من بگو یا من!

من آن شقایق وحشی که زاده در دل داغ

تو یاس باغ رقیبان، هنوز تنها من

حسود می شود این بار، مردم چشم ام

برای دیدن تو می کنم تمنا من

در آن دمی که گره زد بنفشه بر زلف اش

کسی به آمدنت بو نبرد الا من

نشسته ام به تماشا صدای پای تو را

کز انتظار فراوان شدم تماشا من

چراغ کوچه من ام تا سحر وَ تا فردا

کنار چشمه و باران، کنار هر جا من

همیشه وعده ی فردا برای من دادی

بیا بگو که نمانم برای فردا من

کنار پنجره ها مثل پرده آویزم

حضور سبز تو را باخبر شوم تا من

از آفتاب دو چشمان جاری ات امروز

شدم چو ماهی مواج ِ تُنگ دریا من

تمام دلشدگان را کنار خود دارم

برای دیدنت اما همیشه شیدا من

شراب و ساقی و باغ ِ بهشت و طوبا تو

سراب و کوه و بیابان، کویر و صحرا من

به خون لاله وضو کردم و دعا گفتم

به بوی آن که ببینم تو را به رویا من

             فرید(نادم)

 

دکتر وهابزاده تضمین غزل مشهور حافظ یعنی

 

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزرده ی گزند مباد

را به استاد شاهی تقدیم کردند.

 

آقای اسکند نجفی سوها(سخنور) یک غزل ترکی و یک غزل فارسی خواندند.

اؤزوموزو نئجه کی سیخمیشیق حصارلاردا

ایتیرمیشیک سنی ده یا حسین شعارلاردا

کفایت ائیله میشیک بیر حسین حسین دئمه گه

عمل ده آل قانی دوندورموشوق دامارلاردا

آغیر مصیبتینه قرنلردیر آغلاییریق

ریا بساطینی ده آچمیشیق بازارلاردا

دئدیم ریا، غلط ائتدیم کی هر محرمده

قرا چکیب سنی نقش ائتمیشیک دووارلاردا

قوجا، جاوان دئمیشیک کی بودور حسینیت

بو هنگی عادت ایلن چالمیشیق آزارلاردا

دیییه نده چوخ دئمیشیک حکم منکر و معروف

ییه نده ده یئمیشیک بوللی شام ناهارلاردا

حلال حرامی فقط دیلده ازبر ائیله میشیک

وگرنه بوشلامیشیق نفس آتین هامارلاردا

ناماز قیلیب اوروجون دوت دئ اهل قرآنم

یئری گلنده دولان کافه لرده، بارلاردا

حسینه آغلایانین بستری حریر اولماز

چکر حسین چی ائلین دردی نی فشارلاردا

گئدیب سه مکه یه شوط ائیله ییب سه کعبه ائوین

نه فایده کی قالیب فیکری مال داوارلاردا

دونن دئییردی کی اصل و ملاک باطن دیر

بوگون گؤزون دیره ییب ظاهری زاوارلاردا

یالانچی وعده ده بئینیم ده بیر اثر قویمور

داها اورک ده اویا بیلمیر انتظارلاردا

پاییزدا دا جوجه نی سایدیق اولمادی بیر شی

اثر محال قویا وعده لر بهارلاردا

حسینه آند اولا کی باغلی دیر بو عشقه جانیم

من اویمارام بئله بیر صوری های هاوارلاردا

حزین حزین قوشارام دردیمی مصیبتینه

اورکدن آغلایارام گوشه و کنارلاردا

دوگونله نیب غمینه سوس دومانلی ادراکیم

گؤرنمه رم اونو من ظاهری عیارلاردا

سخنورا سؤزو قورتار کی چوخ آغیردیر درد

بو غم، گؤزل دی قالا ذهن روزگارلاردا

 

در ادامه جناب استاد رستم زاده یادی از عاصم مرحوم دوست صمیمی و قدیمی اش کرده و چند بند از اشعار ایشان را خواندند. سپس در باره ی تصحیح دیوان منسوب به راغب اردبیلی که به ایشان سپرده شده بود گزارشی از کارهای انجام شده دادند. ایشان اظهار کردند که حین تصحیح متوجه شده اند که این دست نوشته ممکن است تعلق به شاعر دیگری داشته باشد. در نتیجه جست و جو های فراوان در یافته اند که دیوان متعلق به مظفرعلی شاه کرمانی است.

 

در دنباله برنامه بنده یک غزل عاشورایی خواندم.

 

عشق آموخته پرواز پرستوها را

وَ به پرواز نشان داده فراسوها را

آسمان را چو شکفته‌ست چهل آینه باغ

عشق چیده‌ست چهل پنجره سوسوها را

عشق شیرینی نابی به دهان آورده

رونق شهد و شکر کاسته کندوها را

عشق یک دسته گل از مروه ی عصمت چیده

در دل باغ صفا ریخته شب بوها را

عشق افروخته بر طور مسیحایی نی

شعله ی فی الشجر الاخضر هوهو ها را

بوعلی ها شده از عشق، فلاطون نجات

عاقبت نیز شفا داده ارسطوها را

عشق ره داده به دریاچه ی موسیقی صبح

لیک آتش زده در ساحل شب قوها را

ناگهان آمده از سمت مخالف بادی

برده خاکستر دل_نغمه ی کوکوها را

روسری ها همه غارت شده در پنجه ی باد

باد برهم زده آرایش گیسوها را

نیزه بر حنجره ی سرخ کبوتر رفته

بال بشکسته در آن معرکه  تیهو ها را

گر کنار آمده با زخمه ی خون کودک زخم

چه کند همهمه ی این همه ناروها را

این چه رسمی‌ست که گردن کش کوفی دارد

دزد با دست بریده‌ست النگوها را

وای ازآن روز که سازند پل از موی صراط

وای ازآن روز که آرند ترازوها را

 

                       11/9/90

 

استاد یحیوی(ائلچی) نیز غزلی ترکی خواندند و بعد جناب استاد دلداده یک شعر نیمایی از مرحوم شیون فومنی ارائه دادند.

 

من اگر رسول آیه های مهربان

یا فرشته  سیرتی به صورت زمینیان

لیکن از کرات دیگری نیامدم

ازستاره ی خجسته ی حیات دیگری نیامدم

باورم کنید! باورم کنید!

من، سفیدیا سیاه، من اگر ز هُرم آفتاب، سرخ

یا ز تنگ چشمی زمانه، روی زرد

از شمایم ای حریم قلب خاکیم سرایتان

از شمایم ای تپیدن جنین شادمانیم صدایتان

من پرنده نیستم با بهارتان صدا کنم

نقش خنده نیستم به وقت های هایتان رها کنم

ازشمایم، ای زلال خون مهربانیم، به کامتان

ای تمام من تمامتان

من سیاه یا سفید، سرخ یا که زرد آدمم

آدمم که بد به روشنی نمی کنم

باورم کنید

با تبار آفتاب و آتش و گیاه

هیچگاه دشمنی نمی کنم

من زمینیم زمینیان

 

حسن ختام برنامه با خود استاد شاهی بود. ایشان ابتدا اخوانیه ای را که در جواب شعر ائلچی سروده بودند خوانده و به استاد ائلچی تقدیم نمودند و در ادامه غزلی فارسی خواندند.

 

                       93/9/13  کاظم نظری‌بقا