گزارش مورخ 22/4/95 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 
 

انجمن دیشب در منزل جناب جبرائیل نوید آذربایجانی برگزار شد. آقایان داود کیانی و توحید دلاور قوام غائبین جلسه بودند و جناب آقای احمد جباری مقدم و دکتر عابدیان مهمانان انجمن.
جلسه ساعت 15/10 شب با مدیریت جناب استاد شاهی و با فرستان صلوات بر ارواح شهدا و اسرای کربلا و اموات جمع حاضر و اعضای مرحوم انجمن و بزرگان علم و ادب مرحوم شده ی شهر اردبیل: نبانی و دکتر عناصری و مولایی و... و تبریز به ویژه مرحومان شکیب و شبخیز و عابد و حریرچی و شیدا و شهریار و... آغاز شد.


سپس جناب استاد سخنور تفألی به دیوان خواجه شیراز کرده و غزل ذیل را قرائت کردند.
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است
غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار
ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست
زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار
که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست
دردمندی من سوخته ی زار و نزار
ظاهرا حاجت تقریر و بیان این همه نیست
نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست
در مورد برخی از اصطلاحات عرفانی مثل غیرت و موضوعاتی چون غیریت جناب استاد شاهی از منظر عرفانی توضیحاتی دادند و نیز دکتر نعمتی به ایهام موجود در این ابیات و شیخ صنعان و ماجرایش اشاراتی داشتند.
برنامه ی بعدی را نگارنده ی این سطور اجرا کرد و مطلبی را با عنوان «در باره ی یادداشت نویسی» خواند که ذیلاً مشاهده می فرمایید.


در باره‌ی یادداشت‌نویسی
در آموزش‌های مربوط به نویسندگی یکی از تأکیدهای نویسندگان این است که یادداشت‌های روزانه داشته باشید. این یادداشت‌نویسی‌ها می‌تواند قلم ما را روان‌تر ساخته و راه نویسندگی را هموارتر سازد. یکی از راه‌های نویسنده‌ی خوب و تأثیرگذار شدن در واقع همین یادداشت‌نویسی است. از منظر تاریخی یادداشت‌نویسی اهمیت فوق‌العاده‌ای دارد. بخش‌های مختلفی از تاریخ جوامع در متن و بطن همین یادداشت‌ها نهفته است. همچنین از منظر سیاسی و از بُعد اجتماعی هم یادداشت‌نویسی مهم تلقی می‌شود. به یاد دارم در یکی از مجلات ادبی دهه‌ی هفتاد که در حال حاضر نام مجله را به یاد ندارم یادداشت‌های جان اشتاین بک همراه نگارش خوشه‌های خشم چاپ می‌شد. شاید جذابیت این یادداشت ها کمتر از خود رمان خوشه‌های خشم نباشد. مخاطب ضمن این که از چند و چون و مراحل شکل‌گیری داستان اطلاع پیدا می‌کند، سمت و سو گیری‌های ذهنی نویسنده، هنگام نگارش و تفکرات و تأملات او را می‌تواند رصد نماید. به تعبیری دیگر دنیای درونی نویسنده در این یادداشت‌ها چهره می‌نماید و برای خواننده لذت دوچندانی می‌تواند داشته باشد. یادداشت‌هایی که سیاستمداران داشته‌اند شاید از نظر حجم بیشترین یادداشت‌نویسی‌ها را شامل شود. این نوع یادداشت‌ها گوشه‌های پنهان و نامرئی تاریخ یک مملکت را در باطن خویش نهفته دارد. تاریخی که معمولاً به صورت رسمی هیچوقت نوشته نمی‌شود. تاریخ فی‌نفسه خواندنی است و دانستن زوایای تاریک و مخفی آن جذابیت ویژه‌ای دارد، لذا شاید طرفداران این گونه یادداشت‌های تاریخی بیشتر از سایر مخاطبین انواع یادداشت‌نویسی باشد. برای مثال یادداشت‌های اسدالله علم وزیر دربار پهلوی را می‌توان ذکر کرد که از برخی مسائل رازآلود پرده بر می‌دارد.
یکی از محاسنِ نوشتنِ یادداشت‌های روزانه این است که انسان با وضوحی اطمینان‌بخش از تغییراتی که دائماً از سر می‌گذراند آگاه می‌شود؛ تغییراتی که عموماً‌ به‌طورِ طبیعی به آن‌ها اعتقاد دارد، آن‌ها را حدس می‌زند و می‌پذیرد. در یادداشت‌های روزانه شواهدی می یابیم دال بر این‌که در موقعیت‌هایی که امروز به‌نظرمان تحمّل‌ناپذیر می‌رسد زندگی کرده‌ایم، به اطراف نظر انداخته‌ایم و مشاهداتمان را نوشته‌ایم.(فرانتس کافکا، دفترِ یادداشت‌های روزانه، ترجمه‌ی بهرام مقدادی)

در این نوشته مختصراً از تعریف یادداشت، یادداشت اداری، یادداشت‌نویسی و خاطره‌نویسی، یادداشت‌نویسی مقاله‌وار، یادداشت‌برداری، یادداشت‌نویسی در حوزه‌ی داستان و رمان و انواع دیگر سخن به میان خواهد آمد.
یادداشت چیست؟
در لغت‌نامه‌ی دهخدا آمده است: یادداشت مصدر مرکب مرخم و یا اسم مصدر مرکب است و به معنای در حافظه نگاه داشتن و به خاطر آوردن است. همچنین به معنی یاد کردن است. این بنده را یادداشتی به خیر فرمایند(مقدمه‌ی کلیات سعدی). موضوع و نکته‌ی مهمی را در دفتر یا ورقه‌ای برای به یاد آوردن ثبت کردن. نکات مهم و مشخصات موضوعی را به طور زبده و خلاصه نوشتن یا آن ها را برای به یاد آوردن ثبت کردن: یادداشت‌های قزوینی. یادداشت پرداخت؛ رسید پرداخت؛ یادداشتی است که در هنگام پرداخت پولی از طرف بانک برای مشتری فرستاده شود. دفتر که برای ثبت تعلیقه‌هاست. دفتر یا اوراقی به هم بسته نوشتن موضوعات فوری و لازم را. در تداول امور سیاسی نامه‌ی گله‌آمیزی است که وزارت خارجه ی دولتی به عنوان دولت دیگر می‌فرستد و در آن از مسائل مربوط به نقض عهد و مودت نامه یا اقدامات مخالف روابط دوستانه و غیره گفتگو و شکایت می‌کند.
یکی از اصول هشتگانه‌ی فرقه‌ی نقشبندیه و آن عبارت است از دوام آگاهی به حق بر سبیل ذوق و بعضی گفته‌اند حضور بی‌غیبت است و برخی گفته‌اند مشاهده(= استیلاء شهود حق بر دل) به توسط حسب ذاتی عبارت از حصول یاداشت است.(از رشحات عین‌الحیات).
یادداشت‌نویسی و انواع ادبی
نوع ادبی یکی از شعبه‌ها و مباحث نطریه‌ی ادبیات و موضوع اصلی آن طبقه‌بندی آثار ادبی از نظر ماده و صورت در گروه‌های محدود و مشخص است.(انواع ادبی شمیسا، ص25).
در انواع ادبی هدف اصلی طبقه‌بندی کردن بر حسب ساختمان آثار ادبی و مختصات درونی و ساختاری آن‌هاست.(همان، 26). انواع ادبی در اعصار مختلف دستخوش تغییر می‌شوند و یک نوع ادبی ممکن است مختصاتی از انواع دیگر را هم داشته باشد. مفهوم نوع ادبی گاهی به سبک نزدیک می‌شود.(همان، 53).
دکتر سیروس شمیسا در کتاب انواع ادبی در فروع زندگی‌نامه‌نویسی به یادداشت نویسی هم اشاره می‌کند.«از برخی از نویسندگان یادداشت‌هایی به جا مانده که جنبه‌ی هنری و ادبی دارد مثل یادداشت‌های کافکا که هسته‌ی برخی از آثار او را می‌توان در آن‌ها تمییز داد.(شمیسا،1370: 299). شمیسا خاطره‌نویسی، سفرنامه‌نویسی و تذکره‌نویسی را هم زیر مجموعه‌ی زندگی‌نامه‌نویسی محسوب کرده است.
یادداشت اداری
گونه‌ای از نوشتار است که در ادارات معمولا برای سرعت بخشیدن به جریان برخی از کارها رواج دارد. «یادداشت اداری از تمامی ویژگی‌های نامه‌ی اداری برخوردار نمی‌باشد، اما چون در برخی از موارد به عنوان سند و مدرک می‌تواند ملاک عمل قرار گیرد، باید بوسیله‌ی مقام صلاحیت‌دار امضا شود و برای انجام یافتن امور اداری و مالی در دفتر اندیکاتور ثبت گردد. معمولا از یادداشت اداری برای دستور پرداخت‌ها و یا جلوگیری از اجرای کار، و یا تسریع در جریان یک امر فوری و ضروری استفاده به عمل می‌آید.(آیین نگارش مکاتبات اداری، ص 58).
یادداشت‌برداری(نت‌نویسی)
به نوشته‌هایی اطلاق می‌شود که معمولا در حین مطالعه یا هنگام حضور در کلاس درس و یا هرگونه کلاس‌های آموزشی توسط شخص یادگیرنده از نکات مهم و اصلی مطالب گفته برداشته می‌شود. یادداشت‌برداری باعث تثبیت مطلب در ذهن می‌شود. از مراجعه‌ی مکرر به متن اصلی جلوگیری می‌کند. از هدر رفتن وقت ممانعت به عمل می‌آورد. البته می‌توان یادداشت‌برداری را نوعی خلاصه‌نویسی هم قلمداد کرد. یادداشت‌برداری رونویسی کردن و نسخه‌برداری نیست و کاری خلاقانه محسوب می‌شود(سایت کانون قلمچی، غلامحسین ارشادی، مقاله‌ی ملاحظاتی در باره‌ی یادداشت‌برداری).
یادداشت‌نویسی در مطبوعات
یادداشت‌نویسی را یکی از گونه‌ها یا ژانرهای روزنامه‌نگاری دانسته‌اند. طبیعت این ژانر به گونه‌ای است که علاوه بر روزنامه‌نگاران، صاحبان فکر و قلم در حرفه‌های گوناگون نیز ممکن است آن را برای رساندن صدای خود به کار گیرند. با این وجود می‌توان گفت که یادداشت‌نویسی در روزنامه‌نگاری ایرانی با روزنامه‌نگاری غربی و به خصوص آمریکایی تفاوت‌هایی را هم در نحوه‌ی پرداخت و هم در نحوه‌ی انتشار دارد.(https://ijnet.org>blog).
به یادداشت‌نویسی در مطبوعات فیچر هم گفته می‌شود. این گونه یاداشت‌ها بیشتر در روزنامه‌ها صبغه‌ی سیاسی دارد. از انواع آن می‌توان اشاره کرد به: فیچر خبری، فیچر بدون زمان، فیچر یا گزارش خبری به عنوان پیش در آمد، فیچر جذاب، فیچر مشارکت‌جویانه، طرح ساده ، مطالبی بر مبنای نطرات شخصی و مقالات کوتاه روزانه.( سایتwww.madiamanagement.ir)
یادداشت‌نویسی مقاله‌وار
برای مثال می‌توان از یادداشت‌های غلامحسین یوسفی و یا عبدالحسین زرین‌کوب یاد کرد. این نوع یادداشت‌ها معمولاً طولانی‌ترند و شاید بتوان آن را نوعی از روزنامه‌نگاری به حساب آورد. در این یادداشت‌ها از مباحث و مسائل به روز و مرتبط که در رسانه‌ها و مطبوعات نقل و منتشر می‌شود سخن به میان می‌آید. نویسنده نظر انتقادی خود را در باره‌ی مسائل مطروحه توضیح می‌دهد. در این گونه یادداشت‌ها اغلب از ارجاعات و رفرنس‌های معمول در مقالات علمی استفاده نمی‌شود و شرح و تفسیر و توضیح موضوع با استفاده از دانش‌های پیشین که در ذهن نویسنده پیشتر انباشته شده است صورت می‌گیرد.
نوع دیگری از یادداشت‌نویسی هم وجود دارد که بیشتر تحقیقی است و حین مطالعات عالمانه برداشته می‌شود، مثل یادداشت‌های علامه قزوینی. علامه قزوینی حین مطالعه، واژگان و مصطلحات خاصی را یادداشت و در باره‌ی آن توضیحات مختصری ارائه می‌کند و گاه به کتاب یا محل دیگری برای بررسی بیشتر ارجاع می‌دهد. ایرج افشار در باره‌ی این یادداشت‌ها می‌نویسد: «یادداشت‌های قزوینی یکی از نمونه‌های برجسته و ماندگار و سرمایه‌های آغازین برای تحقیقات ایرانشناسی از روزگارانی‌ست که پژوهش‌های مربوط به متن‌شناسی و بازیابی نسخه‌های خطی و موشکافی در جوانب تاریخی و بازشناسی لغوی و دقایق دیگر از این دست برای ما شناخته نبود و بی‌هیچ‌گونه تردید شادروان علامه میرزامحمدخان قزوینی در اروپا آغازگر و پیشگام و آموزگار راستین در این نوشته است.(یادداشت‌های قزوینی، جلد1، ص1).
نوعی یادداشت‌نویسی خاص(هنگام نوشتن رمان)
چنان که اشاره شد برخی از نویسندگان در کنار نوشتن رمان، یادداشت‌هایی هم در ارتباط با نگارش رمان می‌نویسند. از شخصیت‌های داستانی، از رخدادها و عناصر مختلف داستانی، از موقعیت‌هایی که می‌توانستند ایجاد کنند و... برداشت‌های خود را به رشته‌ی تحریر در می آورند. نمونه را می‌توان به یادداشت‌های جان اشتاین بک در هنگام نوشتن رمان خوشه‌های خشم اشاره کرد.
عنوان رمان و داستان
گاهی کلمه‌ی یادداشت بر عناوین برخی از رمان‌ها ظاهر می‌شود مثل یادداشت‌های یک نفر دیوانه، نوشته‌ی نیکلای گوگول و گاهی هم این عنوان در کتاب‌هایی درج می‌گردد که در نوشتن داستان‌ها و رمان‌ها برای نویسندگان پیش‌زمینه‌های ذهنی و فکری را فراهم می‌آورند. مثل یادداشت‌های یک دیوانه نوشته‌ی فرانتس کافکا.
یادداشت‌نویسی و خاطره‌نویسی
از آنجایی که یادداشت‌ها به نوعی در دل خود حامل خاطره‌های نویسندگان آن‌هاست، پس یادداشت‌نویسی و خاطره‌نویسی همسانی‌ها و همانندی‌های نزدیکی با هم می‌توانند داشته باشند. شاید به بیانی دیگر بتوان گفت که یادداشت‌نویسی در زیرمجموعه‌ی خاطره‌نویسی قرار می‌گیرد.
اشاره به چند مورد یادداشت‌نویسی
دکتر جواد وهابزاده از سال 1342 شمسی یادداشت‌های روزانه دارند. اخیراً دفتر یادداشت‌هایشان را مشاهده کرده‌ام و تعدای از یادداشت‌های تاریخی را ایشان برای من قرائت کرده‌اند. نوشتن بیش از پنجاه سال خاطره دقیقاً نیازمند عشق و علاقه‌ی وافری است که هر کسی را توان ادامه‌ی آن نیست. از سوی دیگر نوشتن دراز مدت، اهمیت این نوع ادبی را برای ما روشن می‌سازد. در همین یادداشت‌ها می‌توان گوشه‌های پنهانی از تاریخ معاصر اردبیل و منطقه و ایران را واکاوی کرد. نویسنده‌ی این سطور نیز به جهت فهم ابعاد تاریخی و اجتماعی و هنری و ادبی این نوع ادبی چندی است اتفاقات مربوط به حوزه‌ی شعر و شاعری را که خود بخشی از آن است در دفترچه‌ای یادداشت می‌کند و افسوس می‌خورد که چرا این مهم را پیشتر درک نکرده و دست به کار نشده است. البته شایسته‌ی ذکر است که بخش‌های مهمی از خاطرات شاعرانه‌گی را در بیش از سی سال گذشته که باز مربوط به حوزه‌ی شعر اردبیل و بزرگان آن است به رشته‌ی تحریر درآورده است و انشاءالله در موعد معین به حول و قوه‌ی الهی و با رعایت جوانب مختلف منتشر خواهد کرد. یک نمونه از یادداشت‌های روزانه‌ی خود را در این جا نقل می‌کنم.
جمعه 7/3/95
امروز با دکتر محسن رجایی‌پناه تماس داشتم. انسان بسیار بی‌پیرایه و دوست داشتنی هستند. مقاله‌ی ایشان را باعنوان «آن مرد در باران آمد» امروز خواندم که در باره‌ی محمد بهمن‌بیگی مؤسس مدارس عشایری ایران و نویسنده‌ی کتاب مشهور «بخارای من ایل من» نوشته بودند. جناب رجایی‌پناه گفتند که از سال 1351 برای آموزش عشایر به مغان آمدم و به مدت 4 سال آموزش دادم و بعد به دانشسرا رفتم. از خاطرات خود با بهمن‌بیگی گفتند و از ویراستاری کتاب‌های ایشان و این که بهمن‌بیگی چقدر به او علاقه داشته. بیش از 70 جلد کتاب ویراستاری کرده‌اند، 2 جلد کتاب شعر منتشر کرده‌اند و دیگر آثارشان هنوز چاپ نشده است، اما برای چاپ آماده کرده‌اند. گزارشگری صدا و سیما کرده‌اند و گزارش‌های زیادی را نوشته‌اند. سال 2003 از طرف یونسکو تجلیل شده‌اند. سال 4 ابتدایی بودند که بهمن‌بیگی برای بازدید به کلاس آن‌ها آمده و مقاله‌ی «آن مرد در باران آمد» هم گزارش همین دیدار است.هم اکنون در شیراز کلاس آموزش زبان ترکی دارند و ظاهراً گزارشگر رادیو اهواز هم هستند. معلم بازنشسته هستند. می‌گفتند چندین دانش‌آموز از طایفه‌ی جهانخانملو هنوز هم با من ارتباط دارند. آدرسش در شیراز را گرفتم تا در روزهای آتی چند جلد کتاب برایش پُست کنم.
20/4/95
آقای حاج احمد جباری مقدم سلام و عرض ادبی داشتند به اعضای انجمن و مختصری در باره ی شخصیت علمی و بین المللی دکتر عابدیان برای انجمن توضیحاتی دادند و به دنبال آن جناب دکتر عابدیان که یک حقوقدان برجسته و بین المللی هستند و در دادگاه بین المللی لاهه در هلند داور ایران به ویژه در پرونده های دعاوی بین آمریکا و ایرانند عرض سلام و ادب داشتند و ضمن تشکر از اعضای انجمن ابراز داشتند که من دوستدار و طالب و عاشق ادب و شعرم و در ادامه غزلی مشهور و ترکی از استاد شهریار را خواندند.
اولدوز سایاراق گوزله میشم هر گئجه یاری
گئج گلمه ده دیر یار یئنه اولموش گئجه یاری
گؤزلر آسیلی یوخ نه قارالتی نه ده بیر سس
باتمیش قولاغیم گؤرنه دؤشور مکده دی داری 
بیر قوش آییغام! سویلیه رک گاهدان اییلده ر
گاهدان اونودا یئل دئیه لای-لای هوش آپاری 
یاتمیش هامی بیر آللاه اویاقدیر داها بیر من
مندن آشاغی کیمسه یوخ اوندان دا یوخاری 
قورخوم بودی یار گلمه یه بیردن یاریلا صبح
باغریم یاریلار صوبحوم آچیلما سنی تاری! 
دان اولدوزی ایسته ر چیخا گؤز یالواری چیخما
او چیخماسادا اولدوزومون یوخدی چیخاری 
گلمز تانیرام بختیمی ایندی آغارار صبح
قاش بیله آغاردیقجا داها باش دا آغاری
عشقین کی قراریندا وفا اولمیاجاقمیش
بیلمم کی طبیعت نیه قویموش بو قراری؟ 
سانکی خوروزون سون بانی خنجردی سوخولدی
سینه مده أورک وارسا کسیب قیردی داماری
ریشخندله قیرجاندی سحر سویله دی: دورما
جان قورخوسی وار عشقین اوتوزدون بو قماری 
اولدوم قره گون آیریلالی او ساری تئلدن
بونجا قره گونلردی ائدن رنگیمی ساری
گؤز یاشلاری هر یئردن آخارسا منی توشلار
دریایه باخار بللی دی چایلارین آخاری 
از بس منی یاپراق کیمی هیجرانلا سارالدیب
باخسان اوزونه سانکی قیزیل گولدی قیزاری
محراب شفقده اؤوزومی سجده ده گؤردوم
قان ایچره غمیم یوخ اوزوم اولسون سنه ساری 
عشقی واریدی شهریارین گوللی- چیچکلی
افسوس قارا یل اسدی خزان اولدی بهاری


آقای باغبانی غزلی فارسی از حسین منزوی خواندند.
یک بوسه که از باغ تو چینند به چند است؟
پروانه ی تاراج گلت بند به چند است؟
خالی شدم از خویش و به خالت نرسیدم
آخر مگر این دانه ی اسفند به چند است؟
یک نامه به نامم ننوشتی مگر آخر
کاغذ به سمرقند تو ای قند! به چند است؟
نرخ لب پر آب تو و شعر تر من
در کشور زیبایی تو چند به چند است؟
با دار و ندار آمده ام پیش تو، پرکن!
غم نیست که پیمانه ی سوگند به چند است؟
وقتی که به عمری بدهی لب گزه ای را
در تعرفه ی عشق تو لبخند به چند است؟
یک، ده، صد و بیش است خط ساغر عشاق
تا حوصله ی ذوق تو خرسند به چند است؟
دل مجمر افروخته ام برد و نگفتند
کاین آتشِ با نور همانند به چند است؟
چند ارزدم آغوش تو در هرم کویری؟
چندین بغل از برف دماوند به چند است؟
آقای علی لطفی(همایون) شعری ترکی خواندند.
هر سئله کؤره لن داغ داش دئییلم
هر آیاغا دوشن  من باش دئییلم
صداقت گؤزونده قان یاش دئییلم
یوواسی داغیلان قوشا دولغونام
*
شیرین سؤزومدی بو آجی گؤز یاشیم
 حسرتیم غمیم دی بلالی باشیم
اورکده یاشایان آق یول یولداشیم
یوواسی داغیلان قوشا دولغونام
*
بولوددان دولغونام، سئلدن آغلاغان
دیار دیار کؤچن یئلدن آغلاغان
آرخاسی ییخیلان ائلدن آغلاغان
یوواسی داغیلان قوشا دولغونام
*
روحوما ساریشان یاشیل سارماشیق
عؤمرومه گونومه اینجه یاراشیق
گؤزومه کؤنلومه یاییلان ایشیق
یوواسی داغیلان قوشا دولغونام
*
سئوگیسی اووجوندا چیرپینان منم
یاغیشلار سانجی سین چکن آق چنم
بیلمیرم گوناهکار سن سن یا منم
یوواسی داغیلان قوشا دولغونام
*
قوجاغیمدا ملر سازا گیلئیلی
قانادای سیناندان نازا گیلئیلی
یازیسیندان یورغون یازا گیلئیلی
 یوواسی داغیلان قوشا دولغونام
*
یازا دئنن بیر گون سولور تؤکولور
آغاجلاری ساچین یولور تؤکولور
آرزولاری گؤزون بولور تؤکولور
یوواسی داغیلان قوشا دولغونام


سپس بنده یک غزل فارسی و یک غزل ترکی خواندم.
در این‌جا وعده‌ها و گفته‌ها حرف است و دیگر هیچ
بهاران، ناگهان آبستن ِ برف است و دیگر هیچ
در این شهر گداپرور کسی دنبال شاهی نیست
به دست هر گدایی کو به کو ظرف است و دیگر هیچ
کسی را اشتیاق فهم نحو و فحص معنا نیست
کنون دوران لفظ و سلطه‌ی صرف است و دیگر هیچ
بو یئرده ادعالر چوخ عمل‌لر آز، اورک‌لر قان
در این‌جا بحر دانش، حوض بی‌ژرف است و دیگر هیچ
به کوهستان ِ اینجا لاله‌ای عاشق نمی‌روید
شقایق‌های این گل‌خانه، شنگرف است و دیگر هیچ
تفاخرهایمان را ریشه در حکمت نمی‌بینم
کلاه سروری‌ها صاف و بی‌طرف است و دیگر هیچ
بقا
كؤنول كؤنول سيزه غربت ده ناله دن يازيرام
سينيق سينيق آيا، ايوان دا هاله دن يازيرام
آران دا بولدوزرين قانلي قيناغين گؤروره م
چمن چمن پوزولان غملي لاله دن يازيرام
زامان دوداق لارينا بوش پياله لر چيله نيب
چاخيرچاخير اوره يه قان پياله دن يازيرام
آياق لانيبدي شوخوم لوق دا آرزولار چيچه ييم
نه آرزو بير تيكه روح مچاله دن يازيرام
بولاق بولاق قورويوب بختيمين ايشيق گؤزه سي
قارانليغا بورولان كور شلاله دن يازيرام
حكايه لر پوزولوب، قالماييب دي ني ده نوا
اوتورموشام هله پيس پيس نواله دن يازيرام
بوداق بوداق باهاري داللاييب دي كوز دولوسو
دايانميشام هله من رقص ژاله دن يازيرام
نه دالغادالغا قاليب بوغداليق نه بلدرچين
نه دنسه من هله يئردن، قباله دن يازيرام
بهارلي سؤزلره نئيليم كاغيذ عطيرلنمير
نه دن بقا! سيزه من زركلاله دن يازيرام


در ادامه جناب دکتر شهریار نعمتی غزلی دلنشین به زبان ترکی خواندند.
گئجه یولدان یئتیشرکن باشیما غم تؤکولور
سانکی هر بیر توکومه یئددی جهنم تؤکولور
جناب استاد چاووش شعری فارسی خواندند.
جناب استاد فریاد یک شعر ترکی و یک شعر فارسی خواندند.
دوست دارم شبت سحر باشد
با تو باشد، هنر اگر باشد
دوست دارم که شام غم هایت
مثل صبحانه مختصر باشد
گریه هایت همیشه از سر شوق
خنده هایت پر از شکر باشد
در شب و روز شهر، دف بزنی
گوش شیطان شهر کر باشد
خواب باشی و زنگ در بخورد
یک قدم دوست پشت در باشد
دور مرز تمام دنیا، کاش 

لشکر عشق مستقر باشد 

عین و شینی که قاف دارد کاش
رمز نابودی تبر باشد
ناله ای تیز و شیشه ای دارد
هر دلی که شکسته تر باشد
خط کبریت بی خبر خواناست
کاش فریاد، شعله ور باشد
اسد نیکفال- فریاد – 22/4/95
آقای نوید اذربایجانی و فرزندشان صفا و آقای حاج باقری مطلبی ارائه نکردند. آقای جمشید جامعی داستانی آموزنده و شعری از مولانا خواندند.


جناب استاد سخنور دو غزل ترکی خواندند.
علی کیمین بیر اوغول روزگار گؤرمیه جک
نه روزگار کی لیل و نهار گؤرمیه جک
داها اونون کیمی بیر پهلوان نام آور
نه صبح و شام، یمین و یسار گؤرمیه جک
قراری اهل جهانین او شاهه باغلیدی
جهان محال دیر اونسوز قرار گؤرمیه جک
بویوردی نفسین آتین ای بشر مهار ائیله
وگرنه غیر عذاب و فشار گؤرمیه جک
یئر عالمی دل آچیب گؤیلره ائدر اعلان
فلک علی کیمی بیر شهریار گؤرمیه جک
گونش او هیبت ایلن تکجه بیر علی گؤردی
کی بیر داها ائله بیر شهسوار گؤرمیه جک
محال دیر دوغا بیرده علی بو دهر آناسی
حیات اوزو ائله بیر نامدار گؤرمیه جک
 بو کهنه کار فلک بی شمار دور ائده جک
ولی او شه کیمی بیر شاهکار گؤرمیه جک
عدالتیندن اونون آلنی پارچالاندی درین
داها عدالت اوزون روزگار گؤرمیه جک
سخنورا سؤزه سون قوی علی سؤزه سیغماز
بشر گؤزو او گؤزللیکده یار گؤرمیه جک


جناب استاد بیوک جامعی غزلی فارسی از سیمین بهبهانی خواندند.
به زنده ماندن در اين ديار/چه پاي سختي فشرده ام‏چه مرگ ها آزموده ام / ولي- شگفتا- نمرده ام‏
در آن دو مشک سفيد صاف/ به سينه روستايي اش ‏چه نوش با شير دايه بود / که مايه از خضر برده ام؟
نه خضر، بل چون کلاغ پر / به سبز و زرد و به گرم و سردگذشتن چار فصل را / قريب سيصد شمرده ام
غم عزيزان و دوستان /- يکي به غربت، يکي به بند-‏چنين نفس گير مانده دير / چو بار سنگيني به گرده ام‏
نه يک نه دو، بل که بارها / به سوگ ياران نشسته امز خيل مژگان به پشت دست / سرشک خونين سترده ام
به قتل عام فجيع باغ / کلام تلخم شهادتي است‏نداده ام دسته گل به آب / به خاک، اما، سپرده ام!‏
اگر چه در چشم بد کنش / سلاله سم و سوزنم‏به سخت جاني، ولي، چو کاج / به خاک خود پا فشرده ام‏به فسفرين استخوان خويش/هنوز کبريت مي کشمعدو مبادا گمان برد / که چون شراري فسرده ام‏
من آن شبانم که گر شبي / فغان بر آرم که " آي گرگ"!‏به روز، دشمن يقين کند / که گرگ را دوش خورده ام!
آقای دکتر وهابزاده تضمین غزلی از حافظ را خواندند. و در توضیح این تضمین اضافه کردند که مناسبت آن به دهه ی شصت برمی گردد که در آمریکا شروع به طبابت کرده بودند که بزرگان دانشگاهی از جمله ریاست وقت دانشگاه مهندس پریوند و امام جمعه اردبیل مرحوم آیت لله مروج اصرار بر بازگشت او می کنند و ایشان طبابت در آمریکا را رها کرده و به اردبیل باز می‌گردند.
سراپرده‌ی وصال
چرا به خلوت دل شرمسار خود باشم
جدا ز یار خود و غمگسار خود باشم
چرا به حسرت ایل و تبار خود باشم
«چرا نه در پی عزم دیار خود باشم
چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم»
نه رنگ مهر و محبت نه اهل دل یابم
ز هجر یوسف شهرم در آتش و آبم
در اشتیاق شبی در میان احبابم
«غم غریبی و غربت چو برنمی‌تابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشم»
خوشا رها ز همه بحث قیل و قال شوم
رها ز وسوسه‌ی نام و جاه و مال شوم
به شهر ِ یار رسم، رَسته زین ملال شوم
«ز مَحرمان سراپرده‌ی وصال شوم
ز بندگان خداوندگار خود باشم»
هوای مسکن مألوفم از جهان اولی
نسیم کوی نگارم، دوای جان اولی
ز غیر و صحبت او یار همزبان اولی
«چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی
به روز واقعه پیش نگار خود باشم»
دیار ما همه جا لطف شهروندی بود
نه خاطری دُژَم و نی غم و نژندی بود
مرا به خال لبی چشم آزمندی بود
«همیشه شیوه‌ی من عاشقی و رندی بود
دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم»
چه جای شکوه ز بی مهری اَر کند دوران
که نکته‌هاسب بسی بر من و شما پنهان
رسد به گمشده‌اش پیر کلبه‌ی احزان
«ز دستِ بختِ گران‌خواب و کار بی‌سامان
گَرَم بُود گله‌ای رازدار خود باشم»
دلم ز شعبده‌ی عقل، خون شود حافظ
بر آن بُود که به دشتِ جنون شود حافظ
رها چو «منشی» از این چند و چون شود حافظ
«بُود که لطفِ ازل رهنمون شود حافظ
وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم»
نیویورک- بهار 1368

آقای ائلچی غزلی ترکی خواندند و استاد شاهی یک غزل ترکی و یک غزل فارسی قرائت کردند که در این جا غزلی فارسی استاد شاهی را مشاهده می کنید.
گر بخواهی چون امیران عیش در دنیا کنی
باید اول از مقام درک استعفا کنی
آن دو نخ دین تو را هم می دهد آخر به باد
این دو مشت ایمان و اخلاصی که قرض از ما کنی
تا که با صرصر گرفتی انس دانستم که تو
می توانی حکم قتل باغ را اجرا کنی
دشت را هم از وحوش ایمن توانی کرد، اگر
جانماز خویشتن را پهن در صحرا کنی
حرف از این باریک تر می شد که زلفت برنتافت
گفت ای بیچاره از ما بی جهت شکوا کنی
خواهی ار روی زمین با عدل پُر گردد تمام
باید اول با تمام آسمان دعوا کنی
گفتم ای شوخ از خدا خواهم بلایی چند گفت
شاهیا حاشا بلایی مثل خود پیدا کنی
گفتمش آموختم از شیخ و واعظ چند پند
گفت حالا می توانی چند دکان وا کنی


آقای جباری مقدم در نوبتی دیگر از مرحوم مولایی سخن گفتند و از این که سال های مدیدی با هم بوده اند. همچنین اظهار داشتند در روز فوت ایشان به جهت تألمات شدید روحی به دیوان حافظ تفأل زدم که این غزل آمد.
خوش خبر باشی ای نسیم شمال
که به ما می‌رسد زمان وصال
قصّةُ العشقِ لا انفصام لها
فُصِمَت ها هُنا لسانُ القال
ما لِسَلمی و من بذی سَلَمِ
أینَ جیرانُنا و کیف الحال
عَفَتِ الدارُ بعدَ عافیةٍ
فاسألوا حالَها عَنِ الاطلال
فی جمالِ الکمالِ نِلتَ مُنی
صَرَّفَ اللهُ عَنکَ عَینَ کمال
یا برید الحِمی حَماکَ الله
مرحباً مرحباً تعال تعال
عرصهٔ بزمگاه خالی ماند
از حریفان و جام مالامال
سایه افکند حالیا شب هجر
تا چه بازند شب روان خیال
ترک ما سوی کس نمی‌نگرد
آه از این کبریا و جاه و جلال
حافظا عشق و صابری تا چند
نالهٔ عاشقان خوش است بنال
در پایان برنامه جناب دکتر عابدیان نیز در باره ی مرحوم مولایی سخن گفتند و بیتی از حافظ را خواندند و اشاره کردند که مرحوم این بیت حافظ را بسیار دوست داشتند.
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل  بایدش
 جناب دکتر عابدیان اظهار داشتند که در خدمت شما بودن برای من سعادتی بود و برای همه آرزوی سعادت و عاقبت به خیری داشتند.
جلسه ساعت 30/12 خاتمه یافت. 

کاظم نظری بقا
24/4/95

 

 

گزارش مورخ 9/4/95 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

 

 

 

دیشب جلسه به جهت واقع شدن سه شنبه در شب قدر به روز چهارشنبه موکول شده بود. انجمن در منزل دکتر شهریار نعمتی تشکیل شد و آاقای نعمتی پدر جناب دکتر نعمتی و استاد حسن رستم زاد منصور مهمان انجمن بودند. آقای نوید آذربایجانی غایب جلسه ی دیشب بودند. جلسه ساعت ده و نیم شب شروع گردید و در ابتدا به دیوان حافظ توسط جناب سخنور تفألی زده شد که این غزل آمد.

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار

کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد

باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند

موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد

بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم

شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد

ای عروس هنر از بخت شکایت منما

حجله حسن بیارای که داماد آمد

دلفریبان نباتی همه زیور بستند

دلبر ماست که با حسن خداداد آمد

زیر بارند درختان که تعلق دارند

ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد

مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان

تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد

ظاهراً نسخه موجود نسخه خانلری بود که در بیت تخلص به جای بگویم، بگریم ثبت شده است. مقداری در ارتباط با همین بیت بحث شد و نظرات مختلف ارائه گردید.

بعد از تفأل بنده یادداشتی را با عنوان علمای شفاهی خواندم که ذیلاً مشاهده می فرمایید.

عالمان شفاهی

بسیاری از ادب آموختگان ما، عالمان شفاهی هستند و اغلب وارد حوزه های نوشتاری نمی‌شوند. آنچه که مسلم است این است که نوشتن کار ساده و آسانی نیست. نوشتن کاری سخت و طاقت فرساست و نیازمند وقت و حوصله. معمولا آن هایی که اهل خواندن هستند، اهل نوشتن هم هستند. خواندن در واقع دریچه ای می گشاید برای نوشتن. در زندگی نامه ی علمای حوزه های مختلف علوم مشاهده می کنیم که مطالعه ی کتاب و خواندن و تفکر در باب موضوعات آن، وجهه ی همت دانشمندان بوده است. شاید از استثنائات باشد کسی که مطالعه‌ای نداشته اما نویسنده ی خوب و بزرگی باشد. در مورد بعضی از شعرا شنیده ایم که بی‌سواد بوده اند و خواندن نمی توانسته اند اما صاحب کتاب و اشعار خوبی بوده اند. مثلاً شاطر عباس صبوحی از شاعران بی سواد قلمداد شده است اما اشعار او در دیوانش نشان از اطلاعات خوب شعری او دارد. شاید در دوره ی موسوم به سبک هندی با تعداد بیشتری از این شعرا برخورد کنیم، اما در باب نویسندگی شاید حتی به یک مورد هم برخورد نکرده ایم، چراکه نوشتن ِ یک اثر علمی قطعاً نیازمند مطالعات و آگاهی های وسیع است که بدون دانش لازم نمی توان وارد این میدان شد. بحث ما در این باب است که علمای زیادی هستند که در عین برخورداری از سواد و علم کامل در باب رشته های مختلف، کمتر اهل نوشتارند یا به عبارتی دیگر اهل قلم نیستند. ممکن است که عدم گرایش به نویسندگی ریشه های مختلف شخصیتی و اجتماعی داشته باشد و یا در اصطلاح شکسته نفسی شخص عالم باشد و نیز ممکن است که ابراز شود هنوز به سطح شایسته و بایسته ای از علم نرسیده ایم که افکار و اندیشه های خود را مکتوب داریم، ولی علل آن هرچه باشد نتیجه ی آن نوعی عارضه و ضایعه ی فرهنگی می تواند محسوب گردد. دکتر عبدالامیر سلیم(1304 نجف اشرف- 1380 تبریز) یکی از این دانشمندان بزرگ بودند که متأسفانه آثار علمی از ایشان برجای نمانده است. به جز مقالاتی چند که در دایره المعارف بزرگ اسلامی نوشته اند. دکتر سلیم سال 1378 برای متون تفسیری و زبان انگلیسی ما در دانشگاه آزاد تبریز در دوره ی کارشناسی ارشد می آمدند. دکترای زبان های باستانی داشتند و ریشه شناسی کلمات را خوب بلد بودند. حافظه ی شان در حدود هشتاد سالگی هنوز قوی بود و به راحتی با یاری آن استنادات خود را ذکر می کردند. در کلاس می گفتند که از حوزه‌ی نجف درجه ی اجتهاد فقهی دارند. عضو زبانشناسان بین المللی‌اند. دانشجوی پروفسور هنینگ بودند و می گفتند که دکتر تفضلی و من تنها دانشجویان ایرانی هنینگ بودیم. می گفتند که در جوانی یک کتاب رمان عربی را در یک ساعت می خواندم. گاهی در کلاس می گفتند که این روزها تورات را به زبان اصلی می خوانم. روزی در کلاس گفتم استاد یک سؤال از حافظ دارم، در پاسخ گفتند که از حافظ چیزی از من نپرسید. در باره ی حافظ چیزی نمی دانم. با این که پاسخ سؤالم را دادند اما به صورت تخصصی با علم برخورد داشتند و سعی نمی کردند چیزی را که در باره ی آن مطالعات زیادی ندارند به آن بپردازند. اطلاعات و حافظه ی ایشان بی نظیر بود. عالم به معنای واقعی و دیروزی کلمه بودند، با این حال دست به قلم نبودند و متأسفانه آن همه اطلاعات و دانش اصیل با فوت ایشان به زیر خاک رفت. طبعاً آیندگان با آثار باقیمانده از علما در باره ی آنان قضاوت خواهند کرد و پس از گذشت چند نسل اگر اثری در میان نباشد تشخیص درجه ی علم و دانش مشکل خواهد بود. این سخن البته نسبی است، چرا که امروز استادان دانشگاه های زیادی هستند که شاید دهها و یا صدها مقاله به نام خود ثبت کرده اند، ولی این مقالات صرفاً برای ارتقای رتبه در راستای افزایش حقوق می باشد که فعلاً جای بحث آن نیست. بسیاری از اساتید معتبر هم بوده اند و هستند که تن به نگارش نمی دهند. این ننوشتن ها یقیناً اجحاف در حق خود و دیگران است. وجود میلیون ها جلد کتاب خطی در کتابخانه های بزرگ شهرهای متمدن اسلامی در قرن سوم و چهارم هجری نشان از آن دارد که نوشتن، بسیار مورد توجه مسلمانان بوده که آن هم ریشه در آموزه های قرآنی و نبوی داشته است. اختراع خط و کتابت و حتی پیش از آن نقاشی های غارها همه و همه دلالت دارند بر نیاز انسان به انتقال عواطف و تجربه ها و آموخته هایش. از منظر سیاسی اگر نگریسته شود خط و کتابت زاینده ی قدرت بوده است. دین‌داران و سلاطین همواره سعی می کرده اند که با انحصار آن، قدرت را در دستان خود داشته باشند. در دنیای کنونی هم نوشتن نوعی قدرت می تواند به حساب آید. نیما در جایی گفته است: شعر قدرت است. البته قدرت را می توان هم در صورت مادی و هم در صورت معنوی آن تبیین و تفسیر کرد.«راسل می گوید: قدرت را می توان به معنای پدید آوردن آثار مطلوب تعریف کرد.»(راسل، قدرت، ص55). فعلاً بحث ما در ارتباط با سویه ی معنوی نوشتار است. در مثل بزرگانی چون فارابی، خوارزمی، ابن سینا، جرجانی، غزالی؛ سهروردی، عین القضاه همدانی، شیخ صفی الدین اردبیلی از میان دیروزیان و علامه قزوینی، زرین کوب، شفیعی کدکنی، توکل، سیدحسینی، حلبی و ... از میان امروزیان صاحبان قدرت اند. قدرتی که با مرگ جسمانی ضمن این که از بین نمی رود بل چند برابر می شود. این قدرت می تواند در عرصه های وسیع تر، اقتدار فرهنگی را باعث شود. از انباشت قدرت های فردی در حوزه ی علم و ادب و هنر قدرت بزرگ فرهنگی شکل خواهد گرفت. این اقتدار فرهنگی است که زنده بودن و جاودانه ماندن را برای فرد و جامعه به وجود می آورد. اگر علمای ما در حوزه هایی که به آن منتسب هستند دست به آفرینش نزنند نتیجه آن می شود که از منظر تاریخی شاهد آن هستیم. فقر فرهنگی، فقر ادبی، فقر هنری نتیجه ی همین بی توجهی ها و کم کاری هاست که در طول زمان انباشته شده و اکنون به مثابه زخمی بزرگ در سینه ی دوستداران فرهنگ و ادب چالش برانگیز شده است. برای مثال برای جمع بندی تاریخ ادبیات خود از یکصد و پنجاه سال پیش اثر مکتوبی در دست نداریم. برای نگارش تاریخ خود و یا تحلیل و نقد آن آثار قابل توجهی وجود ندارد. این کم کاری های گذشتگانمان امروز در برابر اقتدار ادبی مان علامت سؤال بزرگی را ترسیم کرده است. امروز وظیفه ی ماست که از تکرار این خطا جلوگیری کنیم. اگر خود را و وطن خود را دوست داریم و به آینده ی فرهنگی آن می‌اندیشیم حق نداریم قلممان را غلاف کنیم. آفت دیگر این است که اغلب نوشتارهایمان صورت چاپ به خود نمی گیرد. بسیاری از آن ها مفقود و مدفون می شود. در ایجاد این موقعیت، هم فرد نویسنده و هم جامعه‌ی فرهنگی مسؤول است. فرد ممکن است که تمکن مالی نداشته باشد و این بسیار طبیعی می نماید، اما تعلل جامعه ی فرهنگی گناه بزرگی است که نمی توان از آن چشم پوشی کرد. قضیه ی کمبود منابع مالی برای فرهنگ و ادبیات با مشاهده ی دریافت های میلیاردی معلوم می شود که حرفی از جنس مهملات است و به نظر می رسد که نویسندگان و اهل علم و ادب را با این سخنان بیهوده سالیان سال فریب داده اند. چگونه ممکن است که دولت در این شهر اردبیل از جیب شریفش دو میلیارد تومان حقوق در یک سال به یک نفر می دهد، اما دو میلیون تومان برای کار فرهنگی برای یک سال پیدا نمی شود. آیا برای این وضعیت باید خنده کرد یا گریه؟ ضرورت ایجاد بنیادی فرهنگی امروز بیش از هر روز دیگر احساس می شود و شکل گیری آن بسیار قابل درک است. بنیادی از جنس بنیاد پژوهشی شهریار که اقدام به چاپ آثار گذشتگان و معاصرین بنماید، البته با پذیرش شروط علمی. اسم این بنیاد را می توان بنیاد پژوهشی خطایی گذاشت یا هر اسم با مسمای دیگر. مگر وظیفه ی نهادهای فرهنگی استان چیست؟ آیا افراد صلاحیت دار بر مسند این نهادها گمارده شده‌اند؟ آیا اصلاً دغدغه ی فرهنگ در اغلب این صندلی نشینان وجود دارد؟ آیا ایجاد چنین بنیادی به مخیله ی صدرنشینان این شورا رسیده است؟ پیشنهاد من ایجاد بنیادی فرهنگی و ادبی است با اساس نامه ای مدون و معلوم که هرچه سریع تر باید شکل بگیرد تا اندکی از این دردهای تاریخی مان بکاهد. اعضای آن از میان دلسوزان کاردان و فعال و عالم انتخاب شود نه این که بودن در آن جمع صرفاً برای پز فرهنگی و سیاسی باشد. یا این که اگر چنین بنیادی تأسیس شده عملکردش به نقد گذاشته شود. کسانی باید وارد گود شوند که شعار دادن بلد نباشند، اهل سخنرانی های صد من یه غاز نباشند. برای دوران بازنشستگی جویای مکانی برای گذران لحظات عاطل خود نباشند. حرفه ای باشند و برنامه ریز. دولتمردان را برای تأمین بودجه به چالش بکشند و از هدر رفت بودجه های فرهنگی جلوگیری به عمل آورند. می دانم که حرف هایم تیری در تاریکی پرتاب کردن است، اما می نویسم تا فردا نگویم که چرا ننوشتم، می نویسم تا به فریادها و نداهای درونم پاسخی داده باشم. می نویسم برای این که باید بنویسم. 

8/4/95

 

استاد حسن رستم زاد منصور که سالیان درازی در انجمن به شرح و تفسیر آثار دشوار کلاسیک فارسی مثل خاقانی پرداخته اند، سخن خود را با این بیت شروع کردند.

 هرگز حضور حاضر غایب شنیده ای

 من در میان جمع و دل ام جای دیگر است

 سپس فرمودند که من غایب حاضرم و اگرچه نمی توانم روزهای سه شنبه به جهت برنامه های دیگری که هست در انجمن شرکت کنم ، اما دل ام در این جاست. ایشان ابتدا خاطراتی را که- به جهت قرائت متن بنده- از مرحوم دکتر سلیم داشتند گوشه های را بیان کردند و از مشکلاتی که سر امتحان دکتر سلیم پیش آمده بود گفتند و همچنین از ظلمی که بر دکتر سلیم در دانشگاه تبریز رفته بود( از جمله ندادن سمت استادی اش) حرف زدند. ایشان اضافه کردند که تنها جرم دکتر سلیم طرفدار مصدق بودنشان بوده است. گفتند وقتی از سر جلسه ی امتحان مرا اخراج کردند و اجازه ندادند که ورقه ام را بنویسم دکتر سلیم ابتدا آمدند و گریه کردند و بعد گفتند هر وقت بخواهم از مصدق حرف بزنم ابتدا گریه می کنم.

استاد رستم زاده چند سالی است که تصحیح شرح نهج البلاغه الهی اردبیلی را شروع کرده اند و در این راستا متحمل زحمات زیادی شده اند. خوشبختانه دیشب اعلام کردند که در 21 رمضان امسال کار تصحیح به اتمام رسید. الهی اردبیلی شرح نهج البلاغه را در سال 930 هجری قمری تمام کرده است. در باره نسخه اساس و نسخ بدل مطلبی گفتند و بیان داشتند که دو سه قصیده ی مطول در متن شرح نهج البلاغه ی الهی اردبیلی وجود دارد که چند بیت از آن را در جلسه خواندند.

سجود طینت آدم از آن شد بر ملک واجب

 که لامع بود از آن  نور علی بن ابی طالب

 شهی کز بعد پیغمبر نبد مانند او رهبر

 به دانش بر همه سرور به بینش بر همه غالب

 زمان را نیر باهر زمین را گلشن ظاهر

 خدا را عارف و شاکر نبی را یاور و صاحب...

 استاد رستم زاده همچنین بخش هایی از مناجات نامه ی پایانی شرح نهج البلاغه ی الهی اردبیلی را قرائت نمودند.

 الهی در آن زمان که مرغ روح قدس آشیان هوای شاخ سدره بلند مکان نماید...

 آقای توحید دلاور قوام دور اول شعرخوانی را با این بیت آغاز کردند.

 هنر آن است که عکس تو بیفتد در آب

 ماه در آب که همواره فروریختنی ست

 آقای قوام گفتند که حکیم الهی اردبیلی اولین شارح نهج البلاغه در زبان فارسی است و سپس غزلی از ظهیر فاریابی خواندند.

 بی تو امشب از دل ما لخته ی خون می رود

 از بدخشان پاره های لعل بیرون می رود

 آقای لطفی شعری نخواندند و بنده هم یک غزل فارسی خواندم.

 مردگان طوفان دریای کلام‌ات را نمی‌فهمند

امتداد طولی امواج نام‌ات را نمی‌فهمند

بی‌مرامان نوحه‌گویان روزوشب بر سینه می‌کوبند

لیکن این بوزینگان راز مرام‌ات را نمی‌فهمند

حرف‌ها از بغض‌ها و چاه و تنهایی‌ت می‌گویند

گویه‌های ذوالفقار در نیام‌ات را نمی‌فهمند

چارده قرن از نفاق ابن ملجم می‌رود اما

اتفاق استخوان‌دار پیام‌ات را نمی‌فهمند

مردگان، آن تاجران غیرت تاریخی‌ات هیهات!

معنی معراج ِ در ماه صیام‌ات را نمی‌فهمند

اشهدُ اَن نیتِ سبز قعودت را نمی‌دانند

اشهدُ اَن حکمت سرخ قیام‌ات را نمی‌فهمند

سوسنستان بلیغ واژه‌هایت را نمی‌بینند

روشنستان بلوغ احتشام‌ات را نمی‌فهمند

دره‌های مرده، حتا تپه‌های پست دور از قاف

ارتفاع بال سیمرغ مقام‌ات را نمی‌فهمند

بقا

 

آقای دکتر وهابزاده ابتدا بیتی خواندند

قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

سپس غزلی معروف از ایرج دهقان را ارائه دادند. ایرج دهقان متولد 1304 ملایر است و در دهه ی 30 و 40 دبیر دبیرستان های تهران بوده است.

شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت!

به گریه گفتمش: آری، ولی چه زود گذشت!

بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید،

بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت

شبی به عمر، گرَم خوش گذشت، آن شب بود،

که در کنار تو با نغمه و سرود گذشت

چه خاطرات خوشی در دلم بجای گذاشت،

شبی که با تو مرا در کنار رود گذشت!

گشود بس گره آن شب ز کار بسته ی ما

صبا چو از برِ آن زلف مُشک سود گذشت

مراست عکس تو یادآور سفر، آری

چه سان توانم ازین طرفه یادبود گذشت؟!

غمین مباش و میندیش ازین سفر که تو را

اگرچه بر دل نازک غمی فزود، گذشت...

جناب استاد بیوک جامعی شعری با عنوان تصویر زن از ایرج میرزا خواندند.

در سردر کاروانسرایی

تصویر زنی به گچ کشیدند

ارباب عمایم این خبر را

 از مخبر صادقی شنیدند

گفتند که وا شریعتا، خلق

 روی زن بی نقاب دیدند

آسیمه سر از درون مسجد

 تا سردر آن سرا دویدند

ایمان و امان به سرعت برق

 می‌رفت که مومنین رسیدند

این آب آورد و آن یکی خاک

 یک پیچه ز گل بر او بریدند

ناموس به باد رفته‌ای را

با یک دو سه مشت گل خریدند

چون شرع نبی از این خطر جست

 رفتند و به خانه آرمیدند

غفلت شده بود و خلق وحشی

 چون شیر درنده می‌جهیدند

بی پیچه زن گشاده رو را

 پاچین عفاف می‌دریدند

لبهای قشنگ خوشگلش را

 مانند نبات می‌مکیدند

بالجمله تمام مردم شهر

 در بحر گناه می‌تپیدند

درهای بهشت بسته می‌شد

 مردم همه می‌جهنمیدند

می گشت قیامت آشکارا

یکباره به صور می‌دمیدند

طیر از وکرات و وحش از جحر

انجم ز سپهر می رمیدند

این است که پیش خالق و خلق

 طلاب علوم رو سفیدند

با این علما هنوز مردم

از رونق ملک ناامیدند

 

آقای استاد سخنور شعری ترکی خواندند.

ایسته رم سندن کمک مولای من

مندن ال سندن اتک مولای من

بیز سنی ایشلرده الگو توتموشوق

قلبیمیزده یوخدو شک مولای من

سن بوتون دوزگونلوگون مصداقی سن

شیعه‌وه ایمان گرک مولای من

قدرت اهلی چنگ آتیبلار هر زادا

قالمیشیق مات نئیله مک مولای من

زور دئینلر غصب ائدیبلر هر نه یی

مشکله چاره گرک مولای من

اول آخر دونیادا حکام آرا

داشه دؤنموشدور اورک مولای من

بوغدا اکدیک ایل به ایل دارتدیق اونو

گؤرمه دیک الا کپک مولای من

پیس مکافاته توشاتدی بیزلری

چرخی دؤنموش بو فلک مولای من

حیف او گونلردن کی ال قول چیرمادیق

یاخشی زای اولموش امک مولای من

هان سخنور آنمادیق شیادلاری

یاز ایتیب حق نمک مولای من

6/4/95

در پایان دور نخست شعرخوانی استاد شاهی غزلی ترکی در منقبت مولای متقیان علی بن ابی طالب(ع) قرائت کردند.

دور دوم با سخنان جناب حاج باقری آغاز گردید. ایشان در مورد هزینه های چاپ کتاب انجمن عشق و بازبینی   نظام نامه ی انجمن مطالبی را ابراز کردند و کتاب انجمن عشق را که گزیده ای است از اشعار شاعران انجمن بین اعضا و مهمانان جلسه پخش کردند.

آقای دکتر شهریار نعمتی اولین شعر دور دوم را خواندند.

میل تو این چنین که به بیگانه می کشد

کار من شکسته به میخانه می کشد

شمع هدایت دل من شو که این غریب

چون بوف کور رخت به ویرانه می کشد

دلسوته ام مخواه که دوزخ جرقه ای ست

زان آه ناشنیده که پروانه می کشد...

 

آقای استاد فریاد شعری ترکی خواندند.

مئشه قوجاغیندا، چای قیراغیندا

بیر اصلان جئیرانین قاباغین کسدی

قارنین پارچالادی، گؤردو بویلودور

اوتاندی دیشلری، دوداقین کسدی

*

جئیران یارالاندی، ییخیلدی یئره

چیخیردی قارنیندان، چؤله بالاسی

اصلان الین توتدو، اونون قارنینا

آخی ایسته میردی، اؤله بالاسی

*

نئچه یول بو ایشین داوامی اولدو

جئیران جاندان توشدو، جان جان بالادا

بیر یئره چاتمادی، بو ایشین سونو

جئیران دا جان وئردی، جئیران بالادا

*

اصلان دؤزدی دؤزدی، دؤزه بیلمه دی

باغری چارتلامادان، ییخیلدی اؤلدو

اوچ حیوان، اوچ گؤزل، اوچ کتاب غزل

هر اوچی بیر یئرده سیخیلدی اؤلدو

*

مئشه دن گلیره م شَهَره ساری

گؤر بو انسانلاردان، نه لر گؤرورم

بدن سیز باشلاری، قناره لرده

دیل سیز بالالاری مه لر گؤرورم

*

آی بو فریادلارا، گؤز یومان انسان

بیر آز انسانلیغی، حیواندان اؤیرن

مئشه قوجاغیندا، چای قیراغیندا

جئیران یاشاماغی، اصلاندان اؤیرن

اسد نیکفال- فریاد

اردبیل 5/4/95

آقای باغبانی و جناب استاد کیانی مطلبی ارائه نکردند.

جناب استاد چاووش شعری در مورد علی بن ابی طالب(ع) خواندند که چند بیت آن ذیلاً می آید.

ای قامت رسای عدالت علی علی

شایسته ی سریر ولایت علی علی

خلق شماست علت غایی ممکنات

از واجب الوجود کرامت علی علی

آقای جمشید جامعی شعری از عباس احمدی خواندند.

ماه می تابد از خم کوچه، چهره ای دائم الوضو دارد

پینه بر دستهاش و نعلینش اثر وصله و رفو دارد

مرد تنهاست، مرد غمگین است کمرش از فراق خم شده است

ساغر شادی اش اگر خالی است باده غم سبو سبو دارد

ضربان صدای او جاریست: با یتیمی به خنده مشغول است

سر تقیسم سهم بیت المال با صحابه بگو مگو دارد

باز امروز بغض نخلستان تا به سرحد انفجار رسید    

باز امشب به استناد کمیل، ماه با چاه گفتگو دارد

کاه گلهای کوچه مرطوبند اشک دیوار را در آورده است

ناله خانم جوانی که هرچه دارد علی(ع) از او دارد

-  از دو دستش طناب بگشایید، مبریدش به مسلخ بیعت

دیگر او را کشان کشان مبرید ایّهاالنّاس! آبرو دارد

گرچه در بند غربت، از این شیر، گرگهای مدینه می ترسند

ذوالفقارش هنوز بران است  شور " حتّی تُقاتِلوا" دارد

حب مولا نتیجه سحر است، باش تا صبح دولتش بدمد

آن صنوبر دلی که می باید پیش او سرو، سر فرود آرد

... چارده قرن بعد خیلی ها دم از او می زنند اما مرد

همچنان خار بر دو چشمش هست، همچنان تیغ در گلو دارد

جناب استاد ائلچی غزلی ترکی خواندند

داش دؤشنمیش کوچه لرده باغیران قان سسی وار

ایلدیریم شیهه لی، داغ نعره لی اصلان سسی وار

حسن ختام جلسه با استاد شاهی بود که شعری عاشورایی خواندند. جلسه ساعت 12/30 شب به پایان رسید.