گزارش جلسه مورخ 25/2/97 انجمن ادبی حافظ

 

جلسه ساعت 10 شروع شد. مهمانان جلسه آقای رحیم عبداللهی راد دبیر پیشکسوت ریاضی و دکتر حمید عبداللهیان شهردار اردبیل بودند.جناب سخنور تفأل به دیوان حافظ کرده و غزل ذیل را قرائت نمودند.

بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد

هلال عید به دور قدح اشارت کرد

ثواب روزه و حج قبول آن کس برد

که خاک میکده عشق را زیارت کرد

مقام اصلی ما گوشه خرابات است

خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد

بهای باده ی چون لعل چیست جوهر عقل

بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد

نماز در خم آن ابروان محرابی

کسی کند که به خون جگر طهارت کرد

فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز

نظر به دردکشان از سر حقارت کرد

به روی یار نظر کن ز دیده منت دار

که کار دیده نظر از سر بصارت کرد

حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ

اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد

استاد شاهی در ویژه برنامه در ادامه ی جلسات پیش از آفات ذکر و عبادت به توقف و تقلب و توجه اشاره نمودند و در باره توجه مطالبی را بیان داشتند.

شروع شعرخوانی با جناب باغبانی بود. ایشان غزلی از حسین منزوی خواندند.

از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریم

نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم

آوار پریشانــی‌ست ، رو ســوی چـــه بگریزیم؟

هنگامه ی حیرانی‌ ست، خود را به که بسپاریم؟

تشویش هزار " آیا"، وسواس هزار "اما"

کوریم و نمی‌بینیم ، ورنه همه بیماریم

دوران شکوه بـــاغ از خاطرمان رفتــه‌ ست

امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم

دردا کــه هدر دادیم آن ذات گرامی را

تیغیم و نمی‌ بریم، ابریم و نمی‌ باریم

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب

گفتند کــه بیدارید؟ گفتیم کـه بیداریم

من راه تــو را بسته، تـــو راه مرا بسته

امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم

"حسین منزوی"

آقای لطفی غزلی ترکی خواندند.

قاییت ائویم ائشیگیم دیسکینیر آیاق سسینه

قالیب نه واخدی قاپیم پنجره م اویاق سسینه

دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.

آقای فریاد غزلی ترکی خواندند.

دکتر وهابزاده مطلبی ارائه ندادند.

آقای سخنور غزل ترکی خواندند.

جناب کیانی شعری هجایی ارائه دادند.

بنده نیز غزلی فارسی خواندم.

دکتر لطف اللهیان در باره ی اشعار سروده شده و تطابق آن با وضعیت جامعه مطالبی بیان داشتند و یک رباعی از نظمی تبریزی در پایان ارائه نمودند.

کاشانه ی مردان اصیل است اینجا

من گفتم و شیخ صفی دلیل است اینجا

نظمی تو اگرچه نظم شیوا داری

از حد مگذر که اردبیل است اینجا

 

آقای دلاور قوام یک رباعی از  ابوسعید ابوالخیر خواندند.

وا فریاد ز عشق وا فریاد

کارم به یکی طرفه نگار افتادا

گر داد من شکسته دادا دادا

ورنه من و عشق هرچه بادا بادا

و یک غزل از حسین پاکدل

تنها میان غربت دنیا چه میکنی؟

دلبر که نیست، با دل تنها چه میکنی؟

از تُنگ کوچک ات به تقلا گریختی

با کوسه های وحشی دریا چه میکنی؟

یوسف پس از رها شدن از چاه بی کسی...

در بند انتخاب زلیخا چه میکنی؟

امروز در تلاش فراموش کردنی...

دیروز رفت، با غم فردا چه میکنی؟

ای پیرمرد خسته و دل تنگ اورشلیم

با خاطرات مسجدالاقصی چه میکنی؟

حرفی بزن یتیم پر از حرف و بی سواد

در قیل و قال جشن الفبا چه میکنی؟

حرفی بزن که نای تحمل نمانده است

تنها میان غربت دنیا چه میکنی؟

جناب جمشید جامعی شعری فارسی از رسول شریعتمداری خواندند.

•  باید از تلخی انگور گذشت تا به یک مستی جانانه رسید  

باید از شعله آتش بگداخت تا به افسانه پروانه رسید

 باید از پیشه ایوب رسید به وصالی که زلیخا نرسید

یا به اندازه یعقوب کشید شب یلدا و به فردا نرسید

دل ما را احدی آب نکرد به جز آن غمزه که دزدانه رسید

جناب بیوک جامعی اکتفا کردند به خوشامدگویی.جناب حاج باقری مطلبی ارائه ندادند. آقای عبداللهی غزلی فارسی از محمد سلمانی خواندند.

چرا  ز هم  بگريزيم ، راهمان  که  يکي  است

سکوتمان، غممان، اشک و آهمان که یکی است

چرا ز هم بگریزیم؟ دست کم یک عمر

مسير ميکده و خانقاهمان که يکی است

تو گر سپيدی روزی و من سياهی شب

هنوز گردش خورشيد و ماهمان که يکی است

تو از سلاله ليلی من از تبار جنون

اگر نه مثل هميم اشتباهمان که يکی است

من وتو هر دو به ديوار و مرز معترضيم

چرا دو توده ی آتش؟ گناهمان که يکی است

اگر چه رابطه هامان کمی کدر شده است

چه باک؟ حرف و حدیث نگاهمان که یکی است

جناب چاووش شعری ترکی خواندند.

سن قلم حقی یازیب عالمه نشر ائتمه لی سن

یوخسا آلچاق قورو چؤپ تک اوجاغا گئتمه لی سن

و نیز شعری در مورد مرحوم غفار مشهور به قافار تارزن معروف اردبیلی خواندند.

جناب اوچی شعری فارسی خواندند.

استاد ائلچی یک شعر بلند عاشورایی از مرحوم تاج الشعرا قرائت نمودند.

استاد شاهی که حسن ختام برنامه را اجرا نمودند غزلی فارسی خواندند.

من ترجمــة مبهم من شــــرح پریشـانم                  

من کلمه شهرآشوب من حرف خیابانم

نان بودش و می‌بخشید او حاتم طائی بود              

جان دارم و می‌بخشم من شاهی ایرانم

جلسه ساعت 30/12 به پایان رسید.

گزارش جلسه مورخ 18/2/97 انجمن ادبی حافظ اردبیل

انجمن در منزل بنده بود و تمامی اعضای انجمن حضور داشتند. آقایان رحیم عبداللهی راد، احسان محمدی، پیام جهانگیری، کریم عظیمی، شفیع شفیعی و دکتر امیر رجبی مهمانان جلسه بودند. پس از حافظ خوانی توسط جناب سخنور، استاد شاهی برنامه ویژه را اجرا کردند و سپس نوبت شعرخوانی دور اول آغاز شد

آقای حاج باقری غزلی فارسی از شاعران فارس زبان خواندند و جناب باغبانی فرصت را به شاعران مهمان واگذار کردند. جناب کریم عظیمی شعری از سهراب سپهری خواندند

چرا گرفته دلت ، مثل آنکه تنهایی

چقدر هم تنها 

 

خیال می‌کنم

دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستی

دچار یعنی عاشق

و فکر کن که چه تنهاست

اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد

چه فکر نازک غمناکی

 

و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است

و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست

خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند

 

 و دست منبسط نور روی شانه آنهاست

نه، وصل ممکن نیست

همیشه فاصله‌ای هست

 

اگرچه منحنی آب بالش خوبی است

برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر

همیشه فاصله‌ای هست

دچار باید بود

و گرنه زمزمه حیرت میان دو حرف

حرام خواهد شد

 

و عشق

سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست

و عشق

صدای فاصله‌هاست

صدای فاصله‌هایی که

غرق ابهامند

جناب علی لطفی شعری ترکی خواندند و جناب کیانی شعر هجایی زیبایی با عنوان «دیوارلار» ارائه دادند

جناب جمشید جامعی و حاج بیوک جامعی از شعرخوانی صرف نظر کردند و جناب دکتر وهاب زاده به مسأله توقف در روانشناسی مرتبط با سخنان استاد شاهی اشاره کردند

دکتر شهریار نعمتی ابتدا چند بیت از مرحوم عاصم خواندند و سپس غزلی ترکی ارائه نمودند

آرزیم، ایتیردیگیم، اوره گیم، زندگانلیغیم

گئتدین سنین له گئتدی عزیزیم جاوانلیغیم

سن سیز بوتون جهان منه زنداندی سئوگیلیم

یعنی سن اولماسان هئچه ده یمز جاوانلیغیم

انسانه هر نه گلسه دئمک بیلگی دن گلیر

بیلدیم سعادت ایمیش او کئچمیش نادانلیغیم

ای کاش اجل گلیب آلا بو خسته جانیمی

بلکه جانیمدان اوندا چیخا خسته جانلیغیم

چاتسام سنه گؤزل دنیزیم چشمه دن دوری

میرواری میثلی گؤز یاشی دیر ارمغانلیغیم

اکدیم وفا نهالی جفا دردیم ای عجب

یا رب نه ترسه وئردی ثمر مهربانلیغیم

سندن دی سئوگیلیم بو هنرلر کی من ده وار

شیدالیغیم، شکسته لیگیم، باغری قانلیغیم

اولده نکته لر منه اؤیرتدی لبلرین

آخر بلای جانیم اولوب نکته دانلیغیم

سن سیز دئمک عؤمورسوز عؤمور سورموشم گولوم

عؤمروم، شیرین جانیم، نفسیم، زندگانلیغیم

آقای سخنور شعر ترکی خواندند.

بوجهان دا قرار اولمیاجاق

چون بو یئر پایدار اولمیاجاق

دئدین ایاممیز تاپار رونق

اِله بیر روزگار اولمیاجاق

ایری دیر طرح و شکلی بو چرخین

راست بوکجمدار اولمیاجاق

یئر دولوب اود الولی شیطاندان

اود الوسیز دیار اولمیاجاق

کسه جکلر حسینلرین باشین

کیمسه ده اختیار اولمیاجاق

شمرلر چوخ ولی حسینلر یوخ

قان تؤکنلر مهار اولمیاجاق

دهری ابلیسلر قومارلیاجاق

یئر بلادن کنار اولمیاجاق

زور و تزویر حکملر سوره جک

فقرا کامیار اولمیا جاق

زورسیزی زورلی هر زمان بوغاجاق

درده درمانگذار اولمیاجاق

سیخاجاق دهر حق سئور بوغازی

سینه لر بی فشار اولمیاجاق

ییخاجاق بیر چوخ ائولری یوخلوق

باغ آرا برگ و بار اولمیاجاق

فاقه و فقر حق یولون کسه جک

مین قیشا بیر باهار اولمیاجاق

اولاجاق هاممی زار و افسرده

عشق، ایمان وقار اولمیاجاق

کسه جک ظلم وارلیغین دامارین

روزگاردا دامار اولمیاجاق

خوش دولاندیردی ذوالفقاری علی

داها اول ذوالفقار اولمیاجاق

هر مدیر دارتاجاقدیر اوز دنینی

پاک بنیانگذار اولمیا جاق

حق اودورکی اونا حسین چاتدی

داها تکرار او یار اولمیاجاق

باغلاسام دا امیده ادراکی

اورک امیدوار اولمیاجاق

شاهلر مات ائدیب دی بو شطرنج

کاخلر پایدار اولمیاجاق

سن سخنور حسینه عاشق سن

اونون احبابی خوار اولمیاجاق

خرداد 1377

دور دوم شعرخوانی با آقای عبداللهی شروع شد و ایشان گزارشی از سفرشان به نیوزیلند دادند. آقای دکتر رجبی مطلبی در باب توقف ارائه کردند و جناب پیام جهانگیری  شعری سپید خواندند.

آقای احسان محمدی شعری فارسی خواندند.

عمری شکسته است اگر بال حاجتم

 دیگر بس است منتظر استجابتم

تنهایی ام بزرگتر از این جهان شده

من پادشاه مقتدر این حقارتم

روحم اگر چه کاسه ی صبری ست پر شده

شعری ست  عاشقانه بلندای طاقتم

عاشق زیاد داری و دیوانه بیشتر

دیوانه ام صدا بزن! اینطور راحتم

زخمی به عمق فاصله ی بین ما دوتا

دور آنقدر که درد ندارد جراحتم

چون شاعران غزل غزل از تو سروده اند

بی اختیار عاشق شاعر جماعتم

گفتم هر آنچه بی تو گذشت و نگفتنی ست

ظلمی که کرد با من بیچاره ساعتم

جناب شفیعی به مطلبی فرهنگی اشاره کردند و آقای اوچی سخنی نگفتند.

آقای قوام شعری از حسین جنتی خواندند.

بین ما " خطی ست قرمز " ، پس تو با ما نیستی

یک قدم بردار ، می بینی که تنها نیستی

... خیر خواهان توایم ای شیخ! ما را گوش کن،

فرصت امروز را دریاب ، فردا نیستی

یک سخن کافی ست گفتن، گر درین خانه کَس است

یا نشانی را غلط دادی به ما ، یا نیستی

هیچ می ترسی ز هول روز رستاخیز؟ نه

از مسلمانی همین داری که " ترسا " نیستی

ای که با یک سنگ کوچک، خاطرت گِل می شود،

مشکل از اطفال شیطان نیست، دریا نیستی

نیل در پیش و عصا در دست و فرعون از عقب،

فرق دارد آخر این قصه ، موسی نیستی 

 آقای فریاد غزلی فارسی خواندند و بنده نیز غزلی ترکی قرائت کردم

جناب چاووش قصیده ای ترکی خواندند

جناب استاد ائلچی شعر سپید خواندند و استاد شاهی برای حسن ختام غزلی فارسی ارائه نمودند

ز خط فاصله کم کن گلایه ای بت لولی

که جز ملال ندیدم من از تقرب طولی

جلسه ساعت دوازده و نیم شب به پایان رسید

جلسه ی مورخ 14/1/97 انجمن ادبی حافظ اردبیل


اولین جلسه ی انجمن حافظ در سال 97 در منزل جناب باغبانی تشکیل شد. انجمن رأس ساعت 10 شب با حضور اعضا و با تبریک عید آغاز شد و در ادامه استاد شاهی اداراه برنامه را به دست گرفته و تبریک ویژه ی ایام نوروز را به اعضای محترم انجمن ابراز داشتند. دکتر وهاب زاده به جهت مسافرت در انجمن حضور نداشتند و بقیه اعضا همگی در جلسه حاضر بودند. همچون جلسات پیشین جناب سخنور به دیوان حافظ تفأل زده و غزل ذیل را قرائت نمودند.
سحرگه رهروی در سرزمینی
همی‌گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آن گه شود صاف
که در شیشه برآرد اربعینی   
خدا زان خرقه بیزار است صد بار
که صد بت باشدش در آستینی
مروت گر چه نامی بی‌نشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
نمی‌بینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی
درون‌ها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی
گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی
اگر چه رسم خوبان تندخوییست
چه باشد گر بسازد با غمینی
ره میخانه بنما تا بپرسم
مآل خویش را از پیش بینی
نه حافظ را حضور درس خلوت
نه دانشمند را علم الیقینی
در ادامه برنامه پس از گفت و گوی کوتاه در مورد غزل حافظ استاد شاهی ویژه برنامه خود را شروع کرده و به یادآوری مطالب گذشته پرداختند.
شروع شعرخوانی دور اول با جناب جمشید جامعی بود. ایشان متنی منثور را برای حاضرین جلسه قرائت نمودند و سپس جناب توحید دلاور قوام شعری از ملک الشعرا بهار خواندند.
ای کمان ‌ابرو به عاشق کن ترحم گاه گاهی
ورنه روزی بر جهد از قلب مسکین تیر آهی
آفتابا از عطوفت‌، بخش بر جان‌ها فروغی
پادشاها از ترحم‌، کن به درویشان نگاهی
گر گنه باشد که مردم برندارند از تو دیده
در همه عالم نماند غیر کوران بی گناهی
من کی‌ام تا دل نبازم پیش چشم کینه‌جوبت
کاین سیه با یک اشارت بشکند قلب سپاهی
بینمت چونان که بیند منعمی را بینوایی
رانی‌ام چونان که راند بنده‌ای‌ را پادشاهی
گفتم از بیداد زلفت خویشتن را وارهانم
اشتباهی بود لیکن بس مبارک اشتباهی
گر به ‌چاه افتند کوران‌، عذرشان باشد ولی من
با دو چشم باز رفتم‌، تا درافتادم به چاهی
چهره‌ام کاهی از آن‌ شد، کز تب عشق تو هر دم
آنچنان لرزم که لرزد پیش بادی پرکاهی
دل ‌برفت ‌از دست‌ و ترسم‌ در ره‌ عشق‌ تو جان هم
ترک من گوید بزودی‌، چون رفیق نیمه‌راهی
جادویی کردند مردم‌، تا سیه شد روزگارم
اندرین دعوی ندارم غیر چشمانت گواهی
معجر است آن‌ پیش رویت‌، یا سیه‌دود دل من
یا به پیش ماه تابان پاره ی ابر سیاهی
چون ‌«‌بهار» از عشق‌ خوبان ‌سال‌ها بودم گریزان
عاقبت پیوست عشقم رشته ی الفت به ماهی
آقای چاووش تغزل یکی از قصایدشان را ارائه نمودند.
دی رفت و فرودین ز در آمد بهار شد
زندان یخ شکسته و ژاله ز دار شد...
جناب حاج باقری با این تک بیتی کلام خود را آغاز کردند.
در دلم جایی برای هیچکس غیر از تو نیست
گاه یک دنیا فقط با یک نفر پر می شود
و در ادامه غزلی از حسین جنتی خواندند.
کماکان اهلِ سازم، اهلِ آوازم، غزلخوانم
نخست ایرانی‌ام، آن گاه شاید هم مسلمانم!
به زور از من، گرفتم گنبد و گلدسته رویاندی
شراب آلوده‌ام، پیمانه‌خیزم، خاکِ ایرانم!
ملول از نعره‌ی ماسیده‌ی چنگیزِ خونریزم
به‌ غایت خسته از دنباله‌ی دامانِ مَروانم!
الا ای لکّه‌ی افتاده بر ایوان! چه پنداری؟
چهل سال است ابرم، پاک استعدادِ بارانم!
آقای باغبانی غزلی فارسی از بقا خواندند.
کمی پیچانه های اخم ابرو را تحمل کن
شکنج مخفی شب های گیسو را تحمل کن
اگر تیری به تار صوتی کوکو اصابت کرد
گلوی خسته ی خش دار کوکو را تحمل کن
اگر روزی نگاه ات بر شکارستان فرش افتاد
صدای دلخراش زخم آهو را تحمل کن
تو باید گم شوی در اوی اوی اوی او حتمن
نمی گویم برایت جمله ی اورا تحمل کن
برایت یک سبد خورشید نو می آورم هر شب
عزیزم چند روزی ماه بی سو را تحمل کن
اگر دنبال آن، آن ِ روان ِ نیروانایی
کمی هم باجسارت زشتی رو را تحمل کن
برایت دسته دسته مریم از آیینه می چینم
برای مدتی گل های بدبو را تحمل کن
پرستو با بهاری تازه روزی بازخواهد گشت
شکیبایی کن و کوچ پرستو را تحمل کن
بنده نیز دو غزل فارسی خواندم.
ترانه های نگاهت چه بی صدا شده اند
مگر ز کوچه ی پروانه ها جدا شده اند
بهار آمده بی پولک و عروسک و رنگ
ستاره های شب عید نخ نما شده اند...
آقای لطفی شعری ترکی خواندند.
نئجه گوله گوله قارشینا چیخیم
کوسولو کوسولو الینی سیخیم
ایگیدلر بوغازین زنجیر چئینه ییر
هارانی دیکلدیم هارانی ییخیم

نئجه بایرام نئجه باهار نفسی
یاییلیبدیر یاسلی وطنه سسی
اوزونده گولوشو الینده غمی
کؤنوللرده سولوب یاشیل هوسی

تیکانلار گوللرین اوره یین سویور
ریحانلار الینی قوینونا قویور
بالتالار باغلارین قانینی تؤکور
قوشلار اوخ الیندن جانیندان دویور

وعده لر یاغلیدیر عمللر یاوان
دوستاقلار آباددیر سارای لار وئران
تیکیلی دوداقلار بوخوولی اللر
یاساقدا بوکولور قوجالیر جاوان

کولکلر سینه سین یاران چیناریم
اییلیب سیخیلیان ایگید ووقاریم
بیر گون گؤوندیگیم قوللار قیلیجلار
بیلمزدیم اولار باشیمدا داریم

داغلارین باشیندان دومان کؤچه جک
حقیقت یئریندن دومان کؤچه جک
آزادلیق دوغاجاق سروین قانیندان
ائلین اوره ییندن چیبان کؤچه جک
علی لطفی«همایون»
آقای اوچی غزلی از نعمت الله احسانی خواندند.
ای ساقی جان حافظ یک جرعه شرابم ده
در میکده ام بنشان با حال خرابم ده...
آقای نیکفال غزلی فارسی خواندند
حالم امسال حال خوبی نیست
شاید امسال سال خوبی نیست...
جناب آقای کیانی یکی دو تک بیت از شاعران دیگر خواندند.
آقای دکتر نعمتی غزلی فارسی خواندند.
پیش آن خرمن گل نام تمنا بردن
حیف باشد من و این خط تماشا بردن
گوشه ی چشم تو نازم که توانم گاهی
هم به آن گوشه پناه از غم دنیا بردن
خاطرم خلوتی آراسته با خاطره ها
که زمانش نتوانسته به یغما بردن
رود داند که سر و سرّ زلالی در چیست
رفتن و تشنگی خویش به دریا بردن
بردن ما همه شد باختن و آخر کار
فهم کردم که بود باختن ما بردن
در مسجد نزن ای رانده ز میخانه ی عشق
شأن ما نیست غم خویش به هر جا بردن
طوطی کم سخنم حرف بزن سهم تو چیست
سر به زیر پر از این صولت سرما بردن
یا لب و دیده فروبستن و زین حبس ابد
دل دلتنگ به آزادی رویا بردن؟
گر حریف دل من چشم تو باشد آهو
باختن نیز گواراست نه تنها بردن
29/ اسفند/ 1396
آقای سخنور غزلی فارسی خواندند.
در شهر بسکه از من و تو قیل و قال هست
شاید به هم رسیم که این احتمال هست
گرچه ملول از غم هجرم ولی چه باک
در بحث هجر هم سخنی از وصال هست
بی ارتباط نیست چه هجران و چه وصال
چون هر دو راه، راه جفا و ملال هست
هر سو روی نهایت این خاکدان فناست
الا جهان عشق که دور از زوال هست
 جز مرگ نیست عاقبت هستی و حیات
از چیست پس که این همه جنگ و جدال هست
هر روز با دو چشم به هر گاه و هر نگاه
بینیم چرخ را که نه در اعتدال هست
آویخته ز حلقه ی زلفی ستی اگر
فرصت شمار تا که به عمرت مجال هست
معشوق در حجاب نگنجد سخنورا
عاشق مدام شاهد نور جمال هست
جنای آقای بیوک جامعی مطلبی ارائه ندادند.
جناب استاد یحیوی غزلی فارسی خواندند.
تویی اسطوره ی پاکی سیاوش! بگذر از آتش
و بستان سهم پاکی را طلایی- شهپر از آتش
طهارت نفس را شاید شرافت مرد را باید
نه زهر فتنه افکندت، به زرین جوهر از آتش
گذر کن بر جنونستان که بینی عشقبازان را
یکی غم نو شد و آن یک نگارد دفتر از آتش
خلیل الله را بردا سلاما بهترین تقدیس
ولیکن پمپئی شد ناگهان خاکستر از آتش
زن شیراوژنی خود را به کام شعله ها افکند
رها گردان مردی از بطون مجمر از آتش
خلوصی نیست حکمت را در این ایوان در آن ایوان
چه باشد خطبه از کیهان چه باشد منبر از آتش
سیاوش را نسوزاند آتش، آتش یار پاکان است
که آتش گفت با شادی سیاوش بگذر از آتش
نگر پروانه را ائلچی که مجنونانه می چرخد
زند پر بر شرر هر دم که گردد پرپر از آتش
استاد شاهی در پایان برنامه یک غزل فارسی و یک غزل ترکی خواندند.
گل حضرت یاریله دیدار ائله بسم الله
اوندان سورا هر کیم وار انکار ائله بسم الله
وار جرمووی یوز دفعه یوخ ائیله دی اول دلبر
یوخ دینووی بیر یولدا سن وار ائله بسم الله
اوّل کی دئدون سبوح اؤپدی دوداقوندان روح
اوّل سؤزووی بیرده تکرار ائله بسم الله
افطار ائله دون قیرخ ایل خرما ایله ای مقبل
بیر دفعه ده خمریله افطار ائله بسم الله
اسم و لقب و شهرت بیربیر سنه دشمندی
دشمنلرووه بیربیر اخطار ائله بسم الله
شاهی نئچه بیت ایله الوندی تکان وئردی
سنده بو یاتان شهری بیدار ائله بسم الل

گزارش مورخ 15/12/96 انجمن ادبی حافظ اردبیل


جلسه در منزل استاد عباسعلی یحیوی«ائلچی» منعقد بود. تمامی اعضای جلسه حضور داشتند و این برنامه در سال 96 آخرین برنامه انجمن بود. جلسه با سخنان  استاد شاهی آغاز شد و در ادامه جناب سخنور به دیوان حافظ تفأل زده و شعر ذیل را خواندند.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
استاد شاهی در ویژه برنامه در ادامه مطالب پیشین از انواع عدم گفتند و اضافه کردند که عدم نه گونه است: عدم مطلق، عدم غیبی، عدم عینی، عدم ممکن، عدم مصور، عدم خلو، عدم محول و عدم مبدل. در ضمن اشاره کردند که در این بحث از منابع ذیل استفاده کرده اند.
فصوص الحکم – مشارق الدراری – شرح گلشن راز
دور اول شعرخوانی با جناب علی لطفی آغاز شد و ایشان غزلی ترکی خواندند.

آددیموندا کهکشان دان ایز گتیرمیشدون بیزه
هانسی گویدن آیریلیب اولدوز گتیرمیشدون بیزه
تئللرونده باغچا باغچا شبنم عطرین بسله ین
چنلی داغلاردان آشیب نرگیز گتیرمیشدون بیزه
آرزیمی ماوی سمالردن ائشیت میشدون مگر!
آغ گوئرچین اولایب دنسیز گتیرمیشدون بیزه
سنله کوچموشدو باهاریمدا باریمدا باغچا دان
خوش گونوم اوز دونده رنده، اوز گتیرمیشدون بیزه
سن ایپک تک دالغالاردان بیلمه دیم آخیر نئجه
کیپریگونده قان توکن چنگیز گتیرمیشدون بیزه
چیرپنیب غمدن قفسده سیزلی یاندا جان قوشوم
گوزلرونده یوز غزللیک سوز گتیرمیشدون بیزه
 من دئمیشدیم گوزلروندن بیر باخیش پای دونیاما
سن شافاقدان اوز دنیزدن گوز گتیرمیشدون بیزه
اود اکیلمیش کونلومه مرهم گزیردیم باغلییام
دردیمه درمان، ده ریب یارپیز گتیرمیشدون بیزه
گونلریم دوزسوز چورک تک دادسیزایدی سئوگیلیم
تحفه بیر چیمدیک دنیزدن دوز گتیرمیشدون بیزه
تار ائدن ده آیریلیق حسرت 'همایون' گونلرین
سن، آی اوزلوم بیر اتک الدوز گتیرمیشدون بیزه
                        علی لطفی(همایون)
دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی ارائه نمودند.
بس که از خون جگر جام لبالب خورده ام
تشنه لب، لب بر لب خاموش رویا مرده ام
در دلم بیدار می سازند گاهی خواب ها
خاطراتی را که با زحمت ز خاطر برده ام
زآن بهار آرزو یک گل نچیدم از غرور
چیدن اکنون آرزو دارم که خود پژمرده ام
سینه من سنگ قبر آرزوها بود و من
سال ها بر دوش خود تابوت خود را برده ام
با زمستان انس و الفت بیشتر دارد دلم
بگذر از من ای بهار این روزها افسرده ام
باز نوروزی دگر از راه می آید ولی
عید در گوش دلم گوید عزا آورده ام
شهریار نعمتی
آقای حاج باقری غزلی فارسی از محمدرضا طاهری خواندند.
گاه با زور و بلا ، گاهی به دعوت می برند
آشنایان مرا هردم به غربت می برند
بر وقایع چاشنی های دروغین می زنند
با مهارت تلخی از طعم حقیقت می برند
روح مصحف را به نام دین به آتش می کشند
آبروی خلق را با قصد قربت می برند
خیمه اخلاق را بی پایه برپا می کنند
وز به خاک افتادنش هر بار لذت می برند
با شقاوت می کُشند و بعد با قصد شفا
از مزار کشتگان خویش تربت می برند
مردم سرگشته را در گرگ و میش روزگار
با معائیر هدایت سوی ظلمت می برند
هر دم از یاران خود از پشت خنجر می خورند
رنج ها در بازی خونین قدرت می برند
از لجاجت راست قامت بار "کج فهمی" به دوش
تا قیامت... تا قیامت... تا قیامت... می برند
محمد رضا طاهری
جناب استاد کیانی غزلی ترکی خواندند.
آقای باغبانی غزلی فارسی خواندند.
وحشتت را نی بزن در دشت و صحرا بعد از این...
استاد ائلچی یک شعر فارسی و یک شعر ترکی خواندند.
العجب گؤر نئجه داش سؤیله دی هو آنلامادیم
قورو توپراق جیریلیب سسله دی سو آنلامادیم
کهکشانلاردان آخان شیرشیرالار نور چیله دی
قوللارین آچدی آغاج آلدی وضو آنلامادیم
گوموش آی چشمه لریندن اگیلیب حورالر
قیز گلین لر کیمی دولدوردو سبو آنلامادیم
کیپریگین ایینه، تئلین ساپ ائده رک اول خیاط
قلبی مین پاره سینی ائتدی رفو آنلامادیم
جنت اندامینی نقاشلیق ائدن شوخ اللر
چکدی ذهنیمده انار ایله هلو آنلامادیم
ائلچی یازدون: اؤلوم اولسون منه گول عشق اوخودی
ایندی تکرا ائله داش سؤیله دی هو آنلامادیم
عباسعلی یحیوی«ائلچی»
جناب استاد بیوک جامعی غزلی دلنشین از رهی معیری خواندند.
من کیستم ز مردم دنیا رمیده‌ای
چون کوهسار پای به دامن کشیده‌ای
از سوز دل چو خرمن آتش گرفته‌ای
وز اشک غم چو کشتی طوفان رسیده‌ای
چون شام بی رخ تو به ماتم نشسته‌ای
چون صبح از غم تو گریبان دریده‌ای
سر کن نوای عشق که از های و هوی عقل
آزرده ام چو گوش نصیحت شنیده‌ای
رفت از قفای او دل از خود رمیده ام
بی تاب تر ز اشک به دامن دویده‌ای
ما را چو گردباد ز راحت نصیب نیست
راحت کجا و خاطر ناآرمیده‌ای
بیچاره‌ای که چاره طلب می کند ز خلق
دارد امید میوه ز شاخ بریده‌ای
از بس که خون فرو چکد از تیغ آسمان
ماند شفق به دامن در خون کشیده‌ای
با جان تابناک ز محنت سرای خاک
رفتیم همچو قطره اشکی ز دیده‌ای
دردی که بهر جان رهی آفریده‌اند
یا رب مباد قسمت هیچ آفریده‌ای
رهی معیری
آقای دکتر وهاب زاده ابتدا سخنی از آنتوان چخوف گفتند
«طبابت همسر قانونی و ادبیات معشوقه ی من است.»
آن گاه یک شعر فارسی ارائه نمودند.
آقای مهندس اوچی ابیات ذیل را خواندند.
کشتی نساز ای نوح طوفان نخواهد آمد
بر شوره زار دل ها باران نخواهد آمد
شاید خدا به شعر تلخم بخندد اما
جایی که سفره خالی است ایمان نخواهد آمد...
جناب آقای قوام با بیتی از شفیعی کدکنی شروع کردند
من می روم ز کوی تو و دل نمی رود
این زورق شکسته ز ساحل نمی رود

و در ادامه غزلی از سعدی قرائت نمودند.
یارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
هر دم که در حضور عزیزی برآوری
دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست
نه هر که چشم و گوش و دهان دارد آدمیست
بس دیو را که صورت فرزند آدمست
آنست آدمی که در او حسن سیرتی
یا لطف صورتیست دگر حشو عالمست
هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده‌ام
جز بر دو روی یار موافق که در همست
آنان که در بهار به صحرا نمی‌روند
بوی خوش ربیع بر ایشان محرمست
وان سنگ دل که دیده بدوزد ز روی خوب
پندش مده که جهل در او نیک محکمست
آرام نیست در همه عالم به اتفاق
ور هست در مجاورت یار محرمست
گر خون تازه می‌رود از ریش اهل دل
دیدار دوستان که ببینند مرهمست
دنیا خوشست و مال عزیزست و تن شریف
لیکن رفیق بر همه چیزی مقدمست
ممسک برای مال همه ساله تنگ دل
سعدی به روی دوست همه روزه خرمست
من نیز غزلی فارسی خواندم.  
کس چو من رنجیده و دم‌سرد و افسرده‌ست؟ نه!
یا که قبل از مرگ از نامردمی مرده ست؟ نه!
این همه شاعر دم از  اندوه و حسرت می‌زنند
بین‌شان آیا یکی چون من، دل‌آزرده‌ست؟ نه!
زردی رخسار زارم نیست در تصویر هم
لاله‌ای مانند من در باغ، پژمرده‌ست؟ نه!
غیر آه و ناله و درد و ملال و بی‌کسی
حاصلی عمرم به بار امروز، آورده‌ست؟ نه!
تلخکامی هرچه خواهی هست در این روزگار
شوکرانی مثل من سقراط هم خورده‌ست؟ نه!
شاعری جز من در این‌جا چوب دار خویش را
سال‌ها بر شانه‌های زخمی‌اش برده‌ست؟ نه!
شاعری غیر از بقا از دست این بی‌ریشه‌گان
فکر و اعصاب‌اش همیشه درهم و خرد است؟ نه!
کاظم نظری بقا
آقای اسد نیکفال«فریاد» شعری ترکی خواندند.
آقای جمشید جامعی مطلبی با عنوان اندکی تأمل ارائه نمودند.
جناب آقای سخنور دو تا شعر ترکی خواندند.
گؤروم سنی اولاسان تار و مار ای دنیا
هارا الوندن ائدیم من فرار ای دنیا
یاریمچیلیق دیری قوش تک مدام چیرپیندیم
قراریم اولمادی ای روزگار، ای دنیا
گؤزل ایگیدلری سن تورپاق آلتینا چکدین
آهیل قوجا آنالار اولدی زار ای دنیا
گؤروم اؤزون اولاسان خوار چونکی چوخ قیلدین
نجیب اوغوللاری سن خوار خوار ای دنیا
اوزونده یوخدی سنین چیمدیگیجه شرم و حیا
ولی الونده جفا بی شمار ای دنیا
دوگونله نیب یوموروق سنده کار کاسیب باشینا
فاغیرلارا وئریسن چوخ فشار ای دنیا
ولیک مالک اولانلار قصور و سیم و زره
سنیله یاخشی گلیب لر کنار ای دنیا
خر مراده سخنور میننمه دی هرگز
سنی خراب اولاسان کجمدار ای دنیا
اسکندر نجفی سوها«سخنور»
استاد شاهی حسن ختام را غزلی فارسی خواندند و طبق روال هر ساله که انجمن در منزل جناب ائلچی برگزار می گردد شعری عاشورایی از مرحوم تاج الشعرا یحیوی ارائه نمودند.
هر شهر پر از صدها مجنون خیابانی ست
آن کو نشود پیدا مجنون بیابانی ست
بلبل هنر خود را گم کرده و حق دارد
عمری ست که در گلشن تعطیل زمستانی ست
گفتم ز سکوتی سرد سوزد نفسم ای مرد
گفتا که بسوز این درد بهتر ز رجزخوانی ست
گیسوی بتی در دست می گفت امیری مست
آغاز تو ای منصب پایان مسلمانی ست
تسخیر زمین کرده جرمی ست ندارد فخر
تسخیر هوا کرده فضل است و سلیمانی ست
یک جمله بگو گفتم با صبح و شب ای کودک
گفت از سر صبح اینجا حاضر شب ظلمانی ست
گویند سخن شهد است، شهد است قبول اما
بویی ز اجل دارد آن گاه که طولانی ست
بی سیر سما شاهی حرفی نزند هرچند
با وزن اسیر است و در قافیه زندانی ست
استاد شاهی
جلسه ساعت 30/11 به پایان رسید. اعضای انجمن پس از اتمام جلسه عکسی یادگاری انداختند.

گزارش جلسه مورخ 17/11/96 انجمن ادبی حافظ اردبیل


جلسه در منزل جناب دکتر وهاب زاده منعقد بود. به مناسبت ایام فاطمیه استاد شاهی جلسه را با شعری فاطمی آغاز کردند و در ادامه جناب سخنور به دیوان حافظ تفأل کرده و شعر ذیل را خواندند.
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیاله گیر که عمر عزیز بی‌بدل است
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عمل است
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بی‌ثبات و بی‌محل است
بگیر طره مه چهره‌ای و قصه مخوان
که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت
ولی اجل به ره عمر رهزن امل است
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مست باده ازل است


در ویژه برنامه استاد شاهی به ادامه بحث وجودشناسی پرداختند. دور اول شعرخوانی با جناب لطفی شروع شد. ایشان شعری ترکی خواندند.

جناب استاد کیانی نیز در ادامه شعری ترکی ارائه نمودند و آقای استاد نیکفال هم غزلی فارسی خواندند و بنده نیز شعری فارسی خواندم.
دل عزیزم! محفل رازست، مهمانخانه نیست
جای هر آدم فروش خائن بیگانه نیست
هر کسی از راه آمد با لگد کوبید و رفت
ای برادر! قصر رویاهاست دل، ویرانه نیست
عاقبت پیمان دل را زیر پا خواهد گذاشت
هر که را یک جو رفاقت با لب پیمانه نیست
سال ها شمع دلم تنهای تنها سوخته ست
همدلی را این زمان حتی یکی پروانه نیست
بهتر از مجنون، دلم دیوانگی آموخته ست
چون دل لیلایی من، هیچ دل دیوانه نیست
هرچه از دل می نویسم از حقیقت لمعه ای ست
هیچ حرفی در جهانِ شاعری افسانه نیست
دل به دست آور که مقصد بی گمان این است و بس
دل شکستن، دل گسستن شیوه ای مردانه نیست
عقل را با عشق پیوندی نمی بینم بقا!
زان که دل را صحبتی با عاقل و فرزانه نیست
کاظم نظری بقا


آقای جمشید جامعی غزلی فارسی از مرحوم عاصم خواندند.
در این زمانه که معجون رنگ و نیرنگ است...
جناب سخنور غزلی ترکی خواندند.
باخمیرام کی قارقا تک قونموش سپیدار اوستونه
چوخ تیکانلار گؤرمیشم چیخمیشلا دیوار اوستونه
بعضی زیبا نقش لرده وار قیزیل اوستونده دیر
چرکین اوزلر نقش اولوب چوخ یوخسا... اوستونه
مین کرن اندرز واردیر یوخ عدالت بیر کرن
گؤوشه ییرلر ناقه تک تکراری تکرار اوستونه
یئتمیش ایل عؤمروم آرا بیر نکته سینمیش جانیما
شعر اؤزو سلطان دی وئرمیش تکیه پندار اوستونه
میلیون ایلدیر فیرلانیرلار آی همان گون ده همان
روز و شب گزدیکلری گردون دوار اوستونه
مین ثوابت دن سووشدوم یول سوررکن قرنلر
عاقبت دوشدوم یئنه بو غول سیار اوستونه
قاره بو تورپاق سخنور چوخ چکیب یورقانینی
نوح و ابراهیم و موسی تک جهاندار اوستونه
اسکندر نجفی سوها«سخنور»
در دور دوم شعرخوانی دکتر وهاب زاده از کتاب مجموعه مقالاتش به اعضای انجمن هدیه دادند و سخن مؤلف کتاب را در جلسه خواندند.


آقای مهندس اوچی شعری از ملک الشعرا بهار قرائت کردند.
صبا ز طره یِ جانان من چه می‌خواهی
ز روزگار پریشان من چه می‌خواهی؟
دلم ببردی و گویی که جان بیار ای دوست
به حیرتم که تو از جان من چه می‌خواهی؟
دوباره آمدی ای سیل غم‌، نمی‌دانم
دگر ز کلبه یِ ویران من چه می‌خواهی؟
جز آشیانه یِ بلبل گلی به شاخ نماند
صبا دگر ز گلستان من چه می‌خواهی؟
کمال یافت نهالت ز آب چشم «‌بهار»
جز اینقدر، گل خندان من چه می‌خواهی‌؟
 ملک الشعراى بهار


دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.
بر تن روز رخت شب کردند
دست های خیال تب کردند
در ته و توی درد کاویدند
طول اندوه را وجب کردند
جاده های بلند احساسم
گام های تو را طلب کردند
عشق گستاخ شرمسوزم را
چشم هایت چه خوب ادب کردند
از غزل زخم های کهنه ی من
دفتری تازه منتخب کردند
خاطرات تو تا سحر با من
گفتگو بی زبان و لب کردند
گشنه ای قرص ماه را دزدید
 روز را پرده پوش شب کردند
از سبب دم مزن که اهل کرم
هرچه کردند بی سبب کردند
آقای توحید دلاور قوام شعری از وحشی بافقی خواندند.
 چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را
در ته دوزخ افکنم جان پر اضطراب را
تافته عشق دوزخی ز اهل نصیحت اندرو
بر من و دل گماشته سد ملک عذاب را
شوق ، به تازیانه گر دست بدین نمط زند
زود سبک عنان کند صبر گران رکاب را
آنکه خدنگ نیمکش می‌خورم از تغافلش
کاش تمام کش کند نیمکش عتاب را
خیل خیال کیست این کز در چشمخانه‌ها
می‌کشد اینچنین برون خلوتیان خواب را
می‌جهد آهم از درون پاس جمال دار، هان
صرصر ما نگون کند مشعل آفتاب را
وحشی و اشک حسرت و تف هوای بادیه
آب ز چشم تر بود ره سپر سراب را
 وحشی بافقی

آقای حاج باقری غزلی از محمدرضا طاهری خواندند.
شک به شکل تیشه آمد کوه ایمان مست شد
دگمه ی بالایی افتاد و گریبان مست شد...
آقای باغبانی از فریدون مشیری شعر خواندند.
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام
سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام ،
سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین
باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام ،
چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست
بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام ،
شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام ،
این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن
من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام،
 فریدون مشیری


استاد جامعی غزلی از سیمین بهبهانی خواندند.
سر بی سرور ما را ز چه سامانی نیست
شب بی اختر ما را ز چه پایانی نیست...
جناب چاووش شعری ترکی خواندند.
یئنه باده ایله پیمانه ایشلاتماق خیالیم وار
دولاندیر ساغرین ساقی اجل دن تا مجالیم وار...
استاد ائلچی یک شعر نیمایی و یک غزل ترکی خواندند.
نظیره و تضمین
به کجا چنین هراسان
پیشکش به آستان دکتر شفیعی کدکنی
به کجا چنین شتابان؟
جسد از وجود پرسید
سفری دراز دارم
به جهان ماوراها
به فراتر از رهایی
به هر آن کجا که باشد
به جز این قفس سرایم
ز چه این چنین هراسان
سفری ست پیش رویم
چه کنم که دست من نیست
سفری به برزخستان
به پل و کتاب و میزان
و به آزمون پایان
تو و دوستی خدا را
اگرت بود توانی
من پست بی نوا را
ببر آن مکان که خواهی
که مرا به جز دل خاک
نبود دگر سرایی
تو به اصل خویش برگرد
بروم به خط پایان
که من از نهایت خود
خبری ندارم ای دوست
سفرت به خیر و شادی
چو از آزمون آخر به سلامتی گذشتی
به روان پاکبازان
به صفای دلنوازان
برسان سلام ما را.
عباسعلی یحیوی«ائلچی»
پرتو افشان اول گونش تک ابر هجران اوستونه
ای دوای درد، تؤک درمانی درمان اوستونه
تشنه کامم یوخلا غم جنگل لرینده ریشه می
رسم باران دیر یاغار شوق ایله عطشان اوستونه
یول چکیر ایوان شب ده گؤزلریم ای ماهتاب!
ساطع ائیله نورووی بیر آن بو ایوان اوستونه
ای محول احسن الاحواله دؤندر حالیمی
شور عشقی فرش ائله بو درد و حرمان اوستونه
اشتیاقیم وار فنایه جان سنون دور قان سنون
ای وئره ن قربان منا جشنینده قربان اوستونه
مهر و قهرون نعمت اعلادی یوخدور هئچ سؤزوم
من رحیمه طالبم کیم قوندی رحمان اوستونه
لن ترانی دن دوشوندوم قسمت اولماز رؤیتون
چون سریب سن زلفووی گلبرگ ریحان اوستونه
آز گتیردیم کلمه نی بوغدی شورانلیق ذهنیمی
بارش ائیله ای قیزیل معنا بو دیوان اوستونه
صبحون آچ دروازه سین ظلمت سرادن چک منی
ای قویان بیر لحظه ده کیهانی کیهان اوستونه
ائلچی میز صراف اولانماز چونکی ائلچی ائلچی دیر
نرگس و مریم شاباش ائت بو غزل خوان اوستونه
عباسعلی یحیوی«ائلچی»


حسن ختام جلسه را استاد شاهی شعر فاطمی خواندند.
خواجه نیم که بنده وش طاعت گوهر آورم
بنده ز طبع آذری درّ دری در آورم...


جلسه ساعت 30/11 شب به اتمام رسید.

گزارش جلسه مورخ 19/10/96 انجمن ادبی حافظ اردبیل

جلسه در منزل جناب آقای علی لطفی(همایون) برگزار شد. غایبین این جلسه آقایان نوید آذربایجانی، بیوک جامعی، اسد نیکفال و داود کیانی بودند. در آغاز جلسه استاد شاهی برای روح پدر جناب نیکفال که اخیرا فوت کرده اند فاتحه ای قرائت کردند و در ادامه جناب سخنور به دیوان حافظ تفأل کرده و شعر ذیل را خواندند.

بنال بلبل اگر با منت سر یاریست

که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست

در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست

چه جای دم زدن نافه‌های تاتاریست

بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق

که مست جام غروریم و نام هشیاریست

خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست

که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست

لطیفه‌ایست نهانی که عشق از او خیزد

که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست

جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال

هزار نکته در این کار و بار دلداریست

قلندران حقیقت به نیم جو نخرند

قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست

بر آستان تو مشکل توان رسید آری

عروج بر فلک سروری به دشواریست

سحر کرشمه چشمت به خواب می‌دیدم

زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست

دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ

که رستگاری جاوید در کم آزاریست

حافظ شیرازی

پس از بحث و تبادل نظر در خصوص برخی ابیات شعر حافظ استاد شاهی در ادامه مباحث معرفتی از تقدس و لذت کلمه سخن گفتند و مکالمه سقراط را نیز ارائه نمودند.

دور نخست شعرخوانی با جناب دلاور قوام آغاز شد و ایشان غزلی بکر از صراف تبریزی قرائت کردند.

طاير دل قوندي زلف عنبر افشان اوستونه

تؤكدي بير عالم پريشاني، پريشان اوستونه

كج نگاهون  اي  كمان ابرو ، نه تيرانداز دور

سينه مه هردم وورار پيكاني پيكان اوستونه

كاكلوندور باشدا، يا كيم قاره بختيم دور منيم

يا  قونوب  زاغ  سيه  سرو خرامان  اوستونه

لاله گون  ساغر آلیب لعل لبوندن  كام دل

گردش پيمانه آخر قان تؤكوب قان اوستونه

دلبرا خطون چيخیب يا فتنه  بر پا ائتمگه

لشكر چنگيز اولوب، آماده ايران اوستونه

گوشه  لعل لبونده  اگلنیب  خال  سيه

يا اولوب هندو موكل آب حيوان اوستونه

بستر غمده  نوازش قيل سوروش احواليني

عاشق بيچارون اي جانا يئتیب جان اوستونه

بولمورم  يولسيز  پريوشلر الينده  نئيليم

يوز قويوب مين نامسلمان، بير مسلمان اوستونه

بي خبر سن اي دل ديوانه آيا گؤرموسن

زلف زنجيرين آچیب چاه زنخدان اوستونه

شكرِلله، مردم چشميم عجب صراف اولوب

گوهر اشكين تؤكر پيوسته دامان اوستونه

صراف تبریزی

 

جناب مهندس اوجی چند متن کوتاه خواندند و جناب جمشید جامعی غزلی از فروغی بسطامی قرائت نمودند.

صف مژگان تو بشکست چنان دل‌ها را

که کسی نشکند این گونه صف اعدا را

نیش خاری اگر از نخل تو خواهم خوردن

کافرم ، کافر، اگر نوش کنم خرما را

گر ستاند ز صبا گرد رهت را نرگس

ای بسا نور دهد دیدهٔ نابینا را

بی‌بها جنس وفا ماند هزاران افسوس

که ندانست کسی قیمت این کالا را

حالیا گر قدح باده تو را هست بنوش

که نخورده‌ست کس امروز غم فردا را

کسی از شمع در این جمع نپرسد آخر

کز چه رو سوخته پروانهٔ بی‌پروا را

عشق پیرانه سرم شیفتهٔ طفلی کرد

که به یک غمزه زند راه دو صد دانا را

سیلی از گریهٔ من خاست ولی می‌ترسم

که بلایی رسد آن سرو سهی بالا را

به جز از اشک فروغی که ز چشم تو فتاد

قطره دیدی که نیارد به نظر دریا را

فروغی بسطامی

جناب چاووش شعری ترکی خواندند.

داشا توش ائتدیلر آیینه نی اظهار اوسته

سینما سارسیلما باشیم ساخلا منی دار اوسته...

جناب سخنور ابتدا چهار بایاتی و بعد یک غزل ارائه نمودند.

کجایی ای گل رعنا کجایی؟

به جان آمد دلم جانا کجایی؟

به هجران تو جانا طاقتم نیست

به هر جا رفته ای بازآ کجایی؟

به چشمم هر کجا جای تو خالی ست

پریشان کرده ای ما را کجایی؟

بیا که جز تو یاری، آشنایی

 ندارد این دل شیدا کجایی؟

چه شد که ناگهان از ما گسستی

چه شد آن عشق و آن سودا کجایی؟

به سان راز پنهان گشتی ای جان

دلا کی می شوی پیدا کجایی؟

قرارم نیست در این کنج خلوت

که هستم بی تو بس تنها کجایی؟

بسی اینجا و آنجا کردم اما

نه اینجایی و نه آنجا کجایی؟

سخنور مرد از درد فراقت

به درمانش کنون بازآ کجایی

اسکندر نجفی سوها«سخنور»

در انتهای دور اول استاد شاهی غزلی فارسی خواندند.

آخر از می مراد خواهم یافت

تا خدا امتداد خواهم یافت

هرچه دارم به باد خواهم داد

هرچه خواهم ز باد خواهم یافت

با عدد بی حساب خواهم گشت

بی عدد ازدیاد خواهم یافت

بی خبر از دو کون چون شاهی

با یکی اتحاد خواهم یافت

جناب دکتر وهاب زاده شعری از سیمین بهبهانی را که برای تختی نوشته اند قرائت نمودند. قبل از قرائت شعر یادداشتی را که برای علی دائی در ارتباط با زلزله ی اخیر غرب کشور نوشته بودند خواندند که عین نوشته ی جناب دکتر ذبلا نقل می شود.

جناب آقای علی دائی شهریار و اسطوره ی فوتبال

با سلام و آرزوی سلامتی و شادکامی برای آن عزیز و خانواده ی محترم، توفیق شرکت در کمک به زلزله زدگان غرب کشور به همت و ابتکار جنابعالی را مغتنم دانسته نسخه ای از کتاب «رمز ماندگاری سرود ای ایران ای مرز پر گهر» و چهل مقاله و یادداشت دیگر خود را که اخیرا چاپ شده و به تصویر جنابعالی نیز مزین است(ص ۲۵۷) به رسم یادگاری حضورتان تقدیم می نمایم.

اقدام شما در کمک به زلزله زدگان برای هم سن و سال های من یادآور اقدام مشابه زنده یاد جهان پهلوان تختی در زلزله بوئین زهرای قزوین در شهریور ماه 1341 است که «غزلبانوی ایران» زنده یاد خانم سیمین بهبهانی در زلزله ی اسفند ماه 1375 اردبیل شعری با عنوان «تختی سحر شد، برخیز!» خطاب به تختی سروده و از او برای کمک به زلزله زدگان اردبیل استمداد کمک کرده است(که فتوکپی آن ضمیمه ی این یادداشت است)

تصور می کنم اگر خانم سیمین بهبهانی چند صباحی دیگر در قید حیات بود، می دید که جهان پهلوان تختی به خواسته ی خود رسیده و تختی دیگری این بار از خطه ی قهرمان پرور اردبیل برخاسته است. روح هر دو شاد و عزت و احترام و سلامتی شما مستدام.

ارادتمند: دکتر جواد وهاب زاده

20/10/96

 سحر شد، برخيز صبح از كران سر بر زد

باز اين فلك مي‌چرخد باز اين زمين مي‌لرزد

در سكر رؤيا راهي تا گور تو طي كردم

بر خوابگاهت دستم، انگشت غم بر در زد

برخيز و اين مردم را راهي به كارستان كن

وقت سفر شد آنك خورشيد غمگين سر زد

از اشك و از همدردي يك كاروان در پي كن

فرش و گليم و چادر چيزي اگر مي‌ارزد

من، خفته‌ي ‌سي‌ساله؟ سنگم بسي سنگين است

برجاي مغزم اينك ماري سيه چنبر زد

آيا به يادم داري؟ آن روز؟ آري، آري

روزي كه مهرت مهري بر صفحه‌ي دفتر زد

مي‌رفتي و دنبالت يك كاروان همدردي

مرغ دعا از لب‌ها تا آسمان‌ها پرزد

دستان مرد از ياري جوينده در هميان شد

زن آتش بيزاري در طوق و انگشتر زد

بر دردها درمان‌ها از سوي ياران آمد

بر زخم‌ها مرهم‌ها دستان ياريگر زد

اي خفته سي‌ساله برخاستن نتواني

بايد دم از اين معنا با تختی ديگر زد

اي تختيان برخيزيد با روح تختي همدل

وقتي هزاران كودك درخون خود پرپرزد

  سيمين بهبهاني

دور دوم شعرخوانی با جناب همایون آغاز شد.

سن گلن گون پاییزین اللری یاز پایلایاجاق

آیریلیق خسته لری خونچادا ناز پایلایاجاق

باغ خیالیندا تیکانلار گولی اینجیتمه یه جک

قوری چایلار سو سئوینجیندن آراز پایلایاجاق

سحر آخشام گونشین جامی شارابدان داشاجاق

آی تکین قیزلارا اولدوزلو جاهاز پایلایاجاق

ساوالان زیروه لری قار یئرینه گول سپه جک

گوللرین تئللری احساسلی آراز پایلایاجاق

قوشاجاق نغمه سئوینجین قوشی یلدا گئجه سی

دیمدیگینده لالا عطریندن آواز پایلایاجاق

شنلیگین بالتاسی غم مولکونو کؤکدن چاپاجاق

بؤلوشنده یازی چوخ چوخ قیشی آز پایلایاجاق

فلکین اللری آی بوینونا اولدوز دوزه جک

گئجه نین ساچلاری اورمان کیمی ساز پایلایاجاق

شعرین الهامی «همایون» خیالیندان داشاجاق

کعبه ی عشقه غزلدن جاناماز پایلایاجاق

علی لطفی«همایون»

بنده غزلی فارسی خواندم.

زندگی بی تپش و شور چه حالی دارد؟

زیستن بر لبه ی گور چه حالی دارد؟

فکر کن صبح به روی تو نخندد پس از این

دائما خانه ی بی نور چه حالی دارد؟

فکر کن هم سخن ات چند منافق باشد

گپ زدن با دو سه مزدور چه حالی دارد؟

شهر عفریته پرست است و به نفرت معتاد

صحبت این همه منفور چه حالی دارد؟

بهتر آن است که از شهر خودم بگریزم

ورنه رفتن لب ساطور چه حالی دارد؟

من از این بوی تعفن، متنفر شده ام

نفس گنده ی مغرور چه حالی دارد؟

شاید از بعد همین شعر بپرسید از من

دست در لانه ی زنبور چه حالی دارد؟

مزه ی شعر در این فصل سکون، موسیقی ست

شاعری بی دف و تنبور چه حالی دارد؟

کاظم نظری بقا

دکتر شهریار نعمتی غزلی ترکی خواندند.

یالقیز دولانان قورد کیمی داغ داش آیاغیندا

عؤمروم چورودی فایداسیز ای کاش آیاغیندا

هجران اته گینده گؤیه رن گؤرمه لی سئوگیم

بیر گولدی بیتیب سایه لی سالداش ایاغیندا

من گؤزلرینی گؤرجک ایناندیم کی غموندن

الدن گئده جک قانلی گؤزوم یاش آیاغیندا

بنزتمه لی اولسا قوشا خالین دوداق اوسته

بیر جوت شوه دیر قیرمیزی خاشخاش آیاغیندا

ایمان نه یه لازیمدی سن الله نئچه لحظه

منع ائیله مه قوی سجده قیلیم فاش آیاغیندا

دویغوم لحدین آچما کی افکاریم ایلان تک

پیس سانجار اگر قیوریلا نباش آیاغیندا

بیر عؤمر الیم یاندی محبت قماریندا

بیهوده سریلدیم یئره یولداش آیاغیندا

دردیم دویا بیلمزسن اگر حق دانیشاندا

آغزیندا دیشین سینماسا فحاش آیاغیندا

قلبیم سینیب ایلشمه کناریمدا دئیرلر

ایلشدی قیزیل حلقه سینیق قاش آیاغیندا

ایش ترسه گلیب یوخسا هایاندا گؤرونوبدی

قارتال ییخیلیب جان وئره خفاش آیاغیندا

دکتر شهریار نعمتی

جناب حاج باقری شعری از حسین جنتی خواندند

صد شکر که بدبختم و خان نیستم امشب

من باعث این آه و فغان نیستم امشب

 هرچند که از ملک جهان هیچ ندارم

از شورش رعیت نگران نیستم امشب...

جناب باغبانی غزلی از فاضل نظری خواندند.

یک رود و صد مسیر، همین است زندگی

با مرگ خو بگیر! همین است زندگی

با گریه سر به سنگ بزن در تمام راه

ای رود سربه زیر! همین است زندگی

تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار

دریاست یا کویر؟ همین است زندگی!

برگِرد خویش پیله‌ تنیدن به صد امید

این «رنج» دلپذیر همین است زندگی

پرواز در حصار، فروبسته حیات

آزاد یا اسیر، همین است زندگی

چون زخم، لب گشودن و چون شمع سوختن

«لبخند» ناگریز، همین است زندگی

دلخوش به جمع‌کردن یک مشت «آرزو»

این «شادی» حقیر همین است زندگی

با «اشک» سر به خانه دلگیر «غم» زدن

گاهی اگر چه دیر، همین است زندگی

لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزو

از ما به دل مگیر، همین است زندگی

فاضل نظری

 

استاد ائلچی یک غزل ترکی و یک غزل فارسی خواندند.

در خود فروست، آه و دمی نیست بر لب اش

بادی نیوفتاده به حلقوم و غبغب اش

مصلوب درد بوده مسیحای هستی اش

مغلوب مرتضای قدر بود مرحب اش

ماه اش همیشه در پس ابر سیه اسیر

قبض سیاه چاله ی اندوه کوکب اش

خطاط رنج و درد به سرلوحه ی حیات

بی رنگ هرچه نقش و نگار مرکب اش

در سنگلاخ های زمان زار و بی پناه

دیگر نمانده نای به پاهای مرکب اش

مفتول جبر دوخته لبهای خشک را

هی چوب می خورد ز سکوت مؤدب اش

او خود مقعر است و در آن نقطه ای علیل

هرچه درشت، ریز نماید محدب اش

از پتک های فقر به سندان زندگی

در چاه احتضار بود ماه نخشب اش

همسایه ی من و تو و او و تمام ماست

مسموم فقر، کیست بگو نیش عقرب اش

گر روده های فلسفه پیچیده گردن اش

نان اش بده، مپرس چه بوده ست مذهب اش

عباسعلی یحیوی«ائلچی»

برای حسن ختام استاد شاهی غزلی فارسی خواندند.جلسه ساعت 50/11 شب به اتمام رسید.

کاظم نظری بقا

جلسه مورخ 5/10/96 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

جلسه در منزل جناب دکتر شهریار نعمتی منعقد بود. جناب کیانی به جهت مسافرت در جلسه حضور نداشتند. جلسه با سخنرانی جناب استاد شاهی در باره پاره ای از موضوعات داخلی انجمن شروع شد و سپس جناب نجفی غزلی از حافظ را قرائت نمودند. در ادامه در خصوص برخی از ابیات و اصطلاحات غزل حافظ بحث و گفتگویی صورت گرفت و سپس جناب استاد شاهی در باب مبحث وجود که چند جلسه از شروع آن می گذرد مطالبی را ارائه نمودند.

در بخش نخست برنامه ابتدا جناب مهندس اوچی از سفر خود به قونیه گزارش دادند و جناب آقای لطفی  شعری از جیحون یزدی را خواندند.

مرا ترکی است مشکین موی و نسرین بوی و سیمین بر
سها لب، مشتری غبغب، هلال ابروی و مه پیکر

چو گردد رام و گیرد جام و بخشد کام و تابد رخ
بُود گلبیز و حالت خیز و سحرانگیز و غارتگر

دهانش تنگ و قلبش سنگ و صلحش جنگ و مهرش کین
به قد تیر و به مو قیر و به رخ شیر و به لب شکّر

چه بر ایوان، چه در میدان، چه با مستان، چه در بستان
نشیند ترش و گوید تلخ و آرد شور و سازد شرّ

چو آید رقص و دزدد ساق و گردد دور، نشناسم
ترنج از شَست و شَست از دست و دست از پا و پا از سر !
 جیحون یزدی  

آقای باقری از حسین جنتی ابیاتی را ارائه دادند.

گفت دوستان! چه می کنید؟

اجرتان مزید

گفتمش که هیچ

گریه بر حسین

زیر پرچم یزید

×

باید گریست در غم شهری که اندر آن

مشتی اسیر گریه به آزاده ای کنند

و جناب آقای چاووش غزلی فارسی خواندند.

بنده نیز یک غزل ترکی و یک غزل فارسی خواندم.

چقدر ساده و گویا دروغ می گویند

قشنگ و خوشگل و زیبا دروغ می گویند

به چای خانه ی این و به قهوه خانه ی آن

بدون هیچ مُحابا دروغ می گویند

برای خویش که هرگز، قسم به حضرت سگ

به خاطر دل ماها دروغ می گویند

چنان ستوده و شایسته اند در این کار

که گاه بهر تماشا دروغ می گویند

دروغ در دل ژن های عالی آنهاست

که خوب و خالص و اعلا دروغ می گویند

مهم که نیست کجا با دروغ سر بکنند

چه مسجد و چه کلیسا دروغ می گویند

چه صادقانه در این روزهای زلزله خیز

برای رفع بلایا دروغ می گویند

به قدر گربه ندارند ای دریغ حیا!

نشسته اند و سراپا دروغ می گویند

چقدر پست و حقیرند این گداصفتان

که در همیشه و هر جا دروغ می گویند

کاظم نظری بقا

آقای جمشید جامعی داستانواره ای در مورد پائولو مالدینی و یک جانباز شیمیایی خواندند.

دور دوم شعرخوانی با دکتر نعمتی آغاز شد و ایشان یک غزل فارسی خواندند.

بین من و تو هیچ کلامی نمانده است

حتی مجال صلح و سلامی نمانده است

در راه من به غیر تو ای واپسین فریب

تا پای مرگ شکر که دامی نمانده است

جز زخم خونفشان دل من عزیز من

مشتاق دشنه ی تو نیامی نمانده است

بیهوده چشم بر افق عشقمان مدوز

این آفتاب بر لب بامی نمانده است

آمد به خانه، خانه برانداز دین من

بر روی رف دریغ که جامی نمانده است

کامم نداده رفتی و اکنون به نام کام

زجرم مده که رغبت کامی نمانده است

شهریار نعمتی

جناب نیکفال غزلی ترکی ارائه نمودند.

آقای نوید آذربایجانی مطلبی در مورد انجمن حافظ ارائه کردند.

آقای سخنور اشاره کردند به مطلب جناب اکبر اکسیر که در باره شعر دکتر وهابزاده در مجله اطلاعات درج گردیده بود.

جناب سخنور یک غزل ترکی و یک غزل فارسی خواندند.

هویک هویک کی بوگون دای دونن لیگیم دئییلم

اوجور کی من منیدیم اؤیله منلیگیم دئییلم

چیخاندا سئیره منی چوخ سئوردی باغ و چمن

داها کئچن او گؤزل چؤل چمن لیگیم دئییلم

اؤلوشکه ییب بوزولوب اولموشام یوماق مثلی

داها او بیگ لیک او خانلیق او شن لیگیم دئییلم

جاوانلار ایچره اولو خان کیمی یئریم واریدی

ائله قیریشمیشام اول جان او تن لیگیم دئییلم

هاماشلاریم گؤیه نردی له من اولارلا اولام

اریدی گئتدی داها اول ارن لیگیم دئییلم

گلن گلن دی دئییردیم او گنج گونلریمی

گئدن گئدن لیگه دوشدوم گلن لیگیم دئییلم

سخنورم سه، سؤنوک باغداشیمدا سیزلاییرام

داها او ائل اوبا اول شاه سئون لیگیم دئییلم

اسکندر نجفی سوها«سخنور»

آقای دلاور قوام حکایتی از گلستان سعدی خواندند.

پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمی‌شد مدت‌ها در آن رنجور بود و شکر خدای عزّ و جل علی الدوام گفتی پرسیدندش که شکر چه می‌گویی گفت شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی

گر مرا زار بکشتن دهد آن یار عزیز

تا نگویی که در آن دم غم جانم باشد

گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد

کو دل آزرده شد از من غم آنم باشد

جناب استاد ائلچی غزلی فارسی خواندند.

کیهان در انحنای زمان جیغ می کشد

خورشید از شکست جهان جیغ می کشد

در چرخشی که نیست نشان توقف اش

مجموعه ی زمان و مکان جیغ می کشد

دریا که راز تلخ زمین را شنیده است

بر صخره می زند دل و جان جیغ می کشد

در پنجه های فقر که کولاک می کند

دل ها چو روح زرد خزان جیغ می کشد

رنجور در تحسر و گنجور در غنا

گنجش به زیر سر، سرمان جیغ می کشد

همسایه ام که کلیه ی چپ را فروخته است

هر شب به نام نامی نان جیغ می کشد

جانم دریده، عشق رمیده، ندیده ای

روح ام بسان رعد چه سان جیغ می کشد

عباسعلی یحیوی«ائلچی»

دکتر وهابزاده در خصوص دکتر علیرضا یلدا  که در شب یلدا فوت کرده اند مطالبی را ارائه نمودند.

جناب بیوک جامعی شعری از رهی معیری خواندند.

آتشین خوی مرا پاس دل من نیست نیست

برق عالم سوز را پروای خرمن نیست نیست

مشت خاشاکی کجا بندد ره سیلاب را؟

پایداری پیش اشکم کار دامن نیست نیست

آنقدر بنشین که برخیزد غبار از خاطرم

پای تا سر ناز من هنگام رفتن نیست نیست

قصه امواج دریا را ز دریا دیده پرس

هر دلی آگه ز طوفان دل من نیست نیست

همچو نرگس تا گشودم چشم پیوستم به خاک

گل دو روزی بیشتر مهمان گلشن نیست نیست

ناگزیر از ناله ام در ماتم دل چون کنم؟

مرهم داغ عزیزان غیر شیون نیست نیست

در پناه می ز عقل مصلحت بین فارغیم

در کنار دوست بیم از طعن دشمن نیست نیست

بر دل پاکان نیفتد سایه آلودگی

داغ ظلمت بر جبینم صبح روشن نیست نیست

نیست در خاطر مرا اندیشه از گردون رهی

رهرو آزاده را پروای رهزن نیست نیست

 

 استاد شاهی برای حسن ختام غزلی فارسی خواندند.

 شد چهل سال علمدار ولای تو دلم

به یکی لحظه ولی کرد ولای تو ولم

گفتمت ترک هوای تو به مولا نکنم

حرف من حرف هوا بود به مولا خجلم

رنجش از دوست نشاید تو اگر اهل دلی

شکوه از دوست نباید من اگر اهل دلم

هر که بویی برد از صبح ازل می داند

حاجتی نیست بگویم به کجا متصلم

گفتم ای مرد بهل کفر و بیا بر در دین

گفت از این حبس به آن حبس مکن متصلم

همه خیل و خدم درگه یک پادشهیم

تو اگر گوهر و لعل و من اگر آب و گلم

شاهیم گرچه به یک گوشه پناهنده شدم

به خدا با تو در این زاویه هم مشتغلم

استاد شاهی

جلسه ساعت 30/11 شب به اتمام رسید. از جناب استاد کیانی به جهت تنظیم و جاگذاری عکس ها سپاسگزارم.

کاظم نظری بقا

گزارش کوتاه جلسه مورخ 23/8/96 انجمن ادبی حافظ اردبیل


جلسه در منزل استاد کیانی برگزار گردید. در آغاز جلسه نسبت به طرح برخی از مسائل مبتلابه، نظرات اعضا ابراز شد و سپس به دیوان حافظ تفألی زده شد و در ادامه شاعران حاضر اشعار خود را قرائت نمودند. استاد شاهی به جهت طولانی شدن گفت و گوها، برنامه خود را به جلسه ی بعدی موکول کردند. اشعار قرائت شده توسط شاعران انجمن ذیلا به نظر می رسد.
من خراباتی ام مرا دریاب
قاطیم، پاتی ام مرا دریاب
لات شهری نی ام درست نگر
مرد ایلاتی ام مرا دریاب
صادقم خالصم به عشق قسم
سوری ام ساتی ام مرا درپ یاب
در جبینم نشانی از عشق است
نص آیاتی ام مرا دریاب
شاه شطرنج عشق و ایمانم
کیش ام ماتی ام مرا دریاب
هان بگیر این سرم به سودایت
باد سوغاتی ام مرا دریاب
شد فروغ رخت دلیل رهم
پاک مشکاتی ام مرا دریاب
شاعری عاشقم سخنور نام
من خیالاتی ام مرا دریاب
اسکندر نجفی سوها

 

سبزم اگر به چشم تو پیوند خورده ام
سیرم اگر به جان تو سوگند خورده ام
دل دل مکن فدای سرت، سر ببُر مرا
من هم که آب خورده ام و قند خورده ام
غیر از هوای عشق که عقل از سرم پراند
چیزی نخورده بودم و گفتند خورده ام
نقاش تو، که آه به حالم کشیده ای
لب بسته من، که حسرت لبخند خورده ام
روی سیاه بدنظران را سپید کرد
دودی که از رفاقت اسفند خورده ام
تنها تو نیستی که دروغ است اشک هات
من هم قسم به نام خداوند خورده ام
غم بود و پشت پا و زمین بود و توسری
نانی که من به نام هنرمند خورده ام
هستم ولی نه شکل گلوبند قیمتی
فریادم و به بیخ گلو، بند خورده ام
اسد نیکفال- فریاد

گرگ ها در کمین ما هستند ای قبیله تفنگ می خواهم
تا درآیم مگر من از پس شان خوشه خوشه فشنگ می خواهم
گرگ، نه. گله های اختاپوس سلطه جویندگان اقیانوس
ناخدایانی از سواحل رنج لشکری از نهنگ می خواهم
خانه لبریز ظلمت کور است نور در حبس شام دیجور است
تا دمد صبح لیله الاسرا کوه در کوه سنگ می خواهم
غنچه پژمرده است آبش نیست تشنگی مهلک است تابش نیست
من برای شکار حرمله ها جعبه جعبه خدنگ می خواهم
سازمان ملل کنام هبل، پرده پوشند بر تمام علل
بر حضور اندرین سرای حیل خمره خمره شرنگ می خواهم
عشق را دیده ام که می خندد در فوتون های مست لاهوتی
تا بیاویزمش به موزه ی جان قلم و بوم و رنگ می خواهم
آی رنگین کمان سپیده ی صبح همه آماده ی حضور شوید
مقدم پاک جان جانان را چند طاقه چلنگ می خواهم
عباسعلی یحیوی«ائلچی»
بختین باهارین غربته بیر گون قیش آپاردی
شن ماهنی نی بلبل دن آلیب بایقوش آپاردی
قان دامدی یاشیللیق تئلینه سولدی پوزولدی
باغ باغ وطنی سانکی دمیر بیر خیش آپاردی
ائل ناخلف اولاد کیمی داندی آتا قیدین
ییغدی برکت سفره سینی درویش آپاردی
سروین باشی دارسیز یاشاسا کؤلگه سی اولماز
تاریخ بویی آزاده لیگی آلقیش آپاردی
داغلار باشی نین نعره چکن قارتالی بیزدن
اؤز غربتینه بیر یارالانمیش قوش آپاردی
دین دین داشینی سینه یه چیرپانلارا بیر باخ
هر یئرده گؤروب زر، اورا آهن دیش آپاردی
ویرانه لر اوستونده قوران عیش بساطین
غفلت ده دی بیلمز نه قدر قارقیش آپاردی
دونیاسینی دولدورسادا زاهد زره، زوره
چینینده آغیر یوک ائلین آنجاق بوش آپاردی
علی لطفی«همایون»

طوی دور اؤلوم ای گؤزل قاتل اگر یار اولا
اؤلدوروسن گر منی اولدور الون وار اولا
کیپریگوون اوخلاری وار ائله ییر یوخلاری
یوخ کیمی دیر چوخلاری چوخلارینا عار اولا
تا سنی درک ائیله دیم عالمی ترک ائیله دیم
عاشق صادق گرک بی کس و بی کار اولا
ای جانیمین دشمنی دوست دوتار جان سنی
دوسته وئر اذن تا دشمنه زوار اولا
قان ائله مز هئچ ملک سن ائله ای با نمک
عالم عشقین گرک حاکمی خونخوار اولا
تؤکمه اوزه چین به چین زلفووی ای نازنین
حیف دی کی کعبه نین حاجبی کفار اولا
سؤیلیر آراز شاهیا منلیگی یو منده تا
شعرووی تصدیق ائدن عترت اطهار اولا
استاد شاهی
مگو ثنا به دو گوش کری که من دارم
که نیست خرج دورویان زری که من دارم
ستارگان فلک را مریز در پایم
بدین قَدَر نشود خم سری که من دارم
نه قسمت همه کس می شود مکارم غیب
که نیست با همه کس داوری که من دارم
هوا مکوب و میاور امانت از خورشید
از این فتیله نسوزد پری که من دارم
ز کنج خانه رسیدم به وسعتی که مپرس
زهی قلمرو پهناوری که من دارم
بکاوی ار بُن هر موی من دلی یابی
قیامتست تن لاغری که من دارم
به خشکسال مروت فتاده ام ورنی
کجاست این همه شعر تری که من دارم
چه باکم از صف پیلان پر سخن شاهی
که هست نوک قلم صفدری که من دارم
استاد شاهی

گزارش انجمن ادبی حافظ اردبیل مورخ  96/6/14


انجمن در منزل جناب توحید دلاور قوام برگزار شد. در این جلسه آقایان مهندس ناصر نصیری معاون سیاسی امنیتی استانداری، مهندس شفیع شفیعی مدیرکل دفتر امور اجتماعی استانداری، بهزاد گرانمایه شاعر جوان و علی صانع فرش حضور داشتند. غایبین جلسه عبارت بودند از: آقایان داوود کیانی، دکتر وهاب زاده، کیومرث اوچی، خیرالله باقری.

شروع جلسه توسط استاد شاهی صورت گرفت که با صلوات فرستادن به ارواح درگذشتگان انجمن و شاعران اردبیل و آذربایجان همراه بود. جناب استاد سخنور تفألی به دیوان حافظ کرده و غزل ذیل را قرائت نمودند.
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دایره گردش ایام افتاد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
در خصوص ابیاتی از این غزل بحث و بررسی هایی توسط اعضای جلسه صورت گرفت. استاد شاهی در ادامه بحث جلسه پیش در مورد وجود به وجود مقید، وجود عام(فیض منبسط، جمع وجودات) و وجود مطلق اشاراتی داشتند.
دور اول شعرخوانی با جناب علی لطفی(همایون) آغاز شد. ایشان غزلی ترکی خواندند.
ائله طوفانلی باخیرسان سینیرام بوز داغی تک
سپیلیرسن یارامین آغریسینا دوز داغی تک
دلی تک بختیمی گاه آغلاییرام گاه گولورم
داغیلاندا گؤزومه هر گئجه اولدوز داغی تک
یایلوغوندان یازین عطری جالاناندا نفسه
جانیم اووجومدا اسیر دالغالی یارپیز داغی تک
منی باش سیز دولانان داغدا کولک دن خبر آل
حیرتیمدن کول اولوب سوورولورام کؤز داغی تک
پولاد اولسایدی دؤزوم سنده اریردی سو کیمین
ائل گؤزوندن اوتانان بیر گلینین اوز داغی تک
آلیر آرام و قراری بو گؤزللیک گؤزه سی
یول سالاندا اوره یه سئوگی لی نرگیز داغی تک
اونودولماز یارالاردیر بورونوب ماهنی لارا
سیملره اود قالاییر یار یاراسی ایز داغی تک
آقای باغبانی غزلی از مریم سقلاطونی خواندند.
رودم و در تب و تابم، بروم تا دریا
بروم حرف دلم را بزنم با دریا
دوری و فاصله انداخته از پای مرا
آه از این فاصله و دوری دریا ... دریا!
در سراشیبی کوه ام؛ وسط دره و دشت
مانده ام عشق کشیده است مرا یا دریا...؟!
بس که پا کوفته ام، پا به زمین می ترسم
نشناسد من پر آبله پا را دریا
کنده ام از دل هر صخره مسیری تا او
می روم تا خود او... تا خود دریا ... دریا!
می روم تا که بگویم غم دوری سخت است
کنده این عشق چو کوهی دلم از جا، دریا !
آه دریا! عطش وصل کشیده است مرا
از نوک قله به شیب و خم صحرا، دریا
نکند وصل من و تو به درازا بکشد
و بیفتد به همان روز مبادا، دریا؟
نکند لحظه دیدار، به توفان بخورم
و نبینی که من افتاده ام از پا دریا!
جناب نوید آذربایجانی خاطره ای از روزنامه سبلان که در سال 1332 در اردبیل منتشر می شد گفتند. آقای جمشید جامعی یک قطعه ادبی خواندند و جناب استاد بیوک جامعی مطلبی ارائه ندادند.


جناب استاد چاووش یک مثنوی کوتاه خواندند.
بمان مهر مانا ز ما رخ متاب
به خفتن مکن مهرگونه شتاب...
آقای مهندس نصیری از اعضای انجمن سپاسگزاری کردند و جناب استاد سخنور غزلی فارسی خواندند.
با تو من وقتی که خلوت می کنم
سرخوشم کز عشق صحبت می کنم
لعل نوشینت که می بارد شکر
با تمام روح دقت می کنم
می کنم پرواز در اوج خیال
از تو آن حالت که رؤیت می کنم
بی تویی راکدترین لحظه هاست
بی تو بودن را ملامت می کنم
از غزل ذهنم که خالی می شود
تندخویی با طبیعت می کنم
کاش می شد خادم خوانت شوم
راستی احساس غربت می کنم
دستم از درمان تو کوته مباد
عاشقم اتمام حجت می کنم
در نماز و لحظه قد قامتش
بی هوا نام تو نیت می کنم
سوره عشق است رخسار مهت
هم عبادت هم قرائت می کنم
کام من بی باده جامت مباد
با تو احساس هویت می کنم
هان سخنور گوش بر فرمان تست
هرچه فرمایی اجابت می کنم

دور دوم شعر خوانی با آقای بهزاد گرامایه شروع شد ایشان یک رباعی و یک غزل ارائه دادند.
تندیرلره اود وئراللا ساجدان گیزلین
آغ حالوا پیشه ر ساری اوماجدان گیزلین
ارباب بالاسی نولار کی بیر آز اوتانا
یاغلی تیکه نی اوتاندا آجدان گیزلین
 ���
گل ریختن به دامن شبنم فروشها
ننگ است عین عفت مریم فروشها

تا قصه شغاد به گوش فلک رسید
معروف شد قبیله ی رستم فروشها

وقتی طمع به دست سلیمان نگاه کرد
رونق گرفت حجره ی خاتم فروشها

دردا ! به پای زخمی هاجر کشیده شد
داغ خلیل سوزی زمزم فروشها

یک عمر زیر بیرقشان سینه می زدیم
ما را فروختند محرم فروشها

وقتی بهشت بود به شرط نبودنت
دادم بهشت را به جهنم فروشها

بازار غم به جز دل ما مشتری نداشت
عاقل که غم نمی خرد از غم فروشها

درد مسیح چشم تر من صلیب نیست
دارم نفس نفس گله از دم فروشها

یک لشکر از گلوله و زنجیری از طلاست
حق السکوت جبهه ی آدم فروشها

 بهزاد گرانمایه



آقای دلاور قوام غزلی از حسین دهلوی خواندند.
اگرچه یاد ندارم که دفعه چندم
مرا شکستی و .... آه از نگاه این مردم!
 به گیسوان پریشان خود نگاه بکن
که شرح حال من است این کلاف سر در گم!
 حکایت منِ دور از تو مانده، اینگونه ست:
خمار و خسته ام و نیست قطره ای در خُم!
 همیشه عطر تو بی تاب کرده جانم را
چنان که باد بپیچد به خوشه گندم ...
 به سر هوای تو دارم، خدا گواه من است
اگر رسیده نمازم به رکعت پنجم !
 دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی قرائت کردند.
وقتی دلت رمیده مکش در بغل مرا
باری بغل مکن به دروغ و دغل مرا
در چشم تو فروغ محبت نمانده است
بیهوده می کشی به دغل در بغل مرا
گر آب زندگی به کف توست خوشتر است
از شربت حیات تو زهر اجل مرا
عادت به نیش تلخ تو کردم تمام عمر
زنبور جان شکنجه مکن با عسل مرا
بگذر که حال و حوصله من تمام شد
یعنی نمانده طاقت جنگ و جدل مرا
دنیا قفس، وطن قفس و تن قفس خدا
پیچیده در چقدر عذاب از ازل مرا
ای مرگ ای فرشته زیبای مهربان
بیرون بکش از این قفس مبتذل مرا
دستی که شمع عاطفه را در دل تو کشت
پروانه کرد گرد چراغ غزل مرا


جناب استاد اسد نیکفال(فریاد) غزلی ترکی خواندند. بنده نیز غزلی فارسی خواندم.
چندی ست با آیینه ها درگیرم ای عشق!
امشب ملاقاتم بیا می میرم ای عشق!
از این رفیقان ریایی دلخورم پاک
از مردم دور و برم دلگیرم ای عشق!
من خسته ام، بشکسته ام دیگر ولم کن
دانی که من طاقت ندارم پیرم ای عشق!
افتادن و واماندن و از خود بریدن
گویا از اول بوده این تقدیرم ای عشق!
کاری بکن این قدر منشین بی تفاوت
دستم بگیر از دار دنیا سیرم ای عشق!
می خواستم تا کهکشان ها پر بگیرم
بالا نبرد این ناله های زیرم ای عشق!
دیگر حواسم نیست انگاری که خوابم
کور و کر و لال است ها! تدبیرم ای عشق!
حالا که می خواهم نباشم، دست و پا کن
خاموش گردان زودتر با تیرم ای عشق!
بقا


استاد ائلچی غزلی ترکی خواندند.
سیخینتی سیز یاشامین حسرتینده گؤینه میشم
سؤنوک شامام گئجه نین ظلمتینده گؤینه میشم
یاشیل گؤیه رتی لریمدن کوسوب دی شئح چیله یی
خزان بوغان باغیمین عزلتینده گؤینه میشم
جنونومون گوجو چاتمیر کی عقلی قاپسالاسین
کور عشقیمین پوچالان قدرتینده گؤینه میشم
رادیکال آلتدا یاتان ریشه سیز یازیق عددم
زمانه چنبری نین غربتینده گؤینه میشم
قلم لرین قان آخان باشلارین کسیب دی زامان
بوغازلارین یارالی غیرتینده گؤینه میشم
باشین وئریب قاییدان قهرمان ایگیدلریمین
صلابتین دوشونوب هجرتینده گؤینه میشم
منی چاغیرمادیلار یئددی شهری سیر ائلیه م
سلوکومون پوزولان دعوتینده گؤینه میشم
دوشن زامان ایکی قول روحوم اوردا حاضریمیش
وزیرسیز شاهیمین دولتینده گؤینه میشم
قوی آغلاییم باشیمی چیگنون اوسته ساخلا قوناق
کی دردلی آیریلیغین خلوتینده گؤینه میشم
سن ائلچی نین غزلینده جوشاردی غمزه لرون
اوزون زامان نازوون غیبتینده گؤینه میشم
7/ شهریور/96

حسن ختام برنامه را استاد شاهی غزلی فارسی ارائه نمودند.
شرمنده باد آب و هوای دیار ما
خشکیده باغ آینه ها در بهار ما
بوی طبیعت از دم خنجر خشن تر است
یا رب چه می کشد نفس زخمدار ما
بس که وجود ما ز عطش موج می زند
دریا چو کوزه می شکند در کنار ما
آزادگی فزون تر از این کی طلب کنیم
کز سرو آفریده شده چوب دار ما
آن مدعی که پنجره بر آسمان گشود
مرد است اگر گره بگشاید ز کار ما
گفتی رسانم اهل نظر را به قله ها
آری رسد به قله ولیکن غبار ما
شاهی دگر مگوی حدیث شکر لبان
ریزد نمک به چشم غزل روزگار ما

از جناب استاد کیانی که زحمت تنسیق و ترتیب نوشته های وبلاگ را تقبل می فرمایند بی نهایت سپاسگزارم.
19/6/96
کاظم نظری بقا

گزارش مورخ 96.5.31 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 


جلسه انجمن حافظ در منزل جناب استاد شفیع خلیل زاده(چاووش) منعقد بود. اعضای جلسه به جز آقای جمشیدجامعی همه حضور داشتند. مراسم با سخنان استاد شاهی آغاز شد و در ادامه جناب استاد سخنور غزلی از حافظ را خواندند.
سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می‌رو که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او چه می‌پرسی در او همت چه می‌بندی
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
جناب استاد شاهی در مورد دعای صبح و آه شب توضیحات عرفانی دادند.
دور اول شعرخوانی با جناب توحید دلاور قوام آغاز شد و ایشان غزلی از علیرضا بدیع را خواندند.
در سرزمین من زنی از جنس آه نیست
این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست
این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق
دیگر دلی برای سفر رو به راه نیست
راندند مردم از دل پر کینه، عشق را
گفتند: جای مست در این خانقاه نیست
دنیا بدون عشق چه دنیای مضحکی‌ست
شطرنج مسخره‌ست زمانی که شاه نیست
افسرده می‌شوی اگر ای دوست حس کنی
جز میله‌های سرد قفس تکیه گاه نیست
در عشق آن که یکسره دل باخت، برده است
در این قمار صحبتی از اشتباه نیست

آقای مهندس کیومرث اوچی شعری از محمد سلمانی خواندند.
چرا ز هم بگریزیم، راهمان که یکی است
سکوتمان، غممان، اشک و آهمان که یکی است
چرا ز هم بگریزیم؟ دست کم یک عمر
مسیر میکده و خانقاهمان که یکی است
تو گر سپیدی روزی و من سیاهی شب
هنوز گردش خورشید و ماهمان که یکی است
تو از سلاله لیلی من از تبار جنون
اگر نه مثل همیم اشتباهمان که یکی است
من و تو هر دو به دیوار و مرز معترضیم
چرا دو توده ی آتش؟ گناهمان که یکی است
اگر چه رابطه هامان کمی کدر شده است
چه باک؟ حرف و حدیث نگاهمان که یکی است
محمد سلمانی


آقای دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.
شمع ام که بوسه از لب آتش گرفته ام
اذن از نیای خویش سیاوش گرفته ام
جان در کمان نهادن و بر قلب شب زدن
درس است کز حکایت آرش گرفته ام
آیینه را به اشک و تبسم چه نسبتی ست
از آه مردم است اگر فش گرفته ام
گیسوت آن جهان مشوش مرا بس است
زین رو دل از جهان مشوش گرفته ام
با دردم الفتی ست که مستغنی ام ز عیش
وین شیوه را ز رند بلاکش گرفته ام
مگذار دست بر دلم این دل دلش پر است
در گریه ی شبانه به حرفش گرفته ام
جز چند برگ خاطره ی خیس نیمسوز
از تو چه مانده در دل آتش گرفته ام
آقای استاد اسد نیکفال(فریاد) یک شعر فارسی و یک شعر ترکی خواندند


جناب چاووش بخشی از یک قصیده را قرائت کردند.
ای همه زیبای زیبا آفتاب آفتاب
نوش ناب روشنا آیینه تاب آفتاب...
بنده نیز غزلی فارسی خواندم.
چهل شب است که دلمرده و کسل شده ام
میان این همه اندوه و درد ول شده ام
 ابوذرم که به تبعید برده اند مرا
مصدق ام که غریبانه منتقل شده ام
شبیه جنگل آتش گرفته در تعبم
و مثل مزرعه ی تفته مشتعل شده ام
نه شور شادی و بازی نه شوق پروازی
درون آینه کز کرده منفعل شده ام
چقدر با منِ تنها فریب و دوز و کلک
منی که این همه بی ربط، ساده دل شده ام
چه روزهای قشنگی که داده ام از دست
و در برابر وجدان خود خجل شده ام
شده ست کار من ساده لوح بهره دهی
برای دلخوشی دیگران مدل شده ام
مرا به خانه ی شعر و ترانه ره ندهید
که من طراوت این خانه را مخل شده ام
25/5/96
بقا


دکتر وهابزاده نامه ای خواندند به تاریخ 1347 که مرحوم پدرشان برای اخوی بزرگشان در خصوص عمل جراحی چشم مرحوم تاج الشعرا نوشته شده بود. و در ادامه شعری از بوستان سعدی ارائه دادند.
زلیخا چو گشت از می عشق مست
به دامان یوسف درآویخت دست
چنان دیو شهوت رضا داده بود
که چون گرگ در یوسف افتاده بود
بتی داشت بانوی مصر از رخام
بر او معتکف بامدادان و شام
در آن لحظه رویش بپوشید و سر
مبادا که زشت آیدش در نظر
غم آلوده یوسف به کنجی نشست
به سر بر ز نفس ستمگاره دست
زلیخا دو دستش ببوسید و پای
که ای سست پیمان سرکش درآی
به سندان دلی روی در هم مکش
به تندی پریشان مکن وقت خوش
روان گشتش از دیده بر چهره جوی
که برگرد و ناپاکی از من مجوی
تو در روی سنگی شدی شرمناک
مرا شرم باد از خداوند پاک
چه سود از پشیمانی آید به کف
چو سرمایهٔ عمر کردی تلف؟
شراب از پی سرخ رویی خورند
وز او عاقبت زرد رویی برند
به عذرآوری خواهش امروز کن
که فردا نماند مجال سخن
دور دوم شعرخوانی با بیانات استاد شاهی در باب صور بحث و انواع آن آغاز شد.
آقای حاج باقری چند خاطره از مصدق گفتند و جناب باغبانی شعری از فاضل نظری خواندند.
رسیده ام به خدایـی کــه اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکم ها قیاسی نیست
خدا کســــی است کـــه باید بــــه دیدنش بروی
خدا کسی که از آن سخت می هراسی نیست
به عیب پوشی و بخشایش خدا سوگند
خطا نکردن ما غیـــــر ناسپاسی نیست
به فکر هیـچ کسی جز خودت مباش ای دل
که خودشناسی تو جز خداشناسی نیست
دل از سیاست اهل ریـــا بکن، خود باش
هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست

آقای لطفی مطلبی ارائه نکردند و جناب نوید خاطره از آقا دایی و انور مرحوم ذکر کردند.
آقای استاد کیانی غزلی ترکی خواندند.

سالاجا ...
 اوره گ دویونتولرین ده ن  آزالسا بیربالاجا
بلالی نعشینه سینه ام ده  قورمارام  سالاجا
قوشاندی غمزده كونلوم قوشولدی  هر شبييه
شبیه ي داغیلدی سوکاک لاردا قویدولار حراجا
لبين فراتينه عشاقين (العطش) قالدي
عطش دوداقلارين اي دل نه دخلي وار خراجا
غمین کسیب دی گمان یوللارین نه چاره قیلیم ؟
قایت  قوی آغرین آلیم من كي معطلم  علاجا
الیم  گه لنده بیرآز ساققامین قیزاندا  تینی
قوتارمایر نمک اوولار قوتارسا توختـاماجا
اینانمیرام بو  آزا صون یازا اوجاقدا قیزا  
 قیزیشماینجا اوجاق کئچمز  ایستی پاسلی ساجا
هورولدو تاقچابوجاق(یالقیز) هاردا دالداناجاق    
هوروكلو پنجره لردن ته پیلسا دامداباجا
داود کیانی(یالقیز) - اردبیل

سالاجا : تخته ی حمل تابوت
سوکاک: خیابان
دام داباجا: لولو خورخوره

جناب استاد حاج بیوک جامعی مطلبی بیان نکردند. جناب استاد سخنور شعری ترکی خواندند.
همیشه قورخولو های لار سسینده لاخلامیشام
قوجاقلاییب دیزیمی باغداشیمدا آغلامیشام
همیشه اسدیگیجه قاره یئل حیات باغیمی
دؤزوب جفاسینا آنجاق هاوامی ساخلامیشام
دؤنه دؤنه قیریلیبدیر حیاتیمین ساپاقی
قیریلدقیجا ولی من ده برک باغلامیشام
زامان منیم آدیما یاخشی غم کیتابی یازیب
شیرین شیرین اوخویوب دال با دال واراقلامیشام
چتین لیگ ایله داها یاخشی گلمیشیک کنارا
او هر زامان دا گلیب قول آچیب قوجاقلامیشام
دونن سمایه دوتوب اوز سوروشدوم احوالی
دئدی داریخما صبور اول سنی سیناخلامیشام
بوگون داها نه غمیم، غم منه اولوب عادت
گلنده هردم اودور کی اونو قاباقلامیشام
سخنورم بو حیات دان فراغت اوممایاراق
اونون بوروقلارینی هر زامان ماراقلامیشام
سووشدی آتمیش ایلیم گلمه دی سراغیما بخت
اگرده گلسه گؤزوم گؤرمه ییب ایاقلامیشام


جناب استاد ائلچی شعری فارسی خواندند و در نهایت استاد شاهی یک غزل فارسی ارائه نمودند.
تا که از مهر و مهت صرفه و سوقاتی هست
کی کنی فهم، که زنگاری و ظلماتی هست
اندر این قریه که چینند گل از گلشن خواب
بر نسیم و نفس صبح چه حاجاتی هست
از غبار آینه سازند و ببخشند به خلق
تا بدانی که در این شهر کراماتی هست
قفل روید ز لب خانه نشینان غیور
تا نگویند که در کوچه حکایاتی هست
من ندیدم پدرم نیز بسی گفت و ندید
این که در روی زمین روز مکافاتی هست
همچو شاهی سفری رو به قفا خواهد خلق
پیش رو هر قدمی لاشه ی مشکاتی هست


جلسه ساعت 12:30 به پایان رسید. از جناب استاد کیانی که زحمت تدوین نوشته را بر عهده دارند سپاسگزارم.
2/6/96
کاظم نظری بقا

گزارش جلسه مورخ 17/5/96 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

انجمن در منزل جناب جمشید جامعی منعقد بود. کلیه اعضا در جلسه حضور داشتند. جلسه با سخنان استاد شاهی آغاز و در ادامه جناب استاد سخنور تفألی به دیوان حافظ زدند و شعر ذیل را خواندند.
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چه‌ها کرد
از آن رنگ رخم خون در دل افتاد
وز آن گلشن به خارم مبتلا کرد
غلام همت آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ریا کرد
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
گر از سلطان طمع کردم خطا بود
ور از دلبر وفا جستم جفا کرد
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی
که درد شب نشینان را دوا کرد
نقاب گل کشید و زلف سنبل
گره بند قبای غنچه وا کرد
به هر سو بلبل عاشق در افغان
تنعم از میان باد صبا کرد
بشارت بر به کوی می فروشان
که حافظ توبه از زهد ریا کرد
وفا از خواجگان شهر با من
کمال دولت و دین بوالوفا کرد


نوبت اول شعرخوانی را جناب حاج باقری آغاز کردند و شعری از غلامرضا طریقی خواندند.
اشکی که روی گونه ی ما خط کشیده  است
خون ِمقطری ست که رنگش پریده است
هر اشک ما چکیده ی صدها شکایت است
امشب ببین چقدر شکایت چکیده است!
قلب من و تو گنبد سرخی است که در آن
روح رحیم حضرت عشق آرمیده است
مقرون به صرفه نیست که عاشق شویم چون
دوران اوج عشق به پایان رسیده است
اینجا مشخص است که گنجشک چند بار
از لانه اش بدون مجوز پریده است!
حتی مشخص است کجا و چگونه شمع
پروانه را شبانه به آتش کشیده است!
در شهر ما بهارِ پر از گل رباعی است
پاییز، مثنوی ست، زمستان قصیده است
من شاعر قصیده ام اما دو خط کج
با پنبه ای سر سخنم را بریده است!
طبق مقررات غزل گفته ام ولی
حرفی غریبه بین حروفم خزیده است
شاعر پس از تحمل تبعید در وطن
بنیانگذار دولت ِ قدرت ندیده است!


جناب استاد نوید آذربایجانی شعری از فیض کاشانی خواندند.
یاران می ام  ز بهر خدا در سبو کنید
آلوده غمم به میم شست و شو کنید
جام لبالب می از آن دستم آرزوست
بهر خدا شفاعت من نزد او کنید
چو مست می شوید ز شرب مدام دوست
مستی بنده هم به دعا آرزو کنید
ابریق می دهید مرا تا وضو کنم
در سجده‌ام به جانب میخانه رو کنید
بیمار چون شوم ببریدم به میکده
از بهر صحتم به خم می فرو کنید
از خویش چون روم به میم باز آورید
آیم به خویش باز میم در گلو کنید
وقت رحیل سوی من آرید ساغری
رنگم چو زرد شد به میم سرخ رو کنید
تابوت من ز تاک و کفن هم ز برگ تاک
در میکده به باده مرا شست و شو کنید
تا زنده‌ام نمیروم از میکده برون
بعد از وفات نیز بدان سوم رو کنید
در خاکدان من بگذارید یک دو خم
دفنم چو می کنید میم در گلو کنید
از مرقدم به میکده‌ها جویها کنید
از هر خم و سبوی رهی هم به جو کنید
دردی کشان ز هم چو بپاشد وجود من
در گردن شما که ز خاکم سبو کنید
ناید به غیر ریزهٔ خم یا سبو به دست
هر چند خاکدان مرا جست‌وجو کنید
بی بادگان چو مستیتان آرزو شود
آیید و خاک مقبرهٔ فیض بو کنید


آقای استاد چاووش شعری فارسی و جناب لطفی شعری ترکی خواندند.
در ادامه جناب استاد کیانی شعری ترکی ارائه دادند که در ذیل مشاهده می فرمایید.
دوشوبدو دربدر ، آصلان كيمين ياووزلاريميز
ز بس كي قيمته ميندي  تمام اوجوزلاريميز
دوشونجه چکدی جلو چیخدی جیرانین داغینا
شه هرده ن آرتيق اوزاق قالماسين قودوزلاريميز
(پلنگ لی) داغلارا چوخداندی تولکولر داراشیب
دونوبدو (قُوزلو)دا اوتراق ائدیر (اوغوز)لاریمیز
دادانميشيق شيره يه ، دوز چوره ك بيلن يوخدو
گؤوه ردی ساخسی نمکدان دا ، شه لی دوزلاریمیز
اوباشدانین بانی خلقین قولاغ لارین دا باتیب
کسیلدی یادلارا اِکرام ایچون خوروزلاریمیز
که کیل لی شوخ فره لر قونشو کوللوگونده گزیر
واغام لی تارلادا باششاق ائدیرعجوزلاریمیز
بو چای دا یوخدو چیخار قي چيخاندا قوو قوپارا
آخاردی یوخسا بیرآز گون شاخینجا بوزلاریمیز
دونوبدو تولکویه حئیوان باغین دا آصلان لار
خزل له نیب مئشه ، چاققاللانیب دی یوزلاریمیز
قیشین سازاخلاری کندین قولوج لارین قورودوب
اؤلومجول آغری لاري  هئي داشير اوموزلاریمیز
بو ائل ده یئل ده اگر اویناسا ، گمان یئری وار
قوپاردار ئولکه ده «یالقیز»! فغان قوپوزلاریمیز
                                             اردبیل- 1388 اردبيل

جناب استاد سخنور نیز شعر ترکی نسبتا بلندی قرائت کردند که بخشی از آن در این جا ارائه می شود.
شادنه ساتمیرلار
یئمیشه قاتمیرلار
بختیمیز دای یاتمیش
بیزی اویناتمیرلار
×
تاریا اویمیرلار
پارادان دویمیرلار
آدامی چوخداندی
حسابا قویمیرلار
×
اولوب ارزشلر پول
پولادا هاممی قول
او قدیم کی دب لر
داها اولمور مقبول
×
بو نئجه دوراندیر
کیم آقا کیم خاندیر
ایشیمیز غم غصه
اورگیم آل قاندیر
×
نه گؤزل ترپندیک
اوجادان گؤرسندیک
هانی اول پروازلار
گینه لاپدان اندیک
×
بورونلار اوودوق بیز
قولدورلار قوودوق بیز
هانی اول قایناشماق
گینه ده دوودوق بیز
....


در وقت آنتراکت کتاب «بی ملاحظه» اثر جدید من که مجموعه مقالات و یادداشت ها و... است بین اعضای انجمن پخش شد.

دور دوم شعر خوانی با جناب جمشید جامعی آغاز شد و ایشان شعری طنز از شروین سلیمانی خواندند.
کُلِ جهان در خطِّ کُفّارند و ما نه!
درگیرِ مشکلهای بسیارند و ما نه!
اخبار ما می گفت مردم در اروپا
تحتِ فشارِ زندگی زارَند و ما نه!
سیل و حریق و خشکسالی مال آنهاست
آنها به هر چیزی سزاوارند و ما نه!
من دیده ام تقویمِ آن بیچاره ها را
در سال، نُه ماهش عزادارند و ما نه!
از حیثِ فرهنگ و حقوقِ شهروندی
درگیرِ وضعی نابهنجارند و ما نه!
از بس بنای خانواده سُست و کشکی ست
مردانشان اغلب دوشلوارند و ما نه!
این ایدز محصولِ گناهِ خارجی هاست
آنها به ویروسش گرفتارند و ما نه!
با نصفِ دنیا دشمنند و جنگ دارند
لامصِّبان مثل سگِ هارند و ما نه!
دلواپسِ روزِ جزای بندگانند
با خلقْ دائم در کلنجارند و ما نه!
طوفان کند ویرانشان یک روز، زیرا
در خاک، تخمِ باد می کارند و ما نه!


بنده نیز شعری ترکی خواندم
کیلوکیلو قیزیلا گر قاتیلسا میس لریمیز
یقین سئچیلمه یه جک بیرده یاخشی پیس لریمیز
اورکده حس لرمیز بیر به بیر سولوب اؤله جک
چوخالسا قاپ باجادا دام دیواردا هیس لریمیز
دوشندن ایشلریمیز کور ملک لرین الینه
قارالدی باغریمیز آنجاق آغاردی گیس لریمیز
سوسوزلاری اؤده مز چای دوزولسه مین پودینیس
بو آژ قیرآتلاری گؤرمز پلولی دیس لریمیز
کاسیب لارین الینی هر زامان آچیق گؤردوم
نه دن دی دائیم اولوب وارلی لار چیلیس لریمیز
حییف کی اردبیلین قدرینی بیلن یوخدور
بیر عده دومبه دووارلار اولوب رئیس لریمیز
آخیردا مقصده راننده لر چتین یئتیشه
یولو ایتیرسه اگر جاده ده پلیس لریمیز
مطهراتیدن البته پست و منصب ایمیش
همیشه پول گوجونه پاک اولوب نجیس لریمیز
اوغورلاسوقدا اگر مین خزانه نین پولونو
یقین کی دولمیاجاقدیر درین تلیس لریمیز
وطن آزادلیق اوزون هئچ زاماندا گؤرمه یه جک
نه قدر واردیسا ساتقینچی کاسه لیس لریمیز
شرافتی من اؤلوم بیرده اوممایین بیزدن
باخون گؤرون هله کیملردیلر انیس لریمیز
دئدون کی قافیه نین قیدین آت بقا بیر یول
دئدیم کی قانمیاجاقلار سؤزو خبیث لریمیز
16/5/96
کاظم نظری بقا


جناب استاد بیوک جامعی شعری از فاضل نظری خواندند.
در این دریا، چه می جویند ماهی‌های سرگردان
مرا آزاد می‌خواهی؟ به تنگ خویش برگردان
مرا از خود رها کردی و بال پر زدن دادی
اگر این است آزادی مرا بی بال و پر گردان
دعای زنده ماندن چیست وقتی عشق با ما نیست؟
خداوندا دعای دوستان را بی اثر گردان
من از دنیا به جادوی تو دل خوش کرده ام ای عشق
طلسمی را که بر من بسته بودی، بسته تر گردان
به جای اینکه هیزم بر اجاقی تازه بگذاری
همین خاکستر افسرده را زیر و زبر گردان
من از سرمایه عالم همین یک "قلب" را دارم
اگر چیزی دگر مانده است، آن را هم هدر گردان
در این دوزخ به جز تردید راهی تا حقیقت نیست
مرا در آتش تردیدهایم شعله ور گردان
فاضل نظری


جناب استاد اسد نیکفال شعری در خصوص امام رضا به فارسی و یک شعر ترکی قرائت کردند.
دوباره آمده ام دیدنت؛ سلام آقا
بکش به زخم دلم دست التیام آقا
وکالت غم دهها نفر به دوش من است
که داده اند به من اختیار تام آقا
که گریه گریه تو را زل زنم صدا بزنم
و صاف و ساده بگویم رضا؛ امام؛ آقا
تمامی فک و فامیل ملتمس بودند
اسیر بغض فرو بسته هر کدام آقا
اگر گره نگشایی چگونه بر گردم؟
منی که حامل این التماسهام آقا
از اردبیل برایت عسل نیاوردم
که سایه ات سبلانی ست مستدام آقا
پر است دور ضریحت از ازدحام دعا
پر است روح تو از لطف و احتشام آقا
تویی و خیل دخیلان؛ تویی و صدها من
تویی و اینهمه - فریاد – والسلام آقا
اسد نیکفال(فریاد)
آقای توحید دلاور قوام در نوبت خود مطالبی در باره برگزاری هفته اردبیل گفتند و از همکاری برخی از دوستان به ویژه جناب استاد جامعی سپاسگزاری کردند.


جناب مهندس اوچی شعری از یکی از شعرا خواندند که ارائه می شود.
عقل و دل روزی ز هم دلخور شدند
هر دو از احساس نفرت پر شدند
دل به چشمان کسی،وابسته بود
عقل از این بچه بازی خسته بود
حرف حق با عقل بود اما چه سود
پیش دل حقانیت مطرح نبود
دل به فکر چشم مشکی فام بود
عقل آگاه از خیال خام بود
عقل با او منطقی رفتار کرد
هرچه دل اصرار، عقل انکار کرد
کشمکش ها بینشان شد بیشتر
اختلافی بیشتر از پیشتر
عاقبت عقل از سر عاشق پرید
بعد از آن چشمان مشکی را ندید
تا به خود آمد بیابانگرد بود
خنده بر لب از غم این درد بود


آقای دکتر شهریار نعمتی شعری فارسی خواندند.
ای عشق ای عزیز دلم را صدا بزن
من آشنام حرفی از آن آشنا بزن
بردار قایق دل پوسیده ی مرا
با یاد چشم او به دل موج ها بزن
در کوچه ی ملال خیابان بی کسی
همسایه ی غمیم سری هم به ما بزن
از خاک پای آن گل شاداب ای نسیم
بر چشم خار رفته ی من توتیا بزن
ای قلب پاکباخته این دست آخر است
چنگی به دامن کرم کیمیا بزن
دار و ندار من که همین جان سوخته ست
بر داو عشق تشنه لب کربلا بزن
از بعد رفتن تو جهان بی صدا شده ست
ای عشق بازگرد و دلم را صدا بزن
استاد ائلچی غزلی فارسی خواندند.
ای خنده گشا از لب اندوه گساران
در خاک دل مرده، برانگیز بهاران
از باغ دل- افسرده ی ما سر نزند گل
هرچند غزل ساز کند فوج هزاران
صد چاک شد از فرط عطش باغچه ی ما
بر سنبل ما شانه بزن دختر باران!
از قول و غزل جمله ی جان ها همه خالی ست
بر ما نظری نیست دریغا ز نگاران
می گفت به خلوتگه تاریک، غریبی
بر ما دو سه پیمانه می عشق بباران
هی می گسلد، می شکند، می گذرد عمر
اعداد خبر می دهد از سنگ مزاران
با این همه جان سختی ما بین که چنان کوه
هرگز نکند خسته تکاپوی غباران
عشق از نفس افتاده خدایا چه توان کرد
در مسلخ فقر از ستم شعبده کاران
ائلچی نشنیده ست زمان های درازی ست
از عرصه ی اسطوره هیابانگ سواران
تاج الشعرا کو؟ که ز اعماق الفبا
بیرون کشد آوای دل عشق سپاران
20/ تیر ماه/ 96
جناب باغبانی مطلبی ارائه ندادند.


آقای دکتر وهاب زاده به معرفی کتاب شعری به نام «زیباتر از خیال» سروده دکتر علی هادیان پرداختند و شعری از آن مجموعه را در جلسه خواندند.
استادشاهی جهت حسن ختام جلسه دو شعر ترکی خواندند.
ای کی ائدیر منقلب قلبووی هر آن رضا
قلبووه قربان اولوم اوردادی مهمان رضا
سن کیمی شمس و قمر، من کیمی نجم و شجر
روز و شب و بحر و بر، عرض ائله ییر جان رضا
وصفینه مشغول ازل مدحینه حیران غزل
لم یزِل و لم یزَل سرمد و سلطان رضا
معرفتین بایرامی، آیریلیغین آخشامی
کثرته برهان هامی وحدته برهان رضا
قلبده کی آه اودور سینه ده کی ماه اودور
دهرده بیر شاه اودور شاه خراسان رضا
گؤردی جمالین عدم اولدی منقش او دم
وئردی حدوث و قدم بحثینه پایان رضا
مهری قلم قهری نون لشکری مایسطرون
عاشقی السابقون تشنه سی عمان رضا
ظاهری بیر ماهوش باطنی یوزمین گونش
شاهیه یوز مین عطش ائیله ییب احسان رضا
باطنووه حیرانام ظاهرووه قربانام
قربانووا قیل نظر ای شه خوبان رضا
×××
سیغماییر سؤزده حکایت نه یازیم ها نه یازیم
کلمه لر بنده چکیلمیش نه دئییم وا نه یازیم
تا قلم آلدیم اله، واهیمه دن تیتره دی ال
یوخ بو قدرت سیز الف لام ده معنا نه یازیم
ترک ائدیب عرشی غزل یازماغا گلدیم یئره لیک
بوغولوب یئرده هوس، یاسلیدی سئودا نه یازیم
آجی یئل بؤیله کی گلشنده خرام ائتمه ده دیر
گول دن آیا نه دئییم، غنچه دن آیا نه یازیم؟
حصر اولوب معرفت افسانه یه حکمت ناغیلا
من ده قوی ایندی ناغیل سؤیله ییم افسانه یازیم
کهنه اندیشه لرین هیبتی البرزی ییخار
من دن ای گول تزه شعر ائتمه تمنا نه یازیم
یاغیشین روحی دوشوب بحرانا صبحون نفسی
بؤیله بیر عصرده شاهی نه دئییم یا نه یازیم
جلسه ساعت30/12 شب به پایان رسید. همچون هیشه از جناب استاد کیانی بزرگوار که در تنظیم و جاگذاری مطالب و عکس ها در وبلاگ زحمت می کشند سپاسگزارم.
کاظم نظری بقا- 19/5/96

گزارش مورخ 96/5/2 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 


جلسه ی انجمن به جهت اجرای برنامه ی موسیقی شب علی سلیمی در روز سه شنبه به مناسبت هفته ی اردبیل در سالن فدک استثنائأ روز دوشنبه برگزار شد. میزبان جلسه جناب استاد بیوک جامعی بودند. جناب مهندس اوچی به جهت همراهی میهمانان ترکیه ای هفته ی اردبیل در جلسه حضور نداشتند و آقایان فتح اللهی و شفیعی مدیرکل محترم امور فرهنگی و اجتماعی استانداری میهمانان جلسه ی انجمن بودند. برنامه با سخنان استاد شاهی و یادکرد درگذشتگان انجمن و خیرمقدم گویی ایشان آغاز شد و در ادامه جناب استاد سخنور به دیوان حافظ تفأل زده و غزل ذیل را قرائت نمودند.
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم
از بد حادثه این جا به پناه آمده‌ایم
رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم
سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت
به طلبکاری این مهرگیاه آمده‌ایم
با چنین گنج که شد خازن او روح الامین
به گدایی به در خانه شاه آمده‌ایم
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست
که در این بحر کرم غرق گناه آمده‌ایم
آبرو می‌رود ای ابر خطاپوش ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه آمده‌ایم
حافظ این خرقه پشمینه مینداز که ما
از پی قافله با آتش آه آمده‌ایم


جناب استاد شاهی به تفسیر عرفانی حادثه و عدم در این غزل حافظ پرداختند و مطالب مغتنمی را بازگو کردند. ایشان موضوع حادثه در شعر حافظ را به حدوث انسان پیوند زدند و در باره ی انواع عدم در عرفان (عدم ساده، عدم ذاتی، عدم منقش و مصور) و ارتباط آن با عدم مورد بحث در شعر حافظ سخن گفتند. پس از بررسی مختصر شعر حافظ در نوبت ویژه برنامه اینجانب بخشی از مقدمه ای را که اخیرا بر کتاب کنزالبکا(شعر عاشورایی) دکتر معماری نوشته ام و مقرر است که کتاب مذکور در ماه اخیر منتشر شود در جلسه قرائت کردم که حاضرین جلسه توصیه های مفیدی را در باره ی برخی از شعرای مطروح ارائه نمودند. قسمتی از این مقدمه را ذیلا مشاهده می کنید.
ادبیات عاشورایی بخش پُر و پیمانی از ادبیات آذربایجانی را به خود اختصاص داده است. از شکل‌گیری حکومت صفوی تا به امروز این شاخه‌ی گشن، هر روز پر بارتر شده است. نام‌های بزرگان شعر و ادب ترکی و فارسی را می‌توانیم در این حوزه ببینیم که در آفرینش و پیدایش و استحکام و انسجام این ژانر ادبی نقش عمده‌ای داشته‌اند. فضولی بغدادی در مجموعه‌ی دیوان و در حدیقه‌السُعدا شعر و نثر عاشورایی را به زبان ترکی در منسجم‌ترین شکل به عالم تشیع ارائه داده و فرهنگ و ادب عاشورایی را پرچمداری نموده است. شاعران دیگر هر کدام در گوشه و کنار آذربایجان به نوبه‌ی خود در ترویج این فرهنگ نقش بزرگی را عهده‌دار بوده‌اند. این پیشینه‌ی وزین باعث گردیده است که در عصر حاضر شاعران عاشورایی با بهره‌گیری از گذشته‌ی خویش نمونه‌های موفقی از این نوع ادبی را تولید و در اختیار طالبان آن قرار دهند. ارتباط مستقیم شعر عاشورایی با قاطبه‌ی مردم، حوزه‌ی نفوذ آن را بسیار گسترده گردانیده است. شعر عاشورایی از جنبه‌ی عاطفی قوی برخوردار است و نزدیکی زبانش به زبان مردم آن را در میان طبقات مختلف اجتماعی انتشار فوق‌العاده‌ای داده است. از روزگاران پیش تا به امروز ادب عاشورایی با مردم زیسته و در زندگی آن‌ها نمود و تأثیر روشنی داشته است. شعر به جهت این که از موسیقی قوی بهره می‌برد و عاطفه و تخیل از عناصر سازنده‌ی آن محسوب می‌شود با روح و روان انسان به گونه‌ی فطری تعامل نزدیکی دارد، از این رو می‌تواند ضمن اثرگذاری، سمت و سوی فکری- فرهنگی ملتی را آینگی کند. شعر عاشورایی بدون تردید در گسترش و ماندگاری حماسه‌ی عاشورا دخیل بوده و توانسته در جذب مردم و عطف نظر آنان به ماجرای کربلا و قیام حضرت سیدالشهدا بسیار مؤثر واقع شود. در این میان شعر عاشورایی اردبیل نیز سهم عمده‌ای از این ادبیات مردمی را به خود اختصاص داده است. نام‌هایی چون نصرت علی شاه اردبیلی، شمس عطار اردبیلی، بیضای اردبیلی، مضطر اردبیلی، صدرالممالکی اردبیلی و تاج‌الشعرا یحیوی اردبیلی همواره بر تارک شعر درخشان عاشورایی اردبیل درخشیده‌اند. اردبیل هنوز هم در حوزه‌ی شعر عاشورایی به این نام‌های بزرگ مفتخر است. هر کدام از این شاعران عاشورایی در پرتو ادب عاشورایی گذشته توانسته‌اند مکتبی را برای خود به وجود آورند. شاعرانی چون بیضا و یحیوی صاحب مکتبی هستند که بسیاری از شاعران هنوز هم خود را دنباله‌رو آن مکتب‌های وزین شعری معرفی می‌کنند. آن چه که شاید تا حدودی در گذر زمان اندکی غبار فراموشی بر چهره‌ی آن نشسته است شعرهای عاشورایی دکتر یوسف معماری است که در سال 1338 هجری شمسی، زمانی که شاعر در عنفوان جوانی است منتشر می‌کند که هنوز پس از گذشت 58 سال از زمان انتشار آن شاه‌بیت‌هایی از آن مجموعه بر سر زبان‌هاست و در مراسم ایام محرم زمزمه می‌شود. نام مجموعه‌ی شعری دکتر معماری که کنزالبکاست در آن ایام جزو معدود کتاب‌هایی بود که صورت نشر به خود گرفت.
ظاهرا دومین کتاب شعر عاشورایی در اردبیل آن دوران است که پس از اولین دیوان مضطر اردبیلی منتشر شده است. قابل ذکر است که این کتاب پس از انتشار، به دلایلی از جمله اشعار اجتماعی و انتقادی تند و تیز شاعر جمع‌آوری شد، با این حال بسیاری از نسخه‌های آن به دست مردم افتاد. آن چه که شایان اهمیت است اشاره به این نکته می‌تواند باشد که این اشعار اثرگذار در سنین نوجوانی و جوانی دکتر معماری سروده شده‌اند. نگاهی گذرا به این دفترحکایت از نبوغی دارد که در حال جوشش و فوران بوده است...


دور اول شعرخوانی با جناب توحید دلاور قوام آغاز شد و ایشان غزلی ارزشمند از صائب تبریزی خواندند.
هر که چون غنچه سر خود به گريبان نبرد
وقت رفتن ز گلستان لب خندان نبرد
از جهان قسمت ارباب نظر حيراني است
نرگس از باغ بجز ديده حيران نبرد
چشم ما شور بود، ورنه کدامين ذره است
کز تماشاي تو خورشيد به دامان نبرد
خط گستاخ چها با گل روي تو نکرد
مور اينجاست که فرمان سليمان نبرد
دل سودازده عمري است هوايي شده است
آه اگر راه به آن زلف پريشان نبرد
ترک سر کن که درين دايره بي سر و پا
تا کسي سر ندهد گوي ز ميدان نبرد
زلفش از حلقه سراپاي ازان چشم شده است
که کسي دست به آن سيب زنخدان نبرد
خاکيان را چه بود غير گنه راه آورد؟
سيل غير از خس و خاشاک به عمان نبرد
مي رسانند به آب اهل طمع، خانه جود
خانه را حاتم طي چون به بيابان نبرد؟
در و ديوار به محرومي من مي گريند
هيچ کس دامن خالي ز گلستان نبرد
تو که در مکر و حيل دست ز شيطان بردي
چه خيال است که ايمان ز تو شيطان نبرد؟
بازوي همت ما سست عنان افتاده است
ورنه گردون نه کماني است که فرمان نبرد
صائب از بس که خريدار سخن ناياب است
هيچ کس زاهل سخن شعر به ديوان نبرد


آقای فتح اللهی مهمان جلسه مطلبی ارائه ندادند. همچنین جناب شفیعی هم که مهمان دیگر انجمن بودند ترجیح دادند که شنونده باشند. جناب حاج باقری غزلی فارسی از حسین زحمتکش خواندند.
مهرش بلند باد كه بر ما جفا نكرد
خورشيد من نماز كسي را قضا نكرد
ما را اسير تنگ به دريا سپرد و رفت
آزادمان گذاشت، وليكن رها نكرد
ماندم زمانه با "تُو"ي رعيت چه مي كند
با من كه پادشاه تو بودم وفا نكرد
نفرين به زيستن كه در اين سالها مرا
يكبار با حقيقت مرگ آشنا نكرد
با هركسي شبيه خودش روبرو شدم
آيينه رو سياه شد اما ريا نكرد

جناب دکتر وهابزاده در مورد مرحومه مریم میرزاخانی نابغه ی ریاضی مطلبی گفتند و شعری که توسط یکی از شاعران در روزنامه ی اطلاعات در ارتباط با خانم میرزاخانی نوشته شده بود خواندند.
مریم آن نامور، مهین استاد
که مباهات و فخر ایران است
آن که آثار هوش و درک و نبوغ
بهترین هدیه اش ز یزدان است
آن که در آسمان دانش و فضل
شهره مانند ماه تابان است
این خبر از رسانه ها آمد
که از آن دل به درد و نالان است
اوفتاده به چنگ آن چنگار
که دل از گفتنش پشیمان است
همه ایرانیان ز رفتن او
دل غمین اند و جان پریشان است
چشم «پویا» ز رنج آن استاد
همچو چشم زمانه گریان است
دکترپویا کاشانی- آمریکا ـ ۲۴ تیر


جناب آقای لطفی شعری ترکی خواندند.
یازاندا انسانا یازی دگیشمیر
آستانا دگیشیر یازی دگیشمیر
آرزولار دولدوقجا گؤزه ایناندیم
یاندیقجا حیاتدا کؤزه ایناندیم
داغ قارشیندا چؤکن دیزه ایناندیم
داش اورک قایادا چیچک اکیلمیر
آستانا دگیشیر یازی دگیشمیر
×
آددیملار یورویور وارلیق فیرلانیر
خوشبخت لیک فکرینه انسان اینانیر
نئجه اؤز باشینا ویلان دولانیر
کدردن قاچیر هئچ قدری بیلینمیر
آستانا دگیشیر یازی دگیشمیر
×
حیات چتین لیگین تورپاغا بوکور
کدر بناسینین کؤکونو سؤکور
آجی فریادینی یوللارا تؤکور
گؤزلریندن غفلت توزونو سیلمیر
آستانا دگیشیر یازی دگیشمیر
×
آلچاق اوجا عؤمور قاتاری آشیر
دره نی داغی یئل کیمین دیرماشیر
دیار دیار کؤچوب غربتده یاشیر
ائله بیل عؤموردن گوندن اسگیلمیر
آستانا دگیشیر یازی دگیشمیر
×
ظولماتلی گونلره ایشیق ساچسادا
آرزو پاییزیندا چیچک آچسادا
اووچونون الیندن جیران قاچسادا
دونیا بیر کیمسه یه مرحمت قیلمیر
آستانا دگیشیر یازی دگیشمیر
علی لطفی(همایون)
جناب دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.
ابری که آسمان دلم را گرفته ای
عمر منی و جان دلم را گرفته ای
خیزاب خانمان کن عشقی که بی خبر
دریای بیکران دلم را گرفته ای
نام تو چیست عشق، هوس، مرگ، زندگی
ای بی نشان، نشان دلم را گرفته ای
جان من و جهان منی وین عجیب تر
ای جان من جهان دلم را گرفته ای
تاب تن و توان دل من تویی و بس
هرچند خود توان دلم را گرفته ای
هرگاه شکوه تا لبم آمد شکرلبم
دیدم که تو دهان دلم را گرفته ای
باری بخوان نگاه پر از حسرت مرا
زیبای من زبان دلم را گرفته ای


آقای باغبانی غزلی از فاضل نظری خواندند.
کبریای توبــه را بشکن پشیمانی بس است
از جواهر خانه ی خالی نگهبانی بس است
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبرو داری کــن ای زاهد! مسلمانی بس است
خلـق دل سنگ اند و من آیینه با خود می برم
بشکنیدم دوستان! دشنام پنهانی بس است
یوسف از تعـبیر خــواب مصـــریان دل ســـرد شد
هفتصد سال است می بارد! فراوانی بس است
نسل پشت نسل تنها امتحان پس می دهیم
دیگر انسانـــی نخواهد بود قربانــی بس است
بـــر سر خوان تـــو تنــــها کــــفر نعمت مــــی کنیــم
سفره ات را جمع کن ای عشق! مهمانی بس است


آقای جمشید جامعی داستانی شیرین در مورد قمرالملوک وزیری خواندند. استاد سخنور یک شعر فارسی و یک شعر ترکی خواندند.
با تو من وقتی که خلوت می کنم
سرخوشم کز عشق صحبت می کنم
لعل نوشینت که می بارد شکر
با تمام روح دقت می کنم
می کنم پرواز در اوج خیال
از تو آن حالت که رؤیت می کنم
بی تویی راکدترین لحظه هاست
بی تو بودن را ملامت می کنم
از غزل ذهنم که خالی می شود
تندخویی با طبیعت می کنم
کاش می شد خادم خوانت شوم
راستی احساس غربت می کنم
دستم از دامان تو کوته مباد
عاشقم اتمام حجت می کنم
در نماز و لحظه ی قد قامتش
بی هوا نام تو نیت می کنم
سوره ی عشق است رخسار مهت
هم عبادت هم قرائت می کنم
کام من بی باده ی جامت مباد
با تو احساس هویت می کنم
هان، سخنور گوش بر فرمان توست
هرچه فرمایی اجابت می کنم
اسکند نجفی سوها«سخنور»


دور دوم شعرخوانی با جناب استاد فریاد شروع شد و ایشان غزلی ترکی خواندند. جناب استاد کیانی شعر نخواندند. جناب نوید آذربایجانی از منظومه ی حسرت بولود قاراچورلو بندهایی را ارائه دادند. جناب استاد چاووش یک مثنوی در خصوص دکتر معماری خواندند.

بنده نیز غزلی فارسی قرائت کردم.
چقدر ساکت ام و خرد و خسته ساقی جان
پرنده ام که دو بالم شکسته ساقی جان
پرنده ای که کسی آب و دانه اش ندهد
 پرنده ای که از آتش نرسته ساقی جان
کجا روم که دو پا و دو دست خسته ی من
به میله های قفس سخت بسته ساقی جان
کجا گریزم از این روزهای تکراری
که مرگ باز به پایم نشسته ساقی جان
پیاله ای دگر از آن شراب ناب بریز
که گردم از همه دنیا گسسته ساقی جان
کسی سراغ من خسته را نمی گیرد
چقدر خسته ام و خسته، خسته ساقی جان
کاظم نظری بقا


استاد ائلچی یک غزل فارسی ارائه نمودند
در فراسوهای حجم کهکشان های ازل
جلوه داری مثل معنی در فرا روح غزل...
جناب استاد شاهی حسن ختام جلسه را اجرا کردند و شعری فارسی از مجموعه ی نظم پریشان خواندند.
3/5/96 کاظم نظری بقا

 

گزارش مورخ 20/4/96 انجمن ادبی حافظ اردبیل


جلسه ی انجمن دیشب در منزل حاج خیرالله باقری منعقد بود. تمامی اعضای انجمن به غیر از جناب استاد کیانی به جهت مسافرت در جلسه حضور داشتند. جلسه با سخنان استاد شاهی و فرستادن صلوات برای روح بزرگان درگذشته ی شعر و ادب آذربایجان شروع شد و با تفأل به دیوان حافظ توسط استاد سخنور ادامه یافت.
سرم خوش است و به بانگ بلند می‌گویم
که من نسیم حیات از پیاله می‌جویم
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقه دردی کشان خوش خویم
شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست
کشید در خم چوگان خویش چون گویم
گرم نه پیر مغان در به روی بگشاید
کدام در بزنم چاره از کجا جویم
مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی
چنان که پرورشم می‌دهند می‌رویم
تو خانقاه و خرابات در میانه مبین
خدا گواه که هر جا که هست با اویم
غبار راه طلب کیمیای بهروزیست
غلام دولت آن خاک عنبرین بویم
ز شوق نرگس مست بلندبالایی
چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم
بیار می که به فتوی حافظ از دل پاک
غبار زرق به فیض قدح فروشویم
دوستان هر یک در مورد ابیاتی از این غزل اظهار نظر کردند و سپس جناب استاد شاهی از منظر عرفانی مباحثی را ایراد نمودند.


ویژه برنامه را بنده با ارائه ی پنجمین بخش از بازخوانی تذکره های شعرا ادامه دادم که بخشی از آن را در ذیل مشاهده می فرمایید.

بازخوانی تذکره های شعرا و شاعران اردبیل
قسمت پنجم
سومین تذکره ای که می خواهم آن را تورق کرده  و به دنبال شاعران اردبیلی بگردم و شاید مطلب دندان گیری از دل آن به دست بیاورم تذکره ی نصرآبادی است. تذکره ی نصرآبادی تألیف محمدطاهر نصرآبادی است و در دو جلد توسط محسن ناجی نصرآبادی تصحیح شده و مقدمه و تعلیقاتی بر آن افزوده شده است. این اثر در اواخر قرن یازدهم هجری نوشته شده و مؤلف از سال 1083 تا 1090 هجری یعنی در مدت هفت سال آن را به اتمام رسانیده است. مثل تذکره ی تحفه ی سامی این تذکره نیز به ذکر احوال و آثار شعرای هم عصر نویسنده پرداخته است. مصحح محترم در باب امتیازات این کتاب به 13 مورد از قبیل جغرافیای تاریخی و شهری، یادکرد مناصب اداری و دولتی، مشاغل، نقد ادبی، موسیقی و اصطلاحات آن و... اشاره کرده و توضیحات مفیدی را داده است. این تذکره تشکیل شده است از یک مقدمه، پنج صف و یک خاتمه.
مقدمه ی آن در ذکر اشعار پادشاهان و پادشاه زادگان است.
نخستین شاعری که نصرآبادی از او نام می برد شاه عباس ماضی است. در تذکره ی هفت اقلیم امین احمد رازی و تذکره ی سامی سام میرزا صفوی اشاره ای به شاعری شاه عباس ماضی نشده است و دلیل آن روشن است، چراکه شاه عباس در سال 978 هجری به دنیا آمده و نگارش تحفه ی سامی قبل از تولد او به اتمام رسیده و در اتمام نگارش هفت اقلیم 24 ساله بوده است. نصرآبادی حدودا پس از 50 سال از درگذشت شاه عباس(وفات 1038) نام او را به عنوان شاعر در تذکره اش آورده است. در شعر عباس تخلص می کرده است. صاحب تذکره ی نصرآبادی از کرم و فصاحت و بلاغت او در نظم و نثر داد سخن داده است. باز می نویسد که شاه عباس اهل شوخی و طنز بوده است. تذکره های مختلف اشعار متفاوتی را از او نقل کرده اند. به طور کلی به نظر می رسد که اگر همه ی شعرهای  شاعری یک جا جمع شود امکان دارد که شعرهای بیشتری را از شاعران تذکره ها در دست داشته باشیم. در ذیل اشعاری را که صاحبان تذکره ها برای شاه عباس نوشته اند از نظر می گذرانیم. مجمع الفصحا کلی در باره ی پیروزی های شاه عباس حرف زده و در مورد شاعری اش گفته گاهی شعری می فرموده است. و دو بیت از او نقل کرده که در تذکره ی نصرآبادی همان شعر سه بیت است و واژه ی مطلب در مجمع الفصحا به مقصد تغییر یافته است.
از تذکره ی نصرآبادی:
کلبه ای را که من شدم بانی
مطلبم تکیه ی سگان علی ست
زین سبب فیض یافتم ز اله
که مرا مهر با علی ازلی ست
خانه ی دلگشا شدش تاریخ
چون که از کلب آستان علی ست
×
نه ز هر شمع و گلم چون بلبل و پروانه داغ
یک چراغم داغ دارد یک گلم در خون کشد
از کتاب سخنوران آذربایجان:
محبت آمد و زد حلقه بر دل و جانم
درش گشودم و شد تا به حشر مهمانم
نه هست هستم و نه نیستم نمی دانم
که من کیم، چه کسی کافرم، مسلمانم
اگر مسخر کفرم که بست زنارم
وگر متابع دینم کجاست ایمانم
از این که هر دو نیم بلکه عاشقم عاشق
محبت صنمی کرده نامسلمانم
اگرچه هیچم و از هیچ کمترم اما
یگانه گوهر دریای بحر امکانم
دو روز شد که دگر عاشقم به جان عاشق
به نوگلی که برد نقد دین و ایمانم
عجب که از الم عشق جان برد «عباس»
که درد بر سر درد است و نیست درمانم
×
ز غمت چنین که خوارم ز کسان کنار دارم
من و بی کسی و خواری به کسی چه کار دارم
مگذار بار دیگر به دلم ز سرگرانی
که به سینه کوه حسرت من بردبار دارم
مگشا زبان به پرسش بگذار تا بمیرم
که ز جور بی حد تو گله بی شمار دارم

دور اول شعرخوانی با جناب باقری آغاز شد و ایشان غزلی از صائب تبریزی را قرائت کردند.
آسودگی به کنج قناعت نشستن است
سیر بهشت در گره چشم بستن است
هشیاریی است عقل که مستی است چاره اش
بدمستیی است توبه که عذرش شکستن است
ماهی به شکر بحر سراپا زبان شده است
غافل که حد شکر، لب از شکر بستن است
طفلی است راه خانه خود کرده است گم
هر ناقصی که در صدد عیب جستن است
شوخی به این کمال نبوده است هیچ گاه
خال تو چون سپند درانداز جستن است
ما از شکست توبه محابا نمی کنیم
چون زلف، حسن توبه ما در شکستن است
کفاره شراب خوریهای بی حساب
هشیار در میانه مستان نشستن است
غافل مشو ز مرگ که در چشم اهل هوش
موی سفید، رشته به انگشت بستن است

درمان ما که سوخته ایم از فراق می
چون داغ لاله در دل ساغر نشستن است
بستن به گوشه دل عشاق، خویش را
دامان خود به شهپر جبریل بستن است
صائب به زیر چرخ فکندن بساط عیش
در رهگذار سیل، فراغت نشستن است


جناب توحید دلاور قوام غزلی از مهدی فرجی خواندند.
این مست های بی سر و پا را جواب کن
امشب شب من است مرا انتخاب کن
مهمان من تمامی این ها و پای من
قلیان و چای مشتریان را حساب کن

تمثال شاعرانه درویش را بکَن
عکس مرا به سینه دیوار قاب کن
هی قهوه چی ! ستاره به قلیان من بریز
جای زغال روشنش از آفتاب کن
انگورهای تازه عشقی که داشتم
در خمره های کهنه بخوابان شراب کن
از خون آهوان بده ظرفی که تشنه ام
ماهیچه فرشته برایم کباب کن
از نشئه خلسه ای بده ، از سُکر جرعه ای
افیون و می ببار ، بساز و خراب کن
دستم تهی است هرچه برایم گذاشتی
با خنده های مشتریانت حساب کن

استاد چاووش شعری فارسی در مدح مولا علی(ع) خواندند.
ای همایون زادگاهت خانه ی حق یا علی
نازنین پرورده ی کاشانه ی حق یا علی...
آقای اوچی چند بیت شعر فارسی خواندند.
عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد می گذرد وای به حال من و تو...
قرعه امروز به نام من و فردا دگری است

می خورد تیر اجل بر پروبال من و تو...
مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی
گیرم این کل جهان باشد از آن من و تو...
×
هر مرد شتربان اویس قرنی نیست
هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست...
هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست...
بر مرده دلان پند مده خویش میازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست...
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست...


 بنده نیز غزلی فارسی خواندم.
دیگر لب ام شکفته و خندان نمی شود
این شاعر تکیده غزلخوان نمی شود
دیگر برای خانه ی تاریک و تنگ من
حتا صدای شب پره مهمان نمی شود
من سال هاست مرده و از یاد رفته ام
شعرم دگر برای کسی نان نمی شود
هی وعده می دهم به خودم خوب می شود
اما چقدر وعده، به قرآن نمی شود
روز است پشت روز که چون برق می رود
این روزهای رفته که جبران نمی شود
چندی ست شعر نیز مرا ترک کرده است
در واژه هام صحبت طوفان نمی شود
من شاعری بریده ام از آب و رنگ ها
این گونه هیچ آینه ویران نمی شود
داش آکل ام که بین همه دختران شهر
حتا یکی چو سایه ی مرجان نمی شود
خشکیده دست های عطابخش آسمان
این ابر تیره قاصد باران نمی شود
کاظم نظری بقا
آقای جمشید جامعی یک متن عرفانی، اجتماعی قرائت کردند.
آقای دکتر نعمتی غزلی فارسی خواندند.
قند است یا کلام تو، آب حیات من
عمر من است یا که دهانت! نبات من
دانی که چیست مشکلم؟ آن لب که هست و نیست
وا کن دهان که حل بشود مشکلات من
چون سایه در مقابل خورشید نیمروز
در ظل گیسوان تو محو است ذات من
از عمر جز غمت چه غنیمت گرفته ام
این است از بساط فنا باقیات من
در کنج خانه حبس ابد می کشم هنوز
همبند من خیال تو و خاطرات من
شیخ از صلات و صوم خود این حظ نمی برد
ای یاد چشم های تو صوم و صلات من
گفتند عشق عین گناه است و باک نیست
یا رب قبول کن ز من این سیئات من
شهریار نعمتی


آقای علی لطفی(همایون) شعری ترکی خواندند.
هانسی آه دیر قوشولوب یئللره طوفان اله ییر
یئر گؤیون چارچوواسین سانکی دوتوب سیلکه له ییر
گؤره سن اوغلی اؤلن بیر آنا شیدالیغی دیر
آغی سیندان یارالی نی کیمی داغ داش مله ییر
غربتینده بوکولن بیر ایگیدین آه سسی دیر
تانری دان زولفون آچیبدیر قالان عؤمرون دیله ییر
یول گودن گؤزلره یاردان سؤز آچیب بلکه بیری
اوره یینده گونشین سون اومودی شؤوگه له ییر
دالغا تک گاه داشا گاه ساحیلیه چیرپیر اؤزونو
جانین اووجوندا دوتوب آغریلارین اؤوکه له ییر
انتظاردان یورولان عؤمرون آلیبدیر الینه
بیر ایلین یار ساچینین بیر گونونه ایلمه له ییر
آختاریر اولما تیکانلیقدان اورک پارچالارین
کؤهنه نیسگیل لرینین بوقچاسینا غم کله ییر
جناب استاد فریاد نیز شعری ترکی خواندند.
چاخیر اوزومه
کسگین بیر قیلینجام، دوشمه رم دیلدن
اؤز قینیم چکمه سه، پاخیر اوزومه
یاشیل بیر چمنم، پوزولماز حالیم
ایاغین قویماسا ناخیر اوزومه
×
دردیمدن درینم، سؤزومدن گیزلین
آلنیمدان آچیغام، اؤزومدن گیزلین
اوزوم آغ اولسادا، گؤزومدن گیزلین
کؤمور اللرینی، یاخیر اوزومه
×
منده یاخچی پیسی، قانیرام بلکه
حق اوسته ناحقی، دانیرام بلکه
آدام سیزلار کیمی، یانیرام بلکه
گونش یانا یانا، باخیر اوزومه

×
اوجامان بیر داغام، دؤیوش میدانی
اوخلارین اویناغی، جیرانین جانی
بولودون گؤز یاشی، قوشلارین قانی
گؤیدن تؤکولنده، آخیر اوزومه
×
قازانیم آشلی دیر، آشیمدا داشلی
الیم بارماق سیزدیر، اوزوگوم قاشلی
بیلمیرم کئفلی یم، یا هوشلی باشلی
اوزوم لر چیله ییر چاخیر اوزومه
×
آیدان آیا کؤچدوم، ایلدن ده ایله
اوتاندیم گئتمه دیم، نازلی یار گیله
گؤردوم گله بیلمیر، فریادیم دیله
شعری پرده دوتدوم، آخیر اوزومه
اسد نیکفال- فریاد
اردبیل28/2/95

در شروع دور دوم جناب نویدآذربایجانی داستانی واقعی را در ارتباط با حرف های جمشیدجامعی مثال آوردند.
جناب استاد سخنور شعر ترکی خواندند.
جسمینده بو جان، فرقت جانانه دؤزنمیر
هر درده دؤزه بیلسه ده هجرانه دؤزنمیر
شانه اولا اول مولره بارماقلاریم ای کاش
حسرت اوره گیم زلف پریشانه دوزنمیر
اود ایچره اورک قوش کیمی چیرپینتیا دوشموش
هجران غمینه عاشق دیوانه دؤزنمیر
ظلمین کؤکو یانسین کی جهالتله هاماش دیر
جاهل لرین اعمالینه فرزانه دؤزنمیر
چوخ سوزیله ای شمع! شبستان دا یانیرسان
گئندن باخالی شعله وه پروانه دؤزنمیر
عاشق می ایچیب عشق و محبت گؤزه سیندن
یوخ طاقتی ایللر بویو هجرانه دؤزنمیر
رحمانی نفسدن بارینان نفسی قیل ادراک
غیرت چکیبن فتنۀ شیطانه دؤزنمیر
جانیله جگر بیربیرینه باغلی دیر ای دل!
جان آیریلا دل آتش سوزانه دؤزنمیر
بسمل سایاغی آل قانا مینلرجه بلشمیش
انسان بو گوناهسیز تؤکولن قانه دؤزنمیر
کاش آیریلیق آولمایدی یاشاییشدا سخنور
عاشیق اوره گی بو آجی دورانه دؤزنمیر
اسکندر نجفی سوها- سخنور
جناب استاد بیوک جامعی شعری فارسی از شاعری به نام مظهر خواندند که احتمال می رود شاعری اردبیلی باشد. این شعر در مجموعه ای دست نویس به خط حاج شیخ کریم مؤذن زاده ی اردبیلی موجود می باشد.
تا چند در شکنجه ی هجران گذاریم
ای آفت قرار ببین بی قراریم...
آقای باغبانی غزلی از صائب تبریزی خواندند.
هوا چکیده نورست در شب مهتاب
ستاره خنده حورست در شب مهتاب
سپهر جام بلوری است پر می روشن
زمین قلمرو نورست در شب مهتاب
صراحی می گلرنگ، سرو سیمینی است
پیاله غبغب حورست در شب مهتاب
زمین ز خنده لبریز مه، نمکدانی است
زمانه بر سر شورست در شب مهتاب
رسان به دامن صحرای بیخودی خود را
که خانه دیده مورست در شب مهتاب
می شبانه کز او روز عقل شد تاریک
تمام نور حضورست در شب مهتاب
ز خویش پاک برون آ که مغز خشک زمین
تر از شراب طهورست در شب مهتاب
به غیر باده روشن، نظر به هر چه کنی
غبار چشم شعورست در شب مهتاب
براق راهروان است روشنایی راه
سفر ز خویش ضرورست در شب مهتاب
به هر طرف که نظر باز می کنم صائب
تجلیات ظهورست در شب مهتاب
استاد یحیوی(ائلچی) غزلی ترکی خواندند.


دمیرچی
هیسلندی قالخیزیب چکیجی چالدی سیندانا
جینگیلتی سالدی آل دمیرین روحی، مین یانا
بیردن باغیردی: قیما اؤزون، موم تکین یاییل
دؤندررم ایندی باغرووی بیر کیفسیمیش قانا
کول کوسلی بیر بوداق کیمی آلنیندا تئللری
سانکی مامیر، ساچین اوزادیب ساخسی گولدانا
یورغون بدنله، قان تر ایچینده چالیشماسی
باغرین سیخاندا هر زادا ایستیر آجیقلانا
تؤکسم سنین- کؤمور توزی تک- کؤهنه پاسلارین
البت گلر گونش قانی کؤنلونده جولانا
سندن گرکدی آغزی ایتی بیر اوراق یاپیم
تا شؤوگه سالسین ایش چاغی کؤوشنله، اورمانا
سندن دوزلده رم ایتی بیر بالتا گوپسه نر
خلقین یولون کسن قاپی لاردا کلید دانا
دیلدن دوشوب، چکیج یئره دوشجک، نفس دریب
قولدا شیشن دامارلاری اوودی یاواشجانا
کوستارلیق اولگوسی، کوره ن آت تک، چؤکوب یئره
توکلر آشیب- خزل کیمی- بوینوندا یان یانا
کیپریک لری اوتوک، قیریشیب اوردی، دیش دوشوک
گؤزلر شافاقلی دان کیمی، باتمیش قیزیل قانا
تاپداندی، رنگی قاچدی، قارالدی قیزان دمیر
قویدی ماشیلا تزدن اوجاقلیقدا اودلانا
باسدی کوروک، کؤمور کؤزه ریب، اود دوتوب کوره
توسدی بولود کیمین قانادین سردی میدانا
گؤن دؤشلوگونده کؤهنه یانیقلار چالیر گؤزه
ایش باشلیاندا اوخشاری وار هیسلی قافلانا
عباسعلی یحیوی«ائلچی»
12/اردیبهشت/1363
مامیر: خزه
کوستارلیق: صنعتگرلیک
دکتر وهابزاده شعر ذیل را قرائت کردند.
زندگی بافتن یک قالیست
نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده
تو در این بین فقط می بافی
نقشه را خوب ببین
نکند آخر کار
قالی زندگی ات را نخرند !
استاد شاهی ابتدا غزلی خواندند به مطلع:
ای که زدی سکه به نام سراب
کاش بدانی که چه دادی به آب
سپس غزل دیگری خواندند که در ذیل مشاهده می کنید.
تا خدا برده ایم خرما را
طینت است این دو بیعتی ما را
نتوان سیب خورد بی دندان
ما ولی خورده ایم دنیا را
آن که دیروز قطره بود، امروز
می کشد بر صلیب دریا را
ترسم از اختران کند خالی
خلقِ وارونه، چرخ مینا را
راهیان بهشت را افزود
آن که تحریف کرد الفبا را
بوی گل کار خویش خواهد کرد
پرده ها گر کشند صحرا را
تا به کی شاهیا ز یکرنگی
با خود اعدا کنی احبا را
مردها بین که بهر مشتی مال
گاه دارا شوند گه سار
شاهی اردبیلی
جلسه ساعت 50/12 شب به اتمام رسید.
از جناب استاد داود کیانی که مثل همیشه زحمت تنظیم و جاگذاری مطالب و تصاویر در وبلاگ را می کشند صمیمانه قدردانی می کنم.
22/4/96
کاظم نظری بقا

گزارش مورخ 6/4/96 انجمن ادبی حافظ اردبیل

جلسه دیشب در بنده منزل بود. تعدادی از اعضا به جهت مسافرت و روزهای عید حضور نداشتند. جلسه با اندکی تأخیر با تفأل به دیوان حافظ آغاز شد. جناب استاد شاهی تفأل کردند و جناب سخنور غزل حافظ را قرائت نمودند.
آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم
خاک می‌بوسم و عذر قدمش می‌خواهم
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا
بنده معتقد و چاکر دولتخواهم
بسته‌ام در خم گیسوی تو امید دراز
آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم
ذره خاکم و در کوی توام جای خوش است
ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم
پیر میخانه سحر جام جهان بینم داد
و اندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم
صوفی صومعه عالم قدسم لیکن
حالیا دیر مغان است حوالتگاهم
با من راه نشین خیز و سوی میکده آی
تا در آن حلقه ببینی که چه صاحب جاهم
مست بگذشتی و از حافظت اندیشه نبود
آه اگر دامن حسن تو بگیرد آهم
خوشم آمد که سحر خسرو خاور می‌گفت
با همه پادشهی بنده تورانشاهم


ابیاتی از این شعر را استاد شاهی از منظر عرفانی تفسیر نمودند و دوستان دیگر نیز در بحث وارد شدند. سپس نوبت به اجرای ویژه برنامه رسید که بنده قسمت چهارم بازخوانی تذکره های شعرا و شاعران اردبیل را خواندم که بخش هایی از آن در این جا ارائه می شود.
بازخوانی تذکره های شعرا و شاعران اردبیل
(قسمت چهارم)
...در صحیفه ی دوم تذکره ی سام میرزا که مختص علماست تنها از مولانا حسین اردبیلی نام برده شده است. سام میرزا مقام علمی او را ستوده و با عناوین عالم کامل، نکته دان فاضل، معلم ثانی و قدوه ی ارباب نجات از او یاد می کند.
در صحیفه ی سوم که اختصاص به ذکر وزرا و سایر ارباب قلم دارد، نام شاعر اردبیلی به چشم نمی خورد.
در صحیفه ی چهارم که مختص حضرات واجب التعظیم است نام شاعری خلخالی دیده می شود. اسم این شاعر شیخ احمد است. سام میرزا می گوید اصلش از خلخال است اما در قزوین متولد شده است. سام میرزا فضایل بسیار او را متذکر می شود. نکته ای که در تذکره جالب توجه می نماید آن است که قبل از نام شیخ احمد از شاعری به نام شیخ جمال الدین(ص۱۱۷) صحبت می کند و می گوید که او از خلخال عراق است و یقینی تخلص می کند و بلافاصله از شیخ احمد حرف می زند و می گوید از خلخال است. منظور سام میرزا از عراق همان عراق عجم است چون در باره ی شاعر نرگسی هم نوشته است که از ابهر عراق است. عراق عجم به نام ناحیه ی جبال نیز شناخته می شده است. سعید نفیسی جبال را میان بغداد، فارس، کرمان، آذربایجان، خوزستان و طبرستان می دانند.(ویکی پدیا، مدخل عراق عجم). معمولا آذربایجان را در محدوده ی عراق عجم ذکر نکرده اند.
صحیفه ی پنجم که قطورترین و طولانی ترین بخش تحفه ی سامی است شامل دو مطلع است. مطلع اول آن در ذکر شاعران مقرر و فصحای بلاغت گستر است و در آن شاعر اردبیلی مشاهده نشد.
در مطلع دوم که عنوان آن در ذکر سایر شعراست از دو شاعر اردبیلی سخن گفته است. اول از محنتی اردبیلی که در باره ی او فقط این جمله را نوشته است. از شاعری همین گدایی یاد گرفته یا یافته. در پاورقی نیز اشاره شده است که از شعرای نامشهور است. این بیت را از او نقل کرده است.
آه گرم از دل دمادم می کشم
آه اگر در خانه افتد آتشم
باز در پاورقی نوشته اند مولانا محنتی. بنابراین اگر محنتی مولانا بوده می بایست آدم باسواد و عالمی بوده باشد.


شاعر دیگر وفایی اردبیلی است. سام میرزا او را از نوآمدگان دنیای شعر و شاعری معرفی می کند.«از شعرایی است که نو پیدا شده.». بیتی که از او نقل شده در مصراع اول کاستی دارد. ممکن است اشتباه تایپی باشد و یا این که مصحح اشتباه کرده است. و یا در اصل به همین شکل بوده.
فدای سرو قدت جان من و جوانی من
مباد بی تو دمی عمر و زندگانی من
در مصراع اول اگر به جای واو از ویرگول استفاده شود کاستی وزن برطرف خواهد شد.
فدای سرو قدت جان من، جوانی من
در صحیفه ی ششم نیز که در ذکر ترکان و شعرای امرای ایشان است شاعر اردبیلی دیده نشد.
در صحیفه ی هفتم که در ذکر طرفه گویان مقبول الکلام است اغلب از شاعران هزال سخن رفته است. در این فصل از شاعران اردبیل به ترزیقی اردبیلی اشاره شده است. سام میرزا نوشته است: در شماخی به دلالی اوقات می گذراند و شعرهای بی مزه می گوید و این بیت را از او آورده است
روم در پشته ی کوهی چو اشتر خار می بینم
ز شادی بشکفم چون گل که در گلزار می بینم
در پاورقی به جای بی مزه، بامزه و بی مزه بد از دو نسخه بدل دیگر استفاده شده است.
با این که نام شاعر در این تصحیح ترزیقی نوشته شده، در کتب دیگر از جمله نقیضه و نقیضه سازان مهدی اخوان ثالث تزریقی گفته شده است و تزریق نوعی از شعر بی معنی بوده که ابداع آن را به تزریقی اردبیلی نسبت داده اند.
بخش پایانی تذکره، خاتمه یا ذیل نام دارد که در آن سام میرزا از اشعار خود نقل کرده است. پنج تک بیتی، یک رباعی و یک قصیده ی بهارانه ی 29 بیتی. شاعر غیر از این موارد، در جای جای کتاب نیز از اشعار خود آورده است.(مقدمه ی مصحح).
شعر سام میرزا در مقایسه با شاعران دیگر اردبیلی از استحکام بیشتری برخوردار است و در بیت 22 از قصیده اش تخلص سامی را به کار برده است.
اگرچه گشت مطول سخن بیا سامی
ز شعر، حالی این بیت حسبِ حال بیار
و این رباعی از سام میرزا
خون در جگرم ز لعل جان پرور توست
تنگی دلم ز حقه ی گوهر توست
هر تار ز کاکلت جدا فتنه گری ست
حاصل که تمام فتنه ها در سر توست
سام میرزای صفوی در تذکره ی تحفه ی سامی با قید نام و اشعار خودش در انتهای کتاب مجموعا از هشت شاعر اردبیلی و دو شاعر خلخالی نام برده است. شاعرانی که نامشان رفت عبارت بودند از: شاه اسماعیل خطایی، بهرام میرزا، سلطان محمد میرزا، مولانا حسین اردبیلی، محنتی اردبیلی، وفایی اردبیلی، ترزیقی اردبیلی و سام میرزا صفوی. و شاعران خلخالی یکی شیخ احمد که در تذکره ی هفت اقلیم از او با نام شیخ احمد فنایی یاد شده و دیگری شیخ جمال الدین یا یقینی خلخالی. در سخنوران آذربایجان تألیف عزیز دولت آبادی هم با مدخل یقینی خلخالی ذکر شده است...  


شروع شعرخوانی با جناب حاج باقری بود که ایشان در ابتدا گزارشی از مباحث فرهنگی روز گفته و در ادامه دو بیت از حسین جنتی خواندند.
مگر مسیح و محمد چه گُل زدند سرش را؟
 که رو کُنَد به جهان، باز برگه‌ی دگرش را!
چو دید گوشِ بشر احترامِ وحی ندارد
به نامِ ختمِ رُسُل بست و گِل گرفت درش را ...


جناب باغبانی مطلبی نگفتند و بنده چهار رباعی و یک غزل فارسی خواندم که غزل را ذیلا ارائه می نمایم.
نیست بر صفحه ی آشفته ی دل جز ریش ام
قدر یک کلبه ی افسرده پر از تشویش ام
ظاهرا خانه ی ما لانه ی زنبوران است
هر که از راه درآمد علنی زد نیش ام
دیرسالی ست که این بوم به غارت رفته ست
همه دانند در این زاویه من درویش ام
سال ها تجربه ی زیسته اندوخته ام
تربیت یافته ی وقت عزیز خویش ام
گاوسان بر رمه ها صد سده فرمان دادند
فکر کردند که من نیز خدایا میش ام
هیچ در چنته ندارم به یقین می دانند
باز با این همه کمبود از آنان بیش ام
من به سبزینه گی پنجره ایمان دارم
نیست جز سادگی آینه گی در کیش ام
6/4/96
جناب اوچی غزلی ترکی از میرزا علی اکبر صابر خواندند.
ای دل، آماندی، سیررینی بیگانه بیلمه سین !
آهسته زلف یاریده یات، شانه بیلمه سین !
دوشدون خیال دانۀ خال اشتیاقینه،
ای مرغ رفع، تیزپر اول، دانه بیلمه سین !
ای یار، جان فدای قدوم مبارکین،
آهسته قیل خرام کی، همخانه بیلمه سین !
غیرت هلاک ائده ر منی، آچما جمالینی،
گؤسترمه شمعه رویینی، پروانه بیلمه سین !
بیر لحظه بزم یارده دلشادم، ای کؤنول،
آرام دوت، بو مطلبی بیگانه بیلمه سین !
ای آه سرد، اورما نفس زلف یاره سن،
بیر دم قرار دوت، دل دیوانه بیلمه سین !
زاهید ائدیرسه عشقده تکفیر صابری،
ظاهیر گؤزیله کعبه نی بتخانه بیلمه سین !


آقای توحید دلاور قوام غزلی ترکی از مرحوم عاصم اردبیلی خواندند و قبل از قرائت شعر توضیحاتی در باره بزرگداشت دکتر یوسف معماری که در ابتدای شهریور ماه برگزار خواهد شد داده و برای یادنامه اظهار داشتند کسانی که مطلبی دارند جهت چاپ ارائه نمایند.


 
جناب دکتر شهریار نعمتی هم غزلی فارسی قرائت کردند.
ای عشق ای جهنم ای درد استخوان سوز
ای نام دیگر مرگ وی آفت جهان سوز
ای آتش نهانی وی آب زندگانی
ای زهر زعفرانی وی جان نواز جان سوز
ای گنج و رنج با هم عیش و شکنج با هم
تیغ و ترنج با هم ای راحت روان سوز
نام نو چیست تقدیر!؟ خون خورده از تو تدبیر
ای لقمه ی گلوگیر وی باده ی دهان سوز
ای گوهر نسفته در سرِ سر نهفته
وز تو سخن نگفته جز غیرت زبان سوز
از ماه تا به ماهی از تو به دادخواهی
ای کیفر الهی ای برق خانمان سوز
ای آذرخش جانکاه در من گرفته ناگاه
ای شعله ی فزون خواه ای شمع کهکشان سوز
گاهی به نازنینی ت گاهی به شرمگینی ت
زیبایی زمینی ت چیزی ست آسمان سوز
باز آ کز اشتیاقت بر باد رفته طاقت
می سوزم از فراقت ای آتش توان سوز
آن سوی عقل و دینی برهان العاشقینی
ای حجت یقینی وی رؤیت گمان سوز
عاری ز کید و زرقیم بیرون ز غرب و شرقیم
هیچیم و در تو غرقیم ای قلزم کران سوز
بیرون ز شادی و غم با تو خوشیم و خرم
ای عشق ای جهنم ای درد استخوان سوز
شهریار نعمتی


جناب استاد فریاد غزلی فارسی خواندند.
عشق شیرین است اما طعم دنیا بیشتر
روی خوش زیباست اما روی زیبا بیشتر...
جناب استاد چاووش شعری فارسی خواندند.
باز پرپر پیرهن ها بر فراز دارهاست
باز فریاد چکاوک ها ز نیش خارهاست...


نیمه اول شعرخوانی در این جا تمام شد و در این میان کتاب استاد عباسعلی یحیوی با عنوان «در حجم منحنی های هندسی فضا» که شامل شعرک ها و هایکوهای ایرانی اوست و تازه از چاپ بیرون آمده است بین اعضای انجمن پخش شد. بعد از دقایقی نیمه دوم شعرخوانی آغاز گردید.
دکتر وهابزاده شعری از یک شاعر دیگر قرائت کردند.


آقای استاد سخنور غزلی فارسی ارائه دادند.
ای بخت خفتی آن قدر سنگین به هر شام و پگاه
نقد حیاتم شد ز کف، شد روزگار من سیاه
ای چرخ با بختم تو هم کردی هماهنگی مدام
از این مرامت وای وای از این جفایت آه آه
ای دهر هر دم با تو من راز درون کردم عیان
آخر ندانم از چه رو سویم نکردی یک نگاه
ای عمر ضایع گشتی و طرفی نبستی زین جهان
در پیچ و تاب زندگی گشتی ز رنج و غم تباه
ای آه بس افکندمت چون تیر سوی آسمان
رحمی نفرمود اختران مهری نشد از مهر و ماه
ای عشق از سوی تو هم نوری نتابید ای دریغ
آخر نوازش کی کند حال گدا را پادشاه
در این جهان چون قفس راحت نبودم یک نفس
یا رب توام فریاد رس من بی پناهم بی پناه
هر دم سخنور شد فگار از جور و قهر روزگار
نفرین کنم این خاک را افلاک را گیرم گواه
2/2/1380 – اردبیل
جناب استاد یحیوی دو غزل ترکی خواندند
من- سن
من تلاطم لری یاددان چیخادان بیر دالغا
سن فلک لر دنیزین ییرقالادان بیر دریا
من یوموق بیر گئجه باغریندا پوزولموش بیر مؤهر
سن گئنیش گؤی لرین آلنیندا یاشیل بیر امضا
من توتوق بیر گئجه باغریندا سارالمیش بیر شعر
سن سمالار کتابین شرح ائلیه ن بیر معنا
من اوچوق بیر گئجه باغریندا سیخیلمیش بیر قلب
سن اورک لر قوجاغین فتح ائلیه ن بیر سئودا
من یوموخ بیر گئجه باغریندا بوغولموش بیر سس
سن بوتون دارلیغین اوغروندا جوشان بیر غوغا
من جوموق بیر گئجه باغریندا سؤنوک بیر قندیل
سنی گؤرمک من اوچون بیر ابدی استدعا
کاش حضورونده کی سون گون ییغیلار کون و مکان
ائلچی باشیندا یاشیل چترینی آچسین طوبا
24/ بهمن/87

چاغیرین صوبحی
یئنه غیظ ایله اکیر ذهنیمه عصیان گئجه لر
بو سبب دن دی اسیر روحومه توفان گئجه لر
سئچه بیلمیر گوموش اولدوزلاری ظلمتده گؤزوم
هانسی باتلاقدا یاتیب مهریله کیوان گئجه لر
ظلمتین بایداسی اودسوز جوشاراق توستوله ییر
بویانیب ذهنی بوغان نیسگیله هر یان گئجه لر
اؤلومون پنجه لرینده سؤکولن مئییت تک
دیدیلن کؤنلوم اولوب غمله پریشان گئجه لر
یوخ هارای هر نه قدر های سالیرام سس قاییدیر
اؤزومه ناله م ائدیر دردیمی اعلان گئجه لر
ائله سس سیزلیک آچیب عالمه ماتم چادیرین
کی پریشانلیق اولوب کؤنلومه مهمان گئجه لر
قولاغیم سس ده دی آیا گؤره سن کیمدی اویاق
کیمدی من تک ایلیشیب درده چکیر جان گئجه لر
نه بیر آواره شبح، غم کوچه سیندن ساووشور
نه ده فریاده گلیر غملی بیر اینسان گئجه لر
باخیرام هر یانا بایقوشلارین آوازی گلیر
سونالار هاردادی وئرمیر نیه جولان گئجه لر
چاغیرین صوبحی آییلسین شافاغین پنجره سی
یوخسا باغریم اولاجاق دردیله شان شان گئجه لر
هاردا آزمیش گونشین عشوه ساتان قافله سی
کی بوکوب روحومو مین پرده یه هجران گئجه لر
ائله سنسیزله میشم منلیگیمین رنگی سولوب
بوندان آرتیق منی گل ائیله مه نالان گئجه لر
گل محبت ایپگین سر بو اوره ک یاره سینه
کی اولوب لاله کیمین قانیله الوان گئجه لر
پاسلی زنجیرلری دیددیک، یئنه گل ال بیر اولاق
بیزی تا ائیله مه سین بی سر و سامان گئجه لر
بیر سینیق نئی کیمی، تک من ده ییلم ضجه چکن
عشق ایچنلرده ائدیر ناله و افغان گئجه لر
ائلچی افلاکدن آچ عالم لاهوته قاناد
روحون اولسون ازلی عشقه غزلخوان گئجه لر
عباسعلی یحیوی«ائلچی»
5/آذر/73 – اردبیل
حسن ختام برنامه را استاد شاهی اجرا کردند. ایشان دو غزل فارسی خواندند.
شهر سرد و ده عبوس است ای رفیق
روز گرم و شب مجوس است ای رفیق...

غزل بعدی
عرفان چشم و فلسفه ی زلف یار ما
گویند از تباهی دین و دیار ما
از طره دل رمید و به ابرو دچار گشت
محراب شد متمم زجر و فشار ما
آن کو گره به رشته زدن را بلد نبود
دیدی چه ماهرانه گره زد به کار ما
کردی ز بس گلایه ز نیلوفر ای درخت
زنجیر رست از قدم نوبهار ما
خون ها فنا شوند چو دستی تکان دهند
یا رب چه کارها کند این رعشه دار ما
گفتی ز مرده بانگ نمی خیزد ای حکیم
باطل نمود علم شما را شعار ما
صحرای محشر است و بهشت است و دوزخ است
پهلوی ما طبیعت ما روزگار ما
گفتم که شاهی تو منم ای امیر گفت
کارآزموده ای تو نیایی به کار ما
شاهی اردبیلی
جلسه انجمن ساعت 30/12 به اتمام رسید. از جناب استاد کیانی که همواره زحمت نظم و نسق وبلاگ انجمن را می کشند سپاسگزارم.
7/4/96
کاظم نظری بقا

گزارش جلسه ی مورخ  96/9/3 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

جلسه در منزل جناب کیومرث اوچی منعقد بود. به دلیل مصادف بودن با ماه مبارک رمضان جناب اوچی دعوتی برای افطار نیز داشتند. جناب آقای شفیع شفیعی مدیرکل امور اجتماعی استانداری مهمان جلسه بودند و جناب استاد دلداه که به جلسه تشریف آورده بودند به جهت نامساعد شدن حالشان انجمن را ترک کردند. جلسه با سخنان استاد شاهی آغاز شد و در ادامه جناب استاد سخنور تفألی به دیوان حافظ زدند و این غزل را خواندند.

دل می‌رود ز دستم صاحبدلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز

باشد که بازبینم دیدار آشنا را

ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون

نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل

هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا

ای صاحب کرامت شکرانه سلامت

روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند

گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند

اشهی لنا و احلی من قبله العذارا

هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی

کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد

دلبر که در کف او موم است سنگ خارا

آیینه ی سکندر جام می است بنگر

تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

ترکان پارسی گو بخشندگان عمرند

ساقی بده بشارت پیران پارسا را

حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود

ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را

 

در حاشیه ی این غزل مباحث گوناگونی شکل گرفت و برخی از اعضا مطالبی را بیان داشتند. در ادامه استاد شاهی مبحث مبسوطی را در خصوص جایگاه شیطان از دیگاه عرفان ایرانی اسلامی از زبان عرفا و منابع عرفانی ارائه نمودند.

ویژه برنامه بنده اختصاص داشت به بررسی هایکوهای ایرانی استاد ائلچی که در مجلس آن را خواندم که قسمت کوتاهی از آن را در این جا نقل می کنم.

...

کوه در برابرم شانه می تکاند

دفترچه ی یادداشتم

چکّه بار-ان می شود

شانه تکانی کوه در برابر شاعر که با یاری زبان گرایی، مصراع پایانی را چندمعنایی می کند. یک بار دفترچه یادداشت چکه باران می شود و بار دیگر دفترچه یادداشت چکه بارِ آن یعنی کوه. طبیعت با عناصر سازنده اش به سراغ دفترچه ی یادداشت شاعر آمده است و یادداشت های او را، در واقع باید گفت طبیعی ترین سروده هایش را به باران آغشته است. یعنی این که شعر سرشار از انرژی پایان ناپذیر طبیعت شده است. یعنی این که شاعر با شعرهایش به طبیعت پیوند خورده است. شعر به سرچشمه ی بی نهایت هستی نقب زده است. این هایکو ایرانی است چرا که روح ایرانی و تصاویر متناسب با ذهنیت شاعر ایرانی در آن نقش آفرینی می کند. کلماتی که آشنای روح و روان و ذهن شاعرانه ی ایرانی است. هرچند که روح هایکوهای ژاپنی در شکل گیری هایکو در سراسر جهان و در تمام زبان های زنده ی دنیا بی تأثیر نیستند. و این گونه است که یک قالب کوتاه اما اصیل و بومی می تواند نفوذ خود را به سرتاسر دنیا گسترش دهد.

دیوار

همچنان خبردار ایستاده است

با سلام آجرهای سفالی

علاوه بر طبیعت، شاعر مضامین دیگری را نیز به کلماتش پیوند می زند که آن نیز با تصویرپردازی های شاعرانه همراه است. این شعرک ها گاه از نوعی وزن عروضی تبعیت می کنند و گاهی فاقد وزن های عروضی اند و هارمونی ویژه ای دارند که متناسب است با فضای معنوی و درونی شعر. مثل همین شعری که در بالا آمده است. دیوار و آجر و سفال مواد خام این شعر را تشکیل می دهند، اما آن چه که از ترکیب این عناصر خام بیرون تراویده تصویر و معنای پخته ای است که زندگی را به انسان هدیه می کند. دیوار و آجر و سفال بی جان که در طول شعر جان می گیرند و حیاتی سرخوشانه را به آدم های اطراف بخش می کنند. دیوار خبردار ایستاده و منتظر شنیدن است که این خبر از درون خود او به گوشش می رسد. در این جا می توان به ذهنیت فراگیر شاعر پی برد. معنای بزرگی که در عرفان ایرانی با عنوان ارجاع به خود و یا مراجعه به درون از آن یاد می شود...

 کتاب شعر هایکوهای ایرانی استاد با نام «در حجم منحنی های هندسی فضا» در آینده ی نزدیک منتشر خواهد شد.

 آقای اوچی میزبان جلسه صرفا برای حاضرین جلسه خیر مقدم گفتند و اولین شاعر استاد چاووش بود که قصیده ای در مورد مرحوم حاج انور اردبیلی خواندند.

ساقیا باده گتیر مجلسه مینا دولوسی

اولا سیما کیمی پیمانه تجلا دولوسی

جناب شفیعی مهمان ویژه انجمن مطالبی را در خصوص انجمن حافظ و ارتباط دادن آن با جوانان بیان کردند.

 

جناب استاد فریاد غزلی فارسی خواندند و جناب استاد کیانی مطلبی ارائه ندادند. آقای نوید از مرحوم استاد خامه یار شعری خواندند

قلبیمی تسخیر ائدیب بیر ماه سیما دوغروسی

اولموشام دیوانه سر مجنون شیدا دوغروسی

چون این شعر را قبلا در گزارش های انجمن نوشته ام نیازی به تکرار دوباره آن ندیدم

شایان ذکر است که به جهت ضیق وقت بسیاری از اعضای ادیب از ارائه ی مطلب صرف نظر کردند. استاد جامعی مطلبی نگفتند و جناب دکتر وهاب زاده یک شعر پارودی در تعقیب شعر حافظ خواندند.

شعردرمانی حافظانه

سیگار خصم جان است سیگاریان خدا را

یک لحظه گوش دارید این پند جانفزا را

از عارفی شنیدم اسرار تندرستی

دوری ز دود و دودی با دشمنان مدارا

قلب و عروق و شش ها یاران باوفایند

کشتن روا نباشد یاران با وفا را

هر کس قدم گذارد در راه روشن طب

باید ز خود براند این دشمن بقا را

هر نوع آن که دیدی در زیر پا بکن له

تیر و زر و وینیستون، ماربله و هما را

فرمود خواجه حافظ ترکش چو کیمیایی است

کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را

استاد شاهی غزلی فارسی خواندند.

صنعت و سحر و سیاست همه در بازارند

وای بر حال کسانی که متاعی دارند...

دور دوم شعرخوانی با جناب لطفی آغاز شد و ایشان یک شعر ترکی خواندند.

آجی گونلرین بیر شیرین رویاسی

کؤنوللر باغلادی تئلینه کؤچدو

له له ین غم یوردون حسرت داغیتدی

میندی سازاقلارین بئلینه کؤچدو

 

گلیب گئدر ایمیش دئمک ایللر تک

کؤزو یاندی کولو قالدی دیللر تک

ایزین آختارسادا گؤزلر یئللر تک

اوتون یاخدی ائلین دیلینه کؤچدو

 

گئجه سی بایاتی گوندوزو آغی

اریتدی جالادی باشلارا یاغی

کؤرلتدی آغلاتدی سوسوز یاناغی

باتدی گؤزلرین سئلینه کؤچدو

 

سرحدلری آشدی اوجا باخیشی

گؤیلری بزه دی یاشیل ناخیشی

اولدوزلارا بنزر سس سیز آخیشی

کؤچری قوش اولدو ائلینه کؤچدو

 

گیزلین گئتدی گؤیلر چنه دولمادی

یولوندا سوودلر ساچین یولمادی

غریب لیگی غریب کیمین اولمادی

تاریخین آیینا ایلینه کؤچدو

 

گونش سیخیلدیغی کؤلگه سین گزیر

اوردوسو داغیلان اؤلکه سین گزیر

آیریلدیغی ائلین بؤلگه سین گزیر

قاراباغ بمینه زیلینه کؤچدو

علی لطفی(همایون)- 9/3/96

آقای باغبانی و آقای باقری مطلبی نگفتند.

جناب دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.

فرجام من تویی و شروع تو دیدنی ست

ای آخرین ستاره طلوع تو دیدنی ست

قلب تو با اصول زمینی نمی تپد

در آسمان اصول و فروع تو دیدنی ست

یک شعر در کتاب قنوتت نوشته اند

شعری که در سجود و رکوع تو دیدنی ست

زیبای من خدای تو در اشک و آه توست

در گریه ی شبانه خضوع تو دیدنی ست

وقتی فرشته های خدا بال می کشند

روی سرت عروج و خشوع تو دیدنی ست

صبح و صدا و زندگی و عشق سهم توست

خورشید من سلام طلوع تو دیدنی ست

این چله نیز می گذرد مثل چلچله

بانوی نوبهار شروع تو دیدنی ست

شهریار نعمتی

من نیز یک غزل فارسی خواندم.

از آن روزی که مُرد آزادی و آزادگی گم شد

مرام مَردی از پای اوفتاد، افتادگی گم شد

کسی را پای رفتن تا فراسوها نمی بینم

چه پیش آمد، کجا پس این همه استادگی گم شد؟

دوباره جاده های عاشقی در مِه فرو غلتید

دوباره در غبار کوچه هامان سادگی گم شد

رسوم عشق بازی ها ! عجب پیچیده شد امروز

چه زود از دل رموز ساده ی دلدادگی گم شد

میان این هیاهوها و هاهاها و هوهوها

برای فکر کردن فرصت آمادگی گم شد

شغالانْ شب، میان شعرهامان لانه ها کردند

از آن روزی که از ما نقش انسان زادگی گم شد

در این غوغای بی شرمان و بی دردان و بی دینان

چه سهل و ساده مُرد آزادی و آزادگی گم شد

9/1/96

کاظم نظری بقا

آقای توحید دلاور قوام غزلی ترکی از مرحوم استاد عاصم خواندند.

آقای جمشید جامعی مطلبی نگفتند و استاد سخنور شعری ترکی خواندند.

بنده ی شرمسارووم گئجه لر

دمبدم بیقرارووم گئجه لر

سنه لایق عبادتیم یوخدور

شامل آه و زارووم گئجه لر

حیاتیم باغلیدور گؤزل لیگووه

شانه ی زلف تارووم گئجه لر

چؤل به چؤل والهم قرانلوقدا

عاشق جان نثارووم گئجه لر

بوسبوتون وارلیغیم منیم سن سن

من سنون دلفگارووم گئجه لر

قدرتونده چدارلانیب ایاغیم

ذاکر پایدارووم گئجه لر

مست و مدهوش گوندوز اولسام دا

یاتمارام،هوشیارووم گئجه لر

خلوتین کامیاب ائدیب دی منی

نازنین، رازدارووم گئجه لر

اردبیل ده کمین سخنورینم

شاعر ریزه خوارووم گئجه لر

اسکندر نجفی سوها(سخنور)

و در پایان جناب استاد یحیوی غزلی ترکی خواندند.

اؤلوشکه ییبدی زامان جرجرینده جانلاریمیز

دوروبدی یئللرین اوستونده نردبانلاریمیز

بوجورکی اللریمیزدن سوزوز تاماه سوزومی

زواله توش اولاجاق سون کی امتحان لاریمیز

باتیبدی غفلته داش مثلی ناتوان قوجالار

هوس دالینجا گزیر حرصیلن جاوانلاریمیز

فضیلت اهلی بوجاقلاردا کؤلگه تک سیخیلیب

درایت اهلی اولوب قانمایان قابانلاریمیز

حقیقتین چکیلیب پرده کؤهنه آیناسینا

شعوره حاکم اولوب وهمیلن گومانلاریمیز

حیاتیمیز ایلیشیب فقره چاره سیزلیکدن

قالین پاخیردا یامان قویلانیب قازانلاریمیز

عجیبه دارما داغینلیقدا پیرتلاشیب ایشلر

سئچیلمه ییر داها هئچ یاخشی دان یامانلاریمیز

قابانلار اکدیگیمیز کؤوشنین دنین دارتیب

آخیردا قسمت اولوب یئللره سامانلاریمیز

نه قونشونون خبر آلدیق حالین نه بیر فقیرین

اوخو، نثار ائله دی دوستلارا کامانلاریمیز

کئچیرتدیک عؤمری گولوفدن کئچن بیر ایت سایاغی

قاووخ کیمین پوچا چیخدی بوتون زامانلاریمیز

یالان ناغیللاری تکراره چکمیشیک بیلیریک

حماسه دن قاوولوب ائلچی! پهلوانلاریمیز

عباسعلی یحیوی«ائلچی»

از جناب استاد کیانی که زحمت انتشار و جاگذاری عکس ها و برخی از اشعار را همواره می کشند ممنون و سپاسگزارم.

کاظم نظری بقا

96/3/11

 

 

 

 

 

11/3/96

گزارش جلسه ی مورخ   96/2/26 انجمن ادبی حافظ اردبیل



جلسه ی دیشب انجمن در منزل استاد عیاسعلی یحیوی«ائلچی» منعقد بود. در این جلسه آقایان بیوک جامعی، جمشید جامعی، داود کیانی، کیومرث اوچی و رحیم باغبانی حضور نداشتند و مهمانان انجمن عبارت بودند از: استاد حسن رستم زاده، حسین دلداده مقدم، محمدی، غلامرضا بندعلیزاده«حقیقت»، داریوش یحیوی و پورکاشانی.
جلسه با سخنان استاد شاهی و تفأل به دیوان حافظ توسط جناب استاد سخنور شروع شد و غزل ذیل قرائت گردید:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت


در ویژه برنامه بنده مقدمه ای را که برای کتاب شعر دکتر یوسف معماری با عنوان جرعه بر خاک نوشته ام ارائه دادم. در ادامه ی برنامه جناب نوید آذربایجانی خاطره ای از چاپ ترجمه ی خیام نیشابوری دکتر معماری در شهر باکو گفتند.
در شروع شعرخوانی دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.
استاد ائلچی نیز غزلی فارسی خواندند.
کاش نیرویی موازی با تخیل داشتم
سدره ای از عشق در عرش برین می کاشتم
استاد رستم زاده مطلبی ارائه ننمودند.
 جناب استاد دلداده مقدم غزلی از وحشی بافقی خواندند.
ما چو پیمان با کسی بستیم دیگر نشکنیم
گر همه زهرست چون خوردیم ساغر نشکنیم
پیش ما یاقوت یاقوتست و گوهر گوهر است
دأب ما اینست یعنی قدر گوهر نشکنیم
هر متاعی را در این بازار نرخی بسته‌اند
قند اگر بسیار شد ما نرخ شکر نشکنیم
عیب پوشان هنر بینیم ما طاووس را
پای پوشانیم اما هرگزش پر نشکنیم
ما درخت افکن نه‌ایم آنها گروهی دیگرند
با وجود صد تبر، یک شاخ بی بر نشکنیم
به که وحشی را در این سودا نیازاریم دل
بیش از اینش در جراحت نوک نشتر نشکنیم
جناب محمدی نیز که مهمان انجمن بودند یکی دو بیت از شعرای مختلف خواندند.
جناب حاج باقری مدیر انجمن مطلبی ارائه ندادند. جناب توحید دلاور قوام با این بیت آغاز کردند
من آن نیم که حرام از حلال نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام
 و در ادامه غزلی از اوحدی مراغه ای خواندند.
دانه‌ای بر روی دام انداختی
مرغ آدم را ز بام انداختی
تا شود سجاده و تسبیح رد
جرعه‌ای در کاس و جام انداختی
هر کرا خون خواستی کردن حلال
خرقهٔ او بر حرام انداختی
چون سزای سوختن دیدی مرا
در چنین سودای خام انداختی
بیدلان را چون ندیدی مرد وصل
در کف پیک و پیام انداختی
یک سخن ناگفته، ما را چون سخن
در زبان خاص و عام انداختی
دیگران را بار دادی چون کلیم
اوحدی را در کلام انداختی


دکتر وهابزاده مقاله ی رمز ماندگاری سرود ای ایران ای مرز پر گهر را ارائه نمودند و آقای داریوش یحیوی مهمان دیگر انجمن چند بیت از اشعار طنز استاد شاهی و استاد ائلچی که در حافظه داشتند قرائت کردند.
آقای لطفی غزلی ترکی خواندند.
آقای پورکاشانی مهمان بعدی انجمن سه بیت از غزلی از حافظ خواندند.
 آقای اسد نیکفال«فریاد» غزل «در خیابان نوگلی سوسن فروشی می کند» را ارائه دادند.
جناب آقای چاووش تغزل یکی از قصایدشان را خواندند.
زندان یخ شکسته و لاله ز دار شد
دی رفت و فرودین ز درآمد بهار شد
 آقای حقیقت مهمان دیگر برنامه غزلی ترکی در ارتباط با موضوع اردبیل خواندند.
من نیز در نوبت خود غزلی فارسی خواندم.
توسن نامردمی را می‌دواند همچنان
ماشه را در مغز مردم می‌چکاند همچنان
منجنیقی ناشناس آورده در بیرون شهر
سنگ‌های ناگهان را می‌پراند همچنان
گله‌های گرگ را در روستا انگیخته
گوسفندان را یکایک می‌دراند همچنان
خانه‌ها را لحظه‌لحظه می‌خزد در زیر پوست
در مصیبت مادران را می‌نشاند همچنان
می‌نشیند بعد در سوگ سیاووشان خود
اشک تمساح از دو چشم‌اش می‌فشاند همچنان
در علف‌زاران عصیان گله‌گله روز و شب
گاو غفلت، خوک شهوت می‌چراند همچنان
من شکایت دارم از تاریخ بی‌رحم وطن
برگی از دیوان وحشت را نخواند همچنان
بعد ِ این مردم‌کُشی‌ها، دل به فردا داده‌ام
این جنایت‌ها نمانده‌ست و نماند همچنان
جناب استاد سخنور شعری ترکی خواندند.


حسن ختام جلسه با استاد شاهی بود که دو غزل فارسی یکی با حال و هوای عرفانی و دیگری  اجتماعی ارائه نمودند و در پایان یکی از اشعار مطنطن تاج الشعرا یحیوی را خواندند.
 غزل اول
صد من ایمان فروخت شاهی تا
از لب او خرید یک خرما
زین حلاوت خبر نخواهی یافت
تا تو مشغول نانی و حلوا
همه ی هستی تو مال تو هست
جز دل تو که هست مال خدا
دیدم اندر گذرگهی روزی
رهروی تنگدست و تنها را
گفتم از تو برید یار، افسوس
گفت: ما فی الوجود غیز از ما
ای بسا عاشقان که چون شاهی
از عطش سوختند در دریا
 غزل دوم
ای که مشتاق سیری و صحرا
مشت خود وامکن در این رویا
قاف را خورده اند چون اوقاف
بی جهت عقل را مکن عنقا
گر نبود این کلاغ و جغد عزیز
چه کسی یاد می نمود از ما
اندر این عصر عرصه جو، ای دوست
زین دو باید یکی کنی اجرا
یا بمیری چو من ز حسرت مال
یا بمالی به رخ کمی تقوا
شاهیا غافلی تو هم ورنه
اهل معنا خوشند با معنا


از جناب استاد کیانی که مثل همیشه زحمت تنظیم مطالب و جاگذاری تصاویر را می کشند سپاسگزارم.
کاظم نظری بقا
27/2/95

گزارش جلسه ی مورخ  1396/2/12 انجمن ادبی حافظ اردبیل

جلسه دیشب در منزل دکتر جواد وهاب زاده برگزار گردید. جناب نوید آذربایجانی غایب جلسه بودند و جناب دکتر لطف اللهیان مهمان ویژه ی انجمن.

جناب استاد شاهی همچون دفعات قبل با یادکردی از درگذشتان دنیای شعر و ادب اردبیل جلسه را آغاز کردند و از جناب سخنور درخواست نمودند تا تفألی به دیوان حافظ بزنند. استاد سخنور این غزل حافظ را قرائت نمودند:

دل سراپرده محبت اوست

دیده آیینه دار طلعت اوست

من که سر درنیاورم به دو کون

گردنم زیر بار منت اوست

تو و طوبی و ما و قامت یار

فکر هر کس به قدر همت اوست

گر من آلوده دامنم چه عجب

همه عالم گواه عصمت اوست

من که باشم در آن حرم که صبا

پرده دار حریم حرمت اوست

بی خیالش مباد منظر چشم

زان که این گوشه جای خلوت اوست

هر گل نو که شد چمن آرای

ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست

دور مجنون گذشت و نوبت ماست

هر کسی پنج روز نوبت اوست

ملکت عاشقی و گنج طرب

هر چه دارم ز یمن همت اوست

من و دل گر فدا شدیم چه باک

غرض اندر میان سلامت اوست

فقر ظاهر مبین که حافظ را

سینه گنجینه محبت اوست

در حاشیه ی تعدادی از اصطلاحات عرفانی جناب استاد شاهی مطالبی را بیان داشتند. سپس نوبت به اجرای ویژه برنامه رسید که بنده قسمت دوم یادداشت هایی تحت عنوان «بازخوانی تذکره ی شعر و شاعران اردبیل» را خواندم.

شروع شعرخوانی با دکتر وهاب زاده بود که ایشان به جهت میزبانی رعایت حال کرده و از خواندن شعر انصراف نمودند و جناب اوچی که اولین روز حضور ایشان در انجمن به صورت رسمی آغاز شده بود ضمن قدردانی از اعضا به جهت انتخاب ایشان برای عضویت در انجمن یک رباعی از شیخ بهایی خواندند.

آن حرف که از دلت غمی بگشاید

در صحبت دل شکستگان می‌باید

هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت

جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید

 

آقای دکتر نعمتی غزلی فارسی خواندند.

در درنگ آباد دنیا تا ابد نتوان نشست

بی خطر در رزمگاه نیک و بد نتوان نشست

بوی مرداب عَفِن می آید از نعش زمین

آسمان کاری بکن با این جسد نتوان نشست!

ناگزیر از رفتنیم آن سان که برگی روی آب

جوی عمر از بس شتابان می رود نتوان نشست

شیخ بر عشاق انگ کفر زد فهمش نشد

با صنم بی ذکر الله الصمد نتوان نشست

در شبستان سکوت آجین این دیر خراب

بی طنین قل هوالله احد نتوان نشست

تا به چند این بی خبر خفتن میان گور تن

صور بیداری بدم زیر لحد نتوان نشست

بعد از این چشم من و دیدار دورادورتان

با تو یک دم فارغ از اهل حسد نتوان نشست

شهریار نعمتی

 

آقای حاج باقری مطلبی بیان نکردند و در ادمه بنده غزلی ترکی خواندم.

 

کیم لر اؤلوب

سوروشما اؤلکه ده کیم لر قالیب دی کیم لر اؤلوب

شَهَرده ایندی ناخوش لار قالیب حکیم لر اؤلوب

اسیب کسیب قارا یئل لر، فیریلدانیب تئل لر

اورک لری یئنی دن توخدادان نسیم لر اؤلوب

جهالت ایندی یامان کؤنده لن چاپیر آتینی

بو قارقیمیش قازامات دا اصیل بیلیم لر اؤلوب

دولوبدی میدانا مینلرجه تولکی، چاققال، قورد

سینیب آغاجلاریمیز الده کی قنیم لر اؤلوب

چالینماییر وطن ایچره کؤنول لرین کامانی

دیار دیار قیریلیب ساز، قوپوزدا سیم لر اؤلوب

توخونماییر او گؤزل خالچالار بیزیم هانادا

او خوش ناخیشلی قدیم گؤز توتان کیلیم لر اؤلوب

اولوبدی هر اوخویان ایندی اللی ملاپناه

ایتیبدی یاخشی یامان، الامان حریم لر اؤلوب

دیلیم دیلیم هله لیک دوغرانیبدی دیللریمیز

قاداخلی دیللر اوجوندا دیلیم دیلیم لر اؤلوب

بوغاز جیران باغیران گون به گون چوخالمادادیر

چالیب قولاق لاری بیر عده نین سلیم لر اؤلوب

دیریم دیریم چالاراق آغزیمیزلا اویناریدیق

نه اویناماق نه آغیز وار، دیریم دیریم لر اؤلوب

شَهَرده یوسف معماری دن دئ وار نئچه سی

بو شهری غم بورویوبدور، هارای زعیم لر اؤلوب

قدیم کی اردبیلین حسرتین چکیر اوره ییم

او باغ باغاتداکی گوللر سولوب شمیم لر اؤلوب

11/2/96

کاظم نظری بقا

 

 

جناب استاد کیانی نیز تازه ترین سروده ی خود را که غزلی ترکی بود ارائه دادند.

هوروك هوروك   ...

قومرال ساچين كي سئوگوولوم ائيلر هوروك هوروك

هر بير هوروك له باغريمي دوغرار بولوك بولوك

سئودالي لار  جمعيتي  زولفينده جمع ايكن

بيربير داراخلايب  يئره اندردي توك به توك 

حدينده ن آشدي ظلمي بو ظالم سلاله نين

قومرال ساچين حكايتي ني بوردا باغلا بوك

ابرولرين  كي زولف  گره گيري  يانلايب

يعني كي قصد قان ائله يب دير سولوك سولوك

از بس چيخيب  دي تير بلا پيشوازينا

يئرتيق سپر كيمي سينه ام اولموش سوكوك سوكوك

كونلوم  پاخير باسيب اؤزه ل عنيقه لر كيمي

آهيم مدد يئتيرمز آغاردارم  كوروك كوروك

من ده ن سوروشماين شبِ هجران  حكايتين

بو قصه چوخ اوزون دي رواياتي  تورتوكوك

باد صبا كيمي   دوشوب آردينجا ايزله ره م

منزل به منزل ، ئولكه  به ئولكه ، دونوك دونوك

اولدوم وطن غريبي ، ياد ائل لر كوچرگي سي

يورقون جانيمدا بير ده ري قالدي بيرآز سوموك

خاك رهين كي ائيله ميسن گوزده توتيا

يعني قاپون دا  بير قورو توپراق دان اسكيكوك

داودكياني  - اردبيل  12/2/96

 

 

آقای استاد چاووش به مناسبت اعیاد شعبانیه شعری ترکی در خصوص حضرت ابوالفضل العباس خواندند و جناب آقای جمشید جامعی در ادامه شعری زیبا از نادر نادرپور قرائت نمودند.

از قصه گوی پیر

در روزگار کودکی خود شنیده ام

آنجا که مار هست، نشانی ز گنج هست

یعنی که مار خفته، نگهبان گنجهاست

گویی تو نیز

در پس این جامه ی حریر

گنجی نهفته ای

زیرا که بر دو قله ی لغزان سینه ات

نقش دو مار خفته ی درهم خزیده را

ترسیم کرده ای

جانا به من بگو

آیا ز دستبرد کسان بیم کرده ای ؟

 

جناب استاد سخنور غزلی ترکی خواندند.

«افسوس»

هاردا، قالدین جوانلیقیم افسوس

نه گوزلمیش نادانلیقیم افسوس

*****

کند کسه ک زینه سولار آرخی

زیغ زئمیر، سارسامانلیقیم افسوس

بولاغ اوستو، باغ آلتی، داش کوهولو

او داغ اورتن دومانلیقیم افسوس

آتلانیب دوشمه گیم سحر آخشام

آسمان ریسمانلیقیم، افسوس

نه دلی نه عاقیللی صاف ساده

دونبه لن دوز زامانلیقیم افسوس

آرامازدیم قارانلیقی ایشیقی

داغ دره چول آرانلیقیم افسوس

نه ماشین، هانسی ائو، نه آت نه یه هر

ائلـــه امـــن و امانلیقیــم افســوس

بیر جهان عشق میش او دورانلار

شانلی روح و روانلیقیم افسوس

دوم دورویدوم بیر آینا مثلینده

گول بدن پاک جانلیقیم افسوس

صوبحوم آخشام اولاردی سرعتیلن

او گئنیش کامرانلیقیم افسوس

پیسه ده یاخشی سئوله یه ردیم من

ائله یاغلی یاوانلیقیم افسوس

گیزدیلیم پاچدا قالدی شن لیکلر

گاه چـوبان گاه خان لیقیم افسوس

دای عمور قاپ سانیب آخر یئرینه

آشکاردیر نهانلیقیم افسوس

چیچاغا دوزمگیم عجب کئف یمیش

او باخار کور کورانلیقیم افسوس

*****

سوزه صون قوی سخنور اول خاموش

هم ایشیق، هم قرانلیقیم افسوس

اسکندر نجفی سوها«سخنور»

 

پایان دور اول با غزلی فارسی از استاد شاهی به اتمام رسید.

ز خط فاصله کم کن گلایه ای بت لولی

گه از صعود سرآید صفای سیر نزولی

ز چشم قله فتادن مکدرت ننماید

که جز ملال ندیدم من از تقرب طولی

تمام طاعت خود را به چاه ریخته بودم

نکرده بود اگر این عقل ناتمام فضولی

تو هم چو بنده خرافات را بخوان خَر ِ آفات

که این بود ثمر علم روز و مدرک پولی

چنان شعورکشی با زمان تنیده که گویند

زهی به عرصه ی دیروز و قتل عام مغولی

قسم خورد به سر من حریف و بشکندم سر

چنین دو تو و دوپهلو نه شمر بود و نه خولی

اگرچه شاهی شهرم ندیده ام ثمر از شهر

بریده نان مرا مالیات شعر ملولی

به خون هر که سرایت نکرد شوق نمازش

ز صد قیام و قعودش یکی نیافت قبولی

 

در آنتراکت آقای دکتر وهاب زاده کتاب شعر خود را که با نام حدیث دل در روزهای اخیر از زیر چاپ درآمده تقدیم اعضای انجمن کردند. این دفتر شعر که به شکل نفیسی منتشر شده شامل اشعار ایشان در طول دوران شاعریشان می باشد. دکتر وهاب زاده در شعر منشی تخلص می کنند. ایشان از بنده نیز که در انتشار این اثر سهمی داشتم قدردانی به عمل آوردند.

 

 

شروع دور دوم پس از یک ربع آنتراکت با جناب دکتر لطف اللهیان بود. ایشان مطالب ارزنده ای در خصوص مطالبات مردمی از شهرداری بیان داشتند. جناب دکتر لطف اللهیان فرد بسیار فرهیخته ای هستند که حضور ایشان در شهرداری اردبیل یاد شهرداران تاریخی شهرمان همچون بابا صفری را در اذهان زنده می کند. ایشان با بیان این که سطح مطالبات مردمی از شهرداری پایین است ابراز داشتند: مطالبه در خصوص ارتقای کیفیت فرهنگی و اجتماعی  به جز از سوی عده ی کمی از خواص در شهر وجود ندارد. در ادمه افزودند شهر توسعه یافته با انسان های توسعه یافته معنا می یابد. در باب عملکرد فرهنگی هم به احداث خانه ی شهروند، فرهنگسراها و... اشاره کردند. بازخوانی تاریخ و هویت فرهنگی کلام آخر ایشان بود که همراه شد با قطعه شعری از معینی کرمانشاهی.

در زدم و گفت کیست، گفتمش ای دوست، دوست

گفت در آن دوست چیست ؟ گفتمش ای دوست، دوست

گفت اگر دوستی! از چه در این پوستی ؟

دوست که در پوست نیست! گفتمش ای دوست، دوست

گفت در آن آب و گِل، دیده ام از دور دل

او به چه امّید زیست؟ گفتمش ای دوست، دوست

گفتمش این هم دمی است، گفت عجب عالمی است

ساقی بزم تو کیست؟ گفتمش ای دوست، دوست

در چو به رویم گشود، جمله ی بود و نبود

دیدم و دیدم یکی است، گفتمش ای دوست، دوست!

                               « معینی کرمانشاهی »

 

جناب توحید دلاور قوام غزلی از ظهیر فاریابی خواندند.

بی تو امشب از دل ما لخته ی خون می رود

از بدخشان پاره های لعل بیرون می رود

 

آقای باغبانی غزلی از فرامرز عرب عامری خواندند.

اینجــا به دل سپردن من گیر داده اند

مشتی اجل به بردن من گیر داده اند

اینجا همیشه آب تکان می خورد از آب

اما بـــه آب خوردن من گیـــــر  داده اند

مانند شمع در غم تو آب می شوم

مردم به فرم مردن من گیر داده اند

چشم انتظار دست تو اصلا نمی شوم

وقتـــی به شال گردن من گیر داده اند

در شهر، حس و حال برادر کشی پُر است

گرگان بـــه جامـــه ی تن من گیـر داده اند

دامن زدم به خون که به دست آورم تو را

این دست ها به دامن من گیـر داده اند

گر پا دهد برای تو سر نیز می دهم

اینجا به دل سپردن من گیر داده اند

 

جناب آقای لطفی غزلی ترکی خواندند.

آچدی سجاده یاشیل سروه کی ریحان لاریمیز

یئل سوسوب عشقه نماز ائیله دی طوفان لاریمیز

یئره پایلاندی گولوش،نغمه، طراوت یاغیشی

یارا یا هو دئدی آزاده یاشار جان لاریمیز

قارقالار کوچدو تیکان لاردا عطیر پایلادیلار

قونچالاندی گول آچان باغ کیمین ایمان لاریمیز

کوکو ساز تار سایاغی ماهنی قوشوب صبح آیازی

دستماز آلدی گونشدن سولان اورمان لاریمیز

گوزگولر سیلدی گوزوندن آجی جهلین توزونو

«قل هو الله احد» سویله دی پیمان لاریمیز

اوددا یانماقدی کی عشقین ابدی بایراغی دیر

اودی غیرت لیدی حاق اوسته آخان قان لاریمیز

بارلانیب سولغون عدالت باغی تاریخده اگر

جان وئریب مالک اشتر کیمن اصلان لاریمیز

ایکی دنیایه یاشیل اولگودو حیدر یاشامی

اونا آزاده لیگی، بوشلودو انسان لاریمیز

علی لطفی(همایون)

 

آقای استاد فریاد نیز غزلی فارسی  با عنوان آب حياطت خواندند.

 

آبِ حیاط‌ت 

آنکه هنگامِ خوشی شاخه نباتت می‌کند

تا شدی نقشِ برآب؛ آهسته کاتت می‌کند

بعدِ رفعِ حاجتش؛ آبشِ حیاطش می‌شوی

آنکه وقتِ تشنه‌گی‌‌‌؛ آبِ حیاتت می‌کند

با زمین کل کل نکن ای شهر گیریم آهنی

با تکانی آهِ این مــــادر فلاتت می‌کند

ای برادر لافِ خوشنامی نزن؛ قانونِ زور

بچه مثبت هم که باشی گنده‌لاتت می‌کند

هی نگو آبم زلالم ؛ گاه یک جرعه عطش

تا ابد بی‌آبـــــروتر از فراتت می‌کند

لحظه ای درکارِ دل؛دل دل نکن عالی‌جناب

تا ببینی دل چطور عالی‌صفاتت می‌کند

ازدماغِ فیل افتادی مگر؛ شاهی که باش

گاه یک سرباز با یک کیش ماتت می‌کند

برگ باش اما به ساز‌ِ این و آن هرگز نرقص

کوه اگر باشی تـــزلزل بی‌ثباتت می‌کند

آدمِ آزادِ خود باش و دمِ فریادِ خود

غیر ازاین باشد"بشین برپا"رباتت می‌کند

اسد نیكفال - فریاد

اردبیل 31/1/96

 

 

جناب استاد بیوک جامعی مطلبی ایراد نکردند.

 

آقای استاد دلداده به مناسبت روز معلم مطلبی خواندند و دو بیت از ظهیر فاریابی ارائه نمودند.

خراج چین همه زلفت ز مشک ناب گرفت

رخ تو آینه از دست آفتاب گرفت

بگو به خواب که امشب میا به دیده ی من

جزیره ای که مکان تو بود آب گرفت

 

آقای استاد ائلچی پنج رباعی فارسی خواندند و استاد شاهی برای حسن ختام  شعر بلندی در بیان وفاداری و ادب حضرت ابوالفضل العباس قرائت نمودند. مثل همیشه از زحمات جناب استاد داودکیانی که در تنظیم و ساماندهی مطالب و جاگذاری عکس ها همراهی می کنند سپاسگزارم.

13/2/96

کاظم نظری بقا

 

 

 

 

 

 

گزارش جلسه ی مورخ 96/1/29  انجمن ادبی حافظ اردبیل

گزارش مورخ 29/1/96 جلسه انجمن حافظ اردبیل

دیشب انجمن در منزل جناب نوید آذربایجانی منعقد بود. جلسه مطابق معمول با سخنان جناب استاد شاهی آغاز شد. قبل از تفأل به دیوان حافظ جناب دکتر فراز جامعی که لحظاتی مهمان انجمن بودند  و کاندیدادی شورای شهر شده اند مطالبی را در خصوص لزوم ورود به شورای شهر و رفع مشکلات آموزشی و فرهنگی موجود ایراد کردند. به دنبال آن جناب استاد دلداده از حمایت انجمن از ایشان سخن راندند و جناب استاد سخنور به دیوان حافظ تفأل زده و غزل ذیل را قرائت نمودند.

کنون که بر کف گل جام باده صاف است

به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است

بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر

چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد

که می حرام ولی به ز مال اوقاف است

به درد و صاف تو را حکم نیست خوش درکش

که هر چه ساقی ما کرد عین الطاف است

ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر

که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است

حدیث مدعیان و خیال همکاران

همان حکایت زردوز و بوریاباف است

خموش حافظ و این نکته‌های چون زر سرخ

نگاه دار که قلاب شهر صراف است

به جهت طولانی شدن مباحث قبل از تفأل و ضیق وقت بنده از ارائه ویژه برنامه صرف نظر کردم و برنامه شعرخوانی شروع شد. آقای نوری زاده که مهمان برنامه بودند مطالب کوتاهی بیان داشته و تقاضای خواندن شعری از صراف را نمودند و جناب استاد کیانی ضمن خوانش بخش هایی از شعر صراف غزلی ناب از شاعری به نام علی درویش با تخلص عاشق که از شاعران مراغه بوده و حدود 90 سال پیش می زیسته خواندند.

کفر زولفون ده ن صنم عشق اهلی ایمان آختاریر
جان متاعین الده دوتموش وصل جانان آختاریر
رندلر مئی ده گوره ر ساقی جمالین دم به دم
زاهد بیچاره گئتمیش حور وغلمان آختاریر
فارس مُلک اینده ن گلیب سلمان اولور واصل به حق
مکه ده بوجهل استدلال و برهان آختاریر
بیر قدم ده کامه چاتدی رندلر زاهد هله
استخاره ائتمه گه مسجدده قرآن آختاریر
طایرطبعیم هماتک قیلدی ترک آشیان
اوج دوتموش عرصه سیمرغه جوولان آختاریر
جعد زولفون ده ن اویس آلدی قره ن ده  رایحه
خضر ظلمات خطون ده ن آب حیوان آختاریر
گورمه دیم آباده لرده استقامت پایه سی
جغد تک ایندی کونول بیر کنج ویران آختاریر
باده گلرنگ دوتموش الده پیر میکده
عاشق شیدا کیمی رند غزلخوان آختاریر

 

 و اما غزل صراف

تؤکرم ز بس اوزه گؤز یاشین گئجه گوندوز آه و فغانیلن
بویارام بو صفحه دن عاقبت آدیمی بو اشک روانیلن
بو طریق عشقده درد دل منیلن همیشه هماش دیر
دؤزه رم قویوب گئچه بیلمه رم وار اونون رفاقتی جانیلن
نه دیزیمده تاب و توان قالیب نه بلایه دؤزمه یه جان قالیب
نه اجل گلیر منی قورتاریر نه گونوم گئچیر گذرانیلن
نه گؤزومده وار یوخو یاتماغا نه دؤزوم نیگاری اویاتماغا
گئجه صبحه تک دئییب آغلارام یانارام بو سوز نهانیلن
هانی جان آلان کسه یانیمی گله رحم ائده آلا جانیمی
یازیغام نئجه نیگران قالیم بئله دیده نگرانیلن
بو کمند عشقه اگر دوشه قوجالار دئیرله جوان اولور
نییه من جوان ایکن اولموشام قوجا بس بو عشق جوانیلن
من اگر بو یولدا اؤلم منی سر کوی یارده دفن ائدین
بیری قبریم اوسته اگر گله تانیسین منی بو نیشانیلن
بو اومیدیلن بوکولوب قدیم کی اولام نیگاریله همنشین
اوخ آتان بو نکته نی تئز بیلیر دوز اوخو آتاللا کمانیلن
باشیمی کسنده او نازنین منی قویمایین ال آیاق چالیم
بو خجالته دؤزه بیلمه رم بویانا اگر الی قانیلن
نه قده ر رضایه دئدیم رضا بو نیگاره باغلاما بئل دئدی
بئله رسمدیر سودیلن گلن گرک عاقبت چیخا جانیلن

صراف تبریزی

جناب لطفی شعر نخواندند و جناب استاد فریاد غزلی ترکی خواندند.

نئجه گؤر کول باش اولوب روحوموز انسان دولوسی

یئل آپارسین بئله انسانلیغی وجدان دولوسی

بیزه دیلدن یارا دَیدی، آغاجا اوز گؤزدن

دنیامیز بیر مئشه دیر ییرتیجی حیوان دولوسی

هئی دولور هئی بوشالیر سؤزلر آغیزدان تؤکولور

بلی انسان بوشالیبدیر بلی قربان دولوسی

خیاوان هر کوچه یه عاشیق اولور چاتمیر الی

اودی حسرتله باخیر قیزلارا اوغلان دولوسی

بو قده ر دردیمیزی چالخالاما نئهره دایان!

سنی کیم قارنیمیزا باغلادی آیران دولوسی

کندیمیزده نه چیراق وار نه اویاق وار نه ده گؤز

دله دوزلار آپاریر بوغدالاری خان دولوسی

اوخ اگر یازدی، کامان یای دی، یارا ناز نوباری

به نیه باتدی قانا داغ دره جیران دولوسی

حارام اوغلی حارامین سیرفاسی چیخماز حالالا

نه قده ر دولدورا بوش بشقابی احسان دولوسی

دلی فریاد، دلی فریاد کی دئییرلر بو گئجه

اؤزون آخیر سیمه ووردو، دلی شیطان دولوسی

اسد نیکفال- فریاد

اردبیل 27/1/96

جناب استاد سخنور یک غزل فارسی و یک غزل ترکی خواندند.

آن قدر با غمت شدم درگیر

وقت بگذشت تا که گشتم پیر

پیر عشق غمت شدم آری

لیکن آن سان که پیر گردد شیر

من جنون کیش جان و دل ریشم

بایدم پای بست با زنجیر

بعد پنجاه سال رنج فراق

مانده ام باز در همین تدبیر

تا هنوزم نفس به جان باقی ست

بایدم ماند دل در این تأثیر

تلخ و شرین مرا یکی ست کنون

مشکل این حال یابدم تغییر

هان «سخنور» به سوز عشق بساز

با تو جز این نیامده تقدیر

اسکندر نجفی سوها«سخنور»

مبتلای درد عشقم من دوا لازم منه

بینوای زار و رنجورم نوا لازم منه

خسته یم خسته بو وارلیقدان بو راه و رسم دن

باشقا وارلیق، باشقا یئر، باشقا هوا لازم منه

بیر یاشاییش کی اونو هئی محنت و غم توشلیا

ایسته مم، چون آزجادا عشق و صفا لازم منه

آخر انصاف دیر مگر هئی دام دوواردان غم یاغا

من دؤزه بیلمم بئله وصفه غنا لازم منه

اینسانین روحون تمیزلیر ساز و آواز و طرب

ماهرولردن بوگون مهر و وفا لازم منه

بزم عیش و نوش لازم مطرب و تنبور و تار

ساقی الده جام می ناز و ادا لازم منه

الف قدّیم داله دؤنموشدور«سخنور» بسدی غم

هاستا هاستا آددیم آتماغه عصا لازم منه

مبتلای درد عشقم من دوا لازم منه

بینوای زار و رنجورم نوا لازم منه

سخنور- 21/1/96

جناب دکتر وهابزاده از اعضای انجمن حافظ که در فوت برادرشان در مراسم شرکت کرده و اظهار همدردی نموده بودند تشکر کرده و بیتی از ماده تاریخی را که در رثای برادر مرحومشان گفته بودند خواندند.

برشکست آخر قفس را بال زد تا راجعون

شد جدا پنج از هزار و چارصد سال وصال

جناب استاد دلداده غزلی از مرحوم مهرداد اوستا خواندند.

من از آن سوی حسرت های باران خورده می آیم
اشارت های پاییزانه ای دارد سراپایم

به دنبالم بیا در رد پای شوکرانی ها
میان دفتر پاییزی امروز و فردایم

چرا تنهایی ام را با کسی قسمت کنم امشب
که در هر خلوتی آیینه شد محو سراپایم

کسی دیگر برای عشق آوازی نمی خواند
پر از تنهایی محض است شبهای غزلهایم

به جز دریا به جز باران کسی دیگر نمی داند
چه رازی خفته در پشت کویری های آوایم

غزل کم کم به پایان می رسد اما برای من
"شراب خانگی" می ماند و یاد "اوستایم"

استاد شاهی یک غزل فارسی و یک غزل ترکی خواندند.

قیلدی خارج پرده دن کشف ائتدی حیرانلیق منی

شکر لله شرّدن حفظ ائتدی عریانلیق منی

ائتمه دی دریای شیرین ائتمه دی دریای شور

ائتدی اما چشمه ی فیاض عطشانلیق منی

قیلماسایدیم دینیمی قربان او ترسا دلبره

یاندیراردی تا دم محشر پشیمانلیق منی

لال ائدردی طبعیمی بی ذوق خلقین صحبتی

قوشماسایدی قوشلارا گاهی غزلخوانلیق منی

وئرمه دین بیر جان دئدیم بیر خاله ای عاقل دئدی

قیلدی سرّ غیب دن محروم نادانلیق منی

سؤزلریم الدن آلاردی نصف شهرین مذهبین

سالدی دیلدن یاخشی اثناده یاریم جانلیق منی

جدّ نیکوکاریم آدم بوغدانی میل ائیله ییب

ترسینه دؤنموش فلک ائتمیش ده ییرمانلیق منی

کلمه سیز سؤزلر کتابیندن خبردار اولمادیم

بسکی مغرور ائیله دی شاهی سخندانلیق منی

جناب استاد چاووش هم غزلی ترکی خواندند.

چیچک لرین باشینا شوقیله دؤنور کپنک لر

قانادلانیر اؤپوشه کؤرپه لر سایاغی چیچک لر...

بنده نیز غزلی فارسی خواندم.

باران نریخت پنجره ها را نفس گرفت

ای وای ذهن چلچله بوی قفس گرفت

توی حیاط، لاله نرویید بعد از این

اطراف حوض و باغچه را خار و خس گرفت

آبی نزد به کوچه ی دل کس در این بهار

این کوچه را به زور تفنگش عسس گرفت

بوی پِهِن دوباره سرازیر شد به شهر

ناگه تمام باغچه ها را مگس گرفت

آلوده گشت دست و دل و دیده و زبان

این چارگانه رنگ پلشت هوس گرفت

گم گشت در غبار قرون خطّ جاده ها

خوابید کاروان و گلوی جرس گرفت

دنیا به دست من همه چیز ابتدا سپرد

آخر به عشوه ای همه را بازپس گرفت

مُشکین نشد بقا! نفس بادهای شرق

حافظ! بیا ببین دل تنگ ارس گرفت

کاظم نظری بقا

10/1/96

 

دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.

تو را به عاطفه سوگند می دهم بانو

مگری من به تو لبخند می دهم بانو

و نذر کردم اگر مرغ عشق من باشی

به طوطیان قفس قند می دهم بانو

و دست زرد دلم را در این بهار بلوغ

به روح سبز تو پیوند می زنم بانو

شکوفه می زنم و شعر می شوم با تو

به جای میوه غزلقند می دهم بانو

من از کرانه ی چشمت هزار جیحون شوق

به شاعران سمرقند می دهم بانو

سفر بخیر ولی بازگرد محبوبم

تو را به جان تو سوگند می دهم بانو

شهریار نعمتی

آقای قوام دو بیت از یک شعر و یک غزل از غلامرضا طریقی خواندند.

آن که می خواست مرا حافظ چشمت بکند

شوری از چشم تو نوشاند و نمک گیرم کرد

 اوّل آموخت به تو شیوه ی چالاکی را

بعد با وسوسه ی یافتنت شیرم کرد

 

و غزل دیگر

 

صوتت - اگر چه حنجره ات ساز بادی است-
یادآور صدای سه تار "عبادی" است!

اندام تو میان كمربند كافرت
چون شِعب، در محاصره ی اقتصادی است!

رنگین كمان به پیروی از ابروان تو
پیوسته در تصور من، نوك مدادی است

هر جمعه شب، به عشق تو تا مسجد آمدن
مثل نماز جمعه سیاسی - عبادی است!

آغوش من برای همیشه از آنِ توست
سلول تنگ سینه ی من، انفرادی است!

با اینكه با تو زندگیِ نوح هم كم است
بی تو همین دو نصف نفس هم زیادی است!

همراه من بمان كه به ناباوران عشق
ثابت كنیم شاكله ی عشق، شادی است

ثابت كنیم گسترش عشق در جهان
واجب تر از مبارزه با بی سوادی است

آقای باغبانی غزلی از سعید بیابانکی خواندند.

شب است و باغچه‌‌های تهی ز ميخک من

و بـــوی خاطــــره‌‌ها در حيــــاط کوچک من

حياط خلوت من از سکوت سرشار است

کجاست نغمه غمگينت ای چکاوک من؟

به سکّه سکّه اشکم تو را خريدارم

تويی بهــای پس‌اندازهای قلّک من

بگير دست مرا ای عـــروس دريايی

بيا به ياری دنيای بی عروسک من

تورا به رشته‌ای از آرزو گـره زده‌اند

به پشت پنجره ی سينه مشبّک من

کسی نيامده - حتّی کلاغ‌‌های سياه –

به قصد غارت جاليــــز بی مترسک من

کبوترانه بيـــا تخـــم آشتـــــی بگذار

ميان گودی انگشت‌‌های کوچک من

شب است و خواب عميقی ربوده شهر مرا

کجــاست شيطنت کودکـــی و سوتک من؟

بترس ازاين همه لولو که پشت پنجره اند

بخواب شعر قشنگم، بخواب کودک من

 آقای حاج باقری مطلبی ارائه نداند و جناب جمشید جامعی غزلی از فاضل نظری خواندند.

نرگس آتش پرستی داشت شبنم می فروخت
با همان چشمی که می زد زخم مرهم می فروخت

زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت

زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر
مرگ را همچون شراب کهنه کم کم می فروخت

در تمام سالهای رفته بر ما روزگار
شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت

من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها
گلفروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت

جناب استاد حاج بیوک جامعی نیز شعری از فاضل نظری خواندند.

خواب دیدیم که رویاست ولی رویا نیست

عمر جز حسرت دیروز و غم فردا نیست

هنر عشق فراموشی عمر است ولی

خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست

ای پریشانی آرام ! کجایی ای مرگ ؟

در پری خانه ی ما حوصله ی غوغا نیست

ما پلنگیم ! مگو لکّه به پیراهن ماست

مشکل از آینه ی توست ! خطا از ما نیست

خلق در چشم تو دل سنگ ولی ما دل تنگ

« لا الهی » هم اگر آمده بی « الّا » نیست

موج شوریده دل آشفته ی ماه است ولی

ماه را طاقت آشفتگی دریا نیست

بر گل فرش ، به جان کندن خود فهمیدیم

مرگ هم چاره ی دل تنگی ماهی ها نیست

حسن ختام را جناب استاد یحیوی اجرا کردند و  یک شعر ترکی و یک شعر فارسی خواندند.

شنبه دیر وار بؤیره ییم ده تینلی داش بایرام گلیر

حالبیم ده باشلانیب برک بیر ساواش بایرام گلیر

سوت گونو انگیم ده کی دیشلر سیزیلدار آغریار

آغری لاردان دیر همین بو آغری باش بایرام گلیر

دوز گونو دوز دولدوروبلار بو ایشیق سیز گؤزلره

کیپریگیم دن داملاییر هئی قانلی یاش بایرام گلیر

گلدی چرشنباخشامی شام سیز اوشاقلار یاتدیلار

یوخ پنیر، قالمیش یاوانلیق سیز لاواش بایرام گلیر

من کی هئچ چرشنبه دن یوخ الده بیر خوش خاطیره م

گونلریم نیسگیل لره اولموش هاماش بایرام گلیر

هانکی گوندور ایندی آدنا آخشامی محنت گونو

رَنده تک روحه وئریر غملر تراش بایرام گلیر

جمعه دی تعطیل اولوب هر یان بازارلار باغلی دیر

فهلیه اولموش بئکارلیق لار شاباش بایرام گلیر

عباسعلی یحیوی«ائلچی»

زمان های جدید

انگار زمان در هیجان های جدید است

هر ثانیه ای در خلجان های جدید است

ذرات کوانتوم که در اندیشه نگنجد

در قبضه ی تند نوسان های جدید است

در یک سفر نوری حیرت زده دیدم

تأویل جهان در فوران های جدید است

رهتوشه بگیریم زحل منتظر ماست

سوغات زمان در چمدان های جدید است

دیوار شکستن جهشی جانب نور است

نوزایی جان در غلیان های جدید است

نت های کهن طاقت فریاد ندارد

آهنگ زمان در ضربان های جدید است

گفتند درآیید و برآیید و سرآیید

اشراق بشر در طیران های جدید است

گر نور در اعماق شود خم، عجبی نیست

اجرام فلک در جریان های جدید است

اهمال بنه، ژاژ مخا، قلعه گشا باش

تشریف روان در دَوَران های جدید است

بالی، سفری، سوی فراچرخه ی طوفان

در پویش هستی سیلان های جدید است

بیمارْخیالان همه از معده نویسند

اشعار جوان از غثیان های جدید است

تسجیل عدالت به قیامی شود اجرا

سودای جنون در شریان های جدید است

ائلچی! تو از این برف. محال است درآیی

رفتار بشر سوی زمان های جدید است

ائلچی

29/1/96

از جناب استاد داود کیانی که مثل همیشه زحمت تنظیم مطالب و جاگذاری عکس ها را می کشند بی نهایت سپاسگزارم.

کاظم نظری بقا

30/1/96

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گزارش جلسه ی مورخ 96/1/15 انجمن ادبی حافظ اردبیل

گزارش مورخ 16/196 انجمن ادبی حافظ اردبیل

اولین جلسه ی انجمن در سال جدید در منزل جناب دکتر شهریار نعمتی برگزار گردید. در این جلسه آقایان دکتر وهابزاده، داود کیانی و رحیم باغبانی از اعضای جلسه در مسافرت بودند و جناب استاد حسن رستم زاد منصور و جناب کیومرث اوچی و آقای نعمتی مهمانان انجمن.

جلسه ساعت 10 شروع شد و در ابتدا جناب استاد شاهی مجری برنامه تحویل سال را تبریک گفته صلواتی نثار ارواح درگذشتگان انجمن و بزرگان شعر و ادب شهر نمودند. جناب استاد سخنور به دیوان حافظ شیرازی تفألی کرده و شعر ذیل از حافظ را قرائت کردند.

جز آستان توام در جهان پناهی نیست

سر مرا به جز این در حواله گاهی نیست

عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم

که تیغ ما به جز از ناله‌ای و آهی نیست

چرا ز کوی خرابات روی برتابم

کز این بهم به جهان هیچ رسم و راهی نیست

زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر

بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست

غلام نرگس جماش آن سهی سروم

که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست

مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن

که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست

عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسن

که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست

چنین که از همه سو دام راه می‌بینم

به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست

خزینه ی دل حافظ به زلف و خال مده

که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست

 

 

 

 

 

 

ویژه برنامه انجمن بر عهده ی بنده بود که نخستین بخشِ مطلبی را با عنوان «شاعران اردبیل و تذکره های شعرا» ارائه دادم. دور اول شعرخوانی با جناب اوچی بود که ایشان در ارتباط با چاپ اخیر «اردبیل در گذرگاه تاریخ» نوشته ی مرحوم بابا صفری مطالبی را بیان داشتند. در نوبت دیگر جناب توحید دلاور قوام قبل از شعرخوانی یادی از 16 فروردین سالروز شهادت حاج باباخان اردبیلی به میان آورده و گریزی نیز به انتخابات شورای شهر زدند. در ادامه شعر طنزی از مرحوم استاد عاصم اردبیلی خواندند.

ملاک کفریلن ایماندی تا اوزلرده قیل قارداش
جناب قیلسیزین میت نمازین باشلا قیل قارداش
سعادت ایسته سون توت ظاهری از باطنین انگین
بیرین اوینات بیرین آللات قزیلدن تاپ قیزیل قارداش
سنه بیر بوغدا مشکل توختاسین بو آژقیراتلاردان
یا آجلاردان ساقین یا سنده آجلیق دان قیریل قارداش
مثلدور آج قاریندان ایمان اوممازلار اؤزون یورما
ایپین قیر گؤرسون آج مخلوقی توخ گؤرسون ییخیل قارداش
خیالین وار اگر جنت مکان، خلد آشیان اولماق
زیپین چک آغزینین یا وور دوداقلاردان قیفیل قارداش
اؤزوندن آلچاقا قان قان دئییب از کله سین قورخما
اؤزوندن شأنی عظمایه آچیلماقدان ییغیل قارداش
سکوتوندن ال اوزمه قوی بازار اود قاپسادا قاپسین
سنون بیر دستمالون یانسا ائله قیشقیر جیریل قارداش
سنی بیگانه لر آلقیشلایار ائل قدرینی بیلمز
ائلین تیخ وار یوخون بیگانه یه آنجاق تیخیل قارداش
عملدن لنگ اولورسان اول آماندیر انگینه توو وئر
کی ملت هر نه دن آرتیق اومور سندن ناغیل قارداش
نه قاپسون عاصما تئز قاپ بو خلقی سویماغا یول تاپ
مرادون حاصل اولجاق مکه یه حتما یازیل قارداش
استاد عاصم اردبیلی، گونش یولو باغلیدیر کیتابیندان

 

 

جناب حاج باقری با این بیت شروع کردند:

ارکان نمازم همه بر طبق رساله ست

جز قبله که سمت رخ تو زاویه دارد

و غزلی از حسین زحمتکش را خواندند.

  گنج من! در طلبت رنج فراوان بردم
بی وضو دست ِ می آلوده به قرآن بردم
به قمار آمدم آن موی به هم ریخته را
دل و دین باختم و حال پریشان بردم
شرم بوده ست و یا شوق؟ نمی دانم شیخ
دکمه ای باز شد و سر به گریبان بردم
پیش ِ تو شهر زبان ریخت و من سر دادم
دیگران زیره و من چشم به کرمان بردم
آتشی بود که بعد از تو در این سینه نشست
گریه ای بود که هر شب به خیابان بردم
ابرم و رحمت ِ من موجب ِ زحمت شده است
سیل افتاده به هر نقطه که باران بردم
از تو چیزی به دلم نیست زلیخا! که خودم
بودم آن کس که به تهمتکده، دامان بردم
دکتر شهریار نعمتی ضمن خیر مقدم گویی و تبریک سال نو شعری فارسی خواندند.

نوروز هم امسال دل شاد ندارد

فانوس طرب جز به ره باد ندارد

از خانه خرابان غمت ای وطن امروز

شش گوشه ی تو یک دل آباد ندارد

وز بخت عروسان تو ای میهن مظلوم

جز خون جگر سفره ی داماد ندارد

فرقی نکند باغ و قفس مرغ حزین را

کز غم نفسی خاطر آزاد ندارد

در گوشه ی بیداد نواهای جگرسوز

کردیم و ثمر اینهمه فریاد ندارد

در پنجه ی غم ماند دلم راه رهایی

ای داد که از پرده ی بیداد ندارد

رحمت به دل سنگ کز او چشمه بجوشد

یک قطره ترحم دل صیاد ندارد

خوردند ز خوان کرمت عالم و آدم

در خاک وطن اینهمه ایراد ندارد

خاکت به سر ای صاحب این ملک که در دست

فرزند همین خاک به جز باد ندارد

شهریار نعمتی

 

آقای نعمتی پدر  و آقای نوید آذربایجانی مطلبی ایراد نکردند. جناب استاد فریاد غزلی ترکی خواندند

داغین دالیندا گونش جان وئریر دومان کام آلیر

سن آللاه آل وئره باخ! یاخشی دان یامان کام آلیر

چیخیر اؤزوندن اوخ، اَیری باخیر نشانلی لارا

اؤپوش وئرنده اورکلر اوخا، کامان کام آلیر

گلنده بو سالامات گلمه میش گلیر ساری لیق

قاچاندا رنگی گولون شئلله نیر خزان کام آلیر

«آپاردی سئل سارانی» خان چوبان سپیر موغانا

آراز قان آغلاییر آنجاق باخاندا خان کام آلیر

اوزی گؤزل چوخ اوجوزدور سؤزی گؤزل چوخ عزیز

فلک ییخلسین ائوین، دوغرودان یالان کام آلیر

گلیر چپوچی کیمین، ائو ییخیر کومه داغیدیر

بئله سئلی سئل آپارسین کی داخمادان کام آلیر

توکان الینده کی نی گؤستریر گلیب گئده نه

وئرنده یوخسول اونا بوش الین نشان کام آلیر

دنیزده اولسا بیری دامجی دامجی باتمالی دیر

زمانه دن کام آلاندا آخیر زامان کام آلیر

سوکوت کی فریادی سیندیردی سیندی حورمت لر

یامان زاماندی یاغی یاندیریر یاوان کام آلیر

اسد نیکفال- فریاد

سیزده بدر 1396 اردبیل

جناب استاد رستم زاده در مورد الهی اردبیلی(قرن دهم) و حکیم الهی اردبیلی(دوره مشروطیت) توضیحاتی داده و در باره ی حکیم الهی افزودند که ایشان جزو شخصیت های ادبی و دینی بوده اند و با عنوان تاجر شهرت داشته اند. خانواده حکیم الهی بعدها شهرت منافی مقدم را انتخاب می کنند. از آثار مهم چاپ شده حکیم الهی دیوان اشعار و کشف المعارف است که در ارتباط با مسائل اسلامی است و در سال 1324 قمری چاپ شده است. ایشان در سال 1345 قمری فوت کرده اند. جناب رستم زاده وصیت نامه ی ایشان را که در همان سال فوت برای فرزندش نوشته در انجمن قرائت کردند و چند بیت شعر هم از حکیم الهی خواندند. در پایان نیز غزلی از محمد سلمانی شاعر اردبیلی ارائه دادند.

 اي داغ ننگ خورده به چين جبين تان
دلگيرم از قرائت معکوس دين تان

آيينه با نگاه شما سازگار نيست
سوگند مي خورم به کتاب مبين تان

خود را اگر به ديده ي تاريخ بنگريد
زشت است پيش آينه زيباترين تان

محدوده اي ميان دو انگشت بيش نيست
جغرافياي عينک نزديک بين تان

فردا به نانوشته ي تاريخ مي چکد
خون امير ديگري از آستين تان

آن گاه شرمسار و سرافکنده مي شود
تاريخ از تداعي حمام فين تان

انگيزه اي براي غزل هاي تازه نيست
وقتي به ناسزا نسزد آفرين تان

حالا که اختلاف هوا با سليقه هاست
بايد مهاجرت کنم از سرزمين تان

محمد سلماني

 دور دوم شعرخوانی با آقای علی لطفی آغاز شد و ایشان ابتدا دو بیت ترکی و بعد هم یک غزل ترکی خواندند.

بیلمیرم کیمسن چکیبسن بنده دیل سیز شیری منده

پاخلاپاخلا پاسلانیبدیر عشقوون زنجیری منده

دوغراییر چیلغین گومانلار کؤنلومو ظالیم قیلیج تک

پارچالانمیش بیستونون دوغرولور تعبیری منده

کؤلگه سن، گون سن؟ گزیرسن هر گئجه مده گوندوزومده

گوزگو تک تکرار ائدیرسن شؤوگه لی تصویری منده

سحرسن، جادوموسان، جوشغون خیالسان یا حقیقت؟

هر بلا چکدیکجه آرتیر گؤزلرین تسخیری منده

بلکه شیمشک سن، سسون داشدان گلیر عطرین یاغیشدان

لحظه لحظه جانلانیر ابراهیمین تقدیری منده

سن بیر آی سان من بیر اولدوز، سئل بوغولموش گؤزلریمده

ظولماتیندان دان بیتن آیدین سحر اکسیری منده

ساحیلین چینین ده یورغون دالغالار تک دینجلیم کاش

داشلیغیندا هر ایپک دن اینجه دیر تأثیری منده

عشق اودون باسدیرمیشیدیم جان کولونده شعله لندی

بیلمز ایدیم باطیل ایمیش عقلیمین تدبیری منده

علی لطفی«همایون»

 بنده نیز غزلی فارسی خواندم.

سالی که رفت

سالی که رفت سال غروب ترانه بود

سالی که کوچ چلچله ها را بهانه بود

سالی که رفت ساده بگویم برایتان

سالی غریب در گذر این زمانه بود

سالی که رفت رحم و مروّت در آن نبود

سالی که رفت سال بدِ باد و لانه بود

سالی که اشک از لبه ی چشم خیس مان

ناخواسته همیشه چو سیلی روانه بود

سالی که غیر فاجعه در چنته اش نداشت

سالی که مرگ، قاصد هر کوی و خانه بود

سالی که درگذشت به دل زخم ها گذاشت

زخم اش زبان نداشت ولی پُر زبانه بود

سالی که رفت چیزکی از من ربود و برد

چیزی که مثل نشئگی یک جوانه بود

سالی که رفت بازنگردد دوباره کاش

سالی که قحط آینه و آب و دانه بود

 کاظم نظری بقا

8/1/96

آقای جمشید جامعی دو بیت شعر فارسی خواندند و در ادامه جناب استاد چاووش شعری فارسی ارائه دادند

قرن ها فریاد کاوه آسمان پژواک شد

پیش بندش زر درفش لشکر دین پاک شد...

جناب استاد حاج بیوک جامعی غزلی از سیمین بهبهانی خواندند.

تشنه می میرم که در این دشت آبی نیست نیست
وین همه موج بلورین جز سرابی نیست نیست
خنده ی این صورتک ها گریه را پنهان گر است
این همه شادی به جز نقش نقابی نیست نیست
هر چه می بینم سیاهی در سیاهی -کوه کوه
در پس این تیرگی ها افتابی نیست نیست
قاریان آیات خوان در حسرت حلوا و نان
مرده خواران را دعای مستجابی نیست نیست
پای سنگین زمان بر سینه من مانده سخت
عقربک ها را به پیمودن شتابی نیست نیست
چشم لعلی رنگ خرگوشان این کهسار را
دیگر از بیم پلنگان تاب خوابی نیست نیست
بس که بر صحرا ز ابر تیره می بارد تگرگ
بر چراغ لاله ها دیگر حبابی نیست نیست
آه *سیمین*! بازگشت ناله پاسخگوی توست
همزبان کوه را جز این جوابی نیست نیست
سیمین بهبهانی

جناب استاد سخنور غزلی ترکی خواندند.

اوزون ايللر سؤوشور چرخ فلكدن گوزه‌ليم
چيخماييب سان هله‌ده غملي اوركدن گوزه‌ليم
من وورولدوم سنه آنجاق خبرين اولمادي هئچ
نه چكير عاشق زارين بو فلكدن گوزه‌ليم
چاتدي اثباته نئجه خالص‌ ايميش بو زر ناب
چوخ جفا چكدي ولي چيخدي محكدن گوزه‌ليم
ايندي اود دورونه فیرلانماغيمي گورمه عبث
اللي ايل درسيني آلديم كپنك دن گوزه‌ليم
چوخلار آتدي اليني تا اتگيندن ياپيشا
ياپيشا بيله‌دي من تك او اتكدن گوزه‌ليم
من خيال عالمي سنله قونوشوب عهد ائتديم
چكينن مم نه ائديم حق نمكدن گوزه‌ليم
ماه وش لردن ائله مهر و وفا آز گورونوب
نه سمادان اوما بيللم نه سمكدن گوزه‌ليم
رسم دوران بئله دير چوخلي آلين‌لار يازيليب
چورك اوندان پيشه‌ر آخر نه كپكدن گوزه‌ليم
منيم البته كي بختيم منيلن اولمادي يار
اليمي اوزميشم ايندي بو امكدن گوزه‌ليم
ايندي سه درد «سخنور» داها سن سيزليك دير
قوتارانمير اوزونو بو چكه چكدن گوزه‌ليم

 

استاد ائلچی دو قطعه غزل ترکی خواندند.

گوموشلو صوبحه اگرچی آچیلدی پنجره میز

سلام اوچون بوغولوب قورقوشوم لا حنجره میز

دبرمه. دینمه، دانیشما، سوکوته بات، خفه لن

قالین حاصارلارین ایچره یاتیبدی بت بره میز

قابارلی فلسفه لر روحومو چکیبدی دارا

باهار سسین ایتیریب دیر یاماقلی چؤل سره میز

دیدرگین ایک حیاتین برزخین ده ایللردیر

ظولوم دی میمنه میز، ابتذال دی میسره میز

زامان سیخینتی سی دای بیزده قویماییب دی رمق

کی بنزر اسکلته سورسوموکلی منظره میز

ائشیتمیشم کی طبیعت گئییب یاشیل کؤینک

خزان الینده اسیر، قاش قاباقلی داغ دره میز

چکون قمه لتی لری، عشقی شاققا شاققا بؤلون

دوغوم گونو، تیکیلیب کور بئشیکده مقبره میز

6/ فروردین/ 96

عباسعلی یحیوی«ائلچی»

حسن ختام برنامه با استاد شاهی بود که ایشان نیز دو غزل ترکی خواندند.

جانا جلال و جلوه ی باغ و بهاره باخ

باخما کتاب و دفتره روی نگاره باخ

سیره چیخان صنم لر آلیر خلقین ایمانین

دین سیزلری مکرم ائدن روزگاره باخ

بیر سفره کل عالمه پهن ائتمیش آفتاب

بیر گؤزده کل خلقی گؤره ن شهریاره باخ

گول ساغرینده باده ی حمرا ایچن قوشا

گؤستر جناب منکری سؤیله حماره باخ

چکمیش هوای سیر ایله صحرایه زاهدی

قوشموش آداملارا اودونو لاله زاره باخ

بولبول لرین جانی ساتیلیر باغلارین گولی

کیم، یوخدور ایش بویورسا، بویور کسب و کاره باخ

بیر چوخ فرشته شعروی شاهی شعار ائدیب

حرف حسوده باخما سماوی شعاره باخ

استاد شاهی اردبیلی

مثل همیشه در پایان از جناب استاد کیانی که زحمت جاگذاری تصاویر و تنظیم متن را عهده دارند سپاسگزاری می کنم.

کاظم نظری بقا

116/1/96

 

 

 

گزارش جلسه ی مورخ 17/12/95 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

 

آخرین جلسه ی انجمن ادبی حافظ در منزل جناب استاد سخنور برگزار شد. در این جلسه آقایان اسد نیکفال و دکتر وهابزاده به جهت مسافرت حضور نداشتند. مهندس اوچی و دکتر ذکراله خدایار(حکیم) مهمانان جلسه ی دیشب بودند. آغاز برنامه با استاد شاهی بود که طبق معمول با اهدای صلوات به روح درگذشتگان انجمن و بزرگان شعر و ادب اردبیل همراه بود. در ابتدا جناب سخنور به دیوان حافظ تفأل کرده و این شعر را خواندند.

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود

سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است

بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه

که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو

راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود

ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز

تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود

چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد

تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود

بخت حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد

زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود

استاد شاهی در مورد شناخت و معلومات علمی و معلومات قربی سخنانی را بیان داشتند.

همچنین آقایان چاووش و نوید آذربایجانی در خصوص همین مطلب اظهار نظر نمودند.

در ویژه برنامه بنده به جمع بندی گزارشات مکتوب وبلاگ انجمن پرداختم که در ذیل مشاهده می فرمایید.

خلاصه ای از جلسات گزارش شده ی انجمن حافظ در سال 1395

تعداد 14 جلسه از جلسات انجمن ادبی حافظ اردبیل در سال 1395 به صورت مکتوب در وبلاگ انجمن غیر از جلسه پایانی مورخ 17/12/9۵ گزارش شده است.

اولین جلسه در تاریخ 17/1/95 در منزل جناب توحید دلاور قوام و آخرین جلسه در منزل جناب فریاد بوده است. جلسه ی دوم منزل استاد شاهی، جلسه سوم منزل جناب کیانی، جلسه ی چهارم منزل جناب لطفی، جلسه ی پنجم منزل جناب سخنور، جلسه ی ششم منزل دکتر نعمتی، جلسه ی هفتم منزل جناب نوید آذربایجانی، جلسه ی هشتم منزل دکتر وهاب زاده، جلسه ی نهم منزل بقا، جلسه ی دهم منزل مهندس اوچی، جلسه ی یازدهم منزل استاد شاهی، جلسه ی دوازدهم منزل جناب کیانی، جلسه ی سیزدهم منزل جناب لطفی، جلسه ی چهاردم منزل جناب فریاد.

مهمانان انجمن در طول این مدت: دکتر شریفی، مهندس اوچی، آقای علی صانع فرش، آقای قوام، آقای ضیایی نیری، آقای علی اصغر صادقی فرد، آقای تقي نامی، آقای داور یوسف پور، آقای بهزاد گرانمایه، آقای بهزاد جماعتی، آقای علی پرویزی، دکتر ولی ندایی، آقای لطفی، آقای نعمتی، استاد حسن رستم زاده، آقای احمد جباری مقدم، دکتر عابدیان، استاد غلامرضا طباطبایی مجد، آقای سعید نوریان، دکتر به آذین، آقای جمال عطایی، دکتر کریم حاجی زاده، استاد ودود مؤذن، آقای خدابخش، آقای پور بابایی.

اهم مطالب مورد بحث در طی این مدت:

مراتب هفتگانه ی محبت(استاد شاهی)

انتشار فصلنامه(نوید)

عشق از منظر عرفانی و اثبات برخی مراتب و مراحل آن از طریق فیزیک نوین و درون تابی و برون تابی عشق از منظر استاد مرتضوی(دکتر شریفی)

زاری از حیث سمبولیسم عرفانی(استاد شاهی)

گزارش سفر امریکا(دکتر وهاب زاده)

لایزال بودن عشق(استاد شاهی)

معرفی کتاب آثار ادبی پزشکان ایرانی(دکتر وهابزاده)

تجدید نظر در خصوص مرامنامه ی انجمن(باقری)

غیرت و غیریت از منظر عرفان(استاد شاهی)

برنامه های اجرا شده توسط بقا:

طبیعت گرایی در شعر انوری ابیوردی(گزارش قصیده ی نخست دیوان انوری)

خوانش مقدمه کتاب انجمن عشق

از شهریار تا عاصم اردبیلی( طی دو جلسه)

 مقاله ی مهاجرت علما و دانشمندان

شعر و سبک طرزی افشار و تزریقی اردبیلی

مقاله ی علمای شفاهی

در باره ی یادداشت نویسی

خوانش مقدمه ی کتاب اشعار دکتر وهاب زاده

نگاهی به اشعار نادر الهی

سفرنامه ی جمهوری آذربایجان(طی چهار جلسه)

تعداد اشعار قرائت شده توسط شاعران انجمن:

دکتر شهریاد نعمتی: 14 شعر

جناب داود کیانی: 7 شعر

جناب چاووش: 14 شعر

استاد شاهی: 20 شعر

جناب لطفی: 10 شعر

جناب فریاد: 18 شعر

بقا: 18 شعر

استاد ائلچی: 17 شعر

دکتر وهاب زاده: 6 شعر

جناب سخنور: 13 شعر

اسامی شاعرانی که اشعار آنان توسط اعضای انجمن به ویژه اعضای ادیب(آقایان باقری، بیوک جامعی، جمشید جامعی، نوید آذربایجانی، توحید دلاور قوام، باغبانی و یا خود شاعران مهمان قرائت شده است.

سیمین بهبهانی ۲ قطعه؛ سجاد سامانی؛ طالب آملی؛ غلامرضا طریقی؛ الهی قمشه ای؛ ظهیر مؤمنی؛ مهدی زارعی؛ حسین منزوی 2 قطعه؛ مالک رهنما؛ عاصم 3 شعر؛ نادر ازهری؛ صادقی فرد 3 شعر؛ ناشناخته؛ عبدالله بهزادی؛ معینی کرمانشاهی؛ سعید بیابانکی 5 شعر؛ خیام؛ مولانا ۲ شعر؛ حافظ ۲ شعر؛ عباس احمدی؛ استاد شهریار؛ بیضا اردبیلی؛ بهزاد جماعتی؛ علی پرویزی ۲ شعر؛ آیه الله علی کاظمی 2 شعر؛ ایرج میرزا؛ شاه اسماعیل خطایی؛ عطار؛ رهی معیری ۲ شعر؛ خلیل جوادی؛ قیصر امین پور؛ شاهی اردبیلی؛ حسین زحمت کش ۲ شعر؛ نادر نادرپور؛ ادیب برومند؛ هوشنگ ابتهاج؛ علیرضا قزوه؛ حسین جنتی ۳ شعر؛ افشین علا؛ فروغی بسطامی؛ ساناز رئوف؛ حسین نعمتی؛ فخرالدین عراقی؛ شایان باجلانی؛ وصال شیرازی.

چاپ آثار اعضای انجمن:

سئودا قانادلاریندا(داود کیانی)

انجمن عشق(بقا)

طبع دریانوش(در مورد استاد شاهی)

در دور اول شعرخوانی ابتدا جناب حاج باقری مطالبی را در باره ی روز ملی شدن صنعت نفت ارائه دادند و سپس جناب استاد سخنور شعر سربستی در وصف روستای سوها زادگاه خودشان با نام (سوها سخنورین گؤزل کندی) خواندند.

جناب نوید آذربایجانی غزلی بکر از مرحوم رحیم منزوی خواندند.

نگارا قویسانام زولفون او مه یوزده نقاب اولسون

رقیبیم ده منیم تک فرقتیندن دل کباب اولسون

جناب استاد کیانی غزلی ترکی خواندند و قبل از آن شعری از سیدعظیم شیروانی ارائه دادند

هر کیم ایستر اؤزونو سرور ایام ائله سین

در میخانه نی دؤسون طلب جام ائله سین...

 و اما غزل ترکی جناب استاد کیانی:

باغلانوب کؤنلوم قوشو طوفانلی دریا روحونا

آقای باغبانی شعری از فرخ تمیمی خواندند

آن زمان، از شاخسار ترد سیب
نوبهار مهر و شادی می دمید .
 از زمین زنده، آوند گیاه
 خون گرم زندگانی می مکید .

شوق پنهانی به دل می آفرید
باد نمنک بیابان های دور ،
 ذره هایش در مشامم می نشست
بوی زن می داد و بوی خون شور .

طعم سوزان سحرگاه سپید
 درد را می کشت و شادی می فزود .
 نور نیروبخش خورشید بلند
 خواب را از پلک چشمان می ربود .

روز بود و روز بود و روز بود
خستگی در دستهایم مرده بود
تیرگی در کوچه ها جان می سپرد
روز، شبها را به یغما برده بود

هر نگاهی خوشه یی از نور بود
هر تنی، سرشار خون زیستن
چون خلیجی پیش می رفت آن زمان!
هر هوس در پهنه ی احساس من

دستها با دوستی پیوند داشت
عشق بود و شادی و مهر و صفا  
هستی ما، گرم کار زندگی
جوش خون در دستها، در گام ها  

این زمان، از راه می آید بهار ،
خسته گام و نیمرنگ و ناشناس
من ندانم باز هم باید گشود
دستها را از پی حمد و سپاس ؟

 بعد نوبت به دکتر ذکراله خدایار رسید که برای بار اول با دعوت جناب سخنور به انجمن آمده بودند. ایشان ابتدا خود را معرفی کردند و شعری دلنشین و اثرگذار به ترکی خواندند. جناب دکتر خدایار بیشتر روی بایاتی کار کرده اند و تا کنون 2 جلد کتاب شعر منتشر کرده اند که کتاب گؤزل لر گؤزلی را دیشب به اعضای انجمن هدیه آورده بودند. جناب خدایار در شعر حکیم تخلص می کنند. ایشان گفتند که بیش از 5000 بایاتی تا کنون نوشته اند.

 

در این جا چند نمونه از بایاتی های ایشان از کتاب گؤزل لر گؤزلی ارائه می شود.

گؤزه لیم آی گؤزه لیم

یوخ سنه تای گؤزه لیم

سئومه یی، سئوینمه یی

وئر منه پای گؤزه لیم

 

باخیشی یاز گؤزه لیم

هامیدان ساز گؤزه لیم

سن دئسن هر نه اولار

یوخسا اولماز گؤزه لیم

 

سن تاری سان بنده من

خلقیدن شرمنده من

سن بؤیوک سن باغیشلا

قویما دوشم بنده من

آقای توحید دلاور قوام ابتدا یک رباعی از شاعر جوان یعقوب زارع خواندند

قدت که میان قاب در پیدا شد

لرزید دلم دچار شد شیدا شد

یک بازی بچه گانه یک عشق بزرگ

من زنگ زدم در بروم در وا شد

بعد شعری طنز از استاد مرحوم عاصم قرائت کردند.

نعمت بی چون چرادور خیار

ملته دولت دن عطادور خیار...

جناب استاد بیوک جامعی غزلی از هما میرافشار ارائه دادند.

عشق اگر روز ازل در دل دیوانه نبود

تا ابد زیر فلک, ناله مستانه نبود

نرگس ساقی اگر مستی صد جام نداشت

سر هر کوی و گذر, این همه میخانه نبود

دوش دور از تو شبی بود که گفتن نتوان

همدمم جز دل افسرده و پیمانه نبود

من و جام می, و دل نقش تو در باده ناب

خلوتی بود که در آن ره بیگانه نبود

کاش آن تب که تو را سوخت مرا سوخته بود

به فدای تو,مگر این دل دیوانه نبود؟

از چه چون شمع سحر سوختی ای هستی من

تا تو را سایه بال و پر پروانه نبود

من تو بودم همه, ای خفته چو گل در بستر

قبله گاه دل من جز تو در این خانه نبود

بی تو دور از تو نبودن, هنر عشق و وفاست

معجزی بود که دیدم من و افسانه نبود

استاد چاووش غزلی ترکی خواندند.

بایرام دی باشلا بلبل شیدا ترانه یه

آه اوسته آه چکمه داها هر بهانه یه...

آقای مهندس اوچی سه بیت از اقبال لاهوری خواندند.

می شود پردهٔ چشمم پر کاهی گاهی

دیده ام هر دو جهان را به نگاهی گاهی

وادی عشق بسی دور و درازست ولی

طی شود جادهٔ صد ساله به آهی گاهی

در طلب کوش و مده دامن امید ز دست

دولتی هست که یابی سر راهی گاهی

جناب آقای لطفی غزلی ترکی خواندند.

غربتینده دالدالانمیش بیر شهردیر بیر منم

غملر ایچره چالخالانمیش بیر شهردیر بیر منم

خالقیمین بوینوندا حسرتلر ایلان تک قیوریلیب

یوللارین افعی دولانمیش بیر شهردیر بیر منم

داغلارین ایللردی چایلار آغلاییر داشلار سوسور

گؤز یاشی چؤل چؤل جالانمیش بیر شهردیر بیر منم

دیندیریرسن سینه سیندن آه الو تک پوسگورور

قان گؤزونده لاختالانمیش بیر شهردیر بیر منم

دورناسیز باغدیر دومان سیز داغ، یاغیش سیز ایلدیریم

آددیم آددیم قارقالانمیش بیر شهردیر بیر منم

بختورلر مین بویاقنان جهل ائوین آباد ائدیب

خول بوداقدان بالتالانمیش بیر شهردیر بیر منم

سرو اوغوللاری زیبیل دن آختاریر گون روزی سین

حاققی حاقسیز پارچالانمیش بیر شهردیر بیر منم

گؤزله سه بایرام گلر، سونبول بیتر، اکمک پیشر

کؤرپه کؤرپه توربالانمیش بیر شهردیر بیر منم

دؤز جانیم! بوش بوش اومود وئرمک کی یورمور زاهدی

حبسی چوخدان امضالانمیش بیر شهردیر بیر منم

ائل یوکو چینیمده داغلاردان آغیردیر سن دئنن

اؤلمه ییم نئیلیم تالانمیش بیر شهردیر بیر منم

در ادامه ی شعرخوانی بنده نیز شعری از مجموعه جدیدالانتشارم یعنی ساعت وخیم خواندم.

من سنگِ تیپاخورده‌ام از من چه می‌خواهی؟

از دستِ خود آزرده‌ام از من چه می‌خواهی؟

من کوله‌بار مرگ را بر دوش تنهایی

بی‌شانه‌هایت برده‌ام از من چه می‌خواهی؟

بگذار تا در پیله‌ی گمنامی‌ام باشم

در گوشه‌ای افسرده‌ام از من چه می‌خواهی؟

دیگر عبوری هم سراغ‌ام را نمی‌گیرد

من کوچه‌ای پژمرده‌ام از من چه می‌خواهی؟

اندوهِ پشت سال‌های دور غربت را

گیرم به یاد آورده‌ام از من چه می‌خواهی؟

ای شعر ِ پیش از آمدن دست از سرم بردار

این بار دیگر مرده‌ام از من چه می‌خواهی؟

هر روز بر دوش‌ام صلیبی تازه می‌روید

زخمی‌ست نو، بر گُرده‌ام از من چه می‌خواهی؟

این روزها تا می‌توانی دور باش از من

من سنگ تیپاخورده‌ام از من چه می‌خواهی؟

دکتر خدایار دوباره شعری ترکی خواندند و در ادامه جناب جمشید جامعی غزلی از مجموعه ی ساعت وخیم قرائت کردند.

دکتر شهریار نعمتی شعری فارسی خواندند.

رفته از یادهامان هدف های دیروز

خان امروزمان ناخلف های دیروز

سروهای ستبر وطن را تبر برد

اینک آقای باغ آن علف های دیروز

دست ساحل تهی تر ز دامان دریا

گوهر این کرانه خزف های دیروز

بدتر از هر عذاب این که امروز دارند

ادعای شرف بی شرف های دیروز

پیش احوال امروز تو شهد و حلواست

ای وطن نوش بادت اسف های دیروز

می نوازند شلاق بر گرده ی موج

باد و کولاک و توفان نه، کف های دیروز

آب آورد مرواری چشم مردم

تا سترون شدند آن صدف های دیروز

آه و صدها هزار آه کاخر نشستند

بر چکاد عقابان کشف های دیروز

خاطرات گذشته مرا می کشاند

تا سر کوچه باغ طرف های دیروز

آب و آیینه و شمعدانی و قرآن

حافظ و مثنوی روی رف های دیروز

باز نوروز و این هم دریغا عذابی ست

رفته از یادهامان هدف های دیروز

استاد ائلچی یک شعر ترکی خواندند

یوم گؤزووی خلقدن باخ فلکین نازینه

دویماز اورک محو اولار گؤیلرین اعجازینه...

 و یک غزل فارسی

خاک آبستن نوزایی نازی دیگر

دشت سجاده ی طناز نمازی دیگر

رعد از شوق کشد عربده ی برق انگیز

در فلک رقص کنان در تک و تازی دیگر

جان بیدار درختان همه در شور و طرب

در رگ و ریشه روان سوز و گدازی دیگر

در دگرگونی نو، روح طبیعت سرمست

در بهارانه ترین راز و نیازی دیگر

هدیه ها بر قدم ناز عروسان بهار

رسد از حجله ی گل برگ و جهازی دیگر

همچو ارژنگ شود دشت و دمن رنگ به رنگ

این حقیقت دمد از نقش مجازی دیگر

در رکاب نفس صبح، شمیم تن گل

لغزد از شیب فراسوی فرازی دیگر

روح را منقلب از جوشش آشوب کند

طرز طنازی یک طره طرازی دیگر

ائلچی! این زمزمه ی نغز خیال انگیزت

جوشد از چشمه ی نوزایی نازی دیگر

17/ اسفند/95

حسن ختام را استاد شاهی غزلی فارسی خواندند.

تخته شد پیش زلف او تدبیر

با شب قدر گشته ام درگیر

نور را سایه می زند طعنه

متن را حشو می کند تحقیر

خوانده صد ره کتاب خون مرا

باز هم تشنه ام به خواندن تیر

با شجاعت بگو که راهی نیست

از شب شعر تا شب شمشیر

کج نگاهی ز دشت آمد و گفت

چشم آهو نبود بی تقصیر

عصر ما هیچ و فصل ما هیچ است

هیچ را هیچ می کند تفسیر

گر گدا شاه شد منال که هست

روبه زنده کم ز مرده ی شیر

هر که شد پیر محترم گردد

پیر شد محترم نشد زنجیر

جان من در میان مشتش بود

مشت وا کرد و گشتم از جان سیر

شب به رویا پر ملک دیدم

روز پایم شکست و شد تعبیر

شیخ را پند می دهد شاهی

مشت بر کشته می زند این پیر

جلسه ساعت 30/11 شب تمام شد.

از جناب استاد کیانی مطابق معمول که زحمت تدوین این نوشته ها و عکس ها را قبول می کنند بی نهایت سپاسگزارم.

کاظم نظری بقا

18/12/95

 

 

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

گزارش جلسه مورخ 3/12/95 انجمن ادبی حافظ


به نام خدا
گزارش جلسه مورخ 3/12/95 انجمن ادبی حافظ
جلسه ی دیشب در منزل جناب اسد نیکفال(فریاد) برگزار گردید. جناب سخنور غایب جلسه بود که به جهت عمل جراحی چشم به تهران سفر کرده بودند. آقای مهندس اوچی و جناب پور بابایی مهمانان انجمن بودند. جناب استاد شاهی همچون همیشه با فرستادن صلوات بر ارواح شعرای درگذشته و اعضای درگذشته ی انجمن برنامه را شروع کردند. بنده به جای استاد سخنور تفألی به دیوان حافظ زده و شعر ذیل را قرائت نمودم.
ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن
خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن
در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر
در زلف بی‌قرار تو پیدا قرار حسن
ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی
سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن
خرم شد از ملاحت تو عهد دلبری
فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن
از دام زلف و دانه خال تو در جهان
یک مرغ دل نماند نگشته شکار حسن
دایم به لطف دایه طبع از میان جان
می‌پرورد به ناز تو را در کنار حسن
گرد لبت بنفشه از آن تازه و تر است
کآب حیات می‌خورد از جویبار حسن
حافظ طمع برید که بیند نظیر تو
دیّار نیست جز رخت اندر دیار حسن
در خصوص این شعر مطرح شد که ظاهرا در برخی از نسخه ها موجود نیست و در کل این غزل خیلی حافظانه به نظر نمی رسد.


در ویژه برنامه اینجانب گزارش روز چهارم سفر به آذربایجان را خواندم.
شروع شعر خوانی با جناب استاد فریاد بود که دو غزل ترکی ارائه دادند که یکی از آن ها در این جا ارائه می شود.


دولان سنسیزلیگی

سوزدو کلمه- کلمه تامسیندیم یامان سنسیزلیگی

شعریمه زهریدی دولدوردو زامان سنسیزلیگی

هر قدمده دیزلریم اسمزدی یارپاقلار کیمی

بیر آغیر یوک تک چکه بیلسه­ یدی جان سنسیزلیگی

لاختا- لاختا یول کسیبدیر قلبیمی دیلدن سالیب

درده دوشمزدیم قانا بیلسه­ یدی قان سنسیزلیگی

هئچ بیلیرسن گون نییه گؤرمور گونو آغلار کئچیر؟

پرده چکمیش داغلارین اوسته دومان سنسیزلیگی

سؤز چیخاردار کؤلگه ­لر سنسیز دولانسام کوچه ­نی

گر اینانمیرسان منیملن بیر دولان سنسیزلیگی

مین واراق سنسیزلیگه یاندیم جاوابین آلمادیم

دوز دئییرسن­سه اؤزون وئر امتحان سنسیزلیگی

انتظارین شؤوقو چوخدور منده، قالدیم اؤلمه­ دیم

گؤی ده عزتدن دوشر چکسه بیر آن سنسیزلیگی

بیر آجی چایدیر بو دونیا نه دادی وار نه دوزو

مین آراز آغلار ایچن بیر ایستکان سنسیزلیگی

بیر یوخودور سانکی، (فریاد)یم چیخیر چیخمیر سسیم

کاش آییلایدیم اولایدی کاش، یالان سنسیزلیگی. اردبیل 1387/02/21

جناب مهندس اوچی متنی با موضوع دعا خواندند و در ادامه دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی قرائت کردند.
از گیسوی او سخن مگویید
با گمشده از وطن مگویید
در گوش ضمیر شعله نوشم
جز قصه ی سوختن مگویید
پیراهن من سرشک من بس
چون شمع ز پیرهن مگویید
با خون جگر کفن کنیدم
با نعش من از کفن مگویید
کارم ز صلاح درگذشته ست
با من دگر این سخن مگویید
با شمع ستاره پاش چشمم
از انجم و انجمن مگویید
انکار شب است ای شغالان
دشنام به ماه من مگویید


آقای حاج باقری از حسین جنتی یک بیت خواندند.
از مسجد و میخانه چه پرسی که در این شهر
یک در نتوان یافت مگر با دو نگهبان
آقای نوید آذربایجانی بیتی از عراقی خواندند و شأن نزول آن را هم ضمن داستانِ شعر روایت کردند.
عاشقان را به لطف بنوازند
دلبران بعد از آن که اندازند


جناب استاد شفیع خلیل زاده(چاووش) یک غزل ترکی خواندند.
مژده مژده دلبرین ذوقی داها گول ائیله دی
بنده چکسین عاشقی ساچلاری سونبول ائیله دی...
آقای توحید دلاورم قوام ابتدا یک رباعی از شایان باجلانی خواندند
یک لحظه بدون وقفه  و آنی مُرد

از جاذبه ی دو چشم کیهانی مُرد

اخبار خبر داد غزل خوانی در

دانشکده ی علوم انسانی مُرد
و در ادامه در باره موضوعی که عده ای از ماه ها پیش، پشت سر او در قهوه خانه ها و بعضی مجالس در خصوص برگزاری محافل شعر و موسیقی حرف می زنند روشنگری کرد و اذعان داشت که این برنامه ها غیر دولتی است هر چند که ممکن است از ظرفیت های دولتی هم برای برگزاری آن استفاده شده باشد. مخاطبین از من برنامه ای پربار و اثربخش می خواهند و من در برنامه ها از خوانندگان و شاعرانی استفاده می کنم که مخاطبین طالب آنند و...


آقای پور بابایی مهمان برنامه مطلبی نگفتند و جناب لطفی شعری هجایی خواندند.
بنده نیز یک غزل فارسی و یک غزل ترکی خواندم.
گلوله مي دمد از لاله هاي پيرهن ام
وَ سرخِ زنجره بر دشت، مي كشد كفن ام
به بوي تند گل سرخ، غوطه مي خوردم
به كَرت سوخته حالا تكيده ياسمن ام
شرابي از خُم آتش رسيده ام بر لب
وَ بوي جنگل تفسيده مي دهد دهن ام
پريده از لب جوي ام غُراب تيره نفس
هم آشيانه ی سيمرغكان بي زغن ام
مرا به خانه ي زردشت مي برد "ساوالان"
اگرچه مرثيه خوان شقايق وطن ام
هزار پنجره رُسته است سبز و باراني
به هر كجا كه رسيده است پاره هاي تن ام
ببين ز كوپه ي هفت ام كسي صدايم كرد
 كه من مسافر تنهاي خواب آن ترن ام 
هزار زخمه به عود دل ام بقا! زده اند
هلا! دميده ي زخم ترانه ي كهن ام
***
یازین آلقیشلی هایی پنجره‌لردن بوی آتیر
گونشین وار نفسی بت‌بره‌لردن بوی آتیر
سسه بیلدیرچین اوزاقدان یئره‌ییر دؤرد اَل‌آیاق
سئوگی‌سی آینا بولاق‌تک دره‌لردن بوی آتیر
دیریلیک باغچایا صوبحون یئلی دَن‌دَن سپه‌لیر
گولدانین آرزوسو کرپیچ هئره‌لردن بوی آتیر
ساری سیم‌لردن آخیر گؤی‌لره شنلیک بولاغی
یاشامین خاطیره‌سی حنجره‌لردن بوی آتیر
گؤیه‌ریر اَل‌لر آغاجدان اوزانیب آلما دَریر
بولود آخدیقجا یاشیللیق تره‌لردن بوی آتیر
آپاریر سئیره‌نی یئل، خاطیره سئیرانگاهینا
یئنی‌لیک گوزگو دوغان منظره‌لردن بوی آتیر
مئشه‌لردن ایراق اولسون پاییزین بوز نفسی
اؤلومون هؤولی اینام‌سیز اَره‌لردن بوی آتیر


آقای باغبانی هم غزلی فارسی از شاعری دیگر خواند.
پایان راه بود که آغاز را نوشت
مثل پرنده پر زد و پرواز را نوشت...
جناب استاد کیانی غزلی ترکی خواندند


آقای جمشید جامعی از وصال شیرازی غزلی خوب خواندند.
داد چشمان تو در كشتن من دست به هم
فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست به هم
هر يك ابروي تو كافي است پي كشتن من
چه كنم با دو كماندار كه پيوست به هم
شیخ پیمانه شکن توبه به ما تلقین کرد
آه از این توبه و پیمانه که بشکست به هم
عقلم از كار جهان رو به پريشاني داشت
زلف او باز شد و كار مرا بست به هم
مرغ دل زيرك و آزادي از اين دام محال
كه خم گيسوي او بافته چون شست به هم
دست بردم كه كشم تير غمش را از دل
تير ديگر زد و بردوخت دل و دست به هم
هر دو ضد را به فسون جمع توان كرد وصال
غير آسودگي و عشق كه ننشست به هم


استاد شاهی قصیده ای فاطمی خواندند
خواجه نیم که بنده وش طاعت گوهر آورم
بنده ز طبع آذری دُرّ دری در آورم...


جناب دکتر وهاب زاده شعری از آیه الله علی کاظمی خواندند
ستایم تو را ای خداوند پاک
خداوند مهر و مه تابناک...


جناب حاج جامعی مطلبی بیان نداشتند
استاد ائلچی یک شعر فارسی و یک شعر ترکی انتقادی خواندند.


برنامه ساعت 30/11 شب به پایان رسید.
از زحمات برادر عزیزم جناب استاد کیانی در خصوص درج تصاویر و تنظیم مطالب و عکس ها سپاس گزاری می کنم.
کاظم نظری بقا
95/12/4 
 
 
 

گزارش مورخ 95/11/19 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

جلسه ی شب گذشته در منزل جناب علی لطفی(همایون) منعقد بود. همه ی اعضای جلسه حاضر بودند و جلسه با مدیریت استاد شاهی و پس از فرستادن صلواتی چند به روح درگذشتان انجمن و بزرگان شعر و ادب آغاز گردید. ابتدا جناب سخنور تفألی به دیوان حافظ زدند و غزلی از خواجه را قرائت کردند.

یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن

وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن

چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت (نگشت)

دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب

باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند

چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید

هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب

جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور

حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

 در بخش ویژه برنامه من گزارش چهارمین روز سفر به جمهوری آذربایجان توسط انجمن حافظ را خواندم. در این جا بحثی در خصوص اشعار فارسی و ترکی نظامی پیش آمد و مباحثی رد و بدل شد. جناب نوید از ترجمه اشعار نظامی از فارسی به گرجی توسط شاعری به نام شوتا رستاولی سخن گفت. رستاولی برای گرجی ها شاعر بزرگی محسوب می شود که در قرن دوازدهم میلادی زندگی می کرده است. «پلنگینه پوش» منظومه حماسی ملی گرجی ها توسط او سروده شده و به زبان های مختلف ترجمه شده است. در آذربایجان با عنوان «پلنگ دریسینه گیرمیش پهلوان» ترجمه شده است.

 

دور اول شعرخوانی با جناب توحید دلاور قوام آغاز شد و ایشان شعری از فروغی بسطامی را خواندند.

خوش آن که حلقه‌های سر زلف واکنی

دیوانگان سلسله‌ات را رها کنی

کار جنون ما به تماشا کشیده است

یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی

کردی سیاه زلف دوتا را که در غمت

مویم سفید سازی و پشتم دوتا کنی

تو عهد کرده‌ای که نشانی به خون مرا

من جهد کرده‌ام که به عهدت وفا کنی

من دل ز ابروی تو نبرم به راستی

با تیغ کج اگر سرم از تن جدا کنی

گر عمر من وفا کند ای ترک تندخوی

چندان وفا کنم که تو ترک جفا کنی

سر تا قدم نشانهٔ تیر تو گشته‌ام

تیری خدا نکرده مبادا خطا کنی

تا کی در انتظار قیامت توان نشست

برخیز تا هزار قیامت به پا کنی

دانی که چیست حاصل انجام عاشقی

جانانه را ببینی و جان را فدا کنی

شکرانه‌ای که شاه نکویان شدی به حسن

می‌باید التفات به حال گدا کنی

آفاق را گرفت فروغی فروغ تو

وقت است اگر به دیدهٔ افلاک جا کنی

جناب حاج باقری بیتی از حسین جنتی خواندند:

شب در این شهر اگر پرده بگیرد به یقین

صبح میخانه پر از شیخ پشیمان باشد

و بعد غزلی از ساناز رئوف.

نمی بستیم اگر از ترس میرابان دهان ها را

نمی بردند رعیتهای این ده ، جور خان ها را

نشستیم و نگه کردیم تا شبها بیفروزد

صنوبرهای باغ ما ، اجاق باغبان ها را

تبرداران درختان را بریدند و به جای آن

سر دیوار خود دیدیم هر شب نردبان ها را

شبی یک بره بهر گرگ کم می شد ازین گله

چه باید کرد اکنون گله دزدی شبان ها را؟

خدایان بین ما بسیار اما ناخدا اندک

نفهمیدیم در توفان مسیر بادبان ها را

عجب داری چرا از تار و مار کاروان وقتی

به رهزن ها سپردی انتخاب ساربان ها را

برای این که یوسف را به گرگان مفت نفروشیم

بیا ای پیرزن با خود بیاور ریسمان ها را

اگر یک بار تاریخ وطن را دوره می کردی

هزاران بار می خواندی در او این داستان ها را

آقای باغبانی غزلی از حسین نعمتی خواندند.

ما خواب نیستیم که بیدارمان کنند

یا مست نیستیم که هشیارمان کنند...

آقای جمشید جامعی غزلی از شیخ بهایی(با قید احتمال) خواندند.

خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنیم!

غافل از خود، دیگری را هم قضاوت می کنیم!

کودکی جان می دهد از درد فقر و ما هنوز…

چشم می بندیم و هرشب خواب راحت می کنیم!

عمر کوتاه است و دنیا فانی و با این وجود…

ما به این دنیای فانی زود عادت می کنیم!

ما که بردیم آبرو از عشق، پس دیگر چرا…

عشق را با واژه هامان بی شرافت می کنیم؟

کاش پاسخ داشت این پرسش که ما در زندگی…

با همیم اما چرا احساس غربت می کنیم؟

من به این مصرع یقین دارم که روزی میرسد!

سوره ای از عشق را با هم قرائت می کنیم...

 

جناب استاد کیانی مطلبی ارائه ندادند.

جناب استاد حاج بیوک جامعی شعری از رهی معیری خواندند.

ز خون رنگین بود چون لاله دامانی که من دارم

بود صد پاره همچون گل گریبانی که من دارم

مپرس ای همنشین احوال زار من که چون زلفش

پریشان گردی از حال پریشانی که من دارم

سیه روزان فراوانند اما کی بود کس را ؟

چنین صبر کم و درد فراوانی که من دارم

غم عشق تو هر دم آتشی در دل برافروزد

بسوزد خانه را ناخوانده مهمانی که من دارم

به ترک جان مسکین از غم دل راضیم اما

به لب از ناتوانی کی رسد جانی که من دارم ؟

بگفتم چاره کار دل سرگشته کن گفتا :

بسازد کار او برگشته مژگانی که من دارم

 ندارد صبح روشن روی خندانی که او دارد

ندارد ابر نیسان چشم گریانی که من دارم

ز خون رنگین بود چون برگ گل اوراق این دفتر

مصیبت نامه دلهاست دیوانی که من دارم

رهی از موج گیسویی دلم چون اشک می لرزد

به مویی بسته امشب رشته جانی که من دارم

 

جناب استاد نوید آذربایجانی چون پیشتر صحبت کرده بودند در نوبت خود مطلبی بیان نداشتند.

در پایان شعرخوانی دور اول استاد شاهی از کتاب «نظم پریشان» سروده ی خودشان، یک مثنوی نسبتاً بلند خواندند.

شاهیا نسیان و عصیان تا به کی

فکر جان و ذکر جانان تا به کی...

دور دوم شعرخوانی با جناب لطفی که میزبان جلسه بودند شروع شد.

قاییت ائویم ائشیییم دیسکینیر آیاق سسینه

قالیب نه واخدی قاپیم پنجره م اویاق سسینه

دومانلی داغلارا تاپشیرمیشام سؤننده گونش

یولوندا یاندیرالار لاله دن چیراق سسینه

کولک یولوندا بنؤوشه ساچین آلیم قاداسین

اورکده کؤوره لیرم هر سینان بوداق سسینه

دومانلارا قوشولوب داغلاری اؤتن مارالیم

گونو آیی نه قدر سایلییب سولاق سسینه

ائلین باشیندا تاج اولدون دیلینده آه شله سی

سنی ائلیم قوشاجاق داغلی دیل داماق سسینه

دونن دایاقلی داغی ایدیم بوگون تالان تالانام

یتیم یتیم قیناما داغ بوکولسه داغ سسینه

سنی کوسن گؤزومون رمکه سینده اوخشاییرام

یامان غریب سه میشم گل، قوجاق قوجاق سسینه

آلوولیام بو علاج سیز اودا نه چاره قیلیم

قیش اولمادیم داغیدام بیر سویوق سیزاق سسینه

دیار دیار آپاریر قانلی توستولر ایزینی

گئدیم قالیم آسیلی قالمیشام سوراق سسینه

علی لطفی(همایون)

 

سپس دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.

زندگیمان تماشا ندارد

مرده ایم این که حاشا ندارد

نیمه جانم حلالم کن ای تیغ

صید زخمی تماشا ندارد

شهر ما دوزخی سرد و برفیست

دوزخ یخ که گرما ندارد

روح من رود مرداب ریز است

ره به آغوش دریا ندارد

در دوسوی خیابان دردم

یک دواخانه هم جا ندارد

ما نیازی به لطفش نداریم

یار اگر لطف با ما ندارد

عشق در مسلک ما رهاییست

دست های تمنا ندارد

طبع من خو گرفته به خلوت

این پری تاب غوغا ندارد

این همه تن دلم باز تنهاست

شهر، مردان تنها ندارد

جناب استاد فریاد شعر ترکی خواندند.

دیلیم دیلیم کسیلیر دیل؛ دوداق باخیر دینمیر

زَهَر یاغیر قاراگون؛ دیل داماغ باخیر دینمیر

گوزونده بیر قوش آدامسیز بالا؛ ائویزدن ایراق

قالیبدی شاختادا قاردا؛ قوجاق باخیر دینمیر

گورنده اووچی گلیر؛ آغزینا گلیر اوره یی

مارال یانیر سوسوزوندان؛ بولاغ باخیر دینمیر

چراغ یولی بزه ینده آیاق اوزون ایتیریر

آیاق اوزون ایتیرنده ؛ چراغ باخیر دینمیر

قالاندا باش آیاق آلتدا؛ داشین سسی چیخمیر

تیکان گوله ساتاشاندا؛ اوراق باخیر دینمیر

داش اولماغی یا سن اورگتدون اونلارا یا دا من

او داغ بوغولسادا چنده؛ بو داغ باخیر دینمیر

بو گوز کور اولسادا؛ ترپنمه ییر توکی او گوزون

گولوش دوداغدا سولاندا؛ یاناغ باخیر دینمیر

دیوار یاتیب هله ده پنجره باخیر؛ سانکی

آنا جنازه سینه بیر اوشاق باخیر دینمیر

شرفدن اوتری اَسَن قیزلارین اوزون یئل آچیر

مروتین یئل آپارمیش؛ دوواق باخیر دینمیر

دوشنده چوللره های بیر بوجاق قوجاق آچمیر

گلنده فریادا چوللر؛ بوجاق باخیر دینمیر

اسد نیکفال- فریاد

اردبیل 1395/11/10

جناب استاد شفیع خلیل زاده(چاووش) شعری ترکی خواندند.

آخشام اولدی یئنه ده باغریما غم اگلشدی

سو سپه یار یولونا سوسنه نم اگلشدی...

بنده نیز غزلی فارسی خواندم.

از نفس کشتی این دوره کنون افتاده

موج، خوابیده و در دور ِ سکون افتاده

آن چنان غرق سیاهی ست فضا پنداری

ماه، از منظره‌ی باغ برون افتاده

هیچ متنی سخن از صبح، نگوید امروز

شاید این واژه ز سرفصل متون افتاده

عشق، بیرون زده از دایره‌ی بسته‌ی عقل

عقل، در حلقه‌ی نیرنگ و فسون افتاده

جنگل عاشق من خواب تبر دیده مگر؟

که درختان اقاقیش، نگون افتاده

در و دیوار، دچار تبِ کابوس شده

بر لب پنجره‌ها لکه‌ی خون افتاده

گوییا هیچ ستون را فرجی حاصل نیست

گرهی کور بر اقبال ستون افتاده

آسمان صحن پرآرایی باز است نه کبک

کبکِ این عرصه از آغاز، زبون افتاده

سال‌ها پرسش بی‌پاسخ دل این بوده

«که بدین دامگه حادثه چون افتاده؟»

  بقا

9/11/95

 

جناب استاد سخنور غزلی ترکی خواندند.

نه سریم وار نه صورتیم ساقی

واردی بیر غملی حالتیم ساقی...

استاد ائلچی یک غزل فارسی و یک غزل ترکی خواندند.

در بی تو ترین بودن بی من ترم از هر من

با هستن ات ای بودن هستی گذرد در من...

 

جناب دکتر وهابزاده مطلبی ارائه نکردند.

 از جناب استاد کیانی که زحمات عدیده ای را برای تنظیم و ثبت گزارش در وبلاگ متحمل می‌شوند سپاسگزاری می کنم.

20/11/95

کاظم نظری بقا

گزارش جلسه‌ی انجمن ادبی حافظ اردبیل مورخ  95/11/5

 

تذکر: وبلاگ ها، گروه ها و کانال های تلگرامی که از مطالب و اشعار این وبلاگ استفاده می کنند لازم است منبع خود را اعلام نمایند، در غیر این صورت اجازه استفاده از مطالب این وبلاگ داده نمی شود.

جلسه در منزل جناب استاد داود کیانی بود. اعضای جلسه همگی حضور داشتند و جناب استاد ودود مؤذن و جناب آقای خدابخش مجری باسابقه ی صدا و سیمای مرکز اردبیل و آقای نامی مهمانان انجمن بودند. در آغاز برنامه جناب سخنور به دیوان حافظ تفأل کرده و این غزل را خواندند.

رواق منظر چشم من آشیانه توست

کرم نما و فرود آ که خانه، خانه توست

به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل

لطیفه‌های عجب زیر دام و دانه توست

دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد

که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست

علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن

که این مفرح یاقوت در خزانه توست

به تن مقصرم از دولت ملازمتت

ولی خلاصه جان خاک آستانه توست

من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی

در خزانه به مهر تو و نشانه توست

تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار

که توسنی چو فلک رام تازیانه توست

چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز

از این حیل که در انبانه بهانه توست

سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد

که شعر حافظ شیرین سخن ترانه توست

پس از مباحث کوتاه در باره ی برخی از ابیات این شعر، نوبت ویژه برنامه رسید که در این مرحله بخشی دیگر از سفرنامه‌ی جمهوری آذربایجان (بخش سفر به شاماخی توسط اعضای انجمن حافظ) را خواندم.

شعرخوانی نوبت اول با جناب توحید دلاور قوام آغاز شد که ایشان غزلی از مرحوم استاد عاصم اردبیلی را قرائت کردند.

ملت کوله قویلاندی مکرم لیگیمیزدن

بیگانه چاتیب مکنته حاتم لیگیمیزدن

کورلانمادادیر چؤلده آخار گؤزلو بولاقلار

آرخین دوداغی چاتلادی زمزم لیگیمیزدن

محرم لریمیز گئت گئده نامحرمه دؤندی

از بس کی خطا خورتلادی محرم لیگیمیزدن

شیرین دیلیمیز افعی ایلان دان باج آلاندان

مین یاره آچیب آغزینی مرهم لیگیمیزدن

قویلانمادادیر تورپاغا سئل گوجلو ایگیدلر

دیو نسلی دوغولماقدادی رستم لیگیمیزدن

قان قارداشیمیز قالدی قارانلیق دا بوران دا

جانلاندی اؤگی کیمسه لر همدم لیگیمیزدن

بیز جنت الاعلامیزی بیر آرپایا ساتدیق

شیطان دا تحیرده دی آدم لیگیمیزدن

مشکل قانا دونیا بیزی بو دهرده «عاصم»

علمین ده الی باغلی دی مبهم لیگیمیزدن

15/9/84

 

جناب آقای نوید در نوبت خود از استاد ودود مؤذن صحبت کردند و از رنسانسی گفتند که ایشان در حوزه های گوناگون هنری ایجاد نموده اند. جناب نوید معتقد بودند که ودود مؤذن با ساختن قبر و مجسمه ی مرحوم سلیم مؤذن زاده سنت شکنی کرده اند. همچنین از تکریم او در جمهوری آذربایجان از سوی حیدر علیف رئیس جمهور سابق در گالری نقاشی جناب مؤذن در باکو و تجلیل جمعی از  موسیقی دانان برجسته ی آذربایجان در باب آواز ودود مؤذن مطالبی را ایراد کردند.

آقای علی لطفی غزلی فارسی خواندند.

شرح لبخند غزل نوش تو باران

طعم شیرین لبت قند فریمان

ناز آغوش تو ابریشم کشمیر

شانه ات ساحل آرامش طوفان

شال گلدار سکوتت سبلانی

نفس ات داغ تر از شرجی گیلان

مخمل بوم رخت مرمر نیریز

شرم رخسارت اناری لب ایوان

جنس زربافه ی گیسوی تو خورشید

مثل خوش دستی قالیچه ی کاشان

تو غزال غزلی ماه نشانم

شور آغازی و دلواژه ی پایان

پیچک باغ فریبای گلویت

شده زنجیر دل رستم دستان

می کشد سایه ی امواج نگات

جلوه ی گردنه ی ابری حیران

تو تراشیده ی دستان خدایی

پیشکش بر قدمت فرش سلیمان

جناب آقای خدابخش صحبت مختصری نموده و مطلبی در باره ی «چشم»  گفتند و اشاره داشتند که چشم هم محاط است و هم محیط. و این در واقع اشاره بود به شعر حافظ و رواق منظر چشم و بحث های که پیشتر صورت گرفته بود.

جناب باغبانی غزلی فارسی از هوشنگ ابتهاج خواندند.

به این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند

يكي ز شب گرفتگان چراغ بر نمي كند
كسي به كوچه سار شب در سحر نمي زند
نشسته ام در انتظار اين غبار بي سوار 
دريغ كز شبي چنين سپيده سر نمي زند
دل خراب من دگر خراب تر نمي شود
كه خنجر غمت از اين خراب تر نمي زند 
گذرگهي است پر ستم كه اندرو به غير غم 
يكي صلاي آشنا به رهگذر نمي زند
چه چشم پاسخ است از اين دريچه هاي بسته ات 
برو که هيچ کس ندا به گوش کر نمي زند 
نه سايه دارم و نه بر بيفکنندم و سزاست 
اگر نه بر درخت تر کسي تبر نمي زند

آقای سخنور  یک غزل فارسی در باره مرحوم مؤذن زاده و یک غزل ترکی خواندند.

آقای جمشید جامعی شعری از علیرضا قزوه خواندند.

 به جای زاهدان با جانماز و شانه در مسجد

نشستم با شراب و شاهد  و پیمانه در مسجد 

نشستم با همه بدنامی ام نزدیک محرابی

بنا کردم کنار منبری میخانه در مسجد

موذن  گفت حد باید زدن این رند مرتد  را

مکبر  گفت می آید چرا دیوانه در مسجد

دعاخوان گفت کفر است و جزایش نیست کم از قتل

به جای ختم قرآن خواندن افسانه در مسجد

همه در خانه ی تو خانه ی خود را علم کردند

کمک کن ای خدا من هم بسازم  خانه در مسجد

اگر گندم بکارم نان و حلوا می شود فردا

به وقت اشکباری چون بریزم دانه در مسجد

اگر من آمدم یک شب به این مسجد از آن رو بود

که گفتم راه را گم کرده آن جانانه در مسجد

دلم می خواست می شد دور از این هوها، هیاهوها

بسازم  زیر بال یاکریمی لانه در مسجد

 

جناب استاد فریاد غزلی ترکی خواندند.

دومان کیمین گئجه لر دردیمی داغا سپیرم

سحر جنازه می آغ بوغچادا باغا سپیرم

گونش کیمین قاچیرام آلچاغین الیندن، اودور

قیزیل دا اولسا الیمده اوجا داغا سپیرم

یامان یانیر اوره ییم، سیرفانی گؤرنده یاوان

جیارجیار اؤزومی دوغراییب یاغا سپیرم

بولود اولوب دولورام بیلمیرم آغین قاراسین

جانیمی داغ داشین اوسته یاغا یاغا سپیرم

دیدرگین ائل اوبا تک یای دا قیشلاغا قاچیرام

اتک اتک اؤزومی قیشدا یایلاغا سپیرم

هاچان یانیر گؤرورم گوللرین دیلی دوداغی

یاغیشلی وارلیغیمی ایستی تورپاغا سپیرم

یئرین شیرین سالان آلچاق هاچان گؤروبدی دئسین

شکر کیمین اؤزومی من ده قویماغا سپیرم

منیم اولان قالانیم یاز نفسلی فریاد دیر

اونی دا شاختا بوران گلسه یارپاغا سپیرم

اسد نیکفال- فریاد

5/11/95

در پایان نوبت اول جناب استاد ودود مؤذن در خصوص قبر مرحوم سلطان المادحین سلیم مؤذن زاده بیان داشتند. ایشان اشاره کردند یکی از دوستان فرهنگی ما در تبریز به نام مهندس حمایت -که تصاویر آرامگاه سلیم را برایش فرستاده بودم- زنگ زده و می گفتند که این تصاویر را در جلسه ای که بزرگان و اهالی فرهنگ و ادب تبریز در آن حضور داشتند نشان داده و گفتم که در اردبیل این گونه به مفاخر خود ارج می نهند و آن ها را بزرگ می دارند...

جناب مؤذن در این مرحله یک قطعه آواز زیبای ترکی اجرا کردند.

نوبت دوم شعرخوانی با حاج آقا باقری مدیر انجمن شروع شد. ایشان شعری از حسین جنتی خواندند.

بار سنگین، ماه پنهان، اسب لاغر، نابلد

رَه خطا بود و علامت گنگ و رهبر نابلد

ما توکل کرده بودیم، این ولی کافی نبود؛

نیل تَر بود و عصا خشک و پیَمبَر نابلد

از چه می خواهی بدانی..؟! هیچیک از ما نماند

دشمن از هر سو نمایان.. ما و لشکر نابلد

از سرم پرسی..؟! جز این در خاطرم چیزی نماند؛

تیغِ چرخان بود و گردن نازک و سر نابلد

مشتهامان را گره کردیم.. اما ای دریغ

مُشتی از ما سست پیمان.. مشت دیگر نابلد

گاه غافل سر بریدیم از برادرهای خویش،

دید اندک بود و شب تاریک و خنجر نابلد

 نامه ها بستیم بر پاشان! دریغ از یک جواب

باز و شاهین تیزچنگال و کبوتر نابلد

کشتیِ ما واژگون شد، تا نخستین موج دید

ناخدای ما دروغین بود و لنگر نابلد

 

جناب استاد کیانی که میزبان انجمن بودند غزلی ترکی خواندند.

بنده نیز در نوبت شعرخوانی ام چهار رباعی فارسی و یک غزل ترکی خواندم.

چند رباعی

باران که به صبح میهن‌اش می‌ریزد

از یال بلند گردن‌اش می‌ریزد

بر دامنه‌های سبز و سرخ ساوالان

گل‌های سپید دامن‌اش می‌ریزد

***

کولاک شبانه و زمستانی سخت

گاهی خوش و گه بد است دلگویه‌ی بخت

این سو من و شعر و چای و دفتر، آن سو

برف است و حیاط و باد و گنجشک و درخت

***

آن دهکده‌ی لمیده در خواب درخت

لولیده میان قصه‌ی ناب درخت

هی وول خورَد میان خوابش شاید

گنجشک شود، ها! برسد تا به درخت

***

آیینه ز باغ مشرب‌اش می‌ریزد

صدخوشه ستاره از شب‌اش می‌ریزد

وا می‌کند از سپیده تا لب به سخن

باران پرنده از لب‌اش می‌ریزد

19/11/94

آی گؤزل

آردینجا یوللاری یوردوم آی گؤزل!

یئل‌لردن یوردووی سوردوم آی گؤزل!

بیرگئجه اوزاقدان یوخوما گلدین

آغ اؤرپک سالمیشدین گؤردوم آی گؤزل!

آستاجا باشینی دیزیمه قویدون

یوخودا ساچلارین هؤردوم آی گؤزل!

بولودلار اوستونده لَلَکدن یووا

دور گئدک سن‌ایچین قوردوم آی گؤزل!

یادیندا ساعاتلار سنی گؤرمه‌یه

کوچه‌زین باشیندا دوردوم آی گؤزل!

دستانلار سؤیله‌دیم یولا گله‌سن

نه قده‌ر سؤزلری بوردوم آی گؤزل!

آردینجا اوچارکن قانادلاریمی

بوراندا، دوماندا قیردیم آی گؤزل!

حئییف‌کی بیلمه‌دیم سنسیز حیاتدا

عؤمرومو نئجه من سوردوم آی گؤزل!

جناب استاد چاووش چند بیت در بزرگداشت سلیم مؤذن زاده خواندند و یک شعر فارسی هم ارائه دادند.

رثانی قیلان آسمانی سلیم

دوتان صیت حسنی جهانی سلیم

مرصع مدیحه رجز ذکر ائدن

حسینین بؤیوک نوحه خوانی سلیم

بیر عمر آغلیان حضرت زینبه

ملر گؤر نه غم کاروانی سلیم...

 

آقای دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.

بخت سیاه من نه ستاره نه ماه داشت

این طالع از نخست طلوعی سیاه داشت

بخت سفید دل سیهان در عوض ولی

هم خرمن ستاره و هم قرص ماه داشت

نفرین به بی ستارگی بخت خود کنم

یا ماهپاره ای که دو چشم سیاه داشت

آن چشم دل سیاه که عمرش دراز باد

اول نگاه آهوکی بی گناه داشت

اما چه ها گذشت و چه شد کافر آن دو چشم

گفتی هزار کژدم کین در نگاه داشت

اینک دهن به خون دلم سرخ می کند

آن که لبی چو غنچه ی گل بوسه خواه داشت

گریم به حال آن که چو من در مسیر عشق  

تکیه به دوش همسفری نیمه راه داشت

یوسف ز گرگ ها به زلیخا پناه برد

غافل که سرنوشت پس از چاله چاه داشت

مرغ سحر به پای گلی سر نهاد و مرد

هر لحظه زاغ، دل به کف یک گیاه داشت

گم شد صفای آینه ام در غبار آه

یارب چقدر آدم آیینه آه داشت

استاد عباسعلی یحیوی(ائلچی) یک شعر ترکی و یک شعر فارسی خواندند.

حافظ در ساحل رود ارس

واژه هایی دلنشین از یک ضمیر ملتمس

جاری اندر حجم لیز ذهن یک دریانفس

چون درنگ آوای سنگین جرس

واژه هایی عشوه گر، مست از می میخانه گی

می رسد از شهر عشق و رندی و مستانه گی

می پرد از احتوای یک قفس

مویه ها بر لب چه پر شور و هوس

ای صبا چون بگذری بر ساحل رود ارس

بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس

خواجه در معجون شعرش زهر و قند آمیخته

بر نقوش آسمان نقش پرند آویخته

خورده آتش- جرعه هایی از گلوی آسمان

چیده زرین خوشه هایی نغز از دشت مغان

کلمه ها یاقوت براق قبس

در تکاپو چون فرس

رو به سوی آذرستان

سرزمین رادمردان فخیم و دادرس

دل- تمناگر، درون- مشتاق، لب ها ملتمس

منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام

پر صدای ساربانان بینی و بانگ جرس

محمل جانان ببوس، آن گه به زاری عرضه دار

کز فراقت سوختم، ای مهربان فریادرس

18/ آذر/ 95

 

بو بیزوک عؤمروموزون دؤرد دواری جیزما- قارا

بیلمیروک هارداییدیق بیز، گئدیریک ایندی هارا

بیر مثل دیر بو اویون، وور دووارا چیخ قیراغا

چئوریلیب دیر ایشیمیز چیخ قیراغا وور دووارا

کؤلگه میلن دانیشیردیم نه دوشوبسن دالیما

چاتمادیق بیر یئره بیز، من آوارا، سن آوارا

شهریمیزدن پوزولوب دور بؤیوک انسانلار آدی

هنرستان، خیابان تاپشیریلیب شهریارا

هله شاه اسماعیلین یوخدی آدی بیر کوچه ده

نه اولار بیر خیابان حصر اولا استاد غافارا

چؤره یی کت پیشیرردی یئتیرردی شَهَره

ایندی(چین) آلبالی گیلاس گتیریر بولقاوارا

چالینیر گؤر نئجه نقاره خراسان دا بو گون

نه اولار شیخ صفی اوستونده چالینسین ناغارا

سلمان آباد دا میر اشرف ده تاپیلماز دوختور

متخصص لریمیز گؤر نه تپیلمیش طاوارا

چوخلارین چاتماسا یارانه سی آجلیقدان اؤلر

کلبه تهمزله توکذبان ننه، قالمیش بیچارا

کتابین تیراژی اوچ یوز یا دا بئش یوز دنه دی

مگر آیا بو کتابلار یازیلیر مال- داوارا

اللی میلیون تومنه مرج ائله ییر بیر بئچه باز

رشت ده هفته باشی باخ من اؤلوم بو آزارا

هله بهمن دی سویوخ دان قیریلیب دیر ایپی میز

ده ر‌ه رم نرگس و سوسن چیخا بیلسم باهارا

بو دمیر یول کی دئییرلر چکه جک لر نه زامان

گل داداش گیر تونله یایدا چیخارسان قاطارا

سیز بو مئعره من اؤلوم شئعر مبادا دئیه سیز

هئچ گؤروبسوز کی سپهبد دئیه لر استوارا

5/ بهمن/ 95

آقای دکتر جواد وهاب زاده تابلویی را به جناب ودود مؤذن اهدا کردند که در آن ماده تاریخی را که برای پدر مرحوم ودود نوشته بودند خوشنویسی شده بود. بعد شعری در مورد حادثه ی ناگوار پلاسکو از افشین علا خواندند.

با زنان نوحه خوان امشب زبان باید گرفت

با یتیمان، کنج عزلت آشیان باید گرفت

چشم کافی نیست باید چشمه ها جوشد ز خاک

اشک کافی نیست، ابر از آسمان باید گرفت

کوفتن بر چهره کافی نیست رخ باید شکافت

سرخی رخساره ها، از ارغوان باید گرفت

تا کفن دوزیم بر بالای خوبان جامه ای

از پر طاووس در هندوستان باید گرفت

در پی پروانه گشتن کار هر فرزانه نیست

راه دشوار است از آتش، نشان باید گرفت

نیست ابراهیمیان را وحشتی از منجنیق

پس پی آن دوستان در بوستان باید گرفت

جز پر و خاکستر از عاشق چه می ماند به جا؟

از سیاووشان در آتش، امتحان باید گرفت

جناب استا حاج جامعی مطلبی ارائه نکردند و استاد شاهی هم دو شعر خواندند که یکی از آن ها تقدیم می گردد.

عاقبت نعره ای نزد یک شیر

حرف چشمان من نشد تفسیر

همچو شور من و شجاعت تو

روح شادی شکست بی تقصیر

نیست امروز ما کم از دیروز

چه تفاوت کند تبر با تیر

جنس این آب و خاک تک بُعدی ست

فصل اینجا نمی کند تغییر

اندر اینجا حیات دیواری ست

زندگی خواهی ار بشو تصویر

پا نهادی به مرز ما شاهی

سر خود را بدزد از شمشیر

حسن ختام برنامه را جناب استاد شاهی سپردند به استاد مؤذن و ایشان قطعه ای را در ماهور با غزلی از سیدعظیم شیروانی با لحن دلنشین استادان بزرگ آواز گذشته(توضیح جناب مؤذن) اجرا کردند.

کیم کی، ایستر اؤزونو سرور ایام ائله سین
در میخانه نی اؤپسون، طلب جام ائله سین
آب کوثرده منیم هر نه نصیبیم وارسا
دؤندریب ربیم اونو بادۀ گولفام ائله سین
یار گلدی، هامی اؤز دردینه مشغول اولدو
قالمادی کیمسه کی، احوالیما انجام ائله سین
سن نه کوتاه سن، ای شام وصال دلبر
حق منیم عمرومو کسسین، سنه انعام ائله سین
زلفو خطین گتیریر عارضینه جانانین،
کافر ایستر عجبا، کافری اسلام ائله سین؟
اولسا ناکاملیغیم گر او پری نین کامی،
دیل دیوانه می حق دهرده ناکام ائله سین
سیّد اول زلفو روخوندن کی، حکایه سؤیلر،
ایستییر کیم، گونون اول وجه ایله آخشام ائله سین

از جناب استاد کیانی که در تنظیم و جاگذاری مناسب تصاویر زحمت می کشند سپاسگزارم.

6/11/95

کاظم نظری بقا

 

 

 

 

گزارش جلسه‌ی انجمن ادبی حافظ اردبیل مورخ  95/10/21


 
جلسه‌ی انجمن که در منزل استاد شاهی منعقد بود استثنائأ به روز چهارشنبه موکول شده بود. غایب جلسه جناب سخنور بودند و دکتر کریم حاجی زاده، استاد ودود مؤذن و جناب مهندس کیومرث اوچی مهمانان جلسه‌ی دیشب بودند. جلسه ساعت 9/15 آغاز شد و استاد شاهی ضمن خیر مقدم گویی به مهمانان یادی از مرحومین جلسه و اساتیدی که رخ در نقاب خاک کشیده اند کرده و جلسه را آغاز نمودند. به جهت این که جناب سخنور نیامده بود قرعه ی تفأل از حافظ به نام من خورد و غزل ذیل را برای حاضرین قرائت کردم.
به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستم
بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم
اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد
به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
چو ذره گرچه حقیرم ببین به دولت عشق
که در هوای رخت چون به مهر پیوستم
بیار باده که عمریست تا من از سر امن
به کنج عافیت از بهر عیش ننشستم
اگر ز مردم هشیاری ای نصیحتگو
سخن به خاک میفکن چرا که من مستم
چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست
که خدمتی به سزا برنیامد از دستم
بسوخت حافظ و آن یار دلنواز نگفت
که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم



در ادامه برنامه از سفرنامه ی جمهوری آذربایجان گزارش روز دوم مورخ 26/6/95 را خواندم و پس از آن البته توضیحاتی را دوستان ارائه دادند.
شعرخوانی با جناب قوام آغاز شد و ایشان غزلی از سعید بیابانکی را قرائت نمودند.
ما را به یک کلاف، به یک نان فروختند
ما را فروختند و چه ارزان فروختند
ای یوسف عزیز! تو را مصریان، مرا؛
بازاریان مؤمن ایران فروختند
اندوه و درد از این که خدا ناشناس ها
ما را چقدر مفت به شیطان فروختند
بازار، مُرده است ولی مؤمنان چه خوب
هم دین فروختند، هم ایمان فروختند
بازاریانِ چرب زبانِ دغل به ما
بوزینه را به قیمت انسان فروختند
یک عده خویش را پس ِ پشت کتاب ها
یک عده هم کنار خیابان فروختند
وارونه شد قواعد دنیا، مترسکان
جالیز را به مزرعه داران فروختند!
 جناب استاد فریاد شعری فارسی خواندند
 آبشار اسیر
کوچه از خانه گوشه گیرتر است
فرش از بوریا کویرتر است
کار ساعت دروغ پردازی ست
ثانیه از دقیقه پیرتر است
جای خود نیست هیچکس جایی
آبشار از درخت اسیرتر است
مست بودم که ساده فهمیدم
جاده از باده بدمسیرتر است
تا زمانی که از پرنده تهی ست
آسمان از زمین فقیرتر است
خاک بر سر شده ست انگاری
زنده از مرده سر به زیرتر است
خوابِ در قعر گور قبل از مرگ
شهر ما از گدا حقیرتر است
حد و مرزی ندارد اقلیمش
شاعر از هر امیر امیرتر است
شاعران شیر شعر و فریادند
خوش به حال کسی که شیرتر است
اسد نیکفال- فریاد

جناب آقای نوید آذربایجانی مطالبی در مورد سیدعظیم شیروانی و حضور او در اردبیل و جمع آوری مطالب برای تذکره اش یادآور شدند. و این که سید عظیم در زمان ناصرالدین شاه به اردبیل آمده و با شمس عطار اردبیلی مواجه می شوند و شمس عطار او را به منزل فکری اردبیلی می برد و شاعران دیگر هم به او می پیوندند...
در ادامه ی شعرخوانی بنده هم غزلی را که در خصوص آرامگاه جاودانیاد سلیم مؤذن زاده ی اردبیلی و هنروری های ودود مؤذن سروده بودم خواندم
تندیس مهر
این چه زیبا بارگاه و این چه نیکو مرقد است
این مؤذن زاده را آرامگاه سرمد است
آن چه این جا بر مشام جان پاکان می رسد
بوی خاک کربلا و عطر خاک مشهد است
آن چه دیدم در مزارش غیر زیبایی نبود
مرز عشق و معرفت آری در این جا بی حد است
طرحی از آیینه های زینبیه بایدش
آسمانش را لیاقت هفت رنگین گنبد است
وه چه طرح باشکوهی از «سلیم» افکنده اند
این یقیناً شاهکاری جاودان و اسعد است
از نگاهش می چکد یاللعجب باران نور
بر لبش الله اکبر جویبار اشهد است
از «ودود» این مرقدآرایی و این تندیس مهر
اردبیل باستانی را وقاری ممتد است
گو بگوید هرچه می خواهد حسود خودپرست
«پرتو نیکان نگیرد آن که بنیادش بد است»
95/10/17
کاظم نظری بقا
 
نوبت به استاد ودود مؤذن رسید و ایشان ابتدا گزارش نسبتاً مفصلی از سیر جریان ارتحال پدر تا آماده سازی مقبره و تندیس ایشان را خاطرنشان ساختند. از مرگ زیبای سلیم مؤذن گفتند و اینکه خداوند مهربان پدر را در اوج عظمت به پیش خود خواند. از تشییع جنازه ی باشکوهش گفتند و از تصمیم خویش برای آماده سازی سریع مقبره برای چهلم حرف زدند. ایشان افزودند در این رابطه با جناب دکتر لطف اللهیان شهردار محبوب اردبیل صحبت شد و برای ساختن مقبره موافقت به عمل آمد. ودود مؤذن اضافه کردند که زمان اندک بود و برف و سرمای شدید هم مانع کار. گاه در سرمای زیر هفده درجه کار می کردیم. شب ها تا ساعت یک در داخل چادر کارها ادامه داشت. روز آخر بچه های کارگاه تا ساعت 30/2 شب مشغول کار بودند، با این حال مقبره را برای رونمایی آماده ساختیم، اما برخی از کارهای فنی مخصوصاً در خصوص تندیس باقی ماند تا بعد از افتتاح انجام یابد. ایشان در باره ی تندیس گفتند که ارتفاع تندیس برای بیننده باید مناسب باشد و البته توضیحات فنی در باره ی پایه ی تندیس و تست رنگ و حجم آن ارائه کردند. گفتند که نزدیک سی نفر شبانه روز کار کردند، اما متأسفانه بعضی ها با دغل کاری سوء استفاده کردند و بعضی دیگر در مصاحبه هایشان به این ماجرا دامن زدند. برای تنویر افکار و رفع سوء تفاهم مصاحبه ای انجام دادم و مباحث فنی را در آن متذکر شدم و در خصوص نوشته های لاتینی آن که بر روی سنگ عمودی تندیس نوشته شده نه بر روی سنگ قبر و اشتیاق میلیونها نفر از مردم جمهوری آذربایجان به صدای سلیم توضیحاتی دادم. بعدِ رونمایی هم اصلاحات لازم را انجام دادیم. جناب ودود مؤذن در نهایت از همه به ویژه اعضای انجمن حافظ صمیمانه تشکر کردند و تصنیفی را هم اجرا کردند. قبل از اجرا نکاتی را در باره ی تصنیف یادآور شدند
آهنگساز: آندره بابایف که ارمنی بوده، شعر از: جبار زیناللی و اجرا در دستگاه شور
کیم لر گلدی کیم لر گئتدی بو دونیادان بو دونیادان(2)
عارف اولان ناکام گئتمز بو دونیادان بو دونیادان(2)
هر دوران دا بیر گردش وار مین رنگ چالیر بو روزگار(2)
هنر گؤستر بیر شی آپار بو دونیادان بو دونیادان(2)
زینال گزر ائل اوبانی گؤزللیک دیر دین ایمانی
بیر گون چکر اؤز کروانین بو دونیادان بو دونیادان(2)
 


جناب استاد چاووش شعری فارسی خواندند
باز یلدا برف و بوران پای فانوسیم ما
گرم دل از آتش خویشیم و ققنوسیم ما......
جناب جمشید جامعی نیز شعری از سعید بیابانکی خواندند
آیینه روزگاری است گرد و غبار دارد
از بس گلایه و غم از روزگار دارد
هر عابری در این شهر یک مرده ی عمودی است
این شهر تا بخواهید سنگ مزار دارد
این آسمان بعید است بی روشنا بماند
از بس ستاره های دنباله دار دارد
غم های بی نهایت عشاق بی کفایت
من بی حساب دارم او بی شمار دارد
در عین سر به زیری سرمست و سربلند است
چون تاک هر که خانه بالای دار دارد
عشق اناری ام را از من ربود دارا
من عاشق انارم سارا انار دارد!
 


جناب حاج باقری غزلی از حسین زحمتکش خواندند
مات چشمان توأم؛ اما دلم درگیر نیست
از تو ای یوسف دلم سیر است و چشمم سیر نیست
این شکاف پشت پیراهن شهادت می دهد
هیچ کس در ماجرای عشق بی تقصیر نیست 
از تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی: رفیق
آنچه در «تعریف» ما گفتی کم از تحقیر نیست
هر زمانی روبروی آینه رفتی بدان
در پریشان بودنت این «آه» بی تاثیر نیست 
قلب من! با یک تپش برگشت گاهی ممکن است
آنقدرها هم که می گویند گاهی دیر نیست

 
آقای باغبانی از نادر نادرپور غزلی خواندند
من آن درخت زمستانی، بر آستان بهارانم
که جز به طعنه نمی خندد، شکوفه بر تن عریانم
ز نوشخند سحرگاهان ،خبر چگونه توانم داشت
منی که در شب بی پایان،گواه گریه بارانم
شکوه سبز بهاران را،برین کرانه نخواهم دید
که رنگ زرد خزان دارد،همیشه خاطر ویرانم
چنان ز خشم خداوندی سرای کودکیم لرزید
که خاک خفته مبدل شد به گاهواره ی جنبانم
در این دیار غریب ای دل نشان ره ز چه کس پرسم
که همچو برگ زمین خورده اسیر پنجه ی طوفانم
میان نیک و بد ایام تفاوتی نتوانم یافت
که روز من به شبم ماند بهار من به زمستانم
نه آرزوی سفر دارد نه اشتیاق سفر کردن
دلی که می تپد از وحشت در اندرون پریشانم
غلام همت خورشیدم که چون دریچه فرو بندد
نه از هراس من اندیشد نه از سیاهی زندانم
کجاست باد سحرگاهان، که در صفای پس از باران
کند به یاد تو، ای ایران! به بوی خاک تو مهمانم
جناب مهندس اوچی ابیاتی از یک شعر خواندند
 
من اگر روزی شود نقاش این دنیا شوم
این جهان را عاری از هر غصه و غم می کشم
آقای همایون غزلی ترکی خواندند و غزلی دیگر که برای بزرگداشت استاد سلیم مؤذن زاده نوشته بودند مجدداً ارائه کردند
جناب استاد کیانی هم غزل ترکی قرائت نمودند
جناب دکتر حاجی زاده مطلبی ارائه ندادند اما مقرر کردند در جلسه ای دیگر از سفرنامه روسیه که سال ها پیش نوشته اند دقایقی را در جلسه ی انجمن ارائه نمایند.جناب دکتر وهاب زاده  ماده تاریخی در قالب یک رباعی حافظانه برای مرحوم سلیم مؤذن زاده خواندند
آری سلیم زنده به عشق است و ماندگار
آوای او به گنبد دوار یادگار
پر زد به صبح دوم آذر به آسمان
سالی که گشت «غرق صدا»، ثبت روزگار
غرق صدا: 1395
و سپس شعری از ادیب برومند قرائت نمودند
گر «دادگستری» به غرض مبتلا شود
کشور قرین رنج و اسیر بلا شود
نظم امور حاصل حسن قضاوت است
برهم خورد جهان چو خطا در قضا شود
چشم امید خلق سوی دادگستری است
کآنجا سزد که حق عدالت ادا شود
ای وای اگر به شهر، چنین جای معتبر
گردد ستم سرا و به ظلم آشنا شود
قاضی به جایگاه قضا چون فرشته‌ای است
کز دست او مباد که میزان رها شود
قاضی شود چو تابع فرمان زور و زر
تزویر و ظلم و مفسده فرمانروا شود
قاضی چو از منادی وجدان صدا شنید
هرگز نه با نفوذ کسان همصدا شود
زنهار از مخاصمت مردم فقیر
قاضی اگر فریفته اغنیا شود
گر «دادگستری» بود آزاد و مستقل
خلق ایمن از ستمگری اقویا شود
ور زان‌ که هست زیر نفوذ سران قوم
باید که دست‌ها همه سوی خدا شود
آنجا که کام مردم مفسد شود روا
هر کار ناروا که تو بینی روا شود
بدبخت کشوری که در آن مسند قضا
جای اسیر زور و اجیر قوا شود
گنج بقا نهفته به کنج فضیلت است
آنجا که عدل نیست، فضیلت فنا شود
آن بارگه که مرجع عرض شکایت است
گر شد خراب،‌کاخ جنایت بنا شود
باشد وکیل عدلیه پی جوی راه حق
باید بدو عنایت بی‌منتها شود
او رهنمای قاضی و هم در تراز اوست
هرگز کجا رواست که با وی جفا شود
گر افکند وکیل نظر سوی انحراف
در پیشگاه اهل نظر بی‌بها شود
هرجا که کار حق، به منوال عدل نیست
آنجا «ادیب» با تو چه گویم چها شود!
جناب استاد جامعی نیز غزلی از بیابانکی خواندند
شبی که ماه رها کرد آسمان ها را
زدند راهزنان راه کاروان ها را

 
جناب دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند
هر شب منم وَ پنجره هایی که مرده اند
محو سکوت زنجره هایی که مرده اند
تنها نشسته ام قفسی بی پرنده ام
یا سنگ قبر خاطره هایی که مرده اند
دیوانه می کند شب بی نغمه ی مرا
یاد صدای حنجره هایی که مرده اند
هر قطره اشک من غزلی تازه می شود
بر وزن چشم شاعره هایی که مرده اند
وز چشم بی ستاره ی شب می چکد به خاک
در سوگ ماه و منظره هایی که مرده اند
باد بهار بر چمن گریه می چمد
در یادبود شاپره هایی که مرده اند
دستم سراغ معجزه می گردد و تهی ست
مثل صدای ساحره هایی که مرده اند
81/12/28
استاد عباسعلی یحیوی(ائلچی) چند رباعی روستایی(کند رباعی لری) خواندند
خاطره بارداغی
تامسین او شیرین- شیرین اوشاقلیق مزه سین
یایلاقدا چوبانلارین قوناقلیق مزه سین
ایچ خاطره بارداغین، یاشالسین دوداغین
باشدان آتاسان بلکه قوراقلیق مزه سین
 
بیر جوت اوره ک
گل قیرمیزی گول گولوش لرین گؤر مست اول
بولبول له گولون گؤروش لرین گؤر مست اول
بیر جوت باخیشین دویونله نن خطّینده
بیر جوت اوره یین اؤپوش لرین گؤر مست اول
 
حیات تابلوسی
کندین باشینا گونش سریر زر لئچکین
لیلا ننه طؤیله دن چیخاردیر اینکین
گؤی توستو قاناد چکیر یانان تندیردن
اینسانی شیشیردیر اییسی، نازیک چؤره گین
 
قاییدیش حسرتی
کاش بیرده گزک اوشاقلیغین تنگه سینی
لیلا ننه نین مینیب سوره ک جونگه سینی
میس بایدایا سوت ساغاندا، گلبانی خالا
قول چیرمالاییب، دوگونله سین دینگه سینی
 
اولارمی؟ اولماز
ایتگین لری هئچ اولارمی تاپماق؟ اولماز
توی دا ساری آلما بیرده قاپماق؟ اولماز
دؤوران ساوالان کیمین آغاردیب باشیمی
چیل- چیلپاق آتی یاماجدا چاپماق؟ اولماز
 
یئردن گؤیه دک
اینساندا گؤزه للیگین معماسی دی عشق
ناز غونچالارین گولوش تجلاسی دی عشق
چیرپینماغیم عشق ایلن دی یئردن گؤیه دک
چون فطرتیمین چیچکلی سئوداسی دی عشق
9/ اردیبهشت/ 77 

برای حسن ختام استاد شاهی یک غزل فارسی و یک غزل ترکی خواندند که هر دو تقدیم می گردد
روزی ملوک روی زمین عورها شوند
تیمورها ضعیف تر از مورها شوند
این را یقین بدان که امیران نامدار
روزی اسیر پنجه ی مأمورها شوند
روزی درشت و خرد ببیند سزای خویش
آن جورهای معرکه این جورها شوند
کس در تمام عمر نشد با تو یار اگر
بهتر از آن که یار تو مزدورها شوند
حیف است بهره ور نشوند از شراب وحی
مردم بدین تجمل و زنبورها شوند
جامی اگر ز باده ی اخلاص سر کشی
شن ها به زیر پای تو انگورها شوند
گفتند شاهیا ز تو بد می برند نام
گفتم نقیض آینه ها کورها شوند
*
نه دیر اسرار مگو من نه بیلیم
نیه مشکین دیر او مو من نه بیلیم
آلوسان زلف سیاهون الووه
سوروشورسان نه دی بو من نه بیلیم
سر کویونده کیمین قانی آخیر
کیم دئییر فاعتبروا  من نه بیلیم
نیه حلاج کی حیرانام اونا
قیلدی قانیله وضو من نه بیلیم
نیه یوخ شهریده بیر عاشق مست
دفن اولوب هاردا سبو من نه بیلیم
نه دن آی باش چیخادیبدیر قویودان
لیللنیبدیر نیه سو من نه بیلیم
هاردا زاهد باشینا گلدی هوا
هاردا یئللندی کدو من نه بیلیم
شاهی ِ کم هنرین شعرینده
جلوه ائیلیر نیه هو من نه بیلیم
جلسه ساعت یازده و نیم شب به پایان رسید. از جناب استاد کیانی به جهت تنظیم و قرار دادن عکس ها در وبلاگ سپاسگزارم
کاظم نظری بقا -  95/10/23

گزارش مورخ 95/10/7 انجمن ادبی حافظ اردبیل

به نام خدا

 

     انجمن دیشب در منزل جناب کیومرث اوچی منعقد شد. جناب اوچی تا چند ماه پیش معاون فرهنگی شهرداری اردبیل بودند که اخیراً به افتخار بازنشستگی در آمده اند. در دوره ی فعالیتشان در معاونت فرهنگی خدمات شایسته ای انجام دادند و در برگزاری و حمایت از برنامه های ادبی پیشقدم بودند و هم اکنون نیز از علاقمندان حوزه ی فرهنگ و ادب محسوب می شوند و در انجمن ادبی حافظ گاه گداری حضور پیدا می کنند. در سفر باکو در کنار اعضای انجمن حضور داشتند و بزرگواری ها و معارف خود را به درستی نشان دادند. غایب جلسه جناب استاد یحیوی بودند که مسافرت خارج از کشور داشتند و مهمان ویژه جلسه جناب دکتر لطف اللهیان شهردار محترم اردبیل بودند. جلسه با بیانات استاد شاهی آغاز شد و جناب سخنور شعری از حافظ را به تفأل خواندند.

سال‌ها دفتر ما در گرو صهبا بود

رونق میکده از درس و دعای ما بود

نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان

هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود

دفتر دانش ما جمله بشویید به می

که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود

از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل

کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود

دل چو پرگار به هر سو دورانی می‌کرد

و اندر آن دایره سرگشته پابرجا بود

مطرب از درد محبت عملی می‌پرداخت

که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود

می‌شکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جوی

بر سرم سایه آن سرو سهی بالا بود

پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان

رخصت خبث نداد ار نه حکایت‌ها بود

قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد

کاین معامل به همه عیب نهان بینا بود

در باب بعضی از ابیات این غزل در انجمن بین اعضا مباحثی صورت گرفت که مفید بود. به دنبال حافظ خوانی نوبت به من رسید تا به اجرای برنامه بپردازم. از سفرنامه ی آذربایجان که در سفر به باکو نوشته بودم گزارش روز بیست و پنجم شهریور را در جلسه خواندم. بعد از این دو برنامه جناب اوچی شامی را برای اعضا فراهم دیده بودند که صرف شد. سپس جناب دکتر لطف اللهیان که مهمان انجمن بودند آغازگر برنامه شدند و مطالبی را در باب فرهنگ و مرحوم سلیم مؤذن زاده ارائه کردند. ایشان ادامه دادند که سلیم مؤذن زاده از مفاخر تکرار نشدنی اردبیل بودند و مردم نیز استقبال بی نظیر و شایسته ای از ایشان انجام دادند و این بیان گر قدرشناسی مردم بود. از تجلیل و ارزش نهادن به بزرگان گفتند و صحبت از افزایش نشاط اجتماعی کردند و بیان داشتند که شهرداری متوجه سلامت روحی و روانی شهروندان نیز هست.

 

شعرخوانی نوبت اول با آقای باغبانی شروع شد.

و او که شعله به تن در سراب می رقصد

منم که چله نشین شب زمستانم...

جناب استاد کیانی غزل ترکی خواندند

گون باتدي  سن سيز آرتدي عشاقين اشتياقي

گوسترگيلن جمال اين  يانسين كونول چراغي

عشاقي  عشق شوري ماهور  و دشته سالدي

هر كيمسه بير طرفده ديلده ن  دوشوبدي ساقي

سينديرغمين حصارين حدينده ن آشدي بيداد

اوغرون دا كشته مرده  دولدوري كوچه باغي

جمع ائيله ساچلارين قوي ائل بير  يئره يئغيشسين

تئل تئل توكوب  داغيتما  بير محتشم  تيفاقي

دوت ال لرين ده  باده ، سال اسگي شوقي ياده

هرده ن ده بير آراده  قالخ اوينا  فرش قيراغي

گول غونچانين نه حدي ؟ چاتسين لا ياره قدي

گول گولسه لاپ اشدي تمثيل ائده ر  دوداقي

بير عومر  هي چكيشديك  هر دفعه من اوتوزدوم

بوچرخ حيله گر لن سينديرماين  جيناغي

ميخانه ده كئچن  گون ، سوز دوشدو سئوگي ده ن چون

زاهد  ائدينجه   هن هون ، من حاخلاديم  چاناغي

مي  سئوگي يه ياراق دير ،  انسانليقا   داياق  دير

هم سايقي  هم  ساياق دير  هم سئوگي نين سيناغي 

 

آقای باقری هم مطلب کوچکی را به نثر ارائه دادند و بعد جناب استاد فریاد شعری فارسی خواندند.

نگو که میشود از سنگ آب جاری ساخت

نمیشود به خدا از قفس قناری ساخت

در آتش دل خود بی صدا بسوز ای مرد

نباید از غم خود بمب افتخاری ساخت

برای لقمه نانی به کاه کوه نگفت

فدای عزت آن کس که با نداری ساخت

غزل که پاچه بگیرد گناه شاعر نیست

از این غزال،زمانه سگ شکاری ساخت

به چشم گاو نباید به آدمی نگریست

به جای خانه نبایست گاوداری ساخت

به نام عشق هوس را رواج می بخشند

کسی که از دل خود منزل اجاری ساخت

بدون فایده هی میشویم دست به دست

روابط از من و تو کاغذ اداری ساخت

خزان و دسته گلش را به آب میدادم

از اشک می شد اگر یک گل بهاری ساخت

گناه ماست که راحت تر از کت و کولیم

نه آن که از من وتو،باری و سواری ساخت

به دست صخره و فریاد موج می شکند

کسی که از قلمش کشتی تجاری ساخت

جناب نوید آذربایجانی در مورد مرحوم سلیم مؤذن زاده مطلبی گفتند و شعری منسوب به شاهی اردبیلی (شاعر عهد قاجار) را خواندند.

گؤردوم دونن گئجه قاپی جیرجیرجیریلدادی

یاریم گیریب اوتاغیمه هیرهیرهیریلدادی

مي جامي ني اليم ده ن آليب چكدي باشينه

مست اولدو دوردو اوينادي فيرفيرفيريلدادي

رقص ائيله ديكجه مرغ دليم قيلدي اشتياق

آغزيم سويو گوزووم ياشي شيرشير شيريلدادي

مست اولدو گئتدي هوشه خمارِ شراب ده ن

خورخور خورولدادي نه كي خيرخير خيريلدادي

گيرديم يانيجا كام دل آلديم دويونجا من

صبح اولدو دوردو آغلادي زيرزير زيريلدادي

دوباره جناب شهردار محترم اردبیل دکتر لطف اللهیان میکروفون را در دست گرفته، ابیاتی از حافظ و دیگر شاعران قرائت کردند.

جناب استاد جامعی غزلی از فاضل نظری خواندند.

خواب دیدم که رویاست ولی رویا نیست

عمر جز حسرت دیروز و غم فردانیست

هنر عشق فراموشی عمر است ولی

خلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست

ای پریشانی آرام ! کجایی ای مرگ ؟

در پری خانه ی ما حوصله ی غوغا نیست

ما پلنگیم ! مگو لکّه به پیراهن ماست

مشکل از آینه ی توست ! خطا از ما نیست

خلق در چشم تو دل سنگ ولی ما دل تنگ

« لا الهی » هم اگر آمده بی « الّا » نیست

موج شوریده دل آشفته ی ماه است ولی

ماه را طاقت آشفتگی دریا نیست

بر گل فرش، به جان کندن خود فهمیدیم

مرگ هم چاره ی دل تنگی ماهی ها نیست

آقای دکتر وهاب زاده ابتدا موضوع طنزگونه ای ارائه دادند و سپس شعری را که برای مرحوم دکتر نائبی شهردار اسبق اردبیل نوشته بودند خواندند.

در نه تیـر اردبیل با صد اسف

گوهــر دردانه‌ای داده ز کف

دکتر احمـدنایبی مردی شریف

صاحب طبع روان، روح ظریف

مردی از جنس حقیقت‌باوران

کوکبی در محــــــور نام‌آوران

نیک‌مردی در صداقت استوار

چهره‌ای نام‌آشنا و مانــــــدگار

او مدیری خادم و روشن‌ضمیر

در ره خدمت توانمنـــــد و دلیر

سالیان بی‌شمار از عمـــرخویش

صرف کرده خلق را ز اندازه بیش

سال‌ها بایـــــــد که مام روزگار

گوهــــری مانند او آرد به بار

او طبیبی حاذق و اندیشمنــــد

او سخن‌پـــــرداز با طبع بلند

آری ازنســـــــل طبیبان ادیب

شاعر و صاحب‌قلم گاهی خطیب

شهر دارالشیخ را او شهــردار

شهر از او دارد اثــرها یادگار

نام نیکش کوی و برزن ماندنی‌ست

نمره‌اش را شهروندان داده بیست

همت‌اش نازم کزین روح جمیل

چهره‌اش شد تازه شهر اردبیل

راستی را افتخار شهر ماست

کارهای پر ثمر از او بجاست

مرد نیکـــونام دایم زنده است

نام و یادش هر زمان پاینده است

جسم او گـر میهمان خاک شد

روح او عازم سوی افلاک شد

داشت الفت با صبا صبح و مسا

سال هجرش جوی از(غرق صبا)

گفت منشی سعی او مشکور باد

باغ رضوان خانه‌اش معمور باد

غرق صبا: 1393   

در نوبت دوم شعرخوانی ابتدا آقای اوچی خیر مقدم گفته و از اعضای انجمن تشکر کرده و برای آن ها آرزوی توفیق کردند.آقای توحید دلاور قوام با یک بیت از حسین زحمتکش شروع کردند.

گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش

معشوقه بودن است و بریز و بپاش ها

جناب قوام در مورد مقبره ی مرحوم سلیم مؤذن زاده گفتند و از جناب شهردار تشکر نمودند. ضمناً از مجموعه نامه های مرحوم بابا صفری به بزرگان سخن به میان آوردند و از احتمال چاپ آن‌ها در آینده صحبت کردند. و نهایتاً شعری ار سعید بیابانکی خواندند.

چشم تو را اگرچه خمار آفریده اند

آمیزه ای ز شور و شرار آفریده اند

از سرخی لبان تو ای خون آتشین

نار آفریده اند انار آفریده اند

یک قطره بوی زلف ترت را چکانده اند

در عطردان ذوق و بهار آفریده اند

زندانی است روی تو در بند موی تو

ماهی اسیر در شب تار آفریده اند

مانند تو که پاک ترینی فقط یکی

مانند ما هزار هزار آفریده اند

دستم نمی رسد به تو ای باغ دور دست

از بس حصار پشت حصار آفریده اند

این است نسبت تو و این روزگار یأس:

آیینه ای میان غبار آفریده اند

آقای دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.

زمانه کج تر از ابروی ماهرویان است

زمانه دشمن دیرین راستگویان است

زمانه تشنه ی خون است، خیز و دشنه بیار

زمام عصر به دست ستیزه جویان است

گلوله هست نه گل نزد آن که می پرسد

زمین بساط چرای چرانگویان است

نهان کنید صدا را که سرب می ریزند

به حلق آینه ها عصر لال خویان است

زمانه زمزمه را  منع می کند خاموش

که دار منتظر شعله در گلویان است

زبان سار بریدند و بند گیسوی چنگ

که ساز شرع به چنگ دراز مویان است

زمان زنده بگوری، زمان نامردی

زمان رونق بازار مرده شویان است

به خون نغمه ی من گزمه تیغ می شوید

زمانه کج تر از ابروی ماه رویان است

من نیز غزلی فارسی خواندم.

آسمان را باز در آغوش محبس دیده‌ام

باز هم در لانه‌ی سیمرغ، کرکس دیده‌ام

هم زبان، هم دست، هم گردن، وَ هم پا را دراز

فکرها را لاجرم کوتاه و واپس دیده‌ام

غیر ِ خود از دیگری هرگز ندارم شکوه‌ای

من کتان را سال‌ها دیبا و اطلس دیده‌ام

«آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست»

بیشتر از کس در این بیغوله ناکس دیده‌ام

پختگان مدعی را با همه اظهار فضل

در حقیقت‌زار معنی خام و نارس دیده‌ام

گوهری پیدا نمی‌گردد به دریا دل مبند

گاه اقیانوس را جولانگه خس دیده‌ام

دست و دل این زاهدانِ ناسزا را نیست پاک

کاسبان زهد را، دامن منجس دیده‌ام

در تن این خاربینان نیست خارش بی‌دلیل

در لحاف روحشان فوج فَسافَس دیده‌ام

فسافس: ساس

3/10/95

آقای لطفی غزلی ترکی خواندند.

دولاشیق ساچلاری نیسگیل دی داراخدان کوسولو

آنا بطنینده اولانداندی یاراقدان کوسولو

بختیمین یئددی سماسیندا بیر اولدوز پایی یوخ

قارا گون دوستاغی دیر بختی چیراقدان کوسولو

قارا قیشلاردا چالیبدیر او قدر ظالم آیاز

قابار اولموش یاناغی قانلی شافاقدان کوسولو

سولوخوب آغ دری سی  کؤنلی کیمین شان شان اولوب

دالیسیجان سورونن باشماق آیاقدان کوسولو

کؤهلی کؤنلونده ساییلمیر سوکولن یاره لری

گؤز یاشین ساخلامیان کؤهلی چاناقدان کوسولو

گوپسه نیر گونده فلاکت یوکی چیینینده یئره

بیری سورمور نه دن اولموش بو ماراقدان کوسولو؟

آرزی باغیندا باهارسیز خزل ائتمیش حیاتین

ساری یارپاقدی دوشوب یئرده بوداقدان کوسولو

تای توشون گؤردوگوجن گیزلی باخیر پالتارینا

سیخیلیر قلبی سینیر گؤزده یاماقدان کوسولو

بو پوتور باختا فلک، رحم ائله تک خال نه گرک

خالی خال اوسته چکیب ائتمه واراقدان کوسولو

گؤزده قیش اوزده پاییز الده چیچک جیلوه له نیر

باریشیم یا کی اؤلوم هانسی بویاقدان کوسولو؟

گول ساتیلمیر سوزالیر لاله ساتان گول یاناغی

گؤزی اللرده امید آدلی دایاقدان کوسولو

من یازیمدان، بو چیچک هانسی گوناهدان پوزولوب

گولزاریندان آییران قانلی اوراخدان کوسولو

سن سارالدیقجا «همایون» جانینا اؤد قالانیر

سنی افسانه ائدن اودلو اوجاقدان کوسولو

آقای استاد چاووش شعری فارسی خواندند و جناب جمشید جامعی مطلبی آموزنده ارائه دادند.

جناب استاد سخنور غزلی ترکی خواندند.

یاسمن یارپاغی سان یا برگ ریحان سان دئنن

صورت مَه سن دئنن یا مهر تابان سان دئنن...

استاد شاهی در مدح مرحوم استاد سلیم مؤذن قصیده ای پرداخته بودند که ابیاتی از آن تقدیم می شود.

در تشییع و تعظیم سلطان الذاکرین

با قطاری کز بهشت هشتمین آورده اند

آسمان هفتمین را بر زمین آورده اند

بهر تعظیم کسی از روضه دارالقرار

بیقرارانی به این دارالقرین آورده اند

کرده اند احرار قدسی از چهل منزل عبور

تا گلویی را صلای اربعین آورده اند

روح عطشان کسی را غرق ریحان تا کنند

نکهتی از رحمه للعالمین آورده اند

در صف آئین استقبال از یک حنجره

صد هزار آئینه از خلد برین آورده اند

هم صلایی از شه دنیای عین و شین و قاف

هم پیامی از جناب یا و سین آورده اند

هدهد جان کسی را تا به عرش حق برند

از کسی بوی خوش جان آفرین آورده اند

عاشق روی مهی را از یمین و از یسار

مژده ما را ببین ما را ببین آورده اند

خوش به اقبال کسی کز نینوا تا اردبیل

ساز زینب زینبش را در طنین آورده اند

یک نگین از بهترین آثار خاتمکار خلد

لایق انگشت ختم المادحین آورده اند

فاتح دلهای مشتاقان، مؤذن زاده را

دعوتی از فرقه فتح المبین آورده اند

تا نخستین شب فضای مرقدش روشن بود

ماه را با اخترانی دستچین آورده اند

تا بیفشانند بر خاکش، چهار اخوان او

از چهار اکناف یاس و یاسمین آورده اند

همچو شاهی در فراق او بسی گوهرشناس

در بحور دیده ها دُر ثمین آورده اند

لطف کن یا رب به این ذاکر، که با الحان او

معجزات عشق را خلقی یقین آورده اند

بس مخالف را شکسته مویه‌های او حصار

بس اجانب از نوایش رو به دین آورده اند

در پایان برنامه دوباره جناب شهردار از اعضای انجمن و جناب اوچی که این نشست را ترتیب داده بودند تشکر کرده و اضافه نمودند که این شب برایشان شبی خاطره انگیز بود. ضمنا جناب استاد کیانی تکمیل برخی از اشعار و جاگذاری تصاویر و متن نوشته در وبلاگ را بر عهده گرفتند که از ایشان تشکر می نمایم.

8/10/95

کاظم نظری بقا

گزارش سفر جمعي از اعضاي انجمن ادبي حافظ به باكو 95/6/25 لغايت 95/6/31

 

با دعوت نماينده فرهنگي جمهوري اسلامي ايران در جمهوري آذربايجان جمعي از اعضاي انجمن ادبي حافظ اردبيل در قالب هياتي فرهنگي ضمن سفر به جمهوري آذربايجان وبازديد از اماكن فرهنگي شهرهاي باكو ، شاماخي و گنجه ، در مراسم فرهنگي مختلفي كه به مناسبت عيدغدير توسط مسلمانان باكو و ايرانيان مقيم آذربايجان ترتيب يافته بود شركت كرده وبه شعر خواني پرداختند.

اين هيات فرهنگي كه آقايان عسگر شاهي زاده اردبيلي ، بويوك جامعي ، اسكندرنجفي ، داودكياني ، كاظم نظري بقا ، اسدنيكفال(فرياد) ، علي لطفي(همايون) ، توحيد دلاورقوام و آقاي اوچي معاونت فرهنگي شهرداري اردبيل اعضاي آن را تشكيل مي دادند در نخستين روز سفر خود به ديدار حجت الاسلام والمسلمين علي اكبر اوجاق ن‍ژاد نماينده مقام معظم رهبري در جمهوري آذربايجان شتافتند.

 

 

 نخستين شب سفر اعضاي انجمن ادبي حافظ اردبيل به آذربايجان  در حضور جمعي از شعراي آئيني باكو برگزار شد و هيات فرهنگي اعزامي در ضيافت شام حاج ائلشن خزر از شعراي باكو شركت كردند.

 

سفر به شاماخي وديداراز آثارتاريخي ومفاخرفرهنگي آن درسومين روز از سفر اعضاي انجمن ادبي حافظ اردبيل انجام پذيرفت و اعضاي انجمن در معيت حجت الاسلام والمسلمين حاج علي اكبر اوجاق نژاد نماينده مقام معظم رهبري در آذربايجان و جمعي از شعراي آئيني و مداحان باكو ضمن سفر به شهر شاماخي و شركت در برنامه هاي فرهنگي ، از مسجد دومحرابه و نوساز شاماخي ، آرامگاه سيدعظيم شيرواني ، آرامگاه ميرزاعلي اكبر طاهرزاده (صابر) و امامزاده سيد ابراهيم ديدار كردند و بااقامه نظام عصر در امامزاده سيدابراهيم به باكو مراجعت نمودند.

 

 

 

چهارمين روز از سفر اعضاي انجمن ادبي حافظ به ديدار از شهر گنجه و آثارهنري و مفاخرفرهنگي آن اختصاص يافت. سفر به گنجه كه در فاصله 360 كيلومتري سمت غربي باكو قراردارد از ساعت 6 صبح روز يكشنبه 28/6/95 آغاز شد واعضاي انجمن ادبي حافظ اردبيل  پس از طي مسافتي 120 كيلومتري در مجموعه رفاهي بين راهي زيبايي به نام غديرخم كه در مجاورت شهر(حاج قبول) قرارداشت مدت كوتاهي را براي صرف صبحانه توقف نموده وسپس به سوي شهر گنجه رهسپارشدند.  آرامگاه نظامي گنجوي ، موزه و مجموعه فرهنگي آن كه درست در ورودي شهر گنجه قرار دارد در بدو ورود اعضاي انجمن ادبي حافظ مورد بازديد قرارگرفت و بخش زيادي از وقت سفر به بازديد از آرامگاه نظامي ، موزه جديدالتاسيس نظامي و مجموعه فرهنگي آن گذشت . ناهار در گنجه صرف شد وسپس بافت قديمي شهر وديگر ديدني هاي آن مورد بازديد قرارگرفت. در مراجعت از گنجه به زيارت امامزاده ابراهيم ابن محمدشتافتيم وسپس به باكو مراجعت كرديم وپاسي از شب گذشته بود كه به اقامتگاه خود رسيديم.

 

صبح روز دوشنبه در معيت راهنماي خود سري به بايراق ميداني ، قيزقالاسي ، ايچري شهر ، فخرخياباني و شهيدلرخياباني زديم .

 

 

 

 

عصر روز دوشنبه به مناسبت عيدغدير و همچنين سالگرد درگذشت استادشهريار ، برنامه اي در تالارشهريار برگزارشده بود كه اعضاي انجمن در اين مراسم شركت  كرده وآقايان عسگرشاهي زاده اردبيلي ، اسكندرنجفي سوها ، كاظم نظري بقا وعلي لطفي به شعرخواني پرداختند. خاتمه مراسم شعرخواني در تالارشهريار آغاز حركت به سوي مسجد وحسينيه ايرانيان مقيم باكو وشركت در مراسم باشكوه آن بود. اين حسينيه  كه مدتها قبل از شروع مراسم باخيل انبوهي از شيفتگان اهل بيت عصمت وطهارت عليهم السلام مواجه بود با فرارسيدن وقت شرعي نماز عصر واقامه نماز جماعت به امامت حجت الاسلام والمسلمين حاج علي اكبر اوجاق نژاد شاهد برگزاري مراسم باشكوه عيدغدير و شعرخواني آقايان علي نظري بقا و اسد نيكفال بود. بعد از پايان مراسم به سوي احمدلي ، شهري در مجاورت باكو حركت كرديم ودر ضيافت شامي كه از سوي زائرين كربلاي معلي در تالاري به نام  (سلام عليكم) برگزاربود شركت كرديم.

 

روز سه شنبه كه باعيدغديرخم مطابق بود براي شادباش گويي عيد به خدمت حجت الاسلام والمسلمين حاج آقا اوجاق نژادرسيديم وسپس براي بازديد از شهر و كوچه وبازار آن بيرون رفتيم . تارگوا بازاري بود كه مورد بازديد قرارگرفت وسپس به محل اقامت خود برگشتيم تا براي حضور در برنامه هاي عصر آماده شويم . برنامه هاي عصر با شركت در مراسم جشن عيدغدير در (مدنيت مركزي) آغاز شد . پروفسور شاهين فاضل ، رافيق شيروان لي ، حاج ائلشن خزر و جمعي از ديگر شعرا وهنرمندان باكو در اين مراسم حضور يافته بودند .برنامه شعرخواني با دعوت از آقايان عسگر شاهي اردبيلي ، كاظم نظري بقا ، حاج ائلشن خزر و پروفسور شاهين فاضل به پانل آغاز شد . آقاي دكتر ابراهيم ابراهيمي رايزن فرهنگي سفارت ايران در جمهوري آذربايجان از ديگر اعضاي پانل بودند. آقايان شاهين فاضل ، اسكندرنجفي ، حاج ائلشن خزر ، كاظم نظري بقا ، داودكياني ، عسگرشاهي اردبيلي ، اسد نيكفال ، علي لطفي  و دوسه نفر ديگر از شعراي باكو به اجراي برنامه پرداختند ختم جلسه (مدنيت مركزي) با حركت به سوي هتل پاركين براي شركت در مراسم توديع سفيرجمهوري اسلامي ايران در آذربايجان كه دوره ماموريت چهارساله خود را به پايان رسانده بود توام شد . در جلسه توديع سفيرپاي صحبت وابسته نظامي سفارت هم نشستيم و در ضيافت شام توديع سفير شركت كرديم وبا ختم مراسم به محل اقامت خود برگشتيم وبابستن باروبنديل خود براي مراجعت به ايران آماده شديم.

 

 

 

گزارش مورخ 16/6/95 انجمن ادبی حافظ اردبیل

جلسه ی انجمن حافظ در بنده منزل بود. آقای دکتر وهابزاده به جهت مسافرت به آمریکا تشریف نداشتند، اما از طریق تلفن تماس برقرار کرده و جویای احوال و برنامه های انجمن بودند. آقای فرید هم به جهت مسافرت حضور نیافته بودند. استاد شاهی در آغاز برنامه مطالبی را در راستای تألیف قلوب اعضای انجمن ارائه کردند که بسیار مفید بود. آقای توحید دلاور قوام برنامه ی سفر اعضای انجمن به کشور آذربایجان را تشریح نمودند. آقای اسکندر نجفی سوها تفألی به دیوان حافظ زده و غزل ذیل را قرائت کردند.

 

بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی   

خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی

 آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد

 حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی

 گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است

 عیش با آدمی ای چند پری زاده کنی

 تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف

 مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی

 اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان

 گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی

 خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات

 مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی

 کار خود گر به کرم بازگذاری حافظ

 ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی

 ای صبا بندگی خواجه جلال الدین کن

 که جهان پرسمن و سوسن آزاده کنی

 

در ویژه برنامه نقدی را که در مورد اشعار استاد نادر الهی نوشته بودم ارائه کردم که ذیلاً مشاهده می فرمایید.

نگاهی به اشعار نادر الهی

در میان عناصر محتوایی اشعار نادر الهی، صمیمیتِ واژگان جایگاه ویژه‌ای دارد. واژگان صمیمی در بافت و فضایی دل‌انگیز، صمیمیت شاعرانه را به متن اثر انتقال  می‌دهند. شاید صمیمت را در زیر مجموعه‌ی عاطفه بتوان بحث کرد. صمیمیت منتشر شده از عاطفه‌ی شعر، مخاطبِ آشنا به فوت و فن ساختار شعری و نیز مخاطبِ زیسته در لایه‌های بیرونی و درونی زبان را در خود غرق می‌سازد. سنت‌گرایی ملیح آمیخته با نوگرایی میانه‌روانه، پنجره‌ای از تازگی را بر روی اشعار الهی گشوده است. فضای نوستالژیک در بیشینه‌ی شعرها، اندوه را در رگ و ریشه‌ی مخاطب تزریق می‌کند. لحن کلمات و جملات به گونه‌ای است که ناخودآگاه شنونده به درونِ فراموش شده‌ی خود نقبی می‌زند و  سوار بر قایقِ واژگانِ زبان به عمق غارهای ناشناخته پارو می‌زند. با صدای شاعر و شیوه‌ی اجرای دلنشین‌اش حسی لطیف همراه با بغض و گاهی نفرت درون‌‌ات را فرا می‌گیرد، و تصور می‌کنی که در دنیای این همه سبک‌ها و شیوه‌های بیان و فرم‌های منحصر به فرد و کشفیات زبانی جدید، این یکی فارغ از همه‌ی گرایش‌ها طعم و رنگ و بوی دیگری دارد. عطری ویژه که مشام‌ات در روزگاری که شاید نبودی پیچیده و با شنیدن آن از خوابی دیرین بیدار می‌شود. گاهی بلاواسطه با منجنیق شعر الهی به میان دردهای عمیق اجتماعی که ریشه در لایه‌های جامعه دوانیده پرتاب می‌شوی و سینمایی متفاوت از صحنه‌ها و اجراهای نوستالژیک را تجربه می‌کنی. سادگی حقیقی لحن و بیان که امروز کمتر یافت می‌شود و نوعی مبارزه‌ی تراژیک- کمیک با آن به شدت دیده می شود، به شعرهای الهی، چهره ای شاخص بخشیده است. روان شاعر همسو با حقیقت هستی در پی نشان دادن واقعیت جهان است و به تصویر کشیدن حقیقت انسان وظیفه‌ای است که قلم شاعر متعهد بر آن است. مضامین اشعار از دل تجربه‌های ساده، اما دردناک انسان‌های اطرافمان شکار می‌شود تا مخاطب، برخوردی ملموس‌تر با موضوع شاعرانه داشته باشد. شاعر با مردم زندگی می‌کند، با شادی آن‌ها شاد و با غصه‌هایشان غمگین می‌شود. دردهای مردم دردهای او، و دلخوشی‌هایشان دلخوشی‌های اوست. صداقت شاید تنها واژه‌ای است که کلمات الهی می‌خواهد وظیفه‌ی سنگین ِ بر دوش کشیدن آن‌ها را متقبل شود. فرهنگِ روستایی و شهری باهم و در کنار هم، با تلفیقی هنرمندانه در اشعار الهی به زندگی خود ادامه می‌دهند. در این شعرها فرهنگ‌ها بر هم غلبه ندارند. این فرهنگ‌ها به استعلایی می‌اندیشند که تمایزات و تناقضات را در درون اشعار الهی به حداقل برسانند. نگاه شاعر جست و جو گر است. ژرفانگر است. حقیقت یاب است. در پی درمان معضلات نیست، اما می‌خواهد گوشه‌ای از درشتی‌های رفته بر انسان معاصر را به نمایش عام بگذارد. شاعر به واسطه‌ی اشعارش در پی به دست آوردن محبوبیت نیست، اما این محبوبیت است که له‌له‌زنان می‌تازد تا خود را به پای بزرگ‌منشی‌های شاعر برساند. آن چه که برای من تا حدودی به عنوان عناصر جاودانگی در شعر شناخته شده است، در اشعار الهی خود را بدون تقلا و هر نوع جبر تحمیلی بروز می‌دهد. این شعرها می‌خواهند زمزمه شوند، می‌خواهند دهان به دهان بچرخند، می‌خواهند به زندگی مسالمت‌آمیز در سفر زمان ادامه دهند، این است که آزادانه و با گزینش مشتاقانه‌ی مخاطب بر لبان او جاری می‌شوند و در اذهان تکرراً به دَوَران در می‌آیند.

در شعر الهی اسامی مناطقی ویژه از آذربایجان حضور پیدا می‌کنند و عُلقه‌ی شاعر را به وطن به تصویر می‌کشند، ولیکن گزینش این اسامی با معنای نهفته‌ی متن پیوند می‌یابد.

اورمو گؤلو، قورو چای گؤز یاشیندی

یاسا چاغیر اردبیلی، موغانی

خشکیدگی دریاچه‌ی ارومیه با قورو(خشک) چای در اشک چشم که لابد آن هم خشکیده است به زیبایی و در تناسبی هارمونیک نمود پیدا کرده‌اند. یاسا چاغیرماق(به عزا فراخواندن) در کنار اردبیل و موغان هم با اندوه همراه شده است و تصویری فراتر از لایه‌های بیرونی زبان را نشان داده است.

آلات موسیقی هم به روشی دیگر بار آلام اجتماعی و انسانی را بر گرده‌ها می‌نشاند. آلاتی که از یک سو درد را به اعماق انتقال می‌دهند و از سوی دیگر خود، گرفتار درد تاریخی‌اند، خود محزونند و مدفون.

سوسموشام آمما سینه‌م طاقچاسی سازدان دولودور

سوسموشام آمما گیلئی گؤیلوم آوازدان دولودور

سادگی زبان با سادگی و پرباری ضروب امثال زبان ترکی پیوندی ناگسستنی  می‌یابد و گاه زبان این توانش را از خود بروز می‌دهد تا به ضرب‌المثل شدگی ارتقا یابد.

بو قونشونون اویما یالان فیتینه

بویانماسین قوی کورکوموز بیتینه

او توی توتسون پیشیگینه، ایتینه

سن یاسینی اؤزون ساخلا آ قارداش!

از منظری تمام اشعار الهی بار مرثیه‌های سنگین قومی را بر دوش می‌کشد و به عبارتی دیگر شعرهایش هر کدام مرثیه(آغی)ای است دراماتیک. مرثیه‌ای که از دل تاریخ بر می‌خیزد و آهسته‌آهسته پیش می‌آید و آلام انسان‌هایی را به نمایش می‌گذارد که تاریخ و اندیشه و زبان‌اش گاه به شدت مچاله شده است.

کوسولو بنؤوشه‌م، یارالی لالام!

من بایرام هوسلی نه تَهَر قالیم

گل تزه‌سین آللام گل نازلی بالام

کؤهنه باشماغی‌نین قاداسین آلیم.

همواره بیان روایی در شعر پتانسیل‌هایی را به جنبش در می آورد که مخاطب را با خود می‌برد. مخاطب غرق در روایت شعر و شیوه‌ی اجرا و بیان آن می‌شود و با گذر از لایه‌های لذت‌ناک شاعرانه به پایانی که پایان نیست، بلکه در درون‌اش به طرز مرموزی ادامه می‌یابد، می‌اندیشد.

گون گونه قالاندی بیر گون‌ده دوردو

اوغول آناسی‌نین اوزونه دوردو...

الهی با این که به مضمون و محتوای شعری می‌اندشد، تصاویر بکر و گاه تجربه نشده را در قوالب غزل، هجایی و سربست(آزاد) می‌آفریند. تصاویری که از تازگی سرشارند.

یاز دردیمی ساغالتمادی

یاراما بیر قیش باغلایین

گؤیلومه بولود دؤشه‌یین

گؤزومه یاغیش باغلایین

و نیز با این که لایه‌های سنتی اجتماع را می‌کاود و ناگزیر، تصویر و زبان سنت را به استخدام خود در می‌آورد، ولی با تنفس در فضای معاصریت، نوگرایانه عمل می‌کند. او موفق می‌شود هم مضامین را لباسی نو بپوشاند و هم از گنجینه‌ی تصاویر و زبان نو بهره‌های فراوانی می‌برد.

بالتا قارداش! بیر آز ال ساخلا یامان داشلانیرام

آخی سالخیم سؤیودم، یاز هوسیم وار نئیلیم

شعرهای بسیاری از الهی، زبان به زبان در میان مردم می‌چرخد و سینه به سینه نقل می‌شود و این ضمن این که موفقیت اشعار او را تضمین می‌کند، جاوادنگی را نیز برای شعر و شاعر بلاشک به ارمغان خواهد آورد.

یارا گل گل دئییم هارا گلسین

هارا گلسین کی زینهارا گلسین

بیزه کی عشق بیر گون آغلامادی

آی اونون آغ گونو قارا گلسین

*

بولودام آمما آغلاغان دئییلم

اوره‌ییم دولماسا یاغان دئییلم

بیر حلال نطفه‌م اولماسا سؤزدن

بیر غزل کؤرپه‌سین دوغان دئییلم

کاظم نظری‌بقا

30/4/95

 

 

جناب حاج باقری متنی ادبی خواندند و جناب باغبانی شعری از رهی معیری.

در پيش بي دردان چرا، فرياد بي حاصل کنم؟

گر شکوه اي دارم ز دل، با يار صاحبدل کنم

در پرده سوزم همچو گل، در سينه جوشم همچو مل

من شمع رسوا نيستم، تا گريه در محفل کنم

اول کنم انديشه اي، تا برگزينم پيشه اي

آخر به يک پيمانه مي انديشه را باطل کنم

ز آن رو ستانم جام را، آن مايه آرام را

تا خويشتن را لحظه اي از خويشتن غافل کنم

از گل شنيدم بوي او، مستانه رفتم سوي او

تا چون غبار کوي او، در کوي جان منزل کنم

روشنگري افلاکيم، چون آفتاب از پاکيم

خاکي نيم تا خويش را سرگرم آب و گل کنم

غرق تمناي توام، موجي ز درياي توام

من نخل سرکش نيستم، تا خانه در ساحل کنم

دانم که آن سرو سهي، از دل ندارد آگهي

چند از غم دل چون رهي، فرياد بي حاصل کنم

 آقای جمشید جامعی شعری از مرحوم استاد عاصم اردبیلی خواندند.

بر خاطرم چو آن بت عیار بگذرد

کاری کند که کار من از کار بگذرد

ای اشک همتی کن و بنشان غبار راه

شاید که از محله ی ما یار بگذرد

ترسم شبی که فرصت دیدار من کند

کار دل شکسته ز تیمار بگذرد

آه از دمی که بر دل امیدوار من

زخم زبان ز طعنه ی دلدار بگذرد

خرم دمی که آن صنم رفته چون صبا

یک صبحدم ز جانب گلزار بگذرد

نازم صفای عاشق صادق که مهر یار

پروانه وار بر شرر نار بگذرد

ای دل فریب شیخ دغل کار را مخور

کو بهر نفع خویش ز دستار بگذرد

از جود و بذل دم نزند لیک در عمل

باور مکن ز درهم و دینار بگذرد

هر رهروی که جان خود از تن دهد نجات

از گیر و دار حشر سبکبار بگذرد

عاصم تو مرغ جان ز تعلق خلاص کن

تا از خطای تو حق دادار بگذرد

بر روزگار تیره تر از شام خود منال

این روز نیز همچو شب تار بگذرد

 

بنده غزلی فارسی با عنوان خانه سیاه است خواندم.

  خانه سیاه است*

 

ماه نتابیده باز خانه سیاه است

بر لب گنجشک‌ها ترانه سیاه است

یخ زده در کوچه خواب‌های کبوتر

پشت سکوت درخت لانه سیاه است

حنجره سرخ است و چنگ، سرخ و صدا سرخ

شانه سیاه است و تازیانه سیاه است

ساحل ِ زخمی نشسته در کف قایق

پولک امواج این کرانه سیاه است

مزرعه را عطر ناب هلهله خالی ست

آینه‌ی بخت رازیانه سیاه است

سنبله در آفتاب ریشه ندارد

خاک سترون شده‌ست و دانه سیاه است

شاخه‌ی گلدان سبز ماه شکسته

ماهی خشکیده را جوانه سیاه است

تا برهوت حقیقت آمده‌ام من**

هرچه نگه می‌کنم نشانه سیاه است

 4/6/91

*نام فیلمی از فروغ فرخزاد

**به برهوت حقیقت خوش آمدید/نام کتابی از اسلاوی ژیژک

 

        

آقای چاووش شعری ترکی خواندند.

آقای نوید آذربایجانی غزلی از دکتر نوربخش خواندند. این غزل را دکتر نوربخش برای جناب نوید سروده اند.

چو برق نگاهی ز چشمت جهیدم

هراسان به عمری به هر سو دویدم

آقای استاد کیانی غزلی ترکی با عنوان (تنزيل رحمت) خواندند.

 

مسكنيم  كوي محبت ده، بلا  گردابي دير

گوزلريم سيلِِ سرشك محنتين غرقابي دير

كونلومو باد حوادث  سالدي غم  گردابينه

كوكسومو سن سيز دوين دردو بلا خيزابي دير

بيلميره م كونلوم چكنميرعشق دردين چيرپينير

 يوخسا بو چيرپينتي لارسئوداليقين ايجابي دير   

 دگمه ين بوينومدان آسلانميش  جنون زنجيرينه

 هر بيري  بير دلبرين گيسوي  گردن تابي دير

تير مژگانين سوكوبدور سينه  خلوتخانه سين ن

هرسوكوك  بير  ناوكين  تنزيل  رحمت بابي دير

چرخ دون پرورده ن عشق اهلي مروت گورمه يب

 بو سفيل آنجاق  فقط  آلچاق لارين  نوابي دير

من ققالارقي فرض ائده ن  فاني جهانين توپراقي

گونده مين بير اويناشين اوزده ن ايراق احبابي دير

آسلانيب هر شاب اوزون گيسولرونده ن اولدو شيخ

امدي (يالقيز) لب لرين شهدين كي شيخين شابي دير

 

 

آقای لطفی شعری نخواندند و جناب استاد سخنور شعری ترکی ارائه دادند.

جناب استاد فریاد غزلی ترکی خواندند.

اوتورسا بَی کیمی باشدا، حارام حالال گیلده

عزیز قوناق کیمی قورد اَیله شر، مارال گیلده

ایکی یئره بؤلونر، سئوگی سین خیال دا تاپان

اؤزی ائوینده یاشار، آرزی سی خیال گیلده

نه قدری تاپدالانیر، داش کیمین سسی چیخمیر

قاپاز یاغیر باشا آللاه، هاچاندی لال گیلده!؟

بیری اوجا یاشادی، آلسادا جانین آجیلیق

بیری دوشوب آیاغا، تورپاق اولدی بال گیلده

دوداقدا گولسه اورکدن بیری گوله بیلمیر

توی اولسادا هاوا قان آغلاییر قاوال گیلده

ایتَن خزینه نی اینسانلیغا مثل چکدیم

آغیزدا گزمه گه سؤز قالمادی مثال گیلده

بئش اون گون، ائل گؤزونه رستم اولسادا سهراب

باخار، گؤرر، بئلی بیر گون بوکولدی زال گیلده

نه آت قالار نه ده میدان، نه مال قالار نه جامال

اؤلونجه، ثانیه لردن کام آل، کامال گیلده

غزل گیلین نازینی، نظمه چکسه فریاد گیل

نه گؤز قالار نه گؤزللیک قالار غزال گیلده

اسد نیکفال- فریاد

اردبیل 15/6/95

 

آقای رحیم عبداللهی راد که عمری در اردبیل ریاضیات تدریس کرده اند و هنوز هم مشغول تدریس هستند مهمان انجمن بودند. ایشان غزل زیر را ارائه دادند.

عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شاید و اما دارد؟
با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت
سر سربسته چرا این همه رسوا دارد
در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا دارد
بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند
قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده ست
چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخنها که خدا با من تنها دارد

آقای دلاور قوام یک رباعی از خلیل جوادی خواندند.

ماهي تو كه بر بام شكوه آمده است

آيينه ز دستت به ستوه آمده است

خورشيد اگر گرم تماشاي تو نيست

دلگير مشو ز پشت كوه آمده است

و در ادامه غزلی از قیصر امین پور ارائه کردند.

 

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟

شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

 

پر می‌زند دلم به هوای غزل، ولی

گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

 

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را

چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

 

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم

آن برگ‌های سبزِِ سرآغاز سال کو؟

 

رفتیم و پرسش دل ما بی‌جواب ماند

حال سؤال و حوصله‌‌ی قیل و قال کو؟

 

 

دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.

ای دل خوشبخت ما طفل دبستان شما

سایه گاه سبز عشرت سمت ایوان شما

برخی لطف شما گردم تبسم کم کنید

می پراند هوش ما را برق دندان شما

آب مروارید و مرمر می برد دندانتان

طوطی ام خون می مزد از قند خندان شما

خود مگر یک شب برآرم دستی از جیب دعا

تا بگیرم پایکوبان طرف دامان شما

نذر سقاخانه کردم قلب خود را گر شود

کوچه ی بن بست ما وصل خیابان شما

خنده ها می گریم از دیدار دورادورتان

اینک اعجازی که ما را کرد حیران شما

یادی از کیفیت چشم تو با من مانده است

خاکبوس آهوانم در بیابان شما

در خم آن زلف خم در خم دل ما خرم است

خوشتر از آغوش آزادی ست زندان شما

روی گلبرگ شقایق شرح حال خویش را

می فرستم با صبا ای گل به عنوان شما

شادیا احوال غمگینانت ای عشق غیور

می گریزند از مداوا دردمندان شما

تا خراب خون خلقند این خداوندان خاک

تشنگان خون خُم، جان من و جان شما

 

آقای استاد بیوک جامعی غزلی از فاضل نظری خواندند.

در این دریا،چه می جویند ماهی‌های سرگردان

مرا آزاد می‌خواهی؟ به تنگ خویش برگردان

مرا از خود رها کردی و بال پر زدن دادی

اگر این است آزادی مرا بی بال و پر گردان

دعای زنده ماندن چیست وقتی عشق با ما نیست؟

خداوندا دعای دوستان را بی اثر گردان

من از دنیا به جادوی تو دل خوش کرده ام ای عشق

طلسمی را که بر من بسته بودی، بسته تر گردان

به جای اینکه هیزم بر اجاقی تازه بگذاری

همین خاکستر افسرده را زیر و زبر گردان

من از سرمایه عالم همین یک "قلب"را دارم

اگر چیزی دگر مانده است، آن را هم هدر گردان

در این دوزخ به جز تردید راهی تا حقیقت نیست

مرا در آتش تردیدهایم شعله ور گردان

استاد ائچی دو تا شعر طنز خواندند. یکی با مطلع

زندانی ام از بابت مهریه ی یک زن

بیچاره ام از قوه ی قهریه یک زن

و مطلع شعر بعدی

شب شاد عروسی تا شدم همخانه ی یک مرد

شدم بازیچه ی اندیشه ی رندانه ی یک مرد

استاد شاهی حسن ختام برنامه را با شعری عاشورایی اجرا کردند.

20/6/95 

 

گزارش تصويري از جلسه فوق العاده انجمن ادبي حافظ  95/6/9

 

    جلسه فوق العاده انجمن ادبي حافظ اردبيل باحضور اعضاي دايمي انجمن و جمعي ديگر از هنرمندان و فرهيختگان استان اردبيل از جمله سلطان الذاكرين حاج سليم موذن زاده اردبيلي ، استاد ودود موذن ، استاد بهاالدين خراساني ، استاد يونس افسر ، استاد حسين دلداده مقدم و ..... در منطقه حئيران برگزار شد.

 اين جلسه كه با مقدمه و خيرمقدم گويي استادعسگر شاهي اردبيلي آغاز گرديد با اجراي اشعار مذهبي توسط حاج سليم موذن زاده اردبيلي ، همخواني استاد ودودموذن و استادبهاالدين خراساني ، تكخواني استاد عزيزي ، قرائت اشعار توسط اعضاي انجمن ادبي حافظ ،  بيان خاطره توسط آقاي جبرائيل نويد آذربايجاني ، قرائت شعر و بيان خاطره توسط استاد حسين دلداده مقدم و استاد يونس افسر ادامه يافت و در خاتمه جلسه استاد سليم موذن زاده اردبيلي مجددا به قرائت اشعارمذهبي ومدح ومنقبت مولاي متقيان پرداختند. تصاوير زير گوشه هايي از اين جلسه را نشان مي دهد. (تنظيم گزارش: داودكياني)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گزارش جلسه‌ی مورخ 28/2/95 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

 

جلسه‌ی شب پیش در منزل جناب علی لطفی منعقد بود. اساتید محترم آقایان کیانی و چاووش به دلیل مسافرت و  برنامه‌ای که داشتند در جلسه حاضر نبودند. آقای داور یوسف پور و  آقای گرانمایه مهمانان جلسه بودند. برنامه‌ی انجمن لحظاتی پس از ساعت 10 شروع شد و استاد شاهی پس از خیر مقدم و درود فرستادن بر روان شاعران و ادبای درگذشته‌ی شهر و انجمن، دنباله‌ی برنامه را پی گرفتند. ابتدا جناب استاد سخنور تفألی به دیوان حافظ زده و غزل ذیل را قرائت کردند.

دل سراپرده‌ی محبت اوست

دیده، آیینه‌دار طلعت اوست

من که سر درنیاورم به دو کون،

گردنم زیر بار منّت اوست

تو وطوبی و ما و قامتِ یار

فکر هر کس به‌قدرِ همت اوست

گر من آلوده‌دامن‌ام، چه عجب؟

همه‌عالم گواه عصمت اوست

من که باشم در آن حرم کهصبا

پرده‌دار حریم حرمت اوست؟

بی‌خیالش مباد منظر چشم

زان‌که این‌گوشه جای خلوت اوست

هر گلِ نو که شد چمن‌آرای

زَ اثر رنگ و بوی صحبت اوست

دورمجنون گذشت و نوبت ماست

هر کسی پنج‌روز نوبت اوست

ملکت عاشقی و گنج طرب

هر چه دارم، ز یمن همت اوست

من و دل گر فدا شدیم، چه باک؟!

غرض اندر میان، سلامتِ اوست

فقر ظاهر مبین؛ که حافظ را

سینه گنجینه‌ی محبت اوست

 

استاد شاهی در باره چند بیت از شعر مزبور از منظر عرفان بیاناتی را ارائه کردند از جمله این که در بیتِ دور مجنون گذشت و نوبت ماست اشاره داشتند به لایزال بودن عشق و پیوسته بودن سلسله ی عشاق. و اضافه کردند طوبی اشاره دارد به محسنات اخروی و دنیوی  و در قامت یار با اشاره به بقینا بقیت اظهار داشتند که ثنویت مقدمه ی وحدت است.

 در ادامه بنده بقیه ی مطالب جلسه پیش را با عنوان «از شهریار تا عاصم» ارائه دادم.

در حوزه ی شعر اما حرف های بیشتری برای گفتن وجود دارد. اساساً شعر اردبیل در گذشته ای نه چندان دور صبغه ی آیینی و عاشورایی داشت و گونه های شعری دیگر هرچند که وجود داشت، اما نمود چندانی نداشت. باید اذعان کرد که شعر عاشورایی از جهت زبانی خدمات شایانی به زبان ترکی کرده و در برهه هایی که سعی در نابودی آن می رفت به کمک آن شتافته و از مهلکه آن را نجات داده است، که البته این مسأله در جایگاه خویش بسیار ستودنی است. نکته ی بعد در باب شعر عاشورایی خدمت تاریخی آن به زنده ماندن قیام عاشورا و مکتب انسان ساز امام حسین ع است. مورد بعدی ظهور شاعران نوحه پرداز بزرگ است که گاه شاهکارهای ماندگاری را خلق کرده اند که تأثیرات فرهنگی فوق العاده و نیز ارزش ادبی ویژه ی خود را داشته است. همچنین ادامه و گسترش این نوع ادبی در دوران کنونی یکی از دلایل اهمیت آن است که کسی با نفی و انکار آن در جامعه ای که پایبند ارزش های عاشورایی و مذهبی است راه به جایی نمی برد. اما باید این نکته را نیز متذکر شد که تکرار بی رویه ی صور خیال در این نوع اشعار و بیان چندین باره ی محتوا بدون تغییر در زبان ویژه ی شاعرانه و بی دقتی در ساخت های دستوری و بیانی از آفات بزرگ آن به شمار می‌رود. در حوزه ی شعر کودک و شعر دفاع مقدس نیز ما کارهای شاخصی را شاهدیم که برخی از دوستان شاعر به صورت جدی روی آن کار می کنند و آثار منتشره گواه این ادعاست. به طور کلی می توان گفت که شعر اردبیل در دوران معاصر تجربه های گوناگونی را پشت سر گذاشته است. شعرهای کلاسیک آغاز این قرن در قالب های شناخته شده ی قصیده و غزل بود که از بار محتوایی صوفیانه و اخلاق گرایانه و تغزل بهره می‌برد. گاهی رگه هایی از طنز را هم می توان مشاهده کرد که البته صورتی رسمی نداشت. شاخه ای از شعر هم که سرایندگان آن خارج از محدوده ی جغرافیایی می زیسته اند، اندیشه ی خدمت به زبان ترکی و رشد و گسترش آن و دفاع از تاریخ و مدنیت و فولکلور آذربایجان را در کنار تولید اشعار ناب در قالب های عروضی و اغلب هجایی داشته اند. این بخش از شعر ترکی شاخه ای گشن و پربار و تأثیرگذار دارد که در حوزه ی وسیع تری از شعر اردبیل قابلیت بررسی و دفاع دارد. شاعران و نویسندگان این نحله حافظان و پاسداران راستین زبان و ادبیات آذربایجان در طی دهه های پیشین در زیر فشارهای بی امان حکومتی بوده اند و الحق کارنامه ی روشنی از خود بر جای گذاشته اند. با ظهور نیما فصل جدیدی در شعر فارسی آغاز می شود. این تازگی که جزئی نگری و عینی گرایی از شاخصه های اصیل آن محسوب می شود، در شعر ترکی هم با ظهور حبیب ساهر از راه می رسد و تحولات و دگرگونی ها تقریبا همگام با شعر فارسی رخ می نماید. نوگرایی های شاعران این دیار را در هر دو زبان ترکی و فارسی، در تاریخ ادبیات معاصر خود می توانیم مشاهده کنیم. آن چه که در شعر اردبیل نمود روشن تری دارد شاید شعر پس از انقلاب باشد. در شعر پس از انقلاب خطوط متعدد و مرزبندی ها، برای ما امروزیان بیشتر مشخص و معین است. شعر ترکی در قالب های کلاسیک، هجایی و آزاد یا سربست سروده می شد و هر کدام برای خود مخاطبین خاصی داشت چنان که همواره همین طور بوده است. در شعر کلاسیک رویکرد سنتی و نوگرایانه را می شد از همدیگر جدا کرد و قالب غزل بیشترین مورد استفاده را داشت. در شعر هجایی رویکرد به جهت لفظ و معنا متوجه شعر جمهوری آذربایجان بود، اما نمونه های منحصر به فردی که خاستگاه زبان و معنا در آن بومی اردبیل باشد نیز مشاهده می شد. نمونه بارز این نوع، شعرهای عاصم اردبیلی بود. قالب سربست نیز بیشتر از سوی جوانترها پیگیری می شد و در پی کشف فضاهای تازه و زبان ویژه بود. وجود انجمن های شعرخوانی در اوایل دهه ی شصت، استعدادهای شعری را به مرحله ی بروز و ظهور می رساند. افتتاح جلسات شعرخوانی در کتابخانه ی عمومی شهر، استقبال کم نظیری را از سوی مخاطبین به نمایش می‌گذاشت. شعرخوانی در سینما قدس نیز این اسقبال عمومی را به خوبی نشان می داد. شاید یکی از دلایل استقبال از این گونه مراسم شعرخوانی نبود یا کمبود رسانه های فرهنگی در آن روزها بود. از میان چهره های مطرح شعر اردبیل از دهه ی شصت تا با امروز و قطعاً در آینده عاصم اردبیلی بود. ویژگی عمده ی شعری عاصم در آن روزگاران شکار سوژه بود. او که در قالب های کلاسیک هم شعر می گفت گرایش بیشتری به قالب هجایی و قالب بحر طویل داشت. چندین مورد شعر سربست نیز در میان دفترهای شعری او دیده می‌شود. موفقیت و شهرت عاصم در دنیای شعر را همین انتخاب سوژه ی مناسب و استفاده از قالب بحر طویل رقم زد. عاصم به مخاطب اهمیت زیادی می داد و معتقد بود که شعر برای مردم نوشته می‌شود، بنابراین باید با زبان مردم با آن ها گفت و گو کرد. قوه ی شناخت عاصم از نیازهای شعری مردم و شناخت زمان فوق العاده بود و او به هر دو این ها اهمیت می داد. البته بنده در مقدمه ای که بر کتاب ال مندن اتک سندن نوشته ام در باره ی ویژگی های بیرونی و درونی شعر عاصم سخن گفته ام  و در آن جا از سادگی زبان، سهل و ممتنع بودن و قابلیت انتقال سریع معنا به عنوان ویژگی های بیرونی شعر عاصم و از انسانگرایی، عدالت گرایی، و حقیقت گرایی به عنوان ویژگی های درونی یاد کرده ام. همچنین در آن جا از خصوصیات انسانی و شاعرانگی عاصم به داشتن طبعی وقاد و تیز، قدرت مضمون آفرینی، نگاه به موضوعات از دریچه ی دید مردم، طنازی و شوخ طبعی، تشویق نوقلمان و صداقت اشاره کرده ام. در پیشگفتار قانلی قیام مجموعه ی اشعار عاشورایی عاصم نیز مطالبی در باب شاعرِ خلق بودن عاصم نگاشته ام. مرحوم عاصم به پیشنهاد آقای احدی ناشر محترم آثار او تمامی آثار دست نویس اش را که چاپ نشده بود در اختیار بنده قرار داد. کتاب ال مندن اتک سندن در زمان حیات خود ایشان و قانلی قیام پس از فوت ایشان با مقدمه ی من منتشر شد و یک مجموعه شعر فارسی و یک مجموعه شعر ترکی از آثار دست نویس ایشان تهیه کردم و نام کتاب ها هم مشخص شد، اما به جهت اختلافات پیش آمده با ناشر و خانواده ی عاصم چاپ کتاب ها به تأخیر افتاد تا اینکه شنیدم قرار است کتابی از عاصم با مقدمه ی یک نفر دیگر چاپ شود. کتاب هایی که بیش از یک سال پیش می‌توانست منتشر شود فکر می کنم که تاکنون هم انتشار نیافته است. بنده برخی از خاطرات شاخص دوران شاعری ام را مکتوب کرده ام که به نظرم از منظر تاریخی شاید بتواند بخشی از تاریخ شعر معاصر اردبیل را آینگی کند. چندین موردِ این خاطرات با استاد عاصم بوده که در این جا به ذکر خاطره ای بسنده کرده و کلامم را خاتمه می دهم.

 قرائت شعر "سوری" توسط عاصم در کافه‌ی کارون برای اولین بار

کافه ی کارون در اردبیل مابین چهارراه امام و عالی قاپو و پایین تر از مسجد سلیمانشاه به طرف شیخ صفی واقع شده بود. کافه کارون پاتوق بعضی از شعرا و نویسندگان و معلمین و اهل هنر بود. عصرها حال و هوای دیگری داشت. سالهای 65 و 66 بیشتر آن جا می رفتم همراه اسد نیکفال(فریاد). با مرحوم حاج انور، مرحوم عاصم، استاد شاهی، آقای نیکخو دوست صمیمی و اهل دل استاد شاهی و اللهوردی نیکفال دور یک میز می‌نشستیم. گاهی هم شعر خوانده می شد. اما بیشتر مسائل روز در باب شعر و شاعری مطرح بود و از این حرف ها. مرحوم انور طبع بسیار تیز و روانی داشتند و هر لحظه که اراده می کردند شعر مي ساختند آن هم از نوع طنز و بسیار استادانه.

"گینه قلیان منه زور گلدی منی تر باسدی" مصرعی بود که یک روز بالبداهه گفتند و مصراعها و ابیات بعد همان روز در آن جلسه از سوی شعرا ساخته شد. بعدها هم در جاهایی به ادامه ی آن افزوده شد که ابیات شاخصی از دل آن درآمد که هنوز هم ورد زبان شعراست.

یک روز استاد شاهی، فریاد، من و استاد عاصم دور میزی نشسته بودیم که آقای عاصم گفتند که شعر تازه ای دارند و خواستند که آن را بخوانند. فکر می کنم که همان روز آن شعر را گفته بودند. قبل از خواندن، عاصم موضوع شعر و علت شکل گیری آن رابیان کردند و سپس شعر را قرائت نمودند. شعر همان شعر معروف "جهنم ده بیتن گول" بود. این شعر که تبدیل به یکی از آثار شاخص عاصم شد در معرفی او به مردم و جامعه بسیار نقش ایفا کرد. سوری "دختر عاشقی که از خانه و دیار خود آواره شده بود" را عاصم به مردم معرفی کرد و متقابلاً شعر سوری عاصم را به مردم شناساند. لحن صاف و ساده و بی آلایش شعر سوری، وزن متناسب آن که در قالب بحر طویل سروده شده، بیان دردهای مردم در قالب داستان سوری، بن مایه هایی چون: عشق، خیانت، بی وفایی، درد و...  همه و همه باعث شد که آن شعر به سرعت در میان مردم پخش شود و دست به دست بگردد و شهرت عاصم را در پی داشته باشد. روزی که در اواخر اسفند سال 92 برای استاد بزرگداشت گرفته بودند سوری با دسته گلی آمدند و آن را تقدیم او کردند. صحنه ای که جاودانه شد و بسیاری از حضار با صدای بلند گریستند. کتاب قانلی سحر که تا به امروز به چاپ هشتم رسیده اولین شعرش، شعر سوری است.

 

 

پس از ارائه ی مطلب استاد شاهی چند جمله ای در باب اصالت مخاطب و اصالت اثر بیان نمودند.دور اول شعر خوانی را آقای علی لطفی آغاز کردند و غزلی ترکی خواندند.

گونش کؤزکؤز یانیر ظلمت ده آخشاملار

نه سیردیر جان قالیر غربتده آخشاملار

توتوبدی قانلی شمشیرین شافاق الده

فلک قانین تؤکور حیرتده آخشاملار

آغیر قیمتلی آنلاردیر گئدیر الدن

قالیر انسان آغیر حسرتده آخشاملار

سانیر افسانه تک گؤز فیرلانان چرخی

نه دن اولمور درین عبرتده آخشاملار

کؤچور گوندوز گلیر آخشام سوسور عالم

سجودین ذیروه سین تسخیره اولدوزلار

چکیرلر هر گئجه وصلتده آخشاملار

فلک سالخیملاریندان آسلانیر اولدوز

خزل سیز بار وئریر ظلمتده آخشاملار

گؤرنده گؤیلرین پوزغون تئلین شاعیر

یاشیر سورگون کیمین محنتده آخشاملار

 

آقای گرانمایه مهمان برنامه شاعری جوانی بودند که مخمسی ترکی خواندند و مورد تشویق قرار گرفتند.

دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.

به جرم آن که انسان بودم و می گفتم انسانم

چه آتش ها که چون باران فروبارید بر جانم

جناب استاد فریاد غزلی فارسی خواندند.

در خیابان نوگلی سوسن فروشی می کند

شهر آهن دل، فقط آهن فروشی می کند

گل فروش و گل، دو معصومند با یک سرنوشت

لاله، بعضی وقت ها لادن فروشی می کند

یک پدر، آواره تر، از روزگار بی پدر

زیر برف چله، پیراهن فروشی می کند

مادری را می شناسم که شبیه تشنه رود

با لباسی نخ نما، سوزن فروشی می کند

دامن عفت پُر است از لکه های احتیاج

فقر در بازارها دامن فروشی می کند

یک نفر در زرگری ها، تن طلایی می شود

یک تن از فرط نداری تن فروشی می کند

از تهیدستی یکی کارش جلز است و ولز

آن طرف همسایه اش روغن فروشی می کند

کار و بار گورکن خوب است این دور از جناب

مرده خواری می کند، مدفن فروشی می کند

در بساط بی کسی فریاد تلخی چیده است

در خیابان یک زن آویشن فروشی می کند

26/2/95

 آقای نوید آذربایجانی مطلبی ارائه نکردند و جناب استاد جامعی شعری آزاد و اجتماعی از شاعری ناشناخته خواندند.

 دکتر وهابزاده کتابی را معرفی کرند با عنوان «آثار ادبی پزشکان ایرانی» از مرحوم دکتر عبدالله بهزادی. این کتاب آثار پزشکان سراسر ایران را در خود دارد و نویسنده سعی کرده است با سفر به نقاط کشور به جمع آوری اطلاعات و در ج اشعار شعرای پزشک در آن بپردازد. دکتر عبدالله بهزادی در سال 1294 به دنیا آمده و در سال 1355 وفات یافته است. ایشان سراینده شعر معروف «بهاران خجسته باد» نیز هستند. در سال 1339  در سفری که به اردبیل داشته اند شعری خطاب به سبلان سروده اند و در آن از زنده یاد دکتر احمد نائبی هم ذکری به میان آورده اند.

ای آیه ی کبریای دادار

وی سایه ی آفتاب اسرار

گر کهتری از ستیغ البرز

شایسته تری ازو به هنجار

«حیران» به بزرگی تو حیران

وز خردی خویشتن به آزار

با آن که نمی کَنَم دل از تو

رفتم ز برَََت خدانگهدار

در احمد نایبی بجویم

خواهی اگرم به بر دگربار

 آن چشمه ی خوشگوار بینش

 آن آینه ی تهی ز زنگار

 سپس جناب دکتر وهابزاده این کتاب را با کتاب «اندیشه های ماندگار سبلان» که توسط آقای ابوالفضل محبی گردآوری شده است مقایسه کرده و از اشتباهات فراوان تایپی و عدم دقت در چاپ آن انتقاد کردند.

 

 

دور دوم شعرخوانی را جناب رحیم باغبانی شروع کردند و غزلی از معینی کرمانشاهی خواندند.

 بحث ایمان دگر و جوهر ایمان دگر است

 جامه پاکی دگر و پاکی دامان دگر است

 کس ندیدیم که انکار کند وجدان را

حرف وجدان دگر و گوهر وجدان دگر است

 کس دهان را به ثناگویی شیطان نگشود

 نفی شیطان دگـر و طاعت شیطان دگر است

 کـس نگفته است و نگوید که دد و دیو شویـد

 نقش انسان دگر و معنی انسان دگر است

 کـس نیامد که ستاید ستم و تفرقه را

 سخن از عدل دگر، قصه احسان دگر است

 هرکه دیدم بخدمت کمری بست به عهـد

 مرد پیمان دگر و بستن پیمان دگر است

هرکه دیدیـم به حفظ گله از گرگان بود

 قصد قصاب دگر، مقصد چوپان دگر است...

 جناب خیرالله باقری مطلبی ارائه نکردند. آقای قوام سخن خود را با این بیت آغاز کردند.

 گیسوان تو شبیه است به شب اما نه

شب که این قدر نباید به درازا بکشد

و سپس غزلی از سعید بیابانکی خواندند.

ما را به یک کلاف به یک نان فروختند

ما را فروختند و چه ارزان فروختند

اندوه و درد از این که خداناشناس ها

ما را چقدر مفت به شیطان فروختند

ای یوسف عزیز! تو را مصریان مرا

بازاریان مؤمن ایران فروختند

یک عده خویش را پسِ پشت کتاب ها

یک عده هم کنار خیابان فروختند

بازار مرده است ولی مومنین چه خوب

هم دین فروختند هم ایمان فروختند

بازاریان چرب زبان دغل به ما

بوزینه را به قیمت انسان فروختند

وارونه شد قواعد دنیا مترسکان

جالیز را به مزرعه داران فروختند!

 

 بنده هم در نوبت خود غزلی فارسی و نسبتاً قدیمی خواندم.

 در کوچه‌ی آغوش غریب‌ات ول‌ام امشب

 چشمان تو کرده‌ست چه‌ها با دل‌ام امشب

 خاموش‌ترین شمع جهان‌ام که رسیده‌ست

 سرمای جنون تا نفس محفل‌ام امشب

 پیچانده مرا مرکز گرداب نگاه‌ات

دنبال هماغوشی ِ با ساحل‌ام امشب

بی‌تاب‌تر از مرغ حواصیل‌ام و انگار

منقار فروخسته و بی‌حاصل‌ام امشب

دستان تو بر گردن من رمز رهایی‌ست

تردید نکن هیچ که پا در گل‌ام امشب

در باغ دل‌ام چون گل نوروز برافروز

تا سایه‌ی وحشت رود از منزل‌ام امشب

 لبریز کن از زمزمه‌ی پنجره جامی

 جامی که گشاید گره از مشکل‌ام امشب

 بازآ و جهانی به نجات آر که بی تو

 ویروس دل ‌افسردگی ناقل‌ام امشب

19/2/66

آقای جمشید جامعی به مناسبت روز بزرگداشت حکیم عمر خیام سه قطعه رباعی از خیام خواندند.

برخیز و بیا بتا برای دل ما

حل کن به جمال خویشتن مشکل ما

 یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم

 زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما

 *

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی

هر لحظه به دام دگری پابستی

 گفتا شیخا هرآنچه گویی هستم

اما تو چنان که مینمایی هستی؟

*

از آمدنم نبود گردون را سود

وز رفتن من جلال و جاهش نفزود

وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود

کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود

آقای داور یوسف پور که مهمان برنامه بودند چند خاطره از شهریار نقل کردند.

استاد ائلچی غزلی ترکی با نام «آجی شعر» خواندند.

ائلچی سوزمور قلمیندن سنین اصلا آجی شعر

عالمه گؤر نه سالیب شورش و غوغا آجی شعر

سؤز قَهَرلن دولودور، فیکر زَهَرلن دولودور

وئره جک بس نه زامانلار سنه معنا آجی شعر

ائللرین ذهنینه نفرتلی کلام لار یاراشیر

اودی بالدان شیرین اولموش کدرافزا آجی شعر

واقعیت ده گرکدیر آجی سؤزلر دئییله

چونکی چوخ سیرلری ائیله ییر افشا آجی شعر

آمما شاعیر آجی سؤز یازماغا مجبور ده ییلیک

کی بوتون دولدورا دیوان لاری تنها آجی شعر

عشقی ده آتمیاق آنجاق کی اورکلر سسی دیر

ائده بیلمز اوره یی شاد و مصفا آجی شعر

عشق وارلیق اودی دیر، عشق سیز انسان یاشاماز

بئله بیر آتشی بیر آن چکه حاشا آجی شعر

بیز قارانلیق دا کی اولدوزلاری تقدیس ائدیریک

نئجه سود یوللارینی شرح ائده آیا آجی شعر

بیز کی توپراقدانیق افلاکه کؤنول باغلامیشیق

ائلچی چکمز بئله بیر الفتی اصلا آجی شعر

 2/ مرداد/ 87

 آقای استاد سخنور تضمین غزلی از حافظ خواندند و حسن ختام جلسه را جناب استاد شاهی اجرا کرده و غزلی فارسی در سبک و سیاق هندی ارائه نمودند.

 از عطش در مشرب ما آبرو گیرند خلق

 وامدار زخم و حاجتمند زنجیرند خلق

گرچه با قندیل اختر گنبد مینا پُر است

باز هم در انتظار برق شمشیرند خلق

از نجابت بر تراب تیره تمکین کرده اند

ورنه از خورشیده و ماه و آسمان سیرند خلق

در گلوی مرگ تلخ آهنگ می جویند کام

نیم پیکر گوسفند و نیم تن شیرند خلق

می پرد از جنبش دست نسیمی خواب موج

موج عصیانند و در روبند تأخیرند خلق

نور مجروحند و از دیوار و در سر می کشند

بر زمین هم می خورند اما نمی میرند خلق

دیو شب تا از سپیدستان خاطر نگذرد

همچو شاهی عندلیب صبح تصویرند خلق

29/2/95

 

گزارش جلسه ی مورخ 14/2/95 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

 

جلسه در منزل استاد داود کیانی منعقد بود. غایب جلسه آقای سخنور بودند و مهمان جلسه جناب استاد صادقی فرد و جناب آقای نامی. ساعت 10 جلسه با خوش آمدگویی استاد شاهی آغاز شد و استاد به مناسبت شهادت حضرت امام موسی کاظم قطعه ی کوتاهی را ابتدائاً قرائت کردند (اکنون که روزگار پر فتنه و شر است) و به مناسبت دومین سالگرد درگذشت استاد عاصم فاتحه ای را نثار روح ایشان نمودند.در ادامه ی جلسه جناب توحید دلاور قوام به دیوان حافظ تفأل زده و این غزل از دیوان خواجه را خواندند:

هر آن که جانب اهل وفا نگه دارد

خداش در همه حال از بلا نگه دارد

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

که آشنا سخن آشنا نگه دارد

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای

فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد

گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان

نگاه دار سر رشته تا نگه دارد

صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی

ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد

چو گفتمش که دلم را نگاه دار بگفت

ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد

سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری

که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد

غبار راهگذارت کجاست تا حافظ

به یادگار نسیم صبا نگه دارد

 

 

 

استاد شاهی درمورد مصراع «نگاه دار سر رشته تا نگه دارد» توضیحات کوتاهی را از منظر فلسفی بیان داشتند. فوق برنامه را بنده اجرا کردم. ابتدا در مورد انتشار اولین مجموعه ی جُنگ ادبی که حاوی موضوعات گوناگون اعم از مقالات ادبی، خاطرات و یادداشت ها، اخوانیه ها، انجمنیه ها، معرفی چهره های انجمن و مهمانان ویژه ی انجمن، معرفی آثار منتشره ی اعضای انجمن، اخبار فرهنگی، گزارش های شش ماهه و سالانه ی انجمن، شعر و... خواهد بود مطالبی را عرض داشتم و سپس بخشی از یادداشت «از شهریار تا عاصم اردبیلی» را خواندم. این یادداشت به مناسبت سالگرد فوت استاد عاصم تهیه شده بود که آن بخش ارائه شده را ذیلاً مشاهده می‌فرمایید.

       ابتدا می خواهم در حد وسع نگاهی مختصر به تحولات ادبی و هنری از زوایای مختلف بیندازم تا نقش آن ها در رسیدن به هنر و ادب امروز مشخص  شود. سعی می کنم فعالیت های حوزه ی فکری خودمان را که شاید اندکی بیشتر با آن آشنا هستم بیشتر به تصویر بکشم. آن چه که ما در آذربایجانِ فرهنگی در گذشته در ژانر شعر داشته ایم بی شک کفه ای بسیار سنگین دارد. قطران تبریزی، نظامی گنجه ای، خاقانی شروانی، فلکی شروانی، مجیرالدین بیلقانی، ابوالعلا گنجوی، مهستی گنجوی، صائب تبریزی، همام تبریزی، اوحدی مراغه ای، شیخ محمود شبستری، ملا محمد فضولی، نسیمی، نعیمی، حبیبی، رحمتی، امیرعلی شیر نوایی و در دوران اخیر ایرج میرزا، پروین اعتصامی و شهریار تبریزی و صدها اسم ریز و درشت دیگر در ردیف شاعرانی هستند که صفحات تاریخ ادبیات ما را زینت بخشیده اند. در حوزه ی لغات و زبان، فرهنگ نویسی، تاریخ و جغرافیا و علوم مختلف، ستاره های رخشانی آسمان ایران و آذربایجان را منور کرده اند و رفته اند و آثارشان هنوز مورد استناد و استفاده ی کثیری از دانش پژوهان قرار می گیرد. خدمات این بزرگان در دوران متقدم به جهات معلومی بیشتر به زبان فارسی بوده هر چند که نمونه های ترکی نیز از همان دورانی که یاد شد به یادگار مانده است. پس از به قدرت رسیدن صفویان نفوذ و گستره ی زبان ترکی در آثار ادبی بیشتر شده و نحله های مختلفی در حوزه ی شعر شکل می گیرد. زبان و نگاه فضولی مکتبی را بنیاد می نهد که تا روزگار حاضر تأثیرات آن ادامه پیدا می کند. سید عظیم شیروان و ابوالقاسم نباتی را به عنوان مثال از شاگردان این مکتب می‌توان یاد کرد. با وزش نسیم آزادی در اواخر قاجاریه و مشروطه و ارتباطات فرهنگی با دنیای خارج، ادبیات نیز در شاخه های گوناگون از جمله ژانرهای تازه و به ویژه نقد توسعه می یابد و توسعاتی در قالب های گذشته شکل می گیرد. زاویه ی دید نویسندگان و شعرا و هنرمندان تغییر کرده و جهان فلسفی تازه ای پیش روی آنها گشوده می شود. ضمن این که این تازگی ها را ما در ادب و هنر فارسی می بینیم، در آثار ترکی نیز حتی پیشتر از زبان فارسی آن را شاهد هستیم، چرا که به استناد اسناد متقن، آذربایجان دروازه ی این دگرگونی های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی بود. روزنامه نگاری شاید یکی از این ژانرهای جدید پیشگام بود که عرصه را برای دیگر فعالیت ها باز می کرد و آثار انتقادی در حوزه های مختلف عرضه می شد. نقد ادبی هرچند به شکل ابتدایی، دروازه ای می شد برای یافتن راه و روش های جدید و نگاه های تازه. ادبیات آذربایجان پس از مشروطه قدم در راههای نرفته ای می نهاد، هرچند که پشتوانه ی تاریخی خود را نیز حفظ می کرد. در شعر، ظهور شهریار در آن برهه ی تاریخی اثرات مختلف و منحصر به فردی داشت. ما تأثیرات فوق العاده ی شهریار را در شعر فارسی آن دوران و در شعر ترکی به ویژه غزل های ناب و حیدربابایه سلام با جان و دل لمس می‌کنیم. بی شک شهریار در غزل آن روز طرح نوی افکند، اگرچه تعدادی از شاعران آن روز به دلایل واهی انکارش می کردند. زبان صمیمی شهریار که پاره هایی از زبان مردم را نیز در لا به لای خود پناه می داد در عصر خود یگانه بود. من در آن دوره شعری را نمی شناسم که ویژگی های زبانی شهریار را داشته باشد. از این لحاظ شعر شهریار ممتاز است و به عقیده ی من شکی در آن نیست. دوره ای که هنوز زبان سنگین شعر کلاسیک بر غزل سنگینی می کرد شعر شهریار راه جدیدی را می پیمود. این سخن به معنای آن نیست که زبان ساده ای در شعر در آن دوران وجود نداشت، بلکه به معنای این است که ابتکارات زبانی شهریار را که ویژه ی خود اوست شاعر دیگری نداشت. رمانتیسم شهریار نیز از سهم بسیار بیشتری در شعر عاشقانه ی فارسی برخوردار است که شایسته گی واکاوی از منظر یک مکتب تمام عیار را دارد. جدای از اشعار فارسی شهریار، شاهکار حیدر بابایه سلام و سهندیه در حوزه ی شعر ترکی تأثیرات غیر قابل انکاری داشته است و این را می‌توان تنها با استناد به نظیره های نوشته شده اثبات کرد. نفوذ زبان این اشعار در میان لایه های درونی جامعه و گذر اشتهار آن از مرزها حقانیت تأثیرات شعر شهریار را رقم می زند. جایی از دوستی شنیدم که می گفت زبان شهریار در حیدربابا کهنه است و عناصر روستایی و از این قبیل چیزها را با خود دارد و تصویرگر شعر شهری نیست. اگرچه این سخن از زاویه ای درست است، اما قضاوت ناعادلانه و یک جانبه ای است. زمان، مکان، مخاطب و ده ها مورد را باید در باره ی یک شعر یا یک شاعر در نظر داشت تا بتوان به نقد یک اثر اهتمام ورزید. اگر این قول سپهری را به یاد آوریم که گفت: فتح یک قرن به دست یک شعر. آیا انصافاً اگر فقط از همین دریچه به شعر شهریار بنگریم، آیا شهریار نتوانسته قلوب میلونها انسان را تسخیر کند؟ اگر شهریار با شعرش توانسته این کار را انجام بدهد پس شاعر موفقی است و نظر ما که اغلب بر اساس خوانده ها و شنیده‌های ناقصمان بیان می شود محلی از اعراب ندارد. حال پس از این چند سطر کلی اندکی به جریانات هنری و ادبی که در اردبیل در طی این سال ها روی داده می پردازم. قبل از ورود به شعر باید اشاره ای داشته باشم بر حرکت های فرهنگی و هنری که شاید و گاهی مطمئناً، نتایج و تأثیراتی بیش از شعر داشته اند. در حوزه ی داستان نویسی و نمایشنامه نویسی اعم از کارهای پیشکسوتان و نوآمدگان تحولی خوب در اردبیل صورت گرفته است که آثار منتشره شاهد این ادعاست. در خصوص تصحیح و تنقیح و نشر آثار گذشته تحرکاتی در میان اهالی فرهنگ و ادب مشهود است. در حوزه ی فولکولور و ادبیات شفاهی آذربایجان، بسیار کارهای عالمانه ای صورت گرفته است. ترجمه ی آثار از زبان های دیگر و یا برگردان الفبایی آثار هم از فعالیت های قابل تقدیر است. در حوزه ی تاریخ، جغرافیا و زبانشناسی و نقد ادبی کارهای موفقی منتشر شده است. نشر و چاپ متحول شده، اما توزیع همچنان می لنگد. سینما و تئاتر و موسیقی و هنرهای تجسمی پیشرفت های قابل توجهی کرده است. روزنامه نگاریِ حرفه ای رشد و توسعه یافته است. چندین مورد فرهنگ نویسی منتشر شده است...

آقای نامی مهمان ارجمند جلسه مستمع بودند و مطلبی را بیان نداشتند. آقای دلاور قوام قبل از شعرخوانی به مناسبت سالروز وفات استاد عاصم در باره ی نحوه ی برگزاری مراسم و مطالب پیرامونی در زمان فوت استاد و مشکلات عدیده ی پیش رو را اظهار داشته و به قول خودشان گوشه های از حقایق را گفتند. در ادامه اشعتر ذیل را هم خواندند.

حدود ساعت باران ، به وقت شرعیِ شعر

نشسته ام که دو رکعت غزل به جا آرم

بدونِ علم عروض و ..... بدون آرایه

چقدر ساده نوشتم که  دوستت دارم                        ظهیر مؤمنی

*

نه عالم ریاضی‌ام و نه سیاسی‌ام

من دکترای تجربی «تو شناسی‌ام»!

تبلیغ عشق می‌کنم و در کنار آن

آموزگار مکتب «زاهد هراسی‌ام»

هم عاشقم به درک عمیق تو از غزل

هم دوستدار خوشگلی و خوش‌لباسی‌ام

وقتی لب تو امر کند می‌شوم مطیع

از دست چشم‌های تو، هرچند عاصی‌ام

یک لحظه غافل از تو نشد فکر و ذکر من

ای علت همیشـــگی کم‌حواســـی‌ام!

مردانه دوست دارمت این را بخوان بفهم

از عاشقانه‌های متیــــن حماســی‌ام

 کتمان نکن که مثل خودم عاشقی تو هم،

من دکترای تجربی «تو شناسی‌ام»/ مهدی زارعی

 

 

جناب رحیم باغبانی شعری از حسین منزوی خواندند.

شهاب زر نکشیدی شب سیاهم را

گلی به سر نزدی آفتاب و ماهم را

پرنده ای که به نام تو بود از لب من

پرید و برد به همراه خود نگاهم را

رسیده و نرسیده به اوج سوزاندی

به هرم صاعقه ای بال مرغ آهم را

بهار را به تمامی ندیده غارت کرد

سموم فتنه به ناگه گل و گیاهم را

مسیر خفته چنان در غبار آتش و دود

که گم کند دلم و دیده راه و چاهم را

به هر طریق که رفتم غم تو پیشاپیش

کمین گرفته و بر بسته بود راهم را

تمام عمر به رنج و شکنجه محکومم

که می دهم همه تاوان اشتباهم را

 

 

آقای علی لطفی(همایون) غزل ترکی خواندند.

خوش گلیبسن سنی مونجوق کیمی گؤزدن جالاییردیم

آیاغین ایزلرینه گؤزلریمی چیپچالاییردیم

قیزیشیردیم سویوق اللرله خیالیمدا سنیلن

آخی سینه مده سنین بوش یئرینه اود قالاییردیم

آدینا باغچادا سن نازدا چیچکلر بئجررکن

داریخان چاغلاری کیپریکله توزوندان یالاییردیم

هر گلین گؤردوگوجن آل یاناغیندان آلیشیردیم

باغری قان لاله نی اهمال جا دوروب آلمالاییردیم

اختیارسیز گؤزومون گوزگوسو سندن یاشالاندا

سنی گیزلینجه یاناقدان ایتیریب دالدالاییردیم

نارا بنزر یاناغین سئیره چیخان واختا خیالدا

اوره ییم نار کیمی هی دن دن ائدیب پارچالاییردیم

 

آقای خیرالله باقری مطلبی ارائه نکردند و در ادامه آقای جمشید جامعی شعری از مرحوم عاصم خواندند.

بی وفالیق رسمینه تا باغلی دیر دلداریمیز

دم به دم قالخیر سمایه آه محنت باریمیز

بیر بئله همت صداقت سئوگی وورغونلوق شرف

حل مشکل ائیله مز تا الده یوخ دیناریمیز

گنج سیز گیرم صداقت مولکونون قارونیییک

بی بهادیر رنج دن حاصل دُر شهواریمیز

یار الیندن یاره گؤرموشلرده نیک یئرسیز دگیل

آغلاسین وورغون کؤنول گولسون بیزه اغیاریمیز

گؤز سئویر هر کیمسه نی اما اورک طرد ائیله ییر

رنگ لر ترکیبی آرتدیقجا ایتیب معیاریمیز

چون اوره ک قانیله سیراب ائیلیریک سؤز گولشنین

چوخدا علت سیز دگیل قان آغلاییر اشعاریمیز

زهر هجریله ائله سرشاردیر جان ساغری

طوطی لر شهرینده شکردن کوسوب منقاریمیز

دهر بازاریندا تا اصلین یئرین توتموش بدل

مشتری دن خالی اولموش عاصما بازاریمیز

ای قلم اوزمه الین دامان مولادن بیر آن

چوخدا ویران دیر اوره ک آنجاق اودور معماریمیز

کاربرد کلمه ی معماری در شعر استاد عاصم، نظر استاد شاهی را به خاطره ی طنزآمیزی از شعر تاج الشعرا یحیوی معطوف داشت و آن را برای اهل مجلس (اختصاراً) این گونه بیان کرد:

روزی تاج الشعرا نوحه ای سروده بودند که در آن از ساختن و سازنده ی قصر خُوَرنَق که برای نعمان بن منذر توسط سنمار آماده شده بود، سخن گفته بودند و از چگونگی ساخت آن و پاداش پادشاه حیره به سازنده و نهایتاً قتل سنمار به دست سلطان (به دلیل این که اظهار داشته بود که اگر پول بیشتری می دادید بهتر از این هم می توانستم بسازم و عصبانبت سلطان و خشم گرفتن بر او) و رسیدن شعر تاج الشعرا به این مصرع البته نقل به مضمون شعر: «باشه چاتدی ساختمان اولدوردولر معمارینی». یکی از نوحه خوانان حاضر با شنیدن «اولدوردولر معمارینی» خیال کرده طرف دکتر یوسف معماری بوده و با زدن بر سر و صورت خود گفته که وای چه کسی دکتر معماری را کشته، چطور کشته شده و...

 جناب استاد چاووش شعری در ارتباط با بزرگداشت مقام معلم خواندند.

ازل که اهل ولا را بلا صلا دادند

نگاهبانی اردوی گل به ما دادند

 

آقای دکتر وهابزاده ماده تاریخی را که برای استاد مرحوم جناب جابر عناصری سروده بودند خواندند.

جابر عناصری که دو سی سال برده رنج

تا زنده کرد تعزیه با دید نکته سنج

منشی به فوت یار به تاریخ زد رقم

کم از هزار و چارصدم سال گشته پنج

 

دکتر وهابزاده اضافه کردند که با مرحوم عناصری در کلاس ششم ابتدایی در مدرسه ی شاه اسماعیل به مدیریت آقای سیگاری که معلممان آقای راشدی بودند، یار دبستانی بودم.

از ذکر عنوان یار دبستانی گریزی زدند به تاریخ و از سه یار دبستانی معروف یعنی عمر خیام، خواجه نظام الملک و حسن صباح یاد کردند و از این سخن گفتند که از نظر تاریخی این افسانه‌ای بیش نمی تواند باشد چرا که خواجه متولد 408خیام متولد 439 و حسن صباح متولد 464 هجری است. از طرف دیگر خواجه متولد توس و خیام متولد نیشابور و حسن صباح متولد قم می باشند.(به گمانم سعید نفیسی در این خصوص تحقیق کرده اند). باز در ادامه از سرود بسیار معروف یار دبستانی حرف زدند و این که سراینده ی آن منصور تهرانی(متولد 1329 بندر ترکمن) است که خوانندگانی چون فریدون فروغی، جمشید جم آن را خوانده اند. این ترانه در فیلم  منصور تهرانی با نام یار دبستانی که بعدا به  ازفریاد تا ترور  تغییر یافت خوانده شده.

یار دبستانی من با من و همراه منی

چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی

حک شده اسم من و تو رو تن این تخته سیاه

ترکه ی بیداد و ستم مونده هنوز رو تن ما

در پایان بخش نخست شعرخوانی استاد شاهی غزلی فارسی خواندند

گرچه در این عصر خنثی برتر از شیر نری

چون بیاید روز میدان ای برادر خواهری

خواب را چون بربری بر خورد مردم می دهی

آفرین بر تو که شهر بربریت را دری

قادری چون روزی مردم ببلعی شمس را

گرچه همچون ماه نو زرد و ضعیف و لاغری

هرچه می خواهد هوای جاه می گویی به چشم

از خدای دومت با جان و دل فرمانبری

گرچه چون ثعبان گلوی شهر را پیچیده ای

در زبان روستا نواده ی نیلوفری

شاهی از پسکوچه های بی هوا ترسد نه تو

چون تو هر قدرت که خواهی از خیابان می خری

 

دور دوم با غزلخوانی استاد کیانی شروع شد که غزل ایشان را ذیلاً مشاهده می کنید.

دور گل عزیزیم گه تیر مئی له دولو کوزه نی

مئی سیز ایاغ دان سالار غصه بو دریوزه نی

گلمه سن اي  ماهرو ، سجده يه دوشمز سبو

وقت اذان اولدو  دو ، كاسه يه توك كوزه ني    

دوشمه ير افسوس  اله ، پرده  دير مئي هله

بير كوپه وئرره م  صله  قبه ي فيروزه ني

مرد رهه مئی گره ک ، مئي جامي هئي هئي گره ك

مئي له قيلا طي گره ك  فرصت ده روزه ني

گوشه ي ميخانه ده ، واردي كرامت هله

بوردا  كي دورد بئش چيله عاجيز ائده ر حوزه ني

جهد ائله یب نفسی یئخ  عشق ايلن افلاکه چیخ

اما صاغين يوخسا  شيخ  سركي ائده ر سوزني

دون گئري يه  اي ملك  ، من ال  اولوم سن اتك

واجب عمل لرده شك  باطل ائده ر روزه ني

همتين  اسكيك دگيل  شب پره ده ن  اي رحيل

دوش يولا كي اردبيل  قين دا قويار غوزه ني     بهار 1395

ضمناً در میان برنامه اثر جدید آقای کیانی با عنوان سئودا قانادلاریندا به اعضای جلسه اهدا گردید. ضمن تبریک، برای استاد کیانی آرزوی توفیقات روزافزون داریم.

 

دکتر شهریار نعمتی یک غزل فارسی خواندند

مستانه چو در چمن درآید

جان پرکشد و ز تن درآید

 

 

نگارنده ی این سطور نیز ابتدا شعر سروده شده برای مرحوم دکتر جابر عناصری را خواند:

ای مرد درد! رفتی و پاس‌ات نداشتیم

داغی دگر به سینه‌ی شَهرت گذاشتیم

در بودن‌ات بدا که نبودیم و ناگهان

در رفتن‌ات فقط دو سه بیتی نگاشتیم

ما آب را همیشه گل آلوده خواستیم

ما بذر کینه در دل آیینه کاشتیم

ما رویش بلند و سزاوار باغ را

در خاک خود به دست تبر بازداشتیم

تا پاسبان حرمت اندیشه‌ها شویم

ما باد را به معبد آتش گماشتیم

دردا که با گواهی تاریخ رنج‌مان

تا آسمان، لوای حسد برفراشتیم

28/1/95

و در ادامه غزل ذیل را ارائه دادم.

یک بار دیگر آمده این مردِ خاکی

آورده با خود نازنین! یک کوله پاکی

دیگر قبول‌اش کن ندارد هیچ حرفی

دیگر ندارد اعتراضی، نیست شاکی

یادت می‌آید روزهای قهر با تو

از خانه بیرون می‌زدم با دردناکی

گاهی شکنجه می‌شدم تا حد مردن

گویی به دست یک نفر جانی، ساواکی

وقتی که روی سنگ، نعش‌ام پخش می‌شد

آن جا کسی می‌گفت بازم یک کراکی

گاهی میان وحشت کابوس‌هایم

می‌دیدمت در فیلم‌های هیچکاکی

حالا دوباره آمده از جاده‌ای دور

با خاطرات روزهای سینه‌چاکی

حالا برایت قصه‌هایی تازه دارد

مردی که چشمان غریب‌اش هست حاکی

ای کاش می‌خوردیم مثل روز اول

شام محبت توی ظرف اشتراکی

ای کاش پنهانی دوباره می‌ربودیم

از کنج لب‌ها بوسه‌های زیر خاکی

12/2/95

جناب استاد فریاد غزلی فارسی خواندند.

دور، دور نابرادرهاست قابیلم کنید

وقتی آدم نیست لازم نیست هابیلم کنید

رفته ام اما نه مثل چشمه ای دنبال رود

رفته ام دنبال موسی، غرق در نیلم کنید

رفته ام بالا و اصل خویش را گم کرده ام

سودم اما سهم چند اوباش، تعدیلم کنید

جمعه هستم با مُخی تعطیل پایانم دهید

شنبه ام اما تنم برفی است تعطیلم کنید

حرف زورم زیر بار من نرفتن جرم نیست

نه به کرسی ام نشانید و نه تحمیلم کنید

خانه ای نیمه تمامم پایه هایم ظلم و جور

فکر خوبی نیست می خواهید تکمیلم کنید

تجزیه کردم به نفع خود تمام هرچه را

حالیا ای شاعران شهر تحلیلم کنید

روح فروردینی ام از عشق اسفندی پر است

هرچه پیش آید خوش آید کاش تبدیلم کنید

مثل سالی تلخ بگذارید زودی بگذرم

بی خیال سررسیدم سالِ تحویلم کنید

رفتنم را با گل و فریاد و شادی لو دهید

غرق در نقل و نبات و عطر و اکلیلم کنید

اسد نیکفال(فریاد)-23/1/95

 

آقای استاد جبرائیل نوید آذربایجانی شعری خواندند از جناب نادر ازهری(سرمد) در بدرقه ی روح مرحوم خمسه ای.

ای آسمان سپیده ی کمیاب سادگی ست

او را تمام آینه می شناختند

شوراب چشم ها و تپش های قلبمان

در سوگ او چکامه ی بی واژه ساختند

+++

با خود سخن چو گفته ام از کوه ماتمش

چون سنگ، گشته واژه و باریده بر سرم

گاهی ز سهو خفته اگر مویه ام به لب

آتشفشان دل زده فریاد در برم

+++

زورق فراز موج تکبر نراند و رفت

افتادگی ست سر شکوهش چو آبشار

از باغ عرش گرچه گل عیش چیده بود

عمری فروتنانه به سر برد ریشه وار

+++

تا بنگریم بر دل تاریک خود دمی

آیینه صداقت و سنگ صبور شد

چونان ستیغ خفته به دامان ماهتاب

در سرزمین عاطفه محبوب نور شد

 

استاد عباسعلی یحیوی(ائلچی) غزلی فارسی خواندند

ای اسب توفان، گلشن ما را... مبادا!

چون جنگ وحشی، میهن ما را... مبادا

آخر چه مرگ ات یا تگرگ ات هست، ای ابر

چشم درشت روزن ما را... مبادا

با آن هزاران پیچه، ای بحران مشئوم

این کومه های ایمن ما را... مبادا

ای مرگ! ما در چاه ویل افتادگانیم

رنگین به خون، پیراهن ما را... مبادا

پروانه گان، دیوانه گانِ شمع عشق اند

ای باد! شمع روشن ما را... مبادا

ای شحنه ما در پای خم لب تشنه گانیم!

جام می مردافکن ما را... مبادا

از ما تهمتن را مگیر ای چرخ و مگذار

در چاه دهشت بیژن ما را... مبادا

ای خواب، ای رویا که از جنس خیالید

اسطوره های موطن ما را... مبادا

ای معنویت های حکمت های سیال

مگذار خالی من من ما را... مبادا

29/اسفند/94

 

آقای استاد بیوک جامعی به دلیل ضیق وقت مطلبی ارائه نکردند.

حسن ختام برنامه با جناب استاد علی اصغر صادقی فرد(صادق) بود که دو غزل ترکی و یک غزل فارسی خواندند.

مین مین اوجالان قصر بیر آلچاق داغا دیمز

ظلم اوسته دوران قله، اَسَن چارداغا دیمز

یوز پارچا تیکانلیق دره باغبان باخیمیندان

بیر باغچا قرنفیل بیتیره‌ن توپراغا دیمز

حشمت‌لی سرای لاردا کی مرمر پاسیولار

دامان طبیعت‌ده حصارسیز باغا دیمز

اشرار الی‌نین زینتی قیمت‌لی بیلرزیک    

احراره دمیردن دوزه‌لن قولباغا دیمز

بی غیرت آدام قصرده ایلش‌سه ده آنجاق 

زندان‌دا شهامت‌له یاتان دوستاغا دیمز

هر بیر یاراماز قولدورا تعظیمه‌ ائنن باش    

ظالم باشینا اندیریلن توخماغا دیمز

ناحق لره یاردیم‌لیغا قالخان یوموروق‌لار   

حق اوسته گناه‌سیز چکیلن دیرناغا دیمز

ایش گؤرمه‌ین آرتیق یئیه‌ن آغ جانلی بیله‌ک‌لر  

بیر ایلمه سالان خیردا قابار بارماغا دیمز

هرگون بو فنا دهرده مین رنگه دوشن‌لر      

یئل‌لن دولانان یئرده گئد‌ن یارپاغا دیمز

بو جرم و جنایت یئری‌نین جاه و جلالی        

مولا بویوروب بیرجه جیریق باشماغا دیمز

خوشدور بو شعار آز یاشا، انسان یاشا «صادق»   

چوخ چوخ یاشایان گؤرموشم اوچ متر آغا دگمز

*

باز هم دل در سر پیری جوانی می کند

پا به مرگ است این دل اما سرگرانی می کند

من نمی دانم چه سازم با دل بیمار خویش

بنده ی عشق است با من سرگرانی می کند

گر به پیری عشق بازی می کنم عیب ام مکن

دل دهد تاوان اگر تن ناتوانی می کند

مهر گلرویان اگر در سینه پروردم رواست

باغبان پیر بهتر باغبانی می کند

بی وفا یاری که عمری در فراق اش سوختم

حالیا با من چه سود ار مهربانی می کند

آن چنان افسرده ام در سوگ مرگ زندگی

نوبهاران نیز در چشم ام خزانی می کند

صادق استقبال کرد امشب ز شعر شهریار

پیش شاهین غزل کفترپرانی می کند

از زحمات استاد کیانی که درج تصاویر و تنظیم متن را بر عهده دارند سپاسگزارم.

کاظم نظری بقا

15/2/95

 

 

گزارش مورخ 4/12/94 انجمن حافظ اردبیل

 

جلسه ی دیشب در منزل استاد حاج آقا بیوک جامعی منعقد بود. جلسه طبق روال بسیاری از جلسات انجمن، مهمانان ویژه ای داشت. شایان ذکر است که همواره یکی از ویژگی هایی که انجمن را با طراوت کرده و آن را از حالت یکنواختی و رکود خارج می سازد وجود و حضور برخی مهمانان ارزشمند است که حلاوتی دیگر به انجمن می بخشند و مایه ی سرشاری و کشش و جذبه ی آن می شوند. دیشب حضرت حجت الاسلام حاج آقا اجاق نژاد و جناب آقای علی خامه یار فرزند برومند و یادگار استاد مرحوم بهجت خامه یار مهمانان ویژه انجمن بودند. آقای محسن عطایی هم تشریف داشتند که البته حضور ایشان در انجمن بارها اتفاق افتاده است. در آغاز جلسه پیش از هر چیز جناب استاد شاهی خیر مقدم گفته و حضور مهمانان را گرامی داشته و صلواتی بر ارواح شعرای درگذشته ی اردبیل و به ویژه خطه ی ادب پرور و ادب خیز تبریز داشتند. استاد شاهی همواره از بزرگان شعر و ادب دیار تبریز به نیکی یاد کرده و بزرگی و عظمت شعرای فحل آن را ستوده اند و البته که چنین است و اردبیل همواره به وجود این ادبا و علما و عرفای کم نظیر و بی نظیر آذربایجان به ویژه تبریز به خود می بالد. استاد سخنور تفألی به دیوان خواجه ی شیراز زده و در شروع برنامه غزلی از آن را با لحن جاذب خویش قرائت نمودند.

پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

و آن راز که در  دل بنهفتم به در افتاد...

استاد شاهی مبلغی در باب مقوله ی راز از منظر عرفانی توضیحاتی ارائه کردند.

در فوق برنامه اینجانب مطالبی در حوزه ی طبیعت از منظر عرفان و طبیعت گرایی در آثار مولوی عرضه نمودم. سپس نوبت به حاج آقا اجاق نژاد رسید. ایشان ضمن اظهار خوشوقتی از حضور در انجمن حافظ به تبیین مطلبی در باب فتوت از مناظر مختلف همچون لغت، علم اخلاق و عرفان پرداختند و موجز و رسا و تأثیرگذار اشاراتی را متذکر شدند. به یکی دو فراز از موارد مطروحه اشاره می شود.

حضرت علی علیه السلام در باب فتوت می فرمایند: ما تزین الانسان بزینه اجمل من الفتوت.   علمای اخلاق می گویند فتوت اسمی است برای قلب سلیم.

عرفا می گویند: ان تشهد لک فضلاً و لا تری لک حقاً.

 

 

اولین شاعر آقای لطفی بودند که غزلی ترکی خواندند. آقای باغبانی مطلبی نخواندند. آقای قوام غزلی زیبا از فصیح الزمان شیرازی(رضوانی) ملقب به  سلطان الواعظین خواندند.

 همه هست آرزویم كه ببینم از تو رویى

چه زیان تو را كه من هم برسم به آرزویى؟!

به كسى جمال خود را ننموده‏یى و بینم

همه جا به هر زبانى، بود از تو گفت و گویى!

غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم

تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویى!

به ره تو بس كه نالم، ز غم تو بس كه مویم

شده‏ام ز ناله، نالى، شده‏ام ز مویه، مویى

همه خوشدل این كه مطرب بزند به تار، چنگى

من از آن خوشم كه چنگى بزنم به تار مویى!

چه شود كه راه یابد سوى آب، تشنه كامى؟

چه شود كه كام جوید ز لب تو، كامجویى؟

شود این كه از ترحّم، دمى اى سحاب رحمت!

من خشك لب هم آخر ز تو تَر كنم گلویى؟!

بشكست اگر دل من، به فداى چشم مستت!

سر خُمّ مى سلامت، شكند اگر سبویى

همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نه، بنشین كنار جویى!

نه به باغ ره دهندم، كه گلى به كام بویم

نه دماغ این كه از گل شنوم به كام، بویى

ز چه شیخ پاكدامن، سوى مسجدم بخواند؟!

رخ شیخ و سجده‏گاهى، سر ما و خاك كویى

بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمى

بنموده مو سپیدم، صنم سپیدرویى!

نظرى به سوىِ رضوانىِ دردمند مسكین

كه به جز درت، امیدش نبود به هیچ سویى‏

"فصیح الزمان شیرازى" (رضوانى)

 آقای محسن عطایی مطلبی با عنوان «آذربایجان شعرینده عروضون اویغونسوزلوغو» ارائه دادند.

جناب استاد اسد نیکفال(فریاد) شعری عاشورایی خواندندکه چند بند از آن ذکر می شود.

 آخدی سئل سئل چؤللره ظلم ایله دریانین قانی

گؤی ده اوخلاندی یاغیش تک یاغدی دریانی نقانی

یازدی مصباح الهدی ام  یئرده معنانین قانی

مغزلرده جوشه گلدی بیر معمانین قانی

یعنی آللاهین قانی ایدی آخدی مولانین قانی

*****

هانسی قان ؟ بیر قان کی روحه آفتاب عشق ایدی

هانسی قان ؟ بیر قان کی شعره شرح ناب عشق ایدی

هانسی قان ؟ بیر قان کی گولشن یوخ  گلاب عشق ایدی

هانسی قان ؟ بیر قان کی عشقه رختخواب عشق ایدی

گؤر نه باخدی گوللره بستردی طوبانین قانی

*****

هانسی قان؟ بیر قان کی شمشیرین دیلینده یازدی لا

هر داشا دگدی او داشین سینه سینده قازدی لا

اولماسایدی ظلم اگر دیل لرده ده اولمازدی لا

بعضی یئرده چوخ گؤزه ل دی  یوخ دئمک چوخ نازدی لا

لا دئدی الا الاهه آل طاهانین قانی

*****

هانسی قان ؟ بیر قان کی یئرده آخدی گؤی ده اولدی تاج

هانسی قان ؟ بیر قان کی مین مروه صفادن آلدی باج

تا طواف ائتدی ذبیح الله قلبین اولدی حاج

کعبه ی عشق اولدی آلدی آب زمزم دن خراج

فتح معنا ائیله دی انا فتحنانین قانی

 

 

جناب حاج آقا بیوک جامعی که میزبان برنامه بودند برای حضار جلسه، به ویژه مهمانان عزیز خیر مقدم گفته و شعری فارسی از نصرت اردبیلی قرائت کردند.

مستی ِ صبوحی زده از گردش جام است

از چشم خمار تو مرا سُکر مدام است...

آقای جمشید جامعی مطلبی ارائه نکردند. آقای علی خامه یار که از مهمانان ویژه برنامه بودند خاطره ی پدر بزرگوارشان را گرامی داشته و قولی از ایشان را نقل کردند. بنده در فرصت آنتراکت از ایشان در مورد چاپ آثار گرانسنگ استاد بهجت خامه یار پرسیدم که جواب دادند تصمیم به چاپ آثار ایشان گرفته اند و مقدمات کار فراهم شده است. هنگام صحبت های جناب علی خامه یار دکتر وهابزاده هم ذکر خیری از استاد خامه یار به میان آورده و اظهار داشتند که مرحوم دکتر نایبی در روزنامه ی قبس شعری را در منقبت استاد خامه یار به چاپ رسانده بودند و شعری هم از مرحوم خامه یار در باب عکس خواندند.

عکس به عکس من است دائم و سُتوار

عکس مرا یادگار خوب نگهدار

بهجت آن سان بزی که بعد تو گویند

نیک به کردار بود و نیک به گفتار

استاد دلداده اظهار نمودند که افتخار شاگردی استاد خامه یار را داشته اند و گفتند که طی نه ماه دیباچه ی گلستان را در کلاس ما تدریس کردند و نهایتاً هم دیباچه تمام نشد. و در ادامه شعری از مرحوم شیون فومنی خواندند

تو از مهر گفتی من از مهربانی

من از زنده بودن تو از زندگانی

من از سر نوشتم تو از سرنوشت‌ام

من از سرکشیدن تو از سرگرانی

چه خواندی که از کوچه باغ اش نخواندند

چه گفتم که ناگفته باشی نهانی

به پیش ات سخن آن چنان می نماید

به تاتار مشک آورد ارمغانی

به برفاب شعرم نتابی اگر تو

کجا مردمان اش برند از روانی

نه بابک نژادم نه مزدک سرشت ام

که آن کاهلی کرد و این کامرانی

نمانم به مانی به آیین بودن

به آیین بودن نمانم به مانی

به میدان خانه گلاویز خویش ام

که را دست تدیبر پا در میانی

همه سرگذشت من از سر گذشتن

به دار اناالحق نه بر دار فانی

درست آمدم از دو سوی شکستن

همان این همینم همین آن همانی

ز چشمان خود چشم یاری ندارم

همه سوء ظن ام همه بدگمانی

به چادرنشین پدر مرده مانم

که می گیرد از مادر خود نشانی

چه حق ناشناس ام که با غیر گویم

نمک پاش زخم دل ام شد فلانی

شبانی نیاید ز گرگان گله

ز گرگان گله نیاید شبانی

زمینگیر خاک خراب ام چو گندم

سرود وطن گون عشق ام جهانی

به جغرافیای زمین زمانه

فلسطین تبارم ز بی خانمانی

منی را که از تیغ فرمان نبردم

چه فرمان نهم بر خط ایلخانی

کند نازکی های اندیشه این جا

لآلی طبع مرا ریسمانی

شیون فومنی

 

حاج آقای باقری تنها به یک بیت اکتفا کردند.

هم غم کنعانیان شد هم عزیز مصریان

لطف ها کرده به یوسف قصه ی پیراهن اش

 

جناب استاد کیانی غزلی ترکی خواندند:

عشق اگر عارض اولا داغ داشا بیرنورکیمی

اریدیب داغ داشی دا موم ائله یر طور کیمی

اوجالار شوکتی هرسر کی دوشر سئودایه

داره سرداراولارآخر سرمنصورکیمی

سئوگی بیرگوشه دلکش دی یانیق قلبیمیزی

گوشه گوشه دولانار نغمه ی ماهورکیمی

شورچشمانون ائدیب دیرمنی معشوقه طلب

ناشی خواننده نی مغرورائله ین شور کیمی

لبوون قندی، خمیرمایه ی عشقین گوجونه

می صهبایه دونوب قیرمیزی انگور کیمی

یانارام ای قار گوزگوزلروؤون قاره سینه

چکه ره م توستوسونو سینه مه  وافور کیمی

کونلوم ائل طایفاسی یوخ دویغولارین مدفنی دیر

گونوگون ده ن  سیخیلیر تنگه دوشن گور کیمی

من ایکی خاچ آرا گول صورتی گورجک بیلدیم

دل صدپاره می  تک خال   آپارار سور کیمی

گوزومون کورپه لری خیره  له نیب  صورتیوه

باشقا بیرکیمسه نی گورمز له  باخـارکور کیمی

دئمه وصل عالمی  عشاقه یاراشماز «یالقیز»

یاراشار اما نه جور؟ وصله ی ناجور کیمی

 

 

آقای دکتر وهابزاده بخش هایی از مقاله ی خود را با عنوان «مجلس و مجلسیان در دیوان حافظ» که پیشتر در روزنامه ی اطلاعات به چاپ رسیده است قرائت نمودند. ایشان یادآور شدند که حدود 50 بار در دیوان حافظ از مجلس و مجلسیان سخن به میان آمده است. مجلس انس 5 بار، مجلس روحانیان 3 بار، مجلس وعظ 2 بار، مجلس خاص 2 بار، و مجالس دیگر هر کدام 1 بار.

ز در در آ و شبستان ما منور کن

هوای مجلس روحانیان معطر کن

استاد سخنور یک شعر فارسی و یک شعر ترکی خواندند. بنده هم یک غزل فارسی خواندم.

چقدر خنده ی آن پسته ی دهان خوب است

چقدر طعم لب و طعم آن دهان خوب است

کنار کودکی ات با بهانه های عجیب

چقدر پرسه زدن زیر آسمان خوب است

شکوفه های تن ات بوی سیب می گیرد

وَ با تو طعم قشنگ ترنج و نان خوب است

بگیر بر سر من چتر گیسوان ات را

که بوسه های نهان زیر سایبان خوب است

مرا به خلوت چشم ات شبانه دعوت کن

که زیر سایه ی پلک تو روزمان خوب است

به شهر خواب تو پرواز کرده می بینم

چقدر منظره ی باز این جهان خوب است

کنار مخمل آواز روشن ات شبها

صدای ریزش مهتاب پرنیان خوب است

وَ گاه در دل گیلاس من هلاهل ریز

که با تو خوردن ازآن جام شوکران خوب است

اگر دوباره نیایی دوباره می میرم

که گاه مردن بی نام و بی نشان خوب است

 

 

استاد خلیل زاده(چاووش) تغزل قصیده ای در باره ی حضرت زهرا(س) را خواندند.

از همه زیبای زیبا آفتاب آفتاب

نوش ناب روشنا آیینه تاب آفتاب

سایه گونه گل وشان جمله طفیل شبنم اند

رشک طوبی سبز سبز  از آب ناب آفتاب...

استاد ائلچی شعر سربست ترکی نیمه بلندی را با عنوان «قیامت وانسان» خواندندکه تصویر آن به دست خط خوداستاد ارائه می شود:

 

 

 

 

 

 

 

آقای نوید آذربایجانی پیشنهاد چاپ دیوان استاد خامه یار را دادند و این بیت را از ایشان خواندند.

حَبذا در پیش یزدان چون علیلی نوحه گر

خُرما در روز میدان چون یکی اژدر نگر

و در ادامه شعری در قالب چارپاره از میرزا رحیم نژادسلیم متخلص به گویا ارائه دادند.

آرام و سبک نسیم احساس

خوابیده به روی برگ جانم

من غرقه به عطر شعر و نغمه

در روی پر فرشتگانم...

استاد شاهی یک غزل و چندین شعر دیگر در رثای حضرت فاطمه خواندند.

همچو خون کز خنجر ایام می ریزد به خاک

آبرو از مغزهای خام می ریزد به خاک

حسن ختام جلسه با حاج آقا اجاق نژاد بود.

ای تیغ نجات بخش حیدر بودی

از تیغ زبان خلق بهتر بودی

با این که شکافتی سرم را الحق

صد مرتبه مهربان تر از در بودی

 از استاد داوود کیانی(یالقیز) به جهت تنظیم نوشته ها و درج هنرمندانه ی تصاویر سپاسگزارم.

کاظم نظری بقا 

5/12/94 

 

 

 

 

 

گزارش مورخ 20/11/94 انجمن حافظ اردبیل

 

جلسه ی انجمن دیشب در منزل جناب استاد شفیع خلیل زاده متخلص به چاووش منعقد بود. در ابتدای جلسه جناب استاد شاهی یادی از ادیبان در گذشته ی شهر کرده و صلواتی به ارواح حبیب الله اخگر، بهجت خامه یار، محمد روایی و شفایی نثار کردند. تفأل از دیوان حافظ بر عهده جناب سخنور بود که غزل ذیل از دیوان حافظ قرائت گردید.

همای اوج سعادت به دام ما افتد

اگر تو را گذری بر مقام ما افتد

حباب وار براندازم از نشاط کلاه

اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد

شبی که ماه مراد از افق شود طالع

بود که پرتو نوری به  بام ما افتد

اندکی در خصوص این شعر بحث به میان آمد و بین اعضای انجمن پرسش و پاسخی مخصوصاً در باب بیت دوم انجام یافت و در باره ی برخی اصطلاحات عرفانی از سوی استاد شاهی توضیحاتی ارائه گردید.

در فوق برنامه این جانب مطالبی در حوزه ی تاریخ و فلسفه و عرفان در قرن هفتم ارائه دادم.

شروع شعرخوانی با جناب نوید آذربایجانی بود که شعری از مرحوم استاد بهجت خامه یار شاعر فحل اردبیلی را از حافظه خود خواندند.

قلبیمی تسخیر ائدیب بیر ماه سیما دوغروسی

اولموشام دیوانه سر، مجنونِ شیدا دوغروسی

من دئیردیم اختیارین وئرمز الدن هوشیار

اختیاریم آلدی بیر زلف چلیپا دوغروسی

ایندی بیلدیم چون اؤزوم یاندیم شرار عشقیلن

عشق یوسف دن نه لر چکمیش زلیخا دوغروسی

کام ِ فرهادی نه سان تلخ ائیله ییب شیرین غمی

یا نه لر مجنونه ائتمیش حب لیلا دوغروسی

وامق بیچاره یه هرگز شماتت قیلمایین

هوشی نی باشدان چیخارتمیش حُسن عذرا دوغروسی

اولموشام رسوای شهر آخیر یانار احوالیما

بخته باخ هم اهل مسجد هم کلیسا دوغروسی

قورخورام مندن خدایا! یار نازک دل سینا

تاپموشام بیر اؤزگه معشوق دل آرا دوغروسی

بندبندیم دن سیزیلدار بوسبوتون اعضالریم

بس سیخیلمور عقلیمه بو فیض عظما دوغروسی

یا علی! دیوانه ی عشقم نئجه وصفون قیلیم

گلموری وصف و بیانه شأن والا دوغروسی

هل اتی باشدان باشا وصف کمالوندور سنون

شأنه باخ مدحون قیلار خلاق یکتا دوغروسی

یا علی یا ایلیا یا بوالحسن یا بوتراب

شأنووی تأیید ائدر حی توانا دوغروسی

سس گلیب گؤیدن ووراندا عبده وده ذوالفقار

لافتی الا علی لاسیف الا دوغروسی

بیلمه رم ناحق دی، برحق بو علی اللهی لر

شأنووه حیران قالیب اعلی و ادنی دوغروسی

حیدر آد قویموش آنان قونداقیده بیر طفل ایکن

لیک معناده بو اسمه بیر مسما دوغروسی

اهل جابلقا سنی ذکر ائیله ییر اولدور سبب

موم اولوبدور اللرینده سنگ خارا دوغروسی

عالم الغیبه نه لازم عرض ائدک درویش لر

تک سنی دوتموش آتیب دنیا و عقبا دوغروسی

سن کی عین الله سن قیل خانقاهه بیر نظر

تا اولا باغ جنان تک عنبرآسا دوغروسی

بهجته الله عؤمور وئر مدح مولا سؤیله سین

حیف دور خاموش اولا بو نطق گویا دوغروسی

بهجت خامه یار

آقای باقری در مورد انتشار دیوان میرزا فضلعلی صدرالممالک اردبیلی متخلص به صدری که توسط خلیل ملاجوادی اخیراً از سوی نشر نگین سبلان منتشر شده توضیحاتی داده و مقدمه ی دیوان را که به قلم خود مرحوم صدری است قرائت کردند. در این جا بخشی از مقدمه ارائه می شود.

(.... ترکیب انسان از جسم و روان و نیاز به تصفیه ی روح و تزکیه ی جان از تقویت جسم و بدن، بهتر و والاتر در آفرینش، توجه به عالم روحانیت را ارسال رسل و تنزیل وحی و الهام، خود گواه صادق است...)

ابیاتی از یک غزل صدری اردبیلی

برای مرده دلان شهر و خانه لازم نیست

به مرغ سوخته پر آشیانه لازم نیست

به محفلی که بسوزد دل از فراق حبیب

نشاط و عیش در او با ترانه لازم نیست

کبوتری که خورد خون دل ز جور خزان

به آخرین نفسش آب و دانه لازم نیست

به جان فدایی تو صدریا چه تردید است

برای سکه ی زر پشتوانه لازم نیست

لازم به توضیح است که جناب استاد ائلچی زندگی نامه ی صدری و بخش هایی از اشعار او را در مجموعه ی سالکان کوی عشق جلد دوم قبلاً منتشر کرده بودند. در شرح حال صدری انتساب او به میرزا نصرالله صدرالممالک اردبیلی متخلص به نصرت قید گردیده که جناب دکتر وهابزاده ابراز داشتند که صدری نسبتی با میرزا نصرالله نداشته اند. از جامع ِ دیوان صدری به جهت همت و تلاششان باید قدردانی کرد، اما در فرصت مقتضی می بایست چاپ این دیوان مورد بررسی و نقد قرار بگیرد، چراکه که چند جا مشاهده کردم در ثبت ابیات اشتباهاتی روی داده است.

آقای باغبانی غزلی از حامد عسکری خواندند.

وضو گرفته‌ام از بهت ماجرا بنویسم
 قلم به خون زده‌ام تا که از منا بنویسم  
 به استخاره نشستم که ابتدای غزل را
 ز مانده‌ها بسرایم؟ ز رفته‌ها بنویسم؟  
 نه عمر نوح نه برگ درخت‌های جهان هست
 بگو که داغ دلم را کی و کجا بنویسم؟
  مصیبت «عطش»و «میهمان‌‌کشی» و «ستم» را
 سه مرثیه‌ست که باید جداجدا بنویسم
   چگونه آمدنت را به جای سر در خانه
 به خط اشک به سردی سنگ‌ها بنویسم؟
 چگونه قصه ی مهمان‌کشی سنگدلان را
 به پای قسمت و تقدیر یا قضا بنویسم؟
 منا که برف نمی‌آید این سپیدی مرگ است
 چه‌ سان ز مرگ رفیقان باصفا بنویسم؟
 خبر ز تشنگی حاجیان رسید و دلم گفت:
 خوش است یک دو خطی هم ز کربلا بنویسم:
 نمانده چاره به جز اینکه از برادر و خواهر
 یکی به بند و یکی روی نیزه‌ها بنویسم
 نمانده چاره به جز گفتن از اسیر سه ساله
 چه را ز ناله ی زنجیر و زخم پا بنویسم
 به روضه‌خوان محل گفته‌ام غروب بیا تا
 تو از خرابه بخوانی...من از منا بنویسم...

 

آقای لطفی غزلی ترکی خواندند.

اولدوز اولدوز سوزه رم یوللارا سنسیزلیگیمی

آسیرام هی بوغازیمدان دارا سنسیزلیگیمی

گؤزو دار پنجره لردن یولووی گؤزله ییرم

باغلاییب هر گئجه گوندوز تارا سنسیزلیگیمی

کاش بلا تیرینه سانجاندا سینیق قلبیمی سن

قارا تئللرلن ائدیدین چارا سنسیزلیگیمی

خیالیمدان، اوره ییمدن، نفسیمدن، قوپاریب

بیلمیرم من آپاریم هئچ هارا سنسیزلیگیمی

سازاغین قمچی سینه قیشدا دؤزن بیر آغاجام

سیزلارام گاه سازاغا گاه قارا سنسیزلیگیمی

حسرتین دالغاسی دولدوقجا بوشالدیقجا گؤزه

سؤیله رم منده سینان ایلقارا سنسیزلیگیمی

بیلمیرم آتدی همایون جانینی کیم بو اودا

یانماغیمدا چارا ائتمیر یارا سنسیزلیگیمی

علی لطفی- همایون

جناب استاد سخنور دو غزل فارسی خواندند که در این جا به یک غزل از ایشان با دستخط خودشان اکتفا می شود.

جناب استاد نیکفال نیز در ادامه غزلی ترکی خواندند که ذیلاً ارائه می شود.

بیزده بیزه

اوگون کی کؤلگه گلیب پرده چکدی بیزده بیزه

حلال چؤرک، دوزا نامحرم اولدی بیزده بیزه

قابارلی ال کیمی، بوش سورفانین دولوب اوره یی

اودور کی بیزده سیزه دردین آچدی، سیزده بیزه

اودا توشوب قوری چرشنبه نین جانی یانسین

آجی ایلی او سیزه پای گتیردی، سیزده بیزه

سیزین گؤزوزده بیزیم تک قوناقلی دیر آنجاق

سیزه بولاقدی قوناق، هر گئجه دنیزده بیزه

آغاج باش اَیسه سینار، داغ بوکولسه ده سینماز

چوخوندا باش بیر آغاجدیرسا، داغدی دیزده بیزه

درین باخاندا گولون تورپاغیندا جان گؤرونور

گول اوزلولر گئدیب آنجاق، قویوبلار ایزده بیزه

آتا میننلره قات قات، یَهَر اولان دری لر

هنر بو دور دئدیلر، ووردولار گیریزده بیزه

دره کی خلوت اولور، تولکی ده دؤنور بَی اولور

هارا چاتیبدی گؤر ایش، زور دئییر عجیزده بیزه

بیزه قالان آجی فریاد، شیرین غزللردیر

قیزیل گؤزللره زینت دی، شعریمیزده بیزه

اسد نیکفال- فریاد

15/11/94

استاد بویوک جامعی غزلی از سیمین بهبهانی خواندند.

تشنه می میرم که در این دشت آبی نیست نیست

وین همه موج بلورین جز سرابی نیست نیست...

آقای دکتر وهابزاده به تعدادی از واژه های برساخته ی فرهنگستان زبان و ادب فارسی اشاره کردند و به دنبال آن به ماجرای سرود ملی خوانده شده در حضور پادشاه اتریش از سوی دانشجویان ایرانی اشاره نمودند. ماجرای طنزآمیزی که لذت بخش بود و خنده ناک از یک سو و از سوی دیگر تأسف آور و گریستنی.

جناب استاد کیانی شعری ترکی خواندند که ذیلاً مشاهده می فرمایید.

گل اوره ک دردین ائدیم ساچلارؤون نتفهیمی

تا آلاتئل به تئل اینجیکلی اورک ده ن بیمی

گل اوتور صحبت ائده ک کهنه کدورت کمه له

بلکه ترتیله دؤنه غنچه لب این تفخیمی

یوزیول اجماعه ده جمع ائتسه (بئش اوستونده بیری)

خطی ، خالی ، ساچی ، قاشی ، مژه نی ، فامیمی

گئنه ایش لر قایدار  ناز ائله ین  گوزلرؤو ه

خیل عشاق بلاکش ده ن آیرسین کیمی

چین زولفون داغیلیب  چیگنووین اورسیتینه

سان کی چنگیز چکیب  سلطه یه  هفت اقلیمی

اوره گیم پارچالانیب محتشم عثمان لی کیمی

اولوب هرپارچاسی بیرسلسله نین تسهیمی

کونلومون ارکینی سنده ن صورا  ارک ائیله مه دیم

ائله یم  باشقا گولون گؤزلری نین تسلیمی

صبر ائیله ای دل بیچاره بو چیرپینتی یئتر

آزقالیر قیش قوتارایوخـلامیشام تقویمی

گلسه فرجامه چاتا رعشقیمیزین برجـامی

کیمسه «یالقیز» دولانیب درد ائله مزتحریمی

 

آقای جمشید جامعی غزلی فارسی از استاد شاهی قرائت کردند.

نام است بلای همه از نام رمیدیم

دام است کنار همه از دام رهیدیم

کردیم سؤال از همه قسمی ز حکیمی

گفتا ببُرید از همه ما نیز بُریدیم

ای چرخ مکش بر رخ ما اختر و مَه را

ما از سر بامی که پریدیم پریدیم

آن به که در این دور دو رو هیچ ندانیم

جز این که بدانیم که مَردیم و مریدیم

ما با نظر کهنه و نو شعر نگفتیم

گفتیم همان گونه که از غیب شنیدیم

جوری کشد آخر کند آن کس که گناهی

ما جور گناهی که نکردیم کشیدیم

تیری که اول ساخته شد بر دل ما خورد

شاهی شهدالله که ما نیز شهیدیم

از یمن سر بی کله و بخت سیاهی

فردا چو قیامت برسد روی سفیدیم

شاهی اردبیلی

بنده نیز بخشی از مثنوی ساقی نامه را خواندم.

الا ساقي نظر قیل صوبح آچيلدي

گونش انواري شش‌سودن ساچيلدي

ترنم ائتدي بولبول، جان باغيندا

ايشقلاندي اورك صوبحون چاغيندا

دنيزتك روحه آرامش ياييلدي

بوتون سلول‌لارا رامش ياييلدي

تغنّي ائتدي صوبحون مرغي جاندا

چيچك‌لندي گونش ريحاني قاندا

اوتوردو شئه‌شئه اولدوز يارپاق اوسته

سوزولدو گوللر اييسي تورپاق اوسته

چؤرك عطري آييلميش كنده دولدو

دوداقلار ترپه‌شيب لبخنده دولدو

صبادن دالغالاندي بوغداليق‌لار

دنيزده رقصه گلدي آغ‌باليق‌لار

چمنده شوريلن بيلديرچين اؤتدی

يئنه صوبحون نسيمين وورغون ائتدي

سئويملي ياز گؤلونده اوزدو قازلار

آغاج‌لار يارپاغيلان چالدي سازلار

گونش نم تورپاغا نازلان ياييلدي

آتوشگه ديسكينيب بيردن آييلدي

قارانليق داخمايا تا شؤوگه دوشدو

اوتاقدا شؤوگه خالچايلان اؤپوشدو

گونش داغدان بيرآز بويلاندي باخدي

سولاردان مين‌بولاق پروانه آخدي

نسيمين عطرينه سونبول دولاشدي

گولون احساسينه بولبول دولاشدي

سئويندي سئوگي‌دن زؤهره‌يله طاهیر

بولوددان داملاداملا دامدي شاعیر

ساراي دينديردي سانكي خان‌چوباني

چوبانين عشقه دولدو ايستي قاني

خبر بيلدي نبي وورغون هجردن

آچيلدي غونچه‌تك بو خوش خبردن

كوراوغلو چاتدي محبوبي نیگاره

تاپيلدي محنت هیجرانه چاره

يئتيشدي آرزويا القصه قمبر

يئتيشدي كامه دلداده‌يله دلبر

كرم‌لن اصلي بير يئرده قووشدو

آرادا گور آراز تك سئوگي جوشدو

عاشیق عابباس تاپيب گولكز پري‌ني

تاخيب بارماغه وصل انگشتري‌ني

شاه اسماعيل يئتيب گولزاره آخیر

قارا اوزلوك قاليبدير خاره آخیر

علي‌خان و پري خانم گليب‌لر

ساراي‌دا اَيلشيب‌لر، دينجه‌ليب‌لر

ساليبدير سئوگي جانلاردا شراره

عزيز القصه چاتميشدير نیگاره

الا يا ايها الساقي عجول اول

يوبانسان اهل مجلسدن خجول اول

تعلل ائتمه دولدور سئوگي جامين

يئتير طالبلره عشقين پيامين

بوگون عاشیقلره گؤستر نه‌دير عشق

دوروب پيمانه‌پيمانه گتير عشق

دئنن وارليق ازلدن عشقه باغلي

ائدر عشق حقيقي قلبي داغلي

              *

دئنن ميخانه‌درميخانه‌دير عشق

حريف ساقي و پيمانه‌دير عشق

گؤيرچين‌دير، گؤيرچين‌دير اورك‌لر

گونش‌دير، گؤي‌دير، آب و دانه‌دير عشق

دولاشميش ساچلارين اسراري ايچره

محبت‌لن گزن بيرشانه‌دير عشق

فسون ائيلر پري/ آهو گؤزل تك

حقيقت‌دن قوپان افسانه‌دير عشق

برليان‌دير، زُمرد دور، عقيق‌دير

صدف‌دير، گوزگودور، مرجانه‌دير عشق

بئجرديب دسته‌دسته ياس و مريم

بوياقلي، عطريلي گولخانه‌دير عشق

دئنن گاه آغلادان گاه گولدورن‌دير

دوغوردان كيم بيلير آيا نه‌دير عشق؟

 

آقای معطری و جناب حیدری که میهمان انجمن بودند مطلبی ارائه نکردند.

آقای توحید دلاور قوام سخن خود را با این بیت شروع کردند.

چه خوش است راز گفتن به حریف نکته سنجی

که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشی

 و در ادامه غزلی ناب از سعید بیابانکی خواندند.

چو بوی پونه از دکّان عطاری بزن بیرون
هوای عاشقان شهر اگر داری، بزن بیرون

تو را آیینه ها در بی‌نهایت چشم در راه‌اند
از این نُه توی آه اندودِ زنگاری، بزن بیرون

زدم از اصفهان بیرون که بوی گاو خونی داشت
تو هم ای شیخ! از این چاردیواری بزن بیرون  

الا ای جمعه‌ی سرخی که رنگ عید نوروزی
از این تقویم سرتاسر عزاداری بزن بیرون

چه طرفی بسته‌ای از حکمرانی روی این قلیان
الا سلطان! از این زندان قاجاری بزن بیرون ...

 جناب استاد چاووش غزلی فارسی خواندند که با دستخط ایشان منتشر می شود.

 

در ادمه استاد شاهی از غزلیات برلینی(غزلهایی که در آلمان سروده اند) یکی را ارائه دادند.

گویم سخنی با تو مگو بی جهت است این

بگذار قفس تنگ شود مصلحت است این

غیر از سخن یار هر آن جمله که گویند

می کوب به دیوار و بگو معصیت است این

 

 

حسن ختام برنامه با جناب استاد یحیوی(ائلچی) بود که شعری نیمایی به زبان ترکی خواندند

 

شایان ذکر است که زحمت درج عکس ها و تصاویر دستخط اساتید بر عهده جناب استاد کیانی بود.

21/11/94