گزارش جلسه‌ی مورخ1395/3/25 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

 

جلسه‌ی دیروز در منزل جناب استاد اسد نیکفال(فریاد) برگزار بود. تنها غایب جلسه جناب استاد کیانی بودند و بقیه‌ی اعضا حضور داشتند. به جهت ماه مبارک رمضان جلسه با نیم ساعت تأخیر در ساعت 30/10 شب آغاز شد. در ابتدای جلسه استاد شاهی به روان اساتید شعر و ادب آذربایجان به ویژه شعرای درگذشته ی اردبیل و بالاخص درگذشتگان انجمن حافظ صلوات فرستادند و در خصوص برخی موارد و تصمیمات درون انجمن مطالبی را بیان داشتند. سپس از بنده خواستند تا در باره‌ی مراحل چاپ کتاب انجمن عشق گزارش دهم.

اما جمع بندی مطالب بنده در این خصوص:

- کتاب انجمن عشق که با کیفیت مطلوب در دست چاپ است تا دو سه روز آینده کار چاپش تمام می شود.

- کاستی هایی اگر در کتاب باشد به ویژه در مقدمه متوجه نویسنده مقاله‌ی آن است، یعنی بنده.

- تقدیر از اعضای محترم انجمن به جهت اعلام مشارکت مالی در چاپ کتاب.

- پیشنهاد برای فعال سازی دوباره ی حساب قرض الحسنه ی انجمن و واریز حق ماهانه که با استقبال تمامی اعضا روبرو شد.

در ادامه آقای حاج باقری مرامنامه ی انجمن را بازخوانی کردند و مقرر شد که اعضای محترم برای رعایت بندهای آن اهتمام لازم را داشته باشند.

 

استاد شاهی در ادامه ی برنامه از جناب سخنور دعوت کردند تا به دیوان خواجه حافظ تفأل نمایند.

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سکندری داند

نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست

کلاهداری و آیین سروری داند

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

که دوست خود روش بنده پروری داند

غلام همت آن رند عافیت سوزم

که در گداصفتی کیمیاگری داند

وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی

وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند

بباختم دل دیوانه و ندانستم

که آدمی بچه‌ای شیوه پری داند

هزار نکته باریکتر ز مو این جاست

نه هر که سر بتراشد قلندری داند

مدار نقطه بینش ز خال توست مرا

که قدر گوهر یک دانه جوهری داند

به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد

جهان بگیرد اگر دادگستری داند

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

 

ویژه برنامه را بنده اختصاص دادم  به بحث در مورد شعر و سبک طرزی افشار ارومی و تزریقی اردبیلی.

 

طرزی افشار و تزریقی اردبیلی

طرزی افشار(1060 ه.ق.) از شعرای عهد شاه عباس ثانی صنعت تزریق را منحصر به مصادر جعلی و لغت تراشی قرار داده و یک دیوان از قصاید و غزلیات و غیر آنها تدوین نموده و نسبت به طرز اشعار خود و مقلدینش هم چنین فرموده است:

به طرزِ طرزِ طرزی، طرز طرزیدن نه تحقیق است

که طرزیدن به طرز طرز طرزی، محض تزریق است

نقیضه و نقیضه سازان، مهدی اخوان ثالث ص۷۰

طرز شعر

طرزی مبتکر طرزی نوین در سخن‌سرایی بود.  بدیعه‌گو و ظرافت‌جو بود و در اشعار خود مصادر و ترکیب‌های جعلی به‌کار می‌برد.  در برخورد نخست با شعر و شیوهٔ طرزی، خواننده کمی احساس غریبی می‌کند و حتی ممکن است شعر را نامفهوم و شاعر را ناچیره انگارد؛ اما پس از انس و اُخت‌شدن، معلوم می‌شود که شاعر، با چیرگی و در عین حال با قانونمندی اقدام به ساختن مصدرهای ساختگی و صیغه‌های جعلی می‌کند. چنان‌که خودش گفته:

گر چه طرزِ نو اختراعیدم

جانبِ نظم رامُراعیدم

این طرزِ نو عبارت است از ساختنِ فعل از نام کسان و جای‌ها، اسم عام، متعدّی‌کردنِفعل لازم و به تعبیری ساختنِ فعل منحوت.(انزابی نژاد، نامه فرهنگستان به نقل از ویکی پدیا)

سفرهای طرزی

از اشعار طرزی چنین استنباط می‌شود که وی به سفر علاقه‌مند بود؛ روزی به مغان و اردبیل، هفته‌ای به شروان و شماخی و گنجه و مازندران؛ اما هرجا و هرگاه خسته و ملول می‌گشت، برای گشایش دل راهی دیار خود، به ویژه تبریز، می‌شد

دلم گرفت ز جاها چرانه تبریزم

گشادِ دل بُوَد آن‌جا چرا نه تبریزم

علی‌الخصوص یخیدم زاردبیلیدن

برای جَذوه موسی چرا نه تبریزم(ویکی پدیا)

جذوه: پاره‌ی آتش

دکتر مدرسی معتقد است که طرزی افشار با پشتوانه ی فرهنگی کم نظیر  توانسته با ابداع واژگان و ترکیبات جدید زبان خود را از خودکارشدگی نجات دهد و با حیات بخشیدن به زنجیره ی کلام خود، باعث غنای زبان گردیده است.(دیوان طرزی افشار،35).

غزلی از محمد طرزی افشار شاعر اهل روستای طرزلوی اطراف ارومیه، قرن یازده هجری قمری.

افتاده دل به دامک وحشی نگاهکی

بی رحمکی، ستمگرکی، دل سیاهکی

مژگانکِ درازکِ خنجر گذارکش

تشنیده اک به خونک هر بیگناهکی

در بحرک عقیقک سیرابکش مدام

دارم به خونکِ دلکِ خود شناهکی

به آتش{باتش} ننرمد آن دلکِ سنگْ سانکت

از لَختکِ جگر چه کند دودِ آهکی

از حُسنک تو ذره اکی کم نمی شود

گر بنگری به سویَک ما گاهگاهکی

باشد به خویَک و به خصالک رقیبکت

دنگ دروغ گویک و بیرون ز راهکی

اکنون به کهربایک مِهرت ز خاککم

بردار چون ز ضعف شدم برگِ کاهکی

پروین ز چشمک منک افتاده طرزیا

در اشتیاق ماهک مهر اشتباهکی

(دیوان طرزی افشار، تصحیح دکتر فاطمه مدرسی، بنیاد پژوهشی شهریار وابسته به فرهنگستان زبان و ادب فارسی).

سانک:شبیه، مانند

تزریقی اردبیلی

وفات: سده دهم قمری

محل تولد: اردبیل

 در شماخی شیروان، روزگار به دلاّلی می‌گذرانده و در صنعت تزریق در شعر، دست داشته است. وی در این فن از پیشوایان سرشناسان بود و به‌ همین جهت تزریقی تخلص می‌کرد. تزریقی در سرودن غزل توانا بود. صاحب "الذریعه" ترجمه حال او را با تزریقی بیارجمندی درآمیخته است.

شعر تزریقی نوعی اشعار مسلوب المعانی بوده که در اواخر صفویه مرسوم بوده است. گویا تزریقی اردبیلی پیشوای این سبک محسوب می شده است. سام میرزا در تحفه ی سامی این بیت را از او یاداشت کرده است:

روم در پشته ی کوهی، چو اشتر خار می بینم

ز شادی بشکفم چون گل که در گلزار می بینم

 

نکته: دکتر انزابی نژاد و دکتر مدرسی از سبک و شیوه ی سخن سرایی طرزی افشار تجلیل کرده و سخنی در خصوص عیوب سبکی اش به میان نیاورده اند، این در حالی است که اخوان ثالث و دکتر شفیعی کدکنی شیوه ی او را مذمت کرده اند. دکتر مدرسی در خصوص شعر طرزی افشار از فراهنجاری های واژگانی در گستره ی ویژگی زبان او بحث مشبعی را مطرح کرده است.

 

 

شعرخوانی:

اولین شعر را جناب فریاد خواندند. غزلی ترکی که ذیلاً مشاهده می فرمایید.

اللی ایل لیگیمه

چوخداندی بیزلرین یولی دوشمور باهار گیله

بیرگون گلون گئدک هامی میز باغدا بار گیله

چوخداندی بوش الین گتیریر ائومیزه آتام

چوخداندی بیزده سورفا آچیلمیر ناهار گیله

بایرام دا گلسه گلمه یه جک یار بیزه قوناق

گوللر قوناقدی شاختا گیله یازدا قار گیله

من نیلیره م کی آی چالیر اولدوزدا اویناییر

دردیم بودور کی تار گئده بیلمیر قافار گیله

هر نه گؤرور وورور اؤزونو بیلمه‌مزلیگه

غیرت قانی هاچاندی دولانمیر دامار گیله

بئل باغلاما بئلونده کی کسگین قیلینجا چوخ

چوخ چنگیزی اجل آپاریب ذوالفقار گیله

چنلی بئلین بئلینده کور آت کؤنده لن چاپیر

کور اوغلونون اؤلوم خبرین وئر نیگار گیله

دون قیرمیزی، ائوی ائشیگی رنگی قیرمیزی

قانلی اورک لر اولمیا قان سالدی نار گیله

اللی سفر اؤلوب دیریلر، اللی ایل لیگین

فریاد بیر آن قوناق گئده بیلسه هاوار گیله

اسد نیکفال- فریاد

 

آقای دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند. البته این غزل  در اقتفای غزلی از فریاد سروده شده و به ایشان تقدیم شده است.

پیر کنعان بی ثمر شیون فروشی می کند

یوسف این قصه پیراهن فروشی می کند

دانه های اشک ما را آسیابان فلک

بر زمین می ریزد و خرمن فروشی می کند

کاش بیژن در ته چاه خیانت مرده بود

چون منیژه در به در بیژن فروشی می کند

این طرف دارد خدا را می فروشد شیخ شهر

آن طرف بازاری اهریمن فروشی می کند

دین مردم را به بازار سیاست می برند

جان به قربان زنی که تن فروشی می کند

گر ندارد جای دل در سینه اش فولاد سرد

شیخ نازک تن چرا آهن فروشی می کند

گر گلی از گشن ما چید دست اجنبی

باغبان شهر ما گلشن فروشی می کند

پشت این دیوارها مست است نور آفتاب

گرچه زندانبان ما روزن فروشی می کند

رشته های رنج بینم گردن آویز خران

عیسی خورشیدفر سوزن فروشی می کند

گنجه و شروان و بلخ و مرو را مؤمن فروخت

کافر افرنگ کی لندن فروشی می کند؟

بیع و شرع شیخ ما معروض شک و شبهه نیست

مصلحت را گاه اگر میهن فروشی می کند

هرچه من دیدم فروشی بود نرخش فرق داشت

آدمی را هم طمع بعضاً فروشی می کند

حکم صاحبخانه دارد عشق تو در قلب من

مفت چنگش گاه اگر مسکن فروشی می کند

قلب نفروش مرا هم عاقبت سودای آن

چشم های میشی روشن، فروشی می کند

گلفروش است این فلک شیون مکن فریاد اگر

در خیابان نوگلی سوسن فروشی می کند

 

آقای باغبانی مطلبی ارائه نکردند و در ادامه جناب لطفی غزلی ترکی خواندند.

نه بیلیر سئوگی نه دیر، سئوگیلی سن سیزله مه سه

یانغی تورپاق سایاغی یانماسا چن سیزله مه سه

ذیروه باغریندا گونش نازلاماسین بیلمه یه جک

آج گؤیرچین یوواسیز شاختادا دن سیزله مه سه

بولاغین داشلی دیلیندن نه قانیر کار کوزه لر

قیزلارین عشقه دوشن کؤنلو سئون سیزله مه سه

چمنین تئللری صوبحون آیازیندا سووارار

قوش بیلنمز قفسین ایچره چمن سیزله مه سه

دومانین گؤزیاشینین سیررینی اورمان نه بیلیر

قار قیروو شاختا، یاشیل خوللاری دن سیزله مه سه

آنا یوردوندا دا غوربت چکیرم، کول گؤزومه

نه بیلیر اؤلکه نه دیر، قلبی وطن سیزله مه سه

 

 

آقای جمشید جامعی مطلبی ارائه نکردند.

استاد سخنور شعری ترکی خواندند.

گنهکاریق آللاه بیزی عفو ائله

گناهیله وئردیک حیاتی یئله

سؤزه باخمادیق عاصی اولدوق سنه

پشیمانیق ایندی بئله عمریله

بیزی غفلته سالدی شیطان جهل

سووشدورموشوشوق ایللری باطله

آشیب یئتمیش ایلدن بوگون عمروموز

حیات وریانین وئرمیشیک بیز سئله

عمل اکمه دیک تا کی رحمت بیچک

تأسف گرک عمر بی حاصله

بو آی ماه قرآن دی ای کردگار

بیزیم جانلارا روح رحمت پیله

نه قدر اولسادا جرم و عصیانیمیز

سنون چوخدی لطفون گینه رحم ائله

ز بس عقل اوزیلن حیات سورمه دیک

اودور گون به گون قالمیشیق مشکله

بو دونیاده بیز خوش گونو گؤرمه دیک

بیزه ائت او دونیاده عزت صله

اؤزون قیل عنایت کی سندن سووای

بیری یوخدور اوزدن گناهی سیله

سخنور امیدین سنه باغلاییب

قاپوندا گلیب عاجزانه دیله 21/3/95

 

 

 

جناب استاد بیوک جامعی مطلبی نفرمودند.آقای توحید دلاور قوام در ابتدا بیتی از فاضل نظری خواندند.

قهرمان ماجرای ما فقط چشمان توست

گیسوانت را ببند این ها سیاهی لشکرند

سپس از مرحوم بیضا این دو بیت را خواندند.

باور ائله مه قول فقیهه کی فقیهون

گفتاری یالان اولماسا ایمانی یالاندی

فتوانی فقیه ائیله دی عصیان جماعت

تا کفر عَلَمی خانه ی ایمانه دایاندی

 

آقای دکتر وهابزاده شعری از آیت الله علی کاظمی قرائت کردند.

خواهی ار خشنودی پروردگار

بار بردار از دل اندوهبار

طاعتی به زین نباشد در جهان

کز تو باشد خاطری امیدوار

می سرود این نغمه با آوای خوش

دوش دیدم بلبلی بر شاخسار

«ای که دستت می رسد کاری بکن

پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار»

مغتنم دان فصل گل شام و سحر

گردش باغ و صفای روزگار

می رسد از پی جفای فصل دی

می برد رونق ز سیمای بهار

هان مشو مغرور این دارالغرور

این جهان هرگز ندارد اعتبار

هین بسوز ای شمع دل افروز من

تا شود روشن ز رویت شام تار

شاد کن جانا دل افسرده ای

مرهمی نه بر قلوب داغدار

تا توانی در بسیط زندگی

ابر رحمت باش و بر مردم ببار

ای که داری، خدمتی انجام ده

ورنه از دستت بگیرد روزگار

کاظمی، سعدی نکوتر گفته است

این سخن از اوست بر ما یادگار

«نام نیکو گر بماند ز آدمی

به کزو ماند سرای زرنگار»

بنده هم غزلی فارسی خواندم

چقدر ساکت و بی‌روح و ناتوان شده‌ام

غریب و بی‌کس و تنها و بدگمان شده‌ام

بهار، از دل من سال‌هاست کوچیده

پریده رنگ‌تر از موسم خزان شده‌ام

اگرچه فصل شراب است و باغ و ابر و نسیم

ولی چه سود که من سرد و سرگران شده‌ام

ببین چگونه در این شهر پُر نقاب و دروغ

شبیه مرده‌ی بی‌نام و بی‌نشان شده‌ام

منی که سمبل نیکی و مهر بودم و شرم

کنون دریده و بدخو و بدزبان شده‌ام

تکیده روح و روان‌ام در این برودت عصر

اسیر پنجه‌ی تقدیر ِ ناگهان شده‌ام

چه کرده با من وامانده روزگار شریر

که شر ِ معرکه را غول داستان شده‌ام

ترانه‌های دل‌ام را سپرده‌اند به باد

وَ من خمیده و کِز کرده، نوحه‌خوان شده‌ام

8/3/95

 

 

 

جناب استاد چاووش بخش هایی از یک قصیده ی ترکی خواندند که بیتی از آن درج می شود.

بولبولم گول سؤزونو تا نفسیم وار یایارام

گول بوداغیندا، قفس ایچره وَ یا دار اوسته

 

جناب حاج باقری و جناب نوید آذربایجانی مطلبی ارانه نکردند.استاد ائلچی شعری فارسی خواندند.

یک جرعه مهربانی، یک جرعه شادمانی

این است رمز سبز و شیرین زندگانی

«آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است»

با دوست سازگاری، با خصم همزبانی

فرسایش دو گیتی تقصیر این سه حرف است

تسلیم ذلت و کفر شهوت چنان که دانی

آرامش دو گیتی تأثیر چهار حرف است

ایمان و عشق بازی، نیکی و مهربانی...

گفتم به خویش برگرد در خود خدا ببینی

خود ساختن همین است این است کامرانی

تک بعدی تفکر رهپویه در کویر است

جر استخوان نیابی در گور باستانی

اندیشه جوهری ناب در مغزهای باز است

پرواز کن از این تن تا در قفس نمانی

با عشق فلسفیدن در مشربت اگر هست

پیر کبیر گردی در دوره ی جوانی

گلبافه های دانش زنجیر نی که بال است

تن را بکار در روح این است باغبانی

با سرو گفت بیدی عشق است روسپیدی

بگذار نا امیدی رو کن به شادمانی

آنجا که انقلاب است اصلاح ناصواب است

باید فرو بریزد تردید و ناتوانی

فرزانگان نوشتند اکنون جهان ریاضی است

در خود مهندسی کن با خیزش جهانی

یک فصل را که رفتی در فصل دیگر آویز

راه کمال این است، این است جاودانی

گفتی به نصف لیوان یا خالی است یا پر

گاهی تو آن همینی گاهی تو این همانی

نقاش آسمان باش زیرا شود پدیدار

در پرنیان جانت گل نقش های مانی

از خود برون دویدن بودن شدن پریدن

خود را مساز در خود محبوس بایگانی

هرگز نبوده ای تو یک قارچ بی هویت

دادند عشق و دل را بر بندگان امانی

من ائلچی ام به ترکی در فارسی سفیرم

در من کند تلالو انوار آسمانی

 

حسن ختام شعرخوانی را استاد شاهی یک غزل فارسی و یک غزل ترکی خواندند.

سعی کن تا از مروت مروه ای برپا کنی

گر صفایی می کنی با خویشتن آنجا کنی

بس رسائل را نوشتی معنی و شرح ای حکیم

وقت آن آمد که خود را شرح یا معنا کنی

بارها در کار تو عالم گره زد، لیک تو

گر به خود پیچی گره از کار عالم وا کنی

می کنی با لشکری دعوا نمی ترسی، ولی

می هراسی با تن خود، تن به تن دعوا کنی

با چهل من علم نتوانی پرید از پشت بام

با دو رکعت عشق بتوانی ز خود عنقا کنی

معرفت هرگز نگردد جمع با فرماندهی

نیست ممکن روی کرسی با خدا نجوا کنی

تا کسی ای هیچکس فرقی ندارد گر تو کس

چرخ در روزن زنی یا سیر در دنیا کنی

تشنه خواهد کشت آخر التهاب دل تو را

در کنار آب حیوان هم اگر مأوا کنی

قصه ای از عدن می گفتم به شاهی، پیر گفت

وحشی ما را مبادا رام با رؤیا کنی

جلسه ساعت 20/12 دقیقه شب به اتمام رسید.

 

کاظم نظری بقا- 26/3/95

گزارش جلسه مورخ 11/3/95 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

دیروز انجمن در منزل جناب استاد اسکندر نجفی سوها بود. جناب علی لطفی(همایون) غایب جلسه بودند. آقایان بهزاد جماعتی، علی پرویزی، دکتر ولی ندایی و آقای لطفی مهمانان انجمن بودند. جلسه با خیر مقدم گویی جناب استاد شاهی در ساعت 15/10 آغاز شد. جناب سخنور به دیوان حافظ تفأل کرده و شعر ذیل را خواندند.

بر سر آنم که گر ز دست برآید

دست به کاری زنم که غصه سر آید

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد

دیو چو بیرون رود فرشته درآید

صحبت حکام ظلمت شب یلداست

نور ز خورشید جوی بو که برآید

بر در ارباب بی‌مروت دنیا

چند نشینی که خواجه کی به در آید

ترک گدایی مکن که گنج بیابی

از نظر رهروی که در گذر آید

صالح و طالح متاع خویش نمودند

تا که قبول افتد و که در نظر آید

بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر

باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید

غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست

هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید

 

در ویژه برنامه بنده مطلبی باعنوان مهاجرت علما و دانشمندان اردبیل به جاهای دیگر عرضه کردم که صحبت های چندی در حاشیه ی آن از طرف برخی اعضای انجمن مطرح شد. این یادداشت را باهم مرور می کنیم.

هجرت علما

 

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد

تو اهل دانش و فضلی همین گناه‌ات بس

 

یکی از مباحث تلخ در حوزه‌ی علم و ادب در اردبیل متأسفانه و یا خوشبختانه بحث هجرت دانشمندان، علما، شعرا و نویسندگان است. علل این که هر عالم و اندیشمندی که از این دیار می‌کوچد و به جای دیگری به ویژه به پایتخت نقل مکان می‌کند، قدر می‌بیند و بر صدر می‌نشیند چیست؟ بارها شنیده شده است که برخی از سفرکردگان وطنی حتا از مشخص شدن ملیت اردبیلی خود امتناع می‌ورزند. گاهی می‌شنویم که فلانی به قدری از  شهر خود دلزده شده که دیگر نمی‌خواهد به آن سفر کند. گاه بزرگان این شهر به صورت ناشناس به دیدار دوستان و آشنایان می‌آیند و می‌روند. نقل است که استاد رضا سیدحسینی ابا می‌کرد از این که بگوید اردبیلی است. یقیناً بحث در این نیست که بزرگان این شهر در اردبیل محصور شوند و به مناطق علمی و فرهنگی و اقتصادی سفر نکنند، چرا که شکفتگی استعدادها شهرهای بزرگ را طلب می کند و به قول مولوی:

 ده مرو ده مرد را احمق کند/ عقل را بی‌نور و بی‌رونق کند

این قضیه در حالی است که باز می‌دانیم که در دلِ این بزرگان، نسبت به دیار کهن خود اردبیل چه می‌گذرد و چه آتشی از دوری وطن در دل آن‌ها برپاست و در خفا چه میزان به شهر خود، دل می‌سوزانند و به آن دلبستگی احساس می‌کنند.

همگی ما بر این وضعیت پیش ِ رو یقیناً واقفیم و کنکاش در خصوص آن، گفت و گوی هر روزه‌ی‌مان است و دلایلی هم برای آن ابراز می‌داریم. گاه ریشه‌ی آن را به مسائل تاریخی نسبت می‌دهیم. گاه حسادت و چشم هم‌چشمی‌های شدید را یکی از عوامل آن می‌دانیم. گاه بیان می‌داریم که مثلاً در کتاب احسن‌التقاسیم این موضوع نوشته شده است. گاه از کتاب سیاحت نامه‌ی ابراهیم بیگ زین‌العابدین مراغه‌ای ذکر شاهد می‌کنیم. به نظر می‌رسد که تحلیل این مسأله نیازمند یک تحقیق گسترده در حوزه‌های جامعه‌شناسی و روانشناسی و قوم‌شناسی و از این قبیل علوم باشد و طبعاً بضاعت نویسنده در این ارتباط اندک است؛ اما پرداختن به اصل درد، یک موضوع است و پرداختن به تخفیف اثرات آن موضوعی دیگر. به نظر نگارنده امروز باید بیش از آن که به دنبال ریشه‌های این معضل بگردیم که کم و بیش بر ما معلوم است باید از راه‌های بی‌اثر کردن آن صحبت به میان آریم.

کم و بیش بسیاری از ما که فعالیت‌هایی در حوزه‌ی انتشار آثار داشته‌ایم با سخنانی بازدارنده مواجه شده‌ایم. شیطنت‌های پنهان و آشکار آشنایان و بیگانگان گاهی آن قدر شدت بیشتری دارد که باعث می‌شود انسان قید ماندن در وطن خویش را بزند و راه چاره را در آن می‌بیند که رفتن را بر ماندن ترحجیح دهد تا شاید بدینوسیله در آرامش نسبی و به دور از دغدغه‌های اینچنینی به کارهای علمی و ادبی بپردازد.

بی‌اعتنایی به قول و سخن مغرضان، شاید یکی از این راه حل‌ها باشد. البته گفتن آن سهل است، اما به موعد اجرا گذاشتن‌اش ممتنع. در این میان تشخیص مغرض و مصلح با ماست. یقیناً باید نظرات ارشادی مصلحین را چراغ راه قرار داد و در این باب شکی نیست، اما در برابر وراجان و غرض‌ورزان بی‌کس و کار باید از شیوه‌ی بی‌اعتنایی بهره گرفت. وظیفه‌ی ما این است که کار خود را ادامه دهیم و اعتنایی به حاشیه‌سازان نداشته باشیم، اما با زیرکی مراقب رفتارها و گفتارها و آسیب‌هایی که ممکن است متوجه ما شود هم باشیم. هرچند ممکن است که گفته شود مراقبت و مواظبت دیگران در این جا نقض غرض است و با اصل مطلب منافات دارد، اما حقیقت این است برای کسانی که رفتن، راه چاره نیست و تدبیری جز ماندن ندارند شاید بهترین روش باشد. معمولاً حرافان و حاشیه‌سازان از روش‌های مختلفی استفاده می‌کنند. برای مثال به نمونه‌هایی از آن‌ها در این جا اشاره می‌کنم.

- وقتی کتاب سورها و سوگ های استاد جامعی منتشر شد عده‌ای با عَلَم کردن برخی مطالبِ متن با قید اهانت به عزاداری و عزاداران، جار و جنجال بیهوده‌ای را راه انداختند و سعی کردند با تخطئه‌ی کتاب و نویسنده‌ی آن از آب گل‌آلود ماهی بگیرند که خوشبختانه نقشه‌های‌شان نقش بر آب شد.

- زمانی که جلد اول کتاب تا قاف اندیشه‌ی استاد شاهی انتشار یافت، خیلی‌ها بودند که در باب شرح  عرفانی اشعار حافظ اعتراض کرده و آن را کاری بیهوده دانستند و از معایب آن سخن گفتند و سخنی از مزایای آن به زبان نیاوردند. مدعیانی که کالای دیگران را به عرش برین می‌برند و همواره نسبت به آثار تولیدی خودی بی‌توجهی و بی‌دقتی نشان می دهند. لیکن شاهد آن بودیم که جلدهای دیگر تا قاف اندیشه هم منتشر شد.

- زمانی که شعر سوری استاد عاصم، زبان به زبان می‌گشت و همه‌گیر می‌شد، بعضی‌ها سعی کردند با نظیره‌های مسخره‌ای که نوشتند مسأله را لوث کنند، اما به کجا رسیدند و در عاقبت پیروز این میدان چه کسی بود؟

- زمانی که کتاب شعر «ایلدیریملار لهجه سی» سروده‌ی استاد ائلچی منتشر شد عده‌ای در نشریات محلی با عَلَم کردن زبان شعر و برخی مطالب عرفانی آن خواستند شاعر آن مجموعه را تخطئه کنند، در حالی که می دانستند استاد ائلچی بی‌تردید یکی از نوگرایان اصیل در حوزه‌ی زبان شعر ترکی معاصرند و تصویرها و فضاسازی‌های بکر ایشان راهگشای بسیاری از مدعیان نوگرایی در شعر امروز است.

- جناب دکتر وهابزاده بیان می‌دارند که زمانی که در رشته‌ی روانشناسی از امریکا در سال‌ها پیش که پزشک عمومی هم به ندرت پیدا می‌شد، تخصص گرفته و اردبیل آمده بودند به مدت چهار سال مجوز مطب و کار برای ایشان نمی‌دادند و دلیل می‌آوردند که شهر ما نیازی به این تخصص ندارد.

- برای چند جلد کتاب نگارنده ایراد می‌گیرند و این مسأله را نقل محافل خود کرده‌اند، اما هرگز سخنی از  نویسندگانی که دهها کتاب نوشته‌اند به میان نمی آورند. تا جایی که من سراغ دارم در تاریخ ادبیات همواره بزرگان شعر و ادب و هنر و علم مفتخر بوده اند به داشتن آثار کثیر، اما در این جا ظاهراً ورق برگشته است. به نظر می‌رسد که مرحوم دکتر جابر عناصری اگر در اردبیل می‌ماندند باید به خاطر این که بیش از چهل اثر منتشر کرده و ده‌ها مقاله‌ی علمی نوشته‌اند محاکمه می‌شدند. دکتر حسین محمدزاده صدیق تبریزی را باید به جهت خدمات بی‌نظیری که در حوزه‌های زیادی چون: نقد، شرح و تفسیر، تصحیح و تدوین، شرح حال‌نویسی، ترجمه، شعر، ادبیات کودک، ادبیات عامه، ضروب امثال، قصه‌های آذربایجان، دستور زبان ترکی، تذکره‌نویسی، تاریخ‌نویسی، آواشناسی، ادبیات عاشورایی و آیینی، دین و عرفان، زیبایی‌شناسی و هنر، سبک‌شناسی، لغتنامه، طنز، ادبیات معاصر، فلسفه، مردم‌شناسی، عاشیق ادبیاتی و... انجام داده‌اند اعدام کرد. ایشان نزدیک دویست جلد شاید هم بیشتر، اثر ِ گرانسنگ تولید کرده‌اند. در باره‌ی اغلب چهره‌های ادبی شاخص ادبیات فارسی و ترکی کتاب و مقاله نوشته‌اند. نشر بسیاری از دیوان‌های شعرای ترک زبان مدیون ایشان است و...

در تبریز برای شخصی چون مجتبی زادصادق که به گفته‌ی خود ریشه‌ای اردبیلی دارند و در حوزه‌ی ادبیات عاشورایی و آیینی دست به انتشار دهها اثر با هزینه‌ی شخصی خود زده‌اند چه ارزش و احترامی که قائل نیستند، ولی در مقابل عده‌ای در اردبیل نشسته‌اند و برای افراد معدودی که کار فرهنگی و ادبی انجام می‌دهند به زعم خود مانع‌تراشی می‌کنند.

در گذشته خیل عظیمی از همشهریان فاضل ما در شهرهای بزرگ به ویژه در پایتخت به سر می‌بردند و هم اینک نیز کم و بیش وضعیت چنین است. اغلب این شخصیت‌ها از افتخارات شهرمان محسوب اند. به راستی اگر اینان در همین شهر غریب‌نواز و خودی‌کش می‌ماندند آیا به شهرت و اعتباری که اکنون دارند باز هم می‌رسیدند؟

برای مثال بزرگانی مثل مرحوم عبدالله توکل و مرحوم رضا سیدحسینی از میانِ رفتگان و استادانی چون دکتر منصور ثروت و دکتر علی اصغر حلبی و دکتر صدوقی سُها و خیلی‌های دیگر را آیا اردبیل می‌توانست در دامن خود پروریده و آن‌ها را به اوج برکشد. فضلا و ادبا تا در اردبیل‌اند قدرشان مجهول است، اما تا پایشان به مرکز رسید یک دفعه عزیز می‌شوند و جای در دل‌ها باز می‌کنند. برای ما استاد می‌شوند و بزرگ و بی‌نظیر، در حالی که ما می‌توانستیم قبل از این که دیگران این گنجینه‌ها را به ما معرفی کنند ما خود  پیشقدم شده در جهت معرفی آن‌ها تلاش بکنیم. تا مرحوم سیدحسن قاضی طباطبایی که از اجله‌ی علمای ادبیات است از دکتر علی‌اصغر حلبی تمجید نکند محال است که ما زبان به مدح او برگشاییم. تا دکتر جلیل تجلیل از کتاب تا قاف اندیشه‌ی استاد شاهی تجلیل نکند غیر ممکن است که ما به کتاب ایشان وقعی نهیم. تازه پس از تأیید ایشان باز در پی آنیم که بهانه‌تراشی کرده و علل واهی دیگری را برای آن نقل کنیم.

کوتاه سخن، ذیلاً به مواردی که برای بودن و ماندن در این شهر برای یک نویسنده و شاعر و هنرمند به نظر نگارنده لازم می‌آید اشاره می‌شود.

- در اردبیل برای ماندن در عرصه باید مبارزه کرد، هرچند که از ما انرژی بسیار هم ببرد.

- باید برای ماندن در این عرصه به خیل سنگ‌اندازان بی‌اعتنایی کرد.

- باید درجه‌ی تلاش و کوشش خود را در جهت بالا بردن اطلاعات لازم افزایش داد.

- باید در راه انتشار آثار، محکم‌تر گاه نهاد و از چیزی یا کسی نهراسید.

- باید به قضاوت تاریخ اندیشید، نه قضاوت عده‌ای بی‌سواد مغرض.

- نباید دل در گرو قدرشناسی کسی بست. از این جهت باید خود را تقویت درونی کرد.

- همیشه باید خود را در پله‌ی اول علم و ادب دانست، احساس غرور ما را از ادامه‌ی راه قطعاً باز خواهد داشت.

- باید راه اعتدال را برگزید و این باور را به دیگران انتقال داد.

- باید در انتشار آثار تحقیقی از روش‌های علمی به روز استفاده کرد.

- باید از همه‌ی امکانات فضای مجازی بهره گرفت. به تعبیری دیگر باید به روز بود.

- تجلیل از بزرگان شهر را به هر طریقی باید وجهه‌ی همت خود قرار داد.

بزرگش نخوانند اهل خرد    چو نام بزرگان به زشتی برد

- باید قوه‌ی دیگرپذیری را در خود تقویت کرد. عدم پذیرش دیگری ریشه‌ی بسیاری از مشکلات فرهنگی ماست.

- باید گفتار را با رفتار  متناسب ساخت. باید نه خود را فریب داد و نه دیگری را.

- روحیه‌ی استعلای فرهنگی شهر را باید از مرحله‌ی ذهن به مرحله‌ی عین رسانید.

11/3/95

 کاظم نظری‌بقا

 

 

ابتدای شعرخوانی با جناب سخنور بود که یک غزل فارسی و یک غزل ترکی خواندند.

آقای بهزاد جماعتی یک شعر ترکی از خودشان و یک شعر ترکی از آقای مالک رهنما قرائت کردند.

آقای لطفی که مهمان جلسه بودند غزل ترکی خواندند.

آقای دکتر ولی ندایی که دکترای طب چینی دارند در سوئد زندگی می کنند. ایشان  اهل گرمی هستند و همراه استاد یحیوی آمده بودند. ایشان در نوبت خود مطالب پزشکی بیان داشتند. یک غزل ترکی هم برای استاد ائلچی خواندند.

 

آقای رحمان نجفی برای دقایقی سه تار نواختند. بخش دوم برنامه با شعرخوانی ادامه یافت و جناب آقای علی پرویزی یک شعر هجایی و یک غزل ترکی خواندند. آقای دکتر نعمتی و جناب استاد شاهی هر کدام تنها یک بیت خواندند. اعضای انجمن و شاعران دیگر به جهت ضیق وقت شعرخوانی نکردند. جناب استاد اسد نیکفال یک شعر هجایی ترکی با عنوان چاخیر اوزومه خواندند که ذیلا مشاهده می فرمایید.

کسگین بیر قیلینجام دوشمه‌رم دیلدن

اؤز قینیم چکمه‌سه پاخیر اوزومه

یاشیل بیر چمنم پوزولماز حالیم

آیاغین قویماسا ناخیر اوزومه

*

دردیمدن درینم، سؤزومدن گیزلین

آلنیمدان آچیغام، اؤزومدن گیزلین

اوزوم آغ اولسادا، گؤزومدن گیزلین

کومور اللرینی یاخیر اوزومه

*

منده یاخچی پیسی قانیرام بلکه

حق اوسته ناحقی دانیرام بلکه

آدام‌سیزلار کیمی یانیرام بلکه

گونش یانا یانا باخیر اوزومه

*

اوجامان بیر داغام دؤیوش میدانی

اوخلارین اویناغی جیرانین جانی

بولودون گؤزیاشی قوشلارین قانی

گؤیدن تؤکولنده آخیر اوزومه

*

قازانیم آشلی‌دیر، آشیمدا داشلی

الیم بارماق‌سیزدیر، اوزوگوم قاشلی

بیلمیرم کئفلی‌یم، یا هوشلی باشلی

اوزوم‌لر چیله‌ییر چاخیر اوزومه

*

آیدان آیا کؤچدوم ایلدن‌ده ایله

اوتاندیم گئتمه‌دیم نازلی یار گیله

گؤردوم گله بیلمیر فریادیم دیله

شعری پرده توتدوم آخیر اوزومه

28/2/95

 

 

استاد ائلچی هم غزلی ترکی با عنوان سارا خواندند.

 تا بزک ووردو فلک نازلی گلینجیک سارایا

حوری‌لر شهقه چکیب سؤیله‌دی تبریک سارایا

غیرتین شاه داماریندا مئی آلیب قانلی گونش

سَحَرین آغ ممه‌سیندن وئریب امجیک سارایا

ساوالان سینه‌سینین آتشی تئل‌تئل گؤیه‌ریب

بلکه گؤز دَه‌یمه‌یه یاندیردی اوزرریک سارایا

نسترن لاله قرنفیل مریم نرگس و یاس

دئدیلر ال بیر اولوب یاز دونو تیکدیک سارایا

خان چوبان‌لان کی آداخلاندی او دُردانه گؤزل

اولکرین قیزلاری پای وئردی بیلرزیک سارایا

قهرمان قیز دئدیلر، سؤنمه‌ین اولدوز دئدیلر

او ملک بنزه‌ری طاووس کیمی کهلیک سارایا

من زامان‌دان، یازی‌دان شومچه فلک‌دن نه یازیم

آچدی قولدور جنه‌وار باغرینی املیک سارایا

او زامان ضجه‌سینین دالغالانان شیهه‌سی‌دیر

بسله‌دی آرپاچایی فخریله شنلیک سارایا

ابدیت سئلینه قسمت اولوب نازلی گلین

«خان چوبان چاتمادی آخیرده گلینجیک سارایا»*

حئیف اولا، حئیف اولا یاز موسمی‌نی چالدی خزان

ائلچی، عؤمرون باهاری اولدی خزه‌للیک سارایا

* بو مصراع بقادان‌دیر.

جلسه ساعت دوازده به انتها رسید.

12/3/95