گزارش جلسه‌ی مورخ 28/2/95 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

 

جلسه‌ی شب پیش در منزل جناب علی لطفی منعقد بود. اساتید محترم آقایان کیانی و چاووش به دلیل مسافرت و  برنامه‌ای که داشتند در جلسه حاضر نبودند. آقای داور یوسف پور و  آقای گرانمایه مهمانان جلسه بودند. برنامه‌ی انجمن لحظاتی پس از ساعت 10 شروع شد و استاد شاهی پس از خیر مقدم و درود فرستادن بر روان شاعران و ادبای درگذشته‌ی شهر و انجمن، دنباله‌ی برنامه را پی گرفتند. ابتدا جناب استاد سخنور تفألی به دیوان حافظ زده و غزل ذیل را قرائت کردند.

دل سراپرده‌ی محبت اوست

دیده، آیینه‌دار طلعت اوست

من که سر درنیاورم به دو کون،

گردنم زیر بار منّت اوست

تو وطوبی و ما و قامتِ یار

فکر هر کس به‌قدرِ همت اوست

گر من آلوده‌دامن‌ام، چه عجب؟

همه‌عالم گواه عصمت اوست

من که باشم در آن حرم کهصبا

پرده‌دار حریم حرمت اوست؟

بی‌خیالش مباد منظر چشم

زان‌که این‌گوشه جای خلوت اوست

هر گلِ نو که شد چمن‌آرای

زَ اثر رنگ و بوی صحبت اوست

دورمجنون گذشت و نوبت ماست

هر کسی پنج‌روز نوبت اوست

ملکت عاشقی و گنج طرب

هر چه دارم، ز یمن همت اوست

من و دل گر فدا شدیم، چه باک؟!

غرض اندر میان، سلامتِ اوست

فقر ظاهر مبین؛ که حافظ را

سینه گنجینه‌ی محبت اوست

 

استاد شاهی در باره چند بیت از شعر مزبور از منظر عرفان بیاناتی را ارائه کردند از جمله این که در بیتِ دور مجنون گذشت و نوبت ماست اشاره داشتند به لایزال بودن عشق و پیوسته بودن سلسله ی عشاق. و اضافه کردند طوبی اشاره دارد به محسنات اخروی و دنیوی  و در قامت یار با اشاره به بقینا بقیت اظهار داشتند که ثنویت مقدمه ی وحدت است.

 در ادامه بنده بقیه ی مطالب جلسه پیش را با عنوان «از شهریار تا عاصم» ارائه دادم.

در حوزه ی شعر اما حرف های بیشتری برای گفتن وجود دارد. اساساً شعر اردبیل در گذشته ای نه چندان دور صبغه ی آیینی و عاشورایی داشت و گونه های شعری دیگر هرچند که وجود داشت، اما نمود چندانی نداشت. باید اذعان کرد که شعر عاشورایی از جهت زبانی خدمات شایانی به زبان ترکی کرده و در برهه هایی که سعی در نابودی آن می رفت به کمک آن شتافته و از مهلکه آن را نجات داده است، که البته این مسأله در جایگاه خویش بسیار ستودنی است. نکته ی بعد در باب شعر عاشورایی خدمت تاریخی آن به زنده ماندن قیام عاشورا و مکتب انسان ساز امام حسین ع است. مورد بعدی ظهور شاعران نوحه پرداز بزرگ است که گاه شاهکارهای ماندگاری را خلق کرده اند که تأثیرات فرهنگی فوق العاده و نیز ارزش ادبی ویژه ی خود را داشته است. همچنین ادامه و گسترش این نوع ادبی در دوران کنونی یکی از دلایل اهمیت آن است که کسی با نفی و انکار آن در جامعه ای که پایبند ارزش های عاشورایی و مذهبی است راه به جایی نمی برد. اما باید این نکته را نیز متذکر شد که تکرار بی رویه ی صور خیال در این نوع اشعار و بیان چندین باره ی محتوا بدون تغییر در زبان ویژه ی شاعرانه و بی دقتی در ساخت های دستوری و بیانی از آفات بزرگ آن به شمار می‌رود. در حوزه ی شعر کودک و شعر دفاع مقدس نیز ما کارهای شاخصی را شاهدیم که برخی از دوستان شاعر به صورت جدی روی آن کار می کنند و آثار منتشره گواه این ادعاست. به طور کلی می توان گفت که شعر اردبیل در دوران معاصر تجربه های گوناگونی را پشت سر گذاشته است. شعرهای کلاسیک آغاز این قرن در قالب های شناخته شده ی قصیده و غزل بود که از بار محتوایی صوفیانه و اخلاق گرایانه و تغزل بهره می‌برد. گاهی رگه هایی از طنز را هم می توان مشاهده کرد که البته صورتی رسمی نداشت. شاخه ای از شعر هم که سرایندگان آن خارج از محدوده ی جغرافیایی می زیسته اند، اندیشه ی خدمت به زبان ترکی و رشد و گسترش آن و دفاع از تاریخ و مدنیت و فولکلور آذربایجان را در کنار تولید اشعار ناب در قالب های عروضی و اغلب هجایی داشته اند. این بخش از شعر ترکی شاخه ای گشن و پربار و تأثیرگذار دارد که در حوزه ی وسیع تری از شعر اردبیل قابلیت بررسی و دفاع دارد. شاعران و نویسندگان این نحله حافظان و پاسداران راستین زبان و ادبیات آذربایجان در طی دهه های پیشین در زیر فشارهای بی امان حکومتی بوده اند و الحق کارنامه ی روشنی از خود بر جای گذاشته اند. با ظهور نیما فصل جدیدی در شعر فارسی آغاز می شود. این تازگی که جزئی نگری و عینی گرایی از شاخصه های اصیل آن محسوب می شود، در شعر ترکی هم با ظهور حبیب ساهر از راه می رسد و تحولات و دگرگونی ها تقریبا همگام با شعر فارسی رخ می نماید. نوگرایی های شاعران این دیار را در هر دو زبان ترکی و فارسی، در تاریخ ادبیات معاصر خود می توانیم مشاهده کنیم. آن چه که در شعر اردبیل نمود روشن تری دارد شاید شعر پس از انقلاب باشد. در شعر پس از انقلاب خطوط متعدد و مرزبندی ها، برای ما امروزیان بیشتر مشخص و معین است. شعر ترکی در قالب های کلاسیک، هجایی و آزاد یا سربست سروده می شد و هر کدام برای خود مخاطبین خاصی داشت چنان که همواره همین طور بوده است. در شعر کلاسیک رویکرد سنتی و نوگرایانه را می شد از همدیگر جدا کرد و قالب غزل بیشترین مورد استفاده را داشت. در شعر هجایی رویکرد به جهت لفظ و معنا متوجه شعر جمهوری آذربایجان بود، اما نمونه های منحصر به فردی که خاستگاه زبان و معنا در آن بومی اردبیل باشد نیز مشاهده می شد. نمونه بارز این نوع، شعرهای عاصم اردبیلی بود. قالب سربست نیز بیشتر از سوی جوانترها پیگیری می شد و در پی کشف فضاهای تازه و زبان ویژه بود. وجود انجمن های شعرخوانی در اوایل دهه ی شصت، استعدادهای شعری را به مرحله ی بروز و ظهور می رساند. افتتاح جلسات شعرخوانی در کتابخانه ی عمومی شهر، استقبال کم نظیری را از سوی مخاطبین به نمایش می‌گذاشت. شعرخوانی در سینما قدس نیز این اسقبال عمومی را به خوبی نشان می داد. شاید یکی از دلایل استقبال از این گونه مراسم شعرخوانی نبود یا کمبود رسانه های فرهنگی در آن روزها بود. از میان چهره های مطرح شعر اردبیل از دهه ی شصت تا با امروز و قطعاً در آینده عاصم اردبیلی بود. ویژگی عمده ی شعری عاصم در آن روزگاران شکار سوژه بود. او که در قالب های کلاسیک هم شعر می گفت گرایش بیشتری به قالب هجایی و قالب بحر طویل داشت. چندین مورد شعر سربست نیز در میان دفترهای شعری او دیده می‌شود. موفقیت و شهرت عاصم در دنیای شعر را همین انتخاب سوژه ی مناسب و استفاده از قالب بحر طویل رقم زد. عاصم به مخاطب اهمیت زیادی می داد و معتقد بود که شعر برای مردم نوشته می‌شود، بنابراین باید با زبان مردم با آن ها گفت و گو کرد. قوه ی شناخت عاصم از نیازهای شعری مردم و شناخت زمان فوق العاده بود و او به هر دو این ها اهمیت می داد. البته بنده در مقدمه ای که بر کتاب ال مندن اتک سندن نوشته ام در باره ی ویژگی های بیرونی و درونی شعر عاصم سخن گفته ام  و در آن جا از سادگی زبان، سهل و ممتنع بودن و قابلیت انتقال سریع معنا به عنوان ویژگی های بیرونی شعر عاصم و از انسانگرایی، عدالت گرایی، و حقیقت گرایی به عنوان ویژگی های درونی یاد کرده ام. همچنین در آن جا از خصوصیات انسانی و شاعرانگی عاصم به داشتن طبعی وقاد و تیز، قدرت مضمون آفرینی، نگاه به موضوعات از دریچه ی دید مردم، طنازی و شوخ طبعی، تشویق نوقلمان و صداقت اشاره کرده ام. در پیشگفتار قانلی قیام مجموعه ی اشعار عاشورایی عاصم نیز مطالبی در باب شاعرِ خلق بودن عاصم نگاشته ام. مرحوم عاصم به پیشنهاد آقای احدی ناشر محترم آثار او تمامی آثار دست نویس اش را که چاپ نشده بود در اختیار بنده قرار داد. کتاب ال مندن اتک سندن در زمان حیات خود ایشان و قانلی قیام پس از فوت ایشان با مقدمه ی من منتشر شد و یک مجموعه شعر فارسی و یک مجموعه شعر ترکی از آثار دست نویس ایشان تهیه کردم و نام کتاب ها هم مشخص شد، اما به جهت اختلافات پیش آمده با ناشر و خانواده ی عاصم چاپ کتاب ها به تأخیر افتاد تا اینکه شنیدم قرار است کتابی از عاصم با مقدمه ی یک نفر دیگر چاپ شود. کتاب هایی که بیش از یک سال پیش می‌توانست منتشر شود فکر می کنم که تاکنون هم انتشار نیافته است. بنده برخی از خاطرات شاخص دوران شاعری ام را مکتوب کرده ام که به نظرم از منظر تاریخی شاید بتواند بخشی از تاریخ شعر معاصر اردبیل را آینگی کند. چندین موردِ این خاطرات با استاد عاصم بوده که در این جا به ذکر خاطره ای بسنده کرده و کلامم را خاتمه می دهم.

 قرائت شعر "سوری" توسط عاصم در کافه‌ی کارون برای اولین بار

کافه ی کارون در اردبیل مابین چهارراه امام و عالی قاپو و پایین تر از مسجد سلیمانشاه به طرف شیخ صفی واقع شده بود. کافه کارون پاتوق بعضی از شعرا و نویسندگان و معلمین و اهل هنر بود. عصرها حال و هوای دیگری داشت. سالهای 65 و 66 بیشتر آن جا می رفتم همراه اسد نیکفال(فریاد). با مرحوم حاج انور، مرحوم عاصم، استاد شاهی، آقای نیکخو دوست صمیمی و اهل دل استاد شاهی و اللهوردی نیکفال دور یک میز می‌نشستیم. گاهی هم شعر خوانده می شد. اما بیشتر مسائل روز در باب شعر و شاعری مطرح بود و از این حرف ها. مرحوم انور طبع بسیار تیز و روانی داشتند و هر لحظه که اراده می کردند شعر مي ساختند آن هم از نوع طنز و بسیار استادانه.

"گینه قلیان منه زور گلدی منی تر باسدی" مصرعی بود که یک روز بالبداهه گفتند و مصراعها و ابیات بعد همان روز در آن جلسه از سوی شعرا ساخته شد. بعدها هم در جاهایی به ادامه ی آن افزوده شد که ابیات شاخصی از دل آن درآمد که هنوز هم ورد زبان شعراست.

یک روز استاد شاهی، فریاد، من و استاد عاصم دور میزی نشسته بودیم که آقای عاصم گفتند که شعر تازه ای دارند و خواستند که آن را بخوانند. فکر می کنم که همان روز آن شعر را گفته بودند. قبل از خواندن، عاصم موضوع شعر و علت شکل گیری آن رابیان کردند و سپس شعر را قرائت نمودند. شعر همان شعر معروف "جهنم ده بیتن گول" بود. این شعر که تبدیل به یکی از آثار شاخص عاصم شد در معرفی او به مردم و جامعه بسیار نقش ایفا کرد. سوری "دختر عاشقی که از خانه و دیار خود آواره شده بود" را عاصم به مردم معرفی کرد و متقابلاً شعر سوری عاصم را به مردم شناساند. لحن صاف و ساده و بی آلایش شعر سوری، وزن متناسب آن که در قالب بحر طویل سروده شده، بیان دردهای مردم در قالب داستان سوری، بن مایه هایی چون: عشق، خیانت، بی وفایی، درد و...  همه و همه باعث شد که آن شعر به سرعت در میان مردم پخش شود و دست به دست بگردد و شهرت عاصم را در پی داشته باشد. روزی که در اواخر اسفند سال 92 برای استاد بزرگداشت گرفته بودند سوری با دسته گلی آمدند و آن را تقدیم او کردند. صحنه ای که جاودانه شد و بسیاری از حضار با صدای بلند گریستند. کتاب قانلی سحر که تا به امروز به چاپ هشتم رسیده اولین شعرش، شعر سوری است.

 

 

پس از ارائه ی مطلب استاد شاهی چند جمله ای در باب اصالت مخاطب و اصالت اثر بیان نمودند.دور اول شعر خوانی را آقای علی لطفی آغاز کردند و غزلی ترکی خواندند.

گونش کؤزکؤز یانیر ظلمت ده آخشاملار

نه سیردیر جان قالیر غربتده آخشاملار

توتوبدی قانلی شمشیرین شافاق الده

فلک قانین تؤکور حیرتده آخشاملار

آغیر قیمتلی آنلاردیر گئدیر الدن

قالیر انسان آغیر حسرتده آخشاملار

سانیر افسانه تک گؤز فیرلانان چرخی

نه دن اولمور درین عبرتده آخشاملار

کؤچور گوندوز گلیر آخشام سوسور عالم

سجودین ذیروه سین تسخیره اولدوزلار

چکیرلر هر گئجه وصلتده آخشاملار

فلک سالخیملاریندان آسلانیر اولدوز

خزل سیز بار وئریر ظلمتده آخشاملار

گؤرنده گؤیلرین پوزغون تئلین شاعیر

یاشیر سورگون کیمین محنتده آخشاملار

 

آقای گرانمایه مهمان برنامه شاعری جوانی بودند که مخمسی ترکی خواندند و مورد تشویق قرار گرفتند.

دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.

به جرم آن که انسان بودم و می گفتم انسانم

چه آتش ها که چون باران فروبارید بر جانم

جناب استاد فریاد غزلی فارسی خواندند.

در خیابان نوگلی سوسن فروشی می کند

شهر آهن دل، فقط آهن فروشی می کند

گل فروش و گل، دو معصومند با یک سرنوشت

لاله، بعضی وقت ها لادن فروشی می کند

یک پدر، آواره تر، از روزگار بی پدر

زیر برف چله، پیراهن فروشی می کند

مادری را می شناسم که شبیه تشنه رود

با لباسی نخ نما، سوزن فروشی می کند

دامن عفت پُر است از لکه های احتیاج

فقر در بازارها دامن فروشی می کند

یک نفر در زرگری ها، تن طلایی می شود

یک تن از فرط نداری تن فروشی می کند

از تهیدستی یکی کارش جلز است و ولز

آن طرف همسایه اش روغن فروشی می کند

کار و بار گورکن خوب است این دور از جناب

مرده خواری می کند، مدفن فروشی می کند

در بساط بی کسی فریاد تلخی چیده است

در خیابان یک زن آویشن فروشی می کند

26/2/95

 آقای نوید آذربایجانی مطلبی ارائه نکردند و جناب استاد جامعی شعری آزاد و اجتماعی از شاعری ناشناخته خواندند.

 دکتر وهابزاده کتابی را معرفی کرند با عنوان «آثار ادبی پزشکان ایرانی» از مرحوم دکتر عبدالله بهزادی. این کتاب آثار پزشکان سراسر ایران را در خود دارد و نویسنده سعی کرده است با سفر به نقاط کشور به جمع آوری اطلاعات و در ج اشعار شعرای پزشک در آن بپردازد. دکتر عبدالله بهزادی در سال 1294 به دنیا آمده و در سال 1355 وفات یافته است. ایشان سراینده شعر معروف «بهاران خجسته باد» نیز هستند. در سال 1339  در سفری که به اردبیل داشته اند شعری خطاب به سبلان سروده اند و در آن از زنده یاد دکتر احمد نائبی هم ذکری به میان آورده اند.

ای آیه ی کبریای دادار

وی سایه ی آفتاب اسرار

گر کهتری از ستیغ البرز

شایسته تری ازو به هنجار

«حیران» به بزرگی تو حیران

وز خردی خویشتن به آزار

با آن که نمی کَنَم دل از تو

رفتم ز برَََت خدانگهدار

در احمد نایبی بجویم

خواهی اگرم به بر دگربار

 آن چشمه ی خوشگوار بینش

 آن آینه ی تهی ز زنگار

 سپس جناب دکتر وهابزاده این کتاب را با کتاب «اندیشه های ماندگار سبلان» که توسط آقای ابوالفضل محبی گردآوری شده است مقایسه کرده و از اشتباهات فراوان تایپی و عدم دقت در چاپ آن انتقاد کردند.

 

 

دور دوم شعرخوانی را جناب رحیم باغبانی شروع کردند و غزلی از معینی کرمانشاهی خواندند.

 بحث ایمان دگر و جوهر ایمان دگر است

 جامه پاکی دگر و پاکی دامان دگر است

 کس ندیدیم که انکار کند وجدان را

حرف وجدان دگر و گوهر وجدان دگر است

 کس دهان را به ثناگویی شیطان نگشود

 نفی شیطان دگـر و طاعت شیطان دگر است

 کـس نگفته است و نگوید که دد و دیو شویـد

 نقش انسان دگر و معنی انسان دگر است

 کـس نیامد که ستاید ستم و تفرقه را

 سخن از عدل دگر، قصه احسان دگر است

 هرکه دیدم بخدمت کمری بست به عهـد

 مرد پیمان دگر و بستن پیمان دگر است

هرکه دیدیـم به حفظ گله از گرگان بود

 قصد قصاب دگر، مقصد چوپان دگر است...

 جناب خیرالله باقری مطلبی ارائه نکردند. آقای قوام سخن خود را با این بیت آغاز کردند.

 گیسوان تو شبیه است به شب اما نه

شب که این قدر نباید به درازا بکشد

و سپس غزلی از سعید بیابانکی خواندند.

ما را به یک کلاف به یک نان فروختند

ما را فروختند و چه ارزان فروختند

اندوه و درد از این که خداناشناس ها

ما را چقدر مفت به شیطان فروختند

ای یوسف عزیز! تو را مصریان مرا

بازاریان مؤمن ایران فروختند

یک عده خویش را پسِ پشت کتاب ها

یک عده هم کنار خیابان فروختند

بازار مرده است ولی مومنین چه خوب

هم دین فروختند هم ایمان فروختند

بازاریان چرب زبان دغل به ما

بوزینه را به قیمت انسان فروختند

وارونه شد قواعد دنیا مترسکان

جالیز را به مزرعه داران فروختند!

 

 بنده هم در نوبت خود غزلی فارسی و نسبتاً قدیمی خواندم.

 در کوچه‌ی آغوش غریب‌ات ول‌ام امشب

 چشمان تو کرده‌ست چه‌ها با دل‌ام امشب

 خاموش‌ترین شمع جهان‌ام که رسیده‌ست

 سرمای جنون تا نفس محفل‌ام امشب

 پیچانده مرا مرکز گرداب نگاه‌ات

دنبال هماغوشی ِ با ساحل‌ام امشب

بی‌تاب‌تر از مرغ حواصیل‌ام و انگار

منقار فروخسته و بی‌حاصل‌ام امشب

دستان تو بر گردن من رمز رهایی‌ست

تردید نکن هیچ که پا در گل‌ام امشب

در باغ دل‌ام چون گل نوروز برافروز

تا سایه‌ی وحشت رود از منزل‌ام امشب

 لبریز کن از زمزمه‌ی پنجره جامی

 جامی که گشاید گره از مشکل‌ام امشب

 بازآ و جهانی به نجات آر که بی تو

 ویروس دل ‌افسردگی ناقل‌ام امشب

19/2/66

آقای جمشید جامعی به مناسبت روز بزرگداشت حکیم عمر خیام سه قطعه رباعی از خیام خواندند.

برخیز و بیا بتا برای دل ما

حل کن به جمال خویشتن مشکل ما

 یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم

 زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما

 *

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی

هر لحظه به دام دگری پابستی

 گفتا شیخا هرآنچه گویی هستم

اما تو چنان که مینمایی هستی؟

*

از آمدنم نبود گردون را سود

وز رفتن من جلال و جاهش نفزود

وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود

کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود

آقای داور یوسف پور که مهمان برنامه بودند چند خاطره از شهریار نقل کردند.

استاد ائلچی غزلی ترکی با نام «آجی شعر» خواندند.

ائلچی سوزمور قلمیندن سنین اصلا آجی شعر

عالمه گؤر نه سالیب شورش و غوغا آجی شعر

سؤز قَهَرلن دولودور، فیکر زَهَرلن دولودور

وئره جک بس نه زامانلار سنه معنا آجی شعر

ائللرین ذهنینه نفرتلی کلام لار یاراشیر

اودی بالدان شیرین اولموش کدرافزا آجی شعر

واقعیت ده گرکدیر آجی سؤزلر دئییله

چونکی چوخ سیرلری ائیله ییر افشا آجی شعر

آمما شاعیر آجی سؤز یازماغا مجبور ده ییلیک

کی بوتون دولدورا دیوان لاری تنها آجی شعر

عشقی ده آتمیاق آنجاق کی اورکلر سسی دیر

ائده بیلمز اوره یی شاد و مصفا آجی شعر

عشق وارلیق اودی دیر، عشق سیز انسان یاشاماز

بئله بیر آتشی بیر آن چکه حاشا آجی شعر

بیز قارانلیق دا کی اولدوزلاری تقدیس ائدیریک

نئجه سود یوللارینی شرح ائده آیا آجی شعر

بیز کی توپراقدانیق افلاکه کؤنول باغلامیشیق

ائلچی چکمز بئله بیر الفتی اصلا آجی شعر

 2/ مرداد/ 87

 آقای استاد سخنور تضمین غزلی از حافظ خواندند و حسن ختام جلسه را جناب استاد شاهی اجرا کرده و غزلی فارسی در سبک و سیاق هندی ارائه نمودند.

 از عطش در مشرب ما آبرو گیرند خلق

 وامدار زخم و حاجتمند زنجیرند خلق

گرچه با قندیل اختر گنبد مینا پُر است

باز هم در انتظار برق شمشیرند خلق

از نجابت بر تراب تیره تمکین کرده اند

ورنه از خورشیده و ماه و آسمان سیرند خلق

در گلوی مرگ تلخ آهنگ می جویند کام

نیم پیکر گوسفند و نیم تن شیرند خلق

می پرد از جنبش دست نسیمی خواب موج

موج عصیانند و در روبند تأخیرند خلق

نور مجروحند و از دیوار و در سر می کشند

بر زمین هم می خورند اما نمی میرند خلق

دیو شب تا از سپیدستان خاطر نگذرد

همچو شاهی عندلیب صبح تصویرند خلق

29/2/95

 

ازشمار دوچشم يك تن كم      وزشمار خرد هزاران بيش

 

 

گزارش جلسه ی مورخ 14/2/95 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

 

جلسه در منزل استاد داود کیانی منعقد بود. غایب جلسه آقای سخنور بودند و مهمان جلسه جناب استاد صادقی فرد و جناب آقای نامی. ساعت 10 جلسه با خوش آمدگویی استاد شاهی آغاز شد و استاد به مناسبت شهادت حضرت امام موسی کاظم قطعه ی کوتاهی را ابتدائاً قرائت کردند (اکنون که روزگار پر فتنه و شر است) و به مناسبت دومین سالگرد درگذشت استاد عاصم فاتحه ای را نثار روح ایشان نمودند.در ادامه ی جلسه جناب توحید دلاور قوام به دیوان حافظ تفأل زده و این غزل از دیوان خواجه را خواندند:

هر آن که جانب اهل وفا نگه دارد

خداش در همه حال از بلا نگه دارد

حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

که آشنا سخن آشنا نگه دارد

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای

فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد

گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان

نگاه دار سر رشته تا نگه دارد

صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی

ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد

چو گفتمش که دلم را نگاه دار بگفت

ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد

سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری

که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد

غبار راهگذارت کجاست تا حافظ

به یادگار نسیم صبا نگه دارد

 

 

 

استاد شاهی درمورد مصراع «نگاه دار سر رشته تا نگه دارد» توضیحات کوتاهی را از منظر فلسفی بیان داشتند. فوق برنامه را بنده اجرا کردم. ابتدا در مورد انتشار اولین مجموعه ی جُنگ ادبی که حاوی موضوعات گوناگون اعم از مقالات ادبی، خاطرات و یادداشت ها، اخوانیه ها، انجمنیه ها، معرفی چهره های انجمن و مهمانان ویژه ی انجمن، معرفی آثار منتشره ی اعضای انجمن، اخبار فرهنگی، گزارش های شش ماهه و سالانه ی انجمن، شعر و... خواهد بود مطالبی را عرض داشتم و سپس بخشی از یادداشت «از شهریار تا عاصم اردبیلی» را خواندم. این یادداشت به مناسبت سالگرد فوت استاد عاصم تهیه شده بود که آن بخش ارائه شده را ذیلاً مشاهده می‌فرمایید.

       ابتدا می خواهم در حد وسع نگاهی مختصر به تحولات ادبی و هنری از زوایای مختلف بیندازم تا نقش آن ها در رسیدن به هنر و ادب امروز مشخص  شود. سعی می کنم فعالیت های حوزه ی فکری خودمان را که شاید اندکی بیشتر با آن آشنا هستم بیشتر به تصویر بکشم. آن چه که ما در آذربایجانِ فرهنگی در گذشته در ژانر شعر داشته ایم بی شک کفه ای بسیار سنگین دارد. قطران تبریزی، نظامی گنجه ای، خاقانی شروانی، فلکی شروانی، مجیرالدین بیلقانی، ابوالعلا گنجوی، مهستی گنجوی، صائب تبریزی، همام تبریزی، اوحدی مراغه ای، شیخ محمود شبستری، ملا محمد فضولی، نسیمی، نعیمی، حبیبی، رحمتی، امیرعلی شیر نوایی و در دوران اخیر ایرج میرزا، پروین اعتصامی و شهریار تبریزی و صدها اسم ریز و درشت دیگر در ردیف شاعرانی هستند که صفحات تاریخ ادبیات ما را زینت بخشیده اند. در حوزه ی لغات و زبان، فرهنگ نویسی، تاریخ و جغرافیا و علوم مختلف، ستاره های رخشانی آسمان ایران و آذربایجان را منور کرده اند و رفته اند و آثارشان هنوز مورد استناد و استفاده ی کثیری از دانش پژوهان قرار می گیرد. خدمات این بزرگان در دوران متقدم به جهات معلومی بیشتر به زبان فارسی بوده هر چند که نمونه های ترکی نیز از همان دورانی که یاد شد به یادگار مانده است. پس از به قدرت رسیدن صفویان نفوذ و گستره ی زبان ترکی در آثار ادبی بیشتر شده و نحله های مختلفی در حوزه ی شعر شکل می گیرد. زبان و نگاه فضولی مکتبی را بنیاد می نهد که تا روزگار حاضر تأثیرات آن ادامه پیدا می کند. سید عظیم شیروان و ابوالقاسم نباتی را به عنوان مثال از شاگردان این مکتب می‌توان یاد کرد. با وزش نسیم آزادی در اواخر قاجاریه و مشروطه و ارتباطات فرهنگی با دنیای خارج، ادبیات نیز در شاخه های گوناگون از جمله ژانرهای تازه و به ویژه نقد توسعه می یابد و توسعاتی در قالب های گذشته شکل می گیرد. زاویه ی دید نویسندگان و شعرا و هنرمندان تغییر کرده و جهان فلسفی تازه ای پیش روی آنها گشوده می شود. ضمن این که این تازگی ها را ما در ادب و هنر فارسی می بینیم، در آثار ترکی نیز حتی پیشتر از زبان فارسی آن را شاهد هستیم، چرا که به استناد اسناد متقن، آذربایجان دروازه ی این دگرگونی های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی بود. روزنامه نگاری شاید یکی از این ژانرهای جدید پیشگام بود که عرصه را برای دیگر فعالیت ها باز می کرد و آثار انتقادی در حوزه های مختلف عرضه می شد. نقد ادبی هرچند به شکل ابتدایی، دروازه ای می شد برای یافتن راه و روش های جدید و نگاه های تازه. ادبیات آذربایجان پس از مشروطه قدم در راههای نرفته ای می نهاد، هرچند که پشتوانه ی تاریخی خود را نیز حفظ می کرد. در شعر، ظهور شهریار در آن برهه ی تاریخی اثرات مختلف و منحصر به فردی داشت. ما تأثیرات فوق العاده ی شهریار را در شعر فارسی آن دوران و در شعر ترکی به ویژه غزل های ناب و حیدربابایه سلام با جان و دل لمس می‌کنیم. بی شک شهریار در غزل آن روز طرح نوی افکند، اگرچه تعدادی از شاعران آن روز به دلایل واهی انکارش می کردند. زبان صمیمی شهریار که پاره هایی از زبان مردم را نیز در لا به لای خود پناه می داد در عصر خود یگانه بود. من در آن دوره شعری را نمی شناسم که ویژگی های زبانی شهریار را داشته باشد. از این لحاظ شعر شهریار ممتاز است و به عقیده ی من شکی در آن نیست. دوره ای که هنوز زبان سنگین شعر کلاسیک بر غزل سنگینی می کرد شعر شهریار راه جدیدی را می پیمود. این سخن به معنای آن نیست که زبان ساده ای در شعر در آن دوران وجود نداشت، بلکه به معنای این است که ابتکارات زبانی شهریار را که ویژه ی خود اوست شاعر دیگری نداشت. رمانتیسم شهریار نیز از سهم بسیار بیشتری در شعر عاشقانه ی فارسی برخوردار است که شایسته گی واکاوی از منظر یک مکتب تمام عیار را دارد. جدای از اشعار فارسی شهریار، شاهکار حیدر بابایه سلام و سهندیه در حوزه ی شعر ترکی تأثیرات غیر قابل انکاری داشته است و این را می‌توان تنها با استناد به نظیره های نوشته شده اثبات کرد. نفوذ زبان این اشعار در میان لایه های درونی جامعه و گذر اشتهار آن از مرزها حقانیت تأثیرات شعر شهریار را رقم می زند. جایی از دوستی شنیدم که می گفت زبان شهریار در حیدربابا کهنه است و عناصر روستایی و از این قبیل چیزها را با خود دارد و تصویرگر شعر شهری نیست. اگرچه این سخن از زاویه ای درست است، اما قضاوت ناعادلانه و یک جانبه ای است. زمان، مکان، مخاطب و ده ها مورد را باید در باره ی یک شعر یا یک شاعر در نظر داشت تا بتوان به نقد یک اثر اهتمام ورزید. اگر این قول سپهری را به یاد آوریم که گفت: فتح یک قرن به دست یک شعر. آیا انصافاً اگر فقط از همین دریچه به شعر شهریار بنگریم، آیا شهریار نتوانسته قلوب میلونها انسان را تسخیر کند؟ اگر شهریار با شعرش توانسته این کار را انجام بدهد پس شاعر موفقی است و نظر ما که اغلب بر اساس خوانده ها و شنیده‌های ناقصمان بیان می شود محلی از اعراب ندارد. حال پس از این چند سطر کلی اندکی به جریانات هنری و ادبی که در اردبیل در طی این سال ها روی داده می پردازم. قبل از ورود به شعر باید اشاره ای داشته باشم بر حرکت های فرهنگی و هنری که شاید و گاهی مطمئناً، نتایج و تأثیراتی بیش از شعر داشته اند. در حوزه ی داستان نویسی و نمایشنامه نویسی اعم از کارهای پیشکسوتان و نوآمدگان تحولی خوب در اردبیل صورت گرفته است که آثار منتشره شاهد این ادعاست. در خصوص تصحیح و تنقیح و نشر آثار گذشته تحرکاتی در میان اهالی فرهنگ و ادب مشهود است. در حوزه ی فولکولور و ادبیات شفاهی آذربایجان، بسیار کارهای عالمانه ای صورت گرفته است. ترجمه ی آثار از زبان های دیگر و یا برگردان الفبایی آثار هم از فعالیت های قابل تقدیر است. در حوزه ی تاریخ، جغرافیا و زبانشناسی و نقد ادبی کارهای موفقی منتشر شده است. نشر و چاپ متحول شده، اما توزیع همچنان می لنگد. سینما و تئاتر و موسیقی و هنرهای تجسمی پیشرفت های قابل توجهی کرده است. روزنامه نگاریِ حرفه ای رشد و توسعه یافته است. چندین مورد فرهنگ نویسی منتشر شده است...

آقای نامی مهمان ارجمند جلسه مستمع بودند و مطلبی را بیان نداشتند. آقای دلاور قوام قبل از شعرخوانی به مناسبت سالروز وفات استاد عاصم در باره ی نحوه ی برگزاری مراسم و مطالب پیرامونی در زمان فوت استاد و مشکلات عدیده ی پیش رو را اظهار داشته و به قول خودشان گوشه های از حقایق را گفتند. در ادامه اشعتر ذیل را هم خواندند.

حدود ساعت باران ، به وقت شرعیِ شعر

نشسته ام که دو رکعت غزل به جا آرم

بدونِ علم عروض و ..... بدون آرایه

چقدر ساده نوشتم که  دوستت دارم                        ظهیر مؤمنی

*

نه عالم ریاضی‌ام و نه سیاسی‌ام

من دکترای تجربی «تو شناسی‌ام»!

تبلیغ عشق می‌کنم و در کنار آن

آموزگار مکتب «زاهد هراسی‌ام»

هم عاشقم به درک عمیق تو از غزل

هم دوستدار خوشگلی و خوش‌لباسی‌ام

وقتی لب تو امر کند می‌شوم مطیع

از دست چشم‌های تو، هرچند عاصی‌ام

یک لحظه غافل از تو نشد فکر و ذکر من

ای علت همیشـــگی کم‌حواســـی‌ام!

مردانه دوست دارمت این را بخوان بفهم

از عاشقانه‌های متیــــن حماســی‌ام

 کتمان نکن که مثل خودم عاشقی تو هم،

من دکترای تجربی «تو شناسی‌ام»/ مهدی زارعی

 

 

جناب رحیم باغبانی شعری از حسین منزوی خواندند.

شهاب زر نکشیدی شب سیاهم را

گلی به سر نزدی آفتاب و ماهم را

پرنده ای که به نام تو بود از لب من

پرید و برد به همراه خود نگاهم را

رسیده و نرسیده به اوج سوزاندی

به هرم صاعقه ای بال مرغ آهم را

بهار را به تمامی ندیده غارت کرد

سموم فتنه به ناگه گل و گیاهم را

مسیر خفته چنان در غبار آتش و دود

که گم کند دلم و دیده راه و چاهم را

به هر طریق که رفتم غم تو پیشاپیش

کمین گرفته و بر بسته بود راهم را

تمام عمر به رنج و شکنجه محکومم

که می دهم همه تاوان اشتباهم را

 

 

آقای علی لطفی(همایون) غزل ترکی خواندند.

خوش گلیبسن سنی مونجوق کیمی گؤزدن جالاییردیم

آیاغین ایزلرینه گؤزلریمی چیپچالاییردیم

قیزیشیردیم سویوق اللرله خیالیمدا سنیلن

آخی سینه مده سنین بوش یئرینه اود قالاییردیم

آدینا باغچادا سن نازدا چیچکلر بئجررکن

داریخان چاغلاری کیپریکله توزوندان یالاییردیم

هر گلین گؤردوگوجن آل یاناغیندان آلیشیردیم

باغری قان لاله نی اهمال جا دوروب آلمالاییردیم

اختیارسیز گؤزومون گوزگوسو سندن یاشالاندا

سنی گیزلینجه یاناقدان ایتیریب دالدالاییردیم

نارا بنزر یاناغین سئیره چیخان واختا خیالدا

اوره ییم نار کیمی هی دن دن ائدیب پارچالاییردیم

 

آقای خیرالله باقری مطلبی ارائه نکردند و در ادامه آقای جمشید جامعی شعری از مرحوم عاصم خواندند.

بی وفالیق رسمینه تا باغلی دیر دلداریمیز

دم به دم قالخیر سمایه آه محنت باریمیز

بیر بئله همت صداقت سئوگی وورغونلوق شرف

حل مشکل ائیله مز تا الده یوخ دیناریمیز

گنج سیز گیرم صداقت مولکونون قارونیییک

بی بهادیر رنج دن حاصل دُر شهواریمیز

یار الیندن یاره گؤرموشلرده نیک یئرسیز دگیل

آغلاسین وورغون کؤنول گولسون بیزه اغیاریمیز

گؤز سئویر هر کیمسه نی اما اورک طرد ائیله ییر

رنگ لر ترکیبی آرتدیقجا ایتیب معیاریمیز

چون اوره ک قانیله سیراب ائیلیریک سؤز گولشنین

چوخدا علت سیز دگیل قان آغلاییر اشعاریمیز

زهر هجریله ائله سرشاردیر جان ساغری

طوطی لر شهرینده شکردن کوسوب منقاریمیز

دهر بازاریندا تا اصلین یئرین توتموش بدل

مشتری دن خالی اولموش عاصما بازاریمیز

ای قلم اوزمه الین دامان مولادن بیر آن

چوخدا ویران دیر اوره ک آنجاق اودور معماریمیز

کاربرد کلمه ی معماری در شعر استاد عاصم، نظر استاد شاهی را به خاطره ی طنزآمیزی از شعر تاج الشعرا یحیوی معطوف داشت و آن را برای اهل مجلس (اختصاراً) این گونه بیان کرد:

روزی تاج الشعرا نوحه ای سروده بودند که در آن از ساختن و سازنده ی قصر خُوَرنَق که برای نعمان بن منذر توسط سنمار آماده شده بود، سخن گفته بودند و از چگونگی ساخت آن و پاداش پادشاه حیره به سازنده و نهایتاً قتل سنمار به دست سلطان (به دلیل این که اظهار داشته بود که اگر پول بیشتری می دادید بهتر از این هم می توانستم بسازم و عصبانبت سلطان و خشم گرفتن بر او) و رسیدن شعر تاج الشعرا به این مصرع البته نقل به مضمون شعر: «باشه چاتدی ساختمان اولدوردولر معمارینی». یکی از نوحه خوانان حاضر با شنیدن «اولدوردولر معمارینی» خیال کرده طرف دکتر یوسف معماری بوده و با زدن بر سر و صورت خود گفته که وای چه کسی دکتر معماری را کشته، چطور کشته شده و...

 جناب استاد چاووش شعری در ارتباط با بزرگداشت مقام معلم خواندند.

ازل که اهل ولا را بلا صلا دادند

نگاهبانی اردوی گل به ما دادند

 

آقای دکتر وهابزاده ماده تاریخی را که برای استاد مرحوم جناب جابر عناصری سروده بودند خواندند.

جابر عناصری که دو سی سال برده رنج

تا زنده کرد تعزیه با دید نکته سنج

منشی به فوت یار به تاریخ زد رقم

کم از هزار و چارصدم سال گشته پنج

 

دکتر وهابزاده اضافه کردند که با مرحوم عناصری در کلاس ششم ابتدایی در مدرسه ی شاه اسماعیل به مدیریت آقای سیگاری که معلممان آقای راشدی بودند، یار دبستانی بودم.

از ذکر عنوان یار دبستانی گریزی زدند به تاریخ و از سه یار دبستانی معروف یعنی عمر خیام، خواجه نظام الملک و حسن صباح یاد کردند و از این سخن گفتند که از نظر تاریخی این افسانه‌ای بیش نمی تواند باشد چرا که خواجه متولد 408خیام متولد 439 و حسن صباح متولد 464 هجری است. از طرف دیگر خواجه متولد توس و خیام متولد نیشابور و حسن صباح متولد قم می باشند.(به گمانم سعید نفیسی در این خصوص تحقیق کرده اند). باز در ادامه از سرود بسیار معروف یار دبستانی حرف زدند و این که سراینده ی آن منصور تهرانی(متولد 1329 بندر ترکمن) است که خوانندگانی چون فریدون فروغی، جمشید جم آن را خوانده اند. این ترانه در فیلم  منصور تهرانی با نام یار دبستانی که بعدا به  ازفریاد تا ترور  تغییر یافت خوانده شده.

یار دبستانی من با من و همراه منی

چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی

حک شده اسم من و تو رو تن این تخته سیاه

ترکه ی بیداد و ستم مونده هنوز رو تن ما

در پایان بخش نخست شعرخوانی استاد شاهی غزلی فارسی خواندند

گرچه در این عصر خنثی برتر از شیر نری

چون بیاید روز میدان ای برادر خواهری

خواب را چون بربری بر خورد مردم می دهی

آفرین بر تو که شهر بربریت را دری

قادری چون روزی مردم ببلعی شمس را

گرچه همچون ماه نو زرد و ضعیف و لاغری

هرچه می خواهد هوای جاه می گویی به چشم

از خدای دومت با جان و دل فرمانبری

گرچه چون ثعبان گلوی شهر را پیچیده ای

در زبان روستا نواده ی نیلوفری

شاهی از پسکوچه های بی هوا ترسد نه تو

چون تو هر قدرت که خواهی از خیابان می خری

 

دور دوم با غزلخوانی استاد کیانی شروع شد که غزل ایشان را ذیلاً مشاهده می کنید.

دور گل عزیزیم گه تیر مئی له دولو کوزه نی

مئی سیز ایاغ دان سالار غصه بو دریوزه نی

گلمه سن اي  ماهرو ، سجده يه دوشمز سبو

وقت اذان اولدو  دو ، كاسه يه توك كوزه ني    

دوشمه ير افسوس  اله ، پرده  دير مئي هله

بير كوپه وئرره م  صله  قبه ي فيروزه ني

مرد رهه مئی گره ک ، مئي جامي هئي هئي گره ك

مئي له قيلا طي گره ك  فرصت ده روزه ني

گوشه ي ميخانه ده ، واردي كرامت هله

بوردا  كي دورد بئش چيله عاجيز ائده ر حوزه ني

جهد ائله یب نفسی یئخ  عشق ايلن افلاکه چیخ

اما صاغين يوخسا  شيخ  سركي ائده ر سوزني

دون گئري يه  اي ملك  ، من ال  اولوم سن اتك

واجب عمل لرده شك  باطل ائده ر روزه ني

همتين  اسكيك دگيل  شب پره ده ن  اي رحيل

دوش يولا كي اردبيل  قين دا قويار غوزه ني     بهار 1395

ضمناً در میان برنامه اثر جدید آقای کیانی با عنوان سئودا قانادلاریندا به اعضای جلسه اهدا گردید. ضمن تبریک، برای استاد کیانی آرزوی توفیقات روزافزون داریم.

 

دکتر شهریار نعمتی یک غزل فارسی خواندند

مستانه چو در چمن درآید

جان پرکشد و ز تن درآید

 

 

نگارنده ی این سطور نیز ابتدا شعر سروده شده برای مرحوم دکتر جابر عناصری را خواند:

ای مرد درد! رفتی و پاس‌ات نداشتیم

داغی دگر به سینه‌ی شَهرت گذاشتیم

در بودن‌ات بدا که نبودیم و ناگهان

در رفتن‌ات فقط دو سه بیتی نگاشتیم

ما آب را همیشه گل آلوده خواستیم

ما بذر کینه در دل آیینه کاشتیم

ما رویش بلند و سزاوار باغ را

در خاک خود به دست تبر بازداشتیم

تا پاسبان حرمت اندیشه‌ها شویم

ما باد را به معبد آتش گماشتیم

دردا که با گواهی تاریخ رنج‌مان

تا آسمان، لوای حسد برفراشتیم

28/1/95

و در ادامه غزل ذیل را ارائه دادم.

یک بار دیگر آمده این مردِ خاکی

آورده با خود نازنین! یک کوله پاکی

دیگر قبول‌اش کن ندارد هیچ حرفی

دیگر ندارد اعتراضی، نیست شاکی

یادت می‌آید روزهای قهر با تو

از خانه بیرون می‌زدم با دردناکی

گاهی شکنجه می‌شدم تا حد مردن

گویی به دست یک نفر جانی، ساواکی

وقتی که روی سنگ، نعش‌ام پخش می‌شد

آن جا کسی می‌گفت بازم یک کراکی

گاهی میان وحشت کابوس‌هایم

می‌دیدمت در فیلم‌های هیچکاکی

حالا دوباره آمده از جاده‌ای دور

با خاطرات روزهای سینه‌چاکی

حالا برایت قصه‌هایی تازه دارد

مردی که چشمان غریب‌اش هست حاکی

ای کاش می‌خوردیم مثل روز اول

شام محبت توی ظرف اشتراکی

ای کاش پنهانی دوباره می‌ربودیم

از کنج لب‌ها بوسه‌های زیر خاکی

12/2/95

جناب استاد فریاد غزلی فارسی خواندند.

دور، دور نابرادرهاست قابیلم کنید

وقتی آدم نیست لازم نیست هابیلم کنید

رفته ام اما نه مثل چشمه ای دنبال رود

رفته ام دنبال موسی، غرق در نیلم کنید

رفته ام بالا و اصل خویش را گم کرده ام

سودم اما سهم چند اوباش، تعدیلم کنید

جمعه هستم با مُخی تعطیل پایانم دهید

شنبه ام اما تنم برفی است تعطیلم کنید

حرف زورم زیر بار من نرفتن جرم نیست

نه به کرسی ام نشانید و نه تحمیلم کنید

خانه ای نیمه تمامم پایه هایم ظلم و جور

فکر خوبی نیست می خواهید تکمیلم کنید

تجزیه کردم به نفع خود تمام هرچه را

حالیا ای شاعران شهر تحلیلم کنید

روح فروردینی ام از عشق اسفندی پر است

هرچه پیش آید خوش آید کاش تبدیلم کنید

مثل سالی تلخ بگذارید زودی بگذرم

بی خیال سررسیدم سالِ تحویلم کنید

رفتنم را با گل و فریاد و شادی لو دهید

غرق در نقل و نبات و عطر و اکلیلم کنید

اسد نیکفال(فریاد)-23/1/95

 

آقای استاد جبرائیل نوید آذربایجانی شعری خواندند از جناب نادر ازهری(سرمد) در بدرقه ی روح مرحوم خمسه ای.

ای آسمان سپیده ی کمیاب سادگی ست

او را تمام آینه می شناختند

شوراب چشم ها و تپش های قلبمان

در سوگ او چکامه ی بی واژه ساختند

+++

با خود سخن چو گفته ام از کوه ماتمش

چون سنگ، گشته واژه و باریده بر سرم

گاهی ز سهو خفته اگر مویه ام به لب

آتشفشان دل زده فریاد در برم

+++

زورق فراز موج تکبر نراند و رفت

افتادگی ست سر شکوهش چو آبشار

از باغ عرش گرچه گل عیش چیده بود

عمری فروتنانه به سر برد ریشه وار

+++

تا بنگریم بر دل تاریک خود دمی

آیینه صداقت و سنگ صبور شد

چونان ستیغ خفته به دامان ماهتاب

در سرزمین عاطفه محبوب نور شد

 

استاد عباسعلی یحیوی(ائلچی) غزلی فارسی خواندند

ای اسب توفان، گلشن ما را... مبادا!

چون جنگ وحشی، میهن ما را... مبادا

آخر چه مرگ ات یا تگرگ ات هست، ای ابر

چشم درشت روزن ما را... مبادا

با آن هزاران پیچه، ای بحران مشئوم

این کومه های ایمن ما را... مبادا

ای مرگ! ما در چاه ویل افتادگانیم

رنگین به خون، پیراهن ما را... مبادا

پروانه گان، دیوانه گانِ شمع عشق اند

ای باد! شمع روشن ما را... مبادا

ای شحنه ما در پای خم لب تشنه گانیم!

جام می مردافکن ما را... مبادا

از ما تهمتن را مگیر ای چرخ و مگذار

در چاه دهشت بیژن ما را... مبادا

ای خواب، ای رویا که از جنس خیالید

اسطوره های موطن ما را... مبادا

ای معنویت های حکمت های سیال

مگذار خالی من من ما را... مبادا

29/اسفند/94

 

آقای استاد بیوک جامعی به دلیل ضیق وقت مطلبی ارائه نکردند.

حسن ختام برنامه با جناب استاد علی اصغر صادقی فرد(صادق) بود که دو غزل ترکی و یک غزل فارسی خواندند.

مین مین اوجالان قصر بیر آلچاق داغا دیمز

ظلم اوسته دوران قله، اَسَن چارداغا دیمز

یوز پارچا تیکانلیق دره باغبان باخیمیندان

بیر باغچا قرنفیل بیتیره‌ن توپراغا دیمز

حشمت‌لی سرای لاردا کی مرمر پاسیولار

دامان طبیعت‌ده حصارسیز باغا دیمز

اشرار الی‌نین زینتی قیمت‌لی بیلرزیک    

احراره دمیردن دوزه‌لن قولباغا دیمز

بی غیرت آدام قصرده ایلش‌سه ده آنجاق 

زندان‌دا شهامت‌له یاتان دوستاغا دیمز

هر بیر یاراماز قولدورا تعظیمه‌ ائنن باش    

ظالم باشینا اندیریلن توخماغا دیمز

ناحق لره یاردیم‌لیغا قالخان یوموروق‌لار   

حق اوسته گناه‌سیز چکیلن دیرناغا دیمز

ایش گؤرمه‌ین آرتیق یئیه‌ن آغ جانلی بیله‌ک‌لر  

بیر ایلمه سالان خیردا قابار بارماغا دیمز

هرگون بو فنا دهرده مین رنگه دوشن‌لر      

یئل‌لن دولانان یئرده گئد‌ن یارپاغا دیمز

بو جرم و جنایت یئری‌نین جاه و جلالی        

مولا بویوروب بیرجه جیریق باشماغا دیمز

خوشدور بو شعار آز یاشا، انسان یاشا «صادق»   

چوخ چوخ یاشایان گؤرموشم اوچ متر آغا دگمز

*

باز هم دل در سر پیری جوانی می کند

پا به مرگ است این دل اما سرگرانی می کند

من نمی دانم چه سازم با دل بیمار خویش

بنده ی عشق است با من سرگرانی می کند

گر به پیری عشق بازی می کنم عیب ام مکن

دل دهد تاوان اگر تن ناتوانی می کند

مهر گلرویان اگر در سینه پروردم رواست

باغبان پیر بهتر باغبانی می کند

بی وفا یاری که عمری در فراق اش سوختم

حالیا با من چه سود ار مهربانی می کند

آن چنان افسرده ام در سوگ مرگ زندگی

نوبهاران نیز در چشم ام خزانی می کند

صادق استقبال کرد امشب ز شعر شهریار

پیش شاهین غزل کفترپرانی می کند

از زحمات استاد کیانی که درج تصاویر و تنظیم متن را بر عهده دارند سپاسگزارم.

کاظم نظری بقا

15/2/95

 

 

غزلي از آقاي دكترمعماري به خط خودشان

غزلي از دكتريوسف معماري

 

گزارش جلسه ی مورخ 31/1/95 انمجن ادبی حافظ اردبیل

 

 

شب گذشته انجمن حافظ در منزل استاد شاهی بود. تمامی اعضای جلسه حضور داشتند و مهمانی از شهرستان نیر به نام جناب ضیایی داشتیم.جلسه ساعت 10 با سخنان استاد شاهی آغاز شد و برای دوستانی که جلسه ی گذشته غایب بودند سال نو را تبریک گفتند. جناب استاد سخنور شعری از دیوان حافظ خواندند.

بنال بلبل اگر با منت سر یاریست

که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست

در آن زمین که نسیمی وزد ز طره‌ی دوست

چه جای دم زدن نافه‌های تاتاریست

بیار باده که رنگین کنیم جامه‌ی زرق

که مست جام غروریم و نام هشیاریست

خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست

که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست

لطیفه‌ایست نهانی که عشق از او خیزد

که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست

جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال

هزار نکته در این کار و بار دلداریست

قلندران حقیقت به نیم جو نخرند

قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست

بر آستان تو مشکل توان رسید آری

عروج بر فلک سروری به دشواریست

سحر کرشمه‌ی چشمت به خواب می‌دیدم

زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست

دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ

که رستگاری جاوید در کم آزاریست

 

جناب استاد شاهی در باب کلمه زاری از حیث سمبولیسم عرفانی توضیحاتی ارائه دادند و تأکید کردند که زاری کردن، مناجات دل و مناجات عاشق است و معشوق، و یا مناجات بین عبد و معبود است و مستحسن و از روایات و آیات شاهد مثال آوردند.

در فوق برنامه بنده در ارتباط با مبحث مطرح شده ی پیشین مبنی بر چاپ اثر جدیدی از انجمن، کارهایی را که روی این اثر انجام داده بودم تشریح کردم و دو مقدمه ی نوشته شده ی آن را درجلسه خواندم. به جهت طولانی بودن متن دوم و مباحثی که در حاشیه ی آن به عمل آمد و ضیق وقت تعدادی از دوستان حاضر در جلسه از ارائه مطلب امساک نمودند.

 

 

بعد نوبت رسید به شعرخوانی که آغاز آن با دکتر شهریار نعمتی بود که غزلی فارسی خواندند که مطلع آن این گونه بود:

با این که چنگ می زندم بغض در گلو

نام تو بر زبان من است ای ستیزه جو

جناب استاد فریاد غزلی فارسی خواندند که ذیلاً مشاهده می فرمایید.

شیر میدان می شود تزویر بعضی وقت ها

می کند خانه نشینی شیر بعضی وقت ها

هی نگو شمشیر، با تزویر هم سر می بُرند

پنبه می گیرد از آهن، زیر بعضی وقت ها

گاه‌گاهی صندلی هم می نشیند روی میز

بدسلیقه می شود تصویر بعضی وقت ها

کاش مانند غرور شاه‌ماهی بشکند

دست تور انداز ماهی گیر بعضی وقت ها

عشق، از نوع زمینی هم که باشد بی هوا

آسمان را می کند تسخیر بعضی وقت ها

«آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا»

عشق، یعنی سال ها تأخیر بعضی وقت ها

با غزل هایی که فریاد مرا لو می دهند

روح خود را می کنم تعمیر بعضی وقت ها

اسد نیکفال(فریاد)

آقای استاد کیانی شعری نخواندند و جناب استاد چاووش شعری ترکی ارائه نمودند. آقایان باغبانی، باقری، نوید آذربایجانی، جمشید جامعی مطلبی ارائه نکردند.

 

 

 

 

آقای دلاور قوام شعری از غلامرضا طریقی خواندند.

گفتن اينکه دوستت دارم اولين راه و آخرين راه است

ای فدای بلندی قدت عصر عصر پيام کوتاه است 

عصر تنهايی عميق بشر بين صدها رفيق عصری که

با وجود هزارها همراه دوره ی انقراض همراه است 

ما در اين عصر بره ای هستيم که اسير طلسم چوپانيم

بره ای که به محض آزادی اولين مقصدش چراگاه است 

بره ای که هوا نمی خواهد هيچ چيز از خدا نمی خواهد

بره ای که نهايت هدفش گله از وضع نوبت کاه است !! 

دوستت دارم اين همان رازی ست که جهان را نجات خواهد داد

دوستت دارم اين همان اسبی ست که سوارش هميشه در راه است ! 

ای چراغ هميشه روشن عشق باش تا صبح دولتم بدمد

تو , در اين عصر خوشتری زيرا ماه پيش ستاره ها ماه است !

 

 

 

بنده نیز غزلی فارسی خواندم. 

وای خورشید دل‌انگیز پس از بارانی

جنگل جاده‌ی رویازده‌ی حیرانی

دامن‌ات باغ شکوفه‌ست، تو غرق گیلاس

به شکوفایی آغوش خودت مهمانی

غزلیات نگاه تو دل‌ام را برده‌ست

آه بانوی جوان‌ام تو مگر جیرانی!

عطر گل در نفس دهکده‌ها ریخته‌ای

صبحدم آمده‌ای، بوی قشنگ نانی

پای در پای تو احساس بهاران دارم

دست در دست من آرامش تابستانی

چیزکی هست درون‌ام که نمی‌دانم چیست

مثل الهام غزل‌هام، تو شاید آنی

خبر از این همه شیدایی من نیست تو را

گل نرگس! تو به زیبایی خود فتانی

اندکی در سخن‌ام روشنی ماه بریز

تو به آیینه‌گی صبح غزل می‌مانی

27/1/94

بقا

 

استاد اسکندر نجفی سوها(سخنور) غزلی فارسی خواندند.

آبی چشمش ربود از من دل و دین نیز نیز

تیغ ابرویش کشد خطی دل آجین نیز نیز

از سرم برد آنچه رسم و راه عقل و هوش بود

چیره شد عشق و جنون بر عقل و بر دین نیز نیز

گفتمش هنگام پیری بس عبادت ها کنم

شور عشقش ناگهان بُرد و بَرد این نیز نیز

اوفتادم آن چنان در کوه و صحرای جنون

ویس رفت و یادها و عشق رامین نیز نیز

گفتمش ما را گدای بارگاه خویش خوان

گفت رو بیزارم از کشکول و خورجین نیز نیز

حرمت مسکین نگه دار ای غنی گفتم دمی

گفت نفرین اغنیا را را باد و مسکین نیز نیز

الغرض برتافت رخ از عشق و از رویای من

ها! سخنور دادم از کف تاب و تمکین نیز نیز

قصه طاقت سوز بود اما به شیرینی گذشت

بود آری این حکایت تلخ و شیرین نیز نیز

 

 

آقای لطفی غزلی ترکی خواندند.

دؤنده‌ریب مندن اوزون دؤنده‌ر  الهی لاله مئیلین

سئل ووروب دؤنده‌رمه سین هر سمته کاش آلاله مئیلین

یاندیریب شام تک اریتدیم قلبیمی هیجرین داغیندان

یاره تاپشیر ناز ساتاندا سالماسین هر خاله مئیلین

چوخ ملالیندان مگر آز اولموشام ویلان، دیدرگین

باغری قان بیر باغبانا، چوخ گؤرمه آه و ناله مئیلین

قارقانان اولدوزسوز، آی سیز آخشامام دان دوستاغیندا

کؤنلومون شمعین ده سؤندورمه گوناهدیر هاله مئیلین

پوزغونام سولغون باهار تک، تؤک داغیت یارپاغلاریمدان

طعنه وورما عشق الیندن گؤزلر ائتسه ژاله مئیلین

مبتلادیر هانسی صیادین گؤزونده صید، بیلمم!؟

اولما وئرمیش اؤز جمالیندان توشن تمثاله مئیلین!؟

علی لطفی(همایون)

 

آقای دکتر وهابزاده گزارش کوتاهی از سفر امریکا دادند و از محفل دوستانه ای که در آن اشعار شاعران انجمن حافظ را قرائت کرده اند سخن گفتند و شعری از مرحوم الهی قمشه ای که در مجلات ادبی امریکا منتشر شده بود خواندند.

 ﺑﯿﺎﺗﺎ ﺷﻤﻊ ﻫﻢ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﯼ ﻫﻢ ﯾﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ

دﺭ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﺸﻦ ﺑﻬﺎﺭ ﻫﻢ ﮔﻞ ﻫﻢ ﺧﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ

ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍﯼ ﺻﻔﺎ ﺩﺭ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﺍﺯ ﻫﻢ ﮔﻮﯾﯿﻢ

ﺑﻪ ﮔﻠﺰﺍﺭ ﻭﻓﺎ ﻫﻢ ﻧﺎﻟﻪ ﯼ ﻫﻢ، ﺯﺍﺭ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ

ﺷﺒﺎﻥ ﺗﯿﺮﻩ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﯿﻢ ﺍﺯ ﻣﻬﺮ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﻣﺤﻔﻞ ﺷﻤﻊ ﮔلرﺧﺴﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ

ﮔﺮ ﺍﺯ ﺩﺍﻡ ﺑﻼ ﺭﺳﺘﯿﻢ ﻫﻢ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻫﻢ ﮔﺮﺩﯾﻢ

ﻭﺭ ﺍﺯ ﺗﯿﺮ ﻓﻠﮏ ﺧﺴﺘﯿﻢ ﺩﺭ ﻃﻮﻣﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ

ﻣﺘﺎﻉ ﺟﺎﻥ ﭘﺎﮎ ﻣﺎ ﺭﻗﯿﺐ ﺍﺭ ﻗﺪﺭ ﻧﺸﻨﺎﺳﺪ

ﺑﻬﺎﯼ ﮔﻮﻫﺮ ﻫﻢ ﺭﻭﻧﻖ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ

ﺭﻗﯿﺐ ﺍﺭ ﺁﺗﺶ ﺍﻓﺮﻭﺯﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺁﺷﯿﺎﻥ ﺳﻮﺯﺩ

ﭘﻨﺎﻩ ﻫﻢ ﺯ ﺁﺏ ﺩﯾﺪﻩ ﯼ ﺧﻮﻥ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ

ﺍﻟﻬﯽ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺩﺳﺖ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ

ﭼﺮﺍ ﻣﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺩﺭ ﭘﯿﮑﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ ...  ﻣﻬﺪﯼ ﺍﻟﻬﯽ ﻗﻤﺸﻪ ﺍﯼ

 

استاد شاهی غزلی فارسی خواندند که در ذیل ارائه می گردد.

از همه بیشی، اگر بویی ز کویی می بری

ورنه ای بیش از همه از عقل من هم کمتری

آه اگر جای تمنا با تفاخر مونسی

وای اگر بیش از ارادت با عبارت خوگری

خون بکن بد گفت اگر پیرت ولی با حذف نون

 تا ببینی بر همه احوال نیکو مصدری

ناقه را مرکب نمودی کردی از صحرا گذر

فاقه را مرکب بکن تا از ثریا بگذری

آن زمان اسکندر اکناف جهان را می گرفت

این زمان گر تو بگیری گوشه ای اسکندری

قادری انشا کنی هفتاد من دیوان ولی

نیستی قادر کتابی مثل خود گرد آوری

بود مضمون جدال طالبی با چشم خویش

این دو مصراع مرصع این دو معطوف دری

گر نبینی عرش را ای چشم کی فرفت کند

گر تو چشم یک امیری یا به اصطبلی دری

با خر عیسی یکی می گفت چندین ماه و سال

صاحبت را دیدی و نشناختی الحق خری

آن که گوید بر تو ای شاهی عجب علامه ای

بر کلاغ پیر هم گوید عجب خنیاگری

استاد یحیوی حسن ختام جلسه را اجرا کردند و منظومه ای بلند در قالب مسمط تخمیسی خواندند که تاریخ منظوم اردبیل، برگرفته از مستندات «اردبیل در گذرگاه تاریخ» نوشته ی مرحوم بابا صفری بود. از جناب استاد کیانی به جهت تنظیم متن و تصاویر مندرج سپاسگزارم.

1/2/95

بقا