گزارش انجمن ادبی حافظ اردبیل مورخ  96/6/14


انجمن در منزل جناب توحید دلاور قوام برگزار شد. در این جلسه آقایان مهندس ناصر نصیری معاون سیاسی امنیتی استانداری، مهندس شفیع شفیعی مدیرکل دفتر امور اجتماعی استانداری، بهزاد گرانمایه شاعر جوان و علی صانع فرش حضور داشتند. غایبین جلسه عبارت بودند از: آقایان داوود کیانی، دکتر وهاب زاده، کیومرث اوچی، خیرالله باقری.

شروع جلسه توسط استاد شاهی صورت گرفت که با صلوات فرستادن به ارواح درگذشتگان انجمن و شاعران اردبیل و آذربایجان همراه بود. جناب استاد سخنور تفألی به دیوان حافظ کرده و غزل ذیل را قرائت نمودند.
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دایره گردش ایام افتاد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
در خصوص ابیاتی از این غزل بحث و بررسی هایی توسط اعضای جلسه صورت گرفت. استاد شاهی در ادامه بحث جلسه پیش در مورد وجود به وجود مقید، وجود عام(فیض منبسط، جمع وجودات) و وجود مطلق اشاراتی داشتند.
دور اول شعرخوانی با جناب علی لطفی(همایون) آغاز شد. ایشان غزلی ترکی خواندند.
ائله طوفانلی باخیرسان سینیرام بوز داغی تک
سپیلیرسن یارامین آغریسینا دوز داغی تک
دلی تک بختیمی گاه آغلاییرام گاه گولورم
داغیلاندا گؤزومه هر گئجه اولدوز داغی تک
یایلوغوندان یازین عطری جالاناندا نفسه
جانیم اووجومدا اسیر دالغالی یارپیز داغی تک
منی باش سیز دولانان داغدا کولک دن خبر آل
حیرتیمدن کول اولوب سوورولورام کؤز داغی تک
پولاد اولسایدی دؤزوم سنده اریردی سو کیمین
ائل گؤزوندن اوتانان بیر گلینین اوز داغی تک
آلیر آرام و قراری بو گؤزللیک گؤزه سی
یول سالاندا اوره یه سئوگی لی نرگیز داغی تک
اونودولماز یارالاردیر بورونوب ماهنی لارا
سیملره اود قالاییر یار یاراسی ایز داغی تک
آقای باغبانی غزلی از مریم سقلاطونی خواندند.
رودم و در تب و تابم، بروم تا دریا
بروم حرف دلم را بزنم با دریا
دوری و فاصله انداخته از پای مرا
آه از این فاصله و دوری دریا ... دریا!
در سراشیبی کوه ام؛ وسط دره و دشت
مانده ام عشق کشیده است مرا یا دریا...؟!
بس که پا کوفته ام، پا به زمین می ترسم
نشناسد من پر آبله پا را دریا
کنده ام از دل هر صخره مسیری تا او
می روم تا خود او... تا خود دریا ... دریا!
می روم تا که بگویم غم دوری سخت است
کنده این عشق چو کوهی دلم از جا، دریا !
آه دریا! عطش وصل کشیده است مرا
از نوک قله به شیب و خم صحرا، دریا
نکند وصل من و تو به درازا بکشد
و بیفتد به همان روز مبادا، دریا؟
نکند لحظه دیدار، به توفان بخورم
و نبینی که من افتاده ام از پا دریا!
جناب نوید آذربایجانی خاطره ای از روزنامه سبلان که در سال 1332 در اردبیل منتشر می شد گفتند. آقای جمشید جامعی یک قطعه ادبی خواندند و جناب استاد بیوک جامعی مطلبی ارائه ندادند.


جناب استاد چاووش یک مثنوی کوتاه خواندند.
بمان مهر مانا ز ما رخ متاب
به خفتن مکن مهرگونه شتاب...
آقای مهندس نصیری از اعضای انجمن سپاسگزاری کردند و جناب استاد سخنور غزلی فارسی خواندند.
با تو من وقتی که خلوت می کنم
سرخوشم کز عشق صحبت می کنم
لعل نوشینت که می بارد شکر
با تمام روح دقت می کنم
می کنم پرواز در اوج خیال
از تو آن حالت که رؤیت می کنم
بی تویی راکدترین لحظه هاست
بی تو بودن را ملامت می کنم
از غزل ذهنم که خالی می شود
تندخویی با طبیعت می کنم
کاش می شد خادم خوانت شوم
راستی احساس غربت می کنم
دستم از درمان تو کوته مباد
عاشقم اتمام حجت می کنم
در نماز و لحظه قد قامتش
بی هوا نام تو نیت می کنم
سوره عشق است رخسار مهت
هم عبادت هم قرائت می کنم
کام من بی باده جامت مباد
با تو احساس هویت می کنم
هان سخنور گوش بر فرمان تست
هرچه فرمایی اجابت می کنم

دور دوم شعر خوانی با آقای بهزاد گرامایه شروع شد ایشان یک رباعی و یک غزل ارائه دادند.
تندیرلره اود وئراللا ساجدان گیزلین
آغ حالوا پیشه ر ساری اوماجدان گیزلین
ارباب بالاسی نولار کی بیر آز اوتانا
یاغلی تیکه نی اوتاندا آجدان گیزلین
 ���
گل ریختن به دامن شبنم فروشها
ننگ است عین عفت مریم فروشها

تا قصه شغاد به گوش فلک رسید
معروف شد قبیله ی رستم فروشها

وقتی طمع به دست سلیمان نگاه کرد
رونق گرفت حجره ی خاتم فروشها

دردا ! به پای زخمی هاجر کشیده شد
داغ خلیل سوزی زمزم فروشها

یک عمر زیر بیرقشان سینه می زدیم
ما را فروختند محرم فروشها

وقتی بهشت بود به شرط نبودنت
دادم بهشت را به جهنم فروشها

بازار غم به جز دل ما مشتری نداشت
عاقل که غم نمی خرد از غم فروشها

درد مسیح چشم تر من صلیب نیست
دارم نفس نفس گله از دم فروشها

یک لشکر از گلوله و زنجیری از طلاست
حق السکوت جبهه ی آدم فروشها

 بهزاد گرانمایه



آقای دلاور قوام غزلی از حسین دهلوی خواندند.
اگرچه یاد ندارم که دفعه چندم
مرا شکستی و .... آه از نگاه این مردم!
 به گیسوان پریشان خود نگاه بکن
که شرح حال من است این کلاف سر در گم!
 حکایت منِ دور از تو مانده، اینگونه ست:
خمار و خسته ام و نیست قطره ای در خُم!
 همیشه عطر تو بی تاب کرده جانم را
چنان که باد بپیچد به خوشه گندم ...
 به سر هوای تو دارم، خدا گواه من است
اگر رسیده نمازم به رکعت پنجم !
 دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی قرائت کردند.
وقتی دلت رمیده مکش در بغل مرا
باری بغل مکن به دروغ و دغل مرا
در چشم تو فروغ محبت نمانده است
بیهوده می کشی به دغل در بغل مرا
گر آب زندگی به کف توست خوشتر است
از شربت حیات تو زهر اجل مرا
عادت به نیش تلخ تو کردم تمام عمر
زنبور جان شکنجه مکن با عسل مرا
بگذر که حال و حوصله من تمام شد
یعنی نمانده طاقت جنگ و جدل مرا
دنیا قفس، وطن قفس و تن قفس خدا
پیچیده در چقدر عذاب از ازل مرا
ای مرگ ای فرشته زیبای مهربان
بیرون بکش از این قفس مبتذل مرا
دستی که شمع عاطفه را در دل تو کشت
پروانه کرد گرد چراغ غزل مرا


جناب استاد اسد نیکفال(فریاد) غزلی ترکی خواندند. بنده نیز غزلی فارسی خواندم.
چندی ست با آیینه ها درگیرم ای عشق!
امشب ملاقاتم بیا می میرم ای عشق!
از این رفیقان ریایی دلخورم پاک
از مردم دور و برم دلگیرم ای عشق!
من خسته ام، بشکسته ام دیگر ولم کن
دانی که من طاقت ندارم پیرم ای عشق!
افتادن و واماندن و از خود بریدن
گویا از اول بوده این تقدیرم ای عشق!
کاری بکن این قدر منشین بی تفاوت
دستم بگیر از دار دنیا سیرم ای عشق!
می خواستم تا کهکشان ها پر بگیرم
بالا نبرد این ناله های زیرم ای عشق!
دیگر حواسم نیست انگاری که خوابم
کور و کر و لال است ها! تدبیرم ای عشق!
حالا که می خواهم نباشم، دست و پا کن
خاموش گردان زودتر با تیرم ای عشق!
بقا


استاد ائلچی غزلی ترکی خواندند.
سیخینتی سیز یاشامین حسرتینده گؤینه میشم
سؤنوک شامام گئجه نین ظلمتینده گؤینه میشم
یاشیل گؤیه رتی لریمدن کوسوب دی شئح چیله یی
خزان بوغان باغیمین عزلتینده گؤینه میشم
جنونومون گوجو چاتمیر کی عقلی قاپسالاسین
کور عشقیمین پوچالان قدرتینده گؤینه میشم
رادیکال آلتدا یاتان ریشه سیز یازیق عددم
زمانه چنبری نین غربتینده گؤینه میشم
قلم لرین قان آخان باشلارین کسیب دی زامان
بوغازلارین یارالی غیرتینده گؤینه میشم
باشین وئریب قاییدان قهرمان ایگیدلریمین
صلابتین دوشونوب هجرتینده گؤینه میشم
منی چاغیرمادیلار یئددی شهری سیر ائلیه م
سلوکومون پوزولان دعوتینده گؤینه میشم
دوشن زامان ایکی قول روحوم اوردا حاضریمیش
وزیرسیز شاهیمین دولتینده گؤینه میشم
قوی آغلاییم باشیمی چیگنون اوسته ساخلا قوناق
کی دردلی آیریلیغین خلوتینده گؤینه میشم
سن ائلچی نین غزلینده جوشاردی غمزه لرون
اوزون زامان نازوون غیبتینده گؤینه میشم
7/ شهریور/96

حسن ختام برنامه را استاد شاهی غزلی فارسی ارائه نمودند.
شرمنده باد آب و هوای دیار ما
خشکیده باغ آینه ها در بهار ما
بوی طبیعت از دم خنجر خشن تر است
یا رب چه می کشد نفس زخمدار ما
بس که وجود ما ز عطش موج می زند
دریا چو کوزه می شکند در کنار ما
آزادگی فزون تر از این کی طلب کنیم
کز سرو آفریده شده چوب دار ما
آن مدعی که پنجره بر آسمان گشود
مرد است اگر گره بگشاید ز کار ما
گفتی رسانم اهل نظر را به قله ها
آری رسد به قله ولیکن غبار ما
شاهی دگر مگوی حدیث شکر لبان
ریزد نمک به چشم غزل روزگار ما

از جناب استاد کیانی که زحمت تنسیق و ترتیب نوشته های وبلاگ را تقبل می فرمایند بی نهایت سپاسگزارم.
19/6/96
کاظم نظری بقا

گزارش مورخ 96.5.31 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 


جلسه انجمن حافظ در منزل جناب استاد شفیع خلیل زاده(چاووش) منعقد بود. اعضای جلسه به جز آقای جمشیدجامعی همه حضور داشتند. مراسم با سخنان استاد شاهی آغاز شد و در ادامه جناب استاد سخنور غزلی از حافظ را خواندند.
سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می‌رو که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او چه می‌پرسی در او همت چه می‌بندی
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
جناب استاد شاهی در مورد دعای صبح و آه شب توضیحات عرفانی دادند.
دور اول شعرخوانی با جناب توحید دلاور قوام آغاز شد و ایشان غزلی از علیرضا بدیع را خواندند.
در سرزمین من زنی از جنس آه نیست
این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست
این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق
دیگر دلی برای سفر رو به راه نیست
راندند مردم از دل پر کینه، عشق را
گفتند: جای مست در این خانقاه نیست
دنیا بدون عشق چه دنیای مضحکی‌ست
شطرنج مسخره‌ست زمانی که شاه نیست
افسرده می‌شوی اگر ای دوست حس کنی
جز میله‌های سرد قفس تکیه گاه نیست
در عشق آن که یکسره دل باخت، برده است
در این قمار صحبتی از اشتباه نیست

آقای مهندس کیومرث اوچی شعری از محمد سلمانی خواندند.
چرا ز هم بگریزیم، راهمان که یکی است
سکوتمان، غممان، اشک و آهمان که یکی است
چرا ز هم بگریزیم؟ دست کم یک عمر
مسیر میکده و خانقاهمان که یکی است
تو گر سپیدی روزی و من سیاهی شب
هنوز گردش خورشید و ماهمان که یکی است
تو از سلاله لیلی من از تبار جنون
اگر نه مثل همیم اشتباهمان که یکی است
من و تو هر دو به دیوار و مرز معترضیم
چرا دو توده ی آتش؟ گناهمان که یکی است
اگر چه رابطه هامان کمی کدر شده است
چه باک؟ حرف و حدیث نگاهمان که یکی است
محمد سلمانی


آقای دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.
شمع ام که بوسه از لب آتش گرفته ام
اذن از نیای خویش سیاوش گرفته ام
جان در کمان نهادن و بر قلب شب زدن
درس است کز حکایت آرش گرفته ام
آیینه را به اشک و تبسم چه نسبتی ست
از آه مردم است اگر فش گرفته ام
گیسوت آن جهان مشوش مرا بس است
زین رو دل از جهان مشوش گرفته ام
با دردم الفتی ست که مستغنی ام ز عیش
وین شیوه را ز رند بلاکش گرفته ام
مگذار دست بر دلم این دل دلش پر است
در گریه ی شبانه به حرفش گرفته ام
جز چند برگ خاطره ی خیس نیمسوز
از تو چه مانده در دل آتش گرفته ام
آقای استاد اسد نیکفال(فریاد) یک شعر فارسی و یک شعر ترکی خواندند


جناب چاووش بخشی از یک قصیده را قرائت کردند.
ای همه زیبای زیبا آفتاب آفتاب
نوش ناب روشنا آیینه تاب آفتاب...
بنده نیز غزلی فارسی خواندم.
چهل شب است که دلمرده و کسل شده ام
میان این همه اندوه و درد ول شده ام
 ابوذرم که به تبعید برده اند مرا
مصدق ام که غریبانه منتقل شده ام
شبیه جنگل آتش گرفته در تعبم
و مثل مزرعه ی تفته مشتعل شده ام
نه شور شادی و بازی نه شوق پروازی
درون آینه کز کرده منفعل شده ام
چقدر با منِ تنها فریب و دوز و کلک
منی که این همه بی ربط، ساده دل شده ام
چه روزهای قشنگی که داده ام از دست
و در برابر وجدان خود خجل شده ام
شده ست کار من ساده لوح بهره دهی
برای دلخوشی دیگران مدل شده ام
مرا به خانه ی شعر و ترانه ره ندهید
که من طراوت این خانه را مخل شده ام
25/5/96
بقا


دکتر وهابزاده نامه ای خواندند به تاریخ 1347 که مرحوم پدرشان برای اخوی بزرگشان در خصوص عمل جراحی چشم مرحوم تاج الشعرا نوشته شده بود. و در ادامه شعری از بوستان سعدی ارائه دادند.
زلیخا چو گشت از می عشق مست
به دامان یوسف درآویخت دست
چنان دیو شهوت رضا داده بود
که چون گرگ در یوسف افتاده بود
بتی داشت بانوی مصر از رخام
بر او معتکف بامدادان و شام
در آن لحظه رویش بپوشید و سر
مبادا که زشت آیدش در نظر
غم آلوده یوسف به کنجی نشست
به سر بر ز نفس ستمگاره دست
زلیخا دو دستش ببوسید و پای
که ای سست پیمان سرکش درآی
به سندان دلی روی در هم مکش
به تندی پریشان مکن وقت خوش
روان گشتش از دیده بر چهره جوی
که برگرد و ناپاکی از من مجوی
تو در روی سنگی شدی شرمناک
مرا شرم باد از خداوند پاک
چه سود از پشیمانی آید به کف
چو سرمایهٔ عمر کردی تلف؟
شراب از پی سرخ رویی خورند
وز او عاقبت زرد رویی برند
به عذرآوری خواهش امروز کن
که فردا نماند مجال سخن
دور دوم شعرخوانی با بیانات استاد شاهی در باب صور بحث و انواع آن آغاز شد.
آقای حاج باقری چند خاطره از مصدق گفتند و جناب باغبانی شعری از فاضل نظری خواندند.
رسیده ام به خدایـی کــه اقتباسی نیست
شریعتی که در آن حکم ها قیاسی نیست
خدا کســــی است کـــه باید بــــه دیدنش بروی
خدا کسی که از آن سخت می هراسی نیست
به عیب پوشی و بخشایش خدا سوگند
خطا نکردن ما غیـــــر ناسپاسی نیست
به فکر هیـچ کسی جز خودت مباش ای دل
که خودشناسی تو جز خداشناسی نیست
دل از سیاست اهل ریـــا بکن، خود باش
هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست

آقای لطفی مطلبی ارائه نکردند و جناب نوید خاطره از آقا دایی و انور مرحوم ذکر کردند.
آقای استاد کیانی غزلی ترکی خواندند.

سالاجا ...
 اوره گ دویونتولرین ده ن  آزالسا بیربالاجا
بلالی نعشینه سینه ام ده  قورمارام  سالاجا
قوشاندی غمزده كونلوم قوشولدی  هر شبييه
شبیه ي داغیلدی سوکاک لاردا قویدولار حراجا
لبين فراتينه عشاقين (العطش) قالدي
عطش دوداقلارين اي دل نه دخلي وار خراجا
غمین کسیب دی گمان یوللارین نه چاره قیلیم ؟
قایت  قوی آغرین آلیم من كي معطلم  علاجا
الیم  گه لنده بیرآز ساققامین قیزاندا  تینی
قوتارمایر نمک اوولار قوتارسا توختـاماجا
اینانمیرام بو  آزا صون یازا اوجاقدا قیزا  
 قیزیشماینجا اوجاق کئچمز  ایستی پاسلی ساجا
هورولدو تاقچابوجاق(یالقیز) هاردا دالداناجاق    
هوروكلو پنجره لردن ته پیلسا دامداباجا
داود کیانی(یالقیز) - اردبیل

سالاجا : تخته ی حمل تابوت
سوکاک: خیابان
دام داباجا: لولو خورخوره

جناب استاد حاج بیوک جامعی مطلبی بیان نکردند. جناب استاد سخنور شعری ترکی خواندند.
همیشه قورخولو های لار سسینده لاخلامیشام
قوجاقلاییب دیزیمی باغداشیمدا آغلامیشام
همیشه اسدیگیجه قاره یئل حیات باغیمی
دؤزوب جفاسینا آنجاق هاوامی ساخلامیشام
دؤنه دؤنه قیریلیبدیر حیاتیمین ساپاقی
قیریلدقیجا ولی من ده برک باغلامیشام
زامان منیم آدیما یاخشی غم کیتابی یازیب
شیرین شیرین اوخویوب دال با دال واراقلامیشام
چتین لیگ ایله داها یاخشی گلمیشیک کنارا
او هر زامان دا گلیب قول آچیب قوجاقلامیشام
دونن سمایه دوتوب اوز سوروشدوم احوالی
دئدی داریخما صبور اول سنی سیناخلامیشام
بوگون داها نه غمیم، غم منه اولوب عادت
گلنده هردم اودور کی اونو قاباقلامیشام
سخنورم بو حیات دان فراغت اوممایاراق
اونون بوروقلارینی هر زامان ماراقلامیشام
سووشدی آتمیش ایلیم گلمه دی سراغیما بخت
اگرده گلسه گؤزوم گؤرمه ییب ایاقلامیشام


جناب استاد ائلچی شعری فارسی خواندند و در نهایت استاد شاهی یک غزل فارسی ارائه نمودند.
تا که از مهر و مهت صرفه و سوقاتی هست
کی کنی فهم، که زنگاری و ظلماتی هست
اندر این قریه که چینند گل از گلشن خواب
بر نسیم و نفس صبح چه حاجاتی هست
از غبار آینه سازند و ببخشند به خلق
تا بدانی که در این شهر کراماتی هست
قفل روید ز لب خانه نشینان غیور
تا نگویند که در کوچه حکایاتی هست
من ندیدم پدرم نیز بسی گفت و ندید
این که در روی زمین روز مکافاتی هست
همچو شاهی سفری رو به قفا خواهد خلق
پیش رو هر قدمی لاشه ی مشکاتی هست


جلسه ساعت 12:30 به پایان رسید. از جناب استاد کیانی که زحمت تدوین نوشته را بر عهده دارند سپاسگزارم.
2/6/96
کاظم نظری بقا

گزارش جلسه مورخ 17/5/96 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

انجمن در منزل جناب جمشید جامعی منعقد بود. کلیه اعضا در جلسه حضور داشتند. جلسه با سخنان استاد شاهی آغاز و در ادامه جناب استاد سخنور تفألی به دیوان حافظ زدند و شعر ذیل را خواندند.
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چه‌ها کرد
از آن رنگ رخم خون در دل افتاد
وز آن گلشن به خارم مبتلا کرد
غلام همت آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ریا کرد
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
گر از سلطان طمع کردم خطا بود
ور از دلبر وفا جستم جفا کرد
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی
که درد شب نشینان را دوا کرد
نقاب گل کشید و زلف سنبل
گره بند قبای غنچه وا کرد
به هر سو بلبل عاشق در افغان
تنعم از میان باد صبا کرد
بشارت بر به کوی می فروشان
که حافظ توبه از زهد ریا کرد
وفا از خواجگان شهر با من
کمال دولت و دین بوالوفا کرد


نوبت اول شعرخوانی را جناب حاج باقری آغاز کردند و شعری از غلامرضا طریقی خواندند.
اشکی که روی گونه ی ما خط کشیده  است
خون ِمقطری ست که رنگش پریده است
هر اشک ما چکیده ی صدها شکایت است
امشب ببین چقدر شکایت چکیده است!
قلب من و تو گنبد سرخی است که در آن
روح رحیم حضرت عشق آرمیده است
مقرون به صرفه نیست که عاشق شویم چون
دوران اوج عشق به پایان رسیده است
اینجا مشخص است که گنجشک چند بار
از لانه اش بدون مجوز پریده است!
حتی مشخص است کجا و چگونه شمع
پروانه را شبانه به آتش کشیده است!
در شهر ما بهارِ پر از گل رباعی است
پاییز، مثنوی ست، زمستان قصیده است
من شاعر قصیده ام اما دو خط کج
با پنبه ای سر سخنم را بریده است!
طبق مقررات غزل گفته ام ولی
حرفی غریبه بین حروفم خزیده است
شاعر پس از تحمل تبعید در وطن
بنیانگذار دولت ِ قدرت ندیده است!


جناب استاد نوید آذربایجانی شعری از فیض کاشانی خواندند.
یاران می ام  ز بهر خدا در سبو کنید
آلوده غمم به میم شست و شو کنید
جام لبالب می از آن دستم آرزوست
بهر خدا شفاعت من نزد او کنید
چو مست می شوید ز شرب مدام دوست
مستی بنده هم به دعا آرزو کنید
ابریق می دهید مرا تا وضو کنم
در سجده‌ام به جانب میخانه رو کنید
بیمار چون شوم ببریدم به میکده
از بهر صحتم به خم می فرو کنید
از خویش چون روم به میم باز آورید
آیم به خویش باز میم در گلو کنید
وقت رحیل سوی من آرید ساغری
رنگم چو زرد شد به میم سرخ رو کنید
تابوت من ز تاک و کفن هم ز برگ تاک
در میکده به باده مرا شست و شو کنید
تا زنده‌ام نمیروم از میکده برون
بعد از وفات نیز بدان سوم رو کنید
در خاکدان من بگذارید یک دو خم
دفنم چو می کنید میم در گلو کنید
از مرقدم به میکده‌ها جویها کنید
از هر خم و سبوی رهی هم به جو کنید
دردی کشان ز هم چو بپاشد وجود من
در گردن شما که ز خاکم سبو کنید
ناید به غیر ریزهٔ خم یا سبو به دست
هر چند خاکدان مرا جست‌وجو کنید
بی بادگان چو مستیتان آرزو شود
آیید و خاک مقبرهٔ فیض بو کنید


آقای استاد چاووش شعری فارسی و جناب لطفی شعری ترکی خواندند.
در ادامه جناب استاد کیانی شعری ترکی ارائه دادند که در ذیل مشاهده می فرمایید.
دوشوبدو دربدر ، آصلان كيمين ياووزلاريميز
ز بس كي قيمته ميندي  تمام اوجوزلاريميز
دوشونجه چکدی جلو چیخدی جیرانین داغینا
شه هرده ن آرتيق اوزاق قالماسين قودوزلاريميز
(پلنگ لی) داغلارا چوخداندی تولکولر داراشیب
دونوبدو (قُوزلو)دا اوتراق ائدیر (اوغوز)لاریمیز
دادانميشيق شيره يه ، دوز چوره ك بيلن يوخدو
گؤوه ردی ساخسی نمکدان دا ، شه لی دوزلاریمیز
اوباشدانین بانی خلقین قولاغ لارین دا باتیب
کسیلدی یادلارا اِکرام ایچون خوروزلاریمیز
که کیل لی شوخ فره لر قونشو کوللوگونده گزیر
واغام لی تارلادا باششاق ائدیرعجوزلاریمیز
بو چای دا یوخدو چیخار قي چيخاندا قوو قوپارا
آخاردی یوخسا بیرآز گون شاخینجا بوزلاریمیز
دونوبدو تولکویه حئیوان باغین دا آصلان لار
خزل له نیب مئشه ، چاققاللانیب دی یوزلاریمیز
قیشین سازاخلاری کندین قولوج لارین قورودوب
اؤلومجول آغری لاري  هئي داشير اوموزلاریمیز
بو ائل ده یئل ده اگر اویناسا ، گمان یئری وار
قوپاردار ئولکه ده «یالقیز»! فغان قوپوزلاریمیز
                                             اردبیل- 1388 اردبيل

جناب استاد سخنور نیز شعر ترکی نسبتا بلندی قرائت کردند که بخشی از آن در این جا ارائه می شود.
شادنه ساتمیرلار
یئمیشه قاتمیرلار
بختیمیز دای یاتمیش
بیزی اویناتمیرلار
×
تاریا اویمیرلار
پارادان دویمیرلار
آدامی چوخداندی
حسابا قویمیرلار
×
اولوب ارزشلر پول
پولادا هاممی قول
او قدیم کی دب لر
داها اولمور مقبول
×
بو نئجه دوراندیر
کیم آقا کیم خاندیر
ایشیمیز غم غصه
اورگیم آل قاندیر
×
نه گؤزل ترپندیک
اوجادان گؤرسندیک
هانی اول پروازلار
گینه لاپدان اندیک
×
بورونلار اوودوق بیز
قولدورلار قوودوق بیز
هانی اول قایناشماق
گینه ده دوودوق بیز
....


در وقت آنتراکت کتاب «بی ملاحظه» اثر جدید من که مجموعه مقالات و یادداشت ها و... است بین اعضای انجمن پخش شد.

دور دوم شعر خوانی با جناب جمشید جامعی آغاز شد و ایشان شعری طنز از شروین سلیمانی خواندند.
کُلِ جهان در خطِّ کُفّارند و ما نه!
درگیرِ مشکلهای بسیارند و ما نه!
اخبار ما می گفت مردم در اروپا
تحتِ فشارِ زندگی زارَند و ما نه!
سیل و حریق و خشکسالی مال آنهاست
آنها به هر چیزی سزاوارند و ما نه!
من دیده ام تقویمِ آن بیچاره ها را
در سال، نُه ماهش عزادارند و ما نه!
از حیثِ فرهنگ و حقوقِ شهروندی
درگیرِ وضعی نابهنجارند و ما نه!
از بس بنای خانواده سُست و کشکی ست
مردانشان اغلب دوشلوارند و ما نه!
این ایدز محصولِ گناهِ خارجی هاست
آنها به ویروسش گرفتارند و ما نه!
با نصفِ دنیا دشمنند و جنگ دارند
لامصِّبان مثل سگِ هارند و ما نه!
دلواپسِ روزِ جزای بندگانند
با خلقْ دائم در کلنجارند و ما نه!
طوفان کند ویرانشان یک روز، زیرا
در خاک، تخمِ باد می کارند و ما نه!


بنده نیز شعری ترکی خواندم
کیلوکیلو قیزیلا گر قاتیلسا میس لریمیز
یقین سئچیلمه یه جک بیرده یاخشی پیس لریمیز
اورکده حس لرمیز بیر به بیر سولوب اؤله جک
چوخالسا قاپ باجادا دام دیواردا هیس لریمیز
دوشندن ایشلریمیز کور ملک لرین الینه
قارالدی باغریمیز آنجاق آغاردی گیس لریمیز
سوسوزلاری اؤده مز چای دوزولسه مین پودینیس
بو آژ قیرآتلاری گؤرمز پلولی دیس لریمیز
کاسیب لارین الینی هر زامان آچیق گؤردوم
نه دن دی دائیم اولوب وارلی لار چیلیس لریمیز
حییف کی اردبیلین قدرینی بیلن یوخدور
بیر عده دومبه دووارلار اولوب رئیس لریمیز
آخیردا مقصده راننده لر چتین یئتیشه
یولو ایتیرسه اگر جاده ده پلیس لریمیز
مطهراتیدن البته پست و منصب ایمیش
همیشه پول گوجونه پاک اولوب نجیس لریمیز
اوغورلاسوقدا اگر مین خزانه نین پولونو
یقین کی دولمیاجاقدیر درین تلیس لریمیز
وطن آزادلیق اوزون هئچ زاماندا گؤرمه یه جک
نه قدر واردیسا ساتقینچی کاسه لیس لریمیز
شرافتی من اؤلوم بیرده اوممایین بیزدن
باخون گؤرون هله کیملردیلر انیس لریمیز
دئدون کی قافیه نین قیدین آت بقا بیر یول
دئدیم کی قانمیاجاقلار سؤزو خبیث لریمیز
16/5/96
کاظم نظری بقا


جناب استاد بیوک جامعی شعری از فاضل نظری خواندند.
در این دریا، چه می جویند ماهی‌های سرگردان
مرا آزاد می‌خواهی؟ به تنگ خویش برگردان
مرا از خود رها کردی و بال پر زدن دادی
اگر این است آزادی مرا بی بال و پر گردان
دعای زنده ماندن چیست وقتی عشق با ما نیست؟
خداوندا دعای دوستان را بی اثر گردان
من از دنیا به جادوی تو دل خوش کرده ام ای عشق
طلسمی را که بر من بسته بودی، بسته تر گردان
به جای اینکه هیزم بر اجاقی تازه بگذاری
همین خاکستر افسرده را زیر و زبر گردان
من از سرمایه عالم همین یک "قلب" را دارم
اگر چیزی دگر مانده است، آن را هم هدر گردان
در این دوزخ به جز تردید راهی تا حقیقت نیست
مرا در آتش تردیدهایم شعله ور گردان
فاضل نظری


جناب استاد اسد نیکفال شعری در خصوص امام رضا به فارسی و یک شعر ترکی قرائت کردند.
دوباره آمده ام دیدنت؛ سلام آقا
بکش به زخم دلم دست التیام آقا
وکالت غم دهها نفر به دوش من است
که داده اند به من اختیار تام آقا
که گریه گریه تو را زل زنم صدا بزنم
و صاف و ساده بگویم رضا؛ امام؛ آقا
تمامی فک و فامیل ملتمس بودند
اسیر بغض فرو بسته هر کدام آقا
اگر گره نگشایی چگونه بر گردم؟
منی که حامل این التماسهام آقا
از اردبیل برایت عسل نیاوردم
که سایه ات سبلانی ست مستدام آقا
پر است دور ضریحت از ازدحام دعا
پر است روح تو از لطف و احتشام آقا
تویی و خیل دخیلان؛ تویی و صدها من
تویی و اینهمه - فریاد – والسلام آقا
اسد نیکفال(فریاد)
آقای توحید دلاور قوام در نوبت خود مطالبی در باره برگزاری هفته اردبیل گفتند و از همکاری برخی از دوستان به ویژه جناب استاد جامعی سپاسگزاری کردند.


جناب مهندس اوچی شعری از یکی از شعرا خواندند که ارائه می شود.
عقل و دل روزی ز هم دلخور شدند
هر دو از احساس نفرت پر شدند
دل به چشمان کسی،وابسته بود
عقل از این بچه بازی خسته بود
حرف حق با عقل بود اما چه سود
پیش دل حقانیت مطرح نبود
دل به فکر چشم مشکی فام بود
عقل آگاه از خیال خام بود
عقل با او منطقی رفتار کرد
هرچه دل اصرار، عقل انکار کرد
کشمکش ها بینشان شد بیشتر
اختلافی بیشتر از پیشتر
عاقبت عقل از سر عاشق پرید
بعد از آن چشمان مشکی را ندید
تا به خود آمد بیابانگرد بود
خنده بر لب از غم این درد بود


آقای دکتر شهریار نعمتی شعری فارسی خواندند.
ای عشق ای عزیز دلم را صدا بزن
من آشنام حرفی از آن آشنا بزن
بردار قایق دل پوسیده ی مرا
با یاد چشم او به دل موج ها بزن
در کوچه ی ملال خیابان بی کسی
همسایه ی غمیم سری هم به ما بزن
از خاک پای آن گل شاداب ای نسیم
بر چشم خار رفته ی من توتیا بزن
ای قلب پاکباخته این دست آخر است
چنگی به دامن کرم کیمیا بزن
دار و ندار من که همین جان سوخته ست
بر داو عشق تشنه لب کربلا بزن
از بعد رفتن تو جهان بی صدا شده ست
ای عشق بازگرد و دلم را صدا بزن
استاد ائلچی غزلی فارسی خواندند.
ای خنده گشا از لب اندوه گساران
در خاک دل مرده، برانگیز بهاران
از باغ دل- افسرده ی ما سر نزند گل
هرچند غزل ساز کند فوج هزاران
صد چاک شد از فرط عطش باغچه ی ما
بر سنبل ما شانه بزن دختر باران!
از قول و غزل جمله ی جان ها همه خالی ست
بر ما نظری نیست دریغا ز نگاران
می گفت به خلوتگه تاریک، غریبی
بر ما دو سه پیمانه می عشق بباران
هی می گسلد، می شکند، می گذرد عمر
اعداد خبر می دهد از سنگ مزاران
با این همه جان سختی ما بین که چنان کوه
هرگز نکند خسته تکاپوی غباران
عشق از نفس افتاده خدایا چه توان کرد
در مسلخ فقر از ستم شعبده کاران
ائلچی نشنیده ست زمان های درازی ست
از عرصه ی اسطوره هیابانگ سواران
تاج الشعرا کو؟ که ز اعماق الفبا
بیرون کشد آوای دل عشق سپاران
20/ تیر ماه/ 96
جناب باغبانی مطلبی ارائه ندادند.


آقای دکتر وهاب زاده به معرفی کتاب شعری به نام «زیباتر از خیال» سروده دکتر علی هادیان پرداختند و شعری از آن مجموعه را در جلسه خواندند.
استادشاهی جهت حسن ختام جلسه دو شعر ترکی خواندند.
ای کی ائدیر منقلب قلبووی هر آن رضا
قلبووه قربان اولوم اوردادی مهمان رضا
سن کیمی شمس و قمر، من کیمی نجم و شجر
روز و شب و بحر و بر، عرض ائله ییر جان رضا
وصفینه مشغول ازل مدحینه حیران غزل
لم یزِل و لم یزَل سرمد و سلطان رضا
معرفتین بایرامی، آیریلیغین آخشامی
کثرته برهان هامی وحدته برهان رضا
قلبده کی آه اودور سینه ده کی ماه اودور
دهرده بیر شاه اودور شاه خراسان رضا
گؤردی جمالین عدم اولدی منقش او دم
وئردی حدوث و قدم بحثینه پایان رضا
مهری قلم قهری نون لشکری مایسطرون
عاشقی السابقون تشنه سی عمان رضا
ظاهری بیر ماهوش باطنی یوزمین گونش
شاهیه یوز مین عطش ائیله ییب احسان رضا
باطنووه حیرانام ظاهرووه قربانام
قربانووا قیل نظر ای شه خوبان رضا
×××
سیغماییر سؤزده حکایت نه یازیم ها نه یازیم
کلمه لر بنده چکیلمیش نه دئییم وا نه یازیم
تا قلم آلدیم اله، واهیمه دن تیتره دی ال
یوخ بو قدرت سیز الف لام ده معنا نه یازیم
ترک ائدیب عرشی غزل یازماغا گلدیم یئره لیک
بوغولوب یئرده هوس، یاسلیدی سئودا نه یازیم
آجی یئل بؤیله کی گلشنده خرام ائتمه ده دیر
گول دن آیا نه دئییم، غنچه دن آیا نه یازیم؟
حصر اولوب معرفت افسانه یه حکمت ناغیلا
من ده قوی ایندی ناغیل سؤیله ییم افسانه یازیم
کهنه اندیشه لرین هیبتی البرزی ییخار
من دن ای گول تزه شعر ائتمه تمنا نه یازیم
یاغیشین روحی دوشوب بحرانا صبحون نفسی
بؤیله بیر عصرده شاهی نه دئییم یا نه یازیم
جلسه ساعت30/12 شب به پایان رسید. همچون هیشه از جناب استاد کیانی بزرگوار که در تنظیم و جاگذاری مطالب و عکس ها در وبلاگ زحمت می کشند سپاسگزارم.
کاظم نظری بقا- 19/5/96

گزارش مورخ 96/5/2 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 


جلسه ی انجمن به جهت اجرای برنامه ی موسیقی شب علی سلیمی در روز سه شنبه به مناسبت هفته ی اردبیل در سالن فدک استثنائأ روز دوشنبه برگزار شد. میزبان جلسه جناب استاد بیوک جامعی بودند. جناب مهندس اوچی به جهت همراهی میهمانان ترکیه ای هفته ی اردبیل در جلسه حضور نداشتند و آقایان فتح اللهی و شفیعی مدیرکل محترم امور فرهنگی و اجتماعی استانداری میهمانان جلسه ی انجمن بودند. برنامه با سخنان استاد شاهی و یادکرد درگذشتگان انجمن و خیرمقدم گویی ایشان آغاز شد و در ادامه جناب استاد سخنور به دیوان حافظ تفأل زده و غزل ذیل را قرائت نمودند.
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم
از بد حادثه این جا به پناه آمده‌ایم
رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم
سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت
به طلبکاری این مهرگیاه آمده‌ایم
با چنین گنج که شد خازن او روح الامین
به گدایی به در خانه شاه آمده‌ایم
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست
که در این بحر کرم غرق گناه آمده‌ایم
آبرو می‌رود ای ابر خطاپوش ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه آمده‌ایم
حافظ این خرقه پشمینه مینداز که ما
از پی قافله با آتش آه آمده‌ایم


جناب استاد شاهی به تفسیر عرفانی حادثه و عدم در این غزل حافظ پرداختند و مطالب مغتنمی را بازگو کردند. ایشان موضوع حادثه در شعر حافظ را به حدوث انسان پیوند زدند و در باره ی انواع عدم در عرفان (عدم ساده، عدم ذاتی، عدم منقش و مصور) و ارتباط آن با عدم مورد بحث در شعر حافظ سخن گفتند. پس از بررسی مختصر شعر حافظ در نوبت ویژه برنامه اینجانب بخشی از مقدمه ای را که اخیرا بر کتاب کنزالبکا(شعر عاشورایی) دکتر معماری نوشته ام و مقرر است که کتاب مذکور در ماه اخیر منتشر شود در جلسه قرائت کردم که حاضرین جلسه توصیه های مفیدی را در باره ی برخی از شعرای مطروح ارائه نمودند. قسمتی از این مقدمه را ذیلا مشاهده می کنید.
ادبیات عاشورایی بخش پُر و پیمانی از ادبیات آذربایجانی را به خود اختصاص داده است. از شکل‌گیری حکومت صفوی تا به امروز این شاخه‌ی گشن، هر روز پر بارتر شده است. نام‌های بزرگان شعر و ادب ترکی و فارسی را می‌توانیم در این حوزه ببینیم که در آفرینش و پیدایش و استحکام و انسجام این ژانر ادبی نقش عمده‌ای داشته‌اند. فضولی بغدادی در مجموعه‌ی دیوان و در حدیقه‌السُعدا شعر و نثر عاشورایی را به زبان ترکی در منسجم‌ترین شکل به عالم تشیع ارائه داده و فرهنگ و ادب عاشورایی را پرچمداری نموده است. شاعران دیگر هر کدام در گوشه و کنار آذربایجان به نوبه‌ی خود در ترویج این فرهنگ نقش بزرگی را عهده‌دار بوده‌اند. این پیشینه‌ی وزین باعث گردیده است که در عصر حاضر شاعران عاشورایی با بهره‌گیری از گذشته‌ی خویش نمونه‌های موفقی از این نوع ادبی را تولید و در اختیار طالبان آن قرار دهند. ارتباط مستقیم شعر عاشورایی با قاطبه‌ی مردم، حوزه‌ی نفوذ آن را بسیار گسترده گردانیده است. شعر عاشورایی از جنبه‌ی عاطفی قوی برخوردار است و نزدیکی زبانش به زبان مردم آن را در میان طبقات مختلف اجتماعی انتشار فوق‌العاده‌ای داده است. از روزگاران پیش تا به امروز ادب عاشورایی با مردم زیسته و در زندگی آن‌ها نمود و تأثیر روشنی داشته است. شعر به جهت این که از موسیقی قوی بهره می‌برد و عاطفه و تخیل از عناصر سازنده‌ی آن محسوب می‌شود با روح و روان انسان به گونه‌ی فطری تعامل نزدیکی دارد، از این رو می‌تواند ضمن اثرگذاری، سمت و سوی فکری- فرهنگی ملتی را آینگی کند. شعر عاشورایی بدون تردید در گسترش و ماندگاری حماسه‌ی عاشورا دخیل بوده و توانسته در جذب مردم و عطف نظر آنان به ماجرای کربلا و قیام حضرت سیدالشهدا بسیار مؤثر واقع شود. در این میان شعر عاشورایی اردبیل نیز سهم عمده‌ای از این ادبیات مردمی را به خود اختصاص داده است. نام‌هایی چون نصرت علی شاه اردبیلی، شمس عطار اردبیلی، بیضای اردبیلی، مضطر اردبیلی، صدرالممالکی اردبیلی و تاج‌الشعرا یحیوی اردبیلی همواره بر تارک شعر درخشان عاشورایی اردبیل درخشیده‌اند. اردبیل هنوز هم در حوزه‌ی شعر عاشورایی به این نام‌های بزرگ مفتخر است. هر کدام از این شاعران عاشورایی در پرتو ادب عاشورایی گذشته توانسته‌اند مکتبی را برای خود به وجود آورند. شاعرانی چون بیضا و یحیوی صاحب مکتبی هستند که بسیاری از شاعران هنوز هم خود را دنباله‌رو آن مکتب‌های وزین شعری معرفی می‌کنند. آن چه که شاید تا حدودی در گذر زمان اندکی غبار فراموشی بر چهره‌ی آن نشسته است شعرهای عاشورایی دکتر یوسف معماری است که در سال 1338 هجری شمسی، زمانی که شاعر در عنفوان جوانی است منتشر می‌کند که هنوز پس از گذشت 58 سال از زمان انتشار آن شاه‌بیت‌هایی از آن مجموعه بر سر زبان‌هاست و در مراسم ایام محرم زمزمه می‌شود. نام مجموعه‌ی شعری دکتر معماری که کنزالبکاست در آن ایام جزو معدود کتاب‌هایی بود که صورت نشر به خود گرفت.
ظاهرا دومین کتاب شعر عاشورایی در اردبیل آن دوران است که پس از اولین دیوان مضطر اردبیلی منتشر شده است. قابل ذکر است که این کتاب پس از انتشار، به دلایلی از جمله اشعار اجتماعی و انتقادی تند و تیز شاعر جمع‌آوری شد، با این حال بسیاری از نسخه‌های آن به دست مردم افتاد. آن چه که شایان اهمیت است اشاره به این نکته می‌تواند باشد که این اشعار اثرگذار در سنین نوجوانی و جوانی دکتر معماری سروده شده‌اند. نگاهی گذرا به این دفترحکایت از نبوغی دارد که در حال جوشش و فوران بوده است...


دور اول شعرخوانی با جناب توحید دلاور قوام آغاز شد و ایشان غزلی ارزشمند از صائب تبریزی خواندند.
هر که چون غنچه سر خود به گريبان نبرد
وقت رفتن ز گلستان لب خندان نبرد
از جهان قسمت ارباب نظر حيراني است
نرگس از باغ بجز ديده حيران نبرد
چشم ما شور بود، ورنه کدامين ذره است
کز تماشاي تو خورشيد به دامان نبرد
خط گستاخ چها با گل روي تو نکرد
مور اينجاست که فرمان سليمان نبرد
دل سودازده عمري است هوايي شده است
آه اگر راه به آن زلف پريشان نبرد
ترک سر کن که درين دايره بي سر و پا
تا کسي سر ندهد گوي ز ميدان نبرد
زلفش از حلقه سراپاي ازان چشم شده است
که کسي دست به آن سيب زنخدان نبرد
خاکيان را چه بود غير گنه راه آورد؟
سيل غير از خس و خاشاک به عمان نبرد
مي رسانند به آب اهل طمع، خانه جود
خانه را حاتم طي چون به بيابان نبرد؟
در و ديوار به محرومي من مي گريند
هيچ کس دامن خالي ز گلستان نبرد
تو که در مکر و حيل دست ز شيطان بردي
چه خيال است که ايمان ز تو شيطان نبرد؟
بازوي همت ما سست عنان افتاده است
ورنه گردون نه کماني است که فرمان نبرد
صائب از بس که خريدار سخن ناياب است
هيچ کس زاهل سخن شعر به ديوان نبرد


آقای فتح اللهی مهمان جلسه مطلبی ارائه ندادند. همچنین جناب شفیعی هم که مهمان دیگر انجمن بودند ترجیح دادند که شنونده باشند. جناب حاج باقری غزلی فارسی از حسین زحمتکش خواندند.
مهرش بلند باد كه بر ما جفا نكرد
خورشيد من نماز كسي را قضا نكرد
ما را اسير تنگ به دريا سپرد و رفت
آزادمان گذاشت، وليكن رها نكرد
ماندم زمانه با "تُو"ي رعيت چه مي كند
با من كه پادشاه تو بودم وفا نكرد
نفرين به زيستن كه در اين سالها مرا
يكبار با حقيقت مرگ آشنا نكرد
با هركسي شبيه خودش روبرو شدم
آيينه رو سياه شد اما ريا نكرد

جناب دکتر وهابزاده در مورد مرحومه مریم میرزاخانی نابغه ی ریاضی مطلبی گفتند و شعری که توسط یکی از شاعران در روزنامه ی اطلاعات در ارتباط با خانم میرزاخانی نوشته شده بود خواندند.
مریم آن نامور، مهین استاد
که مباهات و فخر ایران است
آن که آثار هوش و درک و نبوغ
بهترین هدیه اش ز یزدان است
آن که در آسمان دانش و فضل
شهره مانند ماه تابان است
این خبر از رسانه ها آمد
که از آن دل به درد و نالان است
اوفتاده به چنگ آن چنگار
که دل از گفتنش پشیمان است
همه ایرانیان ز رفتن او
دل غمین اند و جان پریشان است
چشم «پویا» ز رنج آن استاد
همچو چشم زمانه گریان است
دکترپویا کاشانی- آمریکا ـ ۲۴ تیر


جناب آقای لطفی شعری ترکی خواندند.
یازاندا انسانا یازی دگیشمیر
آستانا دگیشیر یازی دگیشمیر
آرزولار دولدوقجا گؤزه ایناندیم
یاندیقجا حیاتدا کؤزه ایناندیم
داغ قارشیندا چؤکن دیزه ایناندیم
داش اورک قایادا چیچک اکیلمیر
آستانا دگیشیر یازی دگیشمیر
×
آددیملار یورویور وارلیق فیرلانیر
خوشبخت لیک فکرینه انسان اینانیر
نئجه اؤز باشینا ویلان دولانیر
کدردن قاچیر هئچ قدری بیلینمیر
آستانا دگیشیر یازی دگیشمیر
×
حیات چتین لیگین تورپاغا بوکور
کدر بناسینین کؤکونو سؤکور
آجی فریادینی یوللارا تؤکور
گؤزلریندن غفلت توزونو سیلمیر
آستانا دگیشیر یازی دگیشمیر
×
آلچاق اوجا عؤمور قاتاری آشیر
دره نی داغی یئل کیمین دیرماشیر
دیار دیار کؤچوب غربتده یاشیر
ائله بیل عؤموردن گوندن اسگیلمیر
آستانا دگیشیر یازی دگیشمیر
×
ظولماتلی گونلره ایشیق ساچسادا
آرزو پاییزیندا چیچک آچسادا
اووچونون الیندن جیران قاچسادا
دونیا بیر کیمسه یه مرحمت قیلمیر
آستانا دگیشیر یازی دگیشمیر
علی لطفی(همایون)
جناب دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.
ابری که آسمان دلم را گرفته ای
عمر منی و جان دلم را گرفته ای
خیزاب خانمان کن عشقی که بی خبر
دریای بیکران دلم را گرفته ای
نام تو چیست عشق، هوس، مرگ، زندگی
ای بی نشان، نشان دلم را گرفته ای
جان من و جهان منی وین عجیب تر
ای جان من جهان دلم را گرفته ای
تاب تن و توان دل من تویی و بس
هرچند خود توان دلم را گرفته ای
هرگاه شکوه تا لبم آمد شکرلبم
دیدم که تو دهان دلم را گرفته ای
باری بخوان نگاه پر از حسرت مرا
زیبای من زبان دلم را گرفته ای


آقای باغبانی غزلی از فاضل نظری خواندند.
کبریای توبــه را بشکن پشیمانی بس است
از جواهر خانه ی خالی نگهبانی بس است
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبرو داری کــن ای زاهد! مسلمانی بس است
خلـق دل سنگ اند و من آیینه با خود می برم
بشکنیدم دوستان! دشنام پنهانی بس است
یوسف از تعـبیر خــواب مصـــریان دل ســـرد شد
هفتصد سال است می بارد! فراوانی بس است
نسل پشت نسل تنها امتحان پس می دهیم
دیگر انسانـــی نخواهد بود قربانــی بس است
بـــر سر خوان تـــو تنــــها کــــفر نعمت مــــی کنیــم
سفره ات را جمع کن ای عشق! مهمانی بس است


آقای جمشید جامعی داستانی شیرین در مورد قمرالملوک وزیری خواندند. استاد سخنور یک شعر فارسی و یک شعر ترکی خواندند.
با تو من وقتی که خلوت می کنم
سرخوشم کز عشق صحبت می کنم
لعل نوشینت که می بارد شکر
با تمام روح دقت می کنم
می کنم پرواز در اوج خیال
از تو آن حالت که رؤیت می کنم
بی تویی راکدترین لحظه هاست
بی تو بودن را ملامت می کنم
از غزل ذهنم که خالی می شود
تندخویی با طبیعت می کنم
کاش می شد خادم خوانت شوم
راستی احساس غربت می کنم
دستم از دامان تو کوته مباد
عاشقم اتمام حجت می کنم
در نماز و لحظه ی قد قامتش
بی هوا نام تو نیت می کنم
سوره ی عشق است رخسار مهت
هم عبادت هم قرائت می کنم
کام من بی باده ی جامت مباد
با تو احساس هویت می کنم
هان، سخنور گوش بر فرمان توست
هرچه فرمایی اجابت می کنم
اسکند نجفی سوها«سخنور»


دور دوم شعرخوانی با جناب استاد فریاد شروع شد و ایشان غزلی ترکی خواندند. جناب استاد کیانی شعر نخواندند. جناب نوید آذربایجانی از منظومه ی حسرت بولود قاراچورلو بندهایی را ارائه دادند. جناب استاد چاووش یک مثنوی در خصوص دکتر معماری خواندند.

بنده نیز غزلی فارسی قرائت کردم.
چقدر ساکت ام و خرد و خسته ساقی جان
پرنده ام که دو بالم شکسته ساقی جان
پرنده ای که کسی آب و دانه اش ندهد
 پرنده ای که از آتش نرسته ساقی جان
کجا روم که دو پا و دو دست خسته ی من
به میله های قفس سخت بسته ساقی جان
کجا گریزم از این روزهای تکراری
که مرگ باز به پایم نشسته ساقی جان
پیاله ای دگر از آن شراب ناب بریز
که گردم از همه دنیا گسسته ساقی جان
کسی سراغ من خسته را نمی گیرد
چقدر خسته ام و خسته، خسته ساقی جان
کاظم نظری بقا


استاد ائلچی یک غزل فارسی ارائه نمودند
در فراسوهای حجم کهکشان های ازل
جلوه داری مثل معنی در فرا روح غزل...
جناب استاد شاهی حسن ختام جلسه را اجرا کردند و شعری فارسی از مجموعه ی نظم پریشان خواندند.
3/5/96 کاظم نظری بقا

 

گزارش مورخ 20/4/96 انجمن ادبی حافظ اردبیل


جلسه ی انجمن دیشب در منزل حاج خیرالله باقری منعقد بود. تمامی اعضای انجمن به غیر از جناب استاد کیانی به جهت مسافرت در جلسه حضور داشتند. جلسه با سخنان استاد شاهی و فرستادن صلوات برای روح بزرگان درگذشته ی شعر و ادب آذربایجان شروع شد و با تفأل به دیوان حافظ توسط استاد سخنور ادامه یافت.
سرم خوش است و به بانگ بلند می‌گویم
که من نسیم حیات از پیاله می‌جویم
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقه دردی کشان خوش خویم
شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست
کشید در خم چوگان خویش چون گویم
گرم نه پیر مغان در به روی بگشاید
کدام در بزنم چاره از کجا جویم
مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی
چنان که پرورشم می‌دهند می‌رویم
تو خانقاه و خرابات در میانه مبین
خدا گواه که هر جا که هست با اویم
غبار راه طلب کیمیای بهروزیست
غلام دولت آن خاک عنبرین بویم
ز شوق نرگس مست بلندبالایی
چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم
بیار می که به فتوی حافظ از دل پاک
غبار زرق به فیض قدح فروشویم
دوستان هر یک در مورد ابیاتی از این غزل اظهار نظر کردند و سپس جناب استاد شاهی از منظر عرفانی مباحثی را ایراد نمودند.


ویژه برنامه را بنده با ارائه ی پنجمین بخش از بازخوانی تذکره های شعرا ادامه دادم که بخشی از آن را در ذیل مشاهده می فرمایید.

بازخوانی تذکره های شعرا و شاعران اردبیل
قسمت پنجم
سومین تذکره ای که می خواهم آن را تورق کرده  و به دنبال شاعران اردبیلی بگردم و شاید مطلب دندان گیری از دل آن به دست بیاورم تذکره ی نصرآبادی است. تذکره ی نصرآبادی تألیف محمدطاهر نصرآبادی است و در دو جلد توسط محسن ناجی نصرآبادی تصحیح شده و مقدمه و تعلیقاتی بر آن افزوده شده است. این اثر در اواخر قرن یازدهم هجری نوشته شده و مؤلف از سال 1083 تا 1090 هجری یعنی در مدت هفت سال آن را به اتمام رسانیده است. مثل تذکره ی تحفه ی سامی این تذکره نیز به ذکر احوال و آثار شعرای هم عصر نویسنده پرداخته است. مصحح محترم در باب امتیازات این کتاب به 13 مورد از قبیل جغرافیای تاریخی و شهری، یادکرد مناصب اداری و دولتی، مشاغل، نقد ادبی، موسیقی و اصطلاحات آن و... اشاره کرده و توضیحات مفیدی را داده است. این تذکره تشکیل شده است از یک مقدمه، پنج صف و یک خاتمه.
مقدمه ی آن در ذکر اشعار پادشاهان و پادشاه زادگان است.
نخستین شاعری که نصرآبادی از او نام می برد شاه عباس ماضی است. در تذکره ی هفت اقلیم امین احمد رازی و تذکره ی سامی سام میرزا صفوی اشاره ای به شاعری شاه عباس ماضی نشده است و دلیل آن روشن است، چراکه شاه عباس در سال 978 هجری به دنیا آمده و نگارش تحفه ی سامی قبل از تولد او به اتمام رسیده و در اتمام نگارش هفت اقلیم 24 ساله بوده است. نصرآبادی حدودا پس از 50 سال از درگذشت شاه عباس(وفات 1038) نام او را به عنوان شاعر در تذکره اش آورده است. در شعر عباس تخلص می کرده است. صاحب تذکره ی نصرآبادی از کرم و فصاحت و بلاغت او در نظم و نثر داد سخن داده است. باز می نویسد که شاه عباس اهل شوخی و طنز بوده است. تذکره های مختلف اشعار متفاوتی را از او نقل کرده اند. به طور کلی به نظر می رسد که اگر همه ی شعرهای  شاعری یک جا جمع شود امکان دارد که شعرهای بیشتری را از شاعران تذکره ها در دست داشته باشیم. در ذیل اشعاری را که صاحبان تذکره ها برای شاه عباس نوشته اند از نظر می گذرانیم. مجمع الفصحا کلی در باره ی پیروزی های شاه عباس حرف زده و در مورد شاعری اش گفته گاهی شعری می فرموده است. و دو بیت از او نقل کرده که در تذکره ی نصرآبادی همان شعر سه بیت است و واژه ی مطلب در مجمع الفصحا به مقصد تغییر یافته است.
از تذکره ی نصرآبادی:
کلبه ای را که من شدم بانی
مطلبم تکیه ی سگان علی ست
زین سبب فیض یافتم ز اله
که مرا مهر با علی ازلی ست
خانه ی دلگشا شدش تاریخ
چون که از کلب آستان علی ست
×
نه ز هر شمع و گلم چون بلبل و پروانه داغ
یک چراغم داغ دارد یک گلم در خون کشد
از کتاب سخنوران آذربایجان:
محبت آمد و زد حلقه بر دل و جانم
درش گشودم و شد تا به حشر مهمانم
نه هست هستم و نه نیستم نمی دانم
که من کیم، چه کسی کافرم، مسلمانم
اگر مسخر کفرم که بست زنارم
وگر متابع دینم کجاست ایمانم
از این که هر دو نیم بلکه عاشقم عاشق
محبت صنمی کرده نامسلمانم
اگرچه هیچم و از هیچ کمترم اما
یگانه گوهر دریای بحر امکانم
دو روز شد که دگر عاشقم به جان عاشق
به نوگلی که برد نقد دین و ایمانم
عجب که از الم عشق جان برد «عباس»
که درد بر سر درد است و نیست درمانم
×
ز غمت چنین که خوارم ز کسان کنار دارم
من و بی کسی و خواری به کسی چه کار دارم
مگذار بار دیگر به دلم ز سرگرانی
که به سینه کوه حسرت من بردبار دارم
مگشا زبان به پرسش بگذار تا بمیرم
که ز جور بی حد تو گله بی شمار دارم

دور اول شعرخوانی با جناب باقری آغاز شد و ایشان غزلی از صائب تبریزی را قرائت کردند.
آسودگی به کنج قناعت نشستن است
سیر بهشت در گره چشم بستن است
هشیاریی است عقل که مستی است چاره اش
بدمستیی است توبه که عذرش شکستن است
ماهی به شکر بحر سراپا زبان شده است
غافل که حد شکر، لب از شکر بستن است
طفلی است راه خانه خود کرده است گم
هر ناقصی که در صدد عیب جستن است
شوخی به این کمال نبوده است هیچ گاه
خال تو چون سپند درانداز جستن است
ما از شکست توبه محابا نمی کنیم
چون زلف، حسن توبه ما در شکستن است
کفاره شراب خوریهای بی حساب
هشیار در میانه مستان نشستن است
غافل مشو ز مرگ که در چشم اهل هوش
موی سفید، رشته به انگشت بستن است

درمان ما که سوخته ایم از فراق می
چون داغ لاله در دل ساغر نشستن است
بستن به گوشه دل عشاق، خویش را
دامان خود به شهپر جبریل بستن است
صائب به زیر چرخ فکندن بساط عیش
در رهگذار سیل، فراغت نشستن است


جناب توحید دلاور قوام غزلی از مهدی فرجی خواندند.
این مست های بی سر و پا را جواب کن
امشب شب من است مرا انتخاب کن
مهمان من تمامی این ها و پای من
قلیان و چای مشتریان را حساب کن

تمثال شاعرانه درویش را بکَن
عکس مرا به سینه دیوار قاب کن
هی قهوه چی ! ستاره به قلیان من بریز
جای زغال روشنش از آفتاب کن
انگورهای تازه عشقی که داشتم
در خمره های کهنه بخوابان شراب کن
از خون آهوان بده ظرفی که تشنه ام
ماهیچه فرشته برایم کباب کن
از نشئه خلسه ای بده ، از سُکر جرعه ای
افیون و می ببار ، بساز و خراب کن
دستم تهی است هرچه برایم گذاشتی
با خنده های مشتریانت حساب کن

استاد چاووش شعری فارسی در مدح مولا علی(ع) خواندند.
ای همایون زادگاهت خانه ی حق یا علی
نازنین پرورده ی کاشانه ی حق یا علی...
آقای اوچی چند بیت شعر فارسی خواندند.
عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد می گذرد وای به حال من و تو...
قرعه امروز به نام من و فردا دگری است

می خورد تیر اجل بر پروبال من و تو...
مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی
گیرم این کل جهان باشد از آن من و تو...
×
هر مرد شتربان اویس قرنی نیست
هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست...
هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست...
بر مرده دلان پند مده خویش میازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست...
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست...


 بنده نیز غزلی فارسی خواندم.
دیگر لب ام شکفته و خندان نمی شود
این شاعر تکیده غزلخوان نمی شود
دیگر برای خانه ی تاریک و تنگ من
حتا صدای شب پره مهمان نمی شود
من سال هاست مرده و از یاد رفته ام
شعرم دگر برای کسی نان نمی شود
هی وعده می دهم به خودم خوب می شود
اما چقدر وعده، به قرآن نمی شود
روز است پشت روز که چون برق می رود
این روزهای رفته که جبران نمی شود
چندی ست شعر نیز مرا ترک کرده است
در واژه هام صحبت طوفان نمی شود
من شاعری بریده ام از آب و رنگ ها
این گونه هیچ آینه ویران نمی شود
داش آکل ام که بین همه دختران شهر
حتا یکی چو سایه ی مرجان نمی شود
خشکیده دست های عطابخش آسمان
این ابر تیره قاصد باران نمی شود
کاظم نظری بقا
آقای جمشید جامعی یک متن عرفانی، اجتماعی قرائت کردند.
آقای دکتر نعمتی غزلی فارسی خواندند.
قند است یا کلام تو، آب حیات من
عمر من است یا که دهانت! نبات من
دانی که چیست مشکلم؟ آن لب که هست و نیست
وا کن دهان که حل بشود مشکلات من
چون سایه در مقابل خورشید نیمروز
در ظل گیسوان تو محو است ذات من
از عمر جز غمت چه غنیمت گرفته ام
این است از بساط فنا باقیات من
در کنج خانه حبس ابد می کشم هنوز
همبند من خیال تو و خاطرات من
شیخ از صلات و صوم خود این حظ نمی برد
ای یاد چشم های تو صوم و صلات من
گفتند عشق عین گناه است و باک نیست
یا رب قبول کن ز من این سیئات من
شهریار نعمتی


آقای علی لطفی(همایون) شعری ترکی خواندند.
هانسی آه دیر قوشولوب یئللره طوفان اله ییر
یئر گؤیون چارچوواسین سانکی دوتوب سیلکه له ییر
گؤره سن اوغلی اؤلن بیر آنا شیدالیغی دیر
آغی سیندان یارالی نی کیمی داغ داش مله ییر
غربتینده بوکولن بیر ایگیدین آه سسی دیر
تانری دان زولفون آچیبدیر قالان عؤمرون دیله ییر
یول گودن گؤزلره یاردان سؤز آچیب بلکه بیری
اوره یینده گونشین سون اومودی شؤوگه له ییر
دالغا تک گاه داشا گاه ساحیلیه چیرپیر اؤزونو
جانین اووجوندا دوتوب آغریلارین اؤوکه له ییر
انتظاردان یورولان عؤمرون آلیبدیر الینه
بیر ایلین یار ساچینین بیر گونونه ایلمه له ییر
آختاریر اولما تیکانلیقدان اورک پارچالارین
کؤهنه نیسگیل لرینین بوقچاسینا غم کله ییر
جناب استاد فریاد نیز شعری ترکی خواندند.
چاخیر اوزومه
کسگین بیر قیلینجام، دوشمه رم دیلدن
اؤز قینیم چکمه سه، پاخیر اوزومه
یاشیل بیر چمنم، پوزولماز حالیم
ایاغین قویماسا ناخیر اوزومه
×
دردیمدن درینم، سؤزومدن گیزلین
آلنیمدان آچیغام، اؤزومدن گیزلین
اوزوم آغ اولسادا، گؤزومدن گیزلین
کؤمور اللرینی، یاخیر اوزومه
×
منده یاخچی پیسی، قانیرام بلکه
حق اوسته ناحقی، دانیرام بلکه
آدام سیزلار کیمی، یانیرام بلکه
گونش یانا یانا، باخیر اوزومه

×
اوجامان بیر داغام، دؤیوش میدانی
اوخلارین اویناغی، جیرانین جانی
بولودون گؤز یاشی، قوشلارین قانی
گؤیدن تؤکولنده، آخیر اوزومه
×
قازانیم آشلی دیر، آشیمدا داشلی
الیم بارماق سیزدیر، اوزوگوم قاشلی
بیلمیرم کئفلی یم، یا هوشلی باشلی
اوزوم لر چیله ییر چاخیر اوزومه
×
آیدان آیا کؤچدوم، ایلدن ده ایله
اوتاندیم گئتمه دیم، نازلی یار گیله
گؤردوم گله بیلمیر، فریادیم دیله
شعری پرده دوتدوم، آخیر اوزومه
اسد نیکفال- فریاد
اردبیل28/2/95

در شروع دور دوم جناب نویدآذربایجانی داستانی واقعی را در ارتباط با حرف های جمشیدجامعی مثال آوردند.
جناب استاد سخنور شعر ترکی خواندند.
جسمینده بو جان، فرقت جانانه دؤزنمیر
هر درده دؤزه بیلسه ده هجرانه دؤزنمیر
شانه اولا اول مولره بارماقلاریم ای کاش
حسرت اوره گیم زلف پریشانه دوزنمیر
اود ایچره اورک قوش کیمی چیرپینتیا دوشموش
هجران غمینه عاشق دیوانه دؤزنمیر
ظلمین کؤکو یانسین کی جهالتله هاماش دیر
جاهل لرین اعمالینه فرزانه دؤزنمیر
چوخ سوزیله ای شمع! شبستان دا یانیرسان
گئندن باخالی شعله وه پروانه دؤزنمیر
عاشق می ایچیب عشق و محبت گؤزه سیندن
یوخ طاقتی ایللر بویو هجرانه دؤزنمیر
رحمانی نفسدن بارینان نفسی قیل ادراک
غیرت چکیبن فتنۀ شیطانه دؤزنمیر
جانیله جگر بیربیرینه باغلی دیر ای دل!
جان آیریلا دل آتش سوزانه دؤزنمیر
بسمل سایاغی آل قانا مینلرجه بلشمیش
انسان بو گوناهسیز تؤکولن قانه دؤزنمیر
کاش آیریلیق آولمایدی یاشاییشدا سخنور
عاشیق اوره گی بو آجی دورانه دؤزنمیر
اسکندر نجفی سوها- سخنور
جناب استاد بیوک جامعی شعری فارسی از شاعری به نام مظهر خواندند که احتمال می رود شاعری اردبیلی باشد. این شعر در مجموعه ای دست نویس به خط حاج شیخ کریم مؤذن زاده ی اردبیلی موجود می باشد.
تا چند در شکنجه ی هجران گذاریم
ای آفت قرار ببین بی قراریم...
آقای باغبانی غزلی از صائب تبریزی خواندند.
هوا چکیده نورست در شب مهتاب
ستاره خنده حورست در شب مهتاب
سپهر جام بلوری است پر می روشن
زمین قلمرو نورست در شب مهتاب
صراحی می گلرنگ، سرو سیمینی است
پیاله غبغب حورست در شب مهتاب
زمین ز خنده لبریز مه، نمکدانی است
زمانه بر سر شورست در شب مهتاب
رسان به دامن صحرای بیخودی خود را
که خانه دیده مورست در شب مهتاب
می شبانه کز او روز عقل شد تاریک
تمام نور حضورست در شب مهتاب
ز خویش پاک برون آ که مغز خشک زمین
تر از شراب طهورست در شب مهتاب
به غیر باده روشن، نظر به هر چه کنی
غبار چشم شعورست در شب مهتاب
براق راهروان است روشنایی راه
سفر ز خویش ضرورست در شب مهتاب
به هر طرف که نظر باز می کنم صائب
تجلیات ظهورست در شب مهتاب
استاد یحیوی(ائلچی) غزلی ترکی خواندند.


دمیرچی
هیسلندی قالخیزیب چکیجی چالدی سیندانا
جینگیلتی سالدی آل دمیرین روحی، مین یانا
بیردن باغیردی: قیما اؤزون، موم تکین یاییل
دؤندررم ایندی باغرووی بیر کیفسیمیش قانا
کول کوسلی بیر بوداق کیمی آلنیندا تئللری
سانکی مامیر، ساچین اوزادیب ساخسی گولدانا
یورغون بدنله، قان تر ایچینده چالیشماسی
باغرین سیخاندا هر زادا ایستیر آجیقلانا
تؤکسم سنین- کؤمور توزی تک- کؤهنه پاسلارین
البت گلر گونش قانی کؤنلونده جولانا
سندن گرکدی آغزی ایتی بیر اوراق یاپیم
تا شؤوگه سالسین ایش چاغی کؤوشنله، اورمانا
سندن دوزلده رم ایتی بیر بالتا گوپسه نر
خلقین یولون کسن قاپی لاردا کلید دانا
دیلدن دوشوب، چکیج یئره دوشجک، نفس دریب
قولدا شیشن دامارلاری اوودی یاواشجانا
کوستارلیق اولگوسی، کوره ن آت تک، چؤکوب یئره
توکلر آشیب- خزل کیمی- بوینوندا یان یانا
کیپریک لری اوتوک، قیریشیب اوردی، دیش دوشوک
گؤزلر شافاقلی دان کیمی، باتمیش قیزیل قانا
تاپداندی، رنگی قاچدی، قارالدی قیزان دمیر
قویدی ماشیلا تزدن اوجاقلیقدا اودلانا
باسدی کوروک، کؤمور کؤزه ریب، اود دوتوب کوره
توسدی بولود کیمین قانادین سردی میدانا
گؤن دؤشلوگونده کؤهنه یانیقلار چالیر گؤزه
ایش باشلیاندا اوخشاری وار هیسلی قافلانا
عباسعلی یحیوی«ائلچی»
12/اردیبهشت/1363
مامیر: خزه
کوستارلیق: صنعتگرلیک
دکتر وهابزاده شعر ذیل را قرائت کردند.
زندگی بافتن یک قالیست
نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده
تو در این بین فقط می بافی
نقشه را خوب ببین
نکند آخر کار
قالی زندگی ات را نخرند !
استاد شاهی ابتدا غزلی خواندند به مطلع:
ای که زدی سکه به نام سراب
کاش بدانی که چه دادی به آب
سپس غزل دیگری خواندند که در ذیل مشاهده می کنید.
تا خدا برده ایم خرما را
طینت است این دو بیعتی ما را
نتوان سیب خورد بی دندان
ما ولی خورده ایم دنیا را
آن که دیروز قطره بود، امروز
می کشد بر صلیب دریا را
ترسم از اختران کند خالی
خلقِ وارونه، چرخ مینا را
راهیان بهشت را افزود
آن که تحریف کرد الفبا را
بوی گل کار خویش خواهد کرد
پرده ها گر کشند صحرا را
تا به کی شاهیا ز یکرنگی
با خود اعدا کنی احبا را
مردها بین که بهر مشتی مال
گاه دارا شوند گه سار
شاهی اردبیلی
جلسه ساعت 50/12 شب به اتمام رسید.
از جناب استاد داود کیانی که مثل همیشه زحمت تنظیم و جاگذاری مطالب و تصاویر در وبلاگ را می کشند صمیمانه قدردانی می کنم.
22/4/96
کاظم نظری بقا

۲ چهره هنری اردبیل به عنوان «سفیر اجتماعی» معرفی شدند


در همایش صیانت و گفتمان اجتماعی شدن مبارزه با مواد مخدر که در سالن اجتماعات دانشگاه آزاد اسلامی واحد اردبیل برگزار شد با توجه به نقش برجسته نخبگان و هنرمندان در اجتماعی شدن مبارزه با مواد مخدر حکم سفیر اجتماعی مبارزه با مواد مخدر به ودود موذن‌زاده هنرمند برجسته کشوری و استادعسگر شاهی‌زاده از شاعران ممتاز کشور اعطا شد.  



 

گزارش مورخ 6/4/96 انجمن ادبی حافظ اردبیل

جلسه دیشب در بنده منزل بود. تعدادی از اعضا به جهت مسافرت و روزهای عید حضور نداشتند. جلسه با اندکی تأخیر با تفأل به دیوان حافظ آغاز شد. جناب استاد شاهی تفأل کردند و جناب سخنور غزل حافظ را قرائت نمودند.
آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم
خاک می‌بوسم و عذر قدمش می‌خواهم
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا
بنده معتقد و چاکر دولتخواهم
بسته‌ام در خم گیسوی تو امید دراز
آن مبادا که کند دست طلب کوتاهم
ذره خاکم و در کوی توام جای خوش است
ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم
پیر میخانه سحر جام جهان بینم داد
و اندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم
صوفی صومعه عالم قدسم لیکن
حالیا دیر مغان است حوالتگاهم
با من راه نشین خیز و سوی میکده آی
تا در آن حلقه ببینی که چه صاحب جاهم
مست بگذشتی و از حافظت اندیشه نبود
آه اگر دامن حسن تو بگیرد آهم
خوشم آمد که سحر خسرو خاور می‌گفت
با همه پادشهی بنده تورانشاهم


ابیاتی از این شعر را استاد شاهی از منظر عرفانی تفسیر نمودند و دوستان دیگر نیز در بحث وارد شدند. سپس نوبت به اجرای ویژه برنامه رسید که بنده قسمت چهارم بازخوانی تذکره های شعرا و شاعران اردبیل را خواندم که بخش هایی از آن در این جا ارائه می شود.
بازخوانی تذکره های شعرا و شاعران اردبیل
(قسمت چهارم)
...در صحیفه ی دوم تذکره ی سام میرزا که مختص علماست تنها از مولانا حسین اردبیلی نام برده شده است. سام میرزا مقام علمی او را ستوده و با عناوین عالم کامل، نکته دان فاضل، معلم ثانی و قدوه ی ارباب نجات از او یاد می کند.
در صحیفه ی سوم که اختصاص به ذکر وزرا و سایر ارباب قلم دارد، نام شاعر اردبیلی به چشم نمی خورد.
در صحیفه ی چهارم که مختص حضرات واجب التعظیم است نام شاعری خلخالی دیده می شود. اسم این شاعر شیخ احمد است. سام میرزا می گوید اصلش از خلخال است اما در قزوین متولد شده است. سام میرزا فضایل بسیار او را متذکر می شود. نکته ای که در تذکره جالب توجه می نماید آن است که قبل از نام شیخ احمد از شاعری به نام شیخ جمال الدین(ص۱۱۷) صحبت می کند و می گوید که او از خلخال عراق است و یقینی تخلص می کند و بلافاصله از شیخ احمد حرف می زند و می گوید از خلخال است. منظور سام میرزا از عراق همان عراق عجم است چون در باره ی شاعر نرگسی هم نوشته است که از ابهر عراق است. عراق عجم به نام ناحیه ی جبال نیز شناخته می شده است. سعید نفیسی جبال را میان بغداد، فارس، کرمان، آذربایجان، خوزستان و طبرستان می دانند.(ویکی پدیا، مدخل عراق عجم). معمولا آذربایجان را در محدوده ی عراق عجم ذکر نکرده اند.
صحیفه ی پنجم که قطورترین و طولانی ترین بخش تحفه ی سامی است شامل دو مطلع است. مطلع اول آن در ذکر شاعران مقرر و فصحای بلاغت گستر است و در آن شاعر اردبیلی مشاهده نشد.
در مطلع دوم که عنوان آن در ذکر سایر شعراست از دو شاعر اردبیلی سخن گفته است. اول از محنتی اردبیلی که در باره ی او فقط این جمله را نوشته است. از شاعری همین گدایی یاد گرفته یا یافته. در پاورقی نیز اشاره شده است که از شعرای نامشهور است. این بیت را از او نقل کرده است.
آه گرم از دل دمادم می کشم
آه اگر در خانه افتد آتشم
باز در پاورقی نوشته اند مولانا محنتی. بنابراین اگر محنتی مولانا بوده می بایست آدم باسواد و عالمی بوده باشد.


شاعر دیگر وفایی اردبیلی است. سام میرزا او را از نوآمدگان دنیای شعر و شاعری معرفی می کند.«از شعرایی است که نو پیدا شده.». بیتی که از او نقل شده در مصراع اول کاستی دارد. ممکن است اشتباه تایپی باشد و یا این که مصحح اشتباه کرده است. و یا در اصل به همین شکل بوده.
فدای سرو قدت جان من و جوانی من
مباد بی تو دمی عمر و زندگانی من
در مصراع اول اگر به جای واو از ویرگول استفاده شود کاستی وزن برطرف خواهد شد.
فدای سرو قدت جان من، جوانی من
در صحیفه ی ششم نیز که در ذکر ترکان و شعرای امرای ایشان است شاعر اردبیلی دیده نشد.
در صحیفه ی هفتم که در ذکر طرفه گویان مقبول الکلام است اغلب از شاعران هزال سخن رفته است. در این فصل از شاعران اردبیل به ترزیقی اردبیلی اشاره شده است. سام میرزا نوشته است: در شماخی به دلالی اوقات می گذراند و شعرهای بی مزه می گوید و این بیت را از او آورده است
روم در پشته ی کوهی چو اشتر خار می بینم
ز شادی بشکفم چون گل که در گلزار می بینم
در پاورقی به جای بی مزه، بامزه و بی مزه بد از دو نسخه بدل دیگر استفاده شده است.
با این که نام شاعر در این تصحیح ترزیقی نوشته شده، در کتب دیگر از جمله نقیضه و نقیضه سازان مهدی اخوان ثالث تزریقی گفته شده است و تزریق نوعی از شعر بی معنی بوده که ابداع آن را به تزریقی اردبیلی نسبت داده اند.
بخش پایانی تذکره، خاتمه یا ذیل نام دارد که در آن سام میرزا از اشعار خود نقل کرده است. پنج تک بیتی، یک رباعی و یک قصیده ی بهارانه ی 29 بیتی. شاعر غیر از این موارد، در جای جای کتاب نیز از اشعار خود آورده است.(مقدمه ی مصحح).
شعر سام میرزا در مقایسه با شاعران دیگر اردبیلی از استحکام بیشتری برخوردار است و در بیت 22 از قصیده اش تخلص سامی را به کار برده است.
اگرچه گشت مطول سخن بیا سامی
ز شعر، حالی این بیت حسبِ حال بیار
و این رباعی از سام میرزا
خون در جگرم ز لعل جان پرور توست
تنگی دلم ز حقه ی گوهر توست
هر تار ز کاکلت جدا فتنه گری ست
حاصل که تمام فتنه ها در سر توست
سام میرزای صفوی در تذکره ی تحفه ی سامی با قید نام و اشعار خودش در انتهای کتاب مجموعا از هشت شاعر اردبیلی و دو شاعر خلخالی نام برده است. شاعرانی که نامشان رفت عبارت بودند از: شاه اسماعیل خطایی، بهرام میرزا، سلطان محمد میرزا، مولانا حسین اردبیلی، محنتی اردبیلی، وفایی اردبیلی، ترزیقی اردبیلی و سام میرزا صفوی. و شاعران خلخالی یکی شیخ احمد که در تذکره ی هفت اقلیم از او با نام شیخ احمد فنایی یاد شده و دیگری شیخ جمال الدین یا یقینی خلخالی. در سخنوران آذربایجان تألیف عزیز دولت آبادی هم با مدخل یقینی خلخالی ذکر شده است...  


شروع شعرخوانی با جناب حاج باقری بود که ایشان در ابتدا گزارشی از مباحث فرهنگی روز گفته و در ادامه دو بیت از حسین جنتی خواندند.
مگر مسیح و محمد چه گُل زدند سرش را؟
 که رو کُنَد به جهان، باز برگه‌ی دگرش را!
چو دید گوشِ بشر احترامِ وحی ندارد
به نامِ ختمِ رُسُل بست و گِل گرفت درش را ...


جناب باغبانی مطلبی نگفتند و بنده چهار رباعی و یک غزل فارسی خواندم که غزل را ذیلا ارائه می نمایم.
نیست بر صفحه ی آشفته ی دل جز ریش ام
قدر یک کلبه ی افسرده پر از تشویش ام
ظاهرا خانه ی ما لانه ی زنبوران است
هر که از راه درآمد علنی زد نیش ام
دیرسالی ست که این بوم به غارت رفته ست
همه دانند در این زاویه من درویش ام
سال ها تجربه ی زیسته اندوخته ام
تربیت یافته ی وقت عزیز خویش ام
گاوسان بر رمه ها صد سده فرمان دادند
فکر کردند که من نیز خدایا میش ام
هیچ در چنته ندارم به یقین می دانند
باز با این همه کمبود از آنان بیش ام
من به سبزینه گی پنجره ایمان دارم
نیست جز سادگی آینه گی در کیش ام
6/4/96
جناب اوچی غزلی ترکی از میرزا علی اکبر صابر خواندند.
ای دل، آماندی، سیررینی بیگانه بیلمه سین !
آهسته زلف یاریده یات، شانه بیلمه سین !
دوشدون خیال دانۀ خال اشتیاقینه،
ای مرغ رفع، تیزپر اول، دانه بیلمه سین !
ای یار، جان فدای قدوم مبارکین،
آهسته قیل خرام کی، همخانه بیلمه سین !
غیرت هلاک ائده ر منی، آچما جمالینی،
گؤسترمه شمعه رویینی، پروانه بیلمه سین !
بیر لحظه بزم یارده دلشادم، ای کؤنول،
آرام دوت، بو مطلبی بیگانه بیلمه سین !
ای آه سرد، اورما نفس زلف یاره سن،
بیر دم قرار دوت، دل دیوانه بیلمه سین !
زاهید ائدیرسه عشقده تکفیر صابری،
ظاهیر گؤزیله کعبه نی بتخانه بیلمه سین !


آقای توحید دلاور قوام غزلی ترکی از مرحوم عاصم اردبیلی خواندند و قبل از قرائت شعر توضیحاتی در باره بزرگداشت دکتر یوسف معماری که در ابتدای شهریور ماه برگزار خواهد شد داده و برای یادنامه اظهار داشتند کسانی که مطلبی دارند جهت چاپ ارائه نمایند.


 
جناب دکتر شهریار نعمتی هم غزلی فارسی قرائت کردند.
ای عشق ای جهنم ای درد استخوان سوز
ای نام دیگر مرگ وی آفت جهان سوز
ای آتش نهانی وی آب زندگانی
ای زهر زعفرانی وی جان نواز جان سوز
ای گنج و رنج با هم عیش و شکنج با هم
تیغ و ترنج با هم ای راحت روان سوز
نام نو چیست تقدیر!؟ خون خورده از تو تدبیر
ای لقمه ی گلوگیر وی باده ی دهان سوز
ای گوهر نسفته در سرِ سر نهفته
وز تو سخن نگفته جز غیرت زبان سوز
از ماه تا به ماهی از تو به دادخواهی
ای کیفر الهی ای برق خانمان سوز
ای آذرخش جانکاه در من گرفته ناگاه
ای شعله ی فزون خواه ای شمع کهکشان سوز
گاهی به نازنینی ت گاهی به شرمگینی ت
زیبایی زمینی ت چیزی ست آسمان سوز
باز آ کز اشتیاقت بر باد رفته طاقت
می سوزم از فراقت ای آتش توان سوز
آن سوی عقل و دینی برهان العاشقینی
ای حجت یقینی وی رؤیت گمان سوز
عاری ز کید و زرقیم بیرون ز غرب و شرقیم
هیچیم و در تو غرقیم ای قلزم کران سوز
بیرون ز شادی و غم با تو خوشیم و خرم
ای عشق ای جهنم ای درد استخوان سوز
شهریار نعمتی


جناب استاد فریاد غزلی فارسی خواندند.
عشق شیرین است اما طعم دنیا بیشتر
روی خوش زیباست اما روی زیبا بیشتر...
جناب استاد چاووش شعری فارسی خواندند.
باز پرپر پیرهن ها بر فراز دارهاست
باز فریاد چکاوک ها ز نیش خارهاست...


نیمه اول شعرخوانی در این جا تمام شد و در این میان کتاب استاد عباسعلی یحیوی با عنوان «در حجم منحنی های هندسی فضا» که شامل شعرک ها و هایکوهای ایرانی اوست و تازه از چاپ بیرون آمده است بین اعضای انجمن پخش شد. بعد از دقایقی نیمه دوم شعرخوانی آغاز گردید.
دکتر وهابزاده شعری از یک شاعر دیگر قرائت کردند.


آقای استاد سخنور غزلی فارسی ارائه دادند.
ای بخت خفتی آن قدر سنگین به هر شام و پگاه
نقد حیاتم شد ز کف، شد روزگار من سیاه
ای چرخ با بختم تو هم کردی هماهنگی مدام
از این مرامت وای وای از این جفایت آه آه
ای دهر هر دم با تو من راز درون کردم عیان
آخر ندانم از چه رو سویم نکردی یک نگاه
ای عمر ضایع گشتی و طرفی نبستی زین جهان
در پیچ و تاب زندگی گشتی ز رنج و غم تباه
ای آه بس افکندمت چون تیر سوی آسمان
رحمی نفرمود اختران مهری نشد از مهر و ماه
ای عشق از سوی تو هم نوری نتابید ای دریغ
آخر نوازش کی کند حال گدا را پادشاه
در این جهان چون قفس راحت نبودم یک نفس
یا رب توام فریاد رس من بی پناهم بی پناه
هر دم سخنور شد فگار از جور و قهر روزگار
نفرین کنم این خاک را افلاک را گیرم گواه
2/2/1380 – اردبیل
جناب استاد یحیوی دو غزل ترکی خواندند
من- سن
من تلاطم لری یاددان چیخادان بیر دالغا
سن فلک لر دنیزین ییرقالادان بیر دریا
من یوموق بیر گئجه باغریندا پوزولموش بیر مؤهر
سن گئنیش گؤی لرین آلنیندا یاشیل بیر امضا
من توتوق بیر گئجه باغریندا سارالمیش بیر شعر
سن سمالار کتابین شرح ائلیه ن بیر معنا
من اوچوق بیر گئجه باغریندا سیخیلمیش بیر قلب
سن اورک لر قوجاغین فتح ائلیه ن بیر سئودا
من یوموخ بیر گئجه باغریندا بوغولموش بیر سس
سن بوتون دارلیغین اوغروندا جوشان بیر غوغا
من جوموق بیر گئجه باغریندا سؤنوک بیر قندیل
سنی گؤرمک من اوچون بیر ابدی استدعا
کاش حضورونده کی سون گون ییغیلار کون و مکان
ائلچی باشیندا یاشیل چترینی آچسین طوبا
24/ بهمن/87

چاغیرین صوبحی
یئنه غیظ ایله اکیر ذهنیمه عصیان گئجه لر
بو سبب دن دی اسیر روحومه توفان گئجه لر
سئچه بیلمیر گوموش اولدوزلاری ظلمتده گؤزوم
هانسی باتلاقدا یاتیب مهریله کیوان گئجه لر
ظلمتین بایداسی اودسوز جوشاراق توستوله ییر
بویانیب ذهنی بوغان نیسگیله هر یان گئجه لر
اؤلومون پنجه لرینده سؤکولن مئییت تک
دیدیلن کؤنلوم اولوب غمله پریشان گئجه لر
یوخ هارای هر نه قدر های سالیرام سس قاییدیر
اؤزومه ناله م ائدیر دردیمی اعلان گئجه لر
ائله سس سیزلیک آچیب عالمه ماتم چادیرین
کی پریشانلیق اولوب کؤنلومه مهمان گئجه لر
قولاغیم سس ده دی آیا گؤره سن کیمدی اویاق
کیمدی من تک ایلیشیب درده چکیر جان گئجه لر
نه بیر آواره شبح، غم کوچه سیندن ساووشور
نه ده فریاده گلیر غملی بیر اینسان گئجه لر
باخیرام هر یانا بایقوشلارین آوازی گلیر
سونالار هاردادی وئرمیر نیه جولان گئجه لر
چاغیرین صوبحی آییلسین شافاغین پنجره سی
یوخسا باغریم اولاجاق دردیله شان شان گئجه لر
هاردا آزمیش گونشین عشوه ساتان قافله سی
کی بوکوب روحومو مین پرده یه هجران گئجه لر
ائله سنسیزله میشم منلیگیمین رنگی سولوب
بوندان آرتیق منی گل ائیله مه نالان گئجه لر
گل محبت ایپگین سر بو اوره ک یاره سینه
کی اولوب لاله کیمین قانیله الوان گئجه لر
پاسلی زنجیرلری دیددیک، یئنه گل ال بیر اولاق
بیزی تا ائیله مه سین بی سر و سامان گئجه لر
بیر سینیق نئی کیمی، تک من ده ییلم ضجه چکن
عشق ایچنلرده ائدیر ناله و افغان گئجه لر
ائلچی افلاکدن آچ عالم لاهوته قاناد
روحون اولسون ازلی عشقه غزلخوان گئجه لر
عباسعلی یحیوی«ائلچی»
5/آذر/73 – اردبیل
حسن ختام برنامه را استاد شاهی اجرا کردند. ایشان دو غزل فارسی خواندند.
شهر سرد و ده عبوس است ای رفیق
روز گرم و شب مجوس است ای رفیق...

غزل بعدی
عرفان چشم و فلسفه ی زلف یار ما
گویند از تباهی دین و دیار ما
از طره دل رمید و به ابرو دچار گشت
محراب شد متمم زجر و فشار ما
آن کو گره به رشته زدن را بلد نبود
دیدی چه ماهرانه گره زد به کار ما
کردی ز بس گلایه ز نیلوفر ای درخت
زنجیر رست از قدم نوبهار ما
خون ها فنا شوند چو دستی تکان دهند
یا رب چه کارها کند این رعشه دار ما
گفتی ز مرده بانگ نمی خیزد ای حکیم
باطل نمود علم شما را شعار ما
صحرای محشر است و بهشت است و دوزخ است
پهلوی ما طبیعت ما روزگار ما
گفتم که شاهی تو منم ای امیر گفت
کارآزموده ای تو نیایی به کار ما
شاهی اردبیلی
جلسه انجمن ساعت 30/12 به اتمام رسید. از جناب استاد کیانی که همواره زحمت نظم و نسق وبلاگ انجمن را می کشند سپاسگزارم.
7/4/96
کاظم نظری بقا

گزارش جلسه مورخ 96/3/23 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

جلسه در منزل جناب آقای رحیم باغبانی منعقد بود. آقایان نوید آذربایجانی و بیوک جامعی غایبین جلسه بودند. جلسه با اندکی تأخیر با سخنان استاد شاهی آغاز شد و سپس جناب سخنور به دیوان حافظ تفأل کرده و غزل ذیل را قرائت نمودند.
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد
محترم دار دلم کاین مگس قندپرست
تا هواخواه تو شد فر همایی دارد
از عدالت نبود دور گرش پرسد حال
پادشاهی که به همسایه گدایی دارد
اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند
درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد
ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد
نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست
شادی روی کسی خور که صفایی دارد
خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند
 از زبان تو تمنای دعایی دارد


در دنباله برنامه اینجانب بخش سوم بازخوانی تذکره های شعرا و شاعران اردبیل را خواندم که بخشی از آن را ذیلا مشاهده می فرمایید.
دومین شاعر اردبیلی که در تحغه ی سامی از او نام برده می شود بهرام میرزاست. شایان ذکر است که بابا صفری در جلد دوم اردبیل در گذرگاه تاریخ در شرح حال علمای اردبیلی در ترجمه ی حال ثانی صفوی(ص 311) می نویسد: «مؤلف کتاب سخنوران آذربایجان آن عده از سلاطین و شاهزادگان صفوی را، که ذوق ادبی داشته و اشعاری سروده اند در عداد ادبای اردبیل نوشته است.» بهرام میرزا شاهزاده و برادر سام میرزاست. شاه اسماعیل چهار پسر داشت (ادوارد براون) که اسامی آن ها به ترتیب عبارتند از: طهماسب میرزا، القاص میرزا، سام میرزا و بهرام میرزا که از همسر دومش تاجلی بیگم بودند. در برخی منابع از فرزند دیگری به نام رستم میرزا نیز یاد کرده اند که از همسری دیگر بوده است(ویکی پدیا). بهرام میرزا علاوه بر این که «طبعی به غایت متصرف» داشته در خطاطی و نوازندگی هم استعداد خوبی داشته است.
سام میرزا یک رباعی از بهرام میرزا نقل می کند.
افسوس که در خیال و خوابیم همه
سرگشته ی فکر ناصوابیم همه
در پرده ی ظلمت و حجابیم همه
از شومی نفس در عذابیم همه
سومین شاعر سلطان محمد میرزاست. ظاهرا تذکره ها با نام اصلی اش از او یادی نکرده اند. در تذکره ی هفت اقلیم، سخنوران آذربایجان، آتشکده ی آذر و کتاب اردبیل در گذرگاه تاریخ که تا کنون به آن ها مراجعه شده ذکری از نام او به میان نیامده است. تخلص او فهمی بوده و تذکره ها اغلب با این نام او را شناسانده اند. سام میرزا به تخلص او اشاره نکرده و شعری هم از او ذکر نکرده است. تحفه ی سامی به اشاره ی «نور حدقه ی سلطنت و نور حدیقه ی خلافت» در باره ی او اکتفا کرده است. اما پیداست که سلطان محمد میرزا فرزند طهماسب میرزا و نوه ی شاه اسماعیل است. اسماعیل میرزا یا شاه اسماعیل ثانی پس از شاه طهماسب بر سریر سلطنت نشست و همزمان حیدر میرزا ولیعهد و پسر دیگر شاه طهماسب به دلایل سیاسی به دستور مهدعلیا پریخان خانم دختر شاه طهماسب که نفوذ زیادی در دربار داشت به قتل رسید. سلطان محمدمیرزا نابینا و لقبش خدابنده بوده و پس از شاه اسماعیل ثانی به مدت ده سال تاج و تخت سلطنت به او رسید. سلطان محمد میرزا پدر شاه عباس کبیر بود. اشاره ی سام میرزا در خصوص نور حدقه ی سلطنت و نابینایی محمد خدابنده پارادوکسیکال می نماید. نابیناییش به واسطه ی آسیبی بوده که در جنگ با ازبکان به چشمانش وارده شده بوده است. در کتاب زندگانی شاه عباس اول اشاره به شاعری او شده و تخلص اش را فهمی نوشته اند.
این اشعار درمجمع الخواص صادقی کتابدار از فهمی نقل شده است(به نقل از ویکی پدیا)
چو نقش ابروی او در شراب ناب نماید
هلال عید بود کز فلک در آب نماید
فغان که نیست چنان محرمی که نامه ی شوقم
ز روی لطف، نهانی بدان جناب نماید
ز دردمندی فهمی به واجبی شود آگه
از این غزل دو سه بیتی گر انتخاب نماید
این رباعی هم از اوست :
دلدار مرا به رغم اغیار امشب
داده ست به بزم خویشتن بار امشب
ای صبح چراغ عیش ما را نکشی
زنهار دم خویش نگه دار امشب
فهمی صاحب جود و کرم بوده و در موسیقی و نقاشی هم دستی داشته است. نوشته اند که شوخ طبع بوده و هزل می گفته...
شروع دور اول شعرخوانی با جناب توحید دلاور قوام بود. ایشان ابتدا دوبیت از غزلی خواندند
روزه می گیرم، ولی یادت خرابش می کند
سرکه می ریزم،ولی عشقت شرابش می کند
عقل می‌خواهد کمی بیدار گردد در سرم
عشق با لالایی آرام خوابش می کند
بعد غزلی فارسی به نام سام میرزای صفوی ارائه دادند، اما ظاهرا در منابع دیگر این غزل به نام هلالی جغتایی آمده است.
ای همچو پری از من دیوانه رمیده
صد بار مرا دیده و گویی که ندیده
دریاب، که ماتم زده روز فراقت
هم چهره خراشیده و هم جامه دریده
ای وای! بر آن عاشق محروم! که هرگز
نه با تو سخن گفته و نه از تو شنیده
آن دل،که نه غم خوردی و نه آه کشیدی
در دست غمت، آه! چه گویم چه کشیده؟
این اشک جگر گون، عجبی نیست که امروز
خار غم او در جگر ریش خلیده
آزرده شد از چشم من امشب کف پایت
دردا! که کف پای ترا چشم رسیده
بر روی تو این قطره خون چیست هلالی؟
گویا که دل از غصه به روی تو دویده

دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.
ای دل از پا منشین عرصه جنگ است اینجا
گام بردار نه هنگام درنگ است اینجا
چیست عالم به جز آمیزش ناهمرنگان
دَمَکی همدلی شیشه و سنگ است اینجا
مزه ی دیگ محبت نمک رسوایی ست
نام نانی به سر سفره ی ننگ است اینجا
جگری داری اگر گام به دریا بگذار
گوهر عشق گلوبند نهنگ است اینجا
شعر طفلی ست که از واهمه لکنت دارد
حرف مقبول فقط حرف تفنگ است اینجا
نقش یاران به خون خفته شده پله ی جاه
در ترقی ست مدام آن که زرنگ است اینجا
خنجر کینه نهان است در آغوش سلام
خنده در حکم خشابی ز فشنگ است اینجا
شاهد وصل سزاوار هر آغوشی نیست
ماه بالاتر از ادراک پلنگ است اینجا
ما و دور سر خوبان جهان گردیدن
گرچه چون لعل بتان دایره تنگ است اینجا
صاف این خُم همه دُرد است حریفا بگذر
شهد هم در قدح عشق شرنگ است اینجا
شهریار نعمتی


آقای دکتر وهاب زاده ترجمه شعر «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند» از حافظ را خواندند.
جناب استاد ائلچی شعری آزاد خواندند.
 با کلماتی که در جان خویش پرورده بود
- نه از آن دست که حتی فرهیختگان را بر زبان آید-
سپاس گویان
از خفتن- جای کاهگلی به در آمد
وه که چه هیبتی داشت آن هیکل استوار
قبله ای روی در قبله
آیینه ای که بازیاب تابش آیینه ی ابدیت را
شتاب داشت
با طمأنینه ای غبطه انگیز
قامت به قیامت بر افراشته
و دستان، بیخ گوش
عظمت آن بزرگترین را به گواهی، بلند
وه که چه ابهتی داشت
آن آخرین برپایی سپاسمندی بشکوه
شب- گرچه چونان همه ی شب ها
با زلالی تمام می سُرید و ستارگان
در مخمل آبی- سرمه ای آسمان
همچون سنگریزه های غلتان
جا به جا می شد
جوشینه های مذاب نقره ی فلق
کم- کمک بر مرکب سیال سیاهی تن می سود
و با جان غلیظ ظلمت، آمیزشی نرم داشت
ماه شکافته شد
و مظلومیت عدالت
به منصه ی ظهور رسید
عباسعلی یحیوی«ائلچی»- 15 خرداد 96
آقای لطفی غزلی ترکی خواندند.

آقای اوچی مطلبی ارائه نکردند. من نیز غزلی فارسی خواندم.
آقای حاج باقری غزلی از محمد سلیمانی خواندند.
ای داغ ننگ خورده به چین جبین تان
دلگیرم از قرائت معکوس دین تان
آیینه با نگاه شما سازگار نیست
سوگند می خورم به کتاب مبین تان
خود را اگر به دیده ی تاریخ بنگرید
زشت است پیش آینه زیباترین تان
محدوده ای میان دو انگشت بیش نیست
جغرافیای عینک نزدیک بین تان
فردا به نانوشته ی تاریخ می چکد
خون امیر دیگری از آستین تان
آنگاه شرمسار و سرافکنده می شود
تاریخ از تداعی حمام فین تان
انگیزه ای برای غزل های تازه نیست
وقتی به ناسزا نسزد آفرین تان
حالا که اختلاف هوا با سلیقه هاست
باید مهاجرت کنم از سرزمین تان


آقای باغبانی که میزبان جلسه بودند مطلبی نخواندند.
جناب استا فریاد یک غزل فارسی و یک غزل ترکی خواندند.
ایگیرمی بئش ایل
آدام سیز اولدوزا دؤندی بیر آی ایگیرمی بئش ایل
گؤروم قانا دؤنه سن سنده آی ایگیرمی بئش ایل
گونش، آی اولدوزو گیزلتدی بیر درین قویودا
بوغازدا سانکی بوغولدی هارای ایگیرمی بئش ایل
آیاق سسین کوچه لرده ائشیتمه دی قاپی لار
یتیم اوشاقلارا کیم وئردی پای ایگیرمی بئش ایل
ایگیرمی بئش ایله چاتماز ایگیرمی بئش مین ایل آه
زامان اؤلونجه ده آه چکسه، سای ایگیرمی بئش ایل
یاوش دنیز قورودو دامجی لار شیره دؤندو
بولاق باشیندا اؤزون بوغدی چای ایگیرمی بئش ایل
دوداق دئدی نیه سس یوخدی گؤزده، والونکی
شیریم شیریم قویودان آخدی های ایگیرمی بئش ایل
عدالتین اوره یی بیر ایشیق کیمین سیندی
جماعتین عؤمورو اولدی زای ایگیرمی بئش ایل
هله ده کی هله دیر، فریاد آخ وای امضالاییر
نه آخ ایگیرمی بئش ایل دیر، نه وای ایگیرمی بئش ایل
اسد نیکفال- فریاد اردبیل23/6/95

جناب استاد چاووش بخشی از قصیده ای را خواندند.
هاتفم فرمود مژده ساقی آمد جام ریز
دور دیگر زد پیاله کامی از ایام ریز
جناب استاد سخنور شعری ترکی خواندند.
 آقای استاد کیانی غزلی از مولانا فضولی خواندند.
شفای وصل قدرین، هجردن بیمار اولاندان سور
زلال ذوق شوقون، تشنه دیدار اولاندان سور
لبین سرین گلیب گفتاره، من دن اؤزگه دن سورما
بو پنهان نکته نی بیر واقف اسرار اولاندان سور
گؤزو یاشلی لارین حالین، نه بیلسین مردم غافل ؟
کواکب سِيرینی، شب تا سحر بیدار اولاندان سور
خبرسیز اولما فتان گؤزلرین قیدین چکن لردن
خبرسیز مست لر بیدادینی، هشیار اولاندان سور
غمین دن شمع تک یاندیم، صبادان سورما احوالیم
بو احوالی شب هجران، منیم له یار اولاندان سور
خراب جام عشقم، نرگس مستین بیلیر حالیم
خرابات اهلینین احوالینی، خمار اولاندان سور
محبت لذتین دن بی خبر دیر زاهد غافل
فضولی، عشق ذوقون، ذوق عشقی وار اولان دان سور
ضمنا کتاب جدید استاد کیانی با عنوان «گندم، نان و تنور در قلمرو فرهنگ عامیانه استان اردبیل» در جلسه بین اعضا پخش شد. این تحقیق شایسته و اتفاق نیک را به جناب کیانی تبریک می گویم.


جناب جمشید جامعی غزلی از علیرضا قزوه خواندند.
تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم
سهم ما چیست از این روز همین خانه تکانی...
استاد شاهی غزلی فارسی و غزلی ترکی خواندند که شعر فارسی ایشان ذیلا ارائه می گردد.
قبله می گفت چشم آهو را
یار صیاد شد ببین رو را
گفتم این را که داد یادت گفت
آن که گوید طبیب زالو را
سر خالی ندارد اشکالی
صیقلی کن زبان پرگو را
آن قدر هم خلاف شرع نگفت
آن که گفت اهل حال هالو را
از سبک مردها نترسم لیک
ترسم آفت رسد ترازو را
با دل این حرف ها مگو شاهی
ماجراجو مکن خداجو را
تو همان به که یا صمد گویی
و نخواهی از او به جز او را
شاهی اردبیلی
حسن ختام جلسه را جناب استاد یحیوی غزلی ترکی خواندند.
از جناب استاد کیانی به جهت زحماتی که در درج تصاویر و ضبط و ربط امور دارند و تنظیمات وبلاگ را انجام می دهند سپاسگزارم.
24/3/96
کاظم نظری بقا

گزارش جلسه ی مورخ  96/9/3 انجمن ادبی حافظ اردبیل

 

جلسه در منزل جناب کیومرث اوچی منعقد بود. به دلیل مصادف بودن با ماه مبارک رمضان جناب اوچی دعوتی برای افطار نیز داشتند. جناب آقای شفیع شفیعی مدیرکل امور اجتماعی استانداری مهمان جلسه بودند و جناب استاد دلداه که به جلسه تشریف آورده بودند به جهت نامساعد شدن حالشان انجمن را ترک کردند. جلسه با سخنان استاد شاهی آغاز شد و در ادامه جناب استاد سخنور تفألی به دیوان حافظ زدند و این غزل را خواندند.

دل می‌رود ز دستم صاحبدلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز

باشد که بازبینم دیدار آشنا را

ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون

نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل

هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا

ای صاحب کرامت شکرانه سلامت

روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند

گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند

اشهی لنا و احلی من قبله العذارا

هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی

کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد

دلبر که در کف او موم است سنگ خارا

آیینه ی سکندر جام می است بنگر

تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

ترکان پارسی گو بخشندگان عمرند

ساقی بده بشارت پیران پارسا را

حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود

ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را

 

در حاشیه ی این غزل مباحث گوناگونی شکل گرفت و برخی از اعضا مطالبی را بیان داشتند. در ادامه استاد شاهی مبحث مبسوطی را در خصوص جایگاه شیطان از دیگاه عرفان ایرانی اسلامی از زبان عرفا و منابع عرفانی ارائه نمودند.

ویژه برنامه بنده اختصاص داشت به بررسی هایکوهای ایرانی استاد ائلچی که در مجلس آن را خواندم که قسمت کوتاهی از آن را در این جا نقل می کنم.

...

کوه در برابرم شانه می تکاند

دفترچه ی یادداشتم

چکّه بار-ان می شود

شانه تکانی کوه در برابر شاعر که با یاری زبان گرایی، مصراع پایانی را چندمعنایی می کند. یک بار دفترچه یادداشت چکه باران می شود و بار دیگر دفترچه یادداشت چکه بارِ آن یعنی کوه. طبیعت با عناصر سازنده اش به سراغ دفترچه ی یادداشت شاعر آمده است و یادداشت های او را، در واقع باید گفت طبیعی ترین سروده هایش را به باران آغشته است. یعنی این که شعر سرشار از انرژی پایان ناپذیر طبیعت شده است. یعنی این که شاعر با شعرهایش به طبیعت پیوند خورده است. شعر به سرچشمه ی بی نهایت هستی نقب زده است. این هایکو ایرانی است چرا که روح ایرانی و تصاویر متناسب با ذهنیت شاعر ایرانی در آن نقش آفرینی می کند. کلماتی که آشنای روح و روان و ذهن شاعرانه ی ایرانی است. هرچند که روح هایکوهای ژاپنی در شکل گیری هایکو در سراسر جهان و در تمام زبان های زنده ی دنیا بی تأثیر نیستند. و این گونه است که یک قالب کوتاه اما اصیل و بومی می تواند نفوذ خود را به سرتاسر دنیا گسترش دهد.

دیوار

همچنان خبردار ایستاده است

با سلام آجرهای سفالی

علاوه بر طبیعت، شاعر مضامین دیگری را نیز به کلماتش پیوند می زند که آن نیز با تصویرپردازی های شاعرانه همراه است. این شعرک ها گاه از نوعی وزن عروضی تبعیت می کنند و گاهی فاقد وزن های عروضی اند و هارمونی ویژه ای دارند که متناسب است با فضای معنوی و درونی شعر. مثل همین شعری که در بالا آمده است. دیوار و آجر و سفال مواد خام این شعر را تشکیل می دهند، اما آن چه که از ترکیب این عناصر خام بیرون تراویده تصویر و معنای پخته ای است که زندگی را به انسان هدیه می کند. دیوار و آجر و سفال بی جان که در طول شعر جان می گیرند و حیاتی سرخوشانه را به آدم های اطراف بخش می کنند. دیوار خبردار ایستاده و منتظر شنیدن است که این خبر از درون خود او به گوشش می رسد. در این جا می توان به ذهنیت فراگیر شاعر پی برد. معنای بزرگی که در عرفان ایرانی با عنوان ارجاع به خود و یا مراجعه به درون از آن یاد می شود...

 کتاب شعر هایکوهای ایرانی استاد با نام «در حجم منحنی های هندسی فضا» در آینده ی نزدیک منتشر خواهد شد.

 آقای اوچی میزبان جلسه صرفا برای حاضرین جلسه خیر مقدم گفتند و اولین شاعر استاد چاووش بود که قصیده ای در مورد مرحوم حاج انور اردبیلی خواندند.

ساقیا باده گتیر مجلسه مینا دولوسی

اولا سیما کیمی پیمانه تجلا دولوسی

جناب شفیعی مهمان ویژه انجمن مطالبی را در خصوص انجمن حافظ و ارتباط دادن آن با جوانان بیان کردند.

 

جناب استاد فریاد غزلی فارسی خواندند و جناب استاد کیانی مطلبی ارائه ندادند. آقای نوید از مرحوم استاد خامه یار شعری خواندند

قلبیمی تسخیر ائدیب بیر ماه سیما دوغروسی

اولموشام دیوانه سر مجنون شیدا دوغروسی

چون این شعر را قبلا در گزارش های انجمن نوشته ام نیازی به تکرار دوباره آن ندیدم

شایان ذکر است که به جهت ضیق وقت بسیاری از اعضای ادیب از ارائه ی مطلب صرف نظر کردند. استاد جامعی مطلبی نگفتند و جناب دکتر وهاب زاده یک شعر پارودی در تعقیب شعر حافظ خواندند.

شعردرمانی حافظانه

سیگار خصم جان است سیگاریان خدا را

یک لحظه گوش دارید این پند جانفزا را

از عارفی شنیدم اسرار تندرستی

دوری ز دود و دودی با دشمنان مدارا

قلب و عروق و شش ها یاران باوفایند

کشتن روا نباشد یاران با وفا را

هر کس قدم گذارد در راه روشن طب

باید ز خود براند این دشمن بقا را

هر نوع آن که دیدی در زیر پا بکن له

تیر و زر و وینیستون، ماربله و هما را

فرمود خواجه حافظ ترکش چو کیمیایی است

کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را

استاد شاهی غزلی فارسی خواندند.

صنعت و سحر و سیاست همه در بازارند

وای بر حال کسانی که متاعی دارند...

دور دوم شعرخوانی با جناب لطفی آغاز شد و ایشان یک شعر ترکی خواندند.

آجی گونلرین بیر شیرین رویاسی

کؤنوللر باغلادی تئلینه کؤچدو

له له ین غم یوردون حسرت داغیتدی

میندی سازاقلارین بئلینه کؤچدو

 

گلیب گئدر ایمیش دئمک ایللر تک

کؤزو یاندی کولو قالدی دیللر تک

ایزین آختارسادا گؤزلر یئللر تک

اوتون یاخدی ائلین دیلینه کؤچدو

 

گئجه سی بایاتی گوندوزو آغی

اریتدی جالادی باشلارا یاغی

کؤرلتدی آغلاتدی سوسوز یاناغی

باتدی گؤزلرین سئلینه کؤچدو

 

سرحدلری آشدی اوجا باخیشی

گؤیلری بزه دی یاشیل ناخیشی

اولدوزلارا بنزر سس سیز آخیشی

کؤچری قوش اولدو ائلینه کؤچدو

 

گیزلین گئتدی گؤیلر چنه دولمادی

یولوندا سوودلر ساچین یولمادی

غریب لیگی غریب کیمین اولمادی

تاریخین آیینا ایلینه کؤچدو

 

گونش سیخیلدیغی کؤلگه سین گزیر

اوردوسو داغیلان اؤلکه سین گزیر

آیریلدیغی ائلین بؤلگه سین گزیر

قاراباغ بمینه زیلینه کؤچدو

علی لطفی(همایون)- 9/3/96

آقای باغبانی و آقای باقری مطلبی نگفتند.

جناب دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.

فرجام من تویی و شروع تو دیدنی ست

ای آخرین ستاره طلوع تو دیدنی ست

قلب تو با اصول زمینی نمی تپد

در آسمان اصول و فروع تو دیدنی ست

یک شعر در کتاب قنوتت نوشته اند

شعری که در سجود و رکوع تو دیدنی ست

زیبای من خدای تو در اشک و آه توست

در گریه ی شبانه خضوع تو دیدنی ست

وقتی فرشته های خدا بال می کشند

روی سرت عروج و خشوع تو دیدنی ست

صبح و صدا و زندگی و عشق سهم توست

خورشید من سلام طلوع تو دیدنی ست

این چله نیز می گذرد مثل چلچله

بانوی نوبهار شروع تو دیدنی ست

شهریار نعمتی

من نیز یک غزل فارسی خواندم.

از آن روزی که مُرد آزادی و آزادگی گم شد

مرام مَردی از پای اوفتاد، افتادگی گم شد

کسی را پای رفتن تا فراسوها نمی بینم

چه پیش آمد، کجا پس این همه استادگی گم شد؟

دوباره جاده های عاشقی در مِه فرو غلتید

دوباره در غبار کوچه هامان سادگی گم شد

رسوم عشق بازی ها ! عجب پیچیده شد امروز

چه زود از دل رموز ساده ی دلدادگی گم شد

میان این هیاهوها و هاهاها و هوهوها

برای فکر کردن فرصت آمادگی گم شد

شغالانْ شب، میان شعرهامان لانه ها کردند

از آن روزی که از ما نقش انسان زادگی گم شد

در این غوغای بی شرمان و بی دردان و بی دینان

چه سهل و ساده مُرد آزادی و آزادگی گم شد

9/1/96

کاظم نظری بقا

آقای توحید دلاور قوام غزلی ترکی از مرحوم استاد عاصم خواندند.

آقای جمشید جامعی مطلبی نگفتند و استاد سخنور شعری ترکی خواندند.

بنده ی شرمسارووم گئجه لر

دمبدم بیقرارووم گئجه لر

سنه لایق عبادتیم یوخدور

شامل آه و زارووم گئجه لر

حیاتیم باغلیدور گؤزل لیگووه

شانه ی زلف تارووم گئجه لر

چؤل به چؤل والهم قرانلوقدا

عاشق جان نثارووم گئجه لر

بوسبوتون وارلیغیم منیم سن سن

من سنون دلفگارووم گئجه لر

قدرتونده چدارلانیب ایاغیم

ذاکر پایدارووم گئجه لر

مست و مدهوش گوندوز اولسام دا

یاتمارام،هوشیارووم گئجه لر

خلوتین کامیاب ائدیب دی منی

نازنین، رازدارووم گئجه لر

اردبیل ده کمین سخنورینم

شاعر ریزه خوارووم گئجه لر

اسکندر نجفی سوها(سخنور)

و در پایان جناب استاد یحیوی غزلی ترکی خواندند.

اؤلوشکه ییبدی زامان جرجرینده جانلاریمیز

دوروبدی یئللرین اوستونده نردبانلاریمیز

بوجورکی اللریمیزدن سوزوز تاماه سوزومی

زواله توش اولاجاق سون کی امتحان لاریمیز

باتیبدی غفلته داش مثلی ناتوان قوجالار

هوس دالینجا گزیر حرصیلن جاوانلاریمیز

فضیلت اهلی بوجاقلاردا کؤلگه تک سیخیلیب

درایت اهلی اولوب قانمایان قابانلاریمیز

حقیقتین چکیلیب پرده کؤهنه آیناسینا

شعوره حاکم اولوب وهمیلن گومانلاریمیز

حیاتیمیز ایلیشیب فقره چاره سیزلیکدن

قالین پاخیردا یامان قویلانیب قازانلاریمیز

عجیبه دارما داغینلیقدا پیرتلاشیب ایشلر

سئچیلمه ییر داها هئچ یاخشی دان یامانلاریمیز

قابانلار اکدیگیمیز کؤوشنین دنین دارتیب

آخیردا قسمت اولوب یئللره سامانلاریمیز

نه قونشونون خبر آلدیق حالین نه بیر فقیرین

اوخو، نثار ائله دی دوستلارا کامانلاریمیز

کئچیرتدیک عؤمری گولوفدن کئچن بیر ایت سایاغی

قاووخ کیمین پوچا چیخدی بوتون زامانلاریمیز

یالان ناغیللاری تکراره چکمیشیک بیلیریک

حماسه دن قاوولوب ائلچی! پهلوانلاریمیز

عباسعلی یحیوی«ائلچی»

از جناب استاد کیانی که زحمت انتشار و جاگذاری عکس ها و برخی از اشعار را همواره می کشند ممنون و سپاسگزارم.

کاظم نظری بقا

96/3/11

 

 

 

 

 

11/3/96

گزارش جلسه ی مورخ   96/2/26 انجمن ادبی حافظ اردبیل



جلسه ی دیشب انجمن در منزل استاد عیاسعلی یحیوی«ائلچی» منعقد بود. در این جلسه آقایان بیوک جامعی، جمشید جامعی، داود کیانی، کیومرث اوچی و رحیم باغبانی حضور نداشتند و مهمانان انجمن عبارت بودند از: استاد حسن رستم زاده، حسین دلداده مقدم، محمدی، غلامرضا بندعلیزاده«حقیقت»، داریوش یحیوی و پورکاشانی.
جلسه با سخنان استاد شاهی و تفأل به دیوان حافظ توسط جناب استاد سخنور شروع شد و غزل ذیل قرائت گردید:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت


در ویژه برنامه بنده مقدمه ای را که برای کتاب شعر دکتر یوسف معماری با عنوان جرعه بر خاک نوشته ام ارائه دادم. در ادامه ی برنامه جناب نوید آذربایجانی خاطره ای از چاپ ترجمه ی خیام نیشابوری دکتر معماری در شهر باکو گفتند.
در شروع شعرخوانی دکتر شهریار نعمتی غزلی فارسی خواندند.
استاد ائلچی نیز غزلی فارسی خواندند.
کاش نیرویی موازی با تخیل داشتم
سدره ای از عشق در عرش برین می کاشتم
استاد رستم زاده مطلبی ارائه ننمودند.
 جناب استاد دلداده مقدم غزلی از وحشی بافقی خواندند.
ما چو پیمان با کسی بستیم دیگر نشکنیم
گر همه زهرست چون خوردیم ساغر نشکنیم
پیش ما یاقوت یاقوتست و گوهر گوهر است
دأب ما اینست یعنی قدر گوهر نشکنیم
هر متاعی را در این بازار نرخی بسته‌اند
قند اگر بسیار شد ما نرخ شکر نشکنیم
عیب پوشان هنر بینیم ما طاووس را
پای پوشانیم اما هرگزش پر نشکنیم
ما درخت افکن نه‌ایم آنها گروهی دیگرند
با وجود صد تبر، یک شاخ بی بر نشکنیم
به که وحشی را در این سودا نیازاریم دل
بیش از اینش در جراحت نوک نشتر نشکنیم
جناب محمدی نیز که مهمان انجمن بودند یکی دو بیت از شعرای مختلف خواندند.
جناب حاج باقری مدیر انجمن مطلبی ارائه ندادند. جناب توحید دلاور قوام با این بیت آغاز کردند
من آن نیم که حرام از حلال نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام
 و در ادامه غزلی از اوحدی مراغه ای خواندند.
دانه‌ای بر روی دام انداختی
مرغ آدم را ز بام انداختی
تا شود سجاده و تسبیح رد
جرعه‌ای در کاس و جام انداختی
هر کرا خون خواستی کردن حلال
خرقهٔ او بر حرام انداختی
چون سزای سوختن دیدی مرا
در چنین سودای خام انداختی
بیدلان را چون ندیدی مرد وصل
در کف پیک و پیام انداختی
یک سخن ناگفته، ما را چون سخن
در زبان خاص و عام انداختی
دیگران را بار دادی چون کلیم
اوحدی را در کلام انداختی


دکتر وهابزاده مقاله ی رمز ماندگاری سرود ای ایران ای مرز پر گهر را ارائه نمودند و آقای داریوش یحیوی مهمان دیگر انجمن چند بیت از اشعار طنز استاد شاهی و استاد ائلچی که در حافظه داشتند قرائت کردند.
آقای لطفی غزلی ترکی خواندند.
آقای پورکاشانی مهمان بعدی انجمن سه بیت از غزلی از حافظ خواندند.
 آقای اسد نیکفال«فریاد» غزل «در خیابان نوگلی سوسن فروشی می کند» را ارائه دادند.
جناب آقای چاووش تغزل یکی از قصایدشان را خواندند.
زندان یخ شکسته و لاله ز دار شد
دی رفت و فرودین ز درآمد بهار شد
 آقای حقیقت مهمان دیگر برنامه غزلی ترکی در ارتباط با موضوع اردبیل خواندند.
من نیز در نوبت خود غزلی فارسی خواندم.
توسن نامردمی را می‌دواند همچنان
ماشه را در مغز مردم می‌چکاند همچنان
منجنیقی ناشناس آورده در بیرون شهر
سنگ‌های ناگهان را می‌پراند همچنان
گله‌های گرگ را در روستا انگیخته
گوسفندان را یکایک می‌دراند همچنان
خانه‌ها را لحظه‌لحظه می‌خزد در زیر پوست
در مصیبت مادران را می‌نشاند همچنان
می‌نشیند بعد در سوگ سیاووشان خود
اشک تمساح از دو چشم‌اش می‌فشاند همچنان
در علف‌زاران عصیان گله‌گله روز و شب
گاو غفلت، خوک شهوت می‌چراند همچنان
من شکایت دارم از تاریخ بی‌رحم وطن
برگی از دیوان وحشت را نخواند همچنان
بعد ِ این مردم‌کُشی‌ها، دل به فردا داده‌ام
این جنایت‌ها نمانده‌ست و نماند همچنان
جناب استاد سخنور شعری ترکی خواندند.


حسن ختام جلسه با استاد شاهی بود که دو غزل فارسی یکی با حال و هوای عرفانی و دیگری  اجتماعی ارائه نمودند و در پایان یکی از اشعار مطنطن تاج الشعرا یحیوی را خواندند.
 غزل اول
صد من ایمان فروخت شاهی تا
از لب او خرید یک خرما
زین حلاوت خبر نخواهی یافت
تا تو مشغول نانی و حلوا
همه ی هستی تو مال تو هست
جز دل تو که هست مال خدا
دیدم اندر گذرگهی روزی
رهروی تنگدست و تنها را
گفتم از تو برید یار، افسوس
گفت: ما فی الوجود غیز از ما
ای بسا عاشقان که چون شاهی
از عطش سوختند در دریا
 غزل دوم
ای که مشتاق سیری و صحرا
مشت خود وامکن در این رویا
قاف را خورده اند چون اوقاف
بی جهت عقل را مکن عنقا
گر نبود این کلاغ و جغد عزیز
چه کسی یاد می نمود از ما
اندر این عصر عرصه جو، ای دوست
زین دو باید یکی کنی اجرا
یا بمیری چو من ز حسرت مال
یا بمالی به رخ کمی تقوا
شاهیا غافلی تو هم ورنه
اهل معنا خوشند با معنا


از جناب استاد کیانی که مثل همیشه زحمت تنظیم مطالب و جاگذاری تصاویر را می کشند سپاسگزارم.
کاظم نظری بقا
27/2/95